در این مطلب با محتوا و نکات گفتگوی امین آرامش و ابوطالب حسینی، کمدین، در قسمت هفتاد و سوم پادکست کارنکن پرداختیم.
از دستفروشی تا صحنه؛ داستان زندگی و کار ابوطالب حسینی
امین آرامش: ابوطالب جان، خیلی خوش اومدی به پادکست کارنکن. خوشحالم و راستش یه کم هم هیجانزدهام برای صحبتهایی که قراره با هم داشته باشیم. فکر میکنم برای مخاطبها هم جذاب باشه. من شما رو از زمان “خندوانه” میشناسم و از همون موقع کارهات رو دوست داشتم. هم خوب روایت میکنی و هم حدس میزنم داستان زندگی جذابی داری. هیچکدوم ما تو دانشگاه و دبیرستان که درس این حوزهها رو نخوندیم، مسیر یهو چرخیده. حتماً گفتگوی خوبی میشه.
ابوطالب حسینی: سلام عرض میکنم امین جان. منم خیلی خوشحالم و ممنون از دعوتت. امیدوارم صحبتهای خوبی داشته باشیم.
امین آرامش: بیا با این سوال شروع کنیم. تازه تعطیلات عید رو رد کردیم و این سوالیه که همیشه تو جمعهای خانوادگی پرسیده میشه: “شغلت چیه؟” وقتی با این سوال مواجه میشی، چی جواب میدی؟ مثلاً یکی میگه کارمند بانکم، یکی میگه فلان مغازه رو دارم. برای من که خودم همیشه جواب دادن به این سوال سخته و نیم ساعت طول میکشه!
ابوطالب حسینی: آره، سوال سختیه. مخصوصاً اون اوایل که از کارمندی استعفا داده بودم برای “خندوانه” و یه فاصلهای بود تا شروع برنامه. اون موقع باید جواب پس میدادم که اگه “خندوانه” نشد، چیکارهای؟ الان که بیکاری! یه فشار عجیبی بود از طرف خانواده و نزدیکان، که البته قابل درک هم بود. یه شغلی که حقوق و بیمه داشت و مرتبط با رشته دانشگاهیم بود رو ول کرده بودم. الان دیگه وقتی تو تلویزیون میبینن، کمتر میپرسن. میگن مجری، کمدین، نویسنده… ولی اگه کسی واقعاً نشناسه، سختش نمیکنم. مثلاً میگم کارمند بانکم! یا اگه بپرسه پادکست چیه و کجا منتشر میشه، توضیح میدم.
از شانسی فروشی تا کار در مغازه
امین آرامش: خب، ابوطالب جان، بیا از ابتدای مسیر شغلیت برامون بگو. قبل از “خندوانه” چه خبر بود؟
ابوطالب حسینی: قبل “خندوانه” که طولانیه! اولین باری که پول درآوردم، فکر کنم با فروش شانسی بود. ۲۵ تومن میگرفتم، یکی باز میکردم و دعا میکردم پوچ باشه که سود کنم! یه بار یادمه شش تا جایزه توش نوشته بود، مثلاً تفنگ آبپاش جایزه کوچیک، یه چیز دیگه متوسط و یه چیز بزرگ. ولی خب، وقتی یکی دو تا جایزه رو میبردن، دیگه جذابیتش کم میشد. یه مدت هم کارت بازی میفروختم. بعضیها جایزه نمیخواستن، میگفتن کارتها رو بده چون کارتهای قدیمی و جذابی بود. اون موقع ابتدایی بودم.
امین آرامش: دوره دبیرستان چطور؟
ابوطالب حسینی: دبیرستان هم به شکلهای دیگه. یه تایمی هم تو مغازه سیدی فروشی کار میکردم، ماهی ۲۰ هزار تومن میگرفتم. ببین چطور شغل پیشرفت میکرده!
امین آرامش: چرا اصلاً تصمیم گرفتی تو اون سن کار کنی؟ خانواده تشویق میکردن یا مثلاً به خاطر فشار خاصی بود؟
ابوطالب حسینی: نه، کار بدی نبود که. خانواده هم تشویق میکرد. برام جذاب بود که پول دربیارم. البته نه اینکه بگم خیلی خوش میگذشت.
دانشگاه و تجربه دستفروشی
امین آرامش: رسیدی به دانشگاه. چی شد که رفتی سراغ دستفروشی؟
ابوطالب حسینی: حدود سال ۹۱-۹۲ بود که دانشگاه قبول شدم. مهندسی صنایع میخوندم تو قم. باید میرفتم و میومدم. به این فکر افتادم که تا کی بابام پول بده؟ یه بار تو مسیر برگشت، دوستم گفت امسال عید بریم دستفروشی؟ من خیلی خجالتی بودم و هستم. گفتم نه! ولی پول خوبی توش بود. اون موقع بلیط اتوبوس قم-تهران ۲۵۰۰ تومن بود، اون میگفت سه هفتهای ۴۰۰ هزار تومن درمیاریم. وسوسه شدم.
رفتیم بازار گل، یه کیسه پیراهن مردونه بردیم. یه جای خالی پیدا کردیم و بساط کردیم. همون لحظه ماشین شهرداری اومد و همه جنسهامون رو ریخت تو ماشین. خیلی صحنه ناراحتکنندهای بود. ما رو فرستادن ته بازار که هر ده دقیقه یه نفر رد میشد. تازه یکی هم اومد گفت روزی ۱۵۰ هزار تومن باید به من بدین و حواستون به مأمورای شهرداری هم باشه! خلاصه هیچی نفروختیم. دغدغه منم این بود که آشنایی منو نبینه.
امین آرامش: تجربه تلخی بوده اولین بار.
ابوطالب حسینی: آره. سال بعدش با یه دوست دیگه پاستیل فلهای میفروختیم جلوی یه پاساژ. خوش میگذشت، دوستامون میومدن، میگفتیم و میخندیدیم، ولی پول خاصی درنمیومد. یه بار یکی از رفیقامون دیگه نیومد پیش ما. بعداً فهمیدیم مادرش گفته اونجا صورت خوشی نداره که دوستات دستفروشی میکنن. این حرف خیلی برام سنگین بود. ۲۰-۲۱ سالم بود، اوج غرور جوانی. الان برام مهم نیست، ولی اون جمله بعد ده سال هنوز تو ذهنمه.
امین آرامش: چارلی چاپلین یه جمله داره میگه “زندگی از نزدیک تراژدیه و از دور کمدی.” الان که تعریف میکنی شاید خندهدار باشه، ولی اون لحظه فشار زیادی روت بوده.
ابوطالب حسینی: دقیقاً. یا مثلاً شب چهارشنبهسوری میرفتیم ترقه و بالون آرزو میفروختیم. دو روز آخر عید هم یه سری تیشرت گرفتیم و تو ستارخان بساط کردیم. تجربه باحالیه، ولی سخته. یه سری چیزا جوری اذیتت میکنه که فراموش نمیشه.
درسهایی از کار در جامعه
امین آرامش: به نظرم خانوادهها، حتی پولدارها، بهترین لطف رو به بچههاشون میکنن اگه بذارن کار کنن. خیلی چیزا یاد میگیری.
ابوطالب حسینی: دقیقاً. من از محله جنوب شهر اومدم. شاید اون بچه پولداره بگه من نمیخوام کار کنم، ولی برای من، به واسطه چیزهایی که تو این مسیر یاد گرفتم، خیلی جذاب بود. آدم میفهمه تو جامعه چه خبره. این چیزا رو تو دانشگاه یاد نمیگیری.
امین آرامش: اوضاع درس چطور بود اون دوره؟
ابوطالب حسینی: تا ابتدایی درسخون بودم. راهنمایی که رفتم تیزهوشان، دیدم بقیه نخونده از من بهترن، یه کم بیخیال شدم! دبیرستان هم باهوش بودم و سر کلاس یاد میگرفتم. دانشگاه که دیگه اصلاً… یه چیز عجیبی بود.
تجربههای قبل از خندوانه
امین آرامش: بعد از لیسانس و این تجربههای دستفروشی چی شد؟
ابوطالب حسینی: رفتم اسنپ کار کردم. انگار یه دانشگاه دیگه بود. با آدمهای مختلف تعامل میکردی. البته ۸۰ درصد وقتا هایده میذاشتم و با مسافر صحبت نمیکردم! ولی اگه صحبت میکردم، واقعاً یاد میگرفتم. یه چیزی از اون آدم تو ماشین میموند، یه شادی، یه غم… یه وقتایی هم فکر میکردم با خودم چیکار دارم میکنم؟ شب عید، فردا سال تحویله، من اینجا چیکار میکنم؟
امین آرامش: چیزی هست که بگی اگه تو اسنپ کار نمیکردم، یاد نمیگرفتم یا فلان نکته رو بهش دقت نمیکردم؟
ابوطالب حسینی: اینجوری نیست که بگم دقیقاً فلان چیز رو از دستفروشی یا اسنپ یاد گرفتم. انگار تهنشین میشه و یه جایی به کارت میاد. مثلاً وقتی دستفروش میبینم، یا نگاه نمیکنم چون حس میکنم اون نگاه کلی چیز میاره تو ذهنم، یا اگه چیزی بخرم، سعی میکنم بیشتر بخرم. یادمه تو سیدی فروشی کار میکردم، حقوقم ۲۰ هزار تومن بود. یکی اومد یه سیدی رایت کرد و موقع رفتن یه ۵ هزار تومنی هم اضافه داد برای خودم. این اتفاق بعد این همه سال هنوز یادم مونده. شاید همین چیزا کمک میکنه خودمو بذارم جای طرف مقابلم.
امین آرامش: با کلمات خیلی باید مراقب بود. این روزا که تو شبکههای اجتماعی هستیم، این قضیه خیلی پررنگتره. یه کامنت ساده میتونه خیلی تأثیر بذاره.
ابوطالب حسینی: دقیقاً. یه کارمندی هم مونده قبل خندوانه. بعد از سربازی رفتم یه شرکت اتوبوسرانی بخش خصوصی. مرتبط با رشتهام بود، مهندسی صنایع. مدرک HSE هم گرفته بودم. کار اصلی رو یکی دیگه میکرد، من بیشتر کارای دفتری مثل پیگیری تأخیر اتوبوسها رو انجام میدادم. حدود یک ماه و نیم اونجا بودم. حقوقم یک میلیون و صد یا سیصد بود. هر روز تا ۴-۵ بعد از ظهر، پنجشنبهها هم تا ظهر. با خودم میگفتم من حتی ۵۰ میلیون هم دربیارم، کی وقت کنم خرجش کنم؟ همش منتظر آخر هفته بودم.
امین آرامش: چی شد که سر از خندوانه درآوردی؟
ابوطالب حسینی: تو همون شرکت که کار میکردم، یه کانال تلگرام داشتم و توش مینوشتم و ویس میذاشتم. وقتی فراخوان “خندوانه” رو دیدم، گفتم این کاری که دارم میکنم اوکیه، ولی چیز عجیب و غریبی نیست که از دستش بدم. اگه خندوانه نشد، برمیگردم همین کار یا رانندگی اسنپ. گفتم شانسمو امتحان میکنم.
غلبه بر خجالت و اولین اجراها در سربازی
امین آرامش: گفتی خجالتی هستی. چطور شد که به استندآپ کمدی فکر کردی؟ سابقهای داشتی؟
ابوطالب حسینی: یه پرانتز باز کنم. تو زمان سربازی، آموزشی ما افتاد اسفند ۹۵. گفتن پادگان پره، برید چند ماه دیگه بیاید. ما چهار ماه تو پادگان بودیم و با همه رفیق شدیم. یه استاد باحال داشتیم. یه روز بهش گفتم میخوام بیام اجرا کنم. برای ۶۰-۷۰ نفر کلاس اجرا کردم که ۲۰ نفرشون رفیقای خودم بودن. گفتم بخندین ها! استرس داشتم که اگه نخندن چی؟ ولی چون بقیه میخندیدن، اوکی بود.
هفته بعدش تو یه پیادهروی تو جنگل، برای حدود ۳۰۰-۴۰۰ نفر اجرا کردم. صدا به زور میرسید، ولی خیلی جذاب شد. یه سری شوخی بداهه هم با فرمانده کردم. بعدش هم تو نمازخونه پادگان برای هزار تا سرباز اجرا کردم. فیلم هم گرفتن، ولی بعد یه سری شوخیا دوربین رو جمع کردن! اونجا که هزار نفر میخندیدن، یه حس غروری بهم دست داد. اون شب فینال “خنداننده شو ۱” هم داشت پخش میشد. اونجا جدیتر بهش فکر کردم. بعد سربازی دوباره افتادم تو مسیر کارمندی و اسنپ و از این فضا دور شدم. فراخوان خندوانه یه تلنگر دوباره بود.
امین آرامش: این خیلی مهمه که آدم با وجود استرس و خجالت، کار رو انجام بده. خیلیها تو همین مرحله میمونن.
ابوطالب حسینی: آره. اون فاصله بین استعفا تا شروع خندوانه خیلی فشار روم بود. مهمون میومد عید، میپرسید کارت چی شد؟ استندآپ کمدی اون موقع برای خودمم غریب بود. ولی گفتم میرم. خانواده، حتی فامیل دورتر، اون روی کمدی منو ندیده بودن. امیرحسین قیاسی، که مهمان شما هم بوده، میگفت بابام بعد از نیمهنهایی تازه فهمید من میتونم بخندونم! اونم وقتی سه میلیون رأی آورده بودم. قبلش انگار همهچی شوخی بود.
امین آرامش: تو این فاصله که گفتی بیکار بودی، برای “ویدئو چک” هم مینوشتی؟
ابوطالب حسینی: آره، برای “ویدئو چک” تو شبکه ورزش مینوشتم. اون موقع تو توییتر هم فعال بودم. البته اونجا همه مینویسن و قلمهای خوبی هم هستن. یادمه اولین باری که “ویدئو چک” پخش شد و اسم من زیرنویس شد، مهمون داشتیم. همه برام دست زدن. خیلی هیجانانگیز بود. انگار میخواستم به یه عدهای خودمو ثابت کنم.
چالشهای شهرت ناگهانی
امین آرامش: با خندوانه یهو به شهرت رسیدی. چطور باهاش کنار اومدی؟
ابوطالب حسینی: یه اتفاق عجیب و باحال بود. من یه جایگاهی پیدا کردم، در صورتی که سوادم اونجا نبود. قبلش ۲۰۰ تا فالوور داشتم، بعد از اجرای نیمهنهایی یهو ۷۰-۸۰ هزار تا اضافه شد. یه چالشهایی داشتم که این جایگاه من نیست. مثلاً با بچهها میرفتیم بیرون، مردم ما رو میشناختن. با پانتهآ بهرام عکس میگرفتن، بعد میومدن با من! مجبور شدم خودمو تغییر بدم. از اون فاز خجالتی و سکوت باید درمیومدم. باید خودمو آپدیت میکردم و به این جایگاهی که بهش رسیده بودم، نزدیک میکردم. شروع کردم به کتاب خوندن تو این حوزه، کلاس بازیگری رفتم. من قبلش شاید به جز خود خندوانه، استندآپ کمدی ندیده بودم. باید با مردم ارتباط میگرفتم. دیگه نمیتونستم مثل راننده اسنپ بگم حوصله ندارم، صدای ضبط رو زیاد کنم. الان باید همیشه لبخند میزدی.
امین آرامش: از این راه چطور کسب درآمد کردی؟
ابوطالب حسینی: بعد خندوانه پیشنهادهای تبلیغاتی زیاد شد. یه تبلیغ میذاشتم، پول دو ماه کار قبلم درمیومد. همش تو ذهنم این بود که الان یه اجرا کردم، پول چند سال دستفروشیمو درآوردم. اجراهای استندآپ هم بود. “ویدئو چک” هم تا یک سال و نیم بعد خندوانه ادامه داشت.
امین آرامش: عادل فردوسیپور چطور؟
ابوطالب حسینی: بعد از اجرای سوم خندوانه که در مورد اژدها بود، یکی زنگ زد گفت سلام، عادل فردوسیپورم! چه شوخی قشنگی! هنوزم گاهی باورم نمیشه. آدمیزاد به همهچی عادت میکنه. ولی هنوزم مثلاً میرم رو استیج، قبلش یه سرک میکشم میبینم این همه آدم اومدن اجرای منو ببینن، برام جذابه. انگار دستی روشنش میکنم که ببین کجایی، لذتشو ببر.
شانس یا تلاش؟
امین آرامش: این یکی از خاصیتهای دنیای مدرنه که یه آدم به واسطه توانمندیهاش شناخته میشه. ۸۰ سال پیش شاید همچین فرصتی نبود.
ابوطالب حسینی: من اگه اجازه بدی، به “توانمندی” یه “شانس” هم اضافه کنم. من از طریق توییتر و به واسطه یه نفر به “ویدئو چک” معرفی شدم. خندوانه هم بیربط به اون نبود. به نظرم این شانس بود. نمیخوام شکستهنفسی کنم، ولی به شانس باور دارم. میبینم تو توییتر یا اینستاگرام آدمایی هستن که خیلی خوب مینویسن ولی دیده نشدن. اگه من اون روز فراخوان رو نمیدیدم، یا انرژی نداشتم که همون موقع استعفا بدم، چی میشد؟
جالبه بدونی من اولش تو خندوانه انتخاب نشدم! اون فاصله استعفا تا معرفی، یه شوک دیگه هم وارد شد که تو انتخاب نشدی. قرار بود امیرحسین قیاسی بره و من براش بنویسم. یه روز طول کشید تا زنگ بزنن بگن اوکی شده و ۵۰ نفر به ظرفیت اضافه شده. اون یه روز خیلی سخت بود. با خودم میگفتم من اگه نرم خندوانه، دیگه نمیتونم به کسی بگم اگه میرفتم فلان میشد.
امین آرامش: مهدی شجری یه حرف جالبی میزد. میگفت: “شانس در خونه کسی رو میزنه که تو میدونه.” تو اگه تو توییتر نبودی، اگه اون استندآپ تو سربازی رو اجرا نکرده بودی، شاید این اتفاقا نمیافتاد.
ابوطالب حسینی: دقیقاً. باید تو میدون باشی. ولی بازم هزار تا حالت میتونست اتفاق بیفته که این مسیر طی نشه. یه چیزی که خیلی اذیتم میکنه اینه که میبینم توییتهای بچهها رو یکی دیگه برمیداره و استفاده میکنه. توی خندوانه هم این اتفاق افتاد. یه نفر بعد من اجرا کرد و از شوخیهای من استفاده کرد. اگه قبل من اجرا میکرد، من نمیتونستم برم رو صحنه. کمدین باید مولف باشه، جهانبینی خودشو داشته باشه.
درسهایی از مسیر حرفهای
امین آرامش: کارت با عادل فردوسیپور چطور پیش رفت؟
ابوطالب حسینی: ما از سال ۹۸ تقریباً همکاریمون شروع شد. قرار بود تو برنامه ۹۰ یه آیتم داشته باشم که کنسل شد. خیلی اتفاق تلخی بود. میدیدم تیمی که داره زحمت میکشه، تدوین میکنه، مهمون آماده میشه، ولی شک دارن که پخش بشن یا نه. خیلی غمانگیز بود. سال بعدش تو برنامه “فوتبال ۱۲۰” همکاری کردیم، که تا الان ادامه داره. بخش فان اونجا برای من جذاب بود، هم فوتبال بود هم کمدی. اینقدر هم دیده میشد که پیشنهادهای دیگه رو رد میکردم.
امین آرامش: با چه معیاری پیشنهادها رو قبول یا رد میکنی؟
ابوطالب حسینی: به نظرم کریر هرکس رو پیشنهادهایی که انتخاب نمیکنه شکل میده. اونایی که وسوسهانگیزه ولی ردشون میکنه. من بعد خندوانه، یکی از اولین اجراهایی که رفتم، کنگره شهدای مدافع حرم بود. سال ۹۷ بود. با چند نفر مشورت کردم، گفتن برو، چالش باحالیه. ولی الان میدونم مسئولیتش با خودم بوده. جای من نبود. خیلی هم نقد شدم، مخصوصاً تو توییتر. از خودم ناراحت بودم که چرا ناامیدشون کردم. کمترین پولی هم بود که گرفته بودم. این اشتباه یه تلنگر خیلی خوبی بهم زد. بعد از اون، اگه پیشنهادی میشد، با کسایی مثل عادل فردوسیپور مشورت میکردم. الان یه مدیر برنامه خیلی خوب دارم که یه سری فیلترها رو براش تعریف کردم. مثلاً گفتم پیشنهاد اجرا تو فلان جا، فلان شبکه، با فلان آدم رو اصلاً به من نگو که ذهنم درگیر نشه. اینجوری کارم راحتتر شده.
امین آرامش: این خیلی نکته مهمیه. حمید محمودزاده تو پادکستش میگفت که زمانی سایت “لوکوپوک” رو داشته که از “دیوار” بزرگتر بوده. حسام آرمندهی اومده بود “دیوار” رو بهش بفروشه، ولی نخریده بود. میگفت دلیلش این بوده که بلد نبوده تمرکز کنه. الان قوانینی برای خودش داره که تصمیمگیری رو راحتتر میکنه.
ابوطالب حسینی: دقیقاً. تصمیمگیری خیلی سخته. اون چیزایی که رد میکنی، شاید مهمتر از کارایی باشه که انجام میدی. تو جام جهانی اخیر هم کلی پیشنهاد بود، ولی نرفتم. اون جام جهانی که براش له له میزدم، دیدم واقعاً نمیتونم برم وقتی مردم حالشون خوب نیست. گل ایران به ولز رو که دیدم، گیج بودم. تیمی که همیشه با گلش خوشحالی میکردی، الان نمیدونستی چه حسی داشته باشی.
پادکست “میام”
امین آرامش: این روزا مشغول پادکست “میام” هستی. ایده اولیهاش چطور شکل گرفت؟
ابوطالب حسینی: من همیشه گفتگو با آدما برام جذاب بوده، از اون موقع که مسافر داشتم تا الان که کانال تلگرامی دارم. شخصیت خودم هم تو جمع دوستان شوخم، ولی در حالت عادی شاید یه کم تو خودم باشم. یه مدتی هم که کار نمیکردیم، از اواخر ۱۴۰۰ قرار بود با یه گروهی بریم قطر برای جام جهانی. من یه تابلو داشتم که روش نوشته بودم با فلان اجرا میرم مرحله بعد، جام جهانی قطر فلان میکنم. بعد از اتفاقات شهریور ۱۴۰۱، دیگه اون تابلو رو پاک کردم.
با مجتبی (یکی از دوستان) صحبت کردم که یه برنامه بسازم، برم سفر، شاید خودم هم اوکیتر بشم، اون بخش جدیتر شخصیتم رو نشون بدم. به این نتیجه رسیدیم که پادکست چیز خوبیه. نیاز به تیم بزرگ نداره و گفتگو هم که دوست داشتم. اینجوری “میام” شروع شد.
امین آرامش: راه درآمدت الان فقط پادکسته؟
ابوطالب حسینی: تقریباً از مهر ۱۴۰۱ درآمدی نداشتیم. اسفند دو سه تا اجرا رفتم. یوتیوب هم که فعلاً درآمد خاصی نداره.
مواجهه با نظرات در دنیای دیجیتال
امین آرامش: برای روشن موندن موتور خلاقیتت کار خاصی میکنی؟ روتین خاصی داری؟
ابوطالب حسینی: قبلاً خیلی بهش فکر میکردم که نویسندهها میرن تو یه کلبه و مینویسن. ولی دیدم این برای کشور ما نیست! ذهنت اینقدر درگیره که سخته به اون حالت برسی. منم مثل شما، اگه زیاد تو شبکههای اجتماعی بچرخم، ذهنم آشفته میشه. گاهی کتاب میخونم که ایده به ذهنم برسه، نه لزوماً برای یادگیری از خود کتاب.
امین آرامش: با کامنتهای منفی و فیدبکها چطور برخورد میکنی؟
ابوطالب حسینی: تو خندوانه خیلی به ما لطف داشتن. حتی وقتی تو فینال باختم، میگفتن حق تو بود. اولین مواجههام با اینکه ممکنه فحش هم بخوری، همون اجرای کنگره شهدا بود. خیلی سخت بود. الان بعد ۵ سال، بیشتر تو شبکههای اجتماعی واکنش میبینم. حضوری چیزی ندیدم. مگه میشه کامنت خراش نندازه؟ ولی یه جایی متوجه میشی که نه تعریفها باید خیلی اثر بذاره، نه انتقادها آدم رو داغون کنه. البته این ایدهآل منه، خودمم گاهی عصبی شدم و جواب دادم. ترجیح میدم با تعریف یه لبخند بزنم و با انتقاد هم در همین حد ناراحت بشم.
توصیههایی برای شروع و نگاهی به آینده
امین آرامش: اگه کسی احساس میکنه قلم خوبی داره و طنزه، از کجا شروع کنه؟
ابوطالب حسینی: من یه زمانی که از خندوانه جا مونده بودم، با خودم میگفتم مهم نیست، مسیر خودمو میرم. ولی تو درونم میدونستم اگه اون اتفاق نیفته، خیلی سخته به جایی برسم. الان آدمای خیلی بامزهتر از خودم رو میبینم که اون مسیر جلو راهشون نبوده. فرق من با اونا شاید اینه که من رفتم خندوانه یا ۴ سال زودتر شروع کردم. به شانس خیلی اعتقاد دارم. اولین آوردش اینه که آدم اندازهشو بدونه. احمقانهترین چیز برای بشر غروره. وقتی میبینی تو جامعهای که این همه مشکل هست، یکی میاد میگه تو نخواستی که نرسیدی، عذاب وجدان آدم رو بیشتر میکنه. همه دارن تلاش میکنن، گاهی تلاش مضاعف فقط برای درجا زدن.
امین آرامش: دقیقاً. تلاشهای فردی ما در جامعه فعلی ایران، شاید ۲۰-۳۰ درصد نتیجه رو تعیین کنه. بخش زیادیش به سیاستهای کلان و شیوه حکمرانی بستگی داره. وقتی اون خرابه، هرچقدر هم بدویی، به اندازه تلاشت دستاورد نداری.
ابوطالب حسینی: بله، این مهاجرت که دیگه به نزدیکترین دوستان و خانواده رسیده، خیلی دردناکه. آدمها مجبورن خونشون رو ترک کنن چون نمیتونن اونجور که میخوان زندگی کنن. خیلی زوره.
امین آرامش: اگه برگردی به گذشته، اشتباهی تو مسیر شغلیت بوده که بخوای بگی؟
ابوطالب حسینی: قبل خندوانه که مسیر پرچالشی نبود. اشتباهم شاید این بود که به جای پاستیل، ترقه نخریدم! بعدش هم سعی کردم تصمیمات درستی بگیرم. همون اجرای سال ۹۷، یه تلنگر خوب بود و در ادامه خیلی کمکم کرد.
امین آرامش: اگه بخوای با ابوطالب ۱۸ ساله حرف بزنی، چی بهش میگی؟
ابوطالب حسینی: بهش میگم بیشتر برو سفر، تا جایی که میتونی. و اینکه مراقب خودت باش.
امین آرامش: نقاط قوت خودت رو تو کار چی میدونی؟
ابوطالب حسینی: راستش حس خوبی ندارم در مورد نقاط قوتم صحبت کنم.
امین آرامش: ابوطالب جان، خیلی کیف کردیم کنارت. من که خیلی لذت بردم.
ابوطالب حسینی: منم همینطور امین جان. خیلی خوش گذشت. دمت گرم.
پیشنهاد میکنیم تماشای این گفتگوی جذاب رو در یوتیوب از دست ندید:
خوشحال میشیم نظراتتون در مورد این گفتگو رو با ما در میون بذارید.