در این مطلب به محتوا و نکات گفت و گوی امین آرامش و سیاوش صفاریانپور، ژورنالیست و پادکستر و مجری تلویزیون، در اپیزود نود و هشتم پادکست کارنکن پرداختیم.
شغل شما چیه؟
امین آرامش: سیاوش صفاریانپور خیلی خوش اومدی به “کارنکن”.
سیاوش صفاریانپور: سلام. خیلی متشکرم. خیلی خوشحالم. خیلی خوبه که آدم دعوت بشه به اینکه کار نکنه.
امین آرامش: منم بسیار خوشحالم که در خدمت شما هستیم. موضوع پادکست ما شغله. اگه از شما بپرسن شغلت چیه، چی جواب میدی؟
سیاوش صفاریانپور: کی؟ الان؟
رسانهگر
سیاوش صفاریانپور: الان خودمم نمیدونم راستش. چند وقت پیش تو کلانتری باید شغلمو مینوشتم. بعد اومدم بنویسم پادکستر، گفتم خیلی متوجه نمیشن، شاید باید توضیح بدم. بعد اومدم بنویسم ژورنالیست، بعد گفتم خبرنگار، گفتم خب کارت خبرنگاری کو؟ گفتم نه این اصلاً منظورم اون نبود و همون توضیحاتو دادم. و فکر میکنم که این روزا “رسانهگر” رو ترجیح میدم که اسم ژورنالیست داشته باشم، ولی طبیعتاً با اون مفهوم ترویج علم بیشتر همراهم.
فکر میکنم الان البته خیلی پدیده خیلی عجیب غریبی هم نباشه که وقتی از یه آدم بپرسی شغلت چیه، تو یه کلمه نتونه بگه. یعنی خیلیا الان اینجوری شدن.
امین آرامش: یه دولوپر چی میگه؟ میگه برنامه نویس؟ میگه چی؟ میگه نمیدونم دقیق نمیگه. مثل همون شغل آزاده.
سیاوش صفاریانپور: مثلاً آزاد. ولی نمیدونم بگم که من مجری رادیو تلویزیونم، کارگردان و نمیدونم تهیه کننده تلویزیون و رادیو، کدومشو بگم؟ نمیدونم. و تلفیقی از همه ایناست. واژه “رسانهگر” فکر میکنم عبارت دقیقتریه
امین آرامش: نشنیده بودم، ولی به نظر میاد توصیف جالبی باشه. من خیلی دوست دارم از اون ابتدای کار شما بشنوم. اصلاً ماجرا شغلی از مدرسه و دانشگاه اگه فکر میکنید چیزی هست بهم بگو تا بعد داستان ورود به صدا و سیما.
رفتن به تلویزیون
سیاوش صفاریانپور: من فکر کنم که اون نقطه عطفی که حالا شاید یه خورده متفاوت از زندگی بقیه بود، جایی بود که تصمیم گرفتیم با فؤاد، برادر دوقلوم، بریم تلویزیون. و فؤاد سودای کارگردانی داشت، من نه. من دوست داشتم دانشمند بشم. محصل بودیم همه، هر دوی ما نوجوون و به خاطر یه ستاره دنبالهدار که در آسمان درخشان شده بود رفتیم تلویزیون.
معمولاً الان شما یا هر زمان دیگهای در طی این سالا اگر برید دم در تلویزیون میگن که آفیش شدید، اصطلاحاً یعنی هماهنگ شده برای ورودتون. کجا میرید؟ باید اسم اومده باشه. خلاصه یه عالمه دردسر داره. من نمیدونم چی شد، تصادف بود، احتمال بود، ما رفتیم شبکه دو، انتهای خیابان الوند و رفتیم اونجا گفتیم که ما اومدیم میخوایم بریم گروه دانش شبکه دو. خلاصه رفتیم اون آقای مأمور دم در شاید خوشش اومد از ما، بعد یه زنگ زد اون بالا گفت دو نفر اومدن.
بعد یه خورده براشون خنده دار بود، شبیه همدیگه هم بودیم و اینها، گفتن بیاین برین تو. گفتیم کجا؟ گفتن طبقه دوم و اونجا و اینها. خلاصه بعد از گروه دانش ما رو برداشتن یک راست بردن گروه کودک.
امین آرامش: چی گفتین اونجا که گوش دادن؟
سیاوش صفاریانپور: گفتیم یک ستاره دنبالهدار در آسمون اومده و این پدیده بسیار مهمیه در قرن و ما اومدیم دربارش برنامه بسازیم. ایشون فؤاد صفاریان کارگردان، بنده سیاوش صفاریان متخصص نجوم. حالا متخصص که نبودم، ولی دنیای نجوم آماتوری رو دنبال میکردم. رفته بودم تو یک رصدخانه آموزشی به نوعی این دورههای تابستانه رو گذرونده بودم، اونجا مشغول شده بودم، اونجا بودم و این مسیر ادامه پیدا کرد.
امین آرامش: چند سالتون بود؟
سیاوش صفاریانپور: فکر کنم باید ۱۶ سال باشه. فکر کنم ۱۶ سال.
امین آرامش: یعنی دو تا بچه ۱۶ ساله گفتن باشه بیاین بریم برنامه بسازین؟
امین آرامش: یه دقیقه وایسا. این حس اینکه ما از پسش برمیایم از کجا اومده بود؟
سیاوش صفاریانپور: ما از پسش برمیایم؟ راستشو بخواین چارهای نداشتیم. البته یه چیزی بود. فؤاد دوست داشت اسپیلبرگ بشه و رول مدلش بود و اسپیلبرگ هم ۱۸ سالگی فیلم اصلیشو ساخته بودش. به نظر ما غریب نبود اگر یه همچین اتفاقی بخواد بیفته.
امین آرامش: ببین چون من حدس میزنم که علاقهمندان به نجوم دیگری هم در سطح ایران بودن، ولی شما دو تا رفتین این کارو انجام دادین.
سیاوش صفاریانپور: ما دو تا رفتیم. حقیقتش بخوای، شاید به خاطر اینکه کسی اون موقع نرفته بود انجام بده این کارو. نمیدونم میشه گفت شانسم بالاخره نقش داشت، شانس کجاست؟ اینکه شما بتونید از در تلویزیون برید تو. معمولاً اینطوریه که شما باید یه آشنایی داشته باشید، یه ارتباطی، یکی اونجا بگه من میشناسمش بیاد تو و این حتی اگر یه نفرم باشه که اونجا بشناسهتون راحت نمیتونه یه نفرو بیاره داخل.
و ما رفتیم و با مزه بودیم براشون. احتمالاً شاید اون جادوی دوقلو بودنمون منجر شد که این اتفاق بیفته. ولی اصل ماجرا اینه که من بیستم مرداد ماه همون سال ۱۳۷۸ که سودا اینو داشتم که منجم بشم و ستاره شناس، کمکم از برنامه سازی خوشم اومده بود.
من دستیار کارگردان و دستیار تهیه اون پروژه پخش زنده کسوف بودم که پروژه مهم و بزرگ برای تاریخ تلویزیون ایرانه که آقای حسین فردرو تهیه کننده و کارگردانش بود و من توی اون طراحیش خیلی سعی کردم که نقش داشته باشم. خودمو اون وسطا داخل میکردم. من اونجا بودش که تصمیم گرفتم که دنیای علم رو از طریق رسانه دنبال بکنم. این رو تقریباً قطعی میدونم.
به خاطر اینکه اونجا بین اینکه پاشم برم اصفهان کسوف رو از نزدیک ببینم، یا نرم، بلیتمو کنسل بکنم، برم استودیو پخش و پخش زنده رو از توی استودیو انجام بدیم، اونجا من انتخاب کردم. گفتم من این کارو دوست دارم، دومی رو. و رفتم و همین طور ادامه پیدا کرده و بعدم پاییزش با بلند پروازی زیاد و البته واقعیتش بخواین فقط بلند پروازی نبوده، یه عالمه تلاشم بوده که آدم خسته میشه خیلی وقتا. و یه شانسم این بودش که فؤادم بود و شما وقتی که یه نفر همپا دارین، به نوعی همدیگه رو میتونید پوش بکنید، هل بدید، حداقل راجع به یه موضوعی حرف بزنیم.
البته که از یه جایی به بعد اینجوری شد که همون سال ۷۸، پاییز ۷۸ که امسال میشه بیست و پنجمین سالی که اسم من تو تیتراژ به عنوان تهیه کننده و کارگردان رفتش روی آنتن شبکه ۴ و من باورم نمیشد که یه همچین اتفاقی افتاده و تلفن که میزدم به افراد متخصص که دعوتشون بکنم، میگفتم من سیاوش صفاریان هستم از برنامه فلان. بعد روم نمیشد بگم من تهیهکنندهام یا کارگردانم. تا دست کم یکی دو سال بعدش میزدم اسمو تو تیتراژ.
امین آرامش: یه چیزی من الان داره یادم میاد. بعد اون سال این پدیده رو ما نداشتیم تو عالم نجوم. چی شد که اون سال یادمه از خیلی قبل ترا گفتن. من یادمه اون سالا اتفاقاً ما برای تعطیلات رفته بودیم مشهدم بودیم. یادمه تو تابستون بود و خیلی از قبل گفته بودن. چی بود داستانش؟
سیاوش صفاریانپور: به خاطر اینکه ایران نقطه مناسبی برای رصد این پدیده بود. از کردستان و لرستان و اصفهان و میگرفتیم میرفتیم تا کرمان و بعد سیستان و بلوچستان. یه طول خیلی وسیع از ایران رو در بر میگرفت. یک به نوعی میشه گفتش که مسیر طولانی رو در بر میگرفت و خیلی پدیده هیجان انگیزیه. آدما توی وسط روز میدیدن که یه دفعه خورشید غیب شد رفت. و حالا ما داشتیم پخش زنده تلویزیونیشو میکردیم. اون موقع خیلی جالب بود و بعد بدون خطا، خیلی عجیب بود.
یعنی معمولاً این اتفاقا توی تلویزیون سال قبل، دو سال قبلش، سال ۷۴ شبکه یک تلویزیون برنامه صبح بخیر ایران اومد پخش زنده رو انجام بده، انقدر صحنه مبهوت کننده بود که اون آقای تصویربردار، یادش رفت فیلتر برداره از جلوی خورشید. خورشید گرفتگی کلی اتفاق افتاده بود، مردم هیچی نمیدیدن.
چون یه فیلتر کاهنده نور اون جلو باید برمیداشت. حیرت زده ظاهر شده بود. یعنی حیرت زده شده بود بگه این چیه؟ داره چه اتفاقی میافته؟ و اونجام زمانش خیلی کوتاه بود، به خاطر همین از دست رفته بودن. ولی ما بدون خطا هر استان به استان میرفتیم و همه چی عالی داشت اتفاق میافتاد، طبق یه برنامه ریزی از قبل تعیین شده. و برای من خیلی درس بزرگی بودش که این مسیره رو دنبال کردم. و بعد همچنان ویژه برنامههای تک قسمتی نجومی برای تلویزیون میساختم، برای شبکه ۴.
آسمان شب
امین آرامش: آسمان شب از کی شروع شد؟
سیاوش صفاریانپور: ۸۰. یه پیش قراول داشت که سال ۷۹ یه ایستگاه فضایی به نام میر باید منهدم میشد. قبل از عید بود ماجرا. داشت قبل از عید ما ویژه برنامهشو رفتیم، خیلی پر مخاطب شد. بعد از لحظهای که سقوط کرد، ما گزارش لحظه به لحظه دادیم با آقای علی اکبر عبدالرشیدی که واقعاً یکی از بهترین مجریهای تاریخ تلویزیون به حساب میان و خیلی برای من جالب بود که ما داریم در لحظه یه چیزی که خیلی مهمه در دنیا، داریم اون رو مطرح میکنیم.
بعد مدیر شبکه ۴ گفتش که آقا هر شب بیاین یه برنامه برید و شد یه برنامه یه ربعه کوتاه که هر شب بود و خیلی پرآوازه شد و ادامه پیدا کردش و تا سالهای سال بود. تا نهایتاً متوقف شد.
امین آرامش: شبکه چهارم تازه اون سالا فکر کنم تأسیس شد.
سیاوش صفاریانپور: سال فکر کنم ۷۴ تأسیس شد. ۷۳، ۷۴ تأسیس شد. یعنی پخش آزمایشی و بعد پخش اصلیش سالهای ۷۸ سالهای اولیهاش بود.
امین آرامش: من یادمه که یعنی اصلاً انگار که چون که قرار بود یه شبکه علمی باشه، انگار مفهوم علم هم به این داستان نجومه انگار گره خورده بود.
سیاوش صفاریانپور: آره، چرا که نه. ببینید به تدریج همه اینا اتفاق افتاد. قرار بود شبکه فرهیختگان باشه. یعنی با این پوزیشن اومد جلو و گفتش که من شبکه فرهیختگانم. ولی به تدریج تبدیل به یک مرجع علمی شدش. یعنی مرجع علمی که بهترین متخصصها که قبلاً نمیپذیرفتند خیلی تلویزیون بیان، میاومدن تلویزیون و خیلی متأسفم که این این هویت از بین بردن. یعنی این هویت به نوعی متصل به علم بودن نه، منظورم علوم پایه لزوماً نیستش. علوم انسانی هم در بر میگیره.
بحثهای فلسفی، بحثهای معرفتی، اینا همه تو شبکه ۴ بود و خیلی برنامههای عمیقی داشت. و حیف از برنامههای سینمایی مثل برنامه “سینما ماورا” که خیلی برای آدما هیجان انگیز بود تا “سینما ۴” و حتی سخنرانیهای آقای قمشهای هم که پخش میشد، خیلی پرمخاطب بود.
امین آرامش: تا این آقای دینانی که تا همین سالهای آخرم بود.
امین آرامش: یا مثلاً اون نقاش معروف، باب راس
سیاوش صفاریانپور: آره. یعنی یه برنامه سازی خیلی ساده، ولی شما با اون صدای جذاب آقای یاکیده مینشستی نگاه میکردید برای مدت طولانی.
هویت خودمو میساختم
امین آرامش: ماجرای نوجوون دانشمندی که حالا برنامه ساز برنامههای علمی شده چجوری رفت جلو؟
سیاوش صفاریانپور: ببین، من میدونم که یعنی این سال رو اگه بخوای با جزئیات، خیلی مفصله. ولی اصل ماجرا اینه که من در طی این سالا کمکم از فؤاد فاصله گرفتم. فؤاد بیشتر رفت سراغ برنامه سازی غیرعلمی و البته برنامههایی که خیلی پرمخاطب بوده. از “صبح بخیر ایران” یه مدتی تهیه کننده و کارگردانش بود تا برنامههای تو تیم “خندوانه” هم ایشون بود، جزو طراحان اولیه و کارگردان فصل یک و یکش بود فؤاد و خیلی برنامههای. یعنی حالا “خندوانه” یکیشونه.
از پنگول گرفته تا برنامه کودک و اینها، “جشن بچههای دیروز”، خیلی برنامههای متنوع برنامه “تیک تاک”. در همه برنامهها من خودمم بودم. یعنی ما با هم همچنان کار میکردیم. کما اینکه برای “آسمان شب” و برنامههای علمی هم فؤاد حضور داشت.
ولی من اون کاراکتر برنامه ساز علمی رو گرفته بودم. اینجا هویت خودمو میساختم. فؤاد ولی توأمان بود. یعنی هر دو ما تو همه چیز با همدیگه همراه بودیم و همکاری میکردیم. این همه اینا ادامه پیدا کرد تا زمانی که یه جایی به نوعی شرایط رو به گونهای پیش بردن که برنامه “آسمان شب” ادامه پیدا نکرد. برنامه “چرخ” ادامه پیدا نکرد, ادامه پیدا کرد, با گروههای برنامه ساز ادامه پیدا کرد.
امین آرامش: برنامه موتور جستجو داشتی؟
سیاوش صفاریانپور: موتور جستجو شبکه آموزش بود.
امین آرامش: پیمانم یه قسمت مهمان ما بود و من با پیمانم حرف زدم.
سیاوش صفاریانپور: خیلی تجربههای جالبی بوده. همه اینا یک به یک برنامه “کندو”، برنامه “۴جه” اینا همه برنامههای علمی بودش که تو این سالها من کار کردم.
سیاوش صفاریانپور: نمیدونم. خیلی برنامههای متنوع زیادی بودش. به عنوان تهیه کننده، کارگردان و یه جا یه جاهایی به عنوان مجری برنامه حضور داشتم. اول مجری نبودم. از یه جایی به بعد شرایط به گونهای پیش رفت که یه جوری مجبور شدم که این بخش بخش مهمی بود، بخش اجرای برنامه. و با اینکه هیچ موقع میل نداشتم که اجرا بکنم، ولی این کارو انجام میدادم ناراضی نیستم. یعنی بدم نمیاد. کلی اعتبار اجتماعی به دست اومد در طی زمان.
ولی همیشه دوست داشتم کارگردان باشم. اصلاً چون آدم خجالتیای بودم و هستم. برخلاف اون چیزی که به نظر میاد، آدم خجالتیم. ولی شرایط پیش اومدش و پیش رفتم و میگم ناراضی نیستم، بدم نشده.
امین آرامش: بسیار خب. فکر میکنید چی داشتی که حرف این سالها تونستی بیای اصطلاحاً بالا و بالاتر توی این مسیر؟
سیاوش صفاریانپور: بالا و بالاتر نمیدونم. ولی فکر میکنم خوش شانسی در آشنایی با آدمها. یعنی ببینید مسئله سر اینه که من اصلاً وقتی که حالا میشینم نگاه میکنم، به خود ارزیابی میکنم، میبینم من اومدم مصاحبه میکنم در نقش گفتگو کننده، به خاطر اینکه شاید در شرایط عادی، در زندگی روزمره، در دوران مدرسه، شهامت سؤال پرسیدن نداشتم. چون میگفتم که یه عالم آدم درست حسابی هستن، اینا سؤال میپرسن.
من حالا میخوام بگم چی بپرسم؟ بعد نکنه بپرسم بعد مسخرم بکنن؟ کمکم جادوی این شغلو پیدا کردم که ” میتونم از هر کسی هر سوالی که فیت اون موضوع باشه، هماهنگ یا به نوعی هم قد و قواره اون فرد باشه رو بپرسم.” این خیلی امتیاز بزرگیه. یادمه تو همون سالای ۷۹ یه ماه گرفتگی اتفاق افتاد. بعد ما ویژه برنامه پیش از رویدادشو رفتیم. میخواستیم رویداد رو هم ضبط بکنیم. بعد گفتیم کجا بریم؟
بعد دیدیم که هم بریم دوربینو بذاریم ماهو ببینیم که گرفته (چون برنامه زنده نبود، برنامه ضبط شده بود، دم صبح ماه گرفتگی اتفاق میافتاد)، گفتیم بریم بالای برج میلاد. بالای برج میلاد اون موقع فقط یه دونه لوله بود، یه ستون اصلی بود، هنوز بالاش ساخته نشده بود. بخش عمارت بالایی ساخته نشده بود.
اون چیزی که شبیه به فرض کنید یه کره شکل کروی مانندی در نظر بگیریم. و ما رفتیم اون بالا با آسانسور سه، چهل دقیقه طول کشید. انقدر طولانی بودش. آسانسور بار بود، طبیعتاً. رفتیم، کلاه ایمنی و با یه پروتکلی رفتیم. الکی رفتیم. فقط من دوست داشتم برم بالای برج میلاد ببینم چه شکلیه.
خیلی خوشم میاومد از برج میلاد و این امتیاز رو این حرفه به من میداد این حرفهای که میتونستم یه نامه ببرم اونجا بگم که ما میخوایم بریم بالای برج میلاد. این حرفه به من کمک کرد اون چیزی که تو کودکی فکر میکردم تن تن خیلی شخصیت هیجانانگیز و جالبیه، زندگیش و در دنیای واقعی نمیتونست اتفاق بیفته، خیلی سبک سنگین کردم که من میتونم تن تن باشم یا نه.
خیلی دوست داشتم ولی نمیشد. بعد ولی این حرفه ژورنالیست به من این امکان داد که سرک بکشم جاهایی که خیلی دوست دارم. برم اتاق عملو ببینم. داخل اتاق عمل چطوری قلبو جراحی میکنم. یک عالمه جایی که هیجان انگیز، دیدنش، بودنه در اونجا. من رفتم و به نظرم میشه که فکر کنم بردم. یعنی وقتی که جمعشو نگاه میکنم، میبینم که انقدر همه چیو دوست داشتم که هر کاری دلم خواسته کردم.
عطش بیشتر دانستن
امین آرامش: من یه چیزی دارم توش میبینم. یعنی به نظرم اگه این ویژگی نبود، این مسیر اینجوری طی نمیشد. اونم این عطشه که من دوست دارم بیشتر بدونم. یعنی لا به لای این کارا خودتم هی دوست داشتی که اگه این نبود، اون برنامه خوب ساخته نمیشد که اگه خوب ساخته نمیشد، برنامه بعدی بهت داده نمیشد و این اتفاق نمیافتاد.
سیاوش صفاریانپور: دقیقاً اون چیزی که ببینید تو برنامههای علمی که رادیو تلویزیون میسازن، همیشه یه آقایی هست که خیلی استاده این ور نشسته، یه مهمانی هست که خیلی استاد اونور نشسته من اصلاً اینو نمیخواستم.
من میخواستم من در نقش اون آدم عادی باشم که تو خونه نشسته و داره نگاه میکنه میگه که “دارن چی میگن؟” میگن نمیدونم ۱۳ میلیارد سال نوری. خب ۱۳ میلیارد سال نوری یعنی چی؟ اینو من میتونستم بپرسم اونجا و به خاطر همین یه گفتگوی بامزه، جذاب در میاد گفتگویی که انگار یه مهمونیه همیشه. و راستشو بخوای، بدون تردید بگم که اون چیزی که یونسکو، جاهای مختلف به عنوان آموزش مادام العمر ازش یاد میکنن که میگن انسان امروز باید اینگونه باشه (که البته ویژگیهای هم امروز باید داشته باشه)، به نظرم این آموزش مادام العمر در حرفه ژورنالیسم وجود داره.
در ژورنالیسم علم که خیلی خیلی بیشتر. چون شما از نزدیک مواجهید با فرایند و میتونید خیلی هم کمک بکنید. احتمالاً اگر که حواستون باشه به اینکه مبارزه بکنید با خرافات. اینم یه حس خوبی به آدم دست میده. اینکه شما مردم رو سعی میکنید کمک بکنید که هممون با همدیگه آگاهانه به مسائل نگاه بکنیم، تخمین درست داشته باشیم.
من خیلی ضعف بزرگ زندگی امروز رو نداشتن تخمین میدونم. یعنی آدما تخمین ندارن که چه چیزی چقدر، چطور، چگونه میتونه بشه. به خاطر این الان دارم یه ویدئوهای کوچولویی برای بچهها درست میکنم برای یوتیوب به نام “کارآگاهان علم”.
توش سوال مطرح میکنیم که مدفوع یه دایناسور گیاهخوار هر دفعه که دفع انجام میده چقدره؟ انقدره؟ به اندازه منه؟ چقدر هست؟ اینکه من بتونم تخمین داشته باشم این مثاله ها. یا برای چیزای مختلف همینه. به این گیاه چقدر باید آب بدم؟ یه لیوان باید بدم؟ غرق آبش باید بکنم؟ یا نه باید میزان کمی اینکه بتونم ذهنی حدس بزنم که آیا این گلدون کوچیکه براش یا بزرگه؟ تخمینی از ریشههاش داشته باشم.
میدونم که خیلی وقتا نمیشه همه این کارا رو کرد. ولی ما به هر حال باید بتونیم یه خورده جلوترو ببینیم. این جلوتر دونستن نیازمند آگاهی نسبت به همه پدیدههاست. یعنی تقریباً همه چیز با یه سری فرمول مشخص فرمول که نه، واژه بهترش بخوام بگم، با یه سری نکته مشخص میشه سنجیدشون، سبک سنگینشون کرد. به خاطر این کلاه سرمون نمیره.
امین آرامش: من فکر میکنم اساساً کار علم همینه. دنبال یک تعدادی مدله که بتونیم ما با این مدلها دنیای بیرونو بهتر بفهمیم و بعد بتونیم پیشبینی کنیم آینده رو.
سیاوش صفاریانپور: پیشبینی دقیقتر و بی تعصبانه.
امین آرامش: دقیقاً همینه
سیاوش صفاریانپور: خیلی خبر مهمیه
امین آرامش: اصلاً علم دوست داره که بفهمه اشتباهه.
سیاوش صفاریانپور: نقدم کن ارزیابی کن. بقیه متخصصا ببینن، بشنون، راجع بهش حرف بزنن. هیچ چیزی خیلی قطعی نیستش و شما میتونید پیوسته یک ماجرایی رو ارزیابی بکنی. حالا میدونم که الان ممکنه یه عده هم بگن که بیایم ارزیابی کنیم که زمین تخته یا کروی شکله. من مقاومتی ندارم. ارزیابی بکنیم، هیچ مشکلی هم نداره. ولی مسئله سر اینه که وقتی ما رفتیم از بیرون کره زمینو دیدیم، یه خورده فوله که بگیم که ببینیم تخته یا کرویه. بعد حالا البته اون دوستانی که معتقده به تخت بودن زمینن، گمانشون اینه که همه اینا دروغه، این فیلمیه، فتوشاپه، بازی رسانهایه.
امین آرامش: اصلاً من نمیدونم دقیقاً اینا چی میزنن و تو چه دنیایی زندگی میکنن. ولی اینو من خیلی موافقم که به قول مرحوم ترکان، اگه آدما هر چی بیشتر عدد بفهمن، احتمال اینکه یه سری باورهای خرافی رو باور کنند کاهش پیدا میکنه. و وقتی یک آدم در جهت این افزایش آگاهی داره تلاش میکنه، یه حس خوب اثرگذاری داره که فکر میکنم یکی از موتورهای انگیزه سیاوش صفاریانپور بوده احتمالاً تو این مسیر.
سیاوش صفاریانپور: آره. ولی به تدریج اتفاق افتاده. من هیچ موقع نمیخوام بگم که آره من اصلاً نمیخوام بگم من از اول اینطوری بودم. از اول رول مدلها نقش اساسی داشتن. من این شانسو داشتم که بفهمم که این آدمه آدم جالبیه، ببینم چه شکلیه و سعی کنم شبیه اون باشم. من از اول نمیدونستم. من میدونستم اصلاً ترویج علم کردن کار خوبیه، آگاهی بخشی کار خوبیه. ولی معنای درونیشو که نمیدونستم.
امین آرامش: تو خونه شما چه خبر بود که همچین چیزایی شد؟
آشنایی با آقای میرفخرایی
سیاوش صفاریانپور: اتفاقاً دقیقاً تو خونهمون اتفاق افتاد. یعنی زمانی که پدرم میگفتن که بیاین این برنامه رادیویی رو گوش بکنید که برنامه گفتگوی آقای میرفخرایی بود. بعد کمکم با آقای میرفخرایی آشنا شدم، فهمیدم که اوه! یه آدم حسابیای هست که همه روش حساب میکنن. چرا؟ به خاطر اینکه هر کاری نمیکنه. این “هر کاری نکردنه” رو من از آقای میرفخرایی یاد گرفتم. ممکنه که خیلی وقتا انجام نداده باشم، ولی میدونم که آدم هر کاری نباید بکنه.
و از ایشون یا دقت نظر یا درست سعی کردن یا اصلاح کردن خود انقدر این موضوع در آقای میرفخرایی وجود داره که همیشه عین یه دانشجو سؤال میپرسن. یعنی میگن که این چه جوریه؟ یعنی یه متخصص که گیر میارن، سعی میکنن از درباره کارش ازش بپرسن و این خیلی لذت بخشه دیگه. یعنی شما در مهارتهای ارتباطگری همین که بدونید که او درباره چی علاقه داره که حرف بزنه و با او درباره علاقهمندیش صحبت بکنید، خیلی هیجان انگیزه.
امین آرامش: خیلی عالیه. ما پرونده صدا و سیما رو میتونیم ببندیم یا نه؟ چیز دیگه هم هست که بخوای بگی؟ چون فکر میکنم بعدشم یه عالم داستان داری.
سیاوش صفاریانپور: به نظرم که خیلی وقت که تقریباً بسته شده. ولی مسئله اصلی سر اینه که تلویزیون همچنان گستردهترین مخاطب رو داره و بسیار مهمه.
و شاید یکی از خوش شانسیهای من در دهه ۶۰ و ۷۰ تماشای برنامههایی بوده که گروهی از برنامه سازان حرفهای تلویزیون میساختن. یعنی اون زمان هنوز آدمهایی بودن که از نسل اول تلویزیون بودن و انقدر کاراشون عالی بود که حتی نسل دو، نسل سه نمیتونم بگم که از برنامههای آقای بیرنگ، از برنامههای خیلی از آدمای یاد نگرفتم که چیکار باید بکنم. یعنی هم من هم فؤاد، هر دو ما بیشتر از هر چیزی در تماشا کردن، واکاوی اون محصول محتوایی بوده که یاد گرفتیم که چی و چیکار بکنیم.
نمونههای خارجی که وجود داشته یعنی اونا رم میدیدیم, یه زمانی تلویزیون، حالا از بد حادثه یا خوب حادثه، به دلیل حالا محدودیتهایی که دهه ۶۰، ۷۰ بود، یه برنامه “هنر هفتم” پخش میشد، آقای اکبر عالمی اجرا میکردن، خدا رحمتشون بکنه و سینمای ژاپن میآوردن نشون میدادن. حالا اصلاً یه چیز ملال آور برای بچه ۸، ۹ ساله که داره تلویزیون نگاه میکنه و ما چیز دیگهای هم نداشتیم. ولی اونجا بوده که آثار کوروساوا رو ما شانسی دیدیم. یا نمیدونم، ویدیو یواشکی بوده، اونجا بوده که فیلمهای سینمایی رو مجبور بودیم با دقت بیشتری ببینیم. چون فیلم میرفت، فیلم دست به دست میشد.
سیاوش صفاریانپور: یه برنامهای داشت، خیلی فیلمای خوبی نشون میداد. یه نقد خوبی همون “هنر هفتم” بود. یه “آن روی سکه” بود که برای فکر کنم شبکه دو بود که باز آقای عالمی بودش با سیبیل. یه دونه “هنر هفتم” بود بدون سیبیل آقای عالمی که با اون فن بیان جالب، با اون مهمانهای بینظیر، با آقای بزرگمهر رفیع عزیز و خیلی آدمای که خیلی هیجان انگیز بود.
امین آرامش: الان چند ساله که شما کار نمیکنید به عنوان برنامه ساز تلویزیون؟
سیاوش صفاریانپور: سال ۹۵ فکر کنم بود که خیلی بعد از “موتور جستجو” کار دیگهای نکردم. یا شاید ۹۷ بود، فکر کنم. ۹۴، ۹۵ از شبکه ۴، ۹۷ از تصویرم از تلویزیون. ولی رادیو هستم.
ورود به دنیای پادکست
امین آرامش: رادیو هستی. چی شد که تصمیم گرفتی بیای سراغ دنیای پادکست؟
سیاوش صفاریانپور: راستشو بخوای
امین آرامش: البته بذار من یه افسوسی بخورم. اینکه تلویزیونی که داره با بودجه عمومی داره اداره میشه، توسط عموم و برای عموم برنامه تولید نمیکنه، برای عده خاصی داره تولید میکنه، این خیلی به نظرم چیز دردآوریه.ولی فعلاً همینی که هست.
سیاوش صفاریانپور: آره. ولی مسئله سر اینه که یه چیزی رم از من گرفته. ببینید، اون چیزی که از من گرفته یه چیز خیلی گرون قیمته که من بابتش هر چقدر سعی میکنم آدم بخشندهای باشم، یه خورده سختگیر میشم و اون اینه که من زمانی که کرونا اتفاق افتاد، اونقدر اعتبار اجتماعی داشتم که از طریق دوربین تلویزیون بتونم مردم رو، بهشون کمک بکنم که تصمیمای بهتری بگیرن.
این شانس از من گرفته شد.
در اون بزنگاهی که من خیلی میتونستم کمک بکنم. یعنی به هر حال درست یا غلط، مردم اعتمادی داشتن که من میتونستم در این بزنگاه خیلی کمک بکنم. بحث سلامتی آدما بود، بحث واکسیناسیون بود، بحث این بود که چطور پروتکلها رو رعایت بکنیم و اونجایی که من میتونستم از تجربه و تخصص به دست اومده استفاده بکنم، این رو از من گرفتن و من بابت این نمیتونم هیچ موقع کسایی که مسبب این اتفاق بودن رو ببخشم. چون بحث جان مردم بوده.
بحث این نبوده که حالا یه روز این هست، یه روز اون نیست. بحث سر فوتبال بودن عادل فردوسیپور یا نبودنش نبوده، بحث سر سلامت مردمه. یعنی من واقعاً خیلی اشتیاق داشتم که اون موقع کمک بکنم به اینکه به نوعی رابط بین مردم و متخصص باشم. چیزی که دچار اشکال و اختلال شده بود. یه دفعه خانم میرسیدی پزشک که در تلویزیون مجری برنامهها حتی اون هم بی اعتبار شد به خاطر یه دفعه یه اشتباهی که توی یک بیان یک موضوع اتفاق افتاد و من اونجایی که میتونستم در تاریخ حرفهای خودم بگم که “آفرین! رفتی اون کار درستو انجام دادی”، این شانس از من گرفته شد.
امین آرامش: از این سرمایه سوزیا متأسفانه کم هم نبود ظرف این سالها توسط این رسانهای که قرار بود مال مردم باشه، ولی الان مال همه مردم حداقل نیست.
سیاوش صفاریانپور: من بگم که اولین پادکستی که خیلی تصادفی به سراغش رفتیم با همین آقای میرفخرایی، یا بگم بهتر بگم استاد میرفخرایی ما عصرا قرارایی میذاشتیم، مینشستیم حرف میزدیم در منزل ایشون یا میرفتیم یه جای کافه اینها با خانم نرگس، همسرشون. بعد من دیدم که چه حرفای جالبی مطرح میشه و وسوسه شدم.
گفتم که اینکه انقدر این حرفا جالب و خوبه، چرا فقط من بشنوم؟ و یه رکوردر با خودم بردم. یه ویس ریکوردر بردم که حرفهای بود، ولی خیلی نمیتونست صدای گفتگوی مشترک ما رو بگیره و من میخواستم بیشتر صدای آقای میرفخرایی هم باشه و ازشون اجازه گرفتم. گفتم من اینو ریکورد کنم، بذارم زدم ریکورد. گفت «چیکار؟ گفتم میخوام بذارمش رو اینترنت بقیه هم گوش بکنن. گفت به چه درد کی میخوره؟» بعد تبدیل شد به پادکست “میرکت”.
مجموعه گفتگوهایی که گفتگوهای خیلی ساده، ولی بسیار عمیق بود. به خاطر اینکه شخصیت اسماعیل میرفخرایی شخصیت بسیار عمیق و قابل اعتنایی در تاریخ رسانهگری ایران هست. به دلیلی که آدم بسیار مؤثری بودن. یعنی همه کاراشونو بذاریم کنار، این رول مدل بودن، این خط کش بودن، آدرس بودن و نشانی بودن یه چیزیه که هر جامعهای نیاز داره. سرمایه اجتماعی همینه. یعنی قراره این کارو بکنه. بعد با آقای میرفخرایی شروع شد. اسمشو گذاشتیم “میرکت”.
امین آرامش: چند وقت پیش بود؟
سیاوش صفاریانپور: همون سالای چیز بود. یعنی همون سال ۹۵ بود. بعد خیلی جالب بود برای من. به خاطر اینکه من عادت کرده بودم که در رسانه بزرگ مقیاس باشم. آقای میرفخرایی که اصلاً زندگیشون در رسانه اصلی بودش، مس مدیا بود، رسانه فراگیر بود. بعد اونجایی که باید سند میکردم، روی تلگرام میرفت بالا.
ما عادت کردیم تو تلویزیون به رأس ساعت، به اینکه باید منظم باشه، فلان باشه، این حرفا. و من همیشه تو اتاق فرمان که بودم، وقتی که برنامه میخواست شروع بشه، یکی میشمرد شمارش معکوس، یکی اون پلی میکرد اون دستگاه رو و میرفت روی آنتن. یک کارگردان تلویزیونی هم تصویر فاینال میکرد.
یعنی میشد تصویر اصلی، اون چیزی که تیتراژش شروع بود. حالا اینجا من داشتم اون دکمه همه اون کارا رو که اون گروه بزرگ میکرد، یه دفعه نظرم رسید گفتم که داشت ساعت ۹ میشده، دقیقاً داشتم نگاه میکردم، ۸ ثانیه، ۷ ثانیه رفت و یه دفعه جا خوردم. گفتم همین؟ این بود. فهمیدم که آره. این پادکسته.
امین آرامش: حس خوبی بود یا حس بدی؟
سیاوش صفاریانپور: عالی بود.
سیاوش صفاریانپور: به خاطر اینکه تمام مسئولیت کار به دوش خود منه. به خاطر اینکه هر اتفاقی بیفته، هر چیز بدی گفته بشه، هر چیز خوبی گفته بشه، موفق بشه، شکست بخوره، من گردن کسی نمیتونم بندازم. بگم کارگردان تلویزیونی بد سوئیچ کرد یا دیر اومد، زود اومد، این شد، اون شد.
امین آرامش: به اضافه اینکه احتمالاً یه کسی هم بالا سرت نیست بگه اینو بگو، اینو نگو
سیاوش صفاریانپور: و میگم یعنی سفارش دهندهای نیستش که بگی که من باید سفارش اونو انجام بدم. خلاصه تنها چیزی که خیلی مهم بود، وسواس خود آقای میرفخرایی بود که خیلی خیلی به نظر من بیش از هر ممیزی اثرگذار بود. چون خودشونم قبلش میشنیدن و نکتههایی رو میگفتن “میرکت” شروع ماجرا بود. یعنی تجربه شخصی من بود.
امین آرامش: چند اپیزود منتشر شد؟
سیاوش صفاریانپور: یادم نی. خیلی بود. ولی خورد به سفر آقای میرفخرایی که رفتن استرالیا و بعد ماجرای فکر کنم کرونا و اینها، این نیمه کار موند.
ولی برای یه کسی مثل آقای میرفخرایی که سالها مردم به واسطه حضورشون در رادیو تلویزیون رسمی میشناسنشون و احترامشون از این موضوع دارن، براشون جالب بود که یه دفعه تعریف کردن که «یه آقایی با شلوارک کوتاه توی شهر پرت در استرالیا دوییده اومده و گفته که “وای! من عاشق شمام. من برنامه شما رو گوش میکردم.”»
بعد میگن کدوم برنامه؟ میگن “میرکت” و اصلاً انتظار نداشتن که یه همچین بازخوردی بگیرن و همین این بازخورد هی بیشتر و بیشتر شد و من متوجه شدم که این یک ابزار جالب توجهه برای ارتباط برقرار کردن با آدمهای بیشتری. به جای یک سالن سخنرانی ۳۰۰ نفره، حالا ۳۰۰ نفر شما رو در تلگرام دنبال میکنن و هی این عدده بزرگتر شد.
عاشق رادیو هم بودم
امین آرامش: ببین به لحاظ مسیر شغلی که اگه بخوایم نگاه کنیم، بعد از اون داستان قطع همکاری با تلویزیون، چون پادکست راجع به مسیر شغلی آدمهاست، من دوست دارم از حست بدونم. یعنی اینکه الان من یه جایی داشتم کار میکردم که چند میلیون نفر منو میدیدن و الان اونو ندارم و الان یه رسانهای که ۳۰۰، ۴۰۰ نفر تو ذهنت چی میگذشت؟ آیا میشه اینو تعبیر کرد که تا حدی تو ذهنت اومدی پایین یا چی؟ یه خورده تعریف کن از حست اون لحظه.
سیاوش صفاریانپور: من نه, نمیدونستم داره چه اتفاقی میافته. فقط میدونستم دوست دارم این کارو انجام بدم. چون عاشق رادیو هم بودم.
امین آرامش: مسئله پول بود؟
سیاوش صفاریانپور: مسئله پول بود. درآمد من خیلی پایین اومده بود و واقعاً بخوای یه زندگی خیلی خیلی کم درآمدی داشتم. بعد ولی یه اتفاقهایی افتاد که یه کارای میانی بود داشتم انجام میدادم. میرفتم اجرای استیج میکردم، یه درآمدی داشتش. بعد یه خورده بچرخه زندگی، نمیچرخید. ولی این تنها کاری بود که من میتونستم انجام بدم و این تنها کاری بود که میتونستم خوب انجام بدم و این تنها کاری بود که ارزون قیمتم میتونستم انجام بدم.
بنابراین با پول یه اسپانسر من یه دفعه پادکست شماره دو رم آوردم بالا، پادکست شماره سه رم آوردم بالا و هی به تدریج اینا هی اومدن بالا.
همهشون اسپانسر نداشتن تا رسیدیم به کووید ۱۹ و ماجرای کرونا که پادکست “هاگیر واگیر” رو پیشنهادش به دوستانم پژمان نوروزی، محمدرضا ماندنی دادم، شروع شدش اون. و اونجا بود که واقعاً اینکه شگفت زده شدن هر روز بیشتر نسبت به یک رسانهای که سرگرمی آفرینه، در دوران پاندمی همدم آدما شده، آدما انس بهش گرفتن. چون اون زمان آدما همدیگه رو نمیتونستن ببینن. اینو الان ما خیلی برامون عادی شده دوباره همدیگه رو دیدن، ولی یادمون باشه که ما نمیتونستیم همدیگه رو ببینیم. و این ریسکو کردیم، این پادکستو ساختیم. خیلی هم موفق بود، خیلی پیشرانه بود. من خیلی از دوستان خودم یاد گرفتم.
من مال دنیای اون دنیای رسانه بزرگ مقیاس، پُر احتیاط، محافظه کار بودم، ولی ماندنی مال دنیای اینستاگرام بود که اتفاقاً دنیای خودش دست کم تصویر خودش با خودسانسوری با به نوعی خودسانسوری کمتر نمیتونم بگم چون به هر حال اونم ساختگیه، یعنی اونم ساخته میشه، ولی به نوعی یه خورده شفافتر، یه خورده شارپتر یا یه خورده براقتر، اینطوری بهتره بگم کار کرد.
امین آرامش: همین به درآمد رسید پادکست؟
سیاوش صفاریانپور: اون نه، اولش به درآمد نرسید. ما میرفتیم کافه مینشستیم، قهوه میخوردیم، هی از جیبمون پول میدادیم. بعد یه روز ماندنی گفت آقا یه پولی بگیریم از یکی، هر چقدر کم، این کافهمونو بتونیم حساب بکنیم. بعد کافهمونو گرفتیم، کمکم حساب کردیم و بعد هی کمکم مخاطبمون هم بیشتر شد، نرخمون هم بالاتر شد، یه دفعه دیدیم “اِ! درآمدی هم هست، بد نیست، جالبه.”
امین آرامش: اه بعد چی شد که رفتی سراغ پادکستهای بعدی؟ یعنی من این اینو کامل برامون توضیح بده. از اینکه یک ایدهای به ذهنت میاد که من میتونم یه دونه پادکست جدید بزنم تا مرحلهای که اون داره منتشر میشه، چه اتفاقایی میافته؟
سیاوش صفاریانپور: اول اون ایده اصلی هست. بعد اون آدم یا آدمهایی هستن که متناسب، مناسبش هستن. از اونجا به بعد راستش بخوای کار سختی برای من نیستش. چون میدونم که چیکار دارم میکنم. کافیه که همه عناصر فنی رو میدونم. میدونم که چطور کار میکنه. بعد واقعیتش بخوای، از دید اطرافیانم ساختن پادکست یه جور چیز بود عقبگرد بود. گفتم ببین کارش به کجا رسیده که رفته داره پادکست میسازه.
پادکست عقبگرد بود؟
امین آرامش: از دید خودت چی؟
سیاوش صفاریانپور: از دید من نبود. نه، هیچ موقع. هیچ موقع. به خاطر اینکه روی ثانیه به ثانیه که گوش میکردم الان خیلی دقتم کمتر شده. اون موقع با دقت مینشستم رو تأثیری که رو مخاطب میذاره، اینکه این جمله اضافهست، فکر میکردم. دارن فیلم سینماییه، ادیت خیلی مستحکمی داشتهش و با دوستان تدوینگرم کار میکردم و فکر میکردم داره کار جالبی انجام میشه که خوشم میاد، دوسش دارم.
بعد یه دفعه دیدم من یه سری پادکستهایی رو گوش میکنم مثل پادکستهای علی بندری هم “بیپلاس” هم “چنلبی” خیلی عالیه و این خیلی کافیه، کامله، عالیه، بهتر از این نیست بعد میگفتم چرا دیگران گوش نمیکنن؟ چرا نمیشنون؟
مارکت پادکست
فهمیدم که مارکت کوچیکه یعنی مخاطبان کمن و چطوری مخاطبا زیاد میشن؟ همون فرمول سوپرمارکتهای دریانی توی یه خیابون، همون لباس فروشی لباسهای کودک تو خیابون بهار، باید بورس بشه و متوجه شدم که باید برای همه سلیقهها پادکست درست کرد. برای همه اون نیازهایی که آدمها دوست دارن بشنون، تنوع که این اصلاً این روحیه شنیدن پادکست بشه بخشی از نیاز آدمها.
سبد نیاز افراد برای سرگرمی با پادکست پر بشه. و یه روزی که دیدم که توی مجله “بادکوبه” که مجلهای هست که به نوعی به دنیای تبلیغات درباره دنیای فعالیت در دنیای تبلیغات صحبت میکنه، دیدم که یه مقالهای راجع به اینکه پادکست چیه، چه جوری کار میکنه، چه زمین بازی خوبیه برای آگهی دادن، اینجا خیلی خوشحال شدم. یعنی گفتم این الان تبدیل شد به جایی که آدما میدونن که دارن برای چی پول میدن. به جایی که برن پشت جلد یک مجله رو پول بدن، میان پول میدن به یک پادکست.
بعد برام جالب بود که فلان “استیل البرز” اگه اشتباه نکنم (حالا اگر که تبلیغاتی نشه)، تو پادکست شما چطوری علی بندری اسپانسر این اپیزود استیل البرزه. بعد گفتم که آخه این چی میخواد بگه؟ آدمی که “پچ پچ کراسان” که وسط شکلاته. انقدر نحوه بیان علی بندری برای معرفی اسپانسرشون که تبدیل به یه ژانر شد.
امین آرامش: به نظرم پادکست فارسی از این منظر شاید به لحاظ کیفیت محتوا خیلیا گفته باشن که علی بندری خدمت بزرگی کرده به پادکست فارسی که کرده، سر جاش. ولی سر این موضوع به نظرم پادکست فارسی مدیون علی بندریه که اینو جا انداخت که تویی که میخوای پادکست بشنوی، نه توی شنونده عادت کن که قراره تبلیغ هم بشنوی و این یک رسانه خصوصی مستقلیه که اگه میخوای ادامه داشته باشه، اینو بشنو. چون خیلی تو فرهنگها من یا آدمه یه بار همون شش، هفت سال پیش که تازه پادکستو شروع کرده بودم، علی بندری یه لطفی داشت، حالا با همدیگه یه چند باری هم حرف زدیم.
من بهش گفتم که بیا تو پادکست “کارنکن” حرف بزنیم. گفت ببین، گفتم من خیلی دوست دارم راجع به این حرف بزنم که یک آدم چون من راجع به مسیر شغلی آدمها حرف میزنم. اینکه تو از این راه به درآمد رسیدی چیز جذابیه. گفت نه نه. الان یه جوریه که اگه بگن درآمد، آدما یه فاز منفی میگیرن. میدونی؟ یعنی اینجوریه که نه! کار فرهنگی که نباید پول دربیاره. ولی به مرور علی بندریها انقدر ذائقه مخاطب رو تغییر دادن که الان عادت کردن.
سیاوش صفاریانپور: این اعتماد به نفس اصلاً به پادکسترا داد که میتونن آگهی بگیرن. این یعنی که چطوری زنده بمونی. یعنی به نظرم راه تنفس کردنو نشون دادش.
امین آرامش: بابت همین منم موافقم.
سیاوش صفاریانپور: ولی مسئله سر اینه که شرکتها وقتی بهشون میگفتن پادکست، میگفت میرم به یه اینفلوئنسر اینستاگرام همون پولو میدم، سه تا استوری برام میذاره، خیلی بهتر از اینم هست. بعداً دیدن که نه، این یه خورده از اون استوریهای اینستاگرام باکلاستره، عمقش بیشتره.
همین شیوه بیان آقای بندری، اینکه داره یه دفعه یه چیزی که اصلاً هیچ ربطی بهش نداره، انقدر خوب توضیح میده، خودش شد یه مدرسهای برای اینکه پادکسترای این کارو بکنن. یا برای یه کسی مثل من حتی این اعتماد به نفسم ایجاد کرد که یادمه یه دفعه اینو چندین جا گفتم چون بامزهست، بذارین بگم اینجا. اینکه یه روز ماندنی اومد گفت که اسپانسر این اپیزودمون “مرغ دی”.
مرغ فروشی توی خیابون تخت طاووس، مطهری. بعد من گفتم که مگه من شبخیزم بیام الان بگم مرغ نمیدونم دی بخورید، فلان، این حرفا؟ بعد اون یه چیز جالبی گفت. گفت داره پولشو میده، چه اشکالی داره؟ اگه مردم برن یه غذای خوب بخورن، چه اشکالی داره؟ با من گفتم این چه کاریه؟ من اصلاً بیخود کردم گفتم که اسپانسر داشته باشیم. به خودم میگفتم . ولی وقتی که گفتم، دیدم که بقای این ساختار اتفاقاً با یک اسپانسری که مرغ فروشی میتونه باشه من هنوز نگران اینم که شبیه برنامههای ماهوارهای نشه مثل برنامههای آقای شبخیز, خیلی باحاله آقای شبخیز حرف نداره یکی از بهتریناست.
امین آرامش: ولی یه ژانره.
سیاوش صفاریانپور: قشنگ یه ژانره.
سیاوش صفاریانپور: دلم نمیخواست اونجوری باشه. ولی به هر حال نهایتاً متوجه شدم که این مارکت این شکلیه. یعنی شما باید اگر یاد گرفتی که تو تلویزیون من چون تو تلویزیون هیچ موقع هیچ اسپانسری رو معرفی نکردم. علتشم این بود که میگفتم که تلویزیون داره از پول نفت درآمدش به دست میاره. اگه یه چیزی میخواد بگه تو برنامهش، نباید بگه آگهی بازرگانی. چیزی تحت عنوان اینکه توی برنامه اسپانسر معرفی بکنم، من دوست نداشتم.
امین آرامش: نه یه بخششم شاید اصلاً فرهنگ ما باشه که شاید کسب درآمد لزوماً یعنی طرف کاسب شاید یه بعد منفی هم توش هست.
سیاوش صفاریانپور: تموم شده این دوران. خوشبختانه گذشته. یعنی الان ما یه نفر اگر بشه بره ویتر بشه یا ویترس بشه و اینا، مشکلی نداره. یعنی میگه دارم با مردم معاشرت میکنم.
پادکست های سیاوش صفاریانپور
امین آرامش: الان چند تا پادکست رو داری تهیه میکنی؟
سیاوش صفاریانپور: اگر اشکال نداره بگم که چون یادم نره یکی “ایستگاه فضایی”، “خداحافظ آفریقا”، “عصر حجر” که یه مدتی در انتشارش کاهلی کردم “جهان شگفت انگیز مغز”و گفتم؟ نگفتم؟ بعد خدمت شما عرض کنم “رختکن بازندهها”.
امین آرامش: پادکست “هاگیر واگیر” هم هنوز هست؟
سیاوش صفاریانپور: نه، “هاگیر واگیر” من خداحافظی کردم ازش، اومدم بیرون. “متاورس” هستش. خدمت شما عرض بکنم یه پادکست جدیده که برای درباره انقلاب صنعتی چهارم به نام “اتاق فردا”. اون هست که ویدئو خیلی به نظرم خیلی امیدوارم بهش.
امین آرامش: چند تا اپیزود منتشر شده؟
سیاوش صفاریانپور: هنوز هیچی. الان ما ضبط کردیم ولی اپیزود یکش هنوز پخش نشده. به نظرم خیلی ویدئوکست عالی و خوبی هست. خدمت شما عرض بکنم فکر کنم همینا بودش.
امین آرامش: بعد چرخش داره میچرخه به لحاظ مالی؟ یعنی بد نیست؟
سیاوش صفاریانپور: آره یعنی تا جایی که بتونم. یعنی چرا “ایستگاه فضایی” اسپانسر تازه اولیش اومده بعد از کلی قسمت.
امین آرامش: بعد شما تو همه اینا تهیه کنندهای؟
تهیه کنندگی پادکست
سیاوش صفاریانپور: تهیه کننده و کارگردان. توی “متاورس” تهیه کننده میلاد اصانلو. من فقط کارگردان هستم. یا تو توی همین پادکست هشتگ بازنشستگی، توی اون صرفاً کارگردانم. تهیه کننده و سردبیر متفاوتن. من بگم “ایستگاه فضایی”، “متاورس”، “هشتگ بازنشستگی”، “خداحافظ آفریقا”، “ختکن بازندهها “هاگیر واگیر” که گفتم قبلاً بوده “جهان شگفت انگیز مغز”، “عصر حجر” “فلسفه علم”و یادم رفت بگم. “فلسفه علم” هم هست.
امین آرامش: فکر میکردی اون روزی که از تلویزیون به اون شیوه اومدی و باهاشون کار نکردی و احتمالاً تا حدی هم غمگین بودی شاید خونهمه و یک روزی برسه که انقدر توی دنیای اینترنت بدون نیاز به مجوز رسانه داشته باشی که نیاز باشه از رو گوشیت بخونی؟
سیاوش صفاریانپور: نه فکر نمیکردم. ولی راستشو بخواین فکر کردم. اینو میدونستم که من یه درصدی آبروی حرفهای دارم. این آبروی حرفهای رو اگر بیارم در داخل پادکست، باعث میشه که بقیه هم اون کاری که شاید سوی ماجرای علی بندری بود که این جسارتو به دیگران داد که آقا یه محتوای خوب درست کن، صدات اصلاً نیازی نیست گوینده باشی، فلان باشی، این حرفا محتوا خوب باشه، روایتگریت خوب باشه، انتشارِت منظم باشه، میتونی بفروشیش، درآمد داشته باشی.
من اومدم اینو فکر کردم که اگر من بیام به مخاطب یا علاقهمند به پادکست بگم که تو هم میتونی یه پادکست درست بکنی، فقط کافیه که روایتتو درست بکنی و میبینی که خیلی سخت نیست. تعداد پادکستها الان خیلی زیاده و تو هم میتونی پادکست پیدا بکنی. الان پادکست “باریستا”، پادکست “رادیو زن”، چندین پادکست که دوستانم دارن کار میکنن، همه پادکستهایی هستش که ما با همدیگه نشستیم صحبت کردیم.
یعنی منم یه نقش کوچیکی داشتم برای اینکه این پادکستها اتفاق بیفتن یا بخوان اصلاً رخ بدن. یه پادکست هست به نام “چاقوی سوئیسی” که راجع به شغله، راجع به اینکه چطور تو دنیای امروز، در دنیای اچآر که به نوعی مدیریت منابع نیروی انسانی هستش، چطوری اچآر انتخاب میکنه آدمها رو. پشت صحنه استخدام آدمها در دنیای امروز توی پادکست “چاقوی سوئیسی” دارم دنبال میکنم.
الان “مدرسه پادکست” رو داریم درست میکنیم، درست کردیم و داره گروه اول تحت آموزش هستن. قراره که پایان دورهشون یه پادکست دست جمعی بسازن.
امین آرامش: یعنی آموزش میدید.
سیاوش صفاریانپور: آره یه مدرسهس که پادکست بسازن.
سیاوش صفاریانپور: اتفاق بزرگیه به نظر من و نسل جدیدی داره سعی میکنه که یاد بگیره چطور توی یک دیسیپلینی تولید محتوا بکنه به جای اینکه تجربه فقط بخواد بکنه تا یاد بگیره.
سیاوش صفاریانپور: یه پادکست به اسمش گذاشتیم الان شماره یک.
سیاوش صفاریانپور: و فکر کنی راجع به چیه شماره یک؟ شماره دو چیه؟ شماره یک چیه؟
امین آرامش: نمیدونم. یاد چیزی خوبی نمیافتم.
سیاوش صفاریانپور: شماره یک خیلی خوبه اتفاقاً. خیلی لازمه.
سیاوش صفاریانپور: و شماره یک نوعی ما رو متصل یک پادکست به نام “شماره یک” و اولین اپیزودش آخرین اپیزودشه. “شماره یک” و راجع به بی اختیاری ادرار و داستان ماجرای پیرامون ادراره که این محصول مدرسه پادکسته و خیلی موضوع جالب و مهمیه. یعنی ما همین امروز که کلاس داشتیم، داریم الان به صورت عملیاتی هر کدوم از بچهها نقششون رو میگیرن که چیکار باید بکنن و اینها خیلی برام هیجان انگیزه که چطور دارن آدمهایی که فکرشم نمیکردن که بخوان یه زمانی پادکست بسازن، دارن پادکست خودشونو پیش میبرن.
منم دارم با وسواس سعی میکنم چیز یعنی امروز به خودم یه جا گفتم اینکه پادکست تو که نیستش که انقدر داری مته به خشخاش میذاری. بذار کارشونو بکنن. چقدر انگولک میکنی؟ و دارن خوشبختانه کارشونو میکنن.
امین آرامش: خیلی خبر خیلی جذابه. تازه من فکر میکنم که به هر تعدادی که الان پادکست فارسی شنونده داره، تو یه افق دو ساله احتمالاً ضربدر دو هم میشه. چون تازه تازه اول راه پادکست فارسیه.
سیاوش صفاریانپور: امیدوارم.
تازه اول راه پادکست فارسیه
سیاوش صفاریانپور: بعضیا اینطور نیست. یعنی این روزا مثل همه چیز که میگن تبش اومد، گذشتش بعضیا میگن تبش تموم شد. ولی در صورتی که من اعتقاد ندارم.
امین آرامش: ببین من اینو چون به خاطر سر کلاسم دارم میرم حالا یه وقتایی میرم توی بعضی دانشگاهها، دارم میبینم که هنوز یک عدهای هستن که بهشون میگی پادکست تازه قشر دانشجوها پادکست چیه؟ میدونی؟ یعنی هنوز خیلی جا داره که بیاد و این صدا برسه. یک رسانه مستقلی که توسط آدم مستقل داره تولید میشه و خودش چرخ خودشو داره میچرخونه، هی بیشتر و بیشتر هم خواهد شد.
سیاوش صفاریانپور: ولی یه چیز جالبم به شما بگم من آدما به واسطه دوربین تلویزیون شما رو میشناسن ولی اینکه توی فرودگاه بینالمللی امام میان میگن که میشه عکس بگیریم؟ طرف داره از ایران کوچ میکنه، میره و میاد، باهات عکس میگیره بابت یه پادکستی خیلی هیجان انگیزه. یا فرض بکنید که توی توییتر دیدم که یه نفر نوشته بودش که داشتم تو خیابون میرفتم، از اونور داشت سیاوش صفاریانپور میاومد، از این ور تو گوشم صدای فلان پادکست بود “هاگیر واگیر” بود اگر اشتباه نکنم. و این خیلی شعف داره. برای اینکه شما خیلی نزدیکترید به مخاطب.
فرق صداوسیما با پادکست
امین آرامش: تو تجربه داشتی با داستان صدا و سیما. این با اون چه فرقی داره؟
سیاوش صفاریانپور: اون فاصله زیاد مخاطبه. اونجا شما آدما شما رو شبیه یه آدمی از دور، بالاتر میبینن. توی پادکست نه، خیلی نزدیکه.
امین آرامش: خودمونی؟
سیاوش صفاریانپور: آره. چون تو گوششی. چون داره خیال میکنه تو رو و این خیلی خبر خوبیه توی دنیای رسانهگری و من خیلی خوشحالم اگر درصدی کمک کرده باشم به اینکه این نوع سبک زندگی افراد برای مصرف پادکست به عنوان یک محتوای فرهنگی، آموزشی یا اصلاً سرگرمی مطلق، این یه خورده تغییر بکنه، اعتماد به نفس برای تولید کنندگان پادکست یا افرادی که دوست دارن پادکست درست بکنن بیشتر شه.
امین آرامش: عالیه دم شما گرم الان میشه گفت که شغل سیاوش صفاریانپور همین تولید پادکستهاست یا نه؟ چیز هم هست که بخوای بگی؟
سیاوش صفاریانپور: بله. رادیو هم که گهگاه میرم و سال قبل این موقع فیلم مستند سینمایی “کاپیتان من” اکران شده بود. این مسیر داره ادامه پیدا میکنه. امیدوارم که زمستون امسال دومین فیلم مستند سینماییش کنم که فکر کنم چیز جالبی دربیاد.
امین آرامش: ببین من فکر میکنم از یه جایی به بعد آدما تو مسیر شغلیشون، حالا اون کسی که تا حدی کارشو خوب انجام بده، به اینجا میرسه که حالا گزینهها زیاده برای انجام دادن. یعنی هم میشه یه دونه فیلم ساخت، هم میشه پادکست.
سیاوش صفاریانپور: نه واقعاً اولاً که بگم که اینکه من تونستم اون فیلم رو بسازم، لطف کسایی بود که جلوی کار منو گرفتن و به من این مجال و فراغت دادن که من فکر کنم حالا چیکار کنم. میرم این کارو میکنم. میدونید؟ یعنی اگه من داشتم هنوز تهیه کنندگی و کارگردانی تو تلویزیون میکردم، انقدر سرم شلوغ بود که نمیرسیدم به فیلم سینمایی و اونا این لطفو کردن به من که حالا برای خودشون لطف نبود، شاید خواستن مسیر ببندن، ولی به نوعی یه جورایی گفتن “کارنکن” . یعنی این “کارنکن” یه شکل دیگهای هم داره.
نه به من، به خیلیای دیگه. یعنی الان برای من یکی از آدمای خیلی هیجان انگیز برای “کارنکن” عادل فردوسیپورِه. بهش گفتن کار نکن و نذاشتن. رفت یه دفعه بازی چیز جالبی رو به وجود آورد که نه تنها مخاطب داره، نه تنها کیفیت داره حالا یه عالمه آدم ایراد هم الان میگیرن بهش. میگن که وای! چرا اقدر هنرپیشه میاره، فلان میکنه، این حرفا ولی آدمی که مولده من خیلی از تماشا من اصلاً اهل ورزش نیستم، ولی مشتاقانه برنامه “فوتبال ۳۶۰” گروه عادل فردوسیپور گروه به خاطر اینکه فرد نیستش، یه گروه تشکیل داده، یه مجموعه انسانی تشکیل داده که دارن محتوا تولید میکنن.
پادکست، ویدیو، همه چی هست و خیلی جالبه و من خیلی خوشحالم از اینکه اونهایی که به یه عدهای گفتن کار نکن.
امین آرامش: اونا گفتن باشه، ولی کار خودشونو کردن. یه کار رفتن “کارنکن” خودشونو با این تعریف که ما میگیم، رفتن ساختن. یعنی دارن با یه شغلی زندگی میکنن که حالا نیاز به مجوز شما هم نداری.
سیاوش صفاریانپور:من خیلی راستش بخواین هیچ موقع دنبال مجوز نبودم. چون خیلی از کادر رو از اون مسیر موجود من که هیچ موقع نمیخواستم خارج بشم که یعنی چون برنامه علمیه، مگه حد و مرزی که ازش بشه خارج شد کجاست؟ خود من نمیدونم که کجاست.
سیاوش صفاریانپور: ولی تصورم اینه که اون چیزی که به شما میده، شاید اعتماد به نفس بیشتره برای کار کردن و اینکه شما به مخاطب نزدیکترید.
شما وقتی تو تلویزیون دارید برنامه میسازین، پیام رو ارسال میکنید، حالا معلوم نیست کیا میبینن و میشنون. میدونید؟ زیادن، ولی نمیدونید کیان. ولی توی پادکست یا توی ویدیو، توی یوتیوب، شما میتونید بسنجید کیان. فرد میتونه کامنت بذاره، میتونه بیرحمانه شما رو نقد بکنه یا سخاوتمندانه تاییدت بکنه و تحسینتون بکنه. این چیزی نیست که به این راحتی بشه پیدا کرد و این رسانه جدید اینه.
دنیای رسانهی جدید اینه که رسانه جدید مثل پادکست یه دونه رسانه نیست، در پیوند با اینستاگرام، توییتر و شبکههای اجتماعی گوناگونه. یعنی یه پادکست حرفهای باید حواسش بهش فکر بکنه.
با چه معیاری تصمیم میگیری چه کاری انجام بدی
امین آرامش: عالی من بیشتر این سؤالم از این منظر میخواستم بپرسم که ببین وقتی چند تا گزینه حداقل تو این لایه که آیا این پادکستو بسازم یا این پادکستو چی باعث میشه انتخاب کنی الان اینو انجام بدم، چون بالاخره وقتت که محدوده. با چه معیاری تصمیم میگیری چه کاری انجام بدی، چه کاری انجام ندی؟
سیاوش صفاریانپور: مثال میزنم. پادکست “عصر حجر” از حضور مریم فقیهی شکل گرفت. بسیار کارشناس قابل اعتنایی بود، رفتارش، رفتار ترویج علمیش، رفتار بیان علمیش و روایتگریش خیلی جالب بود و بعد من دیدم ما مدتهاست که داریم توی رادیو، اینور اونور صحبت میکنیم، یه سری حرفایی داره راجع به زیستشناسی تکاملی که نمیشه زد.
به خاطر اینکه تلویزیون و رادیو مخاطب انبوه داره، نمیتونیم کنترل کنیم. ولی توی پادکست شما میتونید راجع به تکامل جنسی صحبت بکنید، جوری که حرف هتاکانه و بیادبانه و دور از اخلاقی نباشه. ولی توی تلویزیون نمیشه راجع بهش صحبت کرد. این یه حقیقتیه.
چون اونجا من نمیدونم کی داره منو میبینه یا میشنوه. ولی تو پادکست آدما انتخابتون میکنن. یعنی میگرده پیدات میکنه به یه شکلی بودن یه کسی مثل مریم فقیهی و سبک روایتگریش به من این ذهنیتو دادش که “با او میشه این کارو انجام داد.” بعد در کنارش مهرداد نعیمی قرار گرفت و تبدیل شد به یه پادکستی که فوقالعاده هیجان انگیزه. آشنایی با آقای دکتر وحدتینسب یه دفعهای این ایده سالهای قبل بودش که مسیر انسان از آفریقا چجوری بوده. برای من سوال شخصی این بود. من برای اینکه این سؤال شخصیو جواب بدم، دیدم یه انسانشناس خفن وجود داره.
ازشون دعوت کردم، آقای میرفخرایی هم بودن، شد گفتگوی آقای میرفخرایی، آقای وحدتینسب و پادکست “خداحافظ آفریقا” شکل گرفت، شد و متولد شد. بیشتر با بودن اون آدمهای اصلیه که من بیشتر دنبال شریکم. اونجایی که تو پادکست من سعی کردم تغییر ایجاد بکنم، عبور از پادکست مونولوگ بود.
چون تعداد پادکستهایی که یک نفره میشینه حرف میزنه زیاده و من دیدم که خیلی هم خوبهها. اتفاقاً فرهنگ شنیداری ما فرهنگ دریافت یک طرفهست. شما ترجیح میدید بشینید بشنوید و خیال بکنید. اینکه دو نفر حرف بزنن، در تناقض با همدیگه، مثل من و شما الان، یا تعداد بیشتر، این خیلی ماهیتاً ما بهش خیلی علاقه نداریم. ولی من رفتم دنبال بیشتر سبک پادکستهایی که پادکستهای چند نفرهست و این به لحاظ فنی و تکنیکی کار سختتری هم هست.
به خاطر اینکه شما به از یه میکروفون به دو تا که تبدیل میشید یا سه تا میشید، دردسرای فنیتون هم شروع میشه و اینو به این ترتیب من ترجیح دادم که برم این بخشو قویتر بکنم یا کپلتر بکنم و تعدادشون بیشتر بشه.
امین آرامش: استودیو دارین الان؟
سیاوش صفاریانپور: الان یه استودیو کوچیک پادکست داریم که اغلب پادکستها توی اون تولید میشن. داریم الان بزرگترش میکنیم، جای دیگهای توسعه بهتری داره پیدا میکنه که حتی یه فضای استودیویی باشه که دیگران هم بتونن بیان توش ضبط بکنن. حالا اجاره و بیشتر دنبال اجاره نیستیم، بیشتر دنبال اینیم که یه زمینه بازی بزرگی باشه که بقیه هم بتونن بیان زمینو بگیرن، فوتبالشونو بازی بکنن.
امین آرامش: خیلی عالیه. واقعاً دمتون گرم، راجع به مسیر شغلی چیز هم هست که بخوای بگی؟
امین آرامش: راجع به مسیر شغل چیزی داری که بازم بگی؟
سیاوش صفاریانپور: راجع به مسیر شغلی اینکه بعدش چی میشه؟ نگرانیای که شما از ۴۰ سال به بعد پیدا میکنید. من تا ۴۰ سالگی اصلاً اهمیتی نداشت بعدش چی میشه. میشه یه چیز میشه. ولی اینکه شما روزایی که نتونید کار بکنید چه شکلیه؟ من تا مدتی از فکر کردن دربارش فرار میکردم. بعد تازگی ولی یه خورده دارم سعی میکنم بهش فکر بکنم و نمیدونم چی میشه. ولی فعلاً بریم جلو ببینیم چی میشه.
اگه بخوای با سیاوش ۱۸ ساله حرف بزنی بهش چی میگی؟
امین آرامش: اگه بخوای با سیاوش ۱۸ ساله حرف بزنی و بهش ماکزیمم سه تا چیزو بگی این کارو بکن یا نکن، بهش چی میگی؟
سیاوش صفاریانپور: شاید میگم برو دختربازی بکن! چون هیچ موقع نکردم این کارو.
امین آرامش: آره؟
سیاوش صفاریانپور: میگم شاید اینو بگم. چون آدم ۱۸ ساله باید یه خورده حواسش به جهان پیرامونش باشه. ارتباطهای بیشتر از ارتباطهای کاری رو شاید تو زندگیش باید ببینه، تجربه کنه. حالا مثال میزنم دختربازی.
امین آرامش: اینکه بره چیزهای بیشتری رو تجربه کنه، بچه مثبت نباشه؟ میشه اینجوری گفت.
سیاوش صفاریانپور: آخه من بچه مثبتم نبودم به اون شکل، ولی خیلی چه میدونم؟ آنکادر کار حرفهای بودم برای اون وقت میذاشتم.
سیاوش صفاریانپور: و فکر کنم یه چیزایی رو این وسط جا افتاده. مثل اینکه شما یه کارایی هست که میبینید بقیه انجام دادن، شما انجام ندادید.
امین آرامش: حالا که انجام ندادی چیو از دست دادی؟
سیاوش صفاریانپور: تجربههای باحال. یعنی اینکه درنگ من خیلی وقتا درنگ نکردم. همش رفتم جلو. یعنی جایی که افسرده شدم بیشتر کار کردم.
امین آرامش: تو همون لحظه میشه اینجوری گفت.
سیاوش صفاریانپور: آره شاید. آخه بقیه خیلی سادهتر زندگی میکنن و لذت بخشتر هم هست. کی گفته انقدر باید کارای عجیب غریب کرد؟ توی ایران البته اینو کمکم رو شما میذارن. شما مجبورتون میکنن که پیوسته خودتونو ثابت بکنید و من تو این تله یه بار افتادم که یه دفعه دیدم که دیگران دارن میگن که مگه چیکار کردی تو؟ بعد من گفتم یعنی شما نمیدونید من چیکار کردم؟ بعد بعداً به خودم گفتم هیچ کاری نکردم.
امین آرامش: اصلاً چرا برای من مهمه که اونا چه فکری کنن که من چیکار کردم؟
سیاوش صفاریانپور:برام مهم بود، یعنی باورم نمیشد که نه نیست، باورم نمیشد که بهم بگن که تو هیچ کاری نکردی.
سیاوش صفاریانپور:این راستشو بخوای از دل یه غم بزرگم بیرون اومده.
امین آرامش: ولی خیلی ارزشمنده، قشنگ آدم آزاد میشه.
هیچ چیز مطلق نیست
سیاوش صفاریانپور: آره، هیچی مطلق نیست. اصلاً اتفاقاً همینو من دارم میگم . یعنی من چه شغلی میداشتم که یعنی من الان فرض کنید که رفته بودم الان پژوهشگر “رویان” بودم، داشتم یا پژوهشگر در نجوم بودم. من در یه شاخه بودم. من الان انقدر این زندگی ماجراجویانه رو دوست دارم که هر جایی که سؤالی هست، من میتونم برم اونجا و میتونم بپرسم. خیلی این دنیای هیجان انگیزه. این علیه دوران مدرسه و همه ساختار آموزشی ماست که سؤال کردنو از ما سلب میکنن و من اتفاقاً کاری که دارم میکنم، یکی کاری که دارم میکنم اینه که مشروعیت میدم به سؤال و البته یادآوری میکنم که سؤال باید دقیق باشه.
هیچ سؤالی دقیق میتونه نباشهها و سوالو اصلاً میتونیم اینو ازش بگیریم. ولی من فکر کنم که جوابای دقیقتر از سؤالای دقیقتر به وجود میاد. سؤال دقیقتر مطالبه دقیقترم در جامعه ایجاد میکنه. من میدونم چی میخوام. خیلی وقتا ما فقط داریم ناله میکنیم، داد میزنیم، فریاد میزنیم. ولی اگه یکی به ما بگه وایسا ببین دقیقاً چی میخوای؟ بگو. من خیلی جوابی ندارم بدم. من باید بدونم که حالا من متهم به این میشم که نمیدونم وسطبازم، متهم به این چیزا میشم که آقا تو نشستی داری فقط نگاه میکنی که کی رو خط عابر پارک کرده. مرد حسابی! همه گردن مردم داری همه چیو میندازی مردم. رفتن شمال، نمیدونم آشغالا رو ریختن. تقصیر مردم که نیست، سطل آشغال نذاشتن.
بعد حالا یکی نمیگه که آیا کسی هست بگه که آشغال ریختن روی زمین خوبه؟ آیا کسی هستش که بگه که وایسادن رو خط عابر درسته؟ اگه نیستش، خب منم انجام ندم. و من فکر میکنم که ما خیلی وقتا گرفتار این شدیم که سؤالاتمون نادقیقه. اگه سؤالاتمونو دقیق بکنیم، به نظر من خیلی از خواستههامونو بهش میرسیم.
امین آرامش: عالی. پس یک بهش میگی که بیشتر درنگ کن، چیزای بیشتری رو تجربه کن.
سیاوش صفاریانپور: ببین چه خبره.
امین آرامش: چیز دیگه بهش میگی؟
سیاوش صفاریانپور: یه چیز خصوصی هستش که نمیتونم بگم.
امین آرامش:باشه حالا بعداً به خودش بگو.
سیاوش صفاریانپور: آخه میدونی چیه؟ انقدر دوران ۲۰ تا ۳۰ سالگی من بینظیر گذشتش که گاهی اوقات فکر کنم که اصلاً اون یه سیاوش دیگهای بودش.
ردشو امروز میبینم. یعنی در رفتارم، در بینشم. ممکنه که یه آدم خیلی تنبلی باشم الان. خیلی تکون نخورم. ولی اون موقع همش سفر برو، نمیدونم اینجا، اونجا برو، بعد برنامه ریزی کن برای آینده که اینجارم باید برم ببینم. این نقطه دنیا، این نقطه ایران این ماجرا ولی من خیلی الان که دارم با شما صحبت میکنم، این چیز میمونه. اتاق درمان و جلسه روانشناسی و اینهاست که من الان نگاه میکنم میبینم که من بر خلاف خیلیا همه اون کارایی که دوست داشتم کردم. یعنی تعداد کارایی که بگم دوست نداشتم کردم، خیلی کمه. یادم نی.
امین آرامش: عالی. از چی پشیمونی تو مسیر شغلی؟ چیزی هست که بخوای بگی؟ هر جای مسیر شغلی.
از چه چیزی در مسیر شغلیت پشیمونی؟
سیاوش صفاریانپور: یعنی شاید به ذهنم نمیرسه ها الان. ولی مگه میشه آدم چیزی نباشه که بابتش پشیمون باشه؟ ولی آخه مسئله سر اینه که مگه من چقدر میدونم راجع به چیزای مختلف؟ یکی از چیزایی که بدونم بداخلاقیه من سنم کم بوده، در نقش کارگردان، تهیه کننده بودم. در طی این سالا خیلیا رو آزردم. یعنی در طی این سالهای قبل از ۴۰ سالگیم و ممکنه که سختگیرانه نگاه کردم، سعی کردم همه رو با ضریب هوشی ثابت بسنجم.
نگفتم به خودم این آدم تواناییش انقدره، دیگری انقدره. سعی کردم همه رو عین اون مدیریت شمشادی که همه رو یه قد میکنه، منم اون کارو کردم و در ایدهآلترین حالت که فرد رو اصلاً اون حس دگرخواهی در من کم بوده. اداش بوده ها. اینکه یه نفر اگر میاومده میگفته که بچهم مریض بوده، من همیشه فکر کردم چاخان داره میکنه، داره در میره از کار و من هیچ موقع درک نکردم که یه نفر بچهش مریضه. یا با خانمش دعواش شده دعواش شده، بیا سر کارت. کارشو باید انجام بده اصلاً فکر نمیکردم که مقاومت آدما کمه ترس رو به رسمیت نمیشناختم. در صورتی که وقتی شما ترس رو در آدما به رسمیت بشناسید، اولاً خودتونم اجازه دارید بترسید. وهله اول دو، خیلی از رفتار آدمها رو میتونید درک بکنید.
یعنی اینکه چرا فلانی این کارو نکرد؟ علتش اینه که ترسیده یا هر چیز دیگهای. مقاومت انسان، مقاومت محدود و در زمان متغیره الان یه جوره، یه دقیقه یه جور دیگهست. من این امپاتی یا همون دگرخواهی درم خیلی کم بود و همیشه فکر میکردم که یه سرآشپز خیلی سختگیرم و سن و سالمو قایم میکردمها پشت داد و دودور و هوار زدن و اینا چرا این کارو میکنی؟ چرا اقدر نمیفهمی؟ این چه مزخرفه؟ فلان یه اصطلاح مزخرفم داشتم به همه چی تدوینگر کارشو زحمت کشیده، انجام داده، نگاه میکردم میگفتم مزخرفه. میرفتم از اتاق بیرون.
امین آرامش: چقدر خوب که اینقدر با خودت صادقی و این رو میتونی شجاعانه بگی. من تو این دارم یه ربطی میبینم به اون داستان بچه ۱۸ ساله که نوجوان ۱۸ ساله که برو چیزای بیشتری تجربه کن و از اون چهارچوبه در بیا و سعی کن حسهای بیشتری هم به رسمیت بشناسی. یه جایی بترسی و وقتی خودت اجازه داری بترسی، حالا میبینی شاید اونم ترسیده. شاید اونم اصلاً یه مسئلهای داره.
سیاوش صفاریانپور: اوایل انقلاب میگن که خیلی بیکار شدن. آقای ناصر ملکمطیعی فکر کنم رفت رستوران زد یا فرش فروشی نمیدونم. آقای همایون الان هنوز رستوران “قاراشی” توی اختیاریه هستش، توی میدون نوبنیاد هستش. همه آدمایی که به نوعی از کار بیکار شدن، “کارنکن” درشون حاکم شد، مجبورن برن شغل دیگهای. یه دفعه از راجع به آقای احمدرضا احمدی شنیدم که میگفتن «که رفته بودن توی یک مغازه شیرینی فروشی، آجیل فروشی مشغول بودن. بعد یک از دوستاشون دیده بودش، گفته بود چیکار میکنی؟ میگفتن که این پروانههایی که هر روز متولد میشنو میشمرم».
منظورشون این پروانههای کوچیکی که داخل آجیل ممکن بوده یعنی یه شاعر، یه نویسنده از بد حادثه، از بدشانسی گیر افتاده توی آجیل فروشی. برای من خیلی این الهام بخش بودش وقتی که شنیدم که آقای احمدرضا احمدی تو همون آجیل فروشی، تو اون پستهها دنبال اون پروانههاییه که متولد میشن و از در میفرستدشون بیرون.
سیاوش صفاریانپور: خیلی آدم جالبیه نسبت به آقای احمدرضا احمدی و بقیه. من فکر کنم همه این “کارنکن”های امروز خیلی خوشبختترن، خیلی منعطفترن، خیلی به نظر من تونستن کاری که دوست دارنو انجام بدن. بنابراین یه کسایی مثل عادل فردوسیپور، علی ضیا، پرشمارن افرادی که اینچنین به نظر من خیلی خوششانسن که تو این دوران زندگی میکنن.
امین آرامش: اینم یک بخش از جادوی اینترنت که ما بارها تو پادکست در موردش حرف زدیم.
سیاوش صفاریانپور: برای شما چطوره؟
فکر میکردید یه روزی گفتوگو کننده بشید؟
سیاوش صفاریانپور: فکر میکردین اصلاً بشینین گفتگو کننده بشین یه روزی؟
امین آرامش: نه اصلاً. فکرش نمیکردم.
امین آرامش: من رفته بودم دانشگاه (به صورت مفصل تو پادکست در موردش حرف زدم. حالا خیلی کوتاه هم بگم) من رفته بودم دانشگاه که معلم دانشگاه بشم. دانشجو دکترا هم شدم. بچه درسخون هم محسوب میشدم اصطلاحاً.
امین آرامش: کارشناسی و ارشد و دکترا. بعدم همون دانشگاه خودم بودم، امیرکبیر بودم من. ولی بعد وسطای راه دیدم که یه جورایی از همون جنسه.
من برم دکترا بگیرم، بعد برم توی جذب هیئت علمی، برم جواب به سؤال عقیدتی بدم، بعد برم اونجا بهم بگن فلانها رو سر کلاس نگو و فلان دوست ندارم من استاد دانشگاه بشم. من معلمی رو دوست دارم. استادی دانشگاه مصداقی از اون معلمیست و اینترنت به من این فرصتو داده که هم توی مقیاس وسیعتر معلمی کنم، هم کسی بهم نگه اینو بگو، اینو نگو یا چیزی از این جنس.
سیاوش صفاریانپور: و به شما داره خوش میگذره؟
امین آرامش: خیلی. آره من خیلی خوشحالم.
سیاوش صفاریانپور: چه خبر خوبی!
حرف آخر
امین آرامش: آره واقعاً من سؤالم تموم شد، اگه شما حرفی در انتها داری بگو.
سیاوش صفاریانپور: من نه، من خیلی خوشحالم که اینجا اومدم و خیلی برام جالب بودش. از دور وقتی که کار شما هم میدیدم، کار همه دوستان و رفقای پادکست رو که نگاه میکنم، خیلی برام جالبه. خیلی خوشحالم که یه همچین فضایی وجود داره و خیلی خوشحالم که از اون تکلف زیادی که توی جاهایی مثل رادیو و تلویزیون هست که آدم با صدای عجیب و با ژستهای عجیب باید صحبت بکنن، از اون آدمایی که غیرواقعین دور شده.
تبدیل شده به آدمای واقعی که میتونن با همدیگه نزدیک بشن و اینطوری راستش بخوایم امن تریم ما با همدیگه. یعنی مسئله جدی اینه که کمتر از همدیگه میترسیم، اعتماد بیشتری به هم پیدا میکنیم. من این فضای امن برام خیلی خیلی متنم و دنیای پادکست به نظر من فضای امن بین آدماست.
امین آرامش: مرسی از شما که اومدی به این گفتگو و به من که خیلی خوش گذشت.
سیاوش صفاریانپور: دم شما گرم، خسته نباشین. خدانگهدار.
برای تجربهای کاملتر، حتما ویدیوی این گفتگو رو مشاهده کنید و لذت ببرید.
امیدوارم از این گفتگو لذت برده باشید، اگه تجربه یا علاقهای در زمینه ژورنالیسم و یا پادکستری دارید حتما برای ما بنویسید.
1 دیدگاه برای “گفت و گو با سیاوش صفاریانپور | ژورنالیست و پادکستر ”
بسیار عالی و آموزنده.