در این مطلب به بحش دوم گفتوگوی امین آرامش و پوریا عالمی، همبنیانگذار رادیو گوشه و آیقصه، در اپیزود هفتاد و دوم پادکست کارنکن میپردازیم. اگه هنوز قسمت اول رو نخوندید، پیشنهاد میکنیم ابتدا قسمت اول این گفتگو رو از طریق لینک زیر بخونید.
سفر به دنیای نویسندگی و قطع ارتباط با مطبوعات
امین آرامش: خوب از اون داستان ستوننویسی تو روزنامه و بعدش که گفتی همه چی رو زمین گذاشتی بیشتر بگو.
پوریا عالمی: من سال هشتاد و شش کل کارهام رو زمین گذاشتم، شروع کردم به آزاد زندگی کردن برای خودم. سال هشتاد و شش، هشتاد و هفت مشغول نوشتن شدم و کمکم برای رادیو و پروژههای کوچیک کار کردم. مثلاً تو پروژه انیمیشن دوستم میرفتم عکس اسکن میکردم. تو پروژه فیلم دوستم میرفتم ادیت میکردم. هر کس هر کاری داشت من میرفتم کنارش که هیچ کدوم هم اسم نداشت. یعنی کاری که من میکردم اسم نداشت ولی یه پولی درمیاوردم. در این حد که ناهار بخورم میرفتم یه کاری هم میکردم و زندگیمو روی این روال میگذروندم. هشتاد و هفت کلاً به این گذشت و خوش گذشت. سفر میرفتم، فیلم زیاد میدیدم، کتاب زیاد میخوندم و تصمیم گرفتهبودم دیگه در مطبوعات ننویسم.
فقط میخواستم سالی ده تا ستون توی روزنامههای درجه دو و سه چاپ کنم که کارت روزنامهنگاری داشته باشم. چون کارت روزنامهنگاری توی ایران و جهان موزهها رو رایگان میکنه. تنها دلیلش این بود و هیچ دلیل دیگهای نداشتم. سربازی هم نرفتم. هجده سال غیبت داشتم، چون مشغول کار بودم، “گلآقا” و جاهای دیگه مینوشتم. بعد از هجده سال اعلام کردن سربازی رو میفروشن، من رفتم خریدم. اگه نمیفروختن احتمالاً بازم وقت نمیکردم که سربازی برم، چون میلی هم به خریدن چیزی نداشتم که به نام خودم باشه، خیلی برام فرق نمیکرد. دوستام میگفتن برات مهم نیست خونه به نامت نمیزنی یا نمیتونی ماشین بخری؟ میگفتم نه.
من شروع کردم برای خودم کار کردن. ایدهم این بود که شروع کنم به نویسندگی، یعنی فقط بنویسم. برای پول درآوردن پروژه بگیرم که وقتم درگیر کار نباشه. خلاصه هشتاد و هشت شد و آقای قوچانی شدن سردبیر روزنامه اعتماد ملی، خب برای من فرقی نمیکرد چون من دیگه نه خیلی روزنامه میخوندم، نه خودمو مطبوعاتی میدونستم. تو دو سال گذشتهش، تو وبلاگم مینوشتم یا برای رادیو کار میکردم.
وقتی اومدند یه آگهی گذاشتن که اعتماد ملی میخواد اولین صفحه روزنامه طنز مطبوعات ایران رو چاپ کنه. من گفتم چه باحال، دمشون گرم. مسئول صفحه، دوستم هادی شد، به من زنگ زد گفت این ایده وجود داره و صفحه روزانه میخوایم منتشر کنیم، گفتم خیلی ایده خوب و خفنیه، موفق باشید. گفت یعنی چی؟ گفتم موفق باشین دیگه.
آغاز صفحه طنز در روزنامه اعتماد ملی
پوریا عالمی: من و هادی هم دوست بودیم، هم یه کارایی با هم میکردیم. مثلا سایت داشت، یه چیزایی من مینوشتم و… گفت خوب بیا دیگه، تو بشو مسئول طنزش. گفتم هادی من واقعا الان برنامم اینه که هیچ کاری نکنم، میچرخم، میرم پیش یه دوستم ناهار میخورم، پیش اون یکی دوستم چایی میخورم، تو یه روز بیست تا فیلم میبینم، سفر میرم، آدم خودمم. گفت آقا اینکه نمیشه، قرار شد ما با هم راه بندازیم، چون ما یه سری کارهای اینترنتی با هم کردهبودیم، با هم گپ زدهبودیم، یکی از آرزوهامون این بود که یه مجله طنز و کاریکاتور دربیاریم.
گفتم آره ولی من خیلی عوض شدم و دیگه حوصله اون کارها رو ندارم. شاید کار بدی کردم که قبول نکردم، فکر کنم هادی ناراحت شد و تعجب کرد. گفتم من دارم میرم ناهار بخورم و رفتم پیش بزرگمهر. گفت چه خبر؟ گفتم با هادی گپ میزدیم، اعتماد ملی داره صفحه روزانه طنزشو درمیاره و باحاله. گفت مگه تو قرار نبود با هادی این تجربه رو بکنی؟ گفتم نه دیگه، من اومدم بیرون. بزرگمهر دعوام کرد، گفت این چه بطالتیه تو زندگی پیش گرفتی و اگه کاری بلدی باید بری انجامش بدی، هی میگی این چه وضع مطبوعاته؟ خوب الان بهتر بلدی، برو انجامش بده. گفتم من اصلاً آدمش نیستم و بزرگمهر ناراحت شد.
شنبه اولین صفحه بیرون اومد و از همون روز اول صفحهای که سردبیر میخواست نبود. بهنظر من خیلی صفحه خوبی هم بود. یه صفحه کلاسیک طنز بود و خیلی باحال بود. بعدازظهر رفتم دفتر بزرگمهر ناهار بخورم، دیدم بزرگمهر پای تلفنه و داره صحبت میکنه، گفت پوریا میاد… من نمیدونستم چه اتفاقاتی افتاده، هی میگفت پوریا میاد.
تلفن رو قطع کرد، گفتم چی شده؟ گفت تو باید بری به هادی کمک کنی. گفتم آخه الان یه نفر داره کمکش میکنه، امروزم حتما نسخه اولش چاپ شده، بده ببینیم چه شکلیه؟ گفت اون دیگه ادامه پیدا نمیکنه، الان تو باید بری کمک کنی. گفتم این که خیلی خوبه. گفت شروع نکن و…
گفتم آقا من اصلا الان نه ارتباطات دارم، نه آدما رو میشناسم. دو ساله دارم هیچ کاری نمیکنم. هیچ تلفنی توی گوشی من نیست که بخوام بهش زنگ بزنم، صفحه درآوردن کار سادهای نیست، گفت من کمکت میکنم، با کیا حال میکنی؟ یا یه همچین چیزی. نشستیم چهار تا اسم درآوردیم و خود بزرگمهر زنگ زد گفت که این میخواد صفحه طنز دربیاد، مسئولش هادیه، مسئول بخش طنزش پوریاست و ما در عرض سه چهار ساعت شروع کردیم، یادداشت جمع کردن.
بعد گفت خودت میخوای چیکار کنی؟ ایده ستونت چیه؟ گفتم من همیشه ده تا ایده دارم. گفت الان کدومشو میخوای بنویسی؟ گفتم فال قهوه. گفت فال قهوه چیه؟ گفتم یه فنجون قهوهست که هر دفعه برای یکی گرفته میشه بعد که اینو برمیگردونی وضعیت زندگی، کشور و سیاست رو میتونی تعریف کنی. گفت این ایده خیلی مزخرفیه. گفتم من میخوام رو همین کار کنم.
ستون اولم رو نوشتم، ستون بقیه دوستان رو هم تا ساعت شش بعدازظهر گرفتیم. واقعا بزرگمهر اینجا خیلی مرام گذاشت، منو انداخت تو بازی و هم از خودش خیلی خرج کرد، هم خیلی حمایت کرد. خلاصه من با کلی کاغذ رفتم اعتماد ملی، پیش هادی و صفحه اول رو بستیم.
فردا صفحه شبنامه منتشر شد و ترکوند. ترکوند، یعنی به این معنی که هم صفحه خیلی بازتاب داشت، هم زندگی من ترکید. یعنی من که میخواستم تو تنهایی خودم باشم، تو خلوت خودم باشم، یه زیست خیلی کم هزینه اجتماعی برای خودم داشته باشم، یه دفعه پرت شدم تو عمیق.
تاثیرات اجتماعی و شغلی پس از انتشار ستون در روزنامه
امین آرامش: حالا دیگه بیشتر دیدهشدی؟
پوریا عالمی: بینهایت دیدهشدم نسبت به جایی که ایستادهبودم. من ستونی مینوشتم که بیست تا دستاندرکار میدونستن من دارم مینویسم، ممکن بود چهار نفر بدونن پوریا تو مطبوعات مینویسه ولی همشون مطبوعاتی بودن، پونزده نفر هم مخاطب داشتم، خیلی کار عجیبی نمیکردم. اندازهای بود که خودم خوشحال بودم، دلمم خوش بود. یه کسبوکار کوچک بود. یه کافه کوچک، در یه محله کوچک، در یه شهر کوچک، در یه کشور دورافتاده بودم. ولی صفحه اول روزنامه اعتماد ملی که چاپ شد، مثل این بود که من در مهمترین خیابون، مهمترین راسته در پایتخت مهمترین کشور جهان باشم. در پرتیراژترین روزنامه، در پرخوانندهترین صفحه من ستون داشتم. یه مسئولیت اجرایی کوچیکی هم داشتم و مسیر زندگیم عوض شد.
امین آرامش: از اون روزها چی یاد گرفتی؟ احتمالا تو این فرایند خودتم مجبور بودی خیلی تغییر کنی، بالاخره از کنج خلوت دراومدهبودی. و چقدر اونجا بودی؟
پوریا عالمی: اعتماد ملی چند ماه طول کشید. خیلی دولت مستاجل بود و بسته شد. یه هفته قبل از بسته شدن من اومدم بیرون، چون فضای کشور خیلی ملتهب بود و نوشتن خیلی سخت شدهبود.
امین آرامش: اینا مال بعد از خرداد هشتاد و هشته؟
پوریا عالمی: بله، ما از قبلش شروع کردیم ولی کمکم مطبوعات داشتن تعطیل میشدند. یه اتفاقهایی داشت تو کشور میافتاد، اینو میگرفتند، اونو میگرفتند و اعتماد ملی بسته شد. من چند ماهی بیکار بودم.
امین آرامش: اون رادیو که کار میکردی چی شد؟
پوریا عالمی: اون رادیو از هشتاد و هشت دیگه کار نکردم، یعنی اونها زنگ نزدن.
دوران شکوفایی نویسندگی و چاپ اولین کتابها پیش از “شهر موشها”
امین آرامش: تجربه “شهر موشها” مال چه سالی بود؟
پوریا عالمی: سال نود و دو.
امین آرامش: این بین چی؟
پوریا عالمی: این بین من یه عالمه روزنامه و مجلههای مختلف کار کردم. دیگه وضعیتم مطلوب بود. به عنوان یه فرد نویسنده بیست و چند ساله که داره کار میکنه خیلی خوب دیدهمیشدم. با درآمدم خیلی خوشحال بودم. از سبک زندگیم خیلی راضی بودم. به این خاطر که دیگه کارمند پشت میز نشین نبودم. ستوننویسی بهم فرصت میداد که هر غلطی دلم میخواد بکنم، سفر برم و… نوشتن رو جدیتر گرفتهبودم. شروع کردم کتاب چاپ کردن. سال هشتاد و نه، دو تا کتاب منتشر کردم.
امین آرامش: الان چند تا کتاب داری؟
پوریا عالمی: فکر کنم نوزده تا.
امین آرامش: روی درآمد از فروش کتاب میشه حساب کرد برای اینکه بخشی از هزینههای زندگی رو پوشش بده؟
پوریا عالمی: اگه نویسنده حرفهای باشید، بله. ولی نویسنده حرفهای شدن، شبیه گرفتن استارتآپه، مثل یونیکورن شدنه، چند تا استارتآپ تو جهان وجود داره و چند تا استارتآپ یونیکورن شدن؟ نویسندگی هم همینه. نویسندگان درجه یک در جهان بهوسیلهی نویسندگیشون امرار معاش میکنن، ولی باقی استارتآپ ها نیازمند سرمایهگذاری و حمایت مالی هستند.
امین آرامش: درمورد تجربه نوشتنت تا قبل از “آیقصه” چیز دیگهای هست که بخوای بگی؟
پوریا عالمی: نه
رویکرد غیرمتعارف پوریا عالمی در شروع کار: حرکت آماتورانه با مشورتپذیری
امین آرامش: من یه سوال خیلی مهم در مورد تجربه نویسندگی تو اون سالها دارم. بهعنوان آدمی که سالها تو بخشهای مختلف این حوزه کار کرده از گلآقا تا اعتماد ملی و شرق و… به آدمی که الان داره اینها رو میشنوه و فکر میکنه این حوزه میتونه براش جذاب باشه چی میگی؟ چیکار کنه؟ البته میدونم که بازیش اینجوری نیست که بگی الان از اینجا برو میرسی اونجا و تمام میشه. داستان روزنامهنگار خوب شدن به این سادگی نیست و یه فرمول ساده نداره.
پوریا عالمی: بهش میگم خوب ببینه، خوب بخونه، حتی اگه نویسنده نشد یا نویسنده خوبی نشد در هر کاری مطلوبتره، با خودش خوشحالتره. خوب دیدن، خوب خوندن، خوب تجربه کردن.
امین آرامش: به صورت عملیاتی از کجا شروع کنه؟
پوریا عالمی: من بلد نیستم اونجوری نگاه کنم. اگه بلد بودم حتما بهتر بود. هزینههای زندگیم کمتر میشد. من از اینام که اگه بخوام هواپیما بسازم، در مسیر مهندسی هوافضا نیست که به این نتیجه میرسم هواپیما بسازم. من میخوام هواپیما بسازم بعد نگاه میکنم این باید از زمین بلند شه، بعد تازه میرم با نیروی جاذبه آشنا میشم. این روش زندگی من، روش توصیهناپذیریه. شما ممکنه تو خیلی چیزا جدی گرفتهنشین. شما آماتور میمونین.
آماتور بودن به نظرم بهترین وضعیت زندگیه، بهاینخاطر که در وضعیت عشق نسبت به موضوعی که دوست داری، حرکت میکنی، خیلی دلی داری حرکت میکنی. ولی دلی حرکت کردن خیلی باگ داره، خیلی آسیب داره، کار شما ممکنه مملو از اشتباه باشه.
تنها چیزی که یاد گرفتم اینه که آماتوری حرکت کنم برم تو دل جریان ولی خیلی مشاورهپذیر باشم. چیزی که من بلد نیستم رو شاید لازم نیست حتما یاد بگیرم، میدونم دیگران تجربه کردن، هزینه کردن و کارشناس ارشد حوزههایی هستند. میرم میگم من الان میخوام هواپیما درست کنم، اون میگه شما برای اینکه هواپیما درست کنی ایدهت چیه؟ من میگم به جای اینکه آدما بشینن، میخوام آدما توش پرواز کنن، آدما سر و ته باشن، میگه خب این بیس اولش اینه که یه فضای کابینی داشته باشیم، باید بتونه از زمین بلند شه، اینو میخواد، اونو میخواد و…
امین آرامش: دیگه از تجربه نوشتن چیزی داری که بخوای بگی؟
پوریا عالمی: این وسط سردبیر چند تا مجله کوچیک و مجله نوجوان یا کودک شدم. خیلی تجربه کوتاهمدتی بود. بعد رفتم روزنامه شرق نوشتم و با روزنامه شرق کار مطبوعاتی من تموم شد.
احترام به دیگران: دوری از ذهنیت کارمندی در روابط
امین آرامش: تا الان از تصمیمهای خوبت گفتی. از تصمیمهای بدی که البته اون موقع به نظر خودت تصمیم درستی بوده، چیزی به ذهنت میرسه که بخوای بگی؟
پوریا عالمی: به آدما احترام بیشتری میذارم.
امین آرامش: یعنی چی؟
پوریا عالمی: فکر میکنم الان بهتر بلدم با یه آدم معاشرت کنم، بهتر بلدم درنظر بگیرمش، عذرخواهی کنم، دوست داشته باشم. به خودم یاد دادم که اگه یه خدمتی میکنم منتظر نباشم که اون برگردونه، الانم کامل این شکلی نیستم، منتها مدام به خودم یاد میدم که تو باید دورتر از این فضا بایستی وگرنه کارمند اون رابطه میشی.
من اصلاً با کارمند یه چیزی بودن تو ذهنم راحت نیستم، هی کنار میکشم و دیدم که هزینههای زندگی منو خیلی کم میکنه.
من نمیگم تصمیمهای اشتباهی گرفتم یا نه، چون فرقی نمیکنه و تو هر تصمیمی که میگیری تو اون لحظه منتج از برایند زندگیته. اعتقاد هم ندارم که اگه برگردیم به گذشته، از کجا میتونیم شروع کنیم. من اگه به گذشته برگردم با همون زیستی که داشتم میرسم به اون نقطه و دوباره همون تصمیم رو میگرفتم.
اشاره به نظریهای در مورد قضاوت
پوریا عالمی: در رم باستان در علوم نظری یه بحثی راجعبه عدالت وجود داشت، درمورد مفهوم قضاوت حرف میزد. میگفت ما نمیتونیم کسی رو قضاوت کنیم و سیستم قضا را زیر سوال میبرد. حتی نمیتونیم قضاوت فردی بکنیم.
مثلا شما قتل انجام دادی، گفت من نمیتونم شما را قضاوت کنم به این دلیل که زیستی که من کردم، با شما یکسان نیست. جایی که شما زندگی کردید، چیزهایی که دیدی، تجربههایی که داشتی، چیزی که خوردی، چیزی که خوندی، چیزی که پوشیدی، با من متفاوته. اگه من عین کاری که تو کردی رو بتونم بکنم، میتونستم قضاوتت کنم، بگم اگه من جای آقای آرامش باشم این انتخاب رو انجام میدادم یا نه. میکشتم یا نمیکشتم. میدزدیدم یا نمیدزدیدم. اگه نمیتونم عین اون رو تجربه کنم نمیتونم قضاوتش کنم. این بحث خیلی نظریه و شاید بحث مفصلیه.
امین آرامش: یعنی وقتی یه آدم، شرایط کاملا متفاوت داره، تو هیچوقت نمیتونی از بالا به اون آدم نگاه کنی؟
پوریا عالمی: آره یا حتی از بیرون، وگرنه کنار گود نشستن و اینکه بگی لنگش کن کاری نداره. من دارم به خودم یاد میدم این قضاوت رو کمتر کنم ولی واقعیت اینه که ما با قضاوت به دنیا میایم. به همین دلیل فکر میکنم احترام به آدمها مهمترین تجربهایه که من برای خودم کسب کردم و فکر میکنم که تنها چیزی که بخوام تو زندگی تغییر بدم اینه که نگاهمو به انسانهایی که تو زندگیم بودن محترمتر میکردم.
امین آرامش: مرسی، خیلی هم خوب. از سابقه روزنامهنگاریت اگه بخوای برگردی به گذشته، یکی از تصمیمهایی که اون موقع به نظرت تصمیم درستی بوده، ولی با دانش الانت فکر میکنی تصمیم اشتباهی بوده؟
پوریا عالمی: من فکر میکنم خیلی از تصمیمهایی که گرفتم و الان تو میگی درسته، اشتباه بوده خوب ولی معتقدم این تصمیمهای درست و غلط هست که ما را میسازه، اینطور نیست که بگم فقط یه مجموعه تصمیم درست میشه گرفت و به نتیجه رسید. تو تصمیم میگیری، بعد میبینی که چه تبعاتی داشته و تا موقعی که به تبعاتش نرسیم متوجه نمیشیم که اشتباه بوده، پس ما وقتی فاصله میگیریم متوجه میشیم که اشتباه کردیم.
من فکر میکنم که اگه برگردم عقب باز به خودم فرصت اشتباه کردن، میدم.
“شهر موشها”: آغازی برای تجربه مدیریت و تحول در زندگی
امین آرامش: در مورد تجربه “شهر موشها” بگو.
پوریا عالمی: “شهر موشها” از پایان اسفند ۹۱ تو زندگی من کلید خورد. تهیه کننده شهر موشها، منیژه حکمت از من دعوت کرد که وارد یک فضای کاری بشم که برای من چیزی شبیه مدیریت کردن بود. من تا قبل از اون یک نویسندهم که پروژههای کوچیک داشتم، مسئولیتهایی داشتم ولی خیلی کنترل شدهبود. توی “شهر موشها” که دو سال، تمام قد و بیست و چهار ساعت من درگیرش شدم، یه تیم خیلی خیلی بزرگ وجود داشت. اون بخش کوچیک که من بودم، از من یه چیز دیگه ساخت، یا اینطور بگم یه چیز دیگهای رو تو من بروز داد. اونجا فرصت زیادی برای اشتباه کردن و تجربه ساختن داشتم. خیلی مهم و موثر بود.
بعد از “شهر موشها” بود که برای اولین بار تصمیم گرفتم یه شرکت شخصی حتی با همکار و دوست یا شریک راهبندازم. از اونجا به بعد شکل زندگیم عوض شد و یه قابلیتی درونم کشف شد که میتونم به توسعه کسب و کارهای دیگه و برندینگشون کمک کنم. میتونم به استراتژی کمک کنم، نقشهراه رو ترسیم کنم.
این فرصت در دوران شهر موشها برای من ایجاد شد و در واقع فرصت و حمایتی بود که تهیهکننده مجموعه “خانم منیژه حکمت” که من خیلی دوستشون دارم و صمیمی و عزیز هستند، برای من ایجاد کردند و تهیهکننده دیگه آقای سرتیپی هم از این قضیه حمایت کرد. کارگردان مجموعه “خانم مرضیه برومند” هم به همین صورت این فرصت رو به من دادند.
خارج از فیلم، بخشی که ما بودیم و تعداد نفرات زیادی هم بودیم، کارهای متفاوتی میتونستیم انجام بدیم. هدف این بود که به برندینگ فیلم “شهر موشها2” که بعد از سالهای خیلی زیاد نسبت به “شهر موشها 1” ساخته میشه، کمک کنیم.
ایده اولیه این بود که نسلی که اون موقع این فیلم یا سریال رو دیدند، برگردن سینما و قسمت جدید رو ببینند. تهیه کنندهها توی مصاحبههاشون اینو میگفتند و پروژه خیلی بزرگی بود. اون موقع هفت میلیارد تومن پیشبینی هزینه کردهبودند، چون پروژه خیلی بزرگ و زمانبری بود، دو سال طول میکشید. باید دکورهای خیلی بزرگ میزدند و پیشبینی مالیشون این بود که اگه هفت میلیارد بفروشه، خوبه.
ما اومدیم سوال را عوض کردیم، گفتیم اگه فقط سرمایهگذاری روی اون نسل نباشه چی؟ یعنی بیایم جوری برند کنیم که بچهها هم بخوان بیان ببینند. پدر، مادرها که براساس نوستالژی میان. چیکار کنیم که این تبدیل به نیاز امروز مخاطب بشه؟ یه پروسه طولانی بود و ما تو حوزههای مختلف کار کردیم.
امین آرامش: و شد؟
پوریا عالمی: و شد. “شهر موشها” رکوردهای خیلی زیادی زد. چهارده میلیارد تومان فروخت، یعنی دو برابر شد. تو جشنواره سینمایی ایران یه سیمرغ و پنج لوح تقدیر به بخش خلاق و استراتژیست ماجرا دادن.
امین آرامش: تو مسئول برندینگ بودی؟
پوریا عالمی: من عملاً مسئولیتهای اجرایی و خلاقیت و اینها داشتم، ولی یه مدیر ارشد داشتیم، بهرنگ تنکابنی و بخش ما شکل میگرفت.
مسیر پر فراز و نشیب کارآفرینی: از “فیل” و “گاندو” تا “تیر و تخته”
امین آرامش: عالی. این اعتمادبهنفس که من میتونم خودم یه کاری راه بندازم، معروفش کنم، خیلی چیز مهمیه. بعد رفتی سراغ “آیقصه”؟
پوریا عالمی: نه این وسط تجربههای دیگهای هم داشتم که توی رزومهم نیست، یعنی توی لینکدینم نیست. “گروه خلاقه فیل” رو راه انداختیم، دو نفر بودیم. یه تجربه خیلی مفید و بسیار پرهزینه تو زندگی من بود. بهعنوان آدمی که تجربه کار دفترداری و شرکتی نداره یه کاری کردیم. پروژههای خیلی خوبی داشتیم ولی خب بعد از یک سال و نیم، دو سال اون دفتر بستهشد.
خیلی نقش مهمی داشت که من به یه آدم آبدیده تبدیل بشم. بهعنوان یه جوونی که زود تحتتأثیر قرار میگرفت، یاد گرفتم نسبت به مسائل کاری فاصله ایجاد کنم تا بتونم شکل بهتری از خودمو نشون بدم. بعد از تجربه فیل و تجربه سایت گاندو که سایت فروش کالا بود و اینها همزمان با هم شکل گرفتهبود و همزمان با هم در یک روز بستهشد. فرداش “تیر و تخته” رو راه انداختیم. من و دوستم پگاه آهنگرانی که ایده اصلی مال اون بود و خواهرم ملیکا و خواهر پگاه مهشید. ایده این بود که اشیای قدیمی رو بازآفرینی و دکوراتیو کنیم و به یه فروشگاه تبدیل شد که خیلی خوشگل بود. یک سال “تیر و تخته” رو داشتیم، بعد واگذارش کردیم و هر کدوم کارهای دیگه خودمون را انجام دادیم.
من کارهای مختلف انجام دادم، به افراد و شرکتها مشاوره میدادم و برام درآمد ایجاد میکرد. دوباره مجله درآوردم، مجله بسته شد و خیلی کارهای مختلفی کردم.
جرقه شکلگیری “آیقصه” و “رادیو گوشه”
امین آرامش: حالا چرا “آیقصه”؟
پوریا عالمی: “آیقصه” و “رادیو گوشه” همزمان شکل گرفت. من و “بهرنگ کیائیان” داشتیم راجعبه کتابهای صوتی حرف میزدیم و این مسئله بهرنگ بود که در پلتفرمهای کتابهای صوتی بهایی که به کتاب جدیتر دادهمیشه، خیلی کمتر از کتاب پرفروشه و چیکارش کنیم؟
بهرنگ کیائیان مدیر انتشارات چشمهست و خیلی تو کارش نوآور بوده. ما دوستای قدیمی هستیم ولی هیچوقت با هم کار نکردهبودیم. من آخرین کتابم رو بعد از ده، دوازده سال رفاقت با بهرنگ، تو نشر چشمه منتشر کردم.
ایده اولیه پوریا عالمی برای راهاندازی کتابخانه صوتی در رادیو تهران در سال 87
پوریا عالمی: من تجربه برنامهسازی تو رادیو داشتم. سال هشتاد و هفت، توی رادیو تهران این ایده رو اجرا کردیم که کتابخانه صوتی ادبیات داستانی ایران رو راه بندازیم.
من به مدیر فرهنگی اون زمان رادیو تهران که اگه اشتباه نکنم آقای معلم بودن، گفتم الان که جهان داره به سمت سایت و آنلاین و برخط شدن میره، ما هم تو رادیو کتابخونه صوتی راه بندازیم. گفت چی تو ذهنته؟ گفتم من میرم از چپ چپ تا راست میارم. مسئلهمون ادبیات باشه، ادبیاتی که خوبه رو اینجا ببینیم، نه اینکه بیایم خطکشی کنیم و یه چیزی رو منتشر کنیم. مردم خودشون انتخاب کنند که چی گوش کنن، ما ممیزی نداشته باشیم.
گفت کیا میان؟ گفتم آقای گلشیری هست، سناپور هست، آقای دولت آبادی هستن، آقای امیرخانی، آقای قمصری و آدمهای زیادی هستند که بتونیم دعوت کنیم. گفت اینوریها راحتتر میان ولی اونوریا اصلا نمیان. گفتم شاید بیان. اون موقع دیجیتال ضبط نمیشد، و همه چیز خیلی آنالوگتر انجام میشد.
من رفتم با آقای چهلتن صحبت کردم، اولین بار بود که ایشون رو میدیدم. گفتم میخوایم کتابخوانی کنیم و ایدهمون اینه که نویسندههایی که زنده هستن، بیان کارشونو بخونن بهجای اینکه یه نفر با صدای خوب بخونه. گفت مال کجاست؟ گفتم من الان برنامهساز آزاد توی رادیو تهران هستم، یعنی کارمند صداوسیما نیستم. من همچین ایدهای دادم، اونهام حمایت کردند، گفتند میتونی بری ضبط کنی.
آقای چهلتن قبول کرد. دو جلسه اومدند داستانهاشونو خوندند. بعد آقای سیامک گلشیری اومد. این دوتا که اومدن خود دوستان صداوسیما تعجب کردهبودن که چطور اینها اومدن. ضبط کردیم و کار رو ادیت کردیم، دوتا ریل آماده شد، به دلیلی که من نمیدونم، پروژه تعطیل شد. گفتم من با ده نفر دیگه هم صحبت کردم که بیان، سلیقههای مختلف ادبی رو پوشش میدیم. ولی نشد و اون آثار هیچوقت منتشر نشد. این تجربه کاری بود که گفتم داشتم.
شروع “رادیو گوشه”
پوریا عالمی: من به بهرنگ گفتم، ما خیلی با هم رفیقیم و کار کردن با هم ممکنه آسیب ایجاد کنه، اگه بتونیم اینو کنترل کنیم، خیلی خوب میشه که یه تجربه جدید خلق کنیم. گفت باشه، چیکار کنیم؟ گفتم بیا شما “چشمه”این، براساس چشم میچرخه، این میخواد رو گوش بچرخه اسمش رو میذاریم “گوشه” بعد یه کاری میکنیم “لبه”،بعد یه کاری میکنیم “دماغه”… همینقدر شوخیشوخی، اسم گوشه شکل گرفت.
ایده اولیه این بود که کتابهایی که دوست داریم رو به شکلی که دوست داریم، بخونیم و منتشر کنیم، نه بهعنوان کالای مصرفی. “رادیو گوشه” شکل گرفت. من گفتم بهجای اینکه بریم از استودیو استفاده کنیم، یه گوشهای در نشر چشمه رو به رادیو گوشه تبدیل کنیم. قرار شد “رادیو گوشه” از نشر چشمه مستقل باشه، ممکنه اول از فرصت نشر چشمه استفاده بشه ولی رادیو گوشه یک شرکت مستقل و خصوصی باشه.
امین آرامش: و شد؟
پوریا عالمی: بله
امین آرامش: الان چرخش میچرخه و به صورت مالی مستقل کار میکنه؟
پوریا عالمی: بله. البته رو دوش نشر چشمه ایستاد، حمایت نشر چشمه و کتابهای نشر چشمه بود که رادیو گوشه تونست به مرحله بعد بره . در واقع به عنوان کاتالیزور استفاده شد.
امین آرامش: دقیقا چیکار میکنید؟ بیزینس مدلش چیه؟ یعنی شما دونهدونه فایل صوتی میفروشین؟
پوریا عالمی: ما کتاب صوتی تولید میکنیم. درحالحاضر پلتفرم نداریم، ممکنه بهسمت پلتفرم شدن حرکت کنیم. این کتابها در پلتفرمهایی مثل فیدیبو، طاقچه و… به مخاطب عرضه میشه.
امین آرامش: خیلی خوبه. فکر کنم کار آخرتون هم که خیلی سروصدا کرد، “کلیدر” بود؟
پوریا عالمی: بله، “کلیدر” یه کار مشترک بین رادیو گوشه، فیدیبو و آوانامه بود. یه پروژه خیلی بزرگ که خود آقای دولت آبادی خیلی حمایت کردند. آرمان سلطان زاده و تیم آوا نامه خیلی وقت گذاشتن و بهنظرم یه کار ارزشمند شد. شعارمون هم همون حرفی بود که روز اول با بهرنگ زدیم. کتابایی که دوست داریم رو، اونجور که دوست داریم، تهیه کنیم و بشنویم: ادبیات خوب را خوب بشنویم.
امین آرامش: شما اونجا چه سمتی داری؟
پوریا عالمی: من رئیس هیئتمدیره و بنیانگذارم. از اول ۱۴۰۱ دیگه کار اجرایی نمیکنم و کنار مجموعه، وظایفم رو انجام میدم.
شکلگیری ایده “آیقصه”
پوریا عالمی: یکی دو ماه بعد ایده “آیقصه” شکل گرفت. آرش، دوست عزیز اصفهانی من، زنگ زد گفت ما یه فامیلی به نام امید ترابی داریم که یه آی تی من قوی در حوزه فینتک هست و میگه یه جلسه بذاریم راجع به یه موضوعی گپ بزنیم.
گفتم موضوع چیه؟ گفت امید عادت داره برای بچهش قصه تعریف کنه، منتها باران دخترش هی میگه این قصهها تکراری شده. الان دغدغهش اینه که راجعبه قصه کودک چیکار میشه کرد؟
یه کافه قرار گذاشتیم. در فاصله خوردن یه قهوه به این نتیجه رسیدیم که میشه “آیقصه” رو راه انداخت. فقط قرار بود یه کاری تو حوزه کودک انجام بدیم. معلوم نبود کتاب میشه، کتاب صوتی میشه یا چی.
تولید قصههای صوتی نوآورانه برای کودکان
پوریا عالمی: ایدهمون رو توسعه دادیم، شد “آیقصه” که قصه صوتی تولید کنه نه قصه چاپی. ما نگاه کردیم، دیدیم وسایل ارتباطی مختلف دست بچههاست. یه روش تربیتی منعکنندگی هست، بگیم موبایل و تبلت رو از دستش بگیر، تلویزیون رو خاموش کن. یه راه اینه که بچه از این وسیلهای که دستش هست چه استفاده بهتری میتونه داشته باشه. من هیچ فرقی بین موبایل و کتاب نمیبینم.
گفتیم اگه تو وسیلهای که دست بچههاست یه چیز باحال درست کنیم، ممکنه بچهها خوششون بیاد. من تجربههای انیمیشن داشتم، تجربههای صوتی داشتم. به سمت قصه صوتی رفتیم. من به ایدههای مختلف فکر کردم، ما میتونستیم ترجمه کنیم، که خیلی باحاله و نصف صنعت نشر زبان فارسی هم اینجوری میچرخه.
میتونیم بریم سراغ کهن الگوها و قصههای قدیمی و اونها رو بازآفرینی کنیم و بخونیم. گفتیم خب اینم که الان موجوده و نصف دیگه صنعت نشر هم اینجوری میچرخه. با خودم گفتم اگه ما از ترجمه و قصههای قدیمی استفاده نکنیم ولی به جفتشون نگاه کنیم چه چیزی میشه ایجاد کرد؟ سوال این شد که اگه قصهها تموم بشن چی میشه؟ یعنی اگه ما دیگه ماه پیشونی نداشته باشیم، سیندرلا نداشته باشیم، چی میتونیم تعریف کنیم؟
پس باید قصه جدید با کاراکتر جدید با نگاه جدید و زبان جدید برای بچه تعریف کنیم. چون تو بازآفرینی شما اون زبان رو به داستان قدیمی میقبولونی، ولی داستان رو با همون چهارچوب قدیمی تعریف میکنی. برای همین ممکنه بچهها با داستانای قدیمی راحت نباشن. مثلا ۲۰۰۰ بار داستانهای شاهنامه رو برای بچهها ساده کردن ولی بچهها ممکنه خیلی راحت ارتباط نگیرن. یکی از دلایلش به زبان برنمیگرده به محتوا برمیگرده.
امین آرامش: خودت شروع کردی به نوشتن داستانهای آیقصه؟ یادمه رایگان هم شروع شد.
پوریا عالمی: با شهر آیقصه شروع شد. بیزینس مدلش این بود. یعنی ما شروع کردیم شهر آیقصه رو خلق کردن و ضبط کردن. در ابتدا من و امید بودیم و خیلی خیلی کم هزینه و قابل کنترل و همه دوستانی که به ما پیوستند تا آیقصه شکل بگیره و تبدیل به داستان صوتی بشه بی چشمداشت و در راستای ادبیات کودک و لطفی که به من داشتن، اومدن. البته به شکل کار اومدن ولی ما خیلی کار ارزونی محسوب میشدیم.
یک پروژه تجاری محسوب نمیشدیم و هنوز هم آیقصه برای کسی پروژه تجاری محسوب نمیشه ولی بههرحال داره پرداخت میکنه. کمکم دوستانی به ما پیوستند، آیقصه آدمهای بیشتری شدند. با این ایده شروع کردیم که در قدم اول از نویسندگان کودک و نوجوان استفاده نکنیم به این دلیل که اونها دارن کارشون رو انجام میدن، کتابشون رو مینویسن، مخاطب خودشون رو هم دارند.
ما ایدهمون یک زبان نو بود، میخواستیم یک جریان نو در ادبیات کودک و نوجوان درست کنیم. از نویسنده بزرگسال دعوت کنیم، بگیم میتونی یه قصه برای بچهها تعریف کنی یا نه؟ چون اگه بیاد با یه نگاه جدید میاد، یا از دوستانی که روزنامهنگار بودن دعوت کنیم یه قصه کودک بنویسند، صوتی کردنش با ما.
آدمهای خیلی خفن و درجه یکی به آیقصه پیوستند. ما این محتوا رو ضبط کردیم، صوتیش کردیم، بامداد افشار آهنگسازی کرد. استودیو صبا ضبط کردیم. کاوه عابدین اینها رو میکس کرد و دوستان من اینها رو صوتی کردن، هدایت، پیمان فاطمی، بهادر مالکی، آزاده مویدی فرد و یاشار ابراهیمی تیم شهر آیقصه شدن. دوستان دیگه مثل اسماعیل باستانی و مهراوه و سلمان طاهری هم بودند. سلمان طاهری مسئول هویت بصری مجموعه شد و کاراکترها رو خلق میکرد، لوگو را خلق کرد، با اسماعیل باستانی اینها رو به داستانهای صوتی تبدیل کردیم.
روند تولید اولین قصهها و مخالفت با مدل درآمدزایی از طریق تبلیغات در محتوا
امین آرامش: این پروسه چقدر طول کشید؟ از ایده تا اولین قصه.
پوریا عالمی: شاید سه، چهار ماه.
امین آرامش: اولش هم رایگان بود؟
پوریا عالمی: تا یک سال کاملا رایگان بود، تو این یک سال ما خیلی پول در نمیآوردیم. یه ایده وجود داشت که از محتوا پول دربیاریم که من مخالفم. من فکر میکنم در محتوا نباید تبلیغ کرد، با اینکه شما پول تبلیغ خوب میگیری. اگه محتوا رایگان باشه تعداد شنونده یا بینندهش بالاتر میره، بعد شما میرید به اسپانسر میگی ببین من یه اثری دارم که اینقدر دفعه داره دیدهمیشه، اون پول میده، تو میای این پول رو خرج میکنی، دوباره رایگان تولید میکنی، بیشتر دیدهمیشه. این رابطه به نظر من، رابطه معیوبیه. یعنی اگه هزینه محتوای من رو اسپانر تامین کنه، موقعی که این حمایت مالی از بین بره، تولید مخدوش میشه و از بین میره، اون مخاطب از بین میره، دیگه نمیدونه من کجا هستم.
من به عنوان یه آدم باحال و فعال تو حوزه کودک یا بزرگسال، محتوای خوب تولید میکنم، یه کسی هم به من پول میده. موقعی که پول نمیده دیگه من تولید نمیکنم از یه جایی به بعد من که کارم خیلی خوب بوده دیگه کارم خیلی خوب نیست، چون دارم چیزایی تولید میکنم که صاحبان سرمایه رو خوشحال کنه که بهم پول بدن یا مخاطب عامم بالاتر بره. پس کمکم از اون چیزی که تو ذهنم بوده و میخواستم تولید کنم فاصله میگیرم.
راهحل چیه؟ حامی مالی را حذف کنیم، به مخاطب بگیم شما مگه برای غذای خودت هزینه نمیکنی؟ مگه برای رفتوآمد خودت هزینه نمیکنی؟ بیا برای محتوا هزینه کن تا این محتوا مستقل بمونه و آسیب نبینه. البته این کار سختی بود.
فرهنگسازی پرداخت برای محتوای صوتی کودک
امین آرامش: آدمها برای شنیدن قصه کودک پول میدن؟
پوریا عالمی: آیقصه و خیلی از کسبوکارهای شبیه آیقصه جاده صاف کنهایی بودن که این فرهنگ ایجاد بشه. همونطور که در کتاب صوتی، این فرهنگ بهوسیله پلتفرمها ایجاد شد. همونطور که در تماشای ویدیو بهوسیله پلتفرمها ایجاد شد. ما همونهایی بودیم که دانلود میکردیم. پول دانلود رو اون کسی که حجم میفروشه درمیاره، تولید کننده محتوا درنمیاره.
امین آرامش: حالا میشه اینو بگم که زندهباد پلتفرمی مثل یوتیوب که این فرصت رو فراهم میکنه و میگه تو فقط محتوا تولید کن آدما بیاد بیان ببین. اگه اسپانسری به شما بگه من کاری به محتوات ندارم، من یه پولی میدم و مطمئن باشید که این تا یه زمان خوبی هست، بازم میگی اسپانسر بده؟
اهمیت محتوای پاک و بدون تبلیغات برای کودکان
پوریا عالمی: این حرف من دو بخش داره، ما هم راجعبه محتوا صحبت میکنیم و هم محتوای کودک. مهمترین استاندارد محتوای کودک اینه که عاری از تبلیغات باشه. این تبلیغات، هم تبلیغات کالاست، هم سوگیری ذهنی. توی آیقصه مهمترین چیزی که اتفاق افتاده اینه که هیچ برندی تبلیغ نمیشه، اصلا تبلیغ نمیشه. چون ایمان دارم نباید بچه رو فریب داد.
تو آیقصه تلاشمون این بود که تبلیغات رو دور کنیم. هم تبلیغات کالا و هم سوگیریهای ذهنی رو. محتوای کودک نباید جهت بده، باید امکان پرورش ذهنی رو ایجاد کنه. امیدوارم که اینجوری بمونه. آیقصه نه میگه آسمون خوبه، نه میگه زمین خوبه. نه بچهها رو گیاهخوار میکنه، نه بچهها رو گوشتخوار میکنه. از بحثهای نظری تا سبک زندگی هیچ سمتوسویی نمیده. چرا؟ چون بچهست و تاثیر میگیره. وقتی پونزده سالش شد، هفده سالش شد شروع کن براش تبلیغ کردن.
دوم اینکه وقتی داریم راجعبه تبلیغات بهوسیله اسپانسر برای کودک و نوجوان صحبت میکنیم، خیلی پیشنهاد هست. در آیقصه، در همین پلتفرمهایی مثل کستباکس که رایگان محتوا میذاریم، کارمون هم خیلی حمایت شد، خیلی دیده شد، کسبوکارها بهخصوص اونهایی که در حوزه کودک و خانواده بودن خیلی دوست داشتن که توی این پادکستها حضور داشته باشند.
من یه سوال خیلی ساده مطرح کردم، گفتم فلان کسبوکار میلیاردها تومن خرج میکنه که روی بیلبوردهای شهری باشه، میلیاردها تومن خرج میکنه که بره توی تلویزیون، وسط برنامه آشپزی یا برنامه فوتبال، یعنی در اتاق پذیرایی، درسته؟ حالا یه کسبوکار چقدر باید خرج کنه که لوگوش، برندش، اسمش، بره تو اتاق خواب آدما؟
چقدر باید هزینه کنه که بره تو تخت بچه؟ اون چقدر باید پول بده؟ من چقدر باید پول بگیرم؟ اون لحظه بچه رو من چقدر باید بفروشم؟ این پول برای من، از کثیفترین پولها، کثیفتره. چون من دارم ذهن بچه رو میفروشم. ذهنی که در اون لحظه هیچ نقشی در شکلگیریش نداره و کامل تاثیرپذیره.
امین آرامش: الان با این حساب، با همین فروش اشتراک ماهانه که میفروشه خرج خودش رو درمیاره؟ سرمایهگذار هم گرفتین؟
پوریا عالمی: سرمایهگذار نگرفتیم. منتها فرشتگان سرمایهگذار رو خدا رسوند. ما الان چند نفر هستیم که پایه کار رو شکل میدیم، کاملا خصوصیه، هیچ حمایت مالی از جایی نشده، هیچ وابستگی به جایی نداره، روی این موضوع پافشاری میکنیم.
امسال میخواستیم سرمایه جذب کنیم، منتها بعد از چند جلسهای که با سرمایهگذارهای خیلی معتبر و محترم بخش خصوصی داشتیم، در نهایت به این نتیجه رسیدیم که تا انتهای سال 1402 به سمت جذب سرمایه نریم و فعلا آیقصه با ایدههایی که داره وضعیت خودشو تثبیت کنه و درآمدش رو بیشتر کنه. در این صورت وقتی هم خواست سرمایهگذار جذب کنه، دقیقتر، راحتتر و مشخصتر میتونه سرمایهگذار جذب کنه، یا حتی میتونه سرمایهگذار جذب نکنه.
معتقد هستیم که باید از بخش خصوصی پول بگیریم نه بخش دولتی، به این دلیل که استقلال حوزه کودک به عنوان رسانه کودک باید حفظ بشه.
امین آرامش: سرمایهگذار فقط پول نمیاره، با خودش فرهنگ هم میاره.
امین آرامش: خودت الان توی قصه چیکارهای؟
پوریا عالمی: سه ماهه که کارهای نیستم.
امین آرامش: چرا؟ یعنی قبلش چه سمتی داشتی؟
پوریا عالمی: مدیر عامل.
امین آرامش: چرا تصمیم گرفتی مدیر عامل نباشی؟
پوریا عالمی: تله بنیانگذار که به نظرم باحالترین ترکیبیه که تو این چیزا خوندم اینه که یه موقعی تو میخوای یه چیزی بسازی بعد به یه جایی برسی. من تو خودم دیدم که آدمی هستم که میتونم یه چیزی رو بسازم، من دلم میخواد هواپیما بسازم، دلم نمیخواد خلبان اون هواپیما باشم، یعنی حوصلم سر میره.
من دلم میخواد برم تو کارگاه دوباره خطخطی کنم، نقاشی کنم، بالون بسازم. این یه بحث شخصیه. وقتی این نگاه رو دارم پس من آدم نگهدارنده خوبی نیستم. من مدیر باحوصله و صبوری نیستم که هر روز به نمودار نگاه کنم. به خودم یاد میدم که این کارها رو بکنم ولی…
امین آرامش: ولی تهش آدم خلق کردنی.
پوریا عالمی: اونم نیستم و آیقصه اگه بخواد ایدههایی که گفتم و هدفهایی که برای خودش تعیین کرده رو بهش برسه نیاز داره که از خلق بره روی ثبات و باید این ثبات رو بهوسیله درآمد ایجاد کنه. همین الان من بیست تا ایده دارم که تو آیقصه چیکار کنیم، ولی معتقدم که اینها حتماً باید در بخش خصوصی و در بخش فرهنگی انجام بشه.
باید کاری باشه که مردم دوستش داشته باشن و پول بدن و بخرن و تو بری یه کار دیگه انجام بدی. ولی الان بهعنوان یک کسبوکار که آدمهای مختلفی توش کار میکنن، حقوق میگیرن، مسائل خودشو داره، خوشیها و سختیهای خودشو داره، به کسی نیاز داره که این فرمون رو سفت بگیره که دوباره تو دستانداز نیفته، تو چاله نیفته، پس به یه آدم متمرکز روی بخش توسعه و رشد دادن عددی نیاز داره.
امین آرامش: یعنی یه جایی، ایده بیشتر داشتن لزوما امتیاز نیست؟
پوریا عالمی: حتی میتونه آسیب بزنه.
امین آرامش: و در این شرایط یه آدم از بیرون که تجربه اجرایی داره، میتونه خوب تصمیم بگیره. اون آدم عاشق ایدههاش هم نیست، به هر حال تو عاشق ایدههات هستی، میگی بیا همه رو اجرا کنیم. واقعیت اینه که بازار باید یه چیزی رو بخره و ما باید یه جایی تمرکز کنیم و بعضی از ایدههات که خیلی هم دوستشون داری رو خط بزنی بهخاطر اینکه زنده بمونی. چون اگه زنده نمونی ایده جدیدی هم نمیتونی اجرا کنی.
یه چیزی خیلی واضح بود توی چیزایی که گفتی، اونم ارتباطاتت بود. بهسادگی گفتی خوب فلان کار رو یا رادیو گوشه رو با یکی شریک بشم، یا الان که نقش خودتم کنار گذاشتی. اینکه با بقیه شریک میشی بهنظرم یه چیز باحالیه. چطور این کار رو بهسادگی انجام میدی؟
دوم اینکه علاوه بر همه مهارتهایی که داشتی، ارتباطات انسانی هم خیلی بهت کمک کرده و توی رشدت خیلی نقش داشته، درسته؟
پوریا عالمی: درسته. ما چیزی نیستیم جز ارتباطات. ما کجا زندگی میکنیم؟ من تو ذهن خودم زندگی میکنم برای خودم یه دنیا میسازم بیرون از اینجا کجا زندگی میکنم؟ تو این عالم هستی زندگی میکنم؟ نه، تو ذهن شما، مادرم و آدمای دیگه زندگی میکنم.
اگه احساس کنی که شهروند ذهن اینها هستی و اونجا داری رشد میکنی، گسترش پیدا میکنی، کمکم یاد میگیری که به قوانین هر شهری که توش هستی احترام بذاری. میگی من با این، این شکلی زندگی میکنم. این سیاستمدارانه نیست، هرچند یه سیاستی توش هست. من ترجیح میدم که با فلانی در فلان حوزه کار کنم، هیچ وقت باهاش وارد کار نمیشم. با فلانی سینما میرم، هیچوقت باهاش مسافرت نمیرم. من اونجا با فلانی چالش کمتری دارم، پس میتونیم به همدیگه احترام بذاریم. هزینه زیادی بابت حرفی که امروز میگم، دادم. بههمین دلیل میگم احترام به افراد برام خیلی مهمه.
اعتماد محدود و مبتنی بر تجربه: تفکیک حوزههای همکاری و زندگی با افراد مختلف
امین آرامش: چی تو آدمها هم برات نقطه روشنه و هم نقطه تاریک؟ همه ما ناخودآگاه قضاوت میکنیم، هر چند میگیم قضاوت نکنیم. معمولاً دو سه تا شاخص تو ذهنمون داریم که با اونها میگیم این خوبه، اون بده. میتونی بگی آدما رو با چی قضاوت میکنی؟
پوریا عالمی: نمیدونم. ولی چیزی که میدونم اینه که نمیدونم و نمیتونم بفهمم که آدما دارن به چی فکر میکنن، همونطور که تو نمیتونی بفهمی من الان دارم به چی فکر میکنم و این رابطهها رو پیچیده میکنه. من یه حرفی به تو میزنم، تو روی اون حساب میکنی. میگم دوستت دارم، میگم بیا با هم شریک بشیم و… تو فقط داری روی این فکر میکنی، از ذهن من خبر نداری، چه بسا خودم هم ندونم. من اگه میدونستم که موقعیت کیهانی پیدا میکردم.
خب حالا که من برای خودم اینقدر گنگم، پذیرفتم که آدمها هم متوجه نشن که من دارم به چی فکر میکنم. پس ملاک رو میذارم روی صداقت و چیزی که دارم میبینم. دیگه با خودم گفتگوی ذهنی نمیکنم که مثلا امین الان داره به این فکر میکنه یا داره به اون فکر میکنه. اینو از زندگیم حذف کردم.
امین آرامش: یعنی به آدما اعتماد میکنی.
پوریا عالمی: به چیزی که داریم صحبت میکنیم. مثلا تو میگی بیا با هم گفتگو کنیم، من قبول میکنم باهات گفتگو کنم، پذیرفتم که خیلی سوالها ممکنه بکنی و خیلی هم سوال کردی که من مجبور شدم کل زندگیم رو برات مرور کنم. اینو پذیرفتم، ولی نپذیرفتم که باهات سفر برم. این گفتگو معنیش این نیست که ما امشب میتونیم با هم پارتی کنیم یا صبح با هم بریم بدویم، اون یه فضای دیگهست.
اگه من بی گدار به آب بزنم همین گفتگو هم شکل نمیگیره. این تجربه شخصی من هست. وقتی داریم با یکی همکاری میکنیم یا زندگی میکنیم اونجایی که با هم این معادله رو قبول کردیم، آسیب نمیخوریم. تو با همسرت هیچوقت در همسرداری نسبت به هم آسیب نمیخورین، در بیرون از اون آسیب میخورین. با همکارت در کاری که میکنی آسیب نمیخوری، وقتی از اون خارج میشه آسیب میخوری.
وقتی قراره من و تو با هم یه کاری انجام بدیم تعهدات هر دو طرف مشخصه، هر کس تعهداتش رو انجام نده هزینهاش مشخصه. ما کجا آسیب میخوریم؟ اینو باید کنترل کرد. پس میشه با آدمهای مختلف شریک شد، کما اینکه من هزینههای زیادی دادم و تجربه خیلی مهمی بابت این موضوع کسب کردم که چطور میتونم شریک بدی باشم.
قبلاً میگفتم چطور باید شریک بدی داشته باشم. الان فکر میکنم که من شریک بدیام، وقتی که بلد نیستم. من قبلا توپ رو مینداختم تو زمین دیگران، میگفتم دیگران به من آسیب میزنن، اون شریک بدیه، اون سر من کلاه میذاره، اون منو دوست نداره، اون زیرآب منو میزنه.
الان به رابطه یه طرفه اعتقاد ندارم. کاملا پنجاهپنجاه هست. من انتخاب میکنم که در این رابطه آسیب بخورم، در این رابطه آسیب بزنم و… وقتی اینو بدونی میتونی کنترلش کنی. حداقلش اینه که من آسیب نمیزنم ولی فرصت نمیدم که آسیب بخورم.
احساس صفر کیلومتر بودن و آمادگی برای تجربههای جدید
امین آرامش: عالیه. الان چیکار میکنی؟
پوریا عالمی: بارها تو زندگی به این مرحله رسیدم و دارم نگاه میکنم ببینم چیکار کنم.
امین آرامش: با چه معیارهایی این تصمیمها رو میگیری؟
پوریا عالمی: بیخیال، میشینم نگاه میکنم. مثلا الان دارم فکر میکنم برم تو یه سیستم بزرگتر مسئولیت بگیرم یا تو یه سیستم کوچیکتر یه نقشی بگیرم یا دوباره یه کاری راه بندازم.
امین آرامش: با چه المانهایی فرآیند تصمیمگیری رو توی ذهنت طی میکنی، ممکنه خیلی شهودی باشه. چطور تصمیم میگیری تو این برهه زندگی، چه کارهایی رو قبول کنی، چه کارهایی رو قبول نکنی؟
پوریا عالمی: تجربهگرام، دلم میخواد تجربه کنم، واحد پاس کنم. یه تعبیری دارم میگم نباید واحد پاس نشده داشته باشم. دلم نمخواد پیر شدم، برم سفر. الان میخوام برم سفر و میرم. در این حد برای خودم میتونم کنترل کنم. در این لحظه نمیدونم، دلم میخواد تو سازمان بزرگ کار کنم یا نکنم ولی تجربهایه که نکردم.
امین آرامش: تو یک کارنکن بسیار واقعی هستی.
پوریا عالمی: پارسال یکی دو جا دعوت شدم با سمتهای خیلی خوب تو شرکتهای خیلی بزرگ و معتبر که سکانداری کنم یا نقشی در سکانداری داشته باشم. ولی اون موقع هم درگیر آیقصه بودم و مسئولیت داشتم، هم ترسیدم که بپذیرم. ولی الان که بار اجرایی رو دوشم نیست، بهش نگاه میکنم میگم شاید باید اینو تجربه کنم، یا اینکه یه مدت معلمی کنم، درس بدم یا برای خودم بچرخم و یه کار خیلی ساده کنم. یعنی الان یه صفر کیلومتر کاملم.
امین آرامش: خیلی جالبه. وقتی خودتو صفر کیلومتر میبینی، برای یادگیری کلی چیز جدید آمادهای و این خیلی باحاله و مگه زندگی چیزی غیر از این تجربههاست.
نگاهی کلان به تاریخ و اجتناب از تصمیمات هیجانی
امین آرامش: با توجه به اینکه این روزا شرایط بیرونی این تیکه از جغرافیا شرایط خیلی خوبی نیست، حالت بد میشه؟ ناامید میشی؟
پوریا عالمی: ما آدمیم، ناامید میشیم، امیدوار میشیم.
امین آرامش: با این ناامیدی چیکار میکنی؟ چطور از این وضعیت درمیای؟
پوریا عالمی: یه زاویه اینه که مثل هر چیزی از یه قدم عقبتر نگاه کنیم. وقتی قسمتی از ماجرا هستی خیلی سخته، مثل یه کسب و کار، مثل یه رابطه، وقتی کار نمیکنه خیلی اذیت میشی. وقتی توی کسب و کارت یا توی رابطههات اذیت بشی، جاهای دیگه هم بهت خوش نمیگذره.
مثلا میگی من تو رابطه عاطفیم دچار آسیب شدم، سرکار هم بهم خوش نمیگذره. میگی سر کارم به مشکل خوردم، عروسی هم میری بهت خوش نمیگذره، تو خونه میشینی خوش نمیگذره، سوار اتوبوس میشی خوش نمیگذره ولی اگه یه قدم عقبتر وایسی میبینی که دو ماه قبلش حالت خوب بوده.
تاریخ هم این شکلیه یه نموداری داره تو کل جهان. ما وقتی اینجا میشینیم، فکر میکنیم مثلا قاره اروپا و آمریکا خیلی بهتره در حالی که اونا خودشون سیصد پارچهاند و هر کشوری هر ایالتی هزار تا بسامد تو خودش داشته، پس من تو ذهنم فکر نمیکنم بیرون خبریه، چون اگه فکر کنم بیرون خبریه حتما اینجا سختتر میشه.
دوم اینکه تاریخ یک برآینده، یک بسامدی داره، یا داره رو به کمال میره و اوضاع بهتر میشه، هر کمالی هم رو به زواله. این قانونه طبیعته با این کاری نمیتونیم بکنیم وگرنه تاریخ در نقطه ایدهآل میایستاد و تموم میشد، بشریت تموم میشد.
هر چیز خوبی از یه جایی افول میکنه این خیلی مشخصه. مهمترین دوران تاریخی جهان، پادشاهیها، دیکتاتوریها، هر اتفاق خوب و بدی که در جهان افتاده تموم شده. مهمترین کسب و کارها ساخته شدند و تموم شدند. الان هم اگه تو میگی یه چیزی دویست ساله کار میکنه، تغییر رویه داده که موندگار شده.
کوکاکولای امروز، کوکاکولای ۱۰۰ سال پیش نیست. هالیوود امروز، هالیوود ۱۰۰ سال پیش نیست. ادبیات امروز، ادبیات ۱۰۰ سال پیش نیست. پس وقتی اینطوری نگاه میکنی، نه با بالا رفتن ذوق میکنی، نه از پایین اومدن شهید میشی. بهش نگاه میکنی و یاد میگیری. یاد میگیری از بیرون بهش نگاه کنی.
مثلا وقتی التهاب بازار بالا میگیره شما میری میخری. تو اون التهابه که آدما ورشکسته میشن. وقتی بازار پایین میاد ملتهب میشی، زود میفروشی. این قانون بورسه، که نه تو قله بخر، نه تو دره بفروش. ما باید یاد بگیریم که تاریخ هم همینه، هیجانزده عمل کردن به ما کمک نمیکنه، در لحظه تصمیم گرفتن به ما کمک نمیکنه. ما باید برایند رو ببینیم.
باید زیرساختی نگاه کنیم، شرایط بده؟ کی شرایط خوب بوده؟ شرایط خوب، قبل از شرایط بد بوده. شرایط بد، قبل از شرایط خوب بوده.
وقتی اینطوری تصمیم فردی بگیری، راحت تر میتونی تصمیم گروهی بگیری. ممکنه یکی بگه این انفعاله ولی بهنظر من انفعال نیست چون من این نگاه رو توی بیست سالگی نداشتم. من اولین کتابی که نوشتم “اینک ما” بود، میخواستم برم در لحظه همه چی رو حل کنم. الان اون نگاه رو ندارم. الان وقتی دلار گرون میشه، من نمیخرم. وقتی قیمتا میاد کف بازار هم نمیرم بفروشم. اصلاً این زیست رو ندارم.
تاریخ هم همینه، مسائل کشور، مسائل سیاسی هم همینه ما باید یه جامعه استوار باشیم. سیاست پوسته است. حتما تاثیر بالا به پایین میذاره ولی اون چیزی که در طول تاریخ مونده مردم هستند. تمرکز یک شهروند امروز باید روی مردم، جامعه و فرهنگ واقتصاد کلان باشه نه التهابهای سیاسی. این کافهها هستند که میمونند، این نونواییها هستند که میمیونند، معلمها هستند که میمونند… فاندرای اصلی مثل آقای ایلان ماسک، استیو جایز چند نفرند؟
امین آرامش: این چیزایی که الان گفتی به پستی که به مناسبت یکی از تولدهات، تو اینستاگرام نوشتهبودی، ربط داره؟ نوشته بودی: وقتی به خودم نگاه میکنم، وقتی به هستی نگاه میکنم، به کیهان نگاه میکنم و نقش خودم رو توش میبینم خیلی خودم رو جدی نمیگیرم.
پوریا عالمی: شاید، ما ظروف به هم پیوستهایم. ما یه کل واحدیم که از اجزا تشکیل شدیم. من از رابطه فردیم، رابطه عمومیم، وضعیت بدنم، سلامتم، گذشتهم، حالوهوام شکل گرفتم. اینها حتماً همه روی هم تأثیر میذارن. ماه روی زمین تاثیر میذاره، جذر و مد میشه.
امین آرامش: از این نظر میفهمم، آدمی که خیلی خودش رو جدی نگیره، نه به این معنا که سعی نکنه تاثیر بذاره، به این معنا که توی این تاریخ، توی این وسعت خیلی بزرگ، من خیلی وجود جدیای نیستم، راحتتر میتونه با شرایط کنار بیاد.
پوریا عالمی: شاید.
چرا “کارنکن”؟
امین آرامش: مرسی، من همه سوالام رو پرسیدم. چیزی مونده که بخوای بگی؟
پوریا عالمی: من میخواستم در مورد عنوان برنامه بگم. چرا گذاشتی “کارنکن”؟
امین آرامش: ما گفتیم اگه به کار اینجوری نگاه میکنید که یه شری هست که قراره فقط تموم شه بره، یعنی صبح تا عصر کار کنی که بعدش تازه بری زندگی کنی، همون آدمایی که گفتی سی سال کار میکنن که بعدش تازه برن یه سازی یاد بگیرن، با این تعریف اصلا “کارنکن”.
سعی کن یه شغلی داشته باشی که باهاش زندگی کنی، نه به این معنا که یه چیز فانتزی باشه و همیشه خوش بگذره، چون بهترین کاری هم که بهش فکر میکنی، وقتهایی داره که شاید خیلی لذتبخش نباشه ولی سعیت رو بکن که کار، اون شر توی زندگیت نباشه، سعی کن با کارت زندگی کنی.
پوریا عالمی: این یه نگاهی هست که در تاریخ راجعبهش خوندن و حرف زدن. اینکه ما هویت افراد رو شغلشون میدونیم، محصول تمدنه. قدیم اینطور نبوده، نظام طبقاتی بوده، مثلا طبقه کارگران، طبقه بازرگانان و… خیلی جاها هم تجربه شده. از جایی که تمدن شکل میگیره، شرایط به این سمت میره که آدمها در یک نظم نوین جهانی بمونن. همین ترکیبی که خیلی آشناست. بانک شکل میگیره، مفهوم کار شکل میگیره، به این سمت میره که ماها تبدیل به کارمند اون سیستم بشیم.
من نه در نقد سیستم جهانی حرف میزنم، نه در تاییدش، فقط یه قدم عقبتر میایستم و نگاه میکنم. در جهان و در ایران هویت افراد رو کارشون تشکیل میده. تو در مورد کسی فیلم میسازی که کار خیلی مهمی کرده، نصف مستندها الان همینه. کسی که کار مهمی کرده، کارای خیلی خیلی زیادی کرده، پول زیادی ایجاد کرده، کارمندای زیادی داره، جایزه میگیره، الگو میشه، قهرمان میشه، فرد مؤثری در جامعه محسوب میشه.
و این کمکم به فضیلت فردی تبدیل میشه. پس شما وقتی تو خونه نشستی و کاری نمیکنی، احساس میکنی که آدم بهدردنخوری هستی. این یک مفهوم مدرنه ولی همیشه ضد جریان وجود داره، آدمایی که میشینند نگاه میکنند، اگه همه میگن این خوبه، بدش کدومه؟ معکوسش چیه؟
تو این مفهوم که شما عنوانش رو گذاشتین “کارنکن” آقای راسل “در ستایش بطالت” داره که قبل از سال ۱۹۷۰ نوشتهشد. هنوز مفهوم اقتصاد این شکلی نشده، مفهوم بازار کار این شکلی نشده ولی چرخدندههای تمدن با سرعت حرکت میکنه و آدما دارن به کارمندای زندگی و کارمندای کار تبدیل میشن که هویتشون رو از کار میگیرن. آدمی که کار نمیکنه، آدم مثبتی نیست و در نهایت شما وقتی تو خونه میشینی، احساس خوبی با خودت نداری.
نه نیاز مالی داری، نه هیچی، میتونی تو خونه بشینی خودتو سرگرم کنی ولی این کارو نمیکنی. حتی اگه میری سفر باید در فرهنگ و تمدن امروز، سفرت رو به کارت تبدیل کنی، بگی ببین من دارم کار میکنم، من لیدرم، سفر طراحی میکنم. من دارم دوچرخهسواری میکنم به این دلیل… این دلیل داشتن برای هر کاری بخشی از این تمدن بزرگه که ما مجبوریم در اون نقش ایفا کنیم.
راسل صد سال پیش میگه اگه از این کنار بکشیم چه اتفاقی میفته؟ آیا آسیب میخوریم؟ به جامعه آسیب میزنیم؟ ضد جریانیم؟ ضد ارزشیم؟ ما برای اینکه بخشی از اون بازی بزرگتر باشیم، همرنگ جماعت میشیم. بسیار بسیار مطلوبه که اگه کارنکن رو بهش فکر کردیم از زاویه دیگهای به این مفهوم نگاه کنیم.
امین آرامش: واسه خودمم جذاب شد. الان همینه، تو احساس میکنی همش باید یه کاری انجام بدی، حتی تو سفر هم باید کار کنی. تو میتونی از لحظه لذت ببری و هیچ کاری نکنی. این یه چیزیه که ما بلد نیستیم.
پوریا عالمی: شما اصفهان میری باید همه آثار تاریخی رو ببینی وگرنه میگی من اصفهان نرفتم. میری پاریس، باید بری ده جا رو ببینی.
امین آرامش: با ادبیات تو، کارمند سفری.
پوریا عالمی: بعد از چند دهه طولانی آقای لایتمن “در ستایش اتلاف وقت” رو مینویسه. تفاوت راسل با لایتمن چیه؟ راسل یه نویسنده در یه وضع راحتتریه، شیوه زندگیش فرق میکرده و وقتی ما کتابش رو میخونیم میگیم با زندگی امروز که نمیشه از این زاویه نگاه کرد، الان نمیشه بطالت انجام داد. من به بیمه درمانی نیاز دارم، به بیمه بیکاری نیاز دارم، به اجاره خونه نیاز دارم و همه اینها باعث میشه بگی من باید بخشی از این سیستم بشم.
حالا آقای لایتمن نه به عنوان یه آدم اندیشهورز که در دانشگاه پشت میزش نشسته و از یه جای امن شروع کنه تئوری دادن، کنار گود ایستادن و نسخه عمومی پیچیدن که این کار فضیلت هست یا نه، بلکه داره زندگی میکنه، همش مشغول کاره، چند تا کار رو با هم میکنه، بدلیل کارهاش بسیار آدم پر سفریه. یه جا مکث میکنه و شروع میکنه این مسیر رو نگاه کردن و میگه “اتلاف وقت” چی میشه؟
شما وقتی سر کار میرید، میگید تو مسیر یه پادکست گوش بدم، پادکست علمی گوش بدم، این علم اضافه کردن به شما چه کمکی میکنه؟ تاریخ فلان اتفاق رو دونستن، چه چیزی به شما اضافه میکنه؟ یه بخشیش تو بازی تمدن بودنه،
امین آرامش: این به معنی نیست که توسعه فردی بده، منظورت حرص داشتنه که اینو بیشتر انجام بدم، با ادبیات تو شخص، کارمند یادگیری میشه، کارمند پادکست شنیدن میشه.
پوریا عالمی: آفرین. یعنی تو دیگه اتلاف وقت برات منفعت نیست، ازش خجالت میکشی. مردم دیگه موقع دویدن، موسیقی گوش نمیدن، پادکست گوش میدن. ما همش داریم مهارتهامون رو اضافه میکنیم. شما بیست تا دیپلمات توی رزومهت داری، اینو یاد گرفتم، اونو یاد گرفتم… مگه قراره علامه یشیم، چه فایدهای داره؟ و مدام تو رو نسبت به خودت مدیون تر میکنه میگه تو انقدر وقتت رو هدر دادی این کارها رو یاد گرفتی.
حالا اگه میخوای پادکست گوش کنی، کتاب صوتی گوش کنی، فیلم ببینی، من اینها رو برات تکههای کوچیک میکنم، کتابهای بزرگ رو به کتابهای کوچیک تبدیل میکنم که تو بیست صفحه بخونی. بعد میگه این کافی نیست، هر چیزی که میبینی یا گوش میدی رو با سرعت دو برابر گوش کن یا ببین.
ولی چی تو را ساخته؟ اون موقعی که وقت بیانتها داشتی تا آخر شب تو خیابونها راه میرفتی. اون موقع که تو خاک گلدون دنبال کرم میگشتی. موقعی که یک روز وقتت را میذاشتی بادبادک درست میکردی. اون موقعی که عاشق عددها میشدی تو ریاضی که چه نسبتهایی بینشون برقرار میشه، فرمولها چیکار میکنند. تو با اینها کیف میکردی.
تو از دیدن یه فیلم بهوجد میومدی، نه از نقد کردنش. از بازی فوتبال لذت میبردی، نه از کری خوندنش یا رکورد زدنش. تو از کار کردن لذت میبردی نه از به هدف رسیدن.
امین آرامش: تلنگر بسیار خوبی بود، اینکه چقدر داریم زندگی میکنیم یا چقدر کارمند زندگی هستیم؟ مخصوصا برای اونهایی که معتاد به کار هستند. چیز دیگهای باقیمونده که بخوای بگی؟
پوریا عالمی: خیلی خوش گذشت، مثه یه تراپی طولانی بود. برای من مثه جهان آخرت بود، کل زندگیم رو بازگو کردم. هر جایی که خیلی خودم رو پررنگ کردم ناخودآگاه بوده، تو پرسیدی منم می خواستم راستش رو بهت بگم و بهنظرم کار خیلی مهمی نکردم. هر زندگیای که شکل میگیره منحصربهفرده و میتونه بسیار زیبا تعریف بشه.
تنها تفاوت من اینه که بلدم خوب تعریف کنم و گرنه هر کسی از این هشت میلیارد نفر داره زندگی میکنه، فرصت منحصربهفرد و بینظیر و بدون جایگزین داره. اینجا تنها سیارهای هست که زیست کشف شده، میلیونها گونه زنده روش وجود داره، طبیعت وجود داره، ارتباطات انسانی و حیوانی شکل گرفته، اجتماع شکل گرفته. فقط باید یاد بگیریم که خوب تعریف کنیم.
امین آرامش: دمت گرم. مرسی که اومدی.
برای تجربهای کاملتر و دیدن جزئیات این گفتگوی جذاب، نسخه ویدیویی این مصاحبه در یوتیوب را از طریق لینک زیر تماشا کنید.
این هم از بخش پایانی گفتگوی امین آرامش و پوریا عالمی که دریچهای به تفکرات و تجربیات پوریا بود. کدام بخش از این صحبتها برای شما الهامبخش یا چالشبرانگیز بود؟ شما چقدر درگیر “کارمند زندگی” بودن هستیم؟ منتظر خواندن دیدگاههای شما در بخش کامنتها هستیم.