karnakon.ir

گفتگو با حمید محمودزاده (قسمت دوم) | بنیانگذار Didar CRM و لوکوپوک

نام نویسنده: نازنین احمدی

گفتگو با حمید محمودزاده (قسمت دوم) | بنیانگذار Didar CRM و لوکوپوک

5/5 - (1 امتیاز)

در این مطلب، سراغ بخش دوم گفت‌وگوی امین آرامش با حمید محمودزاده، بنیان‌گذار لوکوپوک و Didar CRM، در اپیزود چهل و سوم پادکست کارنکن رفتیم.

بعد از میلرلایت…

امین آرامش: یعنی اون داستان میلرلایت از اونجا شروع شد دیگه. شما اون کارها رو راه انداختین، میلرلایت هم بود . تا رسیدیم به اون نقطه حساس، اون شبی که اون ایمیل اومد که: خب دیگه این پروژه تمومه.

حمید محمودزاده: واقعیتش اینه که اون پروژه میلرلایت، بقیه کارها رو کامل برد تو حاشیه. اتفاقی که افتاد این بود که درآمد اون پروژه‌ها اونقدر خوب و جذاب بود که ما بی‌خیال بقیه چیزا شدیم. جالبه بدونی، همون موقع‌ها ما یه کار دیگه هم کردیم؛ یه فستیوال جداگونه راه انداختیم به اسم “بانک محبوب من”. یه جور جشنواره بود که مردم می‌اومدن و در مورد بانک‌ها نظر می‌دادن. اون پروژه هم اونقدر گرفت و رشد کرد که کلی از بانک‌ها بیلبوردش رو تو سطح شهر زدن.

نکته اصلی اینجاست که هر کدوم از این پروژه‌ها، چه “بانک محبوب من”، چه اون یکی، پتانسیل اینو داشتن که خودشون یه اتفاق خیلی بزرگ بشن. مثلاً خود “بانک محبوب من” الان داره تو یه شرکت دیگه‌مون روش کار می‌شه و واقعاً می‌تونه یه بیزینس خیلی گنده بشه. یا مثلاً یه بیزینس دیگه به اسم “پابلیکا” رو همون وسطا شروع کردیم که اونم جدا شد و الان خودش یه بیزینس خیلی خوب و موفقه که بیرون مجموعه ما داره کار می‌کنه و منم سهامدارشم. منظورم اینه که کافی بود روی یکی از این‌ها درست و حسابی تمرکز می‌کردیم. ولی خب، اون ماجرای میلرلایت پیش اومد و تمرکز ما رو از اینا گرفت و بردشون تو حاشیه.

اون ایمیله واقعاً مثل یه سیلی بود، انگار خدا داشت بهم می‌گفت: حاجی! تو که بلدی یه کاری رو این‌جوری موفق کنی و به اینجا برسونی، چرا ولش می‌کنی و می‌ری سراغ یه چیز دیگه؟ چرا هی از این شاخه به اون شاخه می‌پری؟ مرد حسابی! بیا روی یه چیز درست تمرکز کن و یه اتفاق بزرگ واقعی رقم بزن دیگه! آره دقیقاً، من اون پیغام رو با تمام وجودم حس کردم و فهمیدم داستان همینه.

امین آرامش: خب حالا سؤالم اینه: اون فعالیتی که آدم تصمیم می‌گیره روش تمرکز کنه، باید چه ویژگی‌ها و معیارهایی داشته باشه؟ الان مثلاً شما تمام تمرکزتون رو گذاشتین روی “دیدار”. یه نکته خیلی جالب هم گفتی که حتی نمی‌ذاری ایده‌ها یا اطلاعات نامربوط به دیدار وارد ذهنت بشه.

چون واقعاً آدم وسوسه می‌شه، مخصوصاً کسی که مثل تو پر از ایده‌ست و توانایی اجراش رو هم داره. تا یه چیزی می‌شنوه، سریع می‌گه خب بریم اینم انجام بدیم! معیار اینکه بگی «نه، من فقط روی همین یکی تمرکز می‌کنم» چیه دقیقاً؟

حمید محمودزاده: ببین، معیار خیلی شسته رفته و مشخصه، ترند جهانی! ما اصلاً (به جز یه سری بیزینس‌های کاذب و موقت) کیسی تو ایران نداریم که یه مدل موفق جهانی نداشته باشه. همین الان نگاه کن؛ اونایی که پکیج آموزشی می‌فروشن و ماشین‌های لوکسشون رو به رخ می‌کشن، دقیقاً نمونه‌اش تو آمریکا هم هست که همین کار رو می‌کنه.

اسنپ مدلش اوبره، دیجی‌کالا مدلش آمازونه، تخفیفان کپی گروپانه، دیوار شبیه کریگزلیست یا Kijiji هست. اصلاً نداریم! یه نمونه فقط به من بگو که تو ایران خیلی موفق شده باشه ولی هیچ نمونه خارجی موفقی نداشته باشه.

دلیلش هم روشنه ها! یادمه اون موقع که ما “لوکوپوک” رو داشتیم ، داشتیم در موردش صحبت می‌کردیم. اون زمان سایت “ایستگاه” رو یادتونه که مدل‌های آماده سایت می‌فروخت؟ روزی ۵۰ تا، ۱۰۰ تا، ۲۰۰ تا فروش داشت. همون موقع می‌گفتیم تو آمریکا مشابه همین سرویس‌ها، روزی ده هزار تا بیزینس جدید ثبت می‌شه!

یعنی اگه تو ایران ۵۰ تا استارت‌آپ تو یه حوزه راه میفته، اونجا هزار تاست. رقابت خیلی سنگین‌تره. منظورم اینه که هر ایده‌ای که به ذهن ما می‌رسه، احتمالاً قبلاً تو دنیا بهش فکر شده، اجرا شده و امتحانش رو پس داده.

پس اگه واقعاً دنبال اینی که یه اتفاق بزرگ و موندگار رقم بزنی، باید بری سراغ مدل‌هایی که تو دنیا امتحان شدن، موفق بودن و جواب گرفتن، ولی تو ایران هنوز جای کار دارن یا اصلاً وجود ندارن. ما “دیدار” رو بر همین اساس انتخاب کردیم.

امین آرامش: پس مثلاً سی‌آر‌ام خود مایکروسافت الگو یا مدنظرتون بود؟

حمید محمودزاده: نه نه! ببین، الگوی اصلی ما پایپ‌درایو بود، Pipedrive. شاید اسمش به گوشِت نخورده باشه، ولی این نرم‌افزار، CRM شماره یک دنیا برای تیم‌های فروش B2B ئه. حالا جالبیش اینجا بود که ما اوایل می‌دیدیم یه سری فیچر و قابلیت داره که با خودمون می‌گفتیم «اَه این چیه دیگه؟ اصلاً به درد نمی‌خوره که!». ولی چون اونا گذاشته بودن، ما هم همون رو اجرا می‌کردیم. بعد یهو می‌دیدی مشتری زنگ می‌زد می‌گفت «آقا دم شما گرم! چقدر این قابلیته باحال و به درد بخوره!» خب معلومه! اون شرکت صدها هزار تا مشتری تو کل دنیا داره و کلی داده و تجربه جمع کرده. منِ حمید چقدر باید اعتماد به نفس کاذب داشته باشم که فکر کنم از اونا بهتر می‌فهمم نیاز بازار چیه؟!

امین آرامش: واقعاً آدمیزاد همینه دیگه، یه وقتایی چیزای خیلی بدیهی رو نمی‌بینه. آقا جان! چرا می‌خوای از اول بشینی یچیز رو اختراع کنی؟ یکی قبل از تو این راه رو رفته، کلی آزمون و خطا کرده، با همین جنس آدم‌ها و همین نیازها سروکار داشته!

حمید محمودزاده: دقیقاً همینه.تقریباً هر جایی که ما توی بیزینس‌های ایرانی (چه دیجی‌کالا، چه جاهای دیگه که شنیدم) کاری کردیم که مدل‌های موفق جهانی نکرده بودن، احتمالاً به مشکل خوردیم یا بهینه‌ترین کار نبوده. یه نمونه خیلی واضحش توی دیجی‌کالا، همین بازه‌های زمانی خیلی دقیق تحویله که مشخص می‌کنه مثلاً بسته‌ت دقیقاً بین ساعت ۲ تا ۴ بعد از ظهر می‌رسه. این قضیه یه چالش خیلی بزرگ و پرهزینه برای سیستم لجستیک دیجی‌کالا درست کرده و می‌کنه.

در حالی که شاید یه بهبود ۵ درصدی توی بهینه‌سازی کلی لجستیک (بدون این بازه‌های دقیق) می‌تونست سود دیجی‌کالا رو ۲۰ درصد بیشتر کنه.

امین آرامش: اینجور کارها شاید روی کاغذ قشنگ به نظر بیان، ولی در عمل پیچیدگی و هزینه‌ای ایجاد می‌کنن که شاید اون غول‌های جهانی بی‌دلیل ازش صرف‌نظر نکردن.

آره خب، ولی این چیزی که ما روی کاغذ حساب کتاب می‌کنیم، یکی دیگه رفته تو عمل تستش کرده. می‌گه این نمی‌شه، اون یکی می‌شه. ولی ما به‌جای اینکه به اون راهِ رفته نگاه کنیم، به کاغذ خودمون اطمینان می‌کنیم. واقعاً همین‌جاست که اون داستان تمرکز روی یه موضوع و اینکه از بقیه کپی کنی و سعی نکنی الکی ابداع کنی، معنی پیدا می‌کنه.

حداقل برای من که الان دارم با شما حرف می‌زنم، این قضیه کاملاً اثبات شده‌ است.

منم این چند وقته خیلی به این قضیه فکر می‌کنم. ولی مشکل اینه که آدم فردا یا هفته بعد یادش می‌ره. انگار باید مثل ذکر، هی به خودش یادآوری کنه.

حمید محمودزاده: دقیقاً! دقیقاً! ببین، فک کنم انیشتین می‌گه (سخت‌ترین و شاید فلسفی‌ترین کار دنیا، ساده فکر کردنه). واقعاً اینا رو باید نوشت. چون اگه تو ذاتت نباشه، به دست آوردنش راحت نیست.

یه مثال خیلی بزرگش مدیرعامل جدید اپله. من با فکت بهت نشون می‌دم چطور کانسپت‌های خیلی ساده استیو جابز رو داره پیچیده می‌کنه. مثلاً باکس اس‌ام‌اس آیفون رو ببین؛ اونجایی که باید تایپ کنی، کوچیک شده و کلی آیکون بی‌خود اومده کنارش که کسی استفاده نمی‌کنه.

استیو جابز فکر کنم تنش تو قبر می‌لرزه! چون نگاهش اصلاً این نبود. یا مثلاً ریمایندر آیفون، تو حالت پیش‌فرضش زمان نداره. فقط می‌گی «یادم بنداز به مادرم زنگ بزنم». تایم رو تو صفحه اول نمی‌گیره، چون می‌دونه اغلب آدما نمی‌خوان اون لحظه تنظیم کنن و کار رو الکی سخت می‌کنه.

می‌خوام بگم این ماجرا (ساده‌سازی) که ما الان داریم در موردش صحبت می‌کنیم، یه آدمی تو اون لول هم به نظر من درکش نکرده و داره مانیفست اپل رو به مسیری می‌بره که اصلاً مسیر درستی نیست.

امین آرامش: یه چیز دیگه هم به ذهنم رسید؛ انگار ما به‌جای اینکه به داده‌ها اطمینان کنیم، داریم به ایده‌های خودمون اعتماد می‌کنیم. در حالی که داده‌ها نشون می‌دن چی جواب داده. همون فیچری که می‌گید، اگه داده نشون می‌ده صد هزار نفر استفاده کردن و جواب داده، پس درسته دیگه. آدم فقط باید به داده اطمینان کنه.

حمید محمودزاده: دقیقاً! منم با تمام همکارانمون تو «دیدار» همینو می‌گم. اصلاً بدون داده حرف نمی‌زنیم. خیلی با این مواجه می‌شم، مخصوصاً با نیروهای جدید. طرف میاد می‌شینه می‌گه: «اینجا رو این‌جوری کنیم». یعنی چی این‌جوری کنیم؟ از کجا میگی؟ اوکی، شاید حرفت درست باشه، ولی ممکنه نباشه و اغلب هم نیست! به‌جای این حرف باید بگی: «آقا من رفتم داده‌های دو ماه اخیر رو دیدم…».


یه تجربه جالب؛ من ۴ سال پیش یه آگهی استخدام دیدم که نوشته بود: «یه نفر می‌خوایم استخدام کنیم، ۱۰ هزار دلار حقوق می‌دیم، فقط روی کانورژن ریت صفحه اصلی ما کار کنه». فکر کنم دو سال پیش بود، یه روز یاد اون آگهی افتادم (می‌دونید که من پیگیر آگهی استخدام رقبا و شرکت‌ها هستم).

گفتم خب، فرداش رفتیم صفحه اول اون شرکت رو کپی کردیم، کانورژن ریت ما از ۲ درصد شد ۵ درصد! حالا من چیکار کنم؟ بیام بگم من خلاقیت دارم؟ ایده دارم؟ دانش دارم؟ اوکی، ولی وقتی یکی اون کار رو کرده، جواب گرفته و حاضره ۱۰ هزار دلار بده که یکی فقط روی همون یه تیکه کار کنه… آگهیش دقیقاً همین بود: «هیچ کار دیگه‌ای نکن، فقط کانورژن صفحه اصلی منو ببر بالا».

امین آرامش: آره، این مسئله کانورژن ریت خیلی درگیری ذهنی هر کسیه که تو کار اینترنته. اتفاقاً فکر کنم چند وقت پیش تو توییتر یه آگهی از خودتون (دیدار) دیدم با یه عنوان خاص که کمتر دیده می‌شه. فکر کنم نوشته بودید «متخصص کانورژن ریت» که یعنی فقط یه نفر بیاد با تمرکز همین یه کار رو انجام بده. واقعاً جالب بود.

حمید محمودزاده: دقیقاً! این وسواس (یا به قول خودم، مرض!) منه دیگه. اتفاق خوبی که تو مجموعه ما افتاد (فکر کنم تو پادکست قبلی هم گفتیم) این بود که ما دقیقاً وقتی از وضعیت منفی داشتیم می‌رسیدیم به صفر، پیشنهاد سرمایه‌گذاری ۱۰ میلیونی (اولین سرمایه‌مون) اومد سراغمون. نکته‌اش چی بود؟

اینکه موتور ما دیگه داشت با ته پرفورمنس کار می‌کرد. حالا فکر کن اگه اون پول زودتر می‌اومد! یکی از سم‌هایی که ما حداقل تو این چند سال دیدیم، پولِ بدموقع‌ست. به خاطر اینکه اگه من اون پول رو وقتی تو منفی ۱۵۰ میلیون بودم می‌گرفتم، احتمالاً هیچ‌وقت اون بهینه‌سازی‌هایی که کردم و باعث شد فروش تغییر کنه رو انجام نمی‌دادم.

امین آرامش : دقیقاً! منم همینو می‌گم. یه چیزی که همیشه به بچه‌ها یا مثلاً به خانمم می‌گم اینه که میزان پولی که تو حسابمه، بدجوری روی کیفیت فکر کردنم تأثیر می‌ذاره. یعنی اگه مطمئن باشم، فرض کن، صد میلیون تومن تو حسابم هست، واقعاً روی خلاقیتم اثر داره. چون یه وقت‌هایی تو شرایط اضطراری هستی و مجبوری یه جور دیگه خلاق باشی، ولی وقتی خیالت راحته، مدل فکر کردنت فرق می‌کنه.

حمید محمودزاده:حالا نکته دقیقاً اینجاست: اگه این پوله زمانی به استارتاپ تزریق بشه که هنوز اون “تیون” نکردنه (بهینه‌سازی) انجام نشده، داستان اصلاً یه چیز دیگه می‌شه. فاجعه می‌شه!

بذار یه مثال از خودمون بزنم. ما اولین سرمایه‌ای (اینوستی) که گرفتیم، فکر کن تو بیزنس پلنمون زده بودیم… (می‌گم تو ایران واقعاً هر کی برا دو نفر شغل ایجاد می‌کنه، اگه اون بهشتی که می‌گن باشه، باید بره طبقات بالاش بشینه!) …خلاصه، زده بودیم تجهیزات دفتر و کامپیوتر و میز و اینا، ۵ میلیون تومن.

آخرش ۷ برابر شد! اصلاً تو برنامه‌مون نبود که جا بگیریم، ولی کرونا اومد، مجبور شدیم جامون رو عوض کنیم و یه جای بزرگتر بگیریم که نیروها از هم فاصله داشته باشن. نمی‌تونستمم تو اون فرایند رشد بگم آقا ریموت کار کنید که!

یعنی می‌خوام بگم همه چی عوض شد، ولی چون ما قبلاً بیزنس رو “تیون” کرده بودیم، تونستیم جمعش کنیم و ببریم جلو. حالا فکر کن شما تیون نکرده باشی؛ اون نرخ تبدیلی (کانورژن ریت) که می‌تونسته ۳ درصد باشه، رو ۱ درصد مونده. این یعنی باید سه برابر بیشتر هزینه تبلیغ کنی! اگه ۳۰۰ میلیون هزینه کردی، باید ۹۰۰ میلیون کنی! عدد خیلی گنده می‌شه! اغلب استارتاپ‌هایی که من دیدم شکست خوردن، دقیقاً زمانی پول گنده واردشون شده که هنوز آماده نبودن و اون پول براشون مثل سم عمل کرده.

هنر شکست خوردن

امین آرامش: دقیقاً حمید جان. خیلی خوب بود این بحث نیروی انسانی و گرفتن سرمایه و اینا. حالا من اینجا یه سری چیزا رو نوشتم که جلوتر در موردش حرف بزنیم. ولی قبل از اینکه بریم سراغ اونا و پرونده این بحث رو ببندیم، یه چیزی هست که دوست دارم در موردش صحبت کنیم. من اسمشو می‌ذارم “هنر شکست خوردن”.

یعنی اینکه شما یه چیزی رو با کلی وقت و انرژی و سختی که کشیدی، خلق کردی، ولی یه جایی این جرأت و هنر رو داشته باشی که بگی: “آقا، کرکره‌شو می‌کشم پایین، دیگه نمی‌صرفه یا جواب نمی‌ده”. می‌خواستم بپرسم این هنر چقدر به شما کمک کرده؟ چون فکر می‌کنم شما این کار رو چند باری انجام دادی؛ حالا یه وقتایی از سر جبر، یه وقتایی برای تمرکز روی کارهای دیگه. چقدر این توانایی رو داشتی و چقدر نداشتنش اذیتت کرده؟

حمید محمودزاده :ببینید، من انگار هر دو طرف ماجرا بودم. چیزی که همیشه بهش فکر می‌کنم اینه که من جزو اون دسته کارآفرین‌هایی هستم که خیلی چیزها رو تو همین مسیر یاد گرفتم، اونم در حالی که شانس خیلی کم باهام یار بود. چی می‌خوام بگم؟

مثلاً اگه همون مجموعه «سراوا» که اومد ایران سرمایه‌گذاری کرد، یا حتی یه مجموعه‌ای مثل «لوکوپوک»،زودتر پیداش می‌شد… یا اگه من، که خیلی اهلش نبودم، توی اون جلسه‌ها و مراسم‌هایی که برگزار می‌کردن بیشتر شرکت می‌کردم و با آدم‌های تاثیرگذار ارتباط می‌گرفتم… شاید اون دانش و تجربه‌ای که بعداً به دیجی‌کالا کمک کرد و ذهنیتشون رو تغییر داد، زودتر به ما می‌رسید و کل داستان ما فرق می‌کرد. یعنی اونا به ما یاد می‌دادن چطور پیش بریم.

می‌خوام بگم مدل من این بوده که خیلی به نتیجه نهایی فکر نمی‌کنم؛ خود مسیر برام جذاب‌تره. شاید همینم درستش بوده. چون تهش می‌خوام بگم آقا، من هر کاری از دستم برمی‌اومده انجام دادم. این بخش ماجرا برام از همه جذاب‌تره. یعنی کسی که چالش‌های بیشتری داشته، احتمالاً داستان تعریف‌کردنی‌تری هم داره، و این برای خودمم جذابه.

خلاصه می‌خوام بگم آره، یه جاهایی این چیزها رو یاد گرفتم. مثلاً «کارزار» جایگاه خیلی خوبی داشت، قشنگ می‌شناختن. نمی‌دونم شما ایمیل‌های من رو اون موقع می‌گرفتید؟

امین آرامش: بله بله، خیلی زیاد. یادمه.

حمید محمودزاده: آره، با اسم خودم می‌فرستادم. شاید به جرئت بگم از ۱۰۰ جایی که ایمیل می‌زدم، ۸۰ تاشون جواب می‌دادن یا می‌گرفتن. ولی خب، ما کرکره‌ی کارزار رو کشیدیم پایین، لوکوپوک رو هم همینطور، و بی‌خیال یه چیزای دیگه هم شدیم. می‌خوام بگم تو اون نقطه‌ای که به بن‌بست رسیدیم (حالا با هر فشار و تشری که بهمون اومد)، واقعاً می‌تونستیم ادامه بدیم، بگیم خب حالا چهارتا پروژه مشاوره تبلیغاتی هم بگیریم که بچرخه، ولی تصمیم گرفتیم کرکره رو بکشیم پایین و بگیم مسیر اصلی یه چیز دیگه‌ست.

آره، ببینید، یه سوگیری شناختی اشتباه هست که فکر می‌کنیم قدمت خیلی مهمه. مثلاً شما الان با یه نفر ۱۰ ساله دوست هستی. از خودت بپرس اگه امروز روز اول بود، باهاش دوست می‌شدی؟ خیلی‌ها میگن نه، ولی ادامه میدن چون رفاقتشون قدمت داره.

تو بیزنس هم همینه. اگه تو لحظه‌ای که هستی از خودت بپرسی “اگه امروز روز اول بود، این بیزنس رو شروع می‌کردم؟” و جوابت “نه” بود، به نظرم همین الان تمومش کن. برو سراغ یه ماجرای دیگه. خیلی از آدمای موفق رو دیدیم که تونستن زود کرکره رو بکشن پایین. من اولش این مشکل رو داشتم، ولی بعداً یاد گرفتم که راحت‌تر این کار رو بکنم.

امین آرامش: بسیار خوب. پس این تعبیر «هنر شکست خوردن» یا «هنر رها کردن» به نظرم چیزیه که آدما باید یاد بگیرن. خیلی نکته مهمیه.

تیم سازی در بیزینس

امین آرامش: خب، بریم سراغ تیم ساختن. شما چندین بیزینس راه انداختید و تو همشون حتماً درگیر تیم‌سازی بودید. طبیعتاً همه کارها رو تنها انجام نمی‌دادید. کی تصمیم می‌گرفتید که حالا وقتشه یه آدم جدید به تیم اضافه بشه؟ می‌خوام اینو بدونم، چون بالاخره جذب یه آدم جدید یعنی هزینه جدید، و ممکنه اوایل کار درآمد اونقدر نباشه که حقوق بدی. شاید لازم باشه وام بگیری یا سرمایه جذب کنی.

دو تا چیز رو می‌خوام بدونم:
۱. معیار شما برای اینکه “الان وقتشه یه نیروی جدید اضافه بشه” چیه؟
۲. دوم اینکه، به غیر از مهارت‌های تخصصی که طرف باید تو حوزه‌اش داشته باشه، چه مهارت‌های نرم یا ویژگی‌های شخصیتی براتون مهمه؟ با چه جور آدم‌هایی دوست دارید کار کنید؟


پس شد دو تا سوال: کِی نیرو استخدام می‌کنید؟ و چه جور آدم‌هایی رو جذب می‌کنید؟

حمید محمودزاده: ببینید، کتاب rework یه بخشی داره “planning is gussing”ما الان خیلی ساختاریافته‌تر شدیم. ولی قبلاً، مثلاً قبل از «دیدار» یا اوایلش، ما اصلاً بخش منابع انسانی به این شکل نداشتیم. یه جایی حس می‌کردیم یه کاری لنگه و باید انجام بشه، یه نیرویی می‌گرفتیم. خیلی هم سخت اون آدم به تیم اضافه می‌شد، چون فرایند آنبوردینگ (Onboarding) درستی نداشتیم. اگه شانس می‌آوردیم خوب از آب درمیومد، اگه نه، اوضاع خوب پیش نمی‌رفت. الان البته این مشکل رو کامل حل کردیم.

آدم‌های درست، چطور انتخاب میشن؟

حمید محمودزاده: ولی همیشه خیلی چابک (Agile) بودیم، مخصوصاً تو این سال‌های اخیر. نگاه کلی من اینه: فکر کنید یه جایی آتیش گرفته. یه عده می‌شینن داد و بیداد می‌کنن. یه عده دیگه می‌گن زنگ بزنیم آتش‌نشانی. تایپ من اینه که بلند می‌شم، یه سطلی آبی چیزی پیدا می‌کنم و سعی می‌کنم خودم یه گوشه‌ش رو خاموش کنم. این مدل رو دقیقاً توی فضای «دیدار» هم داشتیم و داریم.

الان دیگه کار رو جوری کردیم که یه بخش منابع انسانی خیلی ماهر و کاردرست داریم. آدما که میان، یه جورایی آنبورد میشن (یا میرن تو دل تیم)، به تیم اضافه میشن، میان سر جاشون و شروع می‌کنن به کار کردن و اینا.

ولی الان هم مدل کارمون مثل چیدن یه پازله. می‌دونیم یه پازلی داریم که بعضی تیکه‌هاش لازمه فعلاً خودم یه تیمی رو لید کنم، تا وقتی که… یعنی ما خیلی وقتا اینجوری پیش رفتیم که اول تیم رو ساختیم، بعد تونستیم براش لیدر پیدا کنیم. چون چالش واقعی ما الان تو ایران – حتماً شما هم می‌دونید – اینه که نیروی متخصص کاردرست خیلی کم داریم. این یه مسئله خیلی جدیه.

مثلاً در مورد بازاریابی محتوا… (حالا استفاده از کلمه «استراتژی» انگار تو شرکت ما [دیدار] یه جورایی ممنوعه!) طرف میاد تو مصاحبه، می‌بینی هیچی! اصلاً مگه می‌شه تو مثلاً تجربه عملی نداشته باشی، چالش ندیده باشی، زیر ۳۰ سال باشی و بگی من مشاور استراتژی‌ام؟ اصلاً نمی‌شه!

یعنی باید چند تا پروژه رفته باشی. متأسفانه این مشکل رو داریم. آدما دوست دارن سریع لید بشن، ولی نمی‌شه. تهش مجبور می‌شن هی مسیرشون رو عوض کنن.

کلاً من با چه مدل آدم‌هایی می‌تونم کار کنم؟ آدم‌هایی که واقعاً بیان بگن: «خب، امروز چی‌کار کنم؟» و اون کار رو انجام بدن. حالا کدوم کار؟ اون تیکه‌ای از پازل که کمک می‌کنه مسیر برای تیکه‌های دیگه روشن‌تر بشه. مثل این می‌مونه که تو یه پازل، اگه اول صورت رو تکمیل کنی، احتمالاً تیکه‌های بعدی رو سریع‌تر می‌تونی بذاری، چون یه خط و ربطی پیدا می‌کنه. این همون اولویت‌بندیه دیگه.

مثلاً الان تیم مارکتینگ ما لید نداره، یعنی هنوز دنبال یه مدیر مارکتینگ خوب می‌گردیم که استخدام کنیم. ولی «کانتنت فکتوری»مون که زیرمجموعه مارکتینگه، داره عالی کار می‌کنه. یعنی اون تیکه پازل رو گذاشتیم سر جاش، آدم‌هاش رو هم گرفتیم و کار رو چیدیم.

همون «کار نیکو کردن از پر کردن است». همین که من امروز پاشم بگم آقا این مسئله رو حل می‌کنم مهمه. نه اینکه حالا درگیر برنامه‌ریزی و استراتژی بشم که شش ماه دیگه چی می‌شه. چون واقعاً کی می‌دونه؟ مگه فالگیریم که بفهمیم دو هفته دیگه چه خبره؟

اوکی، من یه چشم‌اندازی دارم، یه ویژنی دارم. ولی اینکه دقیق بدونم دو هفته دیگه چی می‌شهT باید نیروهای ماورایی داشته باشیم! به نظرم برنامه‌های بیشتر از دو سه هفته، بیشتر حالت حدس و گمان داره (یا داریم لمسش می‌کنیم). در حد یه چشم‌اندازه که اونم باید مدام تصحیح بشه تا بتونیم بهش برسیم.

امین آرامش:یه جمله‌ای هست که فکر کنم مال چرچیله، به آیزنهاور هم نسبتش می‌دن، که می‌گه: «برنامه به‌دردنخور است، اما برنامه‌ریزی ضروری است.» (Plans are useless, but planning is indispensable). یعنی اوکی، برنامه‌ریزی می‌کنی، ولی باید بدونی که این برنامه رو باید مدام تنظیم کنی (تیون کنی)، بهترش کنی.

حمید محمودزاده: دقیقاً ما هم همین مدلی هستیم. مثلاً صبح یه کمپین رو شروع می‌کنیم، شاید عالی نباشه، ولی اجراش می‌کنیم و ازش فیدبک‌های خیلی خوبی می‌گیریم.

امین آرامش:خیلی هم خوب. من یه لحظه روی این نکته توقف می‌کنم، چون خیلی از کسایی که این گفتگو رو می‌شنون احتمالاً اوایل مسیر شغلی‌شون هستن.

سؤالم اینه: فرض کنیم یه نفر می‌خواد بیاد تو مجموعه شما استخدام بشه. جواب مشخصی برای این نگرفتم. توی جلسه مصاحبه – حالا چه خودتون مصاحبه کنید یا اعضای تیم که حتماً با همون فرهنگ و فرمونی که شما منتقل کردید پیش می‌رن – دنبال چه ویژگی‌هایی توی اون آدم می‌گردید؟ غیر از مهارت‌های تخصصی که خب قطعاً لازمه.

حمید محمودزاده:یکی اینکه بدونه پنج سال دیگه می‌خواد کجا باشه. یعنی مسیر شغلی‌ای که برای خودش در نظر گرفته چیه. برای من مهمه کسی که مثلاً به‌عنوان کارشناس محتوا میاد اینجا، بهم بگه: «من می‌خوام پنج سال دیگه جزو ۱۰ نفر برتر محتوای ایران بشم.» این برای من و برای سازمان خیلی هیجان‌انگیزه که کمک کنیم این آدم به اونجا برسه. می‌فهمید چی می‌گم؟

یعنی آدما تکلیف خودشون رو بدونن. چون ببین، اگه من بشم جزو ده نفر اول محتوای ایران، می‌تونم درآمد خوبی داشته باشم، می‌تونم مشاوره بدم، سمینار برگزار کنم، یه آدم موفق و حرفه‌ای تو اون حوزه بشم.

یعنی ببینید ماجرای مثلاً دیجی‌کالا و مدیران ارشدش (C-Level) که از خارج وارد شدن، خیلی دردناکه ها… منظورم اینه که ما این همه یه زمانی ما مثلاً متخصص استراتژیست کم داشتیم، بعد مجموعه‌ای مثل دیجی‌کالا مجبور شد حتی از خارج وارد کنه.

ولی الان همین شرکت‌های بزرگ مثل دیجی‌کالا، دیوار، اسنپ دارن کارهای خیلی بزرگی می‌کنن. اینا دارن آدم‌های خیلی حرفه‌ای رو پرورش می‌دن و توسعه می‌دن. یعنی قشنگ مشخصه، آدم‌هایی که ما از این مجموعه‌ها باهاشون مصاحبه می‌کنیم، خیلی خوبن، خیلی حرفه‌ای شدن. به نظر من این خودش یه خبر خیلی خوبه که مجموعه‌های این‌جوری واقعاً دارن اکوسیستم رو رشد می‌دن.

یه نکته مهم همینه که آدم خودشو بشناسه. ما الان آدم‌هایی داریم مید لِول‌ان که شاید خودشون رو خیلی بالاتر از چیزی که هستن می‌دونن. نمی‌دونم، شاید یه جورایی خودش رو گول می‌زنه. ولی اصل داستان اینه که بدونی کجایی. من اگه بدونم مثلاً در سطح “مید لِول” (Mid-level) هستم، تازه اون موقع‌ست که می‌تونم برای رشد خودم برنامه‌ریزی کنم. یا اگه بدونم الان تو چه سطحی‌ام، می‌تونم هدف‌گذاری کنم.

قرار نیست همه کارآفرین بشن که! قرار نیست همه شرکت خودشون رو راه بندازن. اگه من یه متخصص خوب باشم… الان خود من می‌دونم توی همین مجموعه‌هایی که داریم در موردشون حرف می‌زنیم، آدم‌هایی دارن کار می‌کنن که حقوق‌های چند صد میلیونی می‌گیرن! یعنی طرف ده برابرِ منِ کارآفرین داره حقوق می‌گیره و قطعاً استرس‌ها و دردسرهای من رو هم نداره.

ولی خب یه چیز دیگه‌ای هم هست. مثلاً زیاد می‌بینیم طرف سه سال سابقه کار داره، ولی توی این سه سال هفت تا شرکت عوض کرده! یعنی بهترین کار اینه که این رو از رزومه‌ت پاک کنی اصلاً! چون منِ کارفرما چطوری می‌تونم به تو اعتماد کنم و روی توسعه و رشدت سرمایه‌گذاری کنم؟

حمید محمودزاده: این ور قضیه هم برای ما خیلی جدیه. ما دوست داریم آدم‌هایی که میان پیش ما، بهشون کمک کنیم رشد کنن، چون نگاهمون اینه که این آدم‌ها هستن که قراره بار این پیشرفت رو به دوش بکشن.

این نگاه باید تو جامعه جا بیفته که آقا! منی که می‌رم توی یه سازمانی، قراره یه باری از دوش اون سازمان بردارم، نه اینکه خودم یه بارِ اضافه بشم روی دوشش!

امین آرامش: این متاسفانه بلاییه که فرهنگ نفتی سر ما آورده دیگه…

حمید محمودزاده: دقیقاً، دقیقاً! آره، نگاه درست همینه. طرف باید بدونه که رفته یه گوشه‌ای از کار رو بگیره. من بعضی وقتا مثال می‌زنم: فرض کن تو جاده شمال داری می‌ری، هوا بارونی و طوفانی، می‌خوای یه پیچ خطرناک رو رد کنی، بعد یهو یکی از لاستیکات بگه: “آقا من حال ندارم! من نیستم!”.

این اتفاق متاسفانه به شکل جدی خیلی جاها می‌افته. چون طرف فکر می‌کنه فقط داره زمانش رو به اون بیزینس می‌فروشه. آخه زمان خالیِ آدما به چه درد ما می‌خوره؟ الان زمان منِ خالی به چه درد شما می‌خوره اگه کاری براتون نکنم؟

ولی خب، خداییش خیلی بهتر شدیم. ببین، من خودم حالم با دیدن امثال دیجی‌کالا و اسنپ و این مجموعه‌های بزرگ خوب می‌شه. چون اینا دارن یه سری آدم حرفه‌ای تربیت می‌کنن و خودشون هم دارن این فرهنگ درست کاری رو آموزش می‌دن. این فرهنگه داره کم‌کم عوض می‌شه.

امین آرامش: دقیقاً. اتفاقاً من تو همین پادکست با دو تا از پروداکت منیجرهای دیجی‌کالا و کافه‌بازار هم صحبت کردم و اونا هم از قسمت‌های خیلی خوبمون شدن. دقیقاً همین حسی که تو می‌گی رو منم دارم و به خودشون هم گفتم.

امین آرامش: یعنی من واقعاً ذوق کردم اون موقع. مثلاً به پیمان فخاریان گفتم: پیمان، یکی از کارهای خیلی باحالی که شماها کردید و شاید خودتون هم خیلی متوجهش نباشید، همین تربیت نیرو و ساختن این فرهنگه،

یه نکته خیلی خفن در مورد کار شما اینه که یه جایی درست کردین که آدما میان توش و ساخته میشن. یعنی یه مجموعه‌ای که ذهن آدما توش رشد می‌کنه. این خودش خیلی چیز باارزش و مهمیه.

تازه نکته جالب‌ترش اینه که آدمایی جذب اینجا می‌شن که شاید گزینه بعدیشون رفتن از ایران بوده. یعنی به جای رفتن، می‌مونن تو مملکت و اینجا رشد می‌کنن و ساخته میشن. این به نظرم خیلی کار درستیه.

حمید محمودزاده: دقیقاً! دقیقاً! یکی از ویژن‌های جدی ما هم همینه که بشیم بهترین جایی که آدما عشق می‌کنن توش کار کنن. یعنی آدما و تیم برامون خیلی مهمن. این‌جوری نیست که به بچه‌ها فقط به چشم کسایی نگاه کنیم که قراره برامون پول در بیارن.

ما دنبال خودِ پول نیستیم. یه کارآفرین شنیدم که می‌گفت «هرجا پوله، ما هم اونجاییم!» ولی ما اصلاً این مدلی نیستیم. من با خیلی از همین آدمایی که برندهای بزرگ رو ساختن رفاقت نزدیک دارم، هیچ‌کدومشون اولویت اولشون پول نبوده و نیست.

البته پول خودش دنبال کار خوب میاد ها، ولی هدف اصلی اون نیست. من بیشتر می‌بینم که این آدما فکر می‌کنن محصولشون چقدر به اون کسی که استفاده می‌کنه حال می‌ده و لذت می‌بخشه.

و خب این کار خفن رو کی انجام می‌ده؟ تیم انجام می‌ده دیگه! من که تنهایی نمی‌تونم. این تیم‌ها هم وقتی می‌تونن کارشون عالی باشه که خود سازمان کمک کنه رشد کنن، اونا هم در مقابل به رشد سازمان کمک کنن. یه چرخه مثبت و باحال راه بیفته.

سرمایه گذاری

امین آرامش: دمتون گرم! منم خیلی امیدوارم که برای مجموعه دیدار این اتفاقای باحال بیفته و بشه همون جایی که همه دوست دارن باشن. حسی که من از شما و تیم‌تون می‌گیرم اینه که کار کردن باهاتون واقعاً حال می‌ده و مشخصه که آدمای کاردرستی هستید.

شما یه اشاره‌ای هم به گرفتن سرمایه‌گذار کردین و گفتین که پول باید به‌موقع تزریق بشه. خودتون هم اگه اشتباه نکنم، بعد اون مرحله اول، یه بار دیگه سرمایه گرفتین و تازگی‌ها هم باز سرمایه جذب کردین. می‌شه یه کم در مورد اینکه کِی وقت خوبیه برای جذب سرمایه و چه نکاتی رو باید حواسمون باشه، بگین؟

حمید محمودزاده: ببین، ما تو هر دو مرحله‌ای که سرمایه گرفتیم، راستش این‌قدر که انرژی‌مون روی خود محصول بود، روی پیدا کردن سرمایه‌گذار نبود. یعنی تمرکزمون این بود که محصول کار کنه. سرمایه‌گذار خوب هم زیاده، اگه کارت درست باشه میان سراغت. اتفاقاً تو دور دوم، یعنی همین آخری، اصلاً ما دنبال کسی نرفتیم، خودشون اومدن.

من فکر می‌کنم اگه محصولت خوب کار کنه، جذب سرمایه هم اتفاق می‌افته. ما حتی با سرمایه‌گذار قبلی‌مون به خاطر کرونا، حضوری دست هم ندادیم! یعنی همه‌چی مجازی پیش رفت، در این حد!

ببین، وقتی من به محصولم ایمان دارم و مطمئنم که این محصول کار می‌کنه… نمی‌گم سرمایه‌گذاری ریسک نداره‌ها! بالاخره طرف سرمایه‌گذاره، ریسک می‌کنه دیگه، وگرنه پولشو می‌ذاشت بانک. ممکنه شکست بخوره، ممکنه اون‌جوری که فکر می‌کنی نشه، ولی سرمایه‌گذارها این چیزا رو خوب می‌فهمن و روند رو دنبال می‌کنن.

حداقل تجربه ما این بوده: اگه محصول کار کنه، آدمای زیادی هستن که بیان وسط و سرمایه‌گذاری کنن. ولی نکته مهم اینه که اول باید خودت به یه نقطه پایداری اولیه، یه جور نقطه صفر، برسی. من بارها دیدم پول وقتی وارد شده که محصول هنوز درست «تیون» نشده، یعنی هنوز به اونجایی نرسیده که بتونی با درآمد خودش، هزینه‌هاشو دربیاری و جلو ببریش. وقتی پول زودهنگام میاد، احتمالاً خیلی چیزای اصلی رو هنوز بهینه نکردی.

یعنی اون موقع شاید هنوز قدر ریال به ریال پول رو ندونی. من می‌تونم ده تا مثال بزنم از شرکت‌هایی که این مدلی رفتن جلو (یعنی زود پول گرفتن قبل از اینکه محصولشون جون بگیره) و شکست خوردن. حالا اسم نمی‌برم، ولی خودت می‌دونی و همه می‌دونن که خیلیا این اشتباه رو کردن.

واسه همین نگاه ما این بوده که بیشتر تمرکزمون رو بذاریم روی خود محصول. حتی الان تو این مرحله، خیلی خودمونو درگیر رقبا نمی‌کنیم و دائم چکشون نمی‌کنیم. سعی می‌کنیم تمام انرژی‌مونو بذاریم روی یه چیز: بهتر کردن دیدار. البته یه جایی که بازی خیلی جدی‌تر بشه، قطعاً باید حواسمون به رقبا هم باشه، ولی فعلاً تمرکزمون فقط رو محصوله.

تنها چیزی که بهش فکر می‌کنیم اینه: کاری کنیم مشتری وقتی از دیدار استفاده می‌کنه، نگه «خب، خوبه، دستتون درد نکنه». چون مشتریِ فقط راضی به درد ما نمی‌خوره. اون فقط استفاده می‌کنه و می‌ره. ما دنبال اون لحظه‌ای هستیم که مشتری بگه «واو!» و بعد وقت بذاره، بره به یه نفر دیگه هم بگه «پاشو بیا از دیدار استفاده کن!».

فکر می‌کنم اگه ما الان تمام انرژی‌مونو بذاریم روی همین «واو» گفتن مشتری، این خودش بهترین مارکتینگه. اصلاً مثل همین بچه‌های بیس‌کمپ (37signals) و جیسون فرید. اونا که تیم مارکتینگ خفنی نداشتن. داستاناشون خیلی جالبه. مثلاً یادمه کرکره‌ی یکی از محصولاتشون (فکر کنم های‌رایز بود) رو زمانی کشیدن پایین که ماهی ۴۰۰ هزار دلار درآمد داشت! فقط یه ایمیل زدن گفتن آقا ما داریم جمعش می‌کنیم، هر کی می‌خواد بخره، وگرنه تمومه! این یعنی تمرکز روی چیزی که واقعاً مهمه. و اگه شما تمرکز درست رو محصول بذاری مارکتینگ هم درست میشه.

حمید محمودزاده: یعنی این مدلی هم در تایید اون حرف شما دارم میگم که اگه پروداکت کار مارکتینگ بشه، کار ما خوب پیش میره. این یه چیزی هم نیست که به صورت مطلق در عمل شما انجام بدید. دیگه فقط پروداکت نیست، این مارکتینگ هم وقت می‌ذارید. الان ببینید، الان مارکتینگ رو داریم تا برسیم به اون نقطه سوپر ستیسفای (فوق‌العاده راضی). اصلاً برسیم دیگه، اتوماتیک این نیاز به مارکتینگ فعال کم میشه. الان مجبوریم برای اینکه اون هسته اولیه اولیه رو درست کنیم مارکتینگ بکنیم، ولی وقتی رسیدیم اونجا که اون اتفاق افتاد برامون، اتوماتیک میره به سمت دیگه. مارکتینگ میره روی کاستومر (مشتری).

امین آرامش: ببین من میدونم که یه همچین ساختاری ارائه دادن خیلی سخته، اما فرض کنیم که بخواهیم برای استیج‌های مختلف، برای مراحل مختلف یک کسب و کار، یک پیشنهادی بدیم. روی همین فرض کنیم کلیه کارهای بیزینس رو خیلی ساده بگیم از دو جنس بیشتر نیست: یا از جنس بازاریابی (مارکتینگ) یا از جنس توسعه محصول (پروداکت).

توی مراحل مختلف به نظر شما با توجه به تجربه‌ای که دارید، آدم چند درصد منابعشو روی کدوم بذاره؟ چون بالاخره منابع سازمان محدوده دیگه. در مورد این چیزی میشه گفت؟ میدونم سوالم خیلی بده‌ها، یعنی شاید نشه خیلی دقیق گفت.

حمید محمودزاده: من اولین چیزی که می‌گم اینه که اون انتخابه باید درست باشه. یعنی ما باید دست بزاریم رو نیاز اصلی آدم‌ها. ببین، یه زمانی ما چون همه چیز رو از پنجره خودمون میبینیم دیگه، از پنجره خودمون خیلی شیک مثلاً یه محصولی که نمیدونم، یه دکمه میزنی در مثلاً آشپزخونه باز میشه! چون اون از پوینت آف ویو (نقطه نظر) منه. خب؟

امین آرامش: ببخشید من میون صحبتتون اینو بگم که جو پلیتسی تو کتاب Epic Content Marketing حرف باحالی داره، تو یکی از صفحات اولش میگه که: “مشتری‌ها اصلاً شما براشون مهم نیستید”. بعد این جمله رو سه بار دیگه تکرار می‌کنه، میگه: “اصلاً شما برای مشتری مهم نیستید! اصلاً مهم نیستید!”. بعد زیرش اعلام میکنه: “مشتری‌ها فقط خودشون براشون مهمن”. و بعد اینجا حرف میزنه در مورد این مفهوم پرسونای مخاطب که میگه آقا تو بیا از زاویه نگاه اون نگاه کن.

حمید محمودزاده: ببین، ما یه دوستی داشتیم، من بهش مشاوره می‌دادم، خیلی هم آدم دوست‌داشتنی، حالا من اسمشو نمی‌خوام ببرم. یه زمانی این پیکاپ پاسپورت هست، انجام میدن. من نمی‌دونم چیه دقیقاً، اونایی که میرن مثلاً یکی میخواد بره ویزا بگیره، پاسپورتشو باید بره خودش از مثلاً نمیدونم، استانبول بگیره بیاره اینجا. خب این چیکار کرد؟

اومد پیکاپ پاسپورت رو راه انداخت. گفت: “تو نرو دو میلیون بده، من با ۵۰۰ تومن میرم برات میارم، ولی خب صد نفر رو با هم میرم”. و شد یه بیزنس میلیاردی! چرا؟ بخاطر اینکه دست گذاشته بود روی نیاز.


من همیشه اعتقادم اینه که اگه محصول شما یکی از این دو تا کار رو انجام بده، به احتمال زیاد موفق میشه:

۱. اینکه بتونه فرایند گرفتن یه خدمت رو ساده‌تر کنه.

۲. بتونه به‌صرفه‌تر هم باشه.

اگه یکی از این دو تا کار رو انجام بده، حتی اولی [ساده‌سازی] کفایت می‌کنه. الان دیجی‌کالا به‌صرفه نیست خیلی جاها، ولی فرایند گرفتن خدمت رو ساده کرده. شما خیلی جاها می‌تونی چونه بزنی از مغازه‌دار ارزونتر بگیری شاید. حالا این آقای دیجی‌کالا با ما دوسته، امیدوارم اینو بشنوه! واقعاً حالا ما که کلاً از دیجی‌کالا خرید می‌کنیم، ولی کلاً میگم، خیلی جاها میشه ارزونتر گرفت. ولی چیکار میکنه؟ فرایند گرفتن خدمت رو داره ساده‌تر میکنه. اگه یکی از این دوتا باشه، قطعاً کار موفق میشه.

ولی حالا من فکر میکنم [اگر] ما رسیدیم به اون نیاز اصلیه و قراره یه محصول بدیم، دیگه خدا رو شکر که کشورهای توسعه‌یافته هستند، ما تا حدودی اینا رو خیلی زود تشخیص میدیم. برسیم به اون فیچرهایی که مینیموم هستن و کار رو راه میندازه. تا اونجا به نظر من باید تمرکز روی پروداکت باشه، بعدش اگه [منابعی] اضافه موند، به مارکتینگ [اختصاص بدیم].


آخه تو مارکتینگ هم واقعاً سولوشن (راهکار) ارزونی هست. مثلاً ما رو بحث کانتنت مارکتینگ (بازاریابی محتوایی) خیلی جدی و ارزون میتونیم کار انجام بدیم. یا شما مثلاً نمیدونم، رو بحث ایمیل مارکتینگ، ما هنوز هم من میگم که خیلی جدی [میشه کار کرد].


ببین، مارکتینگ شما، توی مثال‌های خیلی ساده من بخوام بگم به شما: شما میرین هزینه می‌کنی به هر شیوه‌ای، ۱۰۰ نفر آدم [میان]، دو نفرش کاری که تو میخوای رو انجام میدن. دو درصد کانورژن (نرخ تبدیل). ۹۸ نفر میرن و شما رو فراموش میکنن.

اون ۹۸ نفر بعدی، فردا شما رو فراموش کردن. نه میدونن رنگ سایت چیه، نه میدونن یوآی (رابط کاربری) چیه. یعنی شما الان خودت فکر کن ده تا سایت آخری که رفتی، اصلاً قیافش یادت مونده؟ و خیلی آدما سر این قیافه ماه‌ها زمان میزارن! ماه‌ها زمان پروداکت میزاره که این آیکونه اینجا باشه یا اونجا باشه! که خیلی ساده به نظر میرسه‌ها، ولی ۹۹ درصد آدما من دیدم که این اشتباه رو میکنن. یعنی نمیکنن اون کاری که باید درست انجام بشه.

خب اون ۹۸ نفر چی؟ برای اون ۹۸ نفر چه پلنی (برنامه‌ای) داری؟ اگه پلان نداری، خب معلومه که نباید تبلیغ کنی، چون همش دور ریختن پوله دیگه. و تو میبینی یه چیز خیلی ساده، یه کار خیلی ساده، باعث میشه از ۲۰ نفر، ۳۰ نفرشون برن [و مشتری نشن]. شماره موبایل دادن بهت و اینا میشن نقطه شروع ارتباط به آنها بفروشی.

امین آرامش: دقیقا یعنی دور چینه غذای یه وقتایی اینقدی زیاد میشه چون دورچینه خیلی خوشکله دیگه یو ایکس دیزاین یو آی دیزاین همه این در حالی که پیج اینستاگرام تو همون مشتریایی که الان اومده تو سایتت از همینا واقعاً دارین بیشترین استفاده رو میبری.

حمید محمودزاده: کانورژن لیدی که می‌خواستیم دقیقا برای همین بود چون مهارت کمیابی هم هست این مهارت خیلی هم ارزشمنده، نمیدونم تونستم جواب بدم؟

امین آرامش: آره، عالی بود مثل باقی حرفاتون . ببین، می‌خواستم یه خرده هم در مورد داستان ایمیل مارکتینگ و اینا حرف بزنیم، ولی حس می‌کنم خیلی تخصصی می‌شه و شاید بهتر باشه بذاریمش برای یه وقت دیگه. چون این شیوه فکر کردنه که الان داری می‌گی، به نظرم خیلی ارزشمندتر از حرف‌های تخصصی و کلنجار رفتن با ابزارهاست. فکر کنم اگه در مورد اینا بیشتر گپ بزنیم بهتره.

حمید محمودزاده: موافقم، اون بحثا جاش جداست.

اشتباهات حمید محمودزاده

امین آرامش: دقیقاً. خب سوال مشخص بعدی من از شما اینه که توی این مسیری که تا الان اومدی، اگه بخوای سه تا (یا حالا کمتر و بیشتر) از اشتباهات بزرگت رو بگی، چیان؟ جاهایی که اون موقع یه کاری کردی و الان که نگاه می‌کنی می‌گی «ای بابا، این کار خیلی اشتباه بود». اگه جایی هم حس می‌کنی لازمه، بیشتر اون قضیه رو باز کن برامون.

حمید محمودزاده: حتماً. به نظرم اولیش قطعاً عدم تمرکز بود. یعنی اگه من همون اول راه، روی همون کار اولیه تمرکز می‌کردم، شاید الان جای خیلی بهتری بودم. این تمرکزه مثل همون هفت شهر عشقه که عطار می‌گه، واقعاً سخته به‌دست آوردنش و مرحله به مرحله‌ست. یعنی من فکر می‌کنم همین الانم باهاش چلنج دارم. چیزیه که باید هی روش کار کنی، مثل مدیتیشن می‌مونه یاد گرفتنش.

امین آرامش: درسته، تمرکز خیلی مهمه.

حمید محمودزاده: آره، ببین مثلاً ما فکر می‌کنیم یه ساعت وقت گذاشتیم برای یه کاری، ولی حواسمون پرته. یه معلم ادبیات خدابیامرزی داشتیم تو مدرسه، می‌گفت: «من مشکلم با اون ده دقیقه‌ای که شماها می‌رین با دخترا حرف می‌زنین نیست، من با اون یه ساعت قبل و یه ساعت بعدشم که دارید بهش فکر می‌کنید مشکل دارم!»

می‌فهمی چی می‌گم؟ ۱۰ دقیقه حرف می‌زنی، بعد دو ساعت تحلیل می‌کنی چی گفتی و چی شد! این عدم تمرکزه همین شکلیه. این یه چیزیه که باید یادش گرفت.

امین آرامش: کاملاً درسته. اشتباه بعدی چی بود؟

حمید محمودزاده: موضوع بعدی شاید این باشه که ما (و شاید خیلیای دیگه تو جغرافیای ما) فکر می‌کنیم باید حتماً یه چیزی رو از صفر بسازیم یا کپی کنیم و توسعه‌ش بدیم. ما وقتی شروع کردیم، رفتیم کلی امکانات و فیچر اضافه کردیم که اصلاً اون موقع لازم نبود. یعنی چیزهایی رو ساختیم که مشتری قرار بود در آینده از ما بخره، نه همین الان! در حالی که اون هزینه و انرژی رو باید صرف مارکتینگ می‌کردیم تا همون محصول اولیه‌مون رو بفروشیم. نیاز نبود اون همه توسعه اتفاق بیفته.

امین آرامش: یعنی در واقع زیادی جلو رفتی و امکاناتی ساختی که هنوز بازارش آماده نبود؟

حمید محمودزاده: دقیقاً! اشتباه من این بود که زیادی به آینده فکر کردم و چیزهایی رو ساختم که ممکن بود اصلاً نیاز مشتری عوض بشه. یادمه قدیما پروژه‌های نرم‌افزاری رو می‌ساختن. خلاصه که زیادی رو توسعه محصول تمرکز کردیم به جای اینکه رو فروش و مارکتینگ همون چیزی که داشتیم کار کنیم.

۸ ماه تحلیل می‌کردند و تو اون هشت ماه اصلاً نیازمندی عوض شده بود محصول درست میشد نرم افزار شکست می‌خورد کلاً رفت دیگه بعد این ماجراها.

و موضوع سوم به نظر من نه گفتن. یعنی اینکه شما اگر واقعا پیدا کردی اون زمین درست رو همونجا بشین اونجا، کشت تو همونجا بکن. یعنی دنبال زمین دیگه و داستان دیگه نرو. و اگه فکر میکنید زمین تو جای بدی انتخاب کردی زمین عوض کن.

میدونی چی میگم؟ یعنی اینکه اینکه بخوای اون زمین رو داشته باشی، یه زمین دیگه هم ببینی… اینو ما توی این رستوران ها دیدیم دیگه. طرف میره همبرگر [می‌فروشه، فکر می‌کنه] چیکار کنم؟ یه ذرت هم بزارم بفروشم دم مغازه اون یه محل درآمدی بشه. بعد دوباره اونم کار نمیکنه، میگه سیگارم بفروشیم توش دیگه. اونم کار نمیکنه بعد میگه نه بریم مثلاً سالاد هم درست کنیم دیگه. دقیقا این اتفاق میفته. من فکر می‌کنم این سه تا خیلی میتونه کمک کننده باشه که آدما دقت کنن بهش که سعی کنن دچارش نشن.

معرفی کتاب و فیلم با حمید محمودزاده

امین آرامش: بسیار خوب بسیار خوب خیلی هم خوب. شما دوتا کتاب ترجمه کردید یکی کاریز فروش و یکی هم ریوورک. از اصلا چرا رفتی سراغ ترجمه کتاب حرف زدید خب، از اون کتاب ها خودتون چی یاد گرفتید که الان دارید استفاده میکنید؟ چه به عنوان یه ابزار ذهنی چه تو کار؟

حمید محمودزاده: ببینید این دوتا کتاب رو من رایگانم منتشر کردم دیگه. فقط دلیلشون این بود که اونقدر منو این [کتاب‌ها] اینگیج کردن و اونقدر جذاب بود [که] دوست داشتم که با آدما شِیر کنم.

ریورک که صحبت کردیم دیگه. چیزی که یعنی خیلی، همه چیز گرفتم [ازش] اینکه تو اصلا مایند سِتت چه جوری باشه، چجوری ساده بتونی فکر کنی، چجوری ببینی که چقدر کار اضافی داری انجام میدی. کار اضافی که هیچ ثمری نداره و آدما گرفتار و درگیرش هستند. من توصیه اکید میکنم که حالا چه کتاب، حالا ترجمه که من دارم تو وبسایت ما هست تو بخش دانلود کتاب ها [رو بخونن].

کتاب کاریزه فروش مدلی بود که من قبلا زندگیش میکردم. این کتاب اومد اونو خیلی تصویر روشنی بهم داد. کل ماجراش اینه که، ماجرای خیلی جذابی هم هست، میگه که الان من نشستم اینجا می‌خوام برم [جایی]. فرض کنید نمیدونم تمام روانشناسای عالم، نمیدونم نیچه، فروید، یونگ، استیو جابز، بیل گیتس، همه اینجا جمع شن، من یک قدم جلو میرم؟

نه. تنها یک راه وجود داره برای رسیدن: من بلند شم قدم بزنم. و زمان رسیدنش هم مشخصه در ثانیه چقدر قدم برمی‌دارم. خوب کل ماجرای این کتاب کاریز فروش میگه آقا ما تمام زندگی‌مون اکتیویتی [Activity] بیسه. لازم نیست شما به ریزالت [Result] فکر کنی. اکتیویتی رو درست انجام بده، ریزالت حاصل میشه. چون یه بخش جدی ریزالت دست ما نیست.

چون من نمیدونم تو این مسیر که دارم میرم پام سر میخوره میفتم یا نه. اون که دست من نیست که. کافیه که ما نتایج رو بیخیال شیم بخاطر اینکه یه بخش جدی از این نتایج دست ما نیست. یعنی شما میری شش ماه برای کنکور میخونی و معلوم نیست که تو اون مسیر تصادف کنی یا نه.

اصلا چون شما [احتیاط] میکنی، یکی دیگه میاد به شما میزنه. یعنی تمام فلسفه و ماین ست این کتاب اینه که، فروش هم همینه دیگه. لازم نیست شما به این فکر کنی که در حقیقت چقدر بفروشی، ۱۰۰ میلیون بفروشی. شما برو به این فکر کن که چه اکتیویتی هایی باید انجام بدی که به اون فروش برسی و اونا رو ترمیم و تصحیح کن.

یه مثال، خیلی واضح هم برای فروش مثلاً هست که خیلی ملموس میکنه: مثلا شما به ازای هر دوتا پرزنتی [Presentation] که انجام میدی یه فروش انجام میدی. پس هم پرزنت جدید بیار هم برو مهارت پرزنت آدما رو بیشتر کن. یعنی به کارمندت نمیگی که بفروش آقا، میگی بیشتر سعی کن با آدم‌ها یه جوری مذاکره کنی.

امین آرامش: بسیار خوب. سه تا کتاب، حالا اگر سه تا بیشتر هم هست خب مثلاً بگید، کتاب یا فیلم یا آدم تاثیرگذار زندگی شما؟کلیشه‌ایه ولی خب به نظرم خیلی تاثیر گذاره.

حمید محمودزاده: من [فیلم] ۱۲ مرد خشمگین رو به نظر من خیلی فیلم خوبیه تو مذاکره که در حقیقت به شما یاد میده که گوش بدی به آدما. خیلی جالبه یه تحقیقی بود که فکر کنم ۵ هزار تا مذاکره رو رفتن گوش دادن و دیدن آدمایی که حرف کمتر می‌زنند موفق‌ترند. و اینکه این فیلم خیلی به نظر من فیلم خوبی بود.

توی کتابا، انسان در جستجوی معنا خیلی تاثیرگذار بود. دقیقا و اون جمله معروف نیچه که میگه: که هر کس چرایی برای زیستن دارد با هر چگونه‌ای می‌سازد.

و توی آدما به نظر من برای من خیلی همین جیسون فرید خیلی کار کرده و مایند ستی که استیو جابز داشته خیلی دوست دارم. یعنی خیلی اصلا مدل فکریش خیلی مدل فکری جذابیه.

امین آرامش: خیلی عالی. حالا این سوال رو اینجوری میپرسم. فرض کنید به حمید محمودزاده‌ای که الان تازه دانشجوی کارشناسی شده می‌خوایم بهش پیشنهاد بدید که بره مایندست یه آدمو پیگیری کنه یا یه کتابی رو بخونه یا یه فیلمی رو ببینه، بهش چی میگید؟ همینا رو میگید یا چیزای دیگه‌ای رو می‌گید؟

حمید محمودزاده: به نظر من همینا رو میگم ببین شما [مثلا جیسون فرید و شرکتش Basecamp] شرکت ۲۰ تا کارمند داره به صدها هزار تا بیزینس داره سرویس میده. این یعنی اینکه اصلا یه ماینn ست جدید، یه نگاه جدید و

این ۲۰ تا کارمند ۱۳، ۱۴ تاش اصلاً تو اون آفیس نیستند، یعنی اصلاً حرفاش… حرف‌هاییه که… با خیلی از علوم و عالمای جاری دنیا نمی‌خونه، ما سیمپلیستی خیلی جدیه. یعنی شما نگاه کنید دیگه، الان از موقعی که استوری‌های اینستاگرام اومده، کسی دیگه پست نمی‌ذاره. چرا؟ ساده‌تره دیگه. اینجا ما یعنی این ابزاره کمتر و ۱۵ ثانیه است و ساده‌تر هم هست.

شما یادتونه دیگه، اینستاگرام سال‌ها ۱۵ ثانیه بود مگه امکان سخت افزاری نداشت که ویدیوی دو یا سه دقیقه‌ای بده چون اگر می‌کرد به شما این فرصت رو می‌داد که هی بخوای بگیری بگی خوب شد خوب نشد، یعنی تمرکز روی اون اصل داستان به صورت ساده، همون اصل داستان رو برآورده کردند دقیقاً و کار می‌کنه دیگه.

کنترل تاثیرات محیطی بر روان

امین آرامش: به عنوان آخرین سوال، الان توی شهریور ۱۴۰۰ ما توی ایران داریم زندگی می‌کنیم که سایه طرح صیانت بالا سرمونه و حالا اثراتی که ممکنه روی کسب‌وکارهای اینترنتی بذاره… اوضاع مملکت، اوضاع تکلیفش معلوم نیست مثل اکثر وقت‌ها توی چند دهه اخیر، [شاید] بدتر از زمان‌های گذشته است و حداقل افقی که توی آینده هم دیده می‌شه خیلی افق روشنی نیست. توی این شرایط شما چطوری امیدتون رو حفظ می‌کنید؟ چطوری سلامت ذهنی خودتون رو مواظبش هستید؟

حمید محمودزاده : ببینید، خلاصه غم‌انگیزه دیگه. غم‌انگیز از این بابت که ما خیلی چیزا رو میس (miss) می‌کنیم که اصلاً لازم نیست کاری انجام بدیم. یعنی اون‌ور قضیه خیلی می‌تونه اثرات بهتری داشته باشه برای کشور، برای در حقیقت رشد کشور، برای رشد تمام چیزهایی که حکومت ما می‌خواد، به نتیجه‌ای هم نمی‌رسه به خاطر اینکه ما بارها تجربه‌هایی [داشتیم] که فقط بار هزینه‌ای داشته.

و اینکه من چه‌جوری باهاش کنار میام و انجام می‌دم: یکی اینکه خیلی مراقب گوش و چشم‌هامم. یعنی اینکه خیلی، نمی‌دونم، خبرها رو دنبال کنم و… چون مسئله‌ای رو نمی‌تونم حل کنم. چون واقعاً یک واقعیتی که وجود داره اینه که ما در حوزه رسانه خیلی ضعیفیم. یعنی حالا درسته، اوضاع موضوع بدیه، [ولی] یعنی اون‌قدرم بد نیست که در حقیقت گفته می‌شه.

شما کتاب تاریخ ۱۰۰ ساله مدرن ایران رو بخونید، می‌بینی اونجا که ما کجا بودیم و کجا رسیدیم. ما سال ۱۲۸۰ یه دانشجو نداشتیم. یعنی، نمی‌دونم، ۲۰۰۰ تا کلاً تو کل ایران دانش‌آموز بود. جنگ جهانی اول ده میلیون کشته داد، [ولی] کل جنگ [در اثر قحطی و بیماری ناشی از آن] ۱۰ میلیون تو ایران کشته داد. چه ساختاری بودیم؟ نصف جمعیت ایران مردن! یعنی از هر دو نفری یه نفرشون مردن. وقتی که اینا رو در کنار هم می‌ذاری، یعنی ما اگر حالا بگذریم از این بحران جاری که یهو همه‌چیز رو خراب کرد، ولی اورال (overall) وقتی کنار هم اسلایس می‌کنی، می‌بینی که خیلی جاها رشد کردیم.

ولی به قول شاملوی ی شعری داره، حالا اسم شعرش یادم نیست، ولی یه جاش می‌گه که جهان را به اون وسع خودمون بشناسیم و اونجایی که می‌تونیم کاری انجام بدیم، انجام بدیم دیگه. من فکر می‌کنم این کاریه که از دست من برمی‌آد. یعنی اینکه فکر می‌کنم همین کاری که از دستم برمی‌آد انجام بدم. حالا اینکه چه اتفاقی بیفته، خیلی تحت کنترل من نیست.

ولی کلاً من به آینده خوش‌بینم. فکر می‌کنم که ما از این بدترایی که گذشت، از نوار و ماهواره و اینا هم گذر خواهیم کرد. به‌خاطر اینکه جهل و نادانی همیشه رو به افوله. یعنی اینکه معلومه که اون، نمی‌دونم، آدمی که می‌شینه اصلاً نمی‌دونه بیزینس چیه، نمی‌دونه… الان، الان تو همین اینستاگرامی که الان هست، می‌خوام [بگم] با طرح صیانت… چند ده برابر دیجی‌کالا داره معامله انجام می‌شه! آدما چراغ‌های خونشون با این روشنه. یعنی طرف کسب‌وکارش با اینه.

و من فکر می‌کنم که ان‌شاءالله به جایی نرسه که این آدما بیکار بشن، چون خیلی آسیب‌های جدی می‌زنه دیگه.

این تکنولوژی به نظر من چیزی نیست که ما انتخابش کنیم. همین‌جوری که نتونستیم دیگه. یعنی ما مجبوریم تن بدیم به این ماجرا. همین‌جوری که الان مادربزرگ‌های پیر تو روستاهای دورافتاده ایرانم هر روز تو اینستاگرام ، دارم می‌بینم اتفاقی که داره می‌افته. و فکر می‌کنم که یه دوره‌ایه که خواهد گذشت.

یعنی فرصتی که تراش بخوریم و ساخته بشیم. و یه بخشی هم واقعاً اون درختایی که بی‌ریشه هستند هم با همین بادا می‌رن دیگه. تو همه [جا] این اتفاق افتاده. یعنی شما اگه تاریخ آمریکا رو بخونید، بارها این اتفاق افتاده. سر اون ماجرای بورسی که اتفاق افتاد، ملت خونه‌هاشون رو فروختن و… و… یعنی سخت‌تر از اینش هم اتفاق افتاده.

و فکر می‌کنم که ایران کشوریه که ۳۰ هزار تا کارخونه داره، کلی آدم داره. ما یک جهانیم! ببین، ما از میلر لایت (Miller Lite) اومده بودن ایران، از فرودگاه که سوار شدن به سمت تهران، می‌گفت: شما کوه دارید! [کشور ما مثلاً] لیتوانی، روستاست! یعنی در حد مثلاً یه روستای ماست. ایران اون‌قدر بزرگه که خیلی نمی‌شه کاریش کرد. و امیدوارم که این دوره هم گذر کنیم ان‌شاءالله.

امین آرامش: یه حرف باحالی داره امیرخانی، حالا نمی‌دونم کابل [کتاب] «قیدار»؟ رضا [امیرخانی]؟ تو اون کتابش در مورد همین حرف می‌زنه که فاصله ما… شایدم تو این کتاب کره شمالیش ، دقیق تو ذهنم نیست، می‌گه ایران رو دیگه واقعاً نمی‌شه کره شمالی کرد، چون که ما تجربه اینترنت رو داریم.

ما یه جورایی تجربه آزادی رو داشتیم. حرف سر اینه که بعضی چیزا دیگه راه برگشت نداره. یکی از اون کارا که واقعاً دمش گرم، حالا با همه گیرایی که بهش میدیم، وزیر ارتباطات قبلی کرد، همین راه انداختن اینترنت بود. این دیگه یه مسیری بود که نمی‌شد برش گردوند. یعنی خیلی ساده‌ش کنم، اونایی که می‌خواستن بگیر ببند راه بندازن، یه جوری رفت تو پاچه‌شون که خودشونم نفهمیدن. یعنی باحال بود دیگه، نمی‌تونستن براش بهونه بتراشن.

وقتی حتی مادربزرگای ما هم، به قول شما، تو روستاها دارن تو اینستاگرام می‌چرخن و کلی کسب‌وکار راه افتاده، دیگه جمع کردن این بساط خرجش خیلی خیلی میره بالا. البته شایدم بعضی رفقا اینقدر بی‌عقل باشن که بخوان این خرج سنگین رو هم بتراشن برا خودشون. ولی منم مثل شما خیلی امیدوارم.

کلام آخر

حمید محمودزاده: آره، ببین، مثلاً یه نفری که ته خلاف و اینا بود، آخرش رفت جزو ده نفر اول پولدارای دنیا تو فوربس. پابلو اسکوبار بود. چی شد تهش؟ چهل سالش بود با تیربار زدنش، روده‌هاشو ریختن بیرون از یه ساختمون، ده دلار هم تو جیبش نبود. آخرش اونجاست دیگه. یعنی خفن‌ترین خلافکار دنیا هم آخرش اون بود.

خب، می‌خوام بگم اینجا هم همینه. واقعاً فکر نمی‌کنم بشه جلوی بعضی چیزا رو گرفت. اینجوری نیست که چهار نفر بیان بتونن همه‌چی رو عوض کنن. به نظر من ایران خیلی ارزش داره و آدمای خیلی کاردرستی هم داریم، همینایی که دارن کار می‌کنن. اینجوری نیست که فکر کنیم هیچی نشده. مشکل اینه که ما تو رسانه خیلی ضعیفیم و اتفاقای خوب رو نمی‌بینیم.

خیلی چیزای خوب هم اتفاق افتاده‌ها، الکی نیست. همین پول نفتی که این سالا فروختیم، یه ضرب و تقسیم کنی، ۸۰-۹۰ درصدش رفته برا حقوق کارمندامون. کارمندایی که همین آدمان دیگه؛ دایی من، خاله تو. اینجوری نیست که فکر کنیم آقا هیچ اتفاق خفنی نیفتاده. کلی جاده و اتوبان و اینا ساختن، هر جای ایران میری اینترنت داری، برق داری… می‌خوام بگم خیلی کارای خوب شده، ما نمی‌بینیم.

آره خب، معلومه که داریم تو مسیر پیشرفت میریم و الان داریم خرجشو میدیم. برا من که حال میده تو همین مسیر باشم دیگه.

امین آرامش: دقیقاً مثل همون مثال کسب‌وکار که شما گفتی، که نمی‌خواستی از روز اول، آخرِ ای‌بِی رو بسازی. فکر کنم ما درباره مسیر پیشرفت خودمون همین اشتباه رو می‌کنیم. هی خودمونو با سوئیس و اروپا مقایسه می‌کنیم. اونایی که تو جنگ جهانی داغون بودن، تو سر و کله هم می‌زدن، کلی طول کشید تا به امروز برسن. اونا هم دوران سختی داشتن، حتماً آدمایی داشتن که تو اون سختی وایسادن و کار کردن تا اونجا شد اینجا. اگه ما فقط بگیم “چرا امروز مثل اونا نیستیم؟” ولی نه وایسیم کار کنیم، خب معلومه تهش آینده‌مون شبیه اونا نمیشه.

حمید محمودزاده:یه نکته آخرم بگم: شما الان یه آپارتمان بالای ۸ واحد تو تهران پیدا کن که سر مدیریت ساختمون مشکل نداشته باشن. همیناییم دیگه، یعنی ماییم دیگه! اونجا که دولت نیست که! هشت تا خانواده می‌خوایم با هم کنار بیایم، یکی شارژ نمیده، یکی بد پارک می‌کنه… اصلاً حکومت از همین جاها شروع میشه دیگه. یه جمله معروف هست، فکر کنم مارکس میگه، که حاکمای هر کشوری لیاقت مردم همون کشورن. به نظرم این جدیه. یعنی ما باید مشکل رو خیلی جاها تو خودمون پیدا کنیم. خیلی شنیدیم دیگه از بزرگترامون که “رفتم فلان مجوز رو یه جوری گرفتم”. خب این یعنی چی؟ اصلاً داستان از همونجا شروع میشه.

هر وقت من وایسادم گفتم آقا با اینکه به نفعمه، این کار غلط رو نمی‌کنم، به نظرم اونجاست که درست میشه. و کم‌کم داره این اتفاق میفته‌ها! با همین داستان سوشال مدیا و آگاهی که داره راه میفته، کم‌کم آدما می‌فهمن باید حواسشون به رفتارشون باشه. و همینه که جامعه رو می‌سازه. من که امیدوارم.

امین آرامش: بسیار خوب. خیلی خیلی گفتگوی خوبی بود. ممنون از شما، آقای محمودزاده. اگه نکته‌ای برای آخرش مونده بفرمایین، وگرنه دیگه خداحافظی کنیم.

حمید محمودزاده: مرسی. من فقط یه جمله خیلی معروف از، فکر کنم اگه اشتباه نکنم، وصیت‌نامه لویی پاستور رو دوست دارم بگم. یه جمله خیلی باحال داره، میگه: «مهم نیست آخر راه که می‌رسیم، زندگی چی بهمون جایزه میده ته تلاش‌هامون. فقط مهمه که وقتی به تهش رسیدیم، بتونیم دستامونو باز کنیم رو به افق و با صدای بلند داد بزنیم که: من هر کاری از دستم برمیومد، کردم.» این بهترین حالیه که آدم می‌تونه داشته باشه.

امین آرامش: بسیار عالی. من در ادامه حرف شما دیگه هیچی نمیگم. مرسی. خدانگهدار.

حمید محمودزاده: مرسی. خدانگهدار.

حرف‌های حمید محمودزاده درباره‌ی کسب‌وکار اونقدر نکته داره که ارزش داره ویدیوی کامل رو تو یوتیوب ببینید.

به نظرتون مهم‌تره که تو کسب‌وکار همیشه ریسک کنیم یا گاهی باید عقب بکشیم؟ خوشحال می‌شیم نظرتون رو بدونیم.

آنچه در این مقاله میخوانیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تو ٣ دقیقه ببین در کدوم مهارت‌های شغلی‌ قوی هستی و کجاها میتونی بهتر بشی👇

انتخاب مسیر شغلی با ۷۰ درصد تخفیف!

همین حالا راه خود را پیدا کنید:

– شروع مسیر شغلی 🧑‍🎓

– درآمد مطمئن 💼

– شغل آزاد 💎

– پرطرفدارهای کارنکن 🚩