در دنیای پررونق تولید محتوا، متانت دلیرصفت به عنوان یکی از چهرههای موفق یوتیوب و اینستاگرام، داستان الهامبخشی از تلاش و خلاقیت را روایت میکند. متانت مهمان قسمت صد و یازدهم پادکست کارنکن بود.
در این گفتوگوی صمیمی، از چالشهای بلاگری تا رازهای موفقیت در فضای دیجیتال مورد بحث قرار گرفت. همراه او باشید تا بدانید چگونه با اشتیاق و پشتکار، مسیر خود را در دنیای محتوا میتوان ساخت.
متانت دلیرصفت کیست؟
امین آرامش: سلام به متانت دلیرصفت، خیلی خوش اومدی به کارنکن!
متانت دلیرصفت: سلام خیلی ممنونم از دعوتتون.
امین آرامش: ما تا حالا توی کارنکن با بلاگر خانم حرف نزده بودیم. البته این واژه بلاگر خودش انگار یه جورایی برای بعضیا مثل فحشه، یعنی انگار فاز منفی داره. حالا خودتو چی معرفی میکنی به عنوان شغلت؟ ولی از نظر من، برای اون آدمی که داره به کمک تولید محتوا خلق ارزش میکنه و داره به آدمها یه چیزی یاد میده و در کنار این، به کمک پایگاه مخاطبی که ایجاد میکنه به دستاورد میرسه، خیلی هم چیز ارزشمندی هست. حداقل نظر شخصی خود من اینه، تا حالا با همچین آدمی حرف نزدیم، بسیار خوشحالم که در خدمت شما هستیم. بگو ببینیم خودتو چیکاره میدونی؟
متانت دلیرصفت: خب اولاً که من خیلی ممنونم از اینکه منو دعوت کردین و خیلی خوشحالم که به عنوان اولین بلاگر، اینفلوئنسر، تولید کننده محتوای خانم اینجا هستم. فکر کنم سنم تقریبا جزو کسایی باشه که توی این رنج سنی باهاش صحبت نکردی، من متولد 77 هستم. راستش خودمو یوتیوبر معرفی میکنم چون با یوتیوب اومدم بالا. کارم اینه که 4 ساله هر هفته ویدیو میذارم روی یوتیوب و خب در کنارش اینفلوئنسر هم میگم چون فکر میکنم کسایی که توی حوزه سبک زندگی تولید محتوا میکنن ناخودآگاه دارن تاثیرگذاری انجام میدن. بلاگر یه کسیه که بلاگ مینویسه، حالا ما توی ویدیو برای یوتیوب میگیم مثلا ولاگر، اینجوری جا افتاده که حالا کسی که توی فضای سوشال مدیا یه محتوایی تولید میکنه یه روزمره نگاری میکنه میشه بلاگر.
امین آرامش: آره دیگه چون خود واژه لاگ هم اینجوریه که یه چیزی داره ثبت میشه. تازه احتمالاً شماها یادتون نمیاد واژه بلاگ گیری برای ما دهه شصتیها که در دهه 80 تازه اومدیم توی عصر اینترنت، بلاگر کسی بود که متنی مینوشت یعنی این چیزی که فکر کنم الان دیگه کسی وقتی مثلا واژه بلاگر بشنوه یه همچین چیزی اصلا به ذهنش نمیاد ولی اون سالا اینجوری بود واقعاً.
متانت دلیرصفت: من خودم تجربه این کار در دوره راهنمایی داشتم. من دوم راهنمایی که بودم برامون یه سایت زدن اصطلاحاً توی مدرسه یه قسمت جدایی تو حیات مدرسه بود بعد میرفتیم پر کامپیوتر بود بعد بهمون دامین میدادن و من اونجا بلاگ ساخته بودم و بعضی وقتا چیز مینوشتم. بعدش وقتم در دوران دبیرستان اکثرا فیسبوک میگذروندم. عکس و متن و بعد هم که دیگه از اواخر دبیرستان اینستاگرام وارد لایف استایلمون شد.
مسیر شغلی متانت دلیرصفت
امین آرامش: خیلی خب، پس بیا برامون تعریف کن از اول مسیر شغلی، یعنی هر اون چیزی که فکر میکنی به شغلت مرتبطه. ببینیم چی به چیه. من میدونم که داستانهای دیگهای بوده بعد اومده به این سمت و خیلی مشتاقم که بشنوم.
متانت دلیرصفت: مدرسه که کلاً خبری نبود. من تجربی بودم، بعدم دیگه تصمیم گرفتم که وقتی رتبهام ۱۸۵۰۰ شده بود و اون موقع میتونستم با اون مثلاً زیستشناسی بخونم، فکر کنم علوم آزمایشگاهی اینجور چیزا میشد یا حداقل اگه یه سال میموندم تلاش میکردم میتونستم تو اون حوزه رشته بهتر قبول شم. ولی دیگه دل زدم به دریا و گفتم میخوام برم مدیریت بخونم، خیلی برام جذابه.
بعد اون موقع که من دبیرستان بودم با بچهها مینشستیم صحبت میکردیم فقط یه نفرمون که الان دیگه دندونپزشک شده، هیچ کدوممون جایی که باید میبودیم نبودیم. من خودم دوست داشتم شرکت داشته باشم. اینجور فکر و خیالها منو برد به سمت اینکه خب من برم مدیریت بازرگانی بخونم و از اواسط مدیریت بازرگانی من به بازاریابی علاقهمند شدم. بعد همزمان باهاش خب من همینجوری پیج اینستاگرامم داشتم و پیجم باز بود. یادمه یه پیج دیگه زده بودم که اسمش تینگز متا لایکز بود یعنی چیزایی که متانت دوست داره.
من عکاسی هم خیلی دوست داشتم و وقتی کنکور قبول شدم به مامانم اینا گفتم که اگه میخواین برای من جایزه فارغ التحصیلی بگیرین یه دوربین بخرین و من اون موقع مثلا دوربین گرفتم به جای اینکه گوشیمو آپدیت کنم. اون موقع همه بچهها گوشیشون آپدیت میکردن.
بعد دیگه اینجوری شدش که من وارد کارهای داوطلبانه شدم توی حوزه تولید محتوا.
فعالیتهای داوطلبانه
امین آرامش: دقیقا یعنی چه کار داوطلبانهای؟ تو همون دوره کارشناسی؟
متانت دلیرصفت: بله در دوره کارشناسی. یک رویدادی در رشت برگزار میشد به اسم رویداد بانی که برگرفته شده از رویداد استارت آپ گرایند گوگل بود. این رویداد یک بخشش نتورکینگ و در بخش دیگه یه کارآفرین موفق میارن و سخنرانی میکنه. این رویداد چون عملاً رایگان بود همه داوطلبانه اونجا کار میکردن و برای پذیرایی اسپانسر میگرفتیم. بعد یه تیمی بودیم. من اصلاً توی نتورک رشد پیدا کرده بودم و ما هر ماه تقریباً این رویداد برگزار میکردیم. هر کسی یه وظیفهای داشت یکی دولوپر بود، وب سایتو بالا میاورد، دو سه نفر که مثلاً پسرامون کارای لوجستیک میکردن. من در کار اصطلاحاً برند استوری تلر بودم یعنی وظیفه اون داستانگویی رویداد از قبل اون رویداد معرفی مهمونها، چی قراره بشه گرفته تا مثلاً روز رویداد که همه رو استوری میگرفتم.
امین آرامش: خب چی شد که فکر کردی این کار باید انجام بدی؟ اصلاً چی شد که همچین ایدهای به ذهنت رسید؟
متانت دلیرصفت: اون دوستی که این تیمو مدیریت میکرد بهم پیشنهاد داد. پیجمو دیده بود که مثلاً من برای خودم بعضی وقتا اون داستانگویی داشتم، روزمره داستانگویی میکردم و بهم پیشنهاد داد، گفت خب تو بیا این وظیفه رو بگیر. بعد منم خودم دوست داشتم برم تو این فضاها یعنی میگم چون مدیریت میخوندم کلاً فضا استارت آپ دوست داشتم، اینجوری بودم که به من کار بدین و اونا گفتن خب تو قلمت خوبه، دوربین گوشیت خوبه میتونی عکس بگیری، ذوق عکس گرفتن داری تو این کارو انجام بده.
امین آرامش: ببین من دارم ترکیب چند تا چیز میبینم، اون چیزی که شاید از بیرون اصلاً دیده نشه که اون دانهها پاشیده شده تا بالاخره به همچین چیزی رسیده. اون علاقه به اینکه خب من یه چیزی دوست دارم یه چیزه، بعد بری یه پیج جدای دیگه براش بزنی شروع کنی اونجا تولید محتوا کنی اونجا بشه مشقهای اولی. بالاخره اون علاقه مثلاً یه خورده رشد میکنه تا بعد اینکه بگی خب حالا یه کار داوطلبانه هست که هست، من چرا برم مفت کار کنم؟ اینم باز بالاخره چیزی باید در درون آدم باشه که این کارو بکنه دیگه. این برند استوری تلر شدن همینجوری به این سادگی به ذهن آدم نمیرسه که فکر میکنم اتفاقاً الانم کاری که داری انجام میدی خیلی دور نیست از اون فضا ولی انگار که جرقههای اولیش اونجا خورده.
متانت دلیرصفت: دقیقاً دقیقاً. من برای همین میگم که آدم تا میتونه باید توی اون سن هر کاری که پیش میاد انجام بده. خب من اون موقع فکر نمیکردم که انتها به این نقطهای که الان هستم برسم ولی اون موقع میگفتم بابا از هیچی که بهتره میرم با کارآفرینا آشنا میشم میرم کار تیمی یاد میگیرم بعد رزومه میشه، یعنی من اون موقع عشق این بودم که رزومه جمع کنم چون میدونستم تو با لیسانس مدیریت که نمیتونی کاری بکنی باید این رزومه باشه که بری خودتو پرزنت بکنی و همین که تو بنویسی من کار تیمی کردم این تجربهها رو داشتم این پیجو آوردم بالا اینجوری خب خودش یه رزومه بود.
امین آرامش: یه چیز مهمی که الان گفتی لابه لای حرفات، از هیچی که بهتره، یعنی چی؟ یعنی تو اون سن واقعیتش اینه که اگه این کار نکنی آلترناتیو این نیست که میری اونور فیل هوا میکنی.
متانت دلیرصفت: دقیقاً آخه درس که خیلی نمیخوندم من شب امتحان واقعا درس میخوندم. کلاس دانشگاه میرفتیم، بعدازظهر قرار میذاشتیم میرفتیم کارا انجام میدادیم و از دل همونجا من یه جاب افر گرفتم.
اولین پیشنهاد کار متانت دلیرصفت
امین آرامش: چه خوب! چی بود؟
متانت دلیرصفت: یک استودیو تولید محتوای خلاق توی رشت بود. اون موقع دیگه اینستاگرام داشت شروع میشد به باب شدن و بیزینسها داشتن میومدن تو اینستاگرام. اینم که دارم میگم برای سال ۹۷ است. این استودیو قبلاً کار عکاسی خیلی قبلتر کار عکاسی عروسی میکردن اومده بودن به سمت عکاسی تبلیغاتی.
چند تا پروژه داشتن، داشت پروژههاشون بیشتر میشد و رئیس اون استودیو نیاز به یه نفر داشت که بیاد کاراشو بکنه یعنی بشه پراجکت منیجر که به من گفتن که تو میتونی بشی. من اینجوری بودم که خب آره چرا نمیتونم بشم.
مصاحبه کاری که رفتم برای مدیا پراجکت منیجر رفتم ولی همه کار میکردم. محتوا مینوشتم، ادمینی میکردم، پست میذاشتم، دایرکت جواب میدادم، برنامهریزی میکردم که آقا ما این هفته باید بریم فلان جا فیلمبرداری، تو الان باید عکس اینو برسونی. یکی محتوا صدا میخواست میگفتم صدات خوبه میومدم گویندگی میکردم. همه این کارا رو من اونجا تجربه کردم و خیلی خوب بود.
امین آرامش: اصلاً نمیگفتی ببین شرح شغلی من اینه چرا اون کارای اضافی رو باید بکنم؟
متانت دلیرصفت: نه، نه.
امین آرامش: ببین شاید خودت واقعا این قضیه رو متوجه نباشی ولی این خیلی چیز ارزشمندی توی اون سن مخصوصاً شروع کار. همین نسل فعلی. بالاخره آدمایی که میان به تیم اضافه میشن ظرف این سال من دارم میبینم الان دیگه خیلی کمیاب شده یه آدمی که به این درک رسیده باشه که ببین من تو ابتدای مسیر شغلی که میخوام برم کار یاد بگیرم اصلا کارو اصطلاحاً بدزدم یعنی یه چیزای یاد بگیرم بعد برم خودم انجام بدم ولی این نیست تو خیلی از بچهها متاسفانه، چقدر خوب که در تو بود!
متانت دلیرصفت: آره، شاید من کلاً به این فکر نمیکردم که الان این جزو شرح وظایفم نیست. من دوست داشتم که مثلاً اون تیم را راضی بکنم، یعنی دوست داشتم که واقعاً کار پیش بره چون سخت بود. میگم ما همه کار انجام میدادیم به خاطر این بودش که خب بیزنس هم تازه داشت راه میفتاد و خیلی از شرح وظایف نوشته نشده بود ولی من میدیدم این تلاش در اون رئیس و اون مدیر که دوست داره ما به یه سیستمی برسیم و ما به اون رسیدیم بعد از یه مدتی و تا اینکه خوردیم به کرونا.
ولی خب من نمیخواستم اونجا بمونم از اون اولم گفته بودم که سطح آرزوهای من اینجا و رشت نیست و من میخوام برم تهران میخوام برم تو شرکت بزرگتر. میخوام برم مدیر مارکتینگ بشم و دیگه کرونا که شد رئیسم که دید من موندنی نیستم دیگه گفت متانت جان ما باید با همدیگه خداحافظی کنیم و اونجا توی جلسه خداحافظی بهم سه تا کار گفت که یکی از اون کارا این بودش که گفت من در تو یک اینفلوئنسر میبینم
امین آرامش: جدی؟ دمش گرم!
متانت دلیرصفت: یه جلسهای بود توی قرنطینه بود خیلی من احساسی شدم اون روز. به هر حال داشتیم خداحافظی میکردیم ولی خب خیلی دوست داشتم اون تیمو هنوزم با همدیگه در ارتباطیم ولی خیلی خوب با من خداحافظی کرد. در حد یک مدیر یک شرکت خیلی بزرگ! قشنگ همه رو بهم گفت تو نقاط قوتت چیه، ضعفت چیه، کجاها درست بودی کجاها اشتباه کردی و بعد مثلاً چند تا شغل گفت که یکیش اینفلوئنسر بود. بعد من این رو از یه شخص دیگه تو اون تیم بانی هم شنیده بودم و تو وقتی میشنوی مردم بهت میگن ما در تو میبینیم که تو این کاره بشی خیلی بهت کمک میکنه این اعتماد به نفسو میده که بری امتحانش بکنی.
امین آرامش: همینه همینه دقیقاً. البته خودتم پذیرای گرفتن فیدبک بودی دیگه، میدونی؟
کرونا و تجربه بیکاری
متانت دلیرصفت: در دوران کرونا دیگه من بیکار شدم.
امین آرامش: یعنی واقعاً مثلاً میشه به ساید تلخش که نگاه کنیم اینجوری بود که قطع همکاری کرد گفت ما دیگه تو رو نمیخوایم؟
متانت دلیرصفت: آره دیگه اینجوری بودش که نمیخوام چون پروژه خیلی کم شده بود، کرونا بود اکثر جاها بسته بودن پروژه نداشتن و من کارم تو پروژه بود. خب اگه چند تا پروژه بود که همون عکاس و گرافیست هندل میکردن. بعد منم گفته بودم که من موندگار نیستم و میخوام برم، من تابستون وارد اون کار شدم یه تایمی من دانشجو بودم یعنی ترم آخر دانشگاهم من سرکارم میرفتم که دانشگاهم تمام شد بهشون گفته بودم که من میخوام برای ارشد بخونم میخوام برم. بعد دیگه موقع کرونا که شد من کار نداشتم ولی تازه هم درسم تموم شده بود هنوز برای کنکورم آماده نشده بودم. درسم تموم شده بود ۶ ماه بعد کنکور بود.
امین آرامش: یه چیزی من نفهمیدم، از سمت خانواده هم تأمین مالی بود یعنی این داستان توی دوره کارشناسی سمت اینکه من برم کار کنم پول دربیارم انگیزش چی بود؟ انگیزه مالی بود، انگیزه چی بود و برخورد خانواده با این قضیه چطور بود؟
متانت دلیرصفت: انگیزه مالی بود ولی بیشترش انگیزه اینکه دوست دارم برم کشف کنم پیشرفت کنم یه کاری بکنم رزومه جمع کنم بود. من با خانواده زندگی میکردم و خرجم کلاً زیاد نبود، الان خیلی پرخرج شدم اون موقع نبودم و یادمه من اون موقع اول یه تومن حقوق میگرفتم بعد شد ۲ تومن و من خرج همین کافه و مسیر رفت آمد دانشگاه درمیاوردم حتی یادمه برا خودم با حقوقم یه اسپیکر جی بی ال گرفتم هنوز اونو میبینم یادش میفتم که من با اولین حقوقم اونو گرفتم. آره شاید حالا اگر میخواستم لباس و اینجور چیزا بخرم خونواده تأمین میکردم ولی خرج کافه و رفت و آمد و یه تولد دوستت بخوای بری رو با همون حقوقم میدادم.
امین آرامش: خب عالی، بعد دیگه کنکور ارشد دادی؟
متانت دلیرصفت: نه، کنکور ارشد مونده بودم که MBA یا ارشد مدیریت برم بخونم. MBA رو ثبتنام کرده بودم و همزمان من چند تا پروژه دانشگاهی برای یکی از بچههایی که MBA میخوند انجام دادم.
بعد یک دوره رفتم یه استارت آپ دیگه کار کردم هنوز اینجا دانشگاه نمیرفتم، یه استارت آپی بود که اسمش بود کافه کادو توی همون رشت. دفترشون تو پارک علم و فناوری بود. بعد اونجا من به عنوان دوباره سوشال مدیا منیجر و این دفعه دیجیتال مارکتر یعنی باید یه سری کارای سایت و اینا هم انجام میدادم وارد شدم. چهار پنج ماه اونجا کار کردم موفق نشد.
امین آرامش: اینکه من این کارو توی این پوزیشن برم و قبول کنم اعتماد به نفسش از کجا میومد؟ یعنی مثلا دوره آموزشی دیده بودی برای مثلا دیجیتال مارکتینگ یا چی؟
متانت دلیرصفت: ببین من برای اینستاگرام کلا یه دونه ورکشاپ یه روزه اومده بودم تا کرج برگشته بودم اینستاگرام یاد گرفته بودم بقیه همش سرچ، یعنی همینجوری سرچ میکردم توی یوتیوب و گوگل و سایتهای مثل هاب اسپات و اینجور جاها. اینجا هم که اعتماد به نفسش اومد خودشون اومدن سمتم چون به هر حال رشت یه شهر کوچیکی بود و من دیگه حالا بعد از اونجایی که اون استودیو که کار کرده بودم یه برندی برای خودم ساخته بودم که متانت مثلاً کار سوشال مدیا منیجر میکنه. بعد اونجا دعوت شدم به مصاحبه، گفتن ما سرمایه گذار گرفتیم برناممون این هست. منم این شکلی بودم که آره هستم. اون سرمایه گذار فرهنگش با ما نمیخوند تجربه سختی بود ولی همون باعث شدش که من برم یه دوره دیجیتال مارکتینگ ثبت نام کنم. دیگه اینجوری بودم که برم یه کم دیجیتال مارکتینگ یاد بگیرم سئو و محتوا نویسی.
بعد دیگه از اونجا که اومدم بیرون تصمیم گرفتم که دیگه جایی کار نکنم و برای ارشد بخونم.
آغاز سفر کنکور ارشد
متانت دلیرصفت: از شهریور شروع کردم. همچنان کرونا بود و من کلاسهای کنکور ثبتنام کردم اون کلاس دیجیتال مارکتینگ هم همینجوری میرفتم همه آنلاین و دیگه خوندم خوندم خوندم تا اینکه دانشگاه تهران قبول شدم.
این اولین چیزی بودش که من یه موفقیت بزرگ به دست آوردم. یهو اصلاً اعتماد به نفسم چند لول رفت بالاتر. این شکلی بودم که پس اگه برای یه چیزی برنامه ریزی کنی و تلاش کنی میشه. چون سر لیسانس اینجوری نشده بود. من برای دندون پزشکی خونده بودم ۱۸ هزار آورده بودم، دانشگاه گیلان بودم خوب بود ولی خب اونجوری موفقیتی نبود مامانم همیشه میگفت که تو یه دو رقمی بیار من کیف کنم. گفتم باشه
امین آرامش: یعنی قرار بود تو هم بشی دختر دکتر خانواده؟یه همچین برنامهای بود؟
متانت دلیرصفت: آره همه این انتظار دارن بعد من خودمو گذاشته بودم برای ۳۰۰ یعنی میگفتم آقا من فقط یه پلی باشه که برم تهران، میخوام جدا زندگی کنم، نتورک بهتر بزنم ببینم اونور چه خبره و اساتید چه مدلی هستن. فکر اپلای هم به هر حال تو گوشه ذهنم بود میگفتم خب یه دانشگاه بهتر برای دکترا کمک میکنه.
تحقیق که کردم دیدم ام بی ای مناسبم نیست من بهتره با همین درسی که خوندم اون پیش فرضهای که دارم برم همون مدیریت و ارشدش بخونم. انتظارشو نداشتم خیلی بهم حال داد این موفقیته که رتبه حدوداً ۷۵ شدم و دیگه دانشگاه تهران. اونجا سر یک دوراهی بزرگ قرار گرفتم که مارکتینگ یا منابع انسانی؟
من حدود ۶ ماه کتاب کاتلر بازاریابی خونده بودم بعد دیدی جدی میشه مثلاً میشه اون هدفی که میخوای میشه و تو میگی آیا واقعا من اینو میخوام؟ واقعا میخوام برم مثلا توی تپسی و اسنپ یا مثلا اسنپ فود و دیجیکالا اسلوگان بنویسم؟ میتونم از پسش بر میام؟ ریسک بزرگ کردم و رفتم منابع انسانی.
امین آرامش: فقط به خاطر اینکه مثلاً توی اونجا که بری یه کار پر استرسه یا چی؟ یا مثلاً احساس کنی خیلی اون خشکه شاید.
متانت دلیرصفت: بعد خیلی جالبه دوباره کارم همون شد. من فکر میکردم که خیلی کل کل و چشم و همچشمی و من خفنترم و کول بازار بودن و اینجور چیزا تو مارکتینگ هست که من نمیتونم از پسش بر بیام. من یه دختر غیر کولم من اصلاً نمیتونم و خیلی هم همیشه مباحث توسعه فردی و روانشناسی و اینجور چیزا رو دوست داشتم.
این شکلی بودم که منابع انسانی چیز جذابیه الان درسته مارکتینگ رو بورسه ولی منابع انسانی آینده داره. منابع انسانی دارن همه شرکتا بهش اهمیت میدن. تو مگه نمیخوای بری کانادا اونور پره از اینجور چیزا به خودم گفتم و یه کوچینگ رفتم . در جلسه اون آقا هم از من هی سؤال پرسید تو خودتو ۵ سال آینده کجا میبینی من دیدم اصلاً هیچ جا نمیبینم.
امین آرامش: دانشگاه بهت چی یاد داد؟ خوب بود اون چیزی که فکر میکردی بود؟
متانت دلیرصفت: آره آره واقعاً خیلی خوب بود. اولا اینکه دنیام بزرگ شد ببین درسته الان ما نسل اینترنتی هستیم. من آدمی هستم که دختر خونگی نبودم. توی محیطهای کاری رفته بودم اینور اونور رفته بودم ولی واقعاً تفاوت رشت و تهران من وقتی اومدم دانشگاه تهران فهمیدم . دقیقاً اساتیددانشگاه گیلان دارن پروژههای چند تا کارخونه کوچیک توی شهرک صنعتی و میگردونن ولی اساتید دانشگاه تهران دارن میرن پروژههای بزرگترین بانکهایی که تو توشون حساب داری، نمیدونم راه آهن، شرکتهایی که غذاشونو میخوری دارن مدیریت میکنن و تو خب همین که میبینی طرف داره جلوت حرف میزنه و کار منابع انسانی چند تا بانک و کارخونه انجام داده دیگه این شکلی که تهش همینه دیگه، من اگه سؤالی ازش دارم این جوابو بهم میده دیگه از این بالاتر تو ایران که نیست این دیگه داخلشون همه چیو میدونه.
امین آرامش: از قبل فکر میکنی که اون چیزی که من دارم دو هست ولی یه حد 10 وجود داره حالا شاید در نهایتم ده نباشه واقعاً ولی وقتی بری نزدیک اون 10 بشی و ببینی آخرشم اینه اعتماد به نفست زیاد میشه درسته؟ میشه اینجوری گفت؟
متانت دلیرصفت: آره آره هم اعتماد به نفس هم اینکه دیدت بازتر میشه یعنی اینکه میبینی آدمهایی با چه بکگراندهای چه مسیرهایی پیش رفتن و به چه موفقیتی رسیدن. استادای ما آدمای موفقی هستن آدمایی هستن که با ماشین خوب میومدن، سبک زندگی خوبی داشتن. اینا واقعاً من رو تحت تأثیر قرار میداد، من خیلی دقت میکردم به اینجور چیزا و حالا حرفایی که سر درس میزدن. برای من یکی از دلایلی که هر بار میگم برم فلان جا یا برم این درسو بخونم برم اینجا شرکت کنم آدمهان. دوران کارشناسی بودم تک تک رویدادها رو میومدم تهران اینوتکس و با آدمها صحبت میکردم یعنی اگه طرف تو اینستاگرام داشتم اونجا میدیدمش یه جوری یه دو دقیقه وقتشو میگرفتم ازش سؤال میکردم.
ما یه چیزی داریم توی منابع انسانی به اسم کانون ارزیابی که مدیران ارزیابی میکنن یا برای استخدام هم استفاده میکنن. من اونو رفتم هم شرکت خصوصی رفتم هم بانک رفتم. من اون موقع تازه یوتیوبم رشد کرده بود، الان یه خاطره بهم الهام شد که من در کنار تاپ مدیرای بانک شهر نشستیم ساعت ناهار من به عنوان کارآموز استادم رفتم اونا میگن تو از یوتیوب چقدر در میاری؟ بعد چه جوری نقد میکنی؟ شاید واسه همین من از دانشگاه تهران خاطره خوبی دارم چون دانشگاه تهران برای من همزمان شد با رشد یوتیوبم.
شروع فعالیت متانت دلیرصفت در یوتیوب
امین آرامش: کی شروع کردی یوتیوب؟ یعنی همون اول دوره ارشد؟ اینو بهم بگو چون به نظرم چیز خیلی مهمه یوتیوب.
متانت دلیرصفت: همون موقعی که بهتون گفتم از کافه کادو اومدم بیرون و دیگه نشستم به درس خوندن. من کلاً یه ایمپاستر سیندروم کوچیکی هم تو خودم دارم که تو کافی نیستی داری درس میخونی بی خاصیت نباش و فکر کنم به خاطر همین هم پیج دارم هم پادکست دارم هم یوتیوب دارم هم کوچینگ میکنم یکیش به خاطر همین حس درونیه که داره وقتت تلف میشه و اون موقع هم این حس اومد سراغم و گفتم یوتیوب رو شروع کن.
امین آرامش: یوتیوب تو همون دورهای که داشتی برا ارشد میخوندی؟
متانت دلیرصفت: آره آره. گفتم خیلی جالب میشه یه سبک ویدیو داشته باشم به اسم کنکور جرنی و کلاً مسیر صفر تا ۱۰۰ کنکور بگیرم که سه چهار قسمت گرفتم بعد دیگه نشد.
امین آرامش: یعنی توی قبل ارشدت به درآمد رسید یا نه؟
متانت دلیرصفت: نه نه نرسید.
امین آرامش: خب پس بریم بعد ارشد دانشگاه تهران. اون جلسه بانک شهر هم گفتی حالا اصلاً کی به درآمد رسیدی؟
متانت دلیرصفت: آره بذارید موازی یوتیوب بگم چون دیگه من اینجا دانشگاه تهران دیگه تموم شد من دیگه درسو ادامه ندادم اومدم دیگه تو مسیر یوتیوب. حالا بیایم بهتون بگم که اصلاً یوتیوب چه جوری شروع شد؟
نقطه صفر یوتیوب
متانت دلیرصفت: من پس زمینه اینستاگرام و کار سوشال مدیا و تولید محتوا داشتم ولی یوتیوب از دوران کرونا شروع کردم به یوتیوب دیدن، یعنی این شکلی که ولاگ ببینم مثلا ولاگ خارجیها میدیدم اکثرا این دانشجوها میدیدم که تو خوابگاه و دانشگاه هستن، این سبک خیلی باب بود. دو سه تا ایرانی هم شروع کرده بودن اونا هم دیدم و اینجوری بودم که منم دوست دارم این کار بکنم من دلم میخواد ولاگ بگیرم عجب کار جذابیه و شروع کردم ولاگ گرفتن از زندگی، دوستان با هم بیرون میرفتیم یا یه روز از زندگی خودم همینجور میگرفتم. آشپزی میکردیم با مامانم موقع کرونا از اون ولاگ گرفتم و چند تا از اون ویدیوهای آشپزی در اینستاگرام گذاشتم و بازخوردش هم دیدم.
امین آرامش: یعنی هنوز تو اینستاگرامم خیلی فالوور نداشتی؟
متانت دلیرصفت: نه مثلا هزار تا شاید 800-900
امین آرامش: از چه سالی داریم حرف میزنی؟
متانت دلیرصفت: همون سال ۹۸- ۹۹
امین آرامش: یه چیز دیگه هم اینجا که به نظرم حیفه ازش رد بشیم اینه که یه چیزی که حالا شاید خودتم این رو خیلی متوجه نبودی که تاثیر داشته، تو داشتی نمونههای خارجی رو میدیدی و وقتی آدم یه دونه الگویی داره که همچین چیزی هست بیشتر مطمئن میشه به مسیرش. میگه این کاری که من دارم میکنم کار درسته. یعنی دیدن دیگران همچین تاثیر جالبی داره.
یکی از بچهها همین امروز داشت ازم میپرسید که چی شد فکر کردی پادکست بزنی؟ من فکر کردم، دیدم همون سال ۹۵ که من بلاگ مینوشتم به صورت متنی اون موقع از یه طریقی به کتابی که تیم فِرِی نوشته بود برخوردم بعد دیدم این آدم اومده یه کتاب نوشته که خلاصهای از قسمتهای پادکستهاش است و یه چیزی هست به اسم پادکست که آدما رو مثلاً میاره میشونه حرف میزنه باهاشون.
چون اونو دیده بودم بعد فضای فارسی نگاهی انداختم، دیدم خیلی نیست فهمیدم این کار درستیه چون ایده زیاد میاد به ذهن آدم ولی اینکه جرأت کنی اون ایده جدی بگیری یه بخشش اینه که یه دونه نمونه دیده باشی و ما وقتی تو فضای فارسی هستیم چه جایی از این بهتر که ببینیم اصلاً نمونه انگلیسی داره اون ایده یا نه.
متانت دلیرصفت: دقیقاً من دقت میکنم اکثر کارآفرینی موفق میان تو همین پادکستها صحبت میکنن چیزی که میگن اینه که اونا اون موقع یک ورژن خارجی دیده بودن یا دنبال میکردن و برای همین میگم خیلی زبان انگلیسی اهمیت داره که آدمو وصل میکنه به یک دنیای بیرون.
یه پیجی هم اون موقع دنبال میکردم. آدمها سوق میداد به این سمت که برید آقا درآمدتونو دلاری کنید بعد اینم بهم انگیزه میداد اون موقع ترند شده بود. من میدیدم تو پیج طرف کوئزشن باکس گذاشته یکی گفته آقا درآمدتون بگین یکی میگه من از یوتیوب فلان قدر درآمد دارم بعد اینجوری بودم که خب پس شدنیه و اینجوری شدش که شروع کردم ولی خب واقعا اینکه تو یه کار جدیدی بخوای شروع کنی که از صفر بلدی بعد اوایل ویو نمیخوره و بعد میخوای برای کنکورم بخونی کلا کنکور خوندن خیلی کار سختیه تو دنیا خودتو ایزوله کن هیچ کاری نکنی اصلاً خیلی افسرده میشی تو موقع کنکور خوندن که دیگه موفق نشدم. ولی بعد که دیگه کنکورم دادم یه عالمه تایم خالی داشتم زیاد ویدیو میذاشتم که من کنکورم که تیر مرداد اینا دادم هی دیگه ویدیو گذاشتن و ادامه دادم
امین آرامش: اینجا فعلاً هیچ کاری نمیکنی و هیچ درآمدی نداری درسته؟
متانت دلیرصفت: نه دیگه از خونواده تامین میشدم.
امین آرامش: بعد چقدر طول کشید بعد ارشدت که به درآمد رسید؟ فکر کنم یعنی از صفر تا زمانی که مانیتایز شد چقدر طول کشید؟
متانت دلیرصفت: فکر کنم سه چهار ماه. چند تا ویدیو هم باعث شدن که من یهو دیده بشم. من دانشگاه نمیرفتم ولی مانیتایز شدم دانشگاهمون آنلاین بود ۶ ماه اول.
بعد دیگه همینجوری شروع کردم ولاگ گذاشتن، دویدن شروع کرده بودم از قصه دویدنم روی ولاگ میگفتم از کلاسهای آنلاینم میگفتم، یه کوهنوردی میرفتم، اتاقی تمیز میکردم همه اینها ولاگ میکردم. دانشگاه حضوری شد و من اومدم خوابگاه. حالا فکر کن یوتیوبر ایرانی بیاد از خوابگاه ولاگ بذاره. چون کسایی که در یوتیوب اکثرشون اون ورژن خارجی دیدن. خیلی جذابه که حالا ورژن ایرانی یه چیزیو ببینی.
امین آرامش: میشه بگی به یه درآمد خوب رسید؟
متانت دلیرصفت: ببینید همون موقع که من دانشگاهم آنلاین بود یادمه درآمد داشتم. حدود 5 تومن.
امین آرامش: هنوز مثلا تو اینستاگرام خیلی فالوور نداشتی؟
متانت دلیرصفت: نه نه نه نه اصلاً از اینستاگرام تبلیغ نمیگرفتم.
رشد اینستاگرام متانت دلیرصفت
امین آرامش: اینستاگرام کی رشد کرد؟ اینستاگرام الان فک کنم صد هزار و خرده باشه
متانت دلیرصفت: اینستاگرامم کم کم همونجوری رشد کرد
امین آرامش: یعنی همون کلیپهایی که میگرفتی یه بخشش میذاشتی اینور به صورت خلاصه؟
متانت دلیرصفت: عکس اکثرا میذاشتم بعد که اون موقع هنوز ریلز نیومده بود، قسمت ریلز نداشت عکس میذاشتم عکس اسلایدی میذاشتم ولی من یه کار متفاوتی که میکردم همین بود.دقیقاً ولاگمو تیزر میکردم یک دقیقه شو میذاشتم.
امین آرامش: همه این کارها خودت میکردی؟
متانت دلیرصفت: همه خودم. بعد دیگه دانشگاه که رفتم درآمدم واقعا اوکی بود دیگه قشنگ اعتماد به نفس داشتم برای خودم راحت کافه میرفتم رستوران میرفتم تابستون رفتم با دوستام ترکیه. خیلی برای من چیز جذابی بود با پولی که خودم درآوردم دیگه داشت زندگی روی خوبش نشون میداد.
امین آرامش: خب بعد اینور که رفته بودی منابع انسانی بخونی اینا چی؟ اینور خیلی جدی نگرفتی؟
متانت دلیرصفت: چرا میرفتم مصاحبه کاری.
امین آرامش: یعنی همزمان بری به عنوان بخش منابع انسانی استخدام شی؟
متانت دلیرصفت: آره. میدونی چون من هیچ وقت یوتیوب پلن نکرده بودم همینجوری رفته بودم تو دلش و پلن اصلی اون بود باید بری دیجیکالا استخدام شی و بشی مدیر مارکتینگ، بشی مدیر منابع انسانی.
امین آرامش: خب چرا نشدی؟
متانت دلیرصفت: حقیقتش نمیدونم یعنی نشد و خدا رو شکر که نشد. اولین مصاحبه که من رفتم دیجیکالا بود. قرار بود بشم مدیر منابع انسانی بخش محتوا و رفتم چه جای جذابی چه جای خوبی ولی خب بخش محتواش بیرون از تهران بود و من درسم تموم شده بود. اواخر خرداد بهم پیشنهاد کاری داده بودن و من اینجوری بودم که درسم تموم شده بیام رشت، قراره تابستون رشت باشم. من خوابگاهی بودم و در تهران خونه نداشتم بعد اینجوری بودم که برم باید خونه اجاره کنم این حقوقی که بهم میدن تقریباً برابر خونه میشه بعد دوستام چی؟ رشت چی؟
برادرزادهم به دنیا اومده بود پارتنرم رشت بود همه اینا شکی بودم که حالا چه عجلهای من الان بازم دانشجوام ترم بعد بخواد دوباره کلاس شروع شه، کار و کلاس و تنهایی زندگی کردن حالا که یوتیوب هست نیاز مالی ندارم.
امین آرامش: منابع انسانی دیجیکالا نه؟
متانت دلیرصفت: رد کردم میدونی اینقدر اتفاقات با هم اتفاق میفته من این مسیرو رفتم ولی خورد به اتفاقات اون سال که ما ۶ ماه کار نکردیم.
فکر کنی من تیر ماهش اون کار دیجیکالا رو رد کردم. در یوتیوب ویدیو میذارم بعد اینستاگرام داره خیلی ویو میگیره خیلی خوب شده دارم هی معرفی میگیرم درآمدم داره خیلی خوب میشه که یهو همه اینا قطع میشه. بله همه اینا قطع میشه و دیگه ما حتی دانشگاه هم نمیریم.
یه روز تو لینکدین بودم یکی از طرف اسنپ فود بهم پیام داد که گفت میای؟ رفتم مصاحبه و اون موقع اینجوری بودم که کاش منو بگیرن من میخوام.
امین آرامش: درآمدت ازیوتیوب تقریباً صفر شد دیگه درسته؟
متانت دلیرصفت: خوبی یوتیوب اینه که تو چون یه پسیو داری هنوز ویدیوها رو میبینن. نه همچنان نیاز نبود از خونوادم پول بگیرم
امین آرامش: اون موقع تو ۱۴۰۱هنوز دانشجو دانشگاه تهران هستی درسته؟ فک میکردی که برم خوابگاه اونجا برم تو اسنپ فود کار کنم.
متانت دلیرصفت: آره دقیقا این شکلی بودم که اگه اسنپ فود اوکی بشه یک چند ماه برم دیگه حتما خونه میگیرم اسنپ فود خیلی خوشم اومده بود بعد اسنپ فود منو نخواست. اصلاً بهم گفتن بیا آن بوردینگ. پسره گفت من دارم میرم قشم بعد تو بیا آن بوردینگ. بعد دیگه خبری نشد بعد من به یه نفر دیگه هم گفتم گفتن مثل اینکه اسنپ فود از این کارو زیاد کرده. من خیلی اعتماد به نفسم اومد پایین چون به هر حال خب چند تا مصاحبه رفته بودم و تو به هر حال تو مصاحبه گندم میزنی یه سری همش میگفتم نکنه من اونو بد جواب دادم. دوباره یوتیوبم رشد کرد.
امین آرامش: اینجور مواقع که اونا یجورایی در ظاهر کم محلی کردن شایدم به خاطر فرایند افتضاح خودشون بوده این قضیه درذهنت چه اتفاقی افتاد؟ چجوری خودتو جمع کردی؟ یادت میاد؟
متانت دلیرصفت: جمع نمیکردم، خیلی خیلی اذیت میشدم. من خیلی رو خودم کار کردم. درسم که تموم شد دیگه با خودم یه عهدی ببندم که ما قراره فعلا تو همین کار بمونیم و این پلن ها رو پیش ببریم همچنان هنوز فکر میکردم که برای اینکه بخوام یه آدم حرفهای باشم باید برم یک جایی مثل این شرکتهای خوب کار بکنم. همچنان در فکر اپلای بودم میگفتم تو بعداً بخوای بری یه جا سر کار خب میگی من ۴ سال مثلاً مدیر منابع انسانی این شرکت با این ابعاد و این برند بودم. ولی نمیشد هر جور که اینجوری دو دو تا چهار تا میکردم جور در نمیومد.
امین آرامش: چرا جور در نمیومد؟
متانت دلیرصفت: اینکه باید موو کنم کلاً به تهران، همین که باید ۸ صبح تا 5 بعدازظهر سرکار باشم. من دیگه به اون سبک زندگی که هر موقعی دلت خواست میتونی مرخصی بری هر موقعی که دلت خواست میتونی کار کنی عادت کرده بودم.
امین آرامش: دیگه تقریباً غیر قابل استخدام میشی یه چند وقتی که اونجوری کار کنی اینجوریه که هیچ پیشنهادی نمیتونه تو قانع کنه.
متانت دلیرصفت: آره اینجوری شدش. من یه بار علی بابا رفتم، بعد اونا بودن که تو چرا درخواست دادی؟ تو که کار داری، ما خودمون دوست داریم جای تو باشیم.
هنر زندگی در ابهام
امین آرامش: چی شد که تو ذهنت تونستی خودتو قانع کنی که این شغل منه؟ الان تو ذهنت اینو داری که اینا نه یا هنوزم اگه باشه گزینش میری؟
متانت دلیرصفت: ببینید من یاد گرفتم با ابهام زندگی کنم. این شکلی بودم که تو یه چیزیو میگیری و یه سری چیزا رو از دست میدی و تو نمیدونی چی قراره پیش بیاد ولی باید یه راهو انتخاب بکنی و من دیگه این راهو انتخاب کردم اینجوری بودم که حالا ببینیم چی میشه. چون اون موقع آیندم معلوم نبود، اپلای بود ولی از اون طرف همیشه این فکر داشتم که نه همین جا بمونم کار کنم یه بیزنس برا خودم بزنم همه چی بود. تا پای مصاحبه میرفتم میدیدم که آقا حسم و همه چی داره میگه که نه این جور در نمیاد هیچ جوره که دیگه جور در نیومد و من به کار یوتیوبری و اینستاگرام ادامه دادم.
امین آرامش: یعنی الان توی ذهنت این یه ضعف برات نیست که کار منابع انسانی نداری چون انگار یه برههای بوده. یعنی انگار خب تو که درسشو خوندی باید بری اینجا کار کنی اینا که کار نیست؟
متانت دلیرصفت: دانشگاه تهران بهم این کمک کرد که من بیرون از جعبه فکر کنم. یادمه یه جا رفته بودم یه آقایی برای ما وبینار گذاشته بود بعد این دو تا ارشد داشت بعد میگفت من این ارشد برای عشقش رفتم خوندم و یاد گرفتم هیچ اشکالی نداره آدم ارشد برای عشق علم آموزی میره یاد میگیره یعنی خب من رفتم این علم آموختم.
امین آرامش: بر خلاف این چیزی که الان خیلی تو اینستاگرام رسم شده که میان دانشگاه میزنن واقعیتش اینه که برای ماهایی که جای غیر از تهران به دنیا اومدیم اگه تنها فایده دانشگاه این باشه که ما بیایم تو پایتخت کشور و این محیط ببینیم و ذهنمون بزرگ بشه همین بسه واقعاً. اینو دانشگاه انقدر ارزون داره بهت میده چون غیر این باشه خیلی سخته مهاجرت به تهران اگر مال یه خانوادهای باشی که حالا خیلی وضع مالیشون خوب نیست نه اینکه بده میخوام بگم اساساً از یه شهر دیگه به تهران اومدن سخته.
متانت دلیرصفت: هم شهر بزرگ میبینی هم اساتید میبینی و از همه مهمتر هم سن و سالتو میبینی و من خیلی اعتماد به نفس گرفتم تو کلاسم چون همیشه فکر میکردم دانشگاه تهرانیا چی هستن و بعد رفتم دیدم که آقا من خودم شاگرد اولشم.
امین آرامش: دقیقا دقیقا همین جمله رو من گفتم ببین منی که تو شهر زاهدان به دنیا اومدم تو ذهنم این بود که من بیام تهران دیگه همه تهرانیا اولن. سر ترم اول اعتماد به نفسم زیاد شد کجا؟ اونجایی دیدم آقا تو امتحانا من اونجا دارم شاگرد اولشون میشم. واقعیت اینه که بر خلاف اون چیزی که میگن که خودت رو با بقیه مقایسه نکن خیلی کار سختیه آدمیزاد اساساً خودشو در مقایسه با دیگران کالیبره میکنه که من کجای کارم. وقتی خودت باید 4 تا مثلا شبیه خودت یا هم لول خودت اونایی که در زمین بازی اونا هستن رو ببینی و ببینی خب منم از اونا خیلی کم ندارم پس به خودم اجازه میدم که خودمو یه خورده بزرگتر ببینم و این باید باشی تو میدون و اینو باید تجربه کنی.
متانت دلیرصفت: دقیقا دقیقا، توی میدون بودنه که خیلی مهمه بعد واقعا ما تو دانشگاه تهران بهمون سخت میگرفتن یعنی من دیسیپلین هم اونجا یاد گرفتم خیلی نسبت به دانشگاه کارشناسیم سختتر میگرفتن. من نمیدونم چرا همه میگن ارشد آسونه! ارشد سخت بود واقعاً باید مقالههای چند صفحهای انگلیسی میخوندیم خلاصه میکردیم ترجمه میکردیم ارائه میدادیم، امتحانات سخت بود ولی خب جذاب بود و من اینو یاد گرفتم ازش و همچنین خب من تو فکرم افتاد که تو میتونی به صورت فریلنس همچنان توی حوزه منابع انسانی کار کنی.
اولین تجربه کوچینگ
متانت دلیرصفت: دو سه ماه قبل از اینکه من دفاع کنم کلاسهای کوچینگ شروع کردم که دوره کوچینگ دوره کاملاً بینالمللی برگزار میشه و میدونستم یک سال طول میکشه و واقعاً در حد دانشگاه اونم سخت بود ولی شیرین بود، جذاب بود چون حوزهای بود که خودم دوست داشتم و دیگه برای اون وقت گذاشتم و الان میتونم بگم که خب من مدرک کوچینگ آی سی اف دارم. این یه بخشی از کارمه که شاید واقعا اونقدر درآمدش به اندازه بقیه کارم نیست ولی بهم یه اون احساس ارزشمند بودن اونو پر میکنه تو اون هرم مازلو
امین آرامش: مبفهمم چی میگی انگاراون بخش ارضا نشده که قرار بود توی منابع انسانی ارضا بشه.
متانت دلیرصفت: میدونی من قرار نیست در ۴۰ سالگیم ویدیو درست کنم اینو میدونم و این کار از الان دارم برای اون موقع میکنم یعنی خودمو مثلاً توی ۴۰ سالگی یه آدم مشاور یک منتور یک مدیر یه چنین چیزی میبینم و برای همین گفتم شروع کنم. چون یادگیری کوچینگ همش با تجربهاس یعنی تو ارزشت به ساعته ۱۰۰ ساعت تجربه داری 1000ساعت تجربه داری.
تجربه حراست دانشگاه
متانت دلیرصفت: من کودک بیش نبودم. میدونی اول ویدیو میذاری میذاری میذاری و فکر میکنی، توی یک دنیای فانتزی خودت که داری ویدیو میذاری اما بعد یهو یه ویدیو ۱۳۰ هزار تا ویو میگیره و بعد مثلا از حراست دانشگاه یه روز وسط کلاس بهت زنگ میزنن که میگن از هر جایی که هستی سریعا بیا. به من گفتند ما که شغلمون این هست خوابگاه دختران ندیدیم شما چه جوری جرات کردین که فیلم خوابگاه دختران پخش کنید.
متانت دلیرصفت: تقصیر خودم بود باید حجاب میداشتم توی اون ویدیو. اونا مشکلشون این بودش که من مثلاً بدون پوشش سر این ویدیو رو گذاشتم که بعد جالبه اون روزی که جلسه رفتیم یه جلسهای بودش که باید تصمیم میگرفتن بعد انگار دو تا جناح بود. جناح دیگه میگفتن که این خیلی جالبه اتفاقا واقعا خیلی ویدیوهاتون خوبه ما دیدیم نمونههای خارجیش اینجوری میذارن کاش اصلا بیای برای شبکه خودمون تولید محتوا کنی ولی اون جناح اصلا منو نگاه نمیکردن این شکلی بودن که این یک مجرم است و اصلا چرا اینو اخراج نکردیم تا الان. آره ولی خب دیگه قسر در رفتم اون اوکی شد.
امین آرامش: کی درآمد به حدی رسید که بگی واو چقدر خوب شد الان مثلا به لحاظ درآمدی در مقایسه با کارشناس یا حتی فکر کنم مدیر منابع انسانی احتمال درآمدت بیشتره درسته؟ کی مثلا به اینجا رسید که گفتی چه باحال؟
متانت دلیرصفت: ببینید شاید بگم از اوایل امسال. یعنی از اواخر ۴۰۲. 99 شروع کردم بعد از ۲ سال میشه. میدونین اولش دقیقا این شکلی بودش که من برا همیشه میومدم مقایسه میکردم خب من اگه الان فلان جا کار کنم چقدر حقوق دارم تقریباً همون قدر بود درآمدم بلکه بعضی ماهها بیشتر ولی با استرس و بدون بیمه و مثلا اون اتفاقاتی که افتاد که گفتم چهار پنج ماهم کار نکردیم.
امین آرامش: چند درصد درآمد از یوتیوب و چند درصدش از تبلیغ اینستا؟ چقدر از کوچینگ؟ نصف نصفه، کوچینگ خیلی کمتره یعنی کوچینگ شاید بگم مثلا بشه ۱۰ درصد یوتیوبم چون کمتر براش وقت میذارم حقیقتا.
درآمد یوتیوب متانت
متانت دلیرصفت: چون بچهها به خاطر درآمد یوتیوب دارن این ویدیو رو میبینن من یوتیوب را میگم. من الان بعد از این همه سال که کار کردم میتونم بگم که بین مثلاً ۷۰۰ دلار الی ۱۰۰۰ دلار هست. آقا بذارید تومنی بگم بین ۵۰ تا ۱۰۰ میلیون یوتیوبم هست. اینستاگرام خیلی بستگی به خودتون داره ولی من کلی مهارت مذاکره رو تو اینستاگرام یاد گرفتم. من اوایل قیمت پایین میدادم بعد فهمیدم که چه قیمتهایی میشه داد الان خیلی خوب مذاکره میکنم.
امین آرامش: خسته نمیشی از کار؟
متانت دلیرصفت: اخیرا میدونید خیلی زیاد شده کارم، دوست دارم خیلی خوشحالم پروژه میاد سمتم ولی خسته شدم و تعادل زندگیمو دارم از دست میدم.
امین آرامش: من اینو واقعاً فهمیدم ببین من درست کردن پادکست واقعاً دوست دارم ما تا همین دو هفته پیش از شهریور که شروع کردیم برای ۱۴ یا ۱۵ هفته اگه اشتباه نکنم هر هفته یه اپیزود منتشر کردیم. من این کارو خیلی دوست دارم ولی واقعاً هفته پیش احساس کردم دوست ندارم پادکست درست کنم میدونی چی میگم.
ببین من خیلی برام جالبه هم با اهورا نیازی که حرف زدم هم با محسن وفانژاد جفتشون میگفتن همون چند روز پیشش یک برههای رو تجربه کردن که چند روز دوست داشت فقط بخوابن یعنی وضعیت روحیشون یه جوری بود و منم توی هفته گذشته نزدیک سه روز فقط گرفتم خوابیدم و هیچ کاری نکردم.
یه جاهایی آدم کم میاره من خودم خیلی این حس بهم دست میده که ببین ما داریم پادکست درست میکنیم من اینجا آوردم یک آدمی رو و دارم میگم نگاه کن مسیر موفقیتش اینه اینجوری مثلا داره پیش میره اینجوری شمام انگیزه بگیرید این کار میشه کرد و بعد یه وقتایی خودم فکر میکنم که ببین این مملکت کلش داره میره هوا چرا اینجوریه ما دقیقاً داریم چیکار میکنیم.
متانت دلیرصفت: ولی من به خودم میگم که تو ۳ سال پیشم داشتی یوتیوب شروع میکردی مملکت داشت میرفت هوا.
امین آرامش: ببین البته که این جواب منطقی معلومه جواب منطقش اینه که بارها تو پادکستم در موردش حرف زدیم که ما هیچ چارهای غیر از امیدوار بودن و تلاش کردن نداریم بالاخره خب این کار نکنیم بشینیم خونه بخوابیم قطعاً کار درستی نیست ولی میخوام بگم بالاخره پیش میاد دیگه برای همه آدمها برای من اینجوری بود تو هفته گذشته.
متانت دلیرصفت: حالا من نمیدونم شما هم اینو تجربه میکنی یا نه ولی من ویدیوم ویو نمیخوره دنیا رو سرم خراب میشه حالا شما باز شاید بگین که این مهمونه موضوعش جذاب نبود.
امین آرامش: بابا میان تو کامنتها فحش. اینم هست ما به خاطر که خیلی تو معرض قضاوتی هستیم تاثیر میذاره. طولانی مدت تو معرض قضاوت بودن هم خیلی به مغز فشار میاره.
متانت دلیرصفت: من چند روز پیش داشتم ویدیو میا پلیز میدیدم بعد میا داشت میگفت من اینقدر الان چند ساله دارم کارم عینه که هر روز دارم خودمو ادیت میکنم بعد خب آدم تو ویدیو یه عالمه حرف میزنی بعد میگی بابا اینو چرا گفتم اینو چرا گفتم تو دائما زیر ذره بینی و من خودم بعضی وقتا فکر میکنم یک آدم مثلا زیاده گو مزخرف بیمزه هستم. 4 نفر هم که کامنت میگن که تو داری نمیدونم خودنمایی میکنی .
امین آرامش: آره سخت میشه واقعاً یعنی اینکه تو واقعاً احترامی که برای خودت قائلی رو بتونی توی حدی نگه داری کلاً کار سختیه وقتی انقدر در معرض قضاوت دیگران هستی که دیگه خیلی خیلی کار سختی میشه که در عمل نشدنیه که این رو از قضاوت دیگران جدا کنی حالا البته مثلاً میشه یه سری کارها کرد که خب بالاخره هر کی یه چیزی میگه ولی وقتایی که ظرفیت روانیت با یک سری مسائل دیگه گرفته شده اونجا تو درگیر یه سری چیزای دیگه هست یکی هم یه چیزی میگه دیگه کلاً به هم میریزی.
متانت دلیرصفت: من خب همیشه تو این دورههای زندگیم اتفاقات دیگهای هم داشته یه تصمیم مهمی میخواستم بگیرم یه کاری داریم میکنیم نمیدونم پایان نامه است یه اتفاقی افتاده که دیگه اون روحیه رو ندارم که حالا بیام ویدیو بگیرم یه کار جالبی بکنم بچهها بیاین امروز اینو امتحان کنیم بچهها بیاین بریم اینور اونور و بعد اون موقع مثلاً فالورا مینویسند مثلاً ولاگ کو؟ ولاگ چی شد؟ بعد خودمم تو دفتر برنامهریزی نوشتم که متانت تو باید هر ماه این تاریخ و این تاریخ و این تاریخ ویدیو هات منتشر بشه و این خیلی اذیتم میکنه این یکی از چیزایی که فکر کنم فریلنسر بودن داره که چون تو همش پای خودته بعد تو انجام ندی میگی که من یه آدم بی دیسیپلین من به برنامم نرسیدم قراره بدبخت شم کافی نیستم من چرا اینجوریم.
سختیهای بلاگر بودن از دید متانت
امین آرامش: خب پس بیا اینجوری برامون لیست کن ببین از اون بخشهای جذابش که درآمد بود گفتی بیا در پاسخ به این سؤال که سختیهای دیده نشده این کار چیه؟ فکر کنم میشه گفت : 1. اینجوریه وقتی به عنوان یه دونه دختر داری فعالیت میکنی کلی خط قرمز هست که باید حواست باشه 2. اینکه خیلی باید حواست به این باشه چه احترامی برای خودت قائلی چونکه همش داری خودتو چیز میکنی قضاوت میکنی دیگه چی؟
متانت دلیرصفت: مدیریت کردن مسئولیتها هم هست به طور مثال ما من با برندا که کار میکنم به هر حال ما یه همکاری داریم بعد اینا مثلا محصول میفرستن بعد خب منم بعد از تو هم دقیقا یه چیزی میخوان که همینجوری دلی و روزمره باشه و بعد پیش نمیاد ولی تعهد دادی که اون محتوا رو مثلاً برسونی شاید اگه توی استودیو داشتی میومدی خودت تو استودیو مینشستی میگفتی آقا این لیوان برید بخرید ولی اینش به هر حال این تعهد دادی من باید فلان تاریخ برسونم اونا کمپین شون تمام میشه این یکی از درگیریها است.
امین آرامش: خدا نکنه برند بدقلق باشه یعنی تو میای بهش میگی آقا این چیز بدیه اون یه چیز الکی میگه…
متانت دلیرصفت: آره بعد میفرستی تولید کردی تموم شده بعد مثلا یه ایراد اینجوری میگیره و تو نمیتونی بگی نه که اینا مثلا این چالشهاش هست. همین موضوع بعضی وقتا تو نمیدونی الان باید از چی موضوع بسازی بدون موضوع میشم یا بابام بعضی وقتا چیز آرایشی که میذارم بابام میاد میگه که اینجور چیزا مثلاً نذار تو فقط چیزای مدیریتی و خیلی فاخر بذار اینم جزو چیزاییه که همش باید بدونی که اوکی من تو اون تصویره بگنجونید که برای پرسونال برند خودم انتخاب کردم و ولی ما چیزای خوبشو نگفتیم شما الان گفتین چیزای خوبشو لیست کن.
امین آرامش: تعادل کار و زندگی هم به نظرم یکی از چیزایی که خیلی به هم میریزه وقتی خودت مثلا صاحب کار خودتی مخصوصاً جنس کار شما اینجوریه که روزمره خیلی باید اونا رو بگی احتمالا وقتی مثلا تو کافه میری فکر میکنی از این چه ولاگی میشه درآورد.
متانت دلیرصفت: آره دقیقا هیچ وقت مثلاً سفر و اینا بخوای بری همیشه باید یه بخشیش اون گوشه فکرت کاره باشه بعد ساعت کاری مشخص نداری ولی خب جذاب هست. بخش خوبش دقیقاً همینه من واقعاً همیشه مجبور نیستم که ۸ صبح برم سر کار درسته پا میشم میرم میدوم ولی خب برای اینکه اون زوره نیستش آره اینش واقعاً خوبه خب تو کارت دست خودته.
بعدیش اینه که ارتباط داری با آدمها من همیشه میگم اصلاً همین که مدیریتو انتخاب کردم بعد مارکتینگ بعد باز چرا مالی نه چون میگفتم دوست دارم با آدمها در ارتباط باشم خب من الان هم هر روز تو دایرکت با یه عالمه آدم در ارتباطم که اونا دوست دارن با من در ارتباط باشن و این خیلی جذابه و فیدبک هاشون به خصوص اون اوایل که خوندن این پیاما جدید و نوعه اصلاً یه دوپامینی برای تو ترشح میکنه که خیلی کیف میده طرف میگه من زندگیم با تو عوض شد از تو انگیزه گرفتم رفتم دوییدم رفتم پیادهروی لاغر کردم من تو دام افسردگی افتاده بودم با این ویدیوها فهمیدم که من یه دید دیگهای به زندگیم باز شده من هر هفته با ویدیوهای تو حال خوبی میگیرم تو چقدر خوبی خیلی حس خوبی به ما میدی.
بعد من یه سال رفتم دانشگاه سال دیگه همه ترم اولی ما ویدیوهای تو رو دیدیم انگیزه گرفتیم برا کنکور خوندیم . اصلاً انگار به من دنیا رو دادن و اینجوری بودم که تاثیرگذاری یعنی این و خیلی اینا بهم کیف میداد.
شاید بتونم بگم مهمترین چیز اینه که وقتی یه پرسونال برند قوی برای خودت بسازی، آدمها تو رو جدی میگیرن و حاضرن بهت کمک کنن. وقتی تو جایگاهی باشی که بخوای مذاکره کنی یا درخواستی از کسی داشته باشی، اونها با احترام بهت جواب میدن. این یعنی یه اعتبار اجتماعی به دست آوردی که واقعاً بهم کمک کرده و حس خیلی خوبی بهم میده. فکر میکنم الان توی یه جایگاه اجتماعی خوبی قرار دارم. حتی تو خیابون وقتی مردم منو میبینن، میگن: «آره، اون متانه!» یا مثلاً تو سفرهای خارجی مثل ترکیه یا دبی، بچهها منو میبینن و میگن: «ما ویدیوهای تو رو دیدیم، خیلی جذابه!» اینها واقعاً برام ارزشمنده.
بهعلاوه، دوستهای جدید زیادی پیدا کردم. حتی تو این مدت، دوستهایی از بین همکارام هم اضافه شدن. همیشه تو دهه ۲۰ سالگیم دوست داشتم زیاد سفر کنم و خوشبختانه بهدلیل کارم، میتونم هم سفر کنم و هم ویدیو بگیرم. یعنی هم کار میکنم، هم از سفر لذت میبرم. حتی گاهی اسپانسر سفرهای خانوادگی میشم. مثلاً آخرین باری که دبی رفتیم، ماشین رنت کردم یا یه بار تو رامسر اسپانسر سفر بودم چون دعوت شده بودم.
متانت و ماراتون
متانت دلیرصفت: امروز یکی از بهترین خبرهایی که منتظرش بودم رو شنیدم: برند کیتاریچ اسپانسرم شده تا تو ماراتون دبی شرکت کنم. قراره حدود دو هفته دیگه برم دبی. این دقیقاً همون چیزی بود که دنبالش بودم. همیشه دوست داشتم تو ماراتون شرکت کنم، ولی از اون طرف دوست داشتم اسپانسر هم داشته باشم تا بتونم این تجربه رو به اشتراک بذارم. خوشبختانه تونستم اسپانسر بگیرم و این واقعاً برام ارزشمنده.
در این سفر قراره داستانهایی که تعریف میکنم رو ضبط کنم. مثلاً میتونم بگم: «دارم با تیشرت و کلاه اسپانسر، تو ماراتون دبی میدوم!» ماراتون دبی ۲۳ دی هست که خیلی نزدیکه. ۱۰ کیلومتر دویدن واقعاً چالشی بزرگه، ولی هیجانانگیزه!
توصیههایی برای ابتدای کار
امین آرامش: حالا یه سوال دیگه هم دارم. به عنوان یه تولیدکننده محتوای حرفهای که چند ساله تو این زمینه فعالیت میکنی، به غیر از مسائل فنی (که بحثش مفصله و الان جای صحبتش نیست)، از نظر مایندست و مدیریت کار چی یاد گرفتی؟ مثلاً اگه بخوای به متانت سال ۹۹ که تازه میخواست اینستاگرام یا یوتیوب رو شروع کنه، یه توصیه کنی، چی میگی که الان بلدی و اون موقع بلد نبودی؟
متانت دلیرصفت: حرفهای کار کن.
امین آرامش:حرفهای کار کردن یعنی چی؟
متانت دلیرصفت: یعنی آدم واقعاً بتونه ببینه حرفهایها چطوری کار میکنن و تلاش کنه خودش هم اونجوری ویدیو بسازه. قبلاً بهت گفتم که این کار یه دنیای فانتزی میخواد. خیلی وقتا آدمها وقتی وارد این فضا میشن، آنقدر غرق این دنیای فانتزی میشن که نمیتونن تعادل رو بین حرفهای بودن و لذت بردن از کار حفظ کنن. درسته که از مرتب کردن اتاقت یا گذاشتن یه ویدیو از کارهای روزمره لذت میبری، ولی باید یه چشم هم به مخاطب داشته باشی. ببینی مخاطب چی دوست داره، چه سبکی رو میپسنده، چه شاتهایی بیشتر جواب میده، چند تا شات بذاری بهتره تامنیل چطوری طراحی کنی.
امین آرامش: حتی چطوری دیتای یوتیوب رو تحلیل کنی. مثلاً ببینی مخاطبها کجای ویدیو بیشتر ماندن یا کجاها ریختن بیرون. اینها چیزایی هست که باید بهشون توجه کنی.
متانت دلیرصفت: آره، دقیقاً. من فکر میکنم همیشه جا برای حرفهایتر شدن هست. شاید چند سال دیگه برگردم به این روزا و به خودم بگم: “متانت، کاش حرفهایتر بودی!” ولی اگه به روزهای اول نگاه کنم، میبینم چقدر پیشرفت کردم. این صنعته پر از چالشه، ولی ارزشش رو داره. همه میتونن رشد کنن. من خودم آدمهایی رو دیدم که خیلی دیرتر از من شروع کردن، ولی تو یه سال آنقدر رشد کردن که به جاهای خیلی خوبی رسیدن. فقط به خاطر اینکه حرفهای بودن رو جدی گرفتن. پس اگه کسی مطمئن باشه و درست وارد این فضا بشه، حتماً موفق میشه.
اثر ورزش در کار
امین آرامش: عالیه. یه جنبه خیلی مهم از زندگیت رو میخوام بپرسم. حداقل از دید من، این خیلی مهمه و تا حالا تو کارنکن خیلی راجع بهش حرف نزدیم. به نظر من یه کم باید بیشتر دربارش صحبت کنیم. این موضوع ورزش کردنته. اول اینکه بگو چقدر ورزش کردن روی کارت تاثیر گذاشته؟ بعدش یه کم هم از تاریخچهش بگو، از کی شروع کردی به ورزش کردن؟
متانت دلیرصفت: ورزش کردن واقعاً تأثیر خیلی زیادی روی کارم گذاشته. روزهایی که میرم دویدن یا باشگاه، انرژی خیلی بیشتری دارم. مغزم بهتر کار میکنه، پر از ایدههای تازه میشم و حتی مشکلات کار رو راحتتر حل میکنم. ممکنه یه مسئلهای کل روز ذهنم رو درگیر کنه، ولی بعد از ورزش میبینم خیلی راحتتر میتونم راهحلش رو پیدا کنم. این خیلی بهم کمک کرده.
اما یه تغییر بزرگتر هم بود که تو زندگیم اتفاق افتاد: من خیلی وزن کم کردم. این تغییر خیلی چشمگیر بود و حتی تو ولاگهام هم مشخص بود. از یه آدم ۸۵ کیلویی که اصلاً ورزش نمیکرد، تبدیل شدم به یه آدم ۷۰ کیلویی که هر روز صبح زود بلند میشه و میره دویدن. مردم این تغییر رو دیدن و خیلی تحت تأثیر قرار گرفتن. این موضوع حتی تبدیل به بخشی از برند شخصیام شد. یعنی مردم نهتنها به خاطر محتوا، بلکه به خاطر این تغییر بزرگ تو زندگیم هم من رو دنبال کردن.
متانت دلیرصفت: یعنی الان خیلی وقتا مامانم مثلاً میره کلاس زبان، و همکلاسیهاش از معلمشون میپرسن متانتچیکار میکنه. مامانم میگه: “دخترم میره میدوه!” خلاصه من الان برا بقیه همون دختریه که میره میدوه!
آغاز ورزش کردن
متانت دلیرصفت: از کی شروع کردم به ورزش کردن؟ خب، من از بچگی عاشق ورزش بودم. همیشه تو ورزشهای مختلف شرکت میکردم، از باله گرفته تا والیبال. تو دوران کارشناسی هم باشگاه میرفتم، ولی خیلی نامرتب بود؛ یه روز میرفتم، یه روز نمیرفتم. تا اینکه یه روز، قبل از اینکه کانال یوتیوبم رو شروع کنم، یه مربی رو از طریق آشناها پیدا کردم.
اون تو پیجش نوشته بود: “فردا ساعت ۶ صبح میریم دویدن، کی میاد؟” منم نمیدونم چرا، ولی گفتم: “آره، من میام!” من اصلاً آدم سحرخیزی نبودم. به چندتا از دوستام هم گفتم: “بیاین، این ایده خیلی باحاله!” ولی اونا تعجب میکردن و نمیاومدن. منم با خودم فکر میکردم: “چرا نمیان؟ صبح زود پارک رفتن و دویدن چقدر جذابه!” خلاصه اون روز اول رفتیم و مربی بهمون گفت: “ما براتون یه چالش ۴ هفتهای گذاشتیم، قراره اینجوری و اونجوری بدویم.”
ما هم قبول کردیم و شرکت کردیم. این چالش کاملاً رایگان بود و من تقریباً جزو چند نفر برتر شدم؛ چون هیچکدوم از جلسهها رو از دست ندادم. بعد از اون، دیگه کلاسی برامون نذاشتن و منم چند ماهی ورزش نکردم.
متانت دلیرصفت: تا اینکه چند ماه قبل از کنکور، دیدم همون مربیا دوباره کلاس گذاشتن. قیمتش هم معقول بود. منم ثبتنام کردم و واقعاً حال میکردم! یادمه روزایی که ساعت ۴ و نیم صبح بیدار میشدم، ۵ صبح میرسیدم پارک و میدویدیم. بعدش میاومدم خونه، دوش میگرفتم و مینشستم تئوریهای مدیریت میخوندم. اون دوران واقعاً عالی بود. هر وقت تو زندگی حالم بد میشد، به ورزش پناه میبردم.
امین آرامش:ولی اینجوری نبود که اول حالم خوب بشه و بعد برم ورزش کنم. نه، باید به زور خودمو میکشیدم و میرفتم، بعدش حالم خوب میشد. انگار این قضیه برعکسه؛ قرار نیست یه روزی مودش بیاد و بعد بری ورزش کنی. باید اول بری و بعدش حال خوب میاد.
متانت دلیرصفت: آره، دقیقاً! منم فکر میکنم خیلی تغییر کردی. داشتم پادکستت رو میدیدم.
امین آرامش: بله بله بله… منم توی یه سال گذشته تغییرات زیادی داشتم. سال پیش وزنم ۹۱ و نیم کیلو بود، الان ۸۲ و نیمم. ولی این فقط کاهش وزن نبود. کاهش وزن به خودی خود خیلی چیز خاصی نیست، منم آدم خیلی خاصی نیستم که بخوام بدنساز حرفهای بشم. ولی همین که میریم یه تکونی به خودمون میدیم، خیلی ارزشمنده. مخصوصاً تو این سنها که کارمون بیشتر پشت میزیه. یه چیزی که همیشه بهش فکر میکنم اینه که تو پیری میخوای با چه کیفیتی زندگی کنی؟ سبک زندگی الانت خیلی روی اون تاثیر میذاره. پس بهتره از همون حالا تصمیمهای درست بگیریم.
متانت دلیرصفت: آره، دقیقاً! منم همیشه به همین موضوع فکر میکنم. ما آدمهایی که خیلی نگران آیندهایم، کلی تصمیم میگیریم. البته ممکنه از اون طرف، این استرسها و نگرانیها به بدنمون آسیب بزنه. الان من بیشتر سعی میکنم بدنم رو سالم نگه دارم. مثلاً دارم سعی میکنم توده عضلانیمو بیشتر کنم و بدنسازی هم کار میکنم. ولی دویدن یه چیز دیگهست! دویدن برام یه چیز کاملاً جداست.
امین آرامش: بخشش به خاطر گفتوگوهای ذهنیه که موقع دویدن با خودت داری. من یه کتاب خوندم که دربارهی دویدن حرف میزد و خیلی جالب بود. اون کتاب دربارهی همه گفتوگوهای ذهنیای بود که موقع دویدن اتفاق میافته.
متانت دلیرصفت:بعد از ۱۰ دقیقه دویدن، یه لحظه به خودت میگی: “این چه غلطیه دارم میکنم؟!”
امین آرامش: اون آدمی که بتونه جوابی به این سؤال بده، خیلی تو زندگی موفقتره.
متانت دلیرصفت: چون خیلی وقتا تو زندگی پاسخی برای این سؤالها نداری و فقط ادامه میدی. دویدن هم همینه؛ باید ادامه بدی تا تموم شه. اینجوریاست که استرست کم میشه و آبروت هم نمیره!
امین آرامش: آره، واقعاً همینطوره. منم هیچ وقت این تجربهی دویدن رو نداشتم، ولی شاید یه چالش دویدن برا خودم تعریف کنم. مثلاً یه ماراتون تو چند ماه دیگه و از الان شروع کنم به تمرین.
متانت دلیرصفت: توی بهار هم ماراتونهای زیادی هست، هم تو ازمیر و هم تو استانبول. ولی چیزی که برام خیلی جالب بود، اینه که کاهش وزن چقدر اعتماد به نفس بهم داد. هم از نظر ظاهری تغییر کردم، هم از نظر روحی. هورمونهایی که بعد از دویدن تو بدن ترشح میشن، واقعاً حالمو خوب میکنن. اون روزایی که میدوم، کلی ایده برای کار دارم و این خیلی بهم کمک میکنه.
چیز دیگهای که دویدن برام داشت، این بود که با یه گروه از آدمهای خیلی خوب آشنا شدم. وقتی فریلنسر کار میکنی، دیگه همکاری نداری و دایرهی ارتباطاتت ممکنه کم بشه. اگه خودت تلاش نکنی، کسی نیست که باهاش ارتباط بگیری. من با یه گروه از آدمهای نازنین دوست شدم که چند ساله با هم میدویم. بعد از دویدن هم میریم قهوه میخوریم. هر کدومم از قشرهای مختلفی هستیم، ولی یه نقطهی مشترک داریم: دویدن. این گروه واقعاً برام مثل یه پارتیه که بخشی از روحمو تغذیه میکنه.
بعدشم این ایونتهایی که برا دویدن هست، خیلی جذابه. مثلاً چند ماه پیش با خانوادم رفته بودم دبی، و داشتم فکر میکردم که اگه بخوام بین یه کشور جدید مثل تایلند یا بالی و این ایونت دبی انتخاب کنم، قطعاً دبی رو انتخاب میکنم. چون تو این ایونتها یه گروه خیلی بزرگ از آدمها رو میبینی که همگی به یه نقطهی مشترک رسیدن: دویدن. اون اتمسفر واقعاً جذابه.
سوالات پایانی
امین آرامش: پس برین قبیلهی خودتونو پیدا کنین و شروع کنین به ورزش کردن! ما این ادای دین رو به داستان ورزش انجام دادیم. حالا بریم سراغ چند تا سؤال پایانی. اول اینکه برنامهی آیندهت چیه؟ البته یه چیزی لابلای حرفهات گفتی که دوست نداری وقتی ۴۰ سالت شد این کارو بکنی. ولی دقیقاً دوست داری تو ۴۰ سالگی چیکار کنی؟
متانت دلیرصفت: حقیقتش هنوز خیلی به این موضوع فکر نکردم. ولی برای چند سال آینده، میخوام همین سبک زندگیای که الان دارمو حفظ کنم. میخوام سفر برم، کارهای ماجراجویانه انجام بدم و زندگی رو از همهی ابعادش تجربه کنم. میخوام از این تجربهها ویدیو بسازم و به اشتراک بذارم.
امین آرامش: خوبه! تو هنوز چند سال تا 30 سالگی فاصله داری و میتونی کلی تجربهی جدید جمع کنی.
متانت دلیرصفت: یوتیوبرهای سبک من اکثراً سنشون پایینه. بعضی وقتا فکر میکنمکه اینا چقدر راحتن؟ مثلاً یکی تازه ۲۲ سالش شده و کلی سابسکرایبر داره. من میخوام کارمو پیش ببرم و در کنارش روی متانویا هم کار کنم. متانویا یه جورایی کمک کردن به دیگرانه. تو این پروژه میخوام از تجربههای خودم بگم و بعدش مهمونهایی رو دعوت کنم تا به یه سبک جدید صحبت کنیم.
امین آرامش: چه فرقی با کارهایی که تا الان میکردی داره؟
متانت دلیرصفت: فرقش با کارایی که تا الان داشتم اینه که تو متانویا بیشتر راجع به تجربهها حرف میزنم. مثلاً فرض کن با یه دوست تو کافه نشستی و دارین راجع به یه موضوع صحبت میکنین. مثلاً راجع به پلاس سایز بودن، دیسیپلین یا فامیل. میخوام مردم بگن: “آره، ما هم همینطوریم!”
امین آرامش: چقدر جالب! ورودیهای محتوای تو از کجاست؟ یعنی وقتی داری این محتوا رو تولید میکنی، از یوتیوب استفاده میکنی یا کتاب میخونی؟
متانت دلیرصفت: نه، اصلاً! بیشتر حالت خودمه. تو ویدیو اولم گفتم که اینا فقط حرفای منه و دیدگاه یه دختر ۲۶ سالهست. ممکنه ۱۰ سال دیگه برگردم و بگم: “من قبولشون ندارم!” ولی هدفم اینه که یه کامیونیتی دور هم جمع بشن و ببینن من هم نسبت به فامیل یا موضوعات دیگه چه حس و تجربهای دارم. اونها میان کامنت میذارن و میگن: “ما هم همینطوریم!” اینطوری یه لایهی عمیقتر از من رو میشناسن. ولاگها هم یه سبک دیگهست. اونجا بیشتر راجع به اتفاقات روزمره حرف میزنم. واسه همین گفتم این دو تا چنل از هم جدا باشن، چون سبکشون کاملاً فرق میکنه.
امین آرامش:الان چنل چقدر سابسکرایبر داره؟
متانت دلیرصفت: چنل اصلی الان حدود ۴۲ تا ۴۴ هزار سابسکرایبر داره. ولی متانویا تازه دو ماهه شروع شده و حدود 1700تا سابسکرایبر داره.
امین آرامش: خب، وسوسه نشدی که این محتواها رو هم تو همون چنل اصلی بذاری؟ مثلاً بگی چرا از صفر شروع کنم دوباره؟
متانت دلیرصفت: نه، راستش برام چالش نبود که بگم دوباره از صفر شروع کنم. من چند سال طول دادم تا این پادکست رو شروع کنم، ولی بالاخره شروعش کردم. گفتم: “دلو بزن به دریا، مهم نیست چه شکلی باشه!” من اصلاً به کارام افتخار نمیکنم، چون تو ذهنم میتونستن خیلی بهتر باشن. چنل من میتونست خیلی خفنتر باشه. ولی یه جایی میرسم که میگم: “دیگه درستش کن و برو!” معمولاً همینجوری شروع میکنم.
چون میدونستم اگه این محتواها رو تو چنل اصلیم بذارم، بازم آدمای کمتری میبیننش. بحث کلیک و ویو بود. دوست نداشتم یهو تو وسط ویدیوهای ولاگم، یه سری ویدیو باشه که کمتر ویو بخوره. بعدش هم میخواستم یه پیج جدا داشته باشم برای چشماندازی که دارم. گفتم بیاین اینو یه برند جدا بکنیم. چشماندازم اینه که یه کاری با این کامیونیتی بکنم. مثلاً یه ایدهی پیشپاافتادهش میتونه فروش مرچ باشه.
امین آرامش: مرچ چیه؟
متانت دلیرصفت: مرچ یعنی محصولات جانبی. مثلاً تیشرت، ماگ یا هر چیزی که با لوگو یا طرحهای خاصی که انتخاب میکنی، طراحی بشه. من مثلاً انتخاب کردم که یه نوشته یا تصویر خاص روی تیشرت باشه. این محصولات رو به کامیونیتیم میفروشم. وقتی کسی این محصولات رو میخره، مثلاً وقتی یه تیشرت رو میپوشه یا یه ماگ رو استفاده میکنه، یه احساس نزدیکی با من میکنه.
امین آرامش: این کار رو علی بندری هم کرده، هم برای تیشرت و هم برای بیپلاس. منم یه وقت وسوسه شدم که ماگ بفروشم. اگه براتون جذابه، بهم بگید که این کارو انجام بدیم. حتی به داستان تیشرتهایی فکر کردم که روش چیزایی که تو کارنکن حرف میزنیم رو بنویسیم. خیلی جذاب میشه!
متانت دلیرصفت: ولی میدونی، اگه بخوای یه محصول خوب بسازی که طرف واقعاً جذب بشه و بخره، یه مقدار زمان میبره. مخصوصاً بخش حمل و نقل و ارسال کالا خیلی پیچیدهست. دوست دارم یه کاری بکنم که به دردشون بخوره و بهشون کمک کنه. ولی هنوز فکر میکنم سنم برای این کار کمه. مثلاً یه استارتآپ یا یه محصولی که از طریق اون بتونم بهشون خدمت کنم.
امین آرامش: یعنی این داستان زندگی روزمره گفتن برای آدمها، برای تو مقصد نیست، بلکه یه ایستگاه میانیست؟
متانت دلیرصفت:دقیقاً! یوتیوب جزو مسیره. بعضی وقتا آره، وقتی اسپانسر میگه این ویدیو رو این شکلی بساز، مجبورم طبق گایدلاینش کار کنم. ولی یوتیوب واقعاً جزو هابیمه. نمیدونم تا کی ادامه میدم، ولی حداقل تا ۱۰-۱۵ سال دیگه میخوام همینجوری ویدیو بسازم.
امین آرامش: یعنی بهت فشار نمیاد وقتی اسپانسر یه کاری رو میخواد که خودت خیلی دوست نداری؟
متانت دلیرصفت: معمولاً نه میگم. ولی خب یه سری جاها هم نمیتونی نه بگی. بعضی وقتا برندا چیزایی میخوان که تو دوست نداری، ولی مجبوری انجامش بدی. مثلاً دوستام پزشک هستن و باید شیفتها رو تحمل کنن. منم بعضی وقتا مجبورم کارهایی رو انجام بدم که دوست ندارم. اینطوری نیست که صرفاً اسپانسر بخواد و من مجبور باشم. یه چالشی تو کاره که باید بپذیری.
امین آرامش: پس برنامهی آیندهت چیه؟
متانت دلیرصفت: برنامهی آیندهم اینه که حداقل تا چند سال آینده به تجربه کردن ادامه بدم. بعدش میخوام یه کار بزرگتر انجام بدم. هنوز دقیقاً نمیدونم چیه، ولی یه تصویر گُنگی از خودم دارم. مثلاً تو ۴۰ سالگی دوست دارم خونه و زندگی خودمو داشته باشم، بیزنسم رو راه انداخته باشم و تیم خودش کار کنه. از این طرف هم دوست دارم مشاوره و کوچینگ بدم. دوست دارم تو خونواده و بین دوستام به عنوان یه ریشسفید شناخته بشم که همه بیان پیشم و بپرسن: “متان، تو چی میگی؟ یه نصیحت به ما بکن!”
امین آرامش: به مسئله مهاجرت فکر کردی؟
متانت دلیرصفت: آره، قبلاً خیلی درگیرش بودم. ولی الان دیگه جزو برنامههام نیست. حقیقتش اینه که چند بار ریجکت شدم و راههای آلترنتی هم برام جواب نداد.
امین آرامش: از چی ریجکت شدی؟ برای کسایی که نمیدونن، میتونی توضیح بدی؟
متانت دلیرصفت: آره، این داستان یه کم پیچیدهست. من رشتهی مدیریت خونده بودم و کار سختی بود که فاند بگیرم. هرچی سرچ میکردم، میدیدم یا باید برای دکترا میرفتم آمریکا، که شانسش کم بود، یا باید سلف فاند میرفتم. آمریکا رو نمیخواستم برم، چون ویزاش سینگل میشد و یه سری دیتای عجیب و غریب داشتم. آخرش به این نتیجه رسیدم که سلف فاند برم.
امین آرامش: یعنی چی سلف فاند؟
متانت دلیرصفت: سلف فاند یعنی خودت هزینههات رو میدی. من توی موقعیتی بودم که یوتیوبم رو داشتم و درسم هم داشت تموم میشد. باید تصمیم میگرفتم بعد از ارشد دانشگاه تهران کجا میخوام برم. یه سری اتفاق هم برام افتاده بود که احساس امنیت نمیکردم. از اون طرف، همیشه تو ذهنم این بود که موفقیت تو مهاجرت به اینه که به یه چیزی باور داشته باشی. ولی خب، خیلی طول میکشه تا اون باور بشکنه.
امین آرامش: یعنی الان دیگه اونجوری فکر نمیکنی؟
متانت دلیرصفت: نه، الان دیگه تعریف موفقیت برام عوض شده. قبلاً فکر میکردم موفقیت یعنی همون سبک زندگی غربی، رفاه، پول و زندگی تو خارج. ولی بعد فهمیدم دنیا فقط اون نیست. چیزای قشنگتری هم هست، مثل خانواده، ریسک کردن و حتی موندن تو کشور خودت. اینا برام جذابتر شدن.
امین آرامش: پس چرا اصلاً اقدام کردی؟
متانت دلیرصفت: من برای انگلیس اقدام کردم. حتی پذیرش هم گرفتم و کارای ویزاش رو انجام دادم. ولی هر بار یه چیزی باعث میشد بگم: “نه، این چیزی نیست که میخوام.” مثلاً یه بار پیشنهاد کاری داشتم، یه بار کنکور قبول شدم. هر بار یه بهونهای پیدا میکردم که انجامش ندم. انگار واقعاً اونقدر مهاجرت رو دوست نداشتم.
امین آرامش: یعنی الان دلسرد شدی؟
متانت دلیرصفت: آره، الان دیگه دلسرد شدم. مخصوصاً که پروسهی مهاجرت به کانادا خیلی سخت شده. راه دیگهای هم نبود که بخوام تحصیلی برم. باید همهچی رو تعطیل میکردم و میرفتم اپلای میکردم. این خیلی سخته، مخصوصاً وقتی کارت رو داری و نمیخوای تعطیلش کنی.
امین آرامش: پس چرا اصلاً میخواستی بری؟
متانت دلیرصفت: من میخواستم برم یه امبیای بگیرم. در کنارش درآمد یوتیوبم هم بود، ولی میدونستم کفاف نمیده و باید از پساندازم استفاده میکردم. فکر میکردم بعد از تموم شدن دوره، میتونم کار پیدا کنم. ولی الان میبینم که به این راحتیها نیست. حتی دوستام که اونجا هستن و سابقهی کار بهتری دارن، هنوز نتونستن کار مناسبی پیدا کنن.
امین آرامش: این خیلی جالبه. یعنی تا دم رفتن تازه فهمیدی این چیزی نیست که میخوای؟
متانت دلیرصفت: دقیقاً! یه سری معیارها داشتم که دنبالشون بودم. ولی وقتی بهشون رسیدم، فهمیدم اینا همونی نیستن که میخوام. مثلاً فکر کن یه دختر از ۱۶ سالگی توییتر و فیسبوک آدمهای خفنی رو دنبال میکنه و همهشون خارجن. اون موقع مهاجرت خیلی راحتتر بود. ولی الان شرایط فرق کرده.
امین آرامش:پس معیارهایت از کجا اومدن؟
متانت دلیرصفت: فکر میکنم خیلی ازشون از فضای مجازی و آدمهایی که دنبال میکردم اومدن. ولی الان میبینم که اون معیارها دیگه برام مهم نیستن. مثلاً چرا باید تمام سرمایههای زندگیمو بسوزونم که برم کانادا و یه امبیای بگیرم از یه دانشگاهی که حتی سطحش از دانشگاه تهران پایینتره؟ این دیگه برام معنی نداره.
فکر میکنم اگه بعد از لیسانس میرفتم، شاید شدنیتر بود. ولی الان دیگه با این شرایط، برام ممکن نیست. نکتهی مهم اینه که معیارهای موفقیت برام عوض شدن. قبلاً فکر میکردم موفقیت یعنی زندگی تو خارج، ولی الان میبینم موفقیت میتونه چیزای دیگهای هم باشه.
امین آرامش: تو خیلی آگاه نیستی که اون لحظه بر اساس یه سری معیار داری تصمیم میگیری که از جمعی که توش هستی اومده. یعنی تو اون جمع و فضا رو شاید آگاهانه انتخاب کنی، ولی اینکه جمع به تو دیکته میکنه معیار موفقیت چیه، این دیگه خیلی آگاهانه نیست. تو درون یه جمعی رفتی و اون جمع میگه تو باید این کارو کنی تا موفق محسوب بشی، و تو هم ناخودآگاه همون کارو میکنی.
متانت دلیرصفت: بعد جالب اینجاست که تو میفتی تو پروسه انجام دادن اون کار و جمعه عوض میشه. مثلاً من اکثر دوستام که میخواستن مهاجرت کنن، رفتن و من تازه داشتم اپلای میکردم. مونده بودیم با دوستام که دقیقاً همشون میخواستن ایران بمونن و اونا واقعاً رو من تأثیر گذاشتن. بعد دیگه این شکلی بودم که خب اوکی، بیا این پولی که میخوای بذاری برای کانادا رو سرمایهگذاری کن و یه چیزی ازش دربیار. الان خیلی برام اینجوری شده که بابا ولش کن، اصلاً کجا باشی مهم نیست. من موفقیت میخوام. میدونی، من خودمو نگاه میکردم: آیا من الان خوشحال خواهم بود اگه برم یه جایی، خونه اجارهای بگیرم، هم درس بخونم، هم کار پارهوقت بکنم، هم رو یوتیوب ویدیو بذارم و بتونم زندگیمو بچرخونم؟ یا دلم میخواد همینجا بمونم و یه کاری رو شروع کنم و ازش نتیجه بگیرم؟ نمیدونم، ولی به نظرم خوب شد که نرفتم.
امین آرامش: یعنی تعریف موفقیت برات عوض شده؟
متانت دلیرصفت: آره، من با یکی از دوستام که انفلوئنسره و یه استارتاپ داره صحبت کردم. بهش گفتم: “تو چرا نرفتی؟” گفت: “ببین، من یه خواهرم اونجاست و خیلی هم موفقه، ولی اون سبک زندگی رو دوست ندارم. اونها صبح میرن سر کار و آخر هفته با شوهرشون تو خونه باربیکیو میزنن. من دوست دارم همش تو سفر باشم و کارای چالشی بکنم.” منم همینطورم. نمیگم مهاجرت بده یا خوبه، ولی الان با سبک زندگیای که دارم، میدونم اونجا موفق نمیشم. فهمیدم که نیاز نیست برای یه سری آرمانها سبک زندگیمو عوض کنم.
امین آرامش: اون داستان شک که گفتی، تازه به دمش که میرسی، قبل از اینکه برسی، فکر کن که چی حال تو رو خوب میکنه. اینکه بقیه چی میگن یه چیزه، ولی حال تو چیه؟ این خیلی ساده به نظر میرسه، ولی ترسناکه. ترسناکه که آدم بشینه با خودش خلوت کنه و فکر کنه: “من چی میخوام؟”
متانت دلیرصفت: تو یه عمر یه سبک زندگی رو مسخره کردی، بعد یهو میبینی داری همونو انتخاب میکنی. مثلاً من یه عمر فکر میکردم باید مستقل باشم و از ایران برم، ولی الان میبینم دوست دارم با خانوادهم وقت بگذرونم. مامانم داره پیر میشه، و من میخوام هواشو داشته باشم.
امین آرامش: عالیه. بدون قضاوت، هر کسی سبک زندگی خودشو داره.
متانت دلیرصفت: دقیقاً! روی کرهی زمین هشت میلیارد آدم زندگی میکنن و هیچ زندگیای شبیه هم نیست. این خیلی قشنگه. تو زندگی خودتو بساز و بکن.
امین آرامش: وقتی حالت بد میشه یا ناامید میشی، چیکار میکنی؟
متانت دلیرصفت: گریه میکنم و غر میزنم. بعد از گریه و غر، یه سری کارها هست که باید انجام بدی تا از اون حالت دربیای. من معمولاً به زور خودمو میکشم و انجامشون میدم. دویدن خیلی حالمو خوب میکنه. درد دل کردن با مامانم، پارتنرم یا دوستام هم خیلی کمک میکنه. من آدمی نیستم که ناراحتیمو تو خودم بریزم. سریع به آدمها میگم ناراحتم و دلیلش چیه.
امین آرامش: حتی اگه حرفی نزنن، همین که یه آدم امن داری که باهاش حرف بزنی، حالتو خوب میکنه.
متانت دلیرصفت: بعد دیگه اینقدر تو اون حالت میمونی تا یه روزی از خواب بیدار میشی و میبینی اون حالت دیگه نیست. یه جرقهای تو ذهنت میزنه و دلت میخواد بری یه کاری بکنی. مثلاً من خیلی دوست دارم تنهایی رانندگی کنم. میرم تا انزلی، نیم ساعت، چهل دقیقهای راه هست. دریا خیلی حالمو خوب میکنه. یا مثلاً با دوستام دور همی میگذاریم، تا دیروقت بیدار میمونیم، حرف میزنیم و خوراکهای خوشمزه میخوریم. من خیلی به غذا پناه میبرم، رابطم با غذا یه کم ریسکیه، ولی خب حالمو خوب میکنه. نوشتن هم به خوب شدن حالم کمک میکنه.
امین آرامش: آره، نوشتن خیلی کمکم میکنه. وقتی افکارمو مینویسم، خیلی سبک میشم. تو ذهنت یه عالمه چیز هست و فکر میکنی خیلی پیچیدهست، ولی وقتی میاری رو کاغذ، میبینی درسته که سخته، ولی نه اونقدری که فکر میکردی. دستهبندیش میکنی و میبینی چیزها مرتب میشن. با خود ۱۸ سالت حرف بزن، بهش چی میگی؟
متانت دلیرصفت: بهش میگم: “نترس از اینکه آرزوهای بزرگ داشته باشی. دنیا اونقدرم که فکر میکنی بزرگ نیست و میشه به آرزوهای بزرگ رسید.” من وقتی ۱۸ سالم بود، فکر میکردم دنیا خیلی بزرگه و خیلی چیزا دستنیافتنیست. ولی بعد که تجربه کردم، فهمیدم اونقدرم سخت نیست. بعدم بهش میگم: “یه کم بیشتر خودت رو باارزش بدون. تو خیلی ارزشمندتری از چیزی که فکر میکنی.” همیشه به همه میگم عزت نفستون رو ببرین بالا.
امین آرامش: آره، یه مجموعه صوتی خیلی خوب از محمدرضا شعبانعلی هست به اسم “مسیر اصلی” یا “شش ستون عزت نفس” از ناتانیل براندن. اینها خیلی کمککنندهن. کتابی که خیلی بهت کمک کرد؟
متانت دلیرصفت: کتاب “عادتهای اتمی” خیلی بهم کمک کرد. تو دوران کرونا خوندمش و از همون جا شروع کردم به ساختن عادتهای خوب، مثل ورزش، کار کردن و نوشتن برنامههای روزمره. این کتاب برای همهی سنها و فصلها مناسبه.
امین آرامش: عالیه. مرسی بابت اینها که گفتی. اگر نکتۀ دیگهای هست، بگو.
متانت دلیرصفت: آره، به کسایی که میخوان یوتیوب شروع کنن میگم: “هیچ وقت دیر نیست.” اگه از خودت میپرسی: “اگه الان شروع نکنم، بعداً پشیمون میشم؟” و جوابت آرهست، حتماً انجامش بده. ضرری نداره. حتی اگه بعداً ادامه ندی، حداقل یه قدم برداشتی.
امین آرامش:مرسی که اومدی، خیلی خوش گذشت.
متانت دلیرصفت: منم ممنونم. خداحافظ!
امیدوارم از این گفتگو لذت برده باشید و براتون مفید بوده باشه! اگه نظری دارید، خوشحال میشم تو کامنتها برای ما بنویسید.
فراموش نکنید اگه شما هم عاشق ویدئو هستید، نسخه ویدئویی این گفت و گو را در یوتیوب از دست ندهید.