karnakon.ir

گفتگو با نگین نصیری (1) – هم‌موسس حیاط شماره 65 و مشاور کسب‌و‌کار

نام نویسنده: غزاله کرمی

گفتگو با نگین نصیری (1) – هم‌موسس حیاط شماره 65 و مشاور کسب‌و‌کار

Rate this post
نگین نصیری

در این مطلب سراغ گفتگوی امین آرامش با نگین نصیری، هم‌مؤسس «حیاط شماره ۶۵» و مشاور کسب‌و‌کار، در قسمت ۶۴ پادکست کارنکن رفتیم. این گفتگو در دو بخش منتشر شده و این بخش اوله.

امین آرامش: نگین نصیری، خیلی خوش اومدی به پادکست کارنکن.

نگین نصیری: سلام دوباره. خوشحالم اینجام.

امین آرامش: عالیه. این دومین باره که با هم حرف می‌زنیم. حتماً به کسایی که تازه این گفتگو رو می‌شنون پیشنهاد می‌کنم قسمت اول رو هم بشنون. اونجا از ابتدای مسیر شغلی‌ت شروع کردیم، داستان «دختران نجار» رو تعریف کردی، استودیو و تجربه‌های مختلفی که داشتی، و رسیدیم به جایی که «کافه حیات شماره ۶۵» رو زده بودی و فکر می‌کنم کارهای سوشال مدیای بعضی کسب‌وکارها رو هم به‌عنوان مشاور انجام می‌دادی.

می‌خوایم از اینجا به بعد داستانت رو بشنویم. می‌دونم تو این سه سال و خورده‌ای که از گفتگوی قبلی‌مون گذشته، کلی تجربه مختلف داشتی. قبل از ضبط هم که داشتیم حرف می‌زدیم، دیدم چه چیزای جالبی برای تعریف کردن هست، کلی اشتباه که می‌شه ازشون یاد گرفت و کلی تجربه‌ باحال. تو قسمت اول هم گفتم، اون داستان «دختران نجار» خیلی تو شکل‌گیری «کارنکن» نقش داشت؛ اینو تأکید می‌کنم که بچه‌ها برن بشنون. خب، از همون‌جا که قسمت قبل تموم شد، یعنی سه سال و خورده‌ای پیش، مسیر شغلی‌ت چطور جلو اومد؟

نگین نصیری: ببین، تا جایی که یادمه، اون موقع که صحبت کردیم – قرارمون هم توی دفترمون تو کافه بود – من خیلی شدید درگیر کار کافه بودم. یعنی تازه یه مقدار ساختار کار کافه شکل گرفته بود و من دوباره آروم آروم برگشته بودم به کار استراتژی سوشال مدیا و داشتم پروژه‌هایی رو انجام می‌دادم.

امین آرامش: و بعدش کرونا از راه رسید.

نگین نصیری: آره، یادم نیست دقیقاً با چه فاصله‌ای به کرونا رسیدیم، ولی فکر می‌کنم کمتر از یک سال. اگه تابستون ۹۸ حرف زدیم، احتمالاً ۶ تا ۹ ماه بعدش کرونا بود.

من تا اون موقع تو زندگیم نشده بود کار نکنم. همیشه از ۱۸ سالگی کار کرده بودم و اصلاً گزینه‌ی اینکه بشینم و کاری نکنم برام وجود نداشت. این تعطیل شدن چند تا اتفاق خوب هم برام داشت. یکی اینکه یه پروژه‌ی خارجی داشتم که اون ادامه پیدا کرد و فکر می‌کنم تا اواخر کرونا هم بود. اون روزی دو ساعت وقتم رو می‌گرفت و من رو هم از نظر اقتصادی و هم از نظر روحی و حس کار کردن، زنده نگه داشته بود.

ولی خب، یه بازه‌ای هم شد که فهمیدم می‌شه ورزش کرد، کتاب خوند، مدیتیشن کرد، شمع روشن کرد، نون پخت! یهو همه این کارها زیاد شده بود.

امین آرامش: برای کافه اوضاع چطور بود؟ چون کافه‌ها که مستقیم تعطیل شدن.

نگین نصیری: دقیقاً. کافه‌ها کلاً تعطیل بودن، ما هیچ فعالیتی نداشتیم. خب، آدم با کلی ذوق و شوق یه بیزینسی راه میندازه و یهو می‌خوره به یه چیزی که اختیارش هم دست خودش نیست.

نگین نصیری: من اوایل خیلی دست و پا می‌زدم. مثلاً صنف رستوران‌داران کانادا یه کلاسی گذاشته بود، من از اینجا شرکت می‌کردم؛ یعنی هر کاری می‌کردم که پروتکل‌های بهداشتی رو بیاریم و پیاده کنیم. خیلی از بیزینس‌ها تو همین شرایط بودن. اما یه جایی دیدم نه، واقعاً باید بریم تو فاز بقا. یعنی دیگه وقت دست و پا زدن نبود، چاره‌ای نمونده بود.

امین آرامش: شرایط سختی بوده واقعاً.

نگین نصیری: یه شانس دیگه‌ای که آوردیم این بود که ما دقیقاً قبل از کرونا، یه سرمایه‌ای کنار گذاشته بودیم که تو کافه تغییراتی بدیم. من معمولاً بین شرکا اونی‌ام که میگم بریم این کار رو بکنیم، ریسک‌پذیری‌م به نظرم بالاتره. یکی از شرکامون آدم محتاط‌تریه و اون موقع یه کم دو دل بود. اگه ما فقط دو هفته زودتر اون تصمیم رو عملی کرده بودیم و پول رو خرج کرده بودیم، فکر کنم کافه رو از دست می‌دادیم.

اون سرمایه تو دوران کرونا واقعاً به دادمون رسید. باعث شد بتونیم اون چند ماه تعطیلی رو دووم بیاریم و دوباره شروع کنیم. اونجا بود که شانس آوردم اون ریسک رو نکرده بودیم. من که می‌خواستم انجامش بدم، ولی جلوی منو گرفتن و خیلی هم شانسی بود، چون هیچ‌کدوم نمی‌دونستیم قراره چه اتفاقی بیفته.

جدا از این‌ها، کرونا برای من شخصاً دوران خوبی بود. شاید روزهای خیلی کمی واقعاً حالم بد بود. دو بار هم گرفتم، یه بارش هم که داستان عجیبی شد و یه مدت گیر افتادم و نمی‌تونستم برگردم. ولی در کل، برای «نگین» جنبه‌های مثبتی داشت، کاری به مسائل کاری ندارم. بهم زمان داد که بشینم به کارها فکر کنم. کلی دوره‌ی آنلاین رایگان هم پیدا می‌شد، یه جورایی آموزش دوباره به زندگیم برگشت.

نگین نصیری: دقیقاً بعد از کرونا بود که کار فریلنسی‌ رو خیلی گسترش دادم. چند تا دلیل داشت. یکی اینکه کسب‌وکارها نیاز به فضای آنلاین رو بیشتر حس کرده بودن. منم دوباره اون کارها رو شروع کردم و همون موقع بود که شروع کردم برای خودم تیم ساختن. اول با یه دستیار شروع کردم که انقدر خوب بود که بعداً سرپرست تیمم شد. این تیم از یکی دو نفر شروع شد و کم‌کم بزرگ‌تر شد، بسته به تعداد پروژه‌ها و آدم‌ها، بین دو تا چهار پنج نفر متغیر بود. فضای کارمون هم تقریباً دورکاری بود، هفته‌ای یکی دو روز بچه‌ها جمع می‌شدن، ولی بقیه‌ش دورکاری بود.

امین آرامش: آره، قبل از ضبط هم داشتی می‌گفتی از اون تجربه‌ی کار کردن با یه برند بزرگ که بهت پیشنهاد همکاری دادن و رفتی تو دل کاری که شاید قبلش فکر نمی‌کردی به اون سمت بری.

نگین نصیری: کارهای کافه هم که بعد از کرونا یه کم رونق گرفت، سر جاش بود. ولی روند کار کافه طی این سال‌ها این‌طور شد که با ساخته شدن تیم و سیستم، بار کارهای اجرایی من کمتر و مدیریتی‌تر شد. این خیلی خوب بود. دفتر من هم نزدیک کافه‌ست، طبقه‌ی بالاشه. این نزدیک بودن همیشه بهم اجازه می‌ده که هر دو تا کار رو در کنار هم پیش ببرم. این تیم فریلنسری رو داشتم و کار می‌کردم تا رسیدیم به این داستانی که گفتی.

امین آرامش: خب، قبل از اینکه اون داستان رو تعریف کنی، بیا در مورد این حرف بزنیم. چی می‌شه که یه بیزینس به جایی می‌رسه که، همونطور که گفتی، کارهای اجرایی برای تو که یکی از بنیان‌گذارهای بیزینس هستی، کمتر می‌شه و بیشتر به سمت کارهای مدیریتی می‌ری و وقت کمتری ازت می‌گیره؟ این ساختن سیستمی که باعث شده کار خودش پیش بره، چطور اتفاق افتاده؟ چه کارهایی انجام دادین و چه نکاتی رو باید در نظر گرفت؟

نگین نصیری: کاری که من الان به‌عنوان مشاور هم انجام می‌دم همینه: ساختار درست و تیم خوب. ترکیب این دو تا، که البته تو بیزینس‌های مختلف متفاوته. باید یه سیستم درست داشته باشی و آدم‌هایی که تو این سیستم درست کار کنن. من همیشه به بچه‌ها می‌گم ما هر کدوم یه چرخ‌دنده‌ایم. یکی که لنگ بزنه، روی کار بقیه تأثیر می‌ذاره. ولی وقتی کل مجموعه درست کار کنه، لنگ زدن یه چرخ‌دنده برای یه هفته، دو هفته یا حتی یه ماه، کل سیستم رو از کار نمی‌ندازه.

اولین کاری که انجام می‌دم و به بقیه هم می‌گم، و اتفاقاً خیلی بامزه بود، همین چند روز پیش که تیزر زیمنس رو کار می‌کردیم، تو دفتر مدیرعامل یه شرکت فناوری آزمایشگاهی بودم. آقای فلاح ازم پرسید تو دقیقاً چیکار می‌کنی؟ منم با توجه به ابعاد کار ایشون، گفتم من مشاور کسب‌وکارهای کوچیکم. گفت خب، تو بیزینس‌ها میری چیکار می‌کنی؟ چی بلدی؟ یه کم که توضیح دادم، گوش کرد و گفت: آفرین! اولین چیزی که تو هر سیستمی باید درست کنی، خود سیستمه.

نگین نصیری: من هرجایی که وارد می‌شم، چه تو سیستم خودمون چه جای دیگه، اول سیستم مالی رو درست می‌کنم.

امین آرامش: چرا اول مالی؟ و اینکه میگی سیستم مالی درست می‌کنیم، یعنی دقیقاً چی؟

نگین نصیری: چون از سیستم مالی، دیتا و اطلاعاتی به دست میاد که خیلی کمک‌کننده‌ست. تنها جاییه که دیتای تقریباً دقیقی بهت می‌ده. ببین، الان تو بهترین حالت، کسب‌وکارهای کوچیک اطلاعاتشون رو تو اکسل وارد می‌کنن. اما تو نیاز به سیستم حسابداری داری، انبارداری درست، صندوق فروشگاهی با قاعده و قوانین مشخص برای مدیریتشون. بعد باید بیای ببینی سیستم کجاها نشتی داره.

مثال همیشگی من لیوان آبه. وقتی وارد یه بیزینس می‌شم، انگار یه لیوان آب دستمه که پُر از سوراخه. صاحبای بیزینس هم هی تلاش می‌کنن آب بیشتری توش بریزن، در صورتی که اول باید این سوراخ‌ها رو بگیری. تو هرچقدر هم ورودی آب رو زیاد کنی، وقتی این لیوان ظرفیت نداره، آب با فشار بیشتری خارج می‌شه. یه جایی اصلاً لیوان می‌پاشه، مثل لیوان یه بار مصرف که وا میره. ما اول میایم این سوراخ‌ها رو می‌بندیم. نگاه می‌کنیم ببینیم کجا هزینه بیخودی می‌شه، کجا پول زیادی پرداخت می‌شه، کدوم تأمین‌کننده گرونه. شروع می‌کنیم اینا رو پیدا کردن.

امین آرامش: پس با اصلاح سیستم مالی شروع می‌کنی. اینکه می‌گی دیتا باید باهات حرف بزنه، نه شهود، نکته مهمیه.

نگین نصیری: دقیقاً! این دیدگاه حتی تو زندگی شخصی‌م هم تأثیر گذاشته. یکی یه چیزی می‌گه، من می‌پرسم خب، این از کجا میاد؟ از روی شهوده؟ نمی‌شه به شهود تکیه کرد، همیشه یه جاییش می‌لنگه. بعد شروع می‌کنم این چیزا رو به مجموعه یاد دادن. بعدش معمولاً میریم سراغ منابع انسانی.

نگین نصیری: چرا می‌گم سیستم ما این‌جوری شده؟ چون الان پنج سال و نیمه که کافه رو داریم، دو تا از نیروهای ما از یک هفته قبل از افتتاح کافه با ما بودن. نیروهایی داریم که شش ماه بعد یا یک سال بعد به ما اضافه شدن. این‌ها به نظرم بزرگ‌ترین سرمایه‌ی کافه‌ان. اینو همیشه به خودشون هم می‌گم. اون کسی که یک ماه قبل از ما به تیم اضافه شده، الان مدیر داخلی کافه‌ست و صفر تا صد کار رو می‌دونه.

اما از اون طرف، نباید فقط به یک نفر متکی بود. همون آدم وقتی ارزشمندتر می‌شه که دو تا مدیر داخلی دیگه یا دو تا مدیر شیفت دیگه رو هم آموزش بده. ما روی آموزش کار می‌کنیم، این آموزش‌ها رو مستند می‌کنیم و روی این‌ها کار می‌کنیم. در مورد کافه یه همچین اتفاقی افتاده. البته تو سیستم‌های مختلف فرق می‌کنه، ولی کافه هم یه کسب‌وکار کوچیکه و کلیاتش همینه.

امین آرامش: یه کم شفاف‌تر بگو. گفتی سیستم ساختین. خیلی‌ها با ذوق و شوق میان تو کار کافه، فکر می‌کنن چه جای قشنگ و گوگولیه، می‌شه با آدما حرف زد…

نگین نصیری: آره، از بیرون همه‌چی قشنگه. ولی وقتی میای تو کار، مخصوصاً تو شیفت‌های شلوغ، دیگه وقت نمی‌کنی با آدما حرف بزنی یا بشینی. اما اونی که واقعاً برای کار اومده، این چیزا براش هیجان‌انگیز می‌شه. الان بعد از چند سال، تقریباً همه‌چیز رو تجربه کردی، برای همه‌چی یه جوابی داری، یه قانونی داری. هر اتفاقی بیفته، یه چیزی براش تعریف شده.

امین آرامش: می‌تونی کافه امروز که سیستم داره رو با کافه سال اول که خیلی سیستم نداشت مقایسه کنی؟ یه مثال بزن که برای کسب‌وکارهای دیگه هم قابل استفاده باشه.

نگین نصیری: ببین، مثلاً یه چیزی که پیش میاد، مأمور بیمه میاد. ما شش ماه اول، هر مأموری از هرجایی می‌اومد، هول می‌کردیم. بعد دو تا جمله اشتباه می‌گفتیم، یه بارش هم خودم گفتم، بچه‌ها نگفتن. همون یه جمله باعث شد یه نامه‌ای بره و کلی جریمه بشیم. الان چیه؟ هر سؤالی بپرسن، نه‌تنها من جوابش رو می‌دونم، بلکه کل تیمم آموزش دیدن. این قضیه در مورد همه‌چی صدق می‌کنه. مثلاً سر مجوزها. خیلی از کسب‌وکارها دیر میرن سراغ مجوز، احساس می‌کنن این چیزا چارچوب می‌ده و سخت‌شون می‌کنه. اینا چیزای سختیه برای آدما که تو مشاوره هم باهاش مواجه می‌شم.

یا مثلاً تو سیستم ما، کنترل هزینه‌ها خیلی مهمه. اوایل اصلاً این کنترل هزینه وجود نداشت. تو صنف کافه معمولاً می‌گن خب، مواد اولیه‌ش چقدر می‌شه، ضربدر دو و نیم یا سه و نیمش کن. این اصلاً روش اشتباهیه. من میام می‌بینم هزینه‌های سربار چقدره، پرسنل چقدر، اجاره چقدر، بهای تمام‌شده هر آیتم چقدر می‌شه. این شیفت چقدر فروش داره، اون شیفت چقدر. این آیتم رو چقدر می‌فروشم، حاشیه سودش چقدره. بعد برای بازاریابی میگم برو روی این آیتم که حاشیه سود بیشتری داره مانور بده، اینو بیشتر بفروش. یا بیا یه چیزی رو جایگزین کن.

ببین، مثلاً الان تو صنف ما نوتلا خیلی گرون شده. هرچی ما نوتلا رو گرون می‌کنیم، مردم باز بیشتر سفارش می‌دن. اینجا یه قیمت مقایسه‌ای به وجود میاری. یه آیتم دیگه رو با قیمت مناسب‌تر عرضه می‌کنی. بعضی کسب‌وکارها می‌گن نه، نوتلا رو حذف کنیم. من از بهترین نانوایی تهران نون می‌خرم برای کافه، مواد اولیه‌م رو خوب می‌گیرم. ولی از اون‌ور می‌دونم اینو با چه حجمی و چطور قیمت‌گذاری کنم که به یه قیمت منطقی برسم. نهایتاً هم اون آیتم جوابش رو پس می‌ده. یعنی من یه ساندویچ جدید می‌زنم، می‌ره تو منو، پیش‌بینی می‌کنم اینقدر می‌فروشه، بعد باید تست بشه. بعد از دو هفته مشخص می‌شه.

نگین نصیری: یه چیز ساده که تو همه‌چی جواب می‌ده، مخصوصاً تو کسب‌وکارهای کوچیک که یه سطحی رو رد می‌کنن، اینه که آدمای اون سیستم یاد می‌گیرن که مثلاً این آیتم ۵۰۰ هزار تومنه. بعد من میگم خب، اگه هفته‌ای ۵۰۰ هزار تومن باشه، ماهش می‌شه چقدر؟ سالش می‌شه چقدر؟ من فقط ذهن اون سیستم رو به این سمت می‌برم. هفته‌ای ۵۰۰ هزار تومن، سالش می‌شه فلان قدر میلیون. این می‌شه حقوق فلان تعداد پرسنل، با این پول می‌تونی فلان دستگاه رو بخری.

اینجوری آدما تازه یاد می‌گیرن چطوری خرج کنن. اینا چیزاییه که در ظاهر ساده‌ست، ولی جا انداختنش تو سیستم خیلی سخته. آدما خیلی به اداره کردن هیئتی عادت کردن. هر سیستمی اولش آدما رو دیوونه می‌کنه. معمولاً مدیر اول منو می‌خواد، بعد خودش از دست من دیوونه می‌شه! اما وقتی نتیجه‌ش رو می‌بینن و فیدبک‌ها سریع به سیستم برمی‌گرده، اول مدیر راه میاد، بعد پرسنل. یه جایی سختی‌ها تموم می‌شه و شرایط خودشون بهتر می‌شه. اگه من ددلاین دارم، اگه کاری می‌خوام انجام بشه، در نهایت کار خودشون راحت‌تر می‌شه.

امین آرامش: خروجی این وضعیت این شده که الان شما مثلاً چند ساعت در هفته برای کافه وقت می‌ذاری؟ مسئولیتت تو کافه چقدره؟

نگین نصیری: من یه دوره‌ای صبح ساعت ۸ کافه بودم، ۱۲ شب میومدم بیرون. یعنی فقط اونجا نمی‌خوابیدم! (تو نجاری چند شب هم با شقایق خوابیده بودیم). ولی کافه رو شب‌ها نمی‌موندم. یه بازه‌ای هم بود که نیاز بود خودم شیفت وایسم، یعنی هم صندوق‌دار بودم، هم سالن‌کار. سن و سالم دیگه اجازه نمی‌ده اون کارا رو بکنم. ولی الان واقعاً بخوام بگم، تو هفته یکی دو تا جلسه می‌رم کافه. یعنی بعد از جلسه، حدوداً ۲ تا ۴ ساعت در هفته، یک روز، زمان می‌ذارم.

امین آرامش: این با چه حسابی؟

نگین نصیری: با این حساب که ما سه تا شریکیم و بعد از این سال‌ها به یه تناسب کاری رسیدیم. این یکی از چیزاییه که آرامش کاری می‌ده. چون صنف کافه این‌جوریه که یهو همه‌چیزش می‌پره و می‌ریزه به هم، چه آدما، چه چیزای دیگه. هر وقت هم می‌گیم، خودمون هم می‌دونیم. بسته به قسمتی که تو کافه دست منه، مثلاً یه بخشی از کارهای مالی و کارهای سوشال مارکتینگ با منه. یه بازه‌هایی که ایونت داریم، بیشتر درگیر می‌شم. اول و آخر هر ماه هم هرجا باشم، لپ‌تاپم همراهمه و حقوق و اینکه کی اومده و کی رفته، دست منه.

یه چیزی هم هست که حقوق مجموعه رو هیچ‌وقت نمی‌دم دست کس دیگه‌ای. یعنی هرچقدر هم کار زیاد باشه، خودم همیشه حسابش می‌کنم. با اینکه خیلی جاها می‌گن بسپارید به تیم مالی‌تون، ولی حقوق یه تیکه‌ایه که هرچقدرم از کافه دور باشم، ارتباطم با کافه و بچه‌ها رو حفظ می‌کنه. من الان واقعاً نیرویی دارم تو کافه که ندیدمش! یعنی شیفت‌های اون جوریه که فکر کنم مثلاً دو ماهه تو کافه‌ست و من هنوز ندیدمش. ولی می‌دونم که یه آقای ایکسی تو کافه‌ست که رزومه‌شو دیدم، استخدامش هم دیدم. می‌فهمم هر کدوم چند تا شیفت کار کردن، چند ساعت بودن، چقدر صبح بودن، چقدر شب، چقدر دارن حقوق می‌گیرن. بعد یه جاهایی یهو میگم حقوق این چرا کمه؟ بعد هی فکر می‌کنم میگم این آدم خوشحاله؟ این الان چی می‌شه؟ یه جایی مثلاً یهو نگران یکیشون می‌شم، میگم این چرا این‌جوری شد؟ این کار یه چیزی رو حفظ می‌کنه که حواسم باشه. اگه اینم نداشته باشم، چون دیگه با اون بخش خیلی کاری ندارم، خیلی احساس می‌کنم رابطه‌م با تیم قطع می‌شه.

امین آرامش: در مورد نحوه تقسیم وظایف بین سه تا شریک چیزی هست که بخوای بگی؟ تو این مسیر چیزی یاد گرفتی؟ چالش داشتین؟

نگین نصیری: خیلی کار چالشی بود. الان احتمالاً تو باثبات‌ترین حالت این سال‌ها هستیم. یه دوره‌ای فقط من بودم. یعنی یه دوره من به بچه‌ها گفتم کار کافه با من، مدیریت کل مجموعه، همه‌چی با من. اصلاً شما برید، من هفته‌ای یه بار میام به شما گزارش می‌دم چه اتفاقی افتاده. چند ماهی این‌جوری بود. کافه نیاز داشت که یه نفر حرفش یکی باشه، یه نفر دیده بشه، یه نفر کارها رو جلو ببره و بقیه بهش اطمینان کنن.

یه جایی من دیگه بریدم، حجم کار خیلی سنگین بود. گفتم بیاید هرکی یه گوشه‌ی کار رو بگیره. کاری که کردیم این بود که بعضی کارها رو چرخوندیم. چون وقتی یه کاری تکراری می‌شه، خسته‌کننده می‌شه. مثلاً یه بازه‌ی طولانی، کارهای سوشال با شقایق بود، الان با منه. چون اون از اون فضا خسته شده بود. سعی می‌کنیم این تنوع رو ایجاد کنیم. دید هر کدوممون هم یه چیزی به کار اضافه می‌کنه.

نگین نصیری: مثلاً الان شقایق مسئول کنترل هزینه‌های مواد غذایی و انتخاب‌هاست. این تقسیم‌بندی‌ها بسته به توانایی‌های شخصی‌مونه. مثلاً اون دید دقیق و باسلیقه مال شقایقه. یه قسمتی از کارهای مالی یا سروکله زدن با تأمین‌کننده‌ها با دامونه. خب، دامون بین ما سه نفر تنها آقاست و خیلی وقت‌ها سروکله زدن با بعضی جاها از کانال اون راحت‌تر پیش می‌ره. خریدهامون هم یه بخشیش با اونه. از اون‌ور، یه بخشی از منابع انسانی همیشه با من بوده، یه جاهایی هم بین من و دامون تقسیم شده. سوشال هم با منه. به یه همچین تقسیم کاری رسیدیم. ولی مدام یه چرخشی هم ایجاد می‌کنیم.

الان سیستم‌مون یه جوریه که می‌تونیم کارها رو به همدیگه بسپریم. مثلاً من پارسال خیلی سفر کردم، ولی تو تمام این سفرها خیالم راحت بود که بخش عمده‌ای از کارهام رو می‌تونم انجام بدم و یه بخشیش رو هم دو تا شریکم کاملاً می‌تونن هندل کنن. یا مثلاً دامون یه ماه نبود، خیلی راحت کارهای مالی رو به من سپرد که پیش ببرم.

امین آرامش: الان تیم کافه چند نفره؟ و اینکه شما سه تا شریک چطور با هم به چالش نمی‌خورید؟ چه اصولی رو رعایت می‌کنید که بتونید خوب با هم تعامل داشته باشید؟

نگین نصیری: توی اون قسمتی که به هر کدوممون محول شده، تصمیم نهایی با خودشه. اینو پذیرفتیم. اگه قبول کردیم که مثلاً نگین کار مارکتینگ رو انجام بده، نظر می‌دیم، حرف می‌زنیم، ولی اگه جایی به نتیجه نرسیم، به اون آدم اطمینان می‌کنیم. اگه می‌خوایم پولی رو خرج کنیم، نظر می‌دیم، ولی اگه دامون که مسئولیت مالی باهاشه، به هر دلیلی تأیید نهایی رو نده، قبول می‌کنیم. این‌جوری نیست که بگیم خب، بیا این کارو بکن، اون بگه نه، بعد ما گیس و گیس‌کشی کنیم! منطقی برای همدیگه توضیح می‌دیم.

امین آرامش: در مورد کیفیت تعامل انسانی‌تون چیزی بوده که تو این فرایند یاد گرفته باشید؟ مثلاً قبلاً فلان اشتباه رو می‌کردیم، الان این‌جوری با هم حرف می‌زنیم؟

نگین نصیری: مثل هر رابطه‌ای می‌مونه دیگه. آدما یاد می‌گیرن با هم چطور تعامل کنن، ادبیاتشون با هم چطور باشه. کی حالش خوبه، کی حالش بده. این بخش انسانی رابطه خیلی قشنگه که آدما همدیگه رو بلد می‌شن. به نظرم ما الان در جای خیلی خوبی با هم هستیم. همین امروز که می‌خواستم بیام اینجا، یه کاری می‌خواستیم بکنیم که خارج از روال همیشگی‌مون بود. من و شقایق یه کم داشتیم مخالفت می‌کردیم، دامون می‌گفت نه، شما می‌خواین تو منطقه‌ی امن‌تون بمونید، باید بیایم بیرون، باید این کارو بکنیم. یه جای دیگه من می‌گفتم اوکی، اگه می‌گین باشه، پیش بریم، ولی این چیزا برام مهمه، من نمی‌ذارم با این کیفیت تو فلان ایونت شرکت کنیم. این سروکله زدن‌ها الان برام دلنشینه. این قسمتیه که آدم رو به پیشرفت می‌بره.

در طول زمان هم یاد گرفتیم. خیلی چالش داشتیم تو کافه. ما سه تامون با هم دوستیم، رابطه‌ی خارج از کافه هم داریم. ما اول دوست بودیم، بعد شریک شدیم. این خیلی پروسه‌ی سختی بود، چون دوستی روی کار تأثیر می‌ذاره.

امین آرامش: این ماجرای شراکت و مشکلاتی که پیش میاد، خیلی رایجه. حتی ضرب‌المثل هم داریم که “اگه شریک خوب بود، خدا برای خودش می‌گرفت!” ولی خب، وقتی درست پیش بره، یهو یک به علاوه یک به علاوه یک، می‌شه هفت، نه سه.

نگین نصیری: دقیقاً. من اتفاقاً تجربه‌ی شریک بد رو هم داشتم که حالا بعداً در موردش حرف می‌زنیم.

امین آرامش: خب، این بخش کافه و سیستم‌سازی رو ببندیم. چیزی مونده که بخوای در مورد کافه بگی یا ازش رد شیم؟

نگین نصیری: نه، ولی ببین، یه چیزی که امسال خیلی بهش رسیدم اینه که احساس می‌کنم از سال چهارم پنجم بیزینس که می‌گذری، تازه می‌تونی یه نفس راحت بکشی. یعنی تا سال چهارم پنجم نباید فکر کنی که بیزینس قراره چیزی بهت برگردونه. البته بیزینس از نظر مالی به ما برگردونده، خداروشکر. ما از روز اول خاک‌خوری نداشتیم. اونم احتمالاً به خاطر قدرتمون تو سوشال مدیا بوده و اینکه نوع بیزینس‌مون هم جوری بود که می‌تونست سود بده. چون کافه می‌تونه سود نده و اتفاقاً کافه‌ها و رستوران‌ها می‌تونن خاک‌خوری زیادی داشته باشن. ولی ما اینو نداشتیم. ایده‌هایی که اون موقع آوردیم و روش کار کردیم، مثلاً ما جزو اولین‌هایی بودیم که یه خونه‌ی قدیمی رو کافه کردیم، ولی غذای سنتی مثل کشک بادمجون نداشتیم، پاستای ایتالیایی می‌دادیم. همه‌ی اینا تأثیر داشته.

ولی جایی که بیزینست روی روال بیفته، واقعاً به نظرم چهار پنج سال زمان می‌بره. یه موقع می‌بینم آدما مثلاً بعد از یک سال می‌گن دیگه هیچی! یا اشتباهی که ما خودمون تو استودیو داشتیم، یه پروژه‌ی سه ماهه تعریف کردیم، گفتیم خب، دیگه با این پولدار می‌شیم و بعدش با اون پول فلان کارو می‌کنیم. سه سال کار کردیم و به اون خروجی نرسیدیم و بیزینس کلاً بسته شد. ولی وقتی دید و برنامه‌ریزی داشته باشی، اوضاع فرق می‌کنه.

امین آرامش: این سیستم‌سازی که گفتی، یعنی اگه خودت پشت دخل نبودی یا تو بخش‌های مختلف کافه فعال نبودی، شاید نمی‌تونستی سیستم خوبی هم بسازی.

نگین نصیری: دقیقاً. ما هر بخشی که می‌خواد تعریف بشه، خودمون اول توش کار می‌کنیم. مثلاً ما یه دوره صندوق‌دار نداشتیم! الان که فکر می‌کنم خنده‌م می‌گیره. فکر کنم دو سال، اصلاً صندوق‌دار تعریف نشده بود. هرکی رد می‌شد، پشت صندوق یه چیزی می‌زد! تحویل گرفتن و تحویل دادن و اینا اصلاً نبود. خودم نمی‌دونم چطوری کار می‌کردیم.

وقتی گفتیم صندوق‌دار می‌خوایم، یک ماه خودمون پشت صندوق نشستیم. بعد دست‌مون اومد چی به چیه، یاد گرفتیم و بعد یاد دادیم. یا مثلاً یه بخشی از بچه‌ها یه مشکلی دارن، خودمون می‌ریم تو اون بخش ببینیم چه خبره. همیشه هم چشمت یه چیزایی رو می‌بینه که ممکنه تیم نبینه، مگه اینکه اونجا باشی. یا یه جایی مثلاً می‌رم می‌بینم واقعاً دارن تو شرایط سختی کار می‌کنن. بعد میگم چرا صداتون درنمیاد؟ خب بگید مثلاً فلان ابزار رو بخریم تا مشکل حل بشه. این یهو یه چیزی رو تغییر می‌ده. به خاطر همینه که ما همیشه این حضورمون رو تو کافه حفظ کردیم.

امین آرامش: خیلی مهمه که مسئله‌ی درست رو تو زمان درست بهش بپردازی. این داستان سیستم‌سازی واقعاً شاید مسئله‌ی روز اول بیزینس نباشه. شاید یه جاهایی باید بری کار رو شروع کنی، یه کم دیتا جمع کنی، بفهمی چی به چیه، بعد از یه جایی به فکر سیستم‌سازی بیفتی.

نگین نصیری: همه‌ش همینه. مثل یه ترازوییه که تو هی باید همه‌چی رو بسنجی. مثلاً من با یکی از بیزینس‌هایی که کار می‌کنم، چند روز پیش داشتیم می‌گفتیم که آخر ماه می‌خوایم دو سه روز تعطیل کنیم برای انبارگردانی. بعد حساب کردیم دیدیم سه روز انبارگردانی، فلان قدر از فروش‌مون کم می‌کنه. به این نتیجه رسیدیم که الان جایی نیستیم که این انبارگردانی انقدر بهمون کمک کنه. مزایا و معایبش رو سنجیدیم و تصمیم گرفتیم انبارگردانی نکنیم. درسته که انبارگردانی نکردن باعث می‌شه سیستمت به‌روز نباشه و کلی مشکل دیگه پیش بیاد، ولی باید شرایط رو سنجید. همه جا باید سبک سنگین کنی، بسنجی. از همین مقایسه‌هاست که تو ذهنت شکل می‌گیره.

من الان تو این کار، ذهنم درگیر همینه. آدما بهم دیتا می‌دن، من جاشون فکر می‌کنم، براشون شکلش می‌دم که ببین، این‌جوریه، تو این کارو بکن. تهش هم همه می‌گن: «اُه! ذهنمون مرتب شد!» بیشترین واکنشی که می‌گیرم همینه. همش همون مرتب کردنه.

امین آرامش: عالی. خب، از کافه رد شیم و برسیم به اون تجربه‌ی شراکتی که گفتی شاید خیلی هم خوب نبود. این در ادامه همون داستان تجربه‌های مشاوره و کارهای سوشال مدیای بقیه بیزینس‌ها بود.

نگین نصیری: آره، این یکی قرار بود یه تجربه‌ی خیلی بزرگ باشه. من با یه تیم سه چهار نفره، یه سری پروژه‌ی استراتژی و تولید محتوای سوشال مدیا انجام می‌دادم. کارم داشت خوب پیش می‌رفت، چند تا پروژه داشتم و درآمدم هم خوب بود. چند ماه قبلش با یه دوستی صحبت کرده بودم که برنامه‌م اینه امسال کارم رو گسترش بدم و یه شرکت بزنم. چندین ماه گذشت و این آدم من رو به یه هلدینگی وصل کرد.

امین آرامش: پیشنهادشون چی بود؟

نگین نصیری: پیشنهاد این بود که بیایم با هم شریک بشیم. اونا می‌گفتن ما این توانایی‌ها، این فضا، این تخصص و این شبکه رو داریم، تو هم بیا این تیم رو بساز و کار رو بگردون، تو هم که تخصص کاری رو داری. برنامه‌مون این بود که یه شرکتی بزنیم که با استراتژی و تولید محتوای سوشال مدیا شروع کنه، در کنارش کارهای گرافیک و هویت بصری هم انجام بده و کم‌کم بره به سمت یه شرکت تبلیغاتی ۳۶۰ درجه. من تقریباً ۹ ماه تا یک سال درگیر این ماجرا بودم. امسال یه سری استوری گذاشتم که پارسال بدترین سال کاری من بود، چون انگار یک سال کار کردم، بعد کاغذ رو مچاله کردم و انداختم دور. این دور انداختن برای من خیلی سنگین تموم شد. این پروسه، هم از نظر کاری، هم مالی و هم حال شخصی خودم، خیلی بهم فشار آورد. سه ماه واقعاً بعد از تموم شدن این پروژه افسرده بودم. حالا داستان‌های دیگه‌ش رو هم جلوتر میگم.

امین آرامش: یعنی از اونجایی که داشتی کارهای سوشال مدیای چند تا بیزینس کوچیک رو انجام می‌دادی، یهو یه ایده‌ی جذاب اومد روی میز که بیا با هم شریک شیم. این شراکت چطور تعریف شده بود؟ یا فقط قرار بود شما مدیر شرکت باشی؟

نگین نصیری: صادقانه بگم، من گول دفتر کار رو خوردم! یه دفتر خیلی شیک و زیبا. وسوسه‌ی اینکه بیایم و اینجا کار بزرگی بکنیم. منم بعد از این همه سال، واقعاً دلم می‌خواست بیزینسم رشد کنه. دید خودم هم همین بود. ولی متأسفانه همراه‌های اشتباهی انتخاب کردم. آدمی که با من شریک شد، اصلاً اون تخصصی که به من گفته بود رو نداشت. اصلاً اون آدم از طرف اون هلدینگ اومده بود.

امین آرامش: یعنی تیم رو خودت تشکیل دادی؟

نگین نصیری: آره. یه چیزایی رو نمی‌گم که شاید وارد حریم خصوصی اون آدما نشم. به هر حال، هر تجربه‌ای، چه خوب چه بد، یه چیزی به آدم یاد می‌ده. فراتر از همه‌ی اینا، من همیشه میگم یه نون و نمکی با هم خوردیم.

نگین نصیری: دلم می‌خواد یه چیزی رو بگم که برای بقیه درس بشه. قرار بود اون تیم، فضای کار رو فراهم کنه، حمایت مالی و قراردادی داشته باشه. یه آدمی هم به نمایندگی از اون تیم با من شریک شده بود که قرار بود یه سری تخصص‌ها داشته باشه، مثلاً فلان جا درس خوندم و این تخصص‌ها رو دارم. من قرار بود چیکار کنم؟ تیم رو بچینم، نیرو استخدام کنم و پروژه‌هایی که میاد رو – چه از طریق شبکه‌ی خودم، چه از طریق شبکه‌ی اونا – پیش ببرم. بار استراتژی هم با خودم بود و برای بقیه‌ی کارها هم باید تیم می‌چیدم. فرمول این بود.

امین آرامش: چی شد که این شراکت به سرانجام نرسید؟

نگین نصیری: چند تا اشتباه بود به نظرم. یکی اینکه منِ نگین، به یه چیزی فکر نکردم. من یه مثالی همیشه از خودم می‌زنم، میگم وقتی یه کاری بهم می‌گن بکن، مثل اسب مسابقه می‌شم که دو طرف چشم‌بند داره و دیگه هیچی رو نمی‌بینه. ببین، در این حد که من نمی‌خواستم مجسمه‌سازی قبول شم! من می‌خواستم سینما قبول شم، داشتم سینما می‌خوندم. به اصرار خانواده و بقیه، گفتم یه کنکور مجسمه‌سازی هم بدم. می‌رفتم کلاس طراحی، کلاس مجسمه‌سازی، معلم خصوصی گرفتم! سر کنکور طراحی تقلب کردم! تو که نمی‌خوای قبول شی، چرا تقلب می‌کنی که طراحیت بهتر بشه؟!

خلاصه، این‌جوری بودم که همه‌ی تلاشم رو کردم. روزی که جواب اومد و قبول شدم، شروع کردم به گریه کردن که چرا من قبول شدم؟ من می‌خواستم سینما قبول شم! زنگ زدم به سنجش گفتم من می‌خوام سینما بمونم. گفتن نمی‌شه. گفتم من نمیرم، دوباره کنکور می‌دم. این اخلاقم خیلی اشتباهه و دارم سعی می‌کنم تو زندگیم تغییرش بدم. اینجا هم همین بود. همین امروز صبح هم یه همچین اتفاقی تو زندگی شخصی من افتاد. یه دوستی بهم گفت بیا فلان کارو بکنیم. گفتم باشه. بعد پرسیدم خب، چقدر پول می‌خوایم؟ کی؟ فلان. بعد گفتم نمی‌شه. گفت چرا؟ گفتم بابا، من همینم! بهم میگی این کارو بکن، من شروع می‌کنم به انجام دادنش. یعنی همین الان مچ خودم رو برای امروز صبح گرفتم! الان دیگه فهمیدم فرمول چیه. اون کار هم کلاً کنسل شد و شش ماه دیگه انجام می‌شه.

امین آرامش: فکر می‌کنم آدمای عمل‌گرا این‌جورین. یعنی طرف از عمل‌گرایی تو خوشش میاد که میاد سراغت.

نگین نصیری: ولی من الان یه ذره احساس می‌کنم – دیدی آدما یه کم سنشون میره بالا – به یه مکثی رسیدم. نجاری که می‌رفتیم، استادمون، آقای قلی‌زاده، همیشه صبح که میومد، یه دو ساعت می‌چرخید، فکر می‌کرد، چوب‌ها رو نگاه می‌کرد. ما صبح میومدیم و با سر و صدا شروع می‌کردیم به کار کردن. بعد فهمیدیم اون دو ساعت فکر می‌کنه، یه ربع کار می‌کنه. ما دو ساعت و نیم کار می‌کنیم، تهش هم یه چیزی رو خراب می‌کنیم، چون اون فکره رو نکردیم. یعنی بیشتر هم طول می‌کشه. من یه ذره دارم به این مکث فکر می‌کنم. نگاه کن، تصمیم نگیر. مثلاً قبلاً آدما یه چیزی بهم می‌گفتن، مثلاً یه طرحی می‌فرستادن، سریع می‌گفتم این خوبه، این بده، این فلانه. الان میگم چقدر وقت دارم؟ بذار یه ذره روش فکر کنم، بذار ببینمش، بذار چند بار برم بیام نگاهش کنم.

امین آرامش: چه اتفاقی افتاد تو اون شراکت؟

نگین نصیری: منِ نگین گفتم خب، اوکی، اینقدر نیرو می‌خوایم. تو مرحله‌ی اول، با دو سه تا پروژه تیم ساخته بشه. ولی از ماه اول، یهو تعداد پروژه‌ها شد پنج تا، شش تا، هفت تا. تیم گرفتیم، شش هفت نفر. حالا از این‌ور باید طراح پیدا می‌کردیم که بیاد دفتر رو طراحی کنه، نمی‌دونم اینو این‌جوری کن، اونو اون‌جوری کن. بعد سر همین‌ها چالش داشتیم که آقا پول بدید، فلان کنید، این کارو بکنید. حجم کاری، حجم کاریِ شروع یه بیزینس نبود.

امین آرامش: یعنی تیمی که هنوز نساخته بودی، کلی پروژه براش تعریف شد؟

نگین نصیری: آره. من در اون لحظه دو نفر رو داشتم که با من وارد این تیم شده بودن. خیالم از بابت اون دو نفر راحت بود. ولی اون دو نفر کیا بودن؟ کسایی بودن که من براشون زمان گذاشته بودم، آموزششون داده بودم. حالا اگه قراره تیم جدید بیاد، من زمان می‌خوام که بتونم اینا رو آموزش بدم. من نمی‌تونم همزمان هم به فکر طراح دفتر باشم، هم پروژه‌های قبلی‌م رو مدیریت کنم، هم قرارداد پروژه‌ی جدید ببندم، هم تیم‌سازی کنم، هم استخدام کنم. من یه آگهی استخدام گذاشتم، سیصد چهارصد تا رزومه اومد. همین خودش زمان می‌خواد که ببینی، مصاحبه کنی و کلی تصمیم بگیری. این زمان رو ندادم. یه سری پروژه قرارداد بستم، در حالی که تیم هنوز شکل نگرفته بود.

این باعث نارضایتی برای پروژه‌ها شد. از اون‌ور، اونا هی از من خروجی مالی می‌خواستن. این ماه چقدر؟ اون ماه چقدر؟ خب، پس سرمایه‌گذاری چی می‌شه این وسط؟ من عملاً رسیدم به یه جایی که دیدم انگار فقط یه فضای دفتر گرفتم که اونم خودم باید برای طراحیش، طراح استخدام می‌کردم. اون حمایتی که باید می‌داشتم رو نداشتم. تازه باید می‌رفتم جواب پس می‌دادم که این چی شد، اون چی شد.

تو همه‌ی این‌ها من تسلیم نشدم‌ها! می‌گفتم نه، اول کاره، سخته. تجربه‌ی شراکت قبلی‌مون هم سختی‌های خودشو داشت، تازه اونجا همدیگه رو می‌شناختیم، دوست بودیم، رفیق بودیم، کار فرق می‌کرد. همه‌ی اینا رو داشتم. اولین چالشی که با اولین پروژه پیش اومد، این تیم پشتم رو خالی کرد. گفتن اینا ناراضی‌ان، این‌جوری نمی‌شه، بیا تمومش کنیم. اگه اینم ندارم، پس چی؟ و اینجا بود که تصمیم به قطع همکاری گرفته شد.

من اولین جلسه‌ای که شروع کردم، اسفند ۹۹ بود. قشنگ یادمه که دبی بودم و کرونا داشتم. اولین جلسه رو آنلاین باهاشون گذاشتم. همون وسط کرونا هم جلسه‌هام رو می‌ذاشتم. می‌خواستم بدونم سال جدید می‌خوام چیکار کنم. آبان یا آذر ۱۴۰۰ ما خداحافظی کردیم. تازه، یه بخش عمده‌ی مشکلات من بعد از این ماجرا بود. من موندم با یه سری پروژه که به واسطه‌ی اونا بود و حالا دیگه نبودن، یه سری پروژه‌هایی که خودم گرفته بودم، و یه تیمی که به پشتوانه‌ی اونا استخدام کرده بودم و نمی‌تونی فرداش بگی خداحافظ! خیلی جای سختی بودم. جمع کردن این‌ها، در شرایطی که اون پروسه و اون خداحافظی و اون از دست رفتن کار، باعث شده بود سه چهار ماه تو یه حالت افسردگی روحی و روانی باشم، خیلی خیلی دوران سختی بود.

امین آرامش: می‌تونی چند تا از اشتباهات اصلیت رو بگی به صورت تیتروار؟ شاید یکیش این باشه که، به قول معروف، از هول حلیم افتادی تو دیگ! یعنی خیلی قضیه رو واکاوی نکردی که آورده‌ی اونا چیه، آورده‌ی من چیه و دقیقاً چی می‌خوای. دیگه چی؟

نگین نصیری: من بعدش به این رسیدم که با اینکه همیشه می‌دونستم شریک خیلی مهمه، باز هم به اندازه‌ی کافی بهش فکر نکردم. آدما رو دیدم، چهار تا حرف شنیدم و افتادم توش. شاید حتی اگه همین الان هم ازم بپرسی اگه دوباره بخوای با یکی شریک شی چه پروسه‌ای رو طی می‌کنی، بازم دقیق ندونم. ولی فقط می‌دونم نباید عجله کنم. من در عجله‌ی آدم‌ها افتادم. این همون داستانه که میگم اگه یه هدفی تعریف بشه، من میرم سمتش.

نگین نصیری: اگه زمان می‌خوای، زمان بگیر. به آدما قول نده. بگو دو هفته دیگه تحویل می‌دم، بگو سه ماه روش فکر کنیم. ببین اصلاً اون بیزینس با تو سه ماه راه میاد که روی این پروسه فکر کنین؟ خواسته‌ها رو شفاف کن. من از شما یه دفتر طراحی‌شده می‌خوام با این شرایط. برام مهمه که طراح بیاد اینجا رو طراحی کنه، به این علت‌ها. اگه دلیلی داری، اگه برای بیزینست مهمه، وایسا پاش و خواسته‌ت رو بگیر و شفاف کن. این تو هر رابطه‌ی انسانی به نظرم مهمه، تو رابطه‌ی شخصی هم مهمه. آقا من تو رابطه‌ی شخصی اینو می‌خوام. طرف مقابلت هم باید بدونه تو چی می‌خوای. تعارف می‌کنیم و این تعارف یه جایی تو ذاتمونه.

و اینکه واقعاً ببینی آورده‌ی هر دو طرف چیه، چی بهتون می‌ده، اون قراره به کجا برسه، چه اتفاقی بیفته. می‌تونست همین پروسه خیلی خوب پیش بره. می‌تونست من الان اینجا نشسته باشم و یه شرکت تبلیغاتی داشته باشم که اونا اون شرکت رو پیش بردن یا تخصصش با من بود. ولی من خروجی‌ای ندیدم که اتفاق افتاده باشه.

یه جاییم، دیدی آدما اولش با هم دوست می‌شن، فقط خوبی‌ها و قشنگی‌ها رو می‌بینن؟ گوشت یه چیزایی رو نمی‌شنوه. یعنی می‌شنوی‌ها، ولی بعداً میگی اُه! این بود! من این سیگنال‌ها رو دیده بودم، ولی ندیده گرفته بودم. مثلاً مشاور اون آدمی که با من شریک شده بود، یه بار داشتیم حرف می‌زدیم، می‌گفت من اصلاً یکی از وظایفم اینه که جای این آدم رو تو سیستم اینجا پیدا کنم و ما نتونستیم براش پوزیشن پیدا کنیم. من چقدر فکر کردم این آدم خفنه که حتی نتونستن براش پوزیشن پیدا کنن! بعد فهمیدم نه، از این جهت بوده که اون آدم اصلاً نمی‌دونه چیکار داره می‌کنه، چه چیزی اضافه می‌کنه. و من اصلاً با این آدم شریک شدم! دقیقاً همون اتفاق برای منم افتاد.

امین آرامش: گفتی اون دوران بد روحی بود. چطوری از اون شرایط در اومدی؟ بالاخره آدم اشتباه می‌کنه، حتی شمایی که قبلش کلی تجربه و شراکت‌های مختلف داشتی.

نگین نصیری: اولاً یه نکته، تمام اون تجربه‌ها باز هم ممکنه باعث نشه اشتباه نکنی. یه چیزی هم بگم، تهش، پایان کار من با این آدما، می‌خوام خوبیش رو هم بگم، خوب پیش رفت. یعنی مثل یه جدایی خوب بود. اون آدمی که مدیر اصلی اون هلدینگ بود و من باهاش در ارتباط بودم، واقعاً هرجایی می‌شینم، از خوبیش میگم. آدم بسیار حرفه‌ای بود و ما خیلی خوب و روون تونستیم این قضیه رو مدیریت کنیم. این هم باز نکته‌ی مثبتیه. می‌تونستم تو اون پروسه خیلی اذیت بشم، هر دو طرف ضرر و زیان مالی زیادی بدیم، ولی یه جایی خیلی متمدنانه سعی کردیم از هم جدا بشیم. اینم اتفاق خوبش بوده. اینو میگم که آدما بدونن خیلی موقع‌ها تو این جدا شدن‌های بیزینسی، آدما به جون هم می‌افتن و اتفاقات بدی میفته، ولی می‌تونه خیلی روون‌تر مدیریت بشه. این خیلی نکته‌ی مهمیه، هم برای خود آدم، هم برای پروسه و وقت و همه‌چی. بعضی آدما این‌جورین که من که دارم میرم، بذار آسیبم رو هم بزنم و برم، چه به شخص، چه به فضا، چه به برند. ولی باز حداقل اینه که این اتفاق، یعنی قسمت مثبتش رو هم ببینیم، این بوده.

امین آرامش: اثرات روحی بعدش چطور بود؟ چه‌جوری خودتو جمع کردی؟

نگین نصیری: من احساس ناتوانی می‌کردم. تقریباً می‌تونم بگم تا پایان سال ۱۴۰۰ این ماجرا ادامه داشت. من سال‌هاست که تراپی یه بخشی از زندگیمه. اون هفته‌ای یه جلسه که میرم پیش مشاور یا روانکاو، اون خیلی کمک بزرگی بود. این داستان یه سری چیزهایی رو در من آورد بالا که سال‌ها تراپی نیاورده بود و کمک کرد به شناخت و درمان اون‌ها. یعنی اصلاً اینا زد بالا که اون اتفاقات افتاد.

ولی چی شد؟ منِ نگینی که الان نشستم اینجا و میگم پروژه اینه، مشاوره اینه، فلان. یکی از همین پروژه‌هایی که الان دارم، یه واسطه‌ای بهم پیشنهاد داد. گفت تو رو معرفی کنم؟ من گفتم نمی‌تونم این پروژه رو بگیرم. گفت بابا نگین، تو ده ساله داری این کارو می‌کنی! گفتم نه، این اصلاً در توانایی من نیست، من نمی‌تونم این کارو بکنم، مثلاً اینا رو بلد نیستم. فکر کن! اینو یه بار یکی از دوستام بعد از چندین ماه که گذشت، بهم گفت من تا حالا نشنیده بودم تو بگی من نمی‌تونم فلان کارو بکنم. چون من همیشه یه ذره بیشتر از ظرفیتم هم ممکنه بگم این کارو می‌کنم، میرم تو دل کار، تجربه می‌کنم، یاد می‌گیرم، این ریسکه رو می‌کنم.

آدم‌هایی که کنارم بودن در زندگی شخصی‌م، خیلی کمکم کردن. و یه چیزی که خیلی تأثیر داشت، من مدت‌ها بود که به گذروندن یه دوره‌ی آموزشی فکر می‌کردم. فکر کنم همون اسفند بود که این جستجوها دقیق‌تر شد. فروردین قطعی‌ش کردم و ثبت‌نامش رو انجام دادم و اواخر فروردین دوره شروع شد. من یه دوره‌ای رفتم توی لندن بیزینس اسکول، دوره‌ی «مسترینگ دیجیتال مارکتینگ و سوشال مدیا».

نگین نصیری: این دوره خیلی به من کمک کرد. دو تا اتفاق برام افتاد. یکی اینکه من همیشه میگم من بچه‌ی کف بازارم. یعنی هرچی یاد گرفتم، اینجا بوده. من مجسمه‌سازی خوندم، ولی در طی سال‌ها و کنار بیزینس‌های مختلف و با حضور و آدمای مختلف و آموزش‌های ریز ریز، تجربی یاد گرفتم. از اون موقع که سوشال مدیا تازه شروع شده بود، من بودم. اگه فیس‌بوک بود، فرند بودیم، اینستاگرام بود، تو اینستاگرام بودیم، دوره‌ای که وبلاگ بود، وبلاگ داشتیم. سنم به اورکات نمی‌خورد، یواشکی رفته بودم یه اکانت ساخته بودم! یعنی ذاتاً اینو داشتم. مثلاً من آدمی‌ام که اگه میرم این بند موبایل رو می‌خرم، یهو می‌بینم دورم همه این بند موبایله رو دارن. اگه یه چیزی خوبه، ناخودآگاه یه فروشنده‌ای درون من هست که هی اینو برای آدما بازاریابی می‌کنه.

این دوره اومد این تجربه‌ها رو برای من جمع‌وجور و آکادمیک کرد. دو تا چیز بهم داد. یکی اینکه فهمیدم خیلی از این چیزا رو بلدم! آها، من اینا رو می‌دونم! تو اون لندن بیزینس اسکول، ولی من بلدم! بعد آدما از همه‌جای دنیا سر این کلاس بودن، شروع کردیم به حرف زدن و گپ زدن و پروژه انجام دادن. دیدم اونی که داره فلان جا کار می‌کنه، من از اونم بیشتر می‌دونم. این تیکه‌ی سوشالش رو من بیشتر بلدم، استراتژی‌هامم بیشتر بلدم. یکی اینکه تو همین شاخه، دانشم کامل شد.

این بر اساس یه نیازی بود که همیشه تو بیزینس‌های ایران حس کرده بودم. آدما فکر می‌کنن دیجیتال مارکتینگ تو ایران یعنی اینستاگرام. از اینستاگرام فروش می‌خوان، آگاهی از برند می‌خوان، برندسازی می‌خوان، همه‌چی رو از اون می‌خوان. ولی اینو ندارن که بگن ما یه کمپین دیجیتال مارکتینگ داریم که بخشیش سوشال مدیاست، بخشیش اینستاگرام. یا قبولش نمی‌کنن، یا از نظر مالی نمی‌تونن از پسش بربیان. تعارف هم نداریم، اقتصادمون جایی نیست که هر بیزینسی از پس داشتن همچین تیمی بربیاد. منم این‌جوری بودم که خب، برای اینکه جایگاه خودم رو تثبیت کنم، پروژه‌های جالب‌تری بتونم بگیرم، با تیم بهتری بتونم کار کنم، من بیام این بشم. حالا من این استراتژی رو می‌دم. من قطعاً الان آدمی نیستم که برم کار اجرایی سئو بکنم، ولی استراتژی سئو می‌تونم بدم، زبون سئوکار رو می‌فهمم، می‌تونم باهاش کار کنم. نه اینکه متخصص اینجام، ولی این توانایی رو دارم.

امین آرامش: منم یه تجربه‌ی این‌جوری دارم. یادمه روی بلاگ شخصی خودم چند تا مطلب زده بودم، اون موقع اومده بود صفحه‌ی اول و لینک یک گوگل. یعنی اون اتفاق افتاده بود، هدف هم همینه که بیاد لینک یک. ولی من هنوز این خودباوری رو نداشتم که می‌تونم پروژه‌ی سئو بگیرم. می‌گفتم نه، یه چیزی هست که من بلد نیستم.

نگین نصیری: همینه واقعاً.

امین آرامش: این چجوری به دست اومد؟ من یه مدتی رفتم تو یه شرکتی استخدام شدم، دو ماه کار کردم. پایان هفته‌ی دوم، من اونجا اون اعتمادبه‌نفس رو پیدا کردم که اینایی که اینا میگن رو من بلدم، حتی بیشتر از این هم بلدم! می‌دونی؟ یعنی اون داستان اعتمادبه‌نفس از این میاد که تو بری ببینی بقیه چیکار می‌کنن. یعنی شاید کارکرد آموزش یه جاهایی فقط این نیست که یه چیزی یاد بگیری، که اونم حالا ممکنه باشه.

منتظر ادامه این گفتگو باشید!

پیشنهاد می‌کنیم تماشای این گفتگوی جذاب رو در یوتیوب از دست ندید:

آنچه در این مقاله میخوانیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *