یکی از موضوعات ضروری در حیطۀ توسعه فردی مفهوم مدل ذهنی هست. در این مطلب قسمت اول از گفت و گو با پیمان اکبرنیا که در مورد موضوع مدل ذهنی در پادکست کارنکن صحبت کرده رو براتون قرار دادیم. میتونید فایل صوتی رو از لینک زیر گوش بدید.
مدل ذهنی چیه؟
امین آرامش: سلام پیمان دوباره خوش اومدی به کارنکن.
پیمان اکبرنیا: سلام امین مرسی که دوباره من رو دعوت کردی و خوشحالم که اومدم کارنکن.
امین آرامش: دمت گرم که قبول زحمت کردی. ما یک گفتگوی خیلی خوب داشتیم، کلی هم فیدبک مثبت گرفتیم در مورد تفکر سیستمی، اونجا یادمه که به مفهوم مدل ذهنی هم اشاره کردی. گفتم یک گفتگوی مفصل داشته باشیم در مورد مفهوم مدل ذهنی، اینکه اصلاً چیه؟ چرا دونستنش مهمه و کلی بحث دیگه و یک چیزهایی بیشتر از مدل ذهنی، مدل ذهنی و چیزهای مرتبط به مدل ذهنی.
دنبال جواب این سؤالیم که تو ذهن یک آدم چی میگذره که میاد به خودش بمب وصل میکنه و خودش رو منفجر میکنه و کلی آدم بیگناه دیگر رو میکشه که بعدش به یک چیزهایی برسه، تو ذهن این آدم چی میگذره؟
پیمان اکبرنیا: سؤال سختیه و قاعدتاً مثل اون دفعه اگه بخوایم با مدل تفکر سیستمی و درست بهش نگاه کنیم یک علت هم نداره از جنبههای مختلف میشه بررسیش کرد، ولی مثال همزمان ترسناک، غمگین کننده و جالبیه در مورد اینکه یک آدم به کجا میرسه و چه چیزی تو ذهنش شکل میگیره که حاضر میشه خودش رو منفجر کنه برای اون هدفی که میخواد بهش برسه مستقل از اینکه اون هدفه چیه. احتمالاً جهانبینی خاصی این آدمها دارند، چه اتفاقی میفته که این جهانبینی خودش رو تشدید میکنه، اینقدر محکم میشه که طرف حاضر میشه از خودش بگذره برای اینکه به اون هدفی که داره برسه.
چند مثال در مورد مفهوم مدل ذهنی
پیمان اکبرنیا: از این مثالها زیاده، مثالهای اکستریم یا خیلی شدید. چی میشه که یک نفر به قمار معتاد میشه و زندگیش رو تو قمار میبازه، این هم یک ذهنیتی پشتش هست یا فردی که تصمیمات زندگیش رو بر مبنای حرف یک رمّال میچینه. احتمالاً با خودمون فکر میکنیم تو ذهن اون فرد چی گذشته که این تصمیمات رو گرفته یا این مدلی فکر میکرده. اینها رو طبیعتاً از جنبههای مختلف میشه بررسی کرد، علم روانشناسی در مورد این حرف داره ولی ما میخوایم اینجا یک ذره با عینک مدل ذهنی بهش نگاه کنیم و ببینیم که مدل ذهنی در مورد این مدلهای مختلف تفکر چی میگه.
اون آدمی که توی زندگیش قمار میکنه و دست به قمارهای خیلی بزرگ میزنه، شاید یک تفکری داره که خیلی با احتمالات آشنا نیست، یعنی اون قسمت احتمالی رو نتونسته تو خودش پرورش بده یا توی حالتی قرار گرفته که از یک استیصالی یا از اینکه نمیتونه در حالت عادی به یک سری چیزها برسه میخواد با قمار بهش برسه.
آدمی که زندگیش رو بر مبنای حرف رمال میچینه اون هم احتمالاً با یک سری چیزهایی مثل آمار و احتمال آشنا نیست. یعنی منی که میام زندگیام رو بر مبنای رمالی بچینم قبلاً دیدم که یک سری آدمها رفتند و تعدادیشون نتیجه گرفتند، شاید من هم این کار رو بکنم نتیجه بگیرم. ولی شما شیر یا خط هم بندازی، مثلاً ۵۰ درصد تصمیمات رو با شیر و خط هم بگیری اتفاقات خوبی هم بیفته ولی از اون طرف هم ممکنه اتفاقات بد بیفته. اینها همه یک سری مدل ذهنیاند که ما در طول زمان توی خودمون پرورش میدیم.
امین آرامش: ما بهطور مشخص در مورد اینکه مدل ذهنی چیه جلوتر حرف میزنیم. ولی اون چیزی که میخوام در ابتدای بحث بهش اشاره کنم اینه که شاید اگه از بیرون که نگاه کنی میبینی این آدمی که میره پیش یک فالگیر به حرف اون گوش میده و میره یک کاری انجام بده، به نظر من خیلی کار مسخرهای میاد ولی این آدم احتمالاً باگهای زیادی داره که یکیش اینه که با این مفهوم مدل ذهنی آشنا نیست.
جالب اینه که ما الان به اون میخندیم ممکنه تو باقی جنبههای زندگی خودمون اگه با مفهوم مدل ذهنی آشنا نباشیم درگیر این باگها باشیم. بنابراین اینجوری نیست که فقط اونها اینطوریاند.
مدل ذهنی مثل یک عینکه
پیمان اکبرنیا: بعضی حالتها هستش که شاید برای ما قبول کردنش سادهتر باشه مثل رمّالی، ولی خیلی چیزها هم هستند که روزمره باهاشون تصمیم میگیریم بهشون آگاه هم نیستیم و اونها هم اشتباهه. امیدوارم کسی توی شنوندهها و بینندهها خیلی اعتقاد به رمالی نداشته باشه اگر هم دارید اشکال نداره بیاید جلو با همدیگه ببینیم به کجا میرسه.
امین آرامش: حالا در مورد این حرف بزنیم که اصلاً مدل ذهنی چیه؟ اول با این سؤال شروع کنیم که وقتی میگیم مدل ذهنی راجعبه چی حرف میزنیم.
پیمان اکبرنیا: اگه بخوام خیلی ساده بگم مدل ذهنی مثل عینکی میمونه که ما از پشت این عینک داریم به دنیا نگاه میکنیم. شما وقتی عینک آفتابی میزنی کلاً منظره رو تیرهتر میبینی و اگر هم از اول اون عینک آفتابی رو چشمت باشه از اون موقع که چشمت رو باز میکنی کلاً هیچ ایدهای نداری که رنگ واقعی منظره چیه. حتی آدمهایی که کوررنگی دارند انگار با عینکی دنیا رو میبینند که یک سری رنگها رو متفاوت میبینند و خودشون هم تا مدتها نمیدونند یعنی آدمها تا تستهای خاصی رو انجام ندند متوجه نمیشند که کوررنگی دارند.
حالا این مثالهای بارزی از اینه که ما با عینک جهان رو متفاوت میبینیم. کاریکاتور باحالی بودش نمیدونم دیدیش یا نه یک مدت تو اینترنت خیلی دست به دست میگشت، یک کرگدنی بود که نقاشی میکشید و کرگدنه تو همهی نقاشیهاش شاخش تو وسط نقاشی بود، اگه حواسش نباشه که این شاخ مال خودمه فکر میکنه اصلاً دنیا در دو قسمت اینور و اونور یک مرزی این وسط وجود داره.
امین آرامش: اینجا نکتهای که وجود داره اینه که این آدم خودش آگاه نیست که چی رو نمیدونه. اصلاً چرا نیاز به عینک داریم و این عینک چرا شکل میگیره؟
چرا به عینک مدل ذهنی نیازمندیم؟
پیمان اکبرنیا: در مورد شکل گیریش اگه بخوام صحبت کنم. ببین ما توی دنیایی زندگی میکنیم که خیلی پیچیده است و این عینکه، این مدلهای ذهنی به ما کمک میکنند، یک جورهایی اون پیچیدگی جهان رو برای خودمون یک ذره کم کنیم و سادهتر اجزای دنیا و یک سری رابطههای بین اینها رو ببینیم. اونجوری بهتر دنیا رو درک کنیم. چرا چون مغزمون توان پردازش همهی اطلاعات دنیا رو نداره. همین الان که من و تو با همدیگه صحبت میکنیم حجم خیلی زیادی از اطلاعات وارد مغز من میشه، من حرفهای تو رو میشنوم، اینجا حواسم به محیط استودیو هست، گیرندههای من کار میکنند ممکنه هوا اینجا گرم باشه یا سرد باشه.
کلی دیتای سنسوری از سنسورهای مختلف لمس، بینایی، چشایی، بویایی و شنوایی حجم زیادی اطلاعات هر روز وارد ذهن من میشه. من همه اینها رو نمیتونم پردازش کنم، مغزم توان پردازشی محدودی داره بنابراین مغز من انتخاب میکنه یک بخشی از این اطلاعات رو پردازش کنه و اگه من قرار بود همهی اطلاعات رو پردازش کنم توانایش رو نداشتم. حالا من که اطلاعات رو انتخاب میکنم یک بخشی از اینه که این توان پردازش محدود من باعث میشه که همهی واقعیت دنیا رو درک نکنم. پس این یکی از دلایل اینه که…
امین آرامش: پس ما ناگزیریم که مدل ذهنی داشته باشیم.
جهان ما پیچیدهست
پیمان اکبرنیا: آره، چون جهان خیلی پیچیدهست. روابط بین اجزای جهان رو نمیدونیم و نمیتونیم هم هیچوقت بفهمیم. یک سری رویدادها اطراف من اتفاق میفته توی دنیا و من یک جورهایی اینها رو دارم تو ذهن خودم ثبت میکنم. من از بچگی که به دنیا نگاه میکنم از لحظهای که چشمم باز میشه یک سری اجزا تو دنیا تشخیص میدم، حالا سنم که خیلی کمتره احتمالاً این اجزاها خیلی برام مبهمه و نمیدونم اینها چیه، بهتدریج که بزرگ میشم این اجزا رو میبینم، که دنیا چه جزهایی داره، مثلاً پدر دارم، مادر دارم. ارتباط اینها رو با همدیگه متوجه میشم، رابطهی بین اجزای جهان چیه؟ رابطهی بین پدر و مادرم چیه؟ رابطههای مختلف علت معلولی چیه.
وقتی من یک لیوانی رو کج میکنم آب میریزه. من شروع میکنم یواش یواش اجزای جهان رو شناختن و اینکه چه رابطههایی بین اینها برقرار میشه، حالا اجزای جهان هم خیلی زیاده. من یواش یواش شروع میکنم این نقشه رو تو ذهنم شکل میدم که چیها تو جهان هست، رابطهشون با همدیگه چیه، چی رو چی اثر میذاره، کدوم رابطهها علت و معلولاند، کدومها نیستند بدون اینکه بدونم علت و معلول چیه، ولی ذهن من یاد میگیره که اگر من یک چیزی رو بگیرم رو آتیش این شروع میکنه به سوختن، آتیش عامل سوزاندنه. حالا تو تفکر سیستمی در موردش صحبت کردیم دفعهی قبل، با فیدبک یواش یواش یاد میگیریم.
امین آرامش: شاید تا الان یک خرده حرفهات تئوری به نظر برسه، یک خرده صبور باشید میریم جلوتر در قالب مثال همه رو باز میکنیم چیه. موضوع مدل ذهنی مثل تفکر سیستمی یکی از بدهیهایی که من به شنوندگان کارنکن داشتم، از اون موضوعاتی که تو وقتی نمیدونی، نمیدونی چه چیز ارزشمندی رو نمیدونی بسیار موضوع مهمیه. با ما همراه باشید.
مدل ذهنی در طول زمان تغییر میکنه
پیمان اکبرنیا: این اتفاقات تو ذهنمون میفته یعنی یواش یواش یک مدلی از دنیا میسازیم برای خودمون و البته که این مدل هم ثابت نیست. من دانشم زیادتر میشه و تجربههای بیشتری پیدا میکنم این مدل ممکنه یواش یواش عوض شه، یک تیکههایی میفهمم که قبلاً اشتباه فکر میکردم و چقدر خوبه که این اتفاق بیفته، یعنی من مدلهای جدیدتر برای خودم بسازم.
این مدله بهتدریج همون عینکها رو برای من میسازه که وقتی یک اتفاقی رو میبینم، بتونم برای خودم تفسیرش کنم. حالا این مدلهای ذهنی فرد به فرد فرق میکنه، مدلی که پیمان اکبرنیا داره با مدلی که امین آرامش داره با همدیگه تفاوتهایی داره.
امین آرامش: چون تجارب گذشته و چیزهایی که دیدند متفاوته.
پیمان اکبرنیا: دقیقاً، مسیر زندگی ما فرق میکنه، تجربههای شخصیمون، چیزهایی که خوندیم با همدیگه فرق میکنه و همین هم هست که خیلی وقتها آدمها، وقتی که یک پدیده رو میبینند هرکس مدل خودش اون پدیده رو تفسیر میکنه و برداشتها لزوماً مثل هم نیست چون آدمها مدلهای ذهنی مختلف دارند.
البته که اینها میتونه اشتراکاتی داشته باشه، آدمها ممکنه مدلهای ذهنیشون نزدیک به هم باشه، یک سری از همدیگه دوره. توی علوم سیاسی این خیلی بارزه، آدمهایی که توی حزب هستند احتمالاً از نظر سیاسی مدل ذهنیهاشون به همدیگه شبیهه.
امین آرامش: عینکهای شبیه به هم دارند.
پیمان اکبرنیا: آره، و لزوماً به راحتی هم نمیشه اینها رو ارزشگذاری کرد از این نظر که این از اون بهتره، اینها مدلهای مختلف نگاه به جهان هستند هرچند که من سلیقهی خودم رو دارم یعنی به نظرم این مدلی بهتره ما جهان رو ببینیم. حالا اون آدمی که خودش رو منفجر میکنه هم یک مدلی ساخته تو ذهن خودش که به نظرش بهتره اینجوری عمل کنه.
عینکت لزوماً از بقیه بهتر نیست
امین آرامش: انگار یک پدیده یا یک واقعیته این وسط که یکی از این ور بهش نگاه میکنه یکی از اون ور.
پیمان اکبرنیا: آره، اون داستان معروف فیل در تاریکخانه.
امین آرامش: دقیقاً، هر کسی با توجه به اون تجربهای که داره یک عینکی رو در مورد این موضوع مشخص، مثلاً در مورد یادگیری، در مورد اقتصاد، در مورد روابط بین فردی، در هر موردی تو با توجه به سابقهای که تو گذشته داری یک عینکی رو انتخاب کردی که به چشمت میزدی که با اون داری وقایع آینده را تحلیل میکنی و یک جاهایی ممکنه تو نفهمی که این عینکه رو داری.
کل بحث اینه که ما این رو بفهمیم آقا این عینکه و ممکنه عینک دیگری با تو فرق کنه. همون چیزی که تو گفتی لزوماً عینکت بهتر از اون نیست. کی میدونه کدوم واقعیه.
پیمان اکبرنیا: البته که ما باید قضاوت کنیم، یعنی اینجوری نیستش که ما بگیم اینها همه هیچ فرقی ندارند، قطعاً ما قضاوت داریم و اون عینکی که در لحظه فکر میکنیم بهترینه رو انتخاب میکنیم. ولی حداقل نسبت بهش آگاه باشیم که من با این عینک نگاه میکنم، آگاهیه خیلی مهمه. بدونیم که این عینکها یک سری کمک به من کردند، یک سری میانبرند برای فهم بهتر جهان.
اینها توی علوم اقتصاد رفتاری خیلی بررسی شده به اسم هیوریستیک، یک سری میانبرهایی هستند که آدمها میتونند بهتر دنیا رو بفهمند، مثلاً کتاب کارهای دنیل کانمن مثل تفکر کند و سریع اونجا خیلی خوب بررسی میکنه که این میانبرها چهجوری به وجود اومدند و کار میکنند. بنابراین میانبرها وجود داره. یک جاهایی ما دوست داریم که پدیدهها رو ساده بکنیم. ما نمیتونیم هر فردی رو براش یک شخصیت نسبت بدیم، بنابراین سعی میکنیم که پدیدهها رو تقسیم بندی بنیم آدمها رو بذاریم تو یک سری دستهها.
بحث استریوتایپها
امین آرامش: که همون استریوتایپها میشند؟
پیمان اکبرنیا: آره استریوتایپها حالتیه که شاید بارش مثبت نباشه، وقتی استریوتایپ میگیم معمولاً بار منفی داره. استریوتایپ یعنی من میگم که آدمها براساس قومیتشون چه رفتاری دارند، مثلاً ترکها اینجوریاند، اصفهانیها این مدلیاند، شمالیها اینجوریاند. اینها همون میانبرهاست که من سعی کردم واقعیت دنیا رو برای خودم آسون کنم. چرا، چون در طول تاریخ ایران اونهایی که رفتند با این قومیتها آشنا شدند احتمالاً یک سری ویژگیهای مشترک بین اینها دیدند که زیاد تکرار شده و گفتند اینها همهشون اینجوریاند.
درحالیکه امروز هر چقدر هم زمان میگذره این آدمها بیشتر به هم متصل میشند، فرهنگها با همدیگه تبادل میکنند و الان احتمالاً خیلی از این استریوتایپها شکسته. قبلاً نمیدونم چقدرش واقعی بوده، چقدرش دور از واقعیت بوده ولی حداقل امروزه دیگه نمیشه به راحتی بگیم که همهی اصفهانیها این شکلیاند، کردها این شکلیاند. ممکنه کماکان یک سری ویژگیهای شبیهای داشته باشند ولی تک تک اون آدمها تفاوتهایی بینشون ممکنه خیلی بیشتر از شباهتهاشون باشه. تفاوتها ممکنه خیلی پر رنگتر باشه، پس خیلی جاها ما برای اینکه دنیا رو بهتر بشناسیم این استریوتایپ رو درست کردیم.
امین آرامش: کارمون رو ساده میکنه.
پدیدۀ نژادپرستی
پیمان اکبرنیا: نژاد، مثلاً سفید پوستها برترند. این تفکر مدت زیادی تو دنیا بوده و خیلی توی کشورهای غربی باهاش مبارزه شده، جنبشهایی اومدند مثل لوترکینگ و بقیه که این رو عوض کنند، این مدل ذهنیه بوده. چیز دوری هم نیست تا همین ۵۰ سال پیش، ۱۰۰ سال پیش کاملاً بوده، آبخوریهای سیاه پوستها جدا بوده، تو اتوبوس جاشون جدا بوده، چون فکر میکردند اینها پستترند. این مدل ذهنیه از کجا اومده؟ احتمالاً یک تجربیاتی وجود داشته و این تجربیات به این دامن زده، خود این پدیده خودش رو تشدید کرده و حالا شکوندنشون کار سختیه.
ما مدلهای ذهنی رو توی ذهن خودمون بهتدریج از بچگی میسازیم یک سری الگوها تو ذهنمون به وجود میاد. سعی میکنیم دنیا رو آسان کنیم برای خودمون و این مدلهای ذهنی شکل میگیرند. حالا در مورد این مدلهای ذهنی که صحبت کردم، فکر میکنم دفعهی قبل که تفکر سیستمی در مورد مدل و مدلسازی اشارهای کردم.
امین آرامش: الان بیشتر توضیح بده.
پیمان اکبرنیا: آره بد نیست اشاره کنم به اینکه ما کلاً جهان رو نه فقط فردی بلکه بین اذهانی هم اگه بخواهیم از نگاه علم به دنیا نگاه کنیم، دانشمندها، (دانشمند به معنی ساینتیست میگم، حالا انگلیسیش رو مجبورم بگم چون واژهای که خیلی وقتها اشتباه استفاده میکنیم.) دانشمندها سعی میکنند که دنیا رو مدل کنند البته با کمک همدیگه و اون مدلها درک فعلی ما از جهان رو میسازه، در دورههای مختلف تاریخی هم این مدلها عوض شده.
من چون خیلی به نجوم علاقه دارم، فرض کنید که ما خیلی وقت پیش مثلاً ۲۵۰۰ سال، ۳۰۰۰ سال پیش فکر میکردیم زمین تخته. این یک مدل علمی بوده، البته علم به معنای امروزیش اون موقع وجود نداشته ولی آدمها فکر میکردند که زمین تخته. بعدها نشانههایی پدیدار شده و فهمیدند که زمین تخت نیست، زمین کرویه یک مدل جدیدی برای دنیا به وجود اومد به اسم مدل زمین مرکزی، زمین در مرکزه، سیارات دورش میچرخند یک کرهی آسمونی هم اون بالاست.
بعدها باز نشانههایی کشف شده یا ابزارهامون بهتر شده و با تلسکوپ تونستیم به آسمان نگاه کنیم، فهمیدیم که نه زمین هم مرکز عالم نیست یک مدل بهتر اومده مدل خورشید مرکزی، خورشید مرکز دنیاهه، زمین و بقیه سیارات دور خورشید میچرخند. بعد دوباره فهمیدیم که خورشید هم مرکز دنیا نیست.
ما آدمها مدام داریم دنیا رو مدل میکنیم، آدمها که میگم اینجا بیشتر در مورد دانشمندانه، و بعد میفهمیم که این مدل قبلیمون مدل کاملی نبود، ممکنه یک جاهایی برامون مفید بوده باشه، مفید بودنش فرق میکنه با اون کسی که کشاورزی میکرده همون مدل زمین مرکزی هم برای پیشبینی اینکه قراره طول روز طولانی باشه کوتاه بشه، فصل کی عوض میشه، همون مدل جواب میداده ولی بعد رفتیم جلوتر جواب نمیده. اینجوری نیست دنیا. یک چیزی داریم به اسم کهکشان، خورشید هم دور اون میچرخه. کهکشان ما هم تنها کهکشان دنیا نیست، کهکشانهای دیگه وجود داره بعد دوباره دنیا در حال انبساطه، مدل نظریه مدرن کیهان شناسی و بیگ بنگ.
هی تحول تو فکر آدمها به وجود اومده، اون دیگه مدل ذهنی نیست. در واقع واژۀ معروفیه اگه دوست داشتید سرچ کنید، در مورد پارادایم شیفت اینجا داریم صحبت میکنیم. انقلابهای تو فکر بشر توی حوزۀ علمیه. مثلاً من دارم تو حوزهی نجوم میگم. همین رو تو حوزههای دیگه هم داشتیم، روانشناسی داشتیم.
بنابراین ما آدمها نه تنها مدلهای ذهنی داریم بلکه یک سری مدلهای علمی هم داریم که این مدلهای علمی رو دانشمندها توی یک جامعه با همدیگه بحث میکنند، روش استدلال دارند، آزمایش میکنند و باید شواهدی بیارند که این مدل من بهتر کار میکنه.
شبه علم
امین آرامش: چی میشه که به یک مدل میگیم علمی؟ چون الان شبه علم هم تقریباً نقطهی مقابلش خیلی رایجه، الان هم به واسطهی شبکههای اجتماعی یک جاهایی داره بیشتر ترویج میشه و هم باز نقدهای جدی هم بهش وارد میشه، آگاهی بیشتر میشه. اصلاً این سؤال که علم چیه، شبه علم چیه. ما به چه مدلی میگیم علمی؟
پیمان اکبرنیا: ببین همونطور که گفتم هر کس یک سری مدل میتونه از عالم یا از یک پدیدهای تو ذهن خودش بسازه اما اینکه یک جامعهی علمی به بقیه هم بخواد این رو بقبولونه، ما اصولاً یک مدلهایی میسازیم و این مدلها باید بتونند درست وقایعی رو که اتفاق میفته رو تفسیر کنند و آینده رو هم تا یک حدی پیشبینی بکنند. حالا تو فیزیک و نجوم مثال زدن خیلی راحتتره.
من میگم اگر که یک سیب رو پرتاب کنم چهجوری دارم تفسیر میکنم حرکت این سیب رو توی مسیرش، این رو قبلاً هم یک پاسخی براش داشتند، نیوتن هم اومد مدل جدیدی ارائه داد و گفتش که نیرویی هست به اسم نیروی گرانش که زمین به این سیب نیرو وارد میکنه و این یک مسیر حرکتی داره. حالا اگر مدل من درست باشه، مثلاً نیوتن ادعاش این بود و درست هم بود که من با مدل خودم، با این مدلی که از گرانش ساختم میتونم حرکت یک سیب رو پیشبینی کنم، همینجوری میتونم حرکت اورانوس به دور خورشید رو هم پیشبینی کنم، حرکت نپتون رو هم پیشبینی کنم، البته اورانوس اون موقع هنوز کشف نشده بود. ولی فرض کنید که اون مدل باید بتونه پیشبینی کنه.
باز تو نجوم مثال بزنم، پدیدههایی داشتیم که با استفاده از اثر همین نیروی گرانش حدس زدیم که یک جایی تو آسمون باید یک سیارهی جدید باشه، بعد با تلسکوپ نگاه کردیم و پیداش کردیم یعنی مدل من قابلیت پیشبینی داده.
ویژگی ابطالپذیر بودن
پیمان اکبرنیا: حالا بیایم تو دنیای مدرن، ما الان داریم یک سری ماهواره به فضا میفرستیم، این دانشی که داریم از مدلهای فیزیکی و از مدلهای مکانیکیه و اینها به من قابلیت پیشبینی میده که من اگر یک فضاپیما رو تو فلان مسیر بفرستم چند ماه بعد میرسه به مریخ با دقت مثلاً چند کیلومتر جاش رو میتونم موقع فرود مشخص کنم. پس مدلها به من قابلیت پیشبینی میدند، مهمترین چیزشون اینه و علم هم بهصورت کلی یک ویژگیای که داره، ابطالپذیر بودنشه یعنی من باید بتونم این ادعاهای شما رو بسنجم و یک راهی داشته باشم که این رو ابطالش کنم.
یکی ممکنه برای پرتاب یک سیب بگه که یک پرندهی خیالی وجود داره که هر وقت من سیب رو پرتاب میکنم این موجود خیالی میاد این سیب رو میگیره و میبره یک جا. این مدله رو بقیه اصلاً نمیتونند بررسی کنند، چهجوری این رو میتونم اندازهگیری کنم، آیا اون موجوده اصلاً دیده میشه که این سیب رو میگیره. پس این مدلها تو فلسفه میگند باید ابطالپذیر باشه و یک سری ویژگی قابلیت تکرار داشته باشه، یعنی اگر من هم یک آزمایش رو تکرار کنم مستقل از اینکه بیننده کیه، همون اتفاق بیفته.
امین آرامش: من این تیکه رو جمعبندی میکنم که یک مدل علمی یک، دو، سه باید همچین ویژگیهایی داشته باشد. مثالی که علمی نیست بخوایم بزنیم مثلاً، الان که این اتفاق برات افتاده چون که طلسم شدی، این اصلاً ابطالپذیر نیست دیگه، آقا تو رفتی تو خیابون این اتفاق افتاده چون تو طلسم شدی. این هرچی که باشه علمی نیست چون ابطالپذیر نیست، درست متوجه شدم.
پیمان اکبرنیا: آره دقیقاً، به خاطر اینکه من چهجوری ادعای تو رو رد کنم، ممکنه بگم این اتفاق برای تو افتاد یکی تو رو طلسم کرد، چهجوری بقیه میتونند این رو بررسی کنند. قبلاً هم اینجوری بود دیگه، ما قبلاً که دنیا رو خوب نمیشناختیم از خیلی پدیدهها میترسیدیم، خورشید گرفتگی که اتفاق میافتاد، میگفتیم که خدایان خشمگین شدند و یکی رو قربانی میکردند تا خورشید گرفتگی تمام بشه.
امین آرامش: نکتهی جالبش اینه که این مدلشون کار میکرده.
پیمان اکبرنیا: فکر میکردند داره کار میکنه.
امین آرامش: پس وقتی دانشمون زیادتر بشه احتمالاً میتونیم مدلهای بهتری داشته باشیم.
پیمان اکبرنیا: دانشمون و البته با روش علم مبنی بر آزمایشپذیر بودن و تکرار. ما مدل میسازیم مدلمون باید بتونه آینده رو تا حد خوبی پیشبینی کنه.
امین آرامش: یک: باید بتونه آینده رو پیشبینی کنه مدل علمی. دو: باید ابطالپذیر باشه. تکرارپذیر هم باشه.
پیمان اکبرنیا: آره آزمایشها رو بشه تکرار کرد. تو روانشناسی خیلی اتفاق میفته، طرف یک ادعایی کرده و یک آزمایشی روی عدهای انجام داده. گفته۷۰ درصد آدمها اینجوری رفتار کردند، بعد همون آزمایش رو یک سری دانشمند دیگه انجام دادند، دیدند که این دوباره این تکرار نشده، حالا به هر دلیلی تو اون آزمایش این اتفاق افتاده این رو نمیشه بهراحتی تعمیم داد به کل جمعیت انسانها، ممکنه تفاوتهای فرهنگی مؤثر باشه. تمام این عوامل رو باید دید و ببینیم کدوم چیزهایی که میگیم تکرارپذیره. حوزۀ علم اینجوریه.
مثال براتون بزنم الان خیلی هم رایجه، یک مدل تیپشناسی شخصیتی داریم به اسم ام بی تی آی احتمالاً تو شنیدی من هم اولین بار که این رو شنیدم سریع رفتم تزش رو دادم که من تو این مدلهای ۱۶ گانهی ام بی تی آی کدوم تیپام.
امین آرامش: تکرار پذیر نیست.
پیمان اکبرنیا: آره، بعد میبینیم که این مال یک موسسهی خصوصیه که خودش اصلاً این تستها رو انجام میده و میبره جلو و تو جامعهی علمی روانشناسی بهعنوان یک چیز تکرار پذیر نیست. یک مدله ولی مدل خوبی نیست خیلی چیزها رو نمیتونه پیشبینی کنه. حالا اتفاق بده چیه؟ من میرم تست شخصیت میدم و اون تبدیل میشه به اینکه من میگم دیگه نمیتونم سراغ این شغلها برم.
حالا ما هم که خودمون دانش این رو نداریم که یک مدل رو بخواهیم نقد کنیم، من هم اولین بار وقتی که این مدل رو دیدم خیلی خوشم اومد، چه باحاله، چه قشنگ تقسیمبندی میکنه، بعد که نظرات روانشناسها رو بیشتر خوندم، دیدم که تو جامعهی علمی این اتفاقنظر تقریباً وجود داره که این مدل خوبی نیست، مدلهای بهتری تو بحث شخصیتشناسی هست، مثل مدل بیگ فایو که خیلی قابل اتکاتره و اونها توان پیشبینی پذیری بهتری دارند نسبت به این.
ببین خیلی بد جا افتاده هرکی مقاله میده این کار علمیه، اگر یکی مقالهای چاپ کرد دیگه این درسته. درحالیکه این علم در خلأ اتفاق نمیافته یک فرایندیه که آدمها توی حوزهای تخصص پیدا میکنند، دانش پیدا میکنند بعد تو اون حوزه آزمایشهایی انجام میدند، بررسیهایی انجام میدند، مقالهای منتشر میکنند. یک جامعهای وجود داره به اسم جامعهی علمی که اونها هم تو اون حوزه کار کردند، تخصص دارند. اون جامعه میاد اون مبحث علمی رو نقد میکنه که این روش تو اصلاً روش درستی بود، آمارگیری درست بود تو علوم انسانی، متدی که استفاده کرده بودی تکرارپذیر هست. جامعهی علمی این رو نقد میکنه. در نهایت به این نتیجه میرسه که این کاره درست بوده، روش درستی بوده یا نبوده.
بنابراین هر کسی که یک مقالهای منتشر کرد رو من نمیتونم بگم که این چند تا مقاله داره هر سال تو دنیا منتشر میکنه، خیلیهاش مدلهای خوبی نیست، پالایش میشه. یکی از ویژگیهای خود پالایندگیه خودش رو تصحیح میکنه و بهبود میده، جامعهی علمی هم کسی نمیتونه این کار رو کنه یعنی باید کسی باشه که اون پیشینه رو داشته باشه. پس این بهصورت خلاصه میشه بحث علم و تفاوتش با شبه علم.
آیا شبه علم کار میکنه
امین آرامش: چرا این شبه علمها، بعضی موقعها میگن، داره کار میکنه، مثل همین داستان خورشید گرفتگی، ببین ما این رو کشتیم و کار کرد. فکر میکنم همون داستان کورولیشن و کازیشنه.
پیمان اکبرنیا: یا ندیدن تصویر بزرگ یا اینکه ما آمار رو درست نمیدونیم. من بگم که براتون پیشبینی میکنم که این سهم رو الان بخرید یا نه؟ یک سری آدم میاند پیش من میگم که اگر هم درست نشد اگه پیشبینی من درست نشد هیچ پولی از شما نمیخوام، این آدمها میاند پیش من، بهشون میگم که تو برو این سهم رو بخر، به هر کی یک سری توصیه میکنم این سهم رو بخرند، بهصورت آماری احتمالاً نصفی از اینها سود میکنند و نصفی هم ضرر میکنند، اون عدهای که سود کردند خیلی هم حدسم رندوم بوده یا حدس تصادفی بوده، میرند به بقیه میگند ما رفتیم از این مشورت گرفتیم و این حرفش درست بود، اونهایی که ضرر کردند احتمالاً دیگه سراغ من نمیاند ولی یک سری دیگه دوباره میاند سراغ من و ممکنه این اتفاق بارها بیفته و من حدسهایی بزنم که پنجاه پنجاه باشه ولی این حرف من هیچ مبنایی نداره و ممکنه بقیه قضاوت کنند که این حرف درستی میزنه، درحالیکه اگر یک نفر اون تصویر کلی رو میدید و همه پیشبینیهای من رو میدید اتفاقاً پیشبینیهام خیلی مثل شیر یا خطه، خیلی پیشبینی درستی نیست.
یک موقعهایی این اتفاق میفته یعنی ممکنه من یک سری سوگیریها تو ذهنم داشته باشم، یعنی همهی انسانها یک سری سوگیریها تو ذهنشون دارند و میگیم که ما دنبال شواهدی هستیم که نظرات قبلی خودمون رو تایید کنه، بهش میگند سوگیری خودتایید، خیلی وقتها ممکنه این اتفاق افتاده باشه یعنی من یک مدل ذهنی دارم، یک تفکری دارم و دنبال این میگردم که چهجوری، چه اطلاعاتی جمع کنم که این درسته.
امین آرامش: مثالی که الان به ذهنم میرسه، میگیم خانمها بد رانندگی میکنند. با این مدل کیفیت رانندگی آدمها رو تحلیل میکنیم بعد یهو هر مردی که بد رانندگی کنه رو نمیبینیم. پس میگیم، ببین من گفتم این دو تا هم دارند بد رانندگی میکنند. تو با این مدل داری نگاه میکنی، تو فقط دنبال تایید اون چیزی هستی که فکر میکنی درسته.
پیمان اکبرنیا: آره، حالا ممکنه یک بررسی علمی انجام بشه بهدلایلی خانم ها اصلاً اعتماد به نفسشون ازشون گرفته شده از این طریق و واقعاً اعتماد به نفس ندارند و در عمل هم یک سریهاشون بد رانندگی کنند ولی اگر هم بد رانندگی میکنند شاید تقصیر کسایی هست که هولشون میکنند، الکی براشون بوق میزنند.
حتی مدلهای ذهنی ما میتونه تو واقعیت هم تأثیرگذار باشه و یک جاهایی اون باعث میشه که فرضهای ما اتفاق بیفته یعنی من اعتقاد دارم که فلانی بد رانندگی میکنه یا خانومها بد رانندگی میکنند. هر وقت هم خانمی رو میبینم شروع میکنم بوق زدن، این باعث میشه که طرف هول کنه بدتر هم رانندگی کنه.
این اتفاق اون داستان تفکر سیستمی هست اون پشتش، ولی بهصورت کلی خیلی اتفاقات ممکنه بیفته که ما مدلهای ذهنی که داریم و هی تشدید بشه برامون، اگر درست نتونیم اطلاعات جدید رو بگیریم و تجزیه کنیم ممکنه بریم سراغ یک سری سوگیریهای ذهنی و این سوگیریهای ذهنی، مدلهای ذهنی اشتباهمون رو تشدید کنند چون من اصلاً دنبال درست شدنش نیستم، دنبال اینم که فضای قبلی خودم رو تایید کنم.
مدل ذهنی درست چیه؟
امین آرامش: با این حساب مدل ذهنی درست چیه؟ اصلاً مدل درست چیه؟ اگر اینی که الان کار نمیکنه بهش بگیم این مدل غلطه پس مدل درست چیه. تو میگی سر داستان مدل تحلیل جایگاه زمین و خورشید و ما اصلاً کجای کهکشان و دنیا هستیم و در طول زمان تغییر میکنه انگار هیچ مدلی درست نیست، چون میگی ابطالپذیره و همشون ممکنه…
پیمان اکبرنیا: اینجا یک نکتهی خیلی مهم متوجه شدم، ببین مدلها درست و غلط ندارند این خیلی مهمه. اگر بخواهیم یک نکتهی مهم از کل این بحث داشته باشیم مدل درست و غلط نیست، مدلها میتونند برای ما مفید باشند، مضر باشند یا مفیدتر باشند، یعنی ما مدلهای مفید و مفیدتر داریم.
قاعدتاً من نمیتونم بگم الان این مدلی که از دنیا من دارم مثلاً توی همون مدل نجوم تو کهکشان، این دیگه درستترین مدله یا مدل درستیه بقیه غلطاند، نه اینها مدلهاییاند که در طول زمان تکامل پیدا کردند و یک سریهاشون بهترند از نظر اینکه توان پیشبینی بهتری به من میدند.
امین آرامش: چه شاخصهایی دارند که میگیم مفیدند؟ یکی اینکه میتونند آینده رو بهتر پیشبینی کنند.
پیمان اکبرنیا: آره و تو دنیای شخصی خودم به من کمک کنند که تصمیمات بهتری بگیرم.
امین آرامش: فکر میکنم هر چقدر جامع باشند یعنی بتونه پدیدههای بیشتری رو توجیه کنه.
پیمان اکبرنیا: این خوبه ولی ممکنه یک جاهایی ما نخواهیم، مثلاً ما در مورد یک حوزهی خیلی مشخص صحبت میکنیم، مدلمون هم یک مدل خیلی باریکه فقط اون حوزه رو پیشبینی میکنه، اگر خوب اون تیکه رو بتونه پیشبینی کنه، خب کارش رو میکنه. طبیعتاً دانشمندها دنبال مدلهاییاند که جهان شمولتر باشند. یعنی بتونه موقعیتهای مختلف برای من اون پیشبینی رو انجام بده.
تو فیزیک هست، میگند ما یک نظریهی همه چیز آیا داریم؟ یک نظریه که بتونه همه دنیای فیزیک رو پیشبینی کنه و خیلیها تلاش کردند که به این برسند، منشأ همهی نیروها یک چیزه، تمام ذرات از یک مدل خیلی ساده پیروی میکنند. خیلی تلاش شده تا ما بتونیم مدلهایی بسازیم که تا جای ممکن جهان شمولاند ولی خیلی جاها موفق نبودیم ممکنه در آینده بهش برسیم ممکن هم هست نرسیم، نمیشه به این راحتی پیشبینی کرد.
ولی نکته اینه در طول زمان مدلهایی رو میتونیم انتخاب کنیم که به درد شرایط اون موقعمون میخورند و باید این رو در نظر بگیریم تو علوم انسانی اتفاقی که میفته یک ذره با علوم ساینس به معنای علوم پایه، چون خیلی وقتها وقتی من میگم علم بیشتر منظور علوم پایه است مثل فیزیک و شیمی چون اینها خیلی…
امین آرامش: ملموسترند.
پیمان اکبرنیا: قابلیت پیشبینی پذیری اونجا خیلی بیشتر معنی میده، تو اگر دو تا مادۀ شیمیایی رو با هم ترکیب کنی، مطمئنی که نتیجهاش چی میشه تو شرایط آزمایشگاهی، ولی تو شرایط انسانی یک ذره داستان فرق میکنه، یعنی ما تو علوم انسانی مدلهامون خیلی از اون بستر فرهنگی ممکنه اثر بگیرند، بنابراین توان پیشبینی پذیری مدل ها فرق میکنه.
دو، تفکرات ما هم یعنی اون کسی که این رو تفسیر میکنه هم تفکراتش رو جامعه تأثیر داره، یعنی یک موقعی هستش که تو میایی یک مدلی میدی اون مدله جامعه رو هم تحت تأثیر قرار میده. مثلاً کمونیست، مارکس تفکراتی داشته و اومده یک مدلی رو از جامعه ارائه بده، بعد آدمهایی اومدند اون رو تفسیر کردند، -لزوماً حرفهای اون هم نبوده- سعی کردند باهاش یک جامعهای رو به اون مدل بسازند، یعنی یک چیزی رو فکر کردند باهاش یک جامعهای ساختند بعد دیدند تو اون دوره تو اون کشور جواب نداده. این تفکرات آدمها رو هم عوض کرده یعنی تو علوم انسانی یک ذره رابطهها پیچیدهتره و قضاوت کردن یکم سختتر میشه.
ما باید ببینیم که برای مطالعات روانشناسی طرف تو چه زمینهای بررسی میکنه. آیا تو همهی فرهنگ ها یکی هست یا نه. وقتی داریم در مورد روان انسان صحبت میکنیم آیا یک سری ویژگیهای مشترک بین آدمها وجود داره که فراتر از فرهنگه.
تو بحث احساسات ما میدونیم که همهی آدمها تقریباً میخندند صورتشون یک شکل میشه، یا همه خشمگین میشند صورتشون یک شکل میشه ربطی به فرهنگ نداره. ولی یک سری چیزهای دیگه ممکنه بستگی داشته باشه تو فرهنگهای مختلف فرق کنه. آدمهایی که توی فرهنگهای شرقی هستند اصولاً ممکنه یک سری ویژگیها رو داشته باشند که فرهنگهای غربی ندارند، مثلاً جمعگرایی یا فردگرایی خیلی فرق میکنه. اینه که علوم انسانی یکم پیچیدهتره. مدلهایی هم که توش داریم خیلی بستگی به فرهنگ داره.من یک مدلی رو ور دارم از یک شرکتی، مثلاً مدل رفتار آدمها توی گوگل با همدیگه چه شکلیه، همون رو عیناً بخوام توی شرکتی که شرایط گوگل رو نداره تو ایران پیاده کنم، لزوماً کار نمیکنه. یا اون تفکر گوگل رو ببرم تو کارخانهی خودروسازی پیاده کنم، تفکری که تو صنعت نرمافزار جواب داده، همون رو ببرم کشاورزی پیاده کنم شاید جواب نده. پس باید توی مدلهای علوم انسانی حواسم به این باشه که مدلی که دارم میسازم تو چه شرایطی ساختم، تو چه فرهنگی بوده، چه ساختاری بوده و بعد بیام این را جاهای دیگه استفاده کنم. این فرق بین حالا علومی مثل علوم پایه است با علوم انسانی.
مدل مفید و غیر مفید داریم
امین آرامش: ببین گفتیم که اصلاً ما چرا به چیزی مثل مدل ذهنی نیاز داریم؟ گفتیم اصلاً داستان مدلسازی چیه؟ گفتیم که مدل درست نداریم مدل مفید و غیر مفید داریم. در مورد مدل علمی حرف زدیم که باید چه ویژگیهایی داشته باشه. در مورد شبه علم گفتیم که دوست دارم در مورد این تیکه رو چون یک اشاره کردم باز کنم، شبه علم یک جاهایی فکر میکنم به واسطهی این به وجود میاد که ما جنس روابط رو درست متوجه نمیشیم.
بخوام یک مثال بزنم، من هر روز با همین پیراهن سفیدم وقتی میرم توی خیابون و از خونه میرم بیرون، دو روز که با این پیراهن میرن بیرون به این نتیجه برسم که اتفاق خوبی داره برام میفته و با دیدن این دو روز اتفاق خوب بیام یک همچین مدلی درست کنم، این پیراهن برای من خوش یمنی میاره، شانس میاره، این پیراهن باعث اتفاقات خوب میشه. درحالیکه این صرفاً یک رابطه از جنس هم زمانیه، اون روزهایی که من این پیراهن سفید رو داشتم اتفاق خوب هم برام افتاده.
پیمان اکبرنیا: ولی از یک جایی به بعد تو وقتی این پیراهن میپوشی اون اتفاقات بدش هم یادت نمونه.
امین آرامش: دقیقاً همین رو میخواستم بگم.
پیمان اکبرنیا: یعنی فیلتر میکنه.
امین آرامش: دقیقاً، یک کورولیشن یا همزمانی وجود داره، من مخصوصاً انگلیسیشو میگم که اگه خواستید سرچ کنید، خیلی بهتر بشه سرچ کرد.
پیمان اکبرنیا: همبستگی وجود داره که علت و معلول…
امین آرامش: ولی تو فکر میکنی این کورولیشن نیست، همبستگی نیست، همزمانی نیست، کازیشنه، یعنی پیراهن سفید من باعث اتفاقات خوب شده. وقتی تو ذهنت این مدل رو میپذیری و با این عینک در مورد این پدیده به دنیا نگاه میکنی، فیلتر میشه اون روزهایی که این پیراهن رو پوشیدی و اتفاق بد هم افتاده اینها رو اصلاً نمیبینی.
پیمان اکبرنیا: آره، یا روزهای دیگه که پیراهن دیگه تنته و اتفاقهای خوب برات میفته خیلی یادت نمیمونه.
امین آرامش: دقیقاً، داستان شبه علم فکر میکنم از اینجا به وجود میاد.
بمباران اطلاعات و گرفتن فرصت فکر کردن
پیمان اکبرنیا: یکی از دلایلش اینه و دو اینکه ما خیلی جاها دوست داریم دنیا رو ساده کنیم و شبه علم همه چیز رو خیلی ساده میکنه. تو واتساپ این پیغامها رو زیاد دیدیم مثلاً اگر لیمو بچکونی تو آب بخوری سرطان درمان میشه یعنی پدیدهی به اون پیچیدگی رو با یک چیز ساده درمانش رو به تو میدم. درحالیکه خیلی چیز پیچیدهایه.
دنیا هم پیچیده شده، اطلاعاتی هم که میرسه زیاده. من حس میکنم این بمبارون اطلاعاتی فرصت فکر کردن رو از ما میگیره. خیلی جاها برای خود من هم اتفاق میفته یک چیزی رو میبینم تو توییتر بعد فکر میکنم چه چیز قشنگیه، بعد یک نفر میاد با دلیل و مدرک توضیح میده که این به این دلایل اشتباهه، بعد میگم من چقدر فکر میکردم که اون نفر قبلیه درست میگه ولی نفر بعدی اومده یک چیزی نوشته کاملاً مخالف اون و استدلالهاش درسته. ما معمولاً اولین چیز سادهای که میبینیم دلمون میخواد اون رو باور کنیم.
امین آرامش: میدونی چرا؟ من فکر میکنم با طبیعت ما میخونه.
پیمان اکبرنیا: تصمیمگیری شهودی و سریع بخواهیم تصمیم بگیریم.
امین آرامش: نه، میخوام این تیکهاش رو بگم، من فکر میکنم مهمترین نیاز نوع بشر نیاز به بقایه که من زنده بمونم. و پردازش بیشتر ذهنی تناقض داره، نگیم تناقض داره تعارض داره با این نیاز.
پیمان اکبرنیا: تو موقعیت، تکاملی ما احتمالاً یاد گرفتیم که یک سری جاها واکنش سریع بدیم. یاد گرفتیم اگه رفتی تو جنگل یک چیزی راه راه دیدیم، پلنگه بدو.
امین آرامش: اونهایی که وایستادند و فکر کردند الان نیستند.
پیمان اکبرنیا: آره، خیلی جاها همینجوری میخواهیم توی مسائل پیچیده سریع تصمیم بگیرم، درحالیکه خیلی مسائل دنیای امروز پیچیده هست.
امین آرامش: یعنی چیز راه راه تو جنگل دیدی همچنان فرار کن ولی نرو پیش فالگیر که آینده رو پیشبینی کنه و اینکه کمتر فکر کردن در این جهت با اون نیاز به بقای ما میخونه که، کمتر فکر کردن یعنی پردازش ذهنی کمتر و انرژی کمتر مصرف میکنی و اینجوری خیلی بهتره چون اگه تو انرژی بیشتر مصرف کنی احتمالاً گشنه میشی و غذا هم نبوده فکر میکنم، حالا من یک همچین چیزی رو چند جایی خوندم میگم، آدمیزاد کلاً فکر کردن رو دوست نداره باید خودت رو مجبور کنی که فکر کنی و عمیق بشی.
پیمان اکبرنیا: اون سیستم دویی که چیز میگه دیگه، سیستم دو که منطقیه و اون واقعاً انرژی گذاشتن میخواد.
امین آرامش: آره، آقا من الان حالم بده بهخاطر رنگ پیراهنمه، چقدر ساده و باحال همه چی داره توجیه میشه، دیگه چرا بیشتر فکر کنم کلی عامل تأثیر داره.
من فکر میکنم یک چیز خیلی مهم الان که ما این مفهوم رو قبول کردیم که مدلهایی که ما توی ذهنمون داریم در مورد پدیدههای مختلف هیچ کدوم درست نیستند، مفید و غیر مفیدند. اینه که آماده باشیم که جایگزین کنیم مدلهایی که توی ذهنمونه یعنی یک بخشیش اینه چیزهایی که تا الان یاد گرفتیم و فکر کردیم درسته الان بذاریم کنار یک چیز جدید دوباره برداریم. درسته؟
دنیای الان سریع در حال تغییره
پیمان اکبرنیا: آره، حرف من نیست، ما داریم حرفهای خوبی که شنیدیم رو اینجا میگیم. دنیا یک اتفاقی که افتاده اینه که الان روند تغییرات دنیا خیلی سریعتر شده، قبلاً شاید ما با یک مدل ذهنی ۵۰۰ سال پیش، تو با یک مدل ذهنی که داشتی میتونستی سالها زندگی کنی تغییرش هم ندی کارت هم راه میفتاد، یعنی اون نفری که بالاخره کشاورز بوده ۴۰۰، ۵۰۰ سال پیش به شیوهی پیشینیان خودش داشته کشاورزی میکرده و جواب هم میداده، فرزندش هم همون کار رو میکرد، ولی امروز دنیا خیلی سریعتر تغییر میکنه.
من و تو از موقعی که بچه بودیم تا الان چقدر دنیا عوض شده و من اگر بخوام با مدل ذهنی اون دوره مثلاً ۲۰ سال، ۳۰ سال قبل الان به دنیا نگاه کنم اصلاً نمیتونم زندگی کنم. آلوین تافلر فکر کنم یک جملهی معروف داره که میگه: « باسوادهای قرن بیست و یک آدمهایی هستند که بتونند یاد بگیرند (لرن)، یادگیریهاشون رو بریزند دور (آن لرن ) دوباره یاد بگیرند.» ساختاری که قبلاً جواب میداده این بوده که احتمالاً یک نفر بره یک چیزی رو یاد بگیره، یک حرفهای رو یاد بگیره یا حتی بره مدرسه یک سری چیزها یاد بگیره و تا آخر عمرش با اونها زندگیش رو کنه.
امین آرامش: ولی الان دیگه کار نمیکنه.
پیمان اکبرنیا: الان دیگه کار نمیکنه یعنی قبلاً تو میرفتی یک حرفهای رو از پدرت یاد میگرفتی همون حرفه رو ادامه میدادی، الان هم تو خیلی از مشاغل اینجوریه هنوز، ولی بسیاری از مشاغل هم هستند که روز به روز داستانش عوض میشه، منی که الان تو فضای دیجیتال کار میکنم یا خیلی از آدمهایی که تو فضای دیجیتال کار میکنند این رو حس میکنند که من تا دیروز نویسندهی محتوا بودم، الان یک چیزی اومده به اسم مدلهای زبانی تو هوش مصنوعی نمونهی معروفش همین چت جی پی تیه، شاید شنیده باشی اسمش رو. این مدل زبانیه میتونه یک سری خروجیهای متن نسبتاً خوب توی حوزههایی تولید کنه.
با تغییر دنیا باید خودم رو تغییر بدم
پیمان اکبرنیا: من الان چیکار باید بکنم، اگر این همینجوری پیشرفت کنه ده سال دیگه احتمالاً مقالههای ساده رو این هوش مصنوعی مینویسه. منی که الان نویسندۀ مقالاتم، الان من چهجوری مدل ذهنیمو باید عوض کنم که تو این دنیای جدید ده سال دیگه هم شغل داشته باشم، پس دنیا داره خیلی سریع عوض میشه و من اگه حواسم به این تغییرات نباشه نمیتونم خودم رو وفق بدم با دنیای جدید و احتمال داره که توی خیلی از حوزهها عقب بمونم و این اتفاقه میفته.
الان خیلی از کسایی که سن بالایی دارند، نتونستند خودشون رو با دنیای دیجیتال وفق بدند و با این دنیا همراه بشند، همین اتفاق برای ما هم میفته یعنی ما هم اگر این مدلهای ذهنیمون رو عوض نکنیم احتمالاً اتفاقاتی در فناوری میوفته که خیلی سریع دنیا رو، فقط هم فناوری نیست کلاً دنیا خیلی سریعتر داره تغییر میکنه و این تغییر مدل ذهنی قبلیمو نگه دارم، نمیتونم مثل قبل موفق باشم یا به اون اهدافی که میخوام برسم و دیگه الان نمیشه.
امین آرامش: بزار یک مثال دیگه بزنم، سر داستان برنامهنویسی هم همینه، شاید تا ۵ سال دیگه، ۱۰ سال دیگه هم کسایی که با این فرمون برنامهنویسی یاد گرفتند، یک بخشیش شاید هوش مصنوعی انجام بده اما همین که بدونی این تغییر داره اتفاق میفته منی که قراره محتوا تولید کنم، منی که قراره طراحی کنم، منی که قراره برنامهنویسی کنم، بدونم این ابزار جدید اومده حالا من با وجود این چطوری میتونم.
پیمان اکبرنیا: آره چهجوری میتونم ابزارهای جدید رو در خدمت خودم بگیرم.
امین آرامش: حالا من یک تولید کننده محتوام این بخش خوبی حس کنم چون اصلاً بتونم به این بسپارم یا هر چیزی.
مفهوم «دیجیتال نومد»
پیمان اکبرنیا: یا یک چیز دیگه که الان به ذهنم رسید. مدل کاری فریلنسری یا آزادکاری الان خیلی گسترده شده قبلاً اینجوری نبود، الان آدمها خیلیها یاد گرفتند که با مدل ذهنی آزادکاری یا فریلنسری چهجوری کار کنند. طرف میشینه خونهش قبلاً اینجوری نبود مگه قبلاً چند نفر از آدمها بودند، همه معمولاً میرفتند سر کار خیلی جدی بود این داستان ولی آدمهایی بودند که یک مدل ذهنی جدید داره به وجود میاد. دورکاری اصلاً یک کار جدیده و مدل ذهنی خودشون رو عوض کردند که آره من یک سری کارها رو میتونم بشینم خونه انجام بدم و اصلاً نیازی به رفت و آمد هم نیست.
آدمهایی که زودتر این رو فهمیدند تونستند خودشون رو تطبیق بدند با این مدل و الان بهصورت آزادکار یا حتی یک مفهوم جدیدی تو دنیا وجود داره به اسم دیجیتال نومد ببخشید انگلیسیش رو میگم، میشه کولیهای دیجیتال آدمهایی که جای خاصی زندگی نمیکنند و کشور ثابتی هم ندارند.
امین آرامش: طرف ژاپن زندگی میکنه.
پیمان اکبرنیا: آره، یک ماه، دو ماه اونجا کار میکنه، دو ماه میره تایلند زندگی میکنه بعد میره آمریکا بعد میاد ایران. این مدل ذهنی اصلاً یک دنیای جدیدیه. تو همش میری توی فرهنگهای دیگه توی محیطهای کاری متنوع و این نشون میده که ما باید با این تغییرات مدل ذهنی خودمون رو تطبیق بدیم و دنیامون رو بهتر بشناسیم.
فیلم این گفتگو در کانال یوتیوب کارنکن قرار داده شده اگه بعد از خوندن متن گفتگو با پیمان اکبرنیا دوست دارید فیلمش رو هم ببینید به لینک زیر برید.
شما چه مدلهای ذهنی در کودکی داشتید؟ آیا هنوز همون مدل ذهنی رو دارید یا با گذشت زمان مدل ذهنیتون هم تغییر کرده؟ آیا این تغییر مدل ذهنی براتون مفید بوده یا مضر؟ لطفاً دیدگاهتون رو در مورد این موضوع با ما به اشتراک بذارید.