در این مطلب به محتوا و نکات گفت و گوی امین آرامش و امیر موسوی، تورلیدر، در اپیزود نود و پنجم پادکست کارنکن پرداختیم.
از المپیاد نجوم تا تدریس در آفریقا
امین آرامش: سلام به امیر موسوی. دوباره خوش اومدی به کارنکن.
امیر موسوی: سلام. خیلی خوشحالم که در خدمتتون هستم. بعد از یک سال.
امین آرامش: آره، حدود یه سال شد. توی خیابون دیدیم هم رو چند روز پیش، البته من از قبلش هم توی ذهنم بود که اون گفتوگویی که با هم داشتیم، هم از اون گفتوگوهایی بود که کلی بازخورد مثبت گرفت، هم همزمان کلی اینجوری بود که ببین این کلی حرف دیگه هم میشد گفته بشه. چرا ایناش رو قطع کردی و اینا.
توی ذهنم بود که دوباره باهات حرف بزنیم، که حالا اونجا که کاملاً اتفاقی هم رو دیدیم، قرار گذاشتیم و بریم برای ضبط گفتوگوی بعدی با تو. اگر اون گفتوگوی قبلی رو نشنیدید، پیشنهاد میکنم اول برید حتماً سراغ اون. حالا اگر هم نخواستید، میتونید همینو ادامه بدید. فکر میکردی اون روزی که مدال طلای المپیاد نجوم گرفتی، بعد قراره یک روزی کارت این باشه که تور برگزار کنی؟
امیر موسوی: اصلاً و ابداً. یعنی شاید فقط فکر میکردم که قراره استاد دانشگاه باشم، پژوهشگری باشم، یه همچین چیزایی توی ذهنم بود.
مرور آنچه گذشت: سفر به آفریقا
امین آرامش: من فکر کنم دفعه قبل که حرف زدیم، تازه اون اوایل بود که داشتی فکر میکردی به تور برگزار کردن. اصلاً چیزی گفتی یا نه؟ نمیدونم.
امیر موسوی: چند تا تور برگزار کرده بودم، ولی واقعاً به اندازه الان جدی نبود.
امین آرامش: خب پس به نظرم از همون انتهای قسمت قبلی بگیر بیا بگو برامون ببینیم چه کارایی کردی.
امیر موسوی: آنچه گذشت.
امین آرامش: آره، دقیقاً.
امیر موسوی: خب، ببین خیلی مفصل ما صحبت کردیم در مورد حالا چی شد که من وارد اون سفر ۱ سالهام به آفریقا شدم. اونجا برای اینکه مشکلات مالیام رو حل کنم، وبینارهایی داشتم، کلاسهایی داشتم. بعد رفتم اتیوپی، اونجا کلاس خصوصی برای بچههای مدارس اینترنشنال میذاشتم. ببین، همه اینا از روی دغدغه پول بود که من اونجا دقیقاً گیر افتاده بودم. مثلاً اینجوری بود که میگفتم خب الان حساب کتاب میکردم، میدیدم که تا ۲ ماه دیگه پول دارم الان، خب بعدش میخوام چیکار کنم؟
امین آرامش: به نظرم یه بار این قضیه رو تصویر بکن دیگه. تو الان یک آدمی هستی که وسط آفریقایی، تنهایی و دوست داری بازم اونجا بمونی، همزمان داری به این فکر میکنی که چطور پول دربیاری و داری چیزای مختلف رو تست میکنی. درسته؟
تلاش برای برقراری ارتباط در اتیوپی
امیر موسوی: آره، دقیقاً. من ۷ ماه حضورم در اوگاندا طول کشید. اونجا همون کارایی که از قبل بلد بودم، تدریس المپیاد نجوم و این کارا رو برای مخاطب ایرانی انجام میدادم به صورت آنلاین. و خب، اختلاف پولی که میشه به صورت ریال در ایران درآورد با اون هزینهها خیلی زیاد بود. این هی داشت منو چیز قلقلک میداد که اینجوری مثل اینکه نمیشه.
توی اتیوپی من به خاطر همین تصمیم گرفتم که یه پولی باشه که بر حسب دلار دربیاد. حالا چیکار کردم؟ فکر کن تو رفتی توی کشوری، هیچ کدوم از اون عقبه آشناها، شبکهای که داشتی، اونا رو نداری. چون تو میخوای شغلی رو شروع کنی، یه کاری بکنی، شروع میکنی زنگ زدن دیگه. فکر کن توی یه کشور دیگه این وجود نداره. حالا باید چیکار بکنیم؟ من به این فکر کردم که من از مهارتهایی که دارم، آموزش فیزیک رو میتونم به زبان انگلیسی انجام بدم برای دانشآموزانی که دارن توی مدارس انگلیسیزبان میرن. حالا اینا رو چجوری پیدا بکنم؟
تدریس فیزیک در آفریقا
امیر موسوی: توی اتیوپی، شبکه اجتماعی اول، فیسبوک بود. توی فیسبوک، اونجا یه اطلاعیه گذاشتم، توی یه سری گروهها هست، خارجیهای مقیم مثلاً فلان کشور. از این گروهها توی اوگاندا دیده بودم قبلاً هست. مخصوصاً توی کشورای آفریقایی خیلی رایجه که اینا همدیگه رو پیدا میکنن، به همدیگه کمکهایی میرسونن، یه موقعی چیزی میخوان بفروشن، اونجا میذارن.
بعد اونجا من یه عکس از خودم گذاشتم، ترجیحاً تا حد ممکن عکس شیک و پیکی باشه. بعد نوشتم من ۱۰ سال تجربه آموزش دارم، بعد به یه دلایلی الان ساکن اتیوپی هستم، تخصصام فیزیکه. میتونم تدریس بکنم. الان هم در زمان کووید خیلی از بچهها آسیب دیدن توی درسشون، مشکل پیدا کردن. چون کلاسهای آنلاین نیست، من میتونم با کلاسهام این مشکل رو حل بکنم. خب، آروم آروم یه عده پیام دادن و سؤال پرسیدن. شماره واتساپ میدادم.
اون موقع یادمه گفتم من برای هر ۶۰ دقیقه ۲۰ دلار میگیرم. که عدد نسبتاً بالایی بود وسط آفریقا تو بخوای کلاس خصوصی بذاری. ولی گفتم خب حالا من یه جوری خودمو اینطوری معرفی کنم. بالاخره رقم انقدره و قراره تأثیر مثبتی داشته باشم. و آروم آروم یه سری شاگرد پیدا کردم. بعد برای یکیشون کلاس گذاشته بودم، یادمه که به دوستش گفته بود، اون مادرش به من زنگ زد. خود این خیلی تجربه باحالی واسه من بود. یعنی اینکه اونجا با خودم فکر میکردم که، یه کار موقت بود دیگه، ولی میگفتم اگر من اصلاً بقیه زندگیام رو ول کنم، تمرکز کنم روی همین، میتونم برم جلو.
پیشنهاد کاری از سودان
امیر موسوی: وقتی من میخواستم اتیوپی رو ترک کنم، یه پیشنهاد کاری خیلی خوب از سودان به من شد. یعنی توی همین فضا من رو یه نفر شناخته بود، گفت آقا پاشو بیا سودان.
امین آرامش: برای تدریس؟
امیر موسوی: آره. گفت بیا. برای یه مدرسه ابتدایی بود که گفت که ما اینجا به معلمها احتیاج داریم و به خاطر شرایطی که سودان داشت، یه سری از معلمهاشون رفته بودن. و یادمه حتی حقوق و اینا هم ازشون پرسیدم، یه چیزی در حد ماهی فکر کنم ۱۵۰۰ دلار، یه همچین حدودی بود.
امین آرامش: اونجا مثلاً هزینه زندگیات چقدره؟ بذار این رو بگم. حالا نمیدونم بقیه کسایی که احیاناً دارن میبینن یا میشنون چه حسی دارن، ولی من اینجوریام که این کشورایی که داری میگی، همش تو ذهنمه که آفریقا. یعنی اصلاً هیچ فرقی بین اینا توی ذهن من نیست. میدونی؟
امیر موسوی: آره. ببین، سودان جزو کشورهای یه مقداری دچار مشکل شده در آفریقاست. یعنی توی این چند سال که من خودم همون حوالی بودم.
امین آرامش: سودان جنوبی و شمالی اینام شدن. درسته؟
آموزش InShot در اتیوپی
امیر موسوی: بله، به جز اون خود سودان چند تا انقلاب داشته، تحولاتی داشته که اصلاً چند بار من میخواستم برم دقیقاً خورد به همین انقلابهاشون و تظاهراتهای سراسری. حالا منظورم الان اینجا اینه که یعنی داشت بهم هی پیشنهادهای جدیدم میشد که دیگه من اونجا رو ترک کردم و رفتم به سومالی.
آها، یه مورد رو بگم شاید براتون خندهدار باشه. این اپلیکیشن InShot هست که الان توی گوشیه خیلیا دارن استفاده میکنن، من یکی از راههایی که پول درآوردم در اتیوپی، آموزش اپلیکیشن InShot بود. یعنی یه چیزی حدود ۱۵۰ یورو از این راه من در اتیوپی پول درآوردم. یه نفر نوشته بود من میخوام ویدیو ادیت کنم و چیکار کنم؟ من پیشنهاد دادم، گفتم یه همچین اپلیکیشنی هست، من میتونم یاد بدم. انقدر هم دستمزد میگیرم. بعد خلاصه این کلاس خصوصی و اینا دیگه دورهاش تموم شد و من دیگه وارد سومالی شدم، اون قطع شد.
غلبه بر ترس از ناشناختهها
امیر موسوی: توی سومالی، منطقه سومالیلند، کشور سومالی از چند تا بخش خودمختار تشکیل شده. یعنی اون سومالیایی که ما میشناسیم. که این بخشهای خودمختار هر کدومشون حالا واحد پول خودشون رو دارن، نیروهای نظامی خودشون رو دارن. یکیشون سومالیلنده که نسبتاً امنتره توی اون منطقه کلاً ناامن. و من تصمیم گرفتم که برم اونجا رو ببینم این سومالیلند رو.
باز از سر همون کنجکاوی و یه جور کرم داشتن. توی سومالیلند ذهنیتام این بود که اگر اینجا میخوام پولی دربیارم، دیگه بیام یه ذره افق ذهنام رو بلندتر کنم، یه کار بزرگتری باشه. با یه نفر آشنا شدم توی فیسبوک دقیقاً در بدو ورود به سومالی که ایشون یه پسر تقریباً همسن و سال من بود، پزشکی خونده بود و به نظر میرسید که جزو آدماییه که وضع مالیشون توی اون کشور خوبه. عبدالرحمان.
با این قرار گذاشتیم با همدیگه شام رفتیم بیرون، صحبت میکردیم، من یه ذره بحث اینکه فرصتهایی هست از ایران به اینجا و اینا رو پیش کشیدم، اونم اتفاقاً علاقهمند بود به این داستان. نشستیم با همدیگه حرف زدیم، رسیدیم به کشمش. که کشمش برای من که اهل ملایر هستم، محصولیه که توی ملایر زیاد تولید میشه و اتفاقاً صادر میشه. چند مدل کشمش هست و به هر حال منم اونجا میشناختم آدمایی که کارخونه کشمش داشتن، توی بعضی از اقواممون. گفتم من میتونم هماهنگ کنم از ملایر کشمش بفرستیم و بیاد برسه به اینجا. تو هم که میگی اینجا بازار داره.
امین آرامش: تاجر بشی مثلاً.
شروع تجارت کشمش در سومالیلند
امیر موسوی: آره. حساب کتابی هم کردیم، دیدیم خب اوکی، تو میتونی یهو چند هزار دلاری اینجوری پول دربیاری. یه قراردادی با همدیگه نوشتیم و امضا کردیم. حالا انگار اون قرارداد رو من کجا میتونستم پیگیری بکنم. بعد یه کانتینر کشمش نهایتاً از ملایر ما فرستادیم اونجا.
امین آرامش: سرمایهاش از کجا اومد؟ یعنی پیشپرداخت گرفتین؟
امیر موسوی: همین. داستان اینجوری بود. اونور که من به عبدالرحمن گفتم خب شما برای اینکه من اونجا بتونم بار رو بفرستم، تو باید یه بیعانه بدی که اولش یادمه یه ۱۰۰۰ دلار بود. بعد که من بعداً رفتم اوگاندا هم برام فرستاد یه ۱۰۰۰ دلار دیگه. اونور برای خود کشمش اولیه، من صحبت کردم گفتم اولاً که اونجا ما ریالی یه رقمی رو توافق کرده بودیم.
بعد من صحبت کردم که ما این رو توی چند تا پرداخت، مثلاً ۲ ماه دیگه یه بخشاش رو من بدم، چند ماه دیگه، یه بخش خیلی کمیاش رو از روی اینکه به هر حال من رو میشناختن و یعنی میدونستن که بالاخره پول ما رو نمیخوای بخوری، تو هم شرایطات اونجا سخته، بالاخره حالا بریم، شاید یه لاینی باز شد اصلاً، همکاریمون ادامه پیدا کرد. یه مبلغ اولیه کمی رو اونجا ریالی بهشون پرداخت کردیم، بقیه موند تا اینکه بار برسه، بفروشیم. که حالا من این ۲۰۰۰ دلار رو بیعانه گرفتم و بعدش هم دیگه خرد خرد عبدالرحمن میفروخت، برای من پول میفرستاد، من اونجا تبدیل میکردم به ریال، پول کارخونه رو میدادم.
مواجهه با سختیهای شروع تجارت
امیر موسوی: شاید حالا یه نفر بشنوه این حرفای من رو بگه خب شاید تو یه تجربهای داشتی. از اون چیزی که شما فکر میکنی، یعنی الان تو چقدر نسبت داری با کار مثلاً تجاری کانتینر؟ حالا ممکنه تو بگی آره. واقعاً در همین حد بود. یعنی یادمه که چند ماه قبلاش من اوگاندا توی جمعی از ایرانیها نشسته بودیم.
یکیشون به اون یکی گفت که کار ارسال کانتینری جنس هم خیلی خوبه. دقیقاً حسی که به من دست داد این بود که، ببین این موضوع الان هیچ ارتباطی با من نداره. یعنی اصلاً انگار مغزم رو خاموش کردم که اصلاً من از بحث بیام بیرون. یعنی به این فکر کردم که این موضوع محاله توی ۱۰ سال آینده بخواد اصلاً جلو راه من قرار بگیره. ولی چند ماه بعد من هماهنگی رو کرده بودم.
امین آرامش: یه بخشی هم من فکر میکنم، حداقل در مورد من نوعی اینجوریه که اون کار رو در دسترس خودم نمیدیدم به واسطه توانمندی، کار سختیه، کار پیچیدهایه، سرمایهاش چی میشه، فلانش چی میشه؟
امیر موسوی: کشت ایرانیش. یعنی من خودم همینجوری قدم به قدم میرفتم. با کی باید هماهنگ کنم؟
امین آرامش: ابهام توش خیلی زیاده. ترسناکه.
امیر موسوی: آره. بعد چه مدارکی باید تحویل بدیم؟ ولی خب همش حل میشه. نکته اینه هر کاری رو که بقیه دارن انجام میدن، یعنی راه حل داره دیگه.
امین آرامش: آفرین، این خیلی چیز خوبیه.
تخصصی شدن فرآیندهای تجارت
امیر موسوی: و تا زمانی که تو نرفتی توش، نمیدونی اینو. بعد میبینی عه، یه عده هستن اصلاً کارشون ترخیصکاره. رقم و اینا رو باهاش توافق میکنی، کدوم بندر میگیره، کدوم بندر تحویل بده، پرداخت مالیت چهجوری باشه. بعد میبینی یه بخش زیادی از اون موضوع خیلی تخصصی اون آدم انجامش میده.
امین آرامش: حالا شاید برات جالب باشه توی پرانتز بگم که اتفاقاً همین چند روز پیش یه قرار پیش ضبطی گذاشتم. چون من خودم هم واقعاً یکی از چیزایی که خیلی دوست داشتم این بود که با یک آدمی که تاجره حرف بزنی. داشتم فکر میکردم عجب کار باحالیه. یعنی توی یه زندگی موازی، شاید منم این کار رو میکردم.
چون به نظر کار باحالی میرسه. ولی هیچگونه سررشتهای ندارم و واقعاً هم چیز ترسناکیه به نظرم. با یه آدمی که این کار رو داره میکنه هماهنگ کردم. قراره مفصل در مورد این داستان تجارت حرف بزنیم. چون فکر میکنم که بخش اعظم آدمهایی که فضای دانشگاهیان یا اصلاً اونایی که بیشتر پادکست گوش میدن، یه همچین گزینههایی روی میزشون نیست خیلی. و به واسطه همون ترسه، ابهامه یا چیزی از جنس که هرچقدر بیشتر ازش حرف بزنیم و اینجوری بازش کنیم، احتمالاً اون ترسها کمتر میشه.
ارزش افزوده در تجارت مدرن
امیر موسوی: من فکر میکنم اتفاقاً بچههایی که اون مسائل یه ذره مدرنترن و سمت این کارایی که یه ذره انگار ساختار سنتی داشته نمیرن، وقتی میان یه ارزش افزودهای میارن که ممکنه یهو بتونن از رقبا بزنن جلو. یعنی اینو من جدی بهش فکر میکنم. چون توی همین کار تجاری، توی همین فروش کانتینری، من با همین کارخونهدارهای کشمش به واسطه همین موضوع و بعضی کارایی که بعدش اتفاق افتاد.
امین آرامش: فقط کشمش آوردی. چیز دیگهای که نیاوردی؟ یعنی از باقی محصولات انگور چیز دیگهای که جابهجا نکردی.
نقش فناوری در تجارت سنتی
امیر موسوی: نه حالا بعداً اگه شد در موردش صحبت کنیم. مثلاً میدیدم بعضیهاشون حتی یه سایت ندارن. یعنی اصلاً اینکه تو میتونی با سئو سایت، با گوگل ادز، به این فکر کنی که تو مشتری خارجی پیدا کنی یا پلتفرمهای مختلفی که واسه کار تجاری هست، بری توس همه اینا پروفایل بسازی. خیلی از اینا واقعاً تو این فضا نیستن.
یعنی با یه شماره موبایل و تلفنی که اینور اونور دارن، همون آدمایی که دونه دونه از ۱۰ سال، ۲۰ سال پیش مشتری شدن، الان دارن کارشون رو میبرن و سود خودشون رو دارن. ولی تو فکر میکنی که اگر تو این ظرفیتهای جدید رو بیاری، چه جهشی میتونه واسه این آدم پیش بیاد.
اولین تجربه صادرات و چالشهای آن
امیر موسوی: حالا خلاصه این کشمشهای ما که رسید، هم من تازهکار بودم، هم شریکام. جفتمون اولین تجربهمون بود. خیلی تجربه خوبی بود. برای من درآمدی نساخت اون موضوع که بگم حالا من اینو ادامه بدم. اتفاقاً با چالشهاش روبهرو شدم. یه بخشی از محصول ما رو که چند تا فروشگاه توی همون سومالیلند خریده بودن، اونا پول ما رو ندادن.
یعنی قرار بود بعداً بدن، ندادن. یعنی ما برآوردمون از پولایی که قرار بود بگیریم، یه مقدار کمتر بود. من البته ضرری نکردم به لحاظ مالی، به خاطر اینکه وقتی اون دلارها رو آوردم که اون پولهای ریالی رو بدم، از جمله ویژگیهای خاص کشورمون، قیمت دلار اومده بود بالاتر و من معادل اون پول رو تونستم بدم. یعنی جوری نشد که من بخوام از جیبم بزارم. ولی اونجا فهمیدم که اینو اگه آدم میخواد بره سمتاش، باید راه حل پیدا کنه. یا اینکه آمادگیاش رو داشته باشی واسه یه سری سوخت دادنها. یعنی تو یهو شوکه نشی.
امین آرامش: آفرین، اینم از اون چیزاییه که باز تو ذهن ماهایی که تیپ دانشگاهی داشتیم خیلی نیست. یعنی یه دونه سوخت دادن اینجوری انگار یه فاجعه عجیب غریبه. ولی چه بسا توی همین داستانهاست که تو کش میای و یه سری چیزها رو یاد میگیری.
مسیر پر پیچوخم صادرات
امیر موسوی: هر بار شاید یه درسی میگیری، احتمال یکی از راههایی که ممکنه سوخت بدی رو کم میکنی. و اگر توی کاری مداومت داشته باشی، ۵ سال بعد احتمالش خیلی پایینه که از این راههایی که شاید آدمهای تازه کار توش ضرر میکنن، ضرر کنی. من بعد از اون داستان به این فکر کردم که حالا دوباره این کار تجاری رو ادامه بدم و از این راه پول دربیارم. خب پول رو صرف همین جهانگردی کنم. یعنی کلاً من ایدهام این بود یه راهی پیدا کنم پول دربیارم، این پول رو برم خرج سفرمون بکنم.
بررسی کالاهای جایگزین برای صادرات
امیر موسوی: یه دوره نشستم به این فکر کردم که من به جز کشمش چی رو ببرم از ایران و چهجوری میتونم که از اول مشتری داشته باشم که خیالم بابت پرداختها راحت باشه، نه اینکه بخوایم بریم دونه دونه بفروشیم و دستت بند نباشه. یه دورهای تصمیم گرفتم ماکارونی از ایران ببرم به اوگاندا بفروشم. بعد یه قوانینی گذاشتن توی اوگاندا که مالیات محصولاتی که داخل خود قاره آفریقا تولید میشد، خیلی پایینتر بود.
در نتیجه این بهصرفه نبود که تو بتونی از ایران ببری. مقارن با همون زمان که من با این بررسیها تصمیم گرفتم ماکارونی رو نبرم، دقیقاً یه گروه ایرانی ماکارونی بردن و میدونم که یه چیزی در حدود چند هزار دلار ضرر کردن چون مجبور شدن زیر قیمت بدن. اینا رو دارم میگم به خاطر اینکه خیلی دوست دارم ما در مورد داستانهای موفقیتآمیزمون فقط حرف نزنیم. خیلی چیزا به ذهن من رسیده بود که این کار رو کنیم، اون کار رو بکنیم.
نگاه متفاوت به پرورش بز و تحلیل اقتصادی آن
امیر موسوی: یه مورد بعدیاش این بود که توی اوگاندا یه تعداد بز بخرم، پرورش بدم. برای اینا اکسل نوشته بودم، مثلاً چند تا باشه، بز چند وقت به چند وقت زایمان داره، هر بار چند تا بچه، چه واکسنهایی باید بزنیم. این کار رو شاید فقط به خاطر یه جور حسی که فکر میکردم خیلی حال نمیکنم با این موضوع که تهش اینا رو باید بفروشی به قصابی.
امین آرامش: بعد ببین هیچ جایی از ذهنات این نبود که این چه کاریه من دارم میکنم؟ من که این همه بالاخره دانشگاه خوب درس خوندم، شرایط تحصیلیام خوب بوده. من بز بفروشم؟ اینا نمیاومد توی ذهنات؟
امیر موسوی: ببین بز ظاهرش چیزه، ولی اگر با بز تو بتونی تو یه سال ۱۰ هزار دلار دربیاری، بعد سال بعد بشه ۱۰۰ هزار دلار، یعنی پلن این بود. یعنی یه چیزیه که به صورت نمایی میره بالا. یعنی از یه جایی به بعد تو برای خودت یه سرمایهداری میشی طی ۲ سال، ۳ سال از طریق بز. شاید اون موقع دیگه به این رسیده بودم که اگر مسئلهات اینه که نیاز داری به پول، به این فکر کن شاید در اون فضای خیلی شیک و پیک دانشگاهی، شاید اون مدلی که تو دوست داری بشینی به عنوان یک استاد، اون پوله در نمیاد. یعنی تکلیفات رو با این داستان روشن کن.
تغییر نگرش نسبت به تحصیلات و شغل
امین آرامش: همین چیزی که تو خیلی ساده داری میگی که دیگه برای تو هضم شده بود، من آدمهای بسیار زیادی رو دیدم واقعاً. و یکی از کارام اینه که سر کلاسهای مسیر شغلی اینو تو مغز آدما بکنم که ببین اینی که تو داری فکر میکنی، این چیزی که من درس خوندم، یه شغل کاملاً مرتبط باید داشته باشم و اگه نباشه فاجعه اتفاق افتاده، خیلی سخته این رو از ذهنشون بکشی بیرون.
حتی بهش میگی ببین بیا برو سئو یاد بگیر، یه سری زمینههای جدید. میگه نه من این همه درس خوندم که آخرش برم فلان کار؟ میدونی یعنی این یک مانع ذهنی خودساختهایه که باعث میشه گزینههای روی میزشون خیلی کم بشه. این رو بیشتر از این بابت دارم میگم.
استفاده از مهارتهای دانشگاهی در تجارت
امیر موسوی: من اینو بیشتر وقتی که توضیح میدادم که میخوام چیکار کنم به بقیه باهاش روبهرو میشدم، یعنی اونا این حرفا رو به من میزدن، ولی خودم نه. خودم به این فکر نمیکردم. میدونی چرا؟ چون من هیچوقت فکر نکردم که سالهایی که فیزیک خوندم، انگار به باد رفته. چون من تمام اون سالها داشتم کیف میکردم از چیزهایی که یاد میگیرم. تو الان یه کتاب میخونی، بعد میگی الان اون وقتام چی میشه؟
حالا من الان برم یه شغلی. اگه واقعاً اون رو دوست داشتی، خب استفاده کردی دیگه. بعد اینکه یه سری مهارتهای پایه هم هست. همین که میگم، من این عدد و رقم رو میارم توی اکسل، اصلاً عدد و رقم میفهمم توی این کار. تو بکار مثلاً پرورش بز در اوگاندا، سایر رقبای من که این کار رو نمیکردن. اونا اینجوری بود که حالا بریم جلو. اصلاً ممکن بود عدد و رقم به تو نشون بده همون اول که، تو این کار اصلاً سودی نیست. ولی تو اینو با دونستن اینا یا بری سرچ کنی، ۴ تا مقاله انگلیسی هم در موردش بخونی.
امین آرامش: که این سرچ کردن به خاطر اون پژوهشی بوده که تو اون فضای دانشگاهی داشتی. پس تو هم یک چیزهایی رو با خودت آوردی از اونجا. یعنی اینجوری نیست که اون کاملاً بیفایده بوده توی چیزی که درس خوندی، به اضافه اینکه همونجا هم کیف کردی.
کشاورزی: فرصتی سودآور در آفریقا
امیر موسوی: آره دیگه، دقیقاً. یه مدت گذشت، بعد رفتم سراغ اینکه برم کشاورزی کنم.
امین آرامش: همه اینایی که داری میگی، تو یه مدتی رفتی و بعد ول کردی. صادرات کشمش و بز.
امیر موسوی: آره، کشمش که ادامه ندادم. ببین کشمش بعدش اینطوری شد که یه ذره گفتم، اوکی، من این رو با ریسک پایینتر میتونم بررسی بکنم. هر وقت با ریسک پایینش امکانش پیش اومد، دوباره میفرستم کشمش، ولی اگر نشد هم نه. چون برای من ریسک یه جورایی کنترلنشدهای داشت که نمیخواستم درگیر شم.
شناسایی فرصتهای تجاری محصولات ایرانی در آفریقا
امین آرامش: خب جنس دیگهای نبود که توش یه مزیت رقابتی جدیتری داشته باشه ایران که بیاد اونجا؟ به اینا فکر نکردی؟
امیر موسوی: چرا. خیلی موارد هست. من اینجوری بهت بگم، من بعد از اون یه سفر ۱ ساله که برگشتم ایران، تقریباً ۱ سالی نرفتم آفریقا. که اون وسطا سفر افغانستان رو رفتم، یه سفر روسیه رفتم، خلاصه درگیر حالات خودم بودم. بعد دوباره رفتم آفریقا. اون موقع که رفتم آفریقا، من هم محصولاتی رو بردم اونجا بازاریابی بکنم، هم کلاً بررسی بکنم ببینم چه کار دیگهای میشه کرد. مثلاً سنگ ساختمون هم الان هنوز برای من گزینه بالقوهایه.
محصولات مناسب برای صادرات
امیر موسوی: من الان قصد ندارم برم سراغاش. ولی سنگ ساختمونی که در ایران هست، میشه صادر بشه به کشورهای آفریقایی و اونجا یه گزینه محتمله که اگه سازوکارش رو پیدا کنی، میتونی از این راه سود بکنی. بعد قیر، به خاطر اینکه کشورهای آفریقایی توی مرحلهای هستن که الان ساخت جاده و این چیزا خیلی زیاده، خیلی پروژههای بزرگی دارن. تو اگه بتونی غیر از ایران ببری، میتونه خیلی مفید باشه. من توی اون سفر در واقع میشه دومی که داشتم برای اینا یه برنامههایی داشتم. حدود ۱ ماه داشتم پیگیری میکردم واسه همین صادرات قیر.
میخواستم این کار رو بکنم. یعنی من یه شرکتی رو توی کامپالا پیدا کرده بودم. یه شرکت کوچیک بود که در این زمینه کار میکرد. بعد از اونور یه سرمایهگذاری که منو میشناخت و دیده بود که آقا من رفتم، چقدر توی آفریقا بودم، بالاخره یه شناخت میدانی از اونجا دارم، اونم اومده بود پای کار، و شرکتهایی که توی ایران هستن و قیر تولید میکنن و آماده صادرات هستن. ما قرار بود یه تفاهم چندجانبهای برسیم که بر اساس اون، این شرکتی که توی کامپالا بود رو اسکیلاش بکنیم و ماها هم البته بشیم سهامدارش و از ایران قیر بفرستیم که این همینجوری، ماه به ماه مقدارش بیشتر بشه، بیشتر بشه و سرمایهگذاری بیشتری بشه توش.
چالشهای صادرات قیر
امین آرامش: بعد چرا نشد؟
امیر موسوی: نهایتاً توی اون تفاهم و اون شکل قراردادی که میخواستیم ببندیم به نتیجه نرسیدیم. دلایل مختلفی میتونه داشته باشه. به نظرم اون شرکتی که توی کامپالا بود و ما نیاز به اون داشتیم برای اینکه پشتوانه باشه، من فکر میکنم آمادگی این بزرگ شدن یهویی رو نداشت. یعنی شاید یه سری ترسهایی داشت که شاید خیالاش راحتتر بود که من همین کار کوچیک خودم رو داشته باشم ولی خیالام راحته.
۱ ماه فکر کن هی جلسه بذار، حرف بزن، بعد برو بررسی بکن که شرکتهایی که در کشور اوگاندا میان قراردادهای جاده میزنن، اینا چه اتحادیهای دارن؟ عضویتاش چقدره؟ چجوری میتونیم با اینا قرار بذاریم؟ بریم بهشون پروپوزال بدیم. کلی دیتیل داره. ولی واقعاً الان نمیگم که اون ۱ ماه به باد رفت.
زندگی همینه دیگه. یعنی زندگی اینه که تو یه تلاشهایی میکنی و توی این تلاشها اولاً هر بار یه چیزایی یاد میگیری. از کلاسی که بشینی پشت میز و نیمکت که محیط متنوعتره. با ۴ تا آدم داری قرار میذاری، اینو میبینی، اونو میبینی. بعد از اونورم تو کلی نکته یاد میگیری. من الان همین که یه کلیتی در مورد اینکه چه ظرفیتی اونجا هست، چه چالشهایی داره اینو فهمیدم.
ارزشمند بودن شکستها
امین آرامش: ببین، اینم که گفتی به نظرم از روش رد نشیم. یعنی این توقع که تو باید تکتک ماهها، تکتک زمانهایی که داری یه کاری میکنی، همون حتماً جواب مفید بده مستقیم، توقع بیجاییه. چه بسا اون چیزی که اونجا یاد گرفتی، ۲ سال بعد، ۵ سال بعد، یه جایی به کارت بیاد، اصلاً ممکنه به کارت نیاد.
امیر موسوی: دقیقاً من میخوام مثلاً در مورد حالا رسیدیم به موضوع تورهایی که برگزار میکنم. من میخوام بگم اینو بهت که خیلی از کارهای شکستخورده قبلی برای من، اونجا یه چیز آمادهای بود که استفاده بکنم ازش. حالا اینو این وسط بگم یکی از کارایی که خیلی بیشتر روش وقت گذاشتم، کار کشاورزی بود. به طور کلی کشاورزی در کشورهای آفریقایی، مخصوصاً روی اون نوار استوایی، کاریه که میتونه سود زیادی داشته باشه.
به چه دلیلی؟ خاک حاصلخیزه، زمین ارزونه، بعد از اونور بارندگی به میزان کافی توی زمانبندیهای مشخص هست. یعنی شما نیازی به آبیاری نداری. هر محصولی. بعد از اونور، خود این دولتهاشون حامی یه همچین برنامههایی هستن. یعنی تو اگر به عنوان یه خارجی بری به کشور اوگاندا و طرح اینو داشته باشی که سرمایهگذاری کنی روی کشاورزی، اونا استقبال زیادی میکنن. در کنیا همینطور.
درسهای سخت کشاورزی در آفریقا
امین آرامش: آورده تو چیه به عنوان یه خارجی اونجا، که خودشون نمیتونن انجام بدن؟ سرمایه فقط؟
امیر موسوی: سرمایه. مهمتریناش سرمایه است. زمینهای زیادی هست در همین اوگاندا که دارم میگم. به اینا میگن زمینهای ویرجین لندز. زمینیه که میشه توش کشاورزی کرد ولی تا حالا هیچکی این کار رو نکرده. یعنی تو بری داخلش، میبینی یه سری همینجوری گیاه و علفی توی همدیگه، یه درخت کج اونوره. هیچ! یه نفر هم صاحبشه. یه آدم خیلی خیلی فقیر اونجا صاحب اینه.
امین آرامش: آب هست، خاک هست.
امیر موسوی: همهچی. تو باید همه اینا رو از اونجا بکنی، اینا رو ببری، اون خاکاش رو یه بار زیر و رویی بکنی، یه ذره آماده باشه. بعد بری محصول اون بذر مناسب رو بیاری و خلاصه یه کاری رو شروع کنی. این پروسهای که گفتم، خود این ممکنه برای اون کشاورز چند هزار دلار هزینه اولیه داشته باشه. و اون این هزینه رو نداره. یعنی یه بخش کوچیکی رو، در حد نیازهای شخصیاش میکاره معمولاً. ولی بیشتر از اون رو که بخواد کشاورزی بکنه و از این راه درآمدی کسب بکنه، نمیتونه.
شروع کشاورزی با همکاری آرن
امیر موسوی: حالا من چیکار کردم؟ توی اون پادکستهای قبلی که با هم ضبط کردیم، گفتم که من یه بار سوار اتوبوس شدم از نایروبی به کامپالا. اونجا با یکی آشنا شدم، شمارهاش رو داشتم. بعد ۱ ماه رفتم خونهاش. آرن. ما با هم رفیق شدیم دیگه از اون موقع و این آرن هم دقیقاً خانوادهاش توی یه منطقهای به نام سورتی زندگی میکردن. توی اون نواحی روستایی زندگی میکردن و زمین به همین شکل زیاد داشتن.
زمینهایی که عملاً نمیشد کاریش کرد. من با همین آرن صحبت کردم. گفتم بیا با همدیگه همچین کاری بکنیم و یه بخشی از زمینها رو ما در نظر گرفتیم. فکر کنم حدود ۳ هکتار بود. الان زمان گذشته، جزئیاتش یادم نیست. حدود فکر کنم ۳ هکتار بود که ما توافق کردیم که یه کاری انجام بدیم. من هزینههای اولیه رو بیارم. بعد خودم هم بیام و درگیر کار بشم، برای مخصوصاً فروشش، آرن هم با یه سری از دوستانی که توی فامیل و آشنایان داشت بیان.
زمین هم که مال اون بوده. بعد هر چقدر سود و ضرر داشتیم، ۵۰-۵۰. همینم من توی ذهنم بود که اگر کار نتیجهبخش بود، این چند هکتار رو ما یهو بکنیم ۱۰۰ هکتار. بعد بکنیم ۱۰۰۰ هکتار. از اونور دیگه ارتباطهایی داشتم که ارتباطام با سرمایهگذارهایی برقرار شده بود. من الان فکر میکنم واقعاً سرمایهگذار اتفاقاً ما زیاد داریم. آدمهای زیادی هستن که اگر تو بتونی واقعاً اونا رو توجیه کنی که یک کاری میتونه سودآور باشه.
امین آرامش: یعنی داخل ایران؟
تجربههای جدید و روزهای پرهیجان کشاورزی
امیر موسوی: آره. توی همین ایران من با یه دوستانی ارتباط گرفته بودم. ولی اون آدمها هم ساده نیستن که تو بری بگی من یه ایده بکری دارم. همین موضوع هندوونه، یادمه یکی از این سرمایهگذارهایی که من واقعاً حسام این بود عه، پس اون آدم الکی به این پول نرسیده.
صحبتهاش این بود که تو توی این اسکل کوچیک برو انجام بده نتیجه رو با همدیگه ببینیم. اگر نتیجه خوب پیش رفت من میگفتم الان حیفه. میدونی انقدر میتونه سود بده. ولی هوشمندی ایشون بود که به من گفت که نه الکی جوگیر نشو. یهو نگو بریم ۱۰۰ هکتار. تو مگه کشاورزی کردی قبلاً؟ مگه میدونی چه چالشهایی هست که هنوز با اطلاعات کسب کردن تو اونا رو نفهمیدی هنوز.
امین آرامش: یه چیز هست که تو نمیدونی، و نمیدونی چیا رو نمیدونی. باید بری توی کار و بفهمی تازه.
امیر موسوی: آره. حالا خلاصه ما شروع کردیم داستان رو. زمین رو آماده کردیم، کنارش یه خونه کوچیکی ساختیم. بعد خیلی روزای خوب و جالبی بود. برای خود من ارتباط با همون کارگرهای بومی که اونجا میاومدن.
تردید در مسیر زندگی
امین آرامش: یه وقتهایی سرت رو نیاوردی بالا ببینی، من کیام؟ اینجا کجاست؟ من یه وقتی، حالا اونایی که قسمت قبلی اگه شنیدن، یه وقتی میخواستم برم توی یه فضای خلوتی و از ایران اومدم. اصلاً اومدم آفریقا. بعد به خاطر کرونا اونجا موندم و اینا. خب اوکی، این قضیه حل شد. حال دیگه برگشتم. دیگه الان باز اینجا چیکار میکنم؟ یه همچین چیزایی تو ذهنت نمیاومد؟
امیر موسوی: چرا. همیشه میومد ولی جذابیت و هیجاناش غلبه داشت. من واقعاً وقتی تهران توی خونهام هستم، خیلی بیشتر احتمال این هست که دچار این سؤالات فلسفی بشم. اونجا خیلی کمتر بود. به خاطر اینکه اونجا تو مشغول یه کاری هستی. بعد داری میبینی تغییرات و خاک و زمین و خونه و آدمهایی که باهاشون روبهرویی، غذای این کارگرها باید تأمین بشه.
فکر میکنم یکی از راههایی که ما میتونیم توی زندگی، معنای زندگی رو پررنگ بکنیم، اینه که درگیر کارهایی باشیم که یه فیزیکمون باهاش درگیر بشه. جابهجا شدن یه مواقعی همینطوره. یعنی تو صرفاً بلند شی از یه نقطه بری به یه نقطه دیگه، چون جابهجا میشی، خود به خود مغزت هم میره توی فضای دیگهای. بعد شاید چون شروع کار بود و اولین بار بود واسهام، تازگی هم بیتأثیر نبود. بعد من از اینا ویدیو میگرفتم، استوری میذاشتم.
یه هیجان اینطوری هم واسه من داشت به عنوان یه آدمی که کلاً تولید محتوا و شبکههای اجتماعی هم همیشه برام جالب بود. حالا یه توضیحی بدم که ما توی اوگاندا دو تا فصل پر باران داریم. بین اینا فصول کم بارانه. قبل از فصل پر باران تو میکاری محصولات رو، توی فصل پرباران اون بارندگی، روزی ۱ ساعت بارون میاد. خیلی منظم، قشنگ، دوره کافی. واقعاً بهشت کشاورزی اونجاست.
کشاورزی فراسرزمینی: فرصتی بینالمللی
امیر موسوی: حالا برای اینکه بعضی دوستانی که شاید علاقهمند باشن، یه اصطلاحی داریم به نام کشاورزی فراسرزمینی. این رو میتونن دنبال بکنن. اصلاً یه انجمنی توی ایران داره و یه سری آدمها هستن، ایرانیهایی که یکی تو برزیل داره این کار رو میکنه، یکی توی آذربایجان، یکی توی اوگاندا و اینا همدیگه رو میشناسن. من به واسطه اینکه توی همین سفرها با بعضی از اینا دوست شدم، دیدم کامیونیتیشون رو.
امین آرامش: من فکر میکنم که این چقدر برای ما که توی اقلیم ایران داریم زندگی میکنیم، چه پدیده جالبیه. چون ما واقعاً توی خیلی از جاها، توجیه نداره کشاورزی با این وضعیت آبی که داریم. اینجوریه که اگه فراسرزمینی باشه، یه سری سرمایهگذار برن اونجا بکارن و بیارن تو ایران، چقدر چیز جالبی میتونه باشه.
امیر موسوی: دقیقاً. یکی از چیزایی که واقعاً ما باید جدی بگیریمش. حالا ما قبل از فصل پر باران، کاشتیم. اون روزا یادمه من یه بار رفته بودم کامپالا. یه بارون شدید گرفت. همه ناراحت ولی من ته دلم خوشحال بودم، چون میدونستم که هندونههامون دارن آب میخورن. این تجربهها خودش خیلی باحاله.
یه جاهایی آدم میگه هی فلانی، زندگی شاید همین باشد. آخر فصل، هندوونههای ما خیلی عالی بود. من وقتی که رفتم یه هندوونه رو آوردم قاچ کردم، اینو من یه ویدیو استوری کردم اون موقع یادمه. خوشمزهترین و شیرینترین هندوونهای بود که در تمام عمرم خورده بودم. خیلی عالی. یعنی هم قرمز، هم شیرین. واقعاً کار ما تا اون نقطه خیلی عالی پیش رفت. یعنی اون نظمی که برای کارهای دورهای که باید انجام میدادیم روی زمین، البته با وزارت کشاورزی اوگاندا هم در ارتباط بودیم. اونجا میتونستی بری اطلاعات بگیری. حتی ما بذر رو از خود اونا گرفتیم. بذری بود که اصلاح شده بود، مناسب بود.
چالشهای فروش محصول پس از برداشت
امیر موسوی: توی این نقطه که رسیدیم، یهو با یه سری چالشها روبهرو شدیم. اولین مشکل این بود. حالا فروش به چه شکل؟ یه سری خریدارهایی بودن که به ما قول داده بودن که بیان بخرن. یهو اینا اصلاً لحنشون عوض شد به محض اینکه هندوونه آماده شد. و من تازه متوجه شدم که اینا اصلاً یه بازی درمیارن.
یعنی یهو قیمت رو خیلی میارن پایین به تو پیشنهاد میدن. که عملاً یه جوری شد که هرچی ما هزینه کردیم، همون هزینهکردمون درمیاومد بعد از چند ماه زحمت. و یه روزهای خیلی پر استرس، فکر کنم همون وسط اوگاندا با آرن ما خونهشون بودیم و همینجوری منتظر. زنگ بزن اینور، بعد من توی فیسبوک توی گروه کشاورزان اوگاندا اطلاعیه میذاشتم، عکس از هندوونهها. بعد هندوونه محصولیه که وقتی آماده میشه، تو نمیتونی اولاً رو زمین همینجوری بذاری بمونه، دیگه باید بچینی. بعد وقتی که چیدی، هندوونه از اون روزی که چیدی به بعد، شروع میکنه به اینکه آروم آروم کیفیتاش میاد پایین.
محدودیت زمانی برای فروش هندوونه
امین آرامش: چند روز بعد، قابل استفاده است؟
امیر موسوی: فکر کنم تقریباً ۲ هفته زمان داشتیم. یعنی یه موقعی بود که یادمه به این فکر کردیم که ما توی ۲ هفته باید این محصول برسه به جایی که به خریدار خرد فروخته بشه. حالا توی خود اوگاندا بازار کوچیکتری داشت. توی کنیا بزرگتر بود. از همون زمان به این فکر کردیم که خب چیکار کنیم الان؟
یعنی انگار تمام سرمایهمون، داراییمون داره جلو چشممون همینجوری آب میشه و نابود میشه. اونجا به این نتیجه رسیدیم که بهتره ما بریم و در کنیا بفروشیم. و ۳ تا کامیون تقریباً میشد اون محصولی که داشتیم.
امین آرامش: رفتین بساط کردین کنار خیابونا.
امیر موسوی: شاید اگه اون کار رو میکردیم، یه بخشی از ضرری که کردیم کمتر میشد. محصول خیلی زیاد بود. تو اینو باید عمده بفروشی. بعد یه بازار بزرگ داره نایروبی که ما هدفمون این بود که بریم اونجا. یه کامیون رو فرستادیم یه شهر دیگهای توی کنیا که اون کامیون رو یه نفر اومد خرید و قرار بود پولاش رو فرداش بده که نداد.
امین آرامش: هنوز فردا نشده.
ناکامی در بازپسگیری بدهی به کمک پلیس
امیر موسوی: آره. بعداً ما هم یه واسطه، یکی از دوستان آرن رو فرستاده بودیم، اونم نتونست این پول رو بگیره. بعدش دوباره گفتیم خب چیکار کنیم؟ گفت با پلیس بریم پول رو پس بگیریم. که اون پلیس هم اینجوریه تو آفریقا، تو اگه بخوای از پلیس استفاده کنی باید یه پولی به پلیس بدی. یه درصدی از اون پول رو بگی، تو هم سهیمی. ما همه این کارها رو کردیم.
پلیسها اینجوریه که حتی یه موقعهایی توی طرفین، هر طرفی که بیشتر پول بده، پلیس طرف اون رو میگیره. ۵۰ دلار فکر کنم به خود پلیس دادیم و گفتیم نمیدونم، ۲۰-۱۰ درصد از اون پول هم هر چقدرش رو تونستی بگیری مال خودته. پلیس هم نتونست بگیره پول رو. بعد اون قسمتی که بردیم نایروبی، یک بازار خشن و پیشبینینشدهای بود واسه من. فکر کن اولاً اینکه من به عنوان یه آدم غیرسیاهپوست، من رو به عنوان یه آدمی میدیدن که این الان جیبش پر از پوله. یعنی همه میخواستن یه جوری بیان و از ما بکنن.
از دست دادن سرمایه
امیر موسوی: که دیگه اصلاً از یه جایی به بعد من به آرن گفتم، من فکر کنم من اصلاً اینجا دیده نشم خیلی بهتره. یعنی من رفتم و تلفنی با آرن در ارتباط بودم. بعد یه قوانینی داشت اونجا. این بود که یه نفر رو میکردن مسئول بار تو و میگفتن این میفروشه، قیمت هم اینجا روزانه مشخص میشه. قیمتی نیست که دست شما باشه که بتونی بیای بازی بکنی روی قیمت، تخفیف بدی.
قیمت اون روز یادمه گفتن ۳۰ شیلینگ کنیا هر کیلوگرمه. که از این ۳ شیلینگ میرسه به همون آدمی که اونجا وایستاده، یه مبلغی به خاطر اون جایی که بهت دادن، کامیون اگر زیاد بمونه باید هی روزانه بهش پول بدی. ما شروع کردیم به فروش. از اونور، خود کامیونی که آورده بودیم تقریباً هر کامیون فکر میکنم یه چیزی حدود ۷۰۰-۸۰۰ دلار هزینه داشت. این انتقال و خود اجاره کامیون.
امین آرامش: کل این سرمایه از کجا اومده بود؟ اون داستان خرید و فلان از تو بود همه؟
امیر موسوی: آره. ما شروع کردیم به فروش. فروشه میاومد. فروشه خب یه بخشی از این هزینههای ما رو داشت جبران میکرد. هزینه کامیونها رو جبران کرده بود. ولی هنوز خود محصول نشده بود. تهش من حساب کتاب کردم، یه چیزی حدود شاید ۴-۳ هزار دلار ما مجموعاً توی اون فصل از کاشت هندوونه ضرر کردیم. من الان دارم خیلی راحت میگم.
امین آرامش: داداش خیلی ترسناکه الان که داری میگی.
مواجهه با نقد و نظرهای اطرافیان
امیر موسوی: توی نایروبی میخواستم گریه کنم. یعنی هم من، هم همین شریکم آرن. خب اونم خیلی امید و آرزو داشت سر این کار. یعنی اصلاً اونم انگیزهاش این بود که یه خودی نشون بده و توی این کار ما بتونیم پیشرفت بکنیم. بعد فکر کن تو اینجا توی ایران گفتی من میخوام برم بیزنس کنم در یه قاره دیگه.
بعد چیکار داری میکنی؟ هندوونه. برداشتی رفتی توی اون بازار خشن نایروبی، بعد هم تازه ضرر کردی. یعنی حالا تو یه موقع میگی من میرم یه کاری، مثلاً هندونه فروش میشم ولی دارم چه سودی میکنم. نه، تو که رفتی ضرر کردی.
امین آرامش: بارت رو میبرن، پلیس هم میفرستی نمیتونی توجیه کنی. خیلی فاجعه است.
سویا بهعنوان محصول کمریسکتر
امیر موسوی: روزی که دیگه تموم شد و ما حساب کتابهای مالیمون روشن شد، بعدش ما راستی، یه فصل سویا کاشتیم. سویا محصول کمریسکتریه.
امین آرامش: خرابی نداره دیگه اونجوری مثل هندوونه.
امیر موسوی: میتونی خشکش کنی، اگه مقدارش کم باشه و دیرتر میتونی بفروشی. ولی سود هندوونه میتونه یهو به تو ۱۰۰ درصد، حتی ۲۰۰ درصد سرمایه اولیه سود بده، اگه خوب پیش بره. ولی سویا میتونه ۱۰ درصد، ۲۰ درصد سود بده. یا ممکنه همون پول خودت رو بده. ضرر هم بکنی ۱۰ درصد ضرر میکنی. ولی هندوونه خب خیلی ریسکش بالاتره. ما یه ذره برامون جذابتر بود که بریم سراغ هندوونه.
اصول کاشت هندوونه
امیر موسوی: ولی یه فصل وقتی هندوونه روی زمین میکاری، نمیتونی فصل بعد دوباره هندوونه بکاری. یه اصولی داره که هر محصولی یه زوجی داره. فصل بعد باید زوج اینو بکاری تا دوباره آماده بشه. ما سویا میتونستیم بکاریم یا چند تا محصول دیگه که سویا رو انتخاب کردیم. ولی دیگه توی اون زمان، من خودم به این نتیجه رسیدم که اولاً داشتم یه سری درسها میگرفتم. که خیلی خوبه که اگه من بتونم سر این یه قراردادهایی از قبل ببندم. یعنی حتی یه ارتباطهایی پیدا کردم با کارخونههایی که اونجا آب میوه میگرفتن.
اینا یه قیمت پایینتری به تو پیشنهاد میدن ولی توی شرایطی، یه جورایی خیال تو رو راحتتر میکنن. این مثلاً یه نکتهاش بود. یه نکته این بود که تو خیلی زودتر از اینکه محصولت آماده بشه باید شروع کنی به آدمها بگی بیان سر زمین، بیان چک کنن، یعنی تو یهو سوپرایز نشی. حالا در عین حال که تمام این اطلاعات داشت کسب میشد، من فهمیدم که تصور خامی داشتم از این داستان. من فکر میکردم میرم اونجا و طی ۲ سال وقت گذاشتن روی داستان، بارم رو میبندم به قول تو، ولی بعد دیدم نه داداش، اینجوری نیست که الکی به تو چیزی بدن، یعنی ایزی مانی وجود نداره.
تغییر مسیر شغلی یک ایرانی ماجراجو
امیر موسوی: تو اتفاقاً بعد از شکستم توی این فعالیت اولیه هندوونه، جمع بندیام این نبود که توی این کار سود نیست، جمعبندیام این بود که عه تازه دارم میفهمم که چجوریه که یه عده میتونن سود کنن ولی اینجوری هم نیست که راحت باشه. چون قبلش برام سؤال بود که اگه انقدر همه چی واضحه که خب همه باید بیان دیگه. تو بعدش میفهمی که نه بابا، یه سری کاراست که باید اینا رو یاد بگیری و ما شروع کرده بودیم به یادگیری.
جمعبندیام این بود که اگه من بمونم توی این کار، همینجوری حاضر باشم ضررهایی بدم، یه جاهایی سودای کمی بکنم، دوباره ادامه بدم، احتمالاً ۱۰ سال دیگه افتادم روی غلتک، شروع شده به سودهای خوبی، شاید ۱۰ سال دیگه بتونم، ۱۵ سال دیگه بتونم کل سرمایهای که درآوردم رو اونجا دیگه برگردم ایران، با اون پول بیام حالا چه میدونم چند واحد آپارتمان در تهران بخرم و بشه این ثمره این ۱۰، ۱۵ سال زحمت اونجا.
علاقه و اشتیاق به کار
امین آرامش: حالا سؤال اینه که آیا من دوست دارم این کار رو بکنم یا نه؟
امیر موسوی: نه، من دوست نداشتم. یعنی دیگه در حد یکی ۲ سال اوکی بودم، ولی در این حد یا همون پروژه قیر، من هیچ وقت دوست نداشتم عمرم رو در اون حوزه بگذرونم. ولی ذهنیتام این بود که من این کار رو راه میندازم، بعدش دیگه میشه یه جور Passive Income میشه واسه تو، نه اینکه بخوای هی دیگه درگیرش باشی.
سندرم «پول زود و زیاد»
امین آرامش: ببین این خیلی به نظرم چیز مهمیه. من اتفاقاً اینو به اسم حالا برای اینکه تو ذهن بچهها بمونه به اسم یه چیزی میگم سر کلاسها، به اسم سندرم ز ز. میگم. آقا ما پول زود و زیاد نداریم. هر چیزی که از دور انقدر جذاب به نظر میرسه، یارو میگه ببین بیا این دوره من رو شرکت کن، بیا فلان کار، تمام دیگه پولدار میشی. این حتماً یه چیزایی داره که تو الان نمیدونی چون خیلی ساده است دیگه. اگه انقدر ساده بود، ببین تو الان چه مزیتی داری که این کار رو میخوای انجام بدی و دیگران ندارن.
اگر که مزیتهای رقابتی کافی داری، یعنی تو یه چیزایی داری که خیلیا ندارن، احتمالش بیشتره که تو رو به درآمد زیاد برسونه. ولی اگه کل داشته تو اینه که فقط اینو فهمیدی، یعنی انگار کل داشته اینه که آقا یه گنجی هست، من نقش گنجی رو پیدا کردم، نداریم همچین چیزی. نقشه گنج رو همه دارن. الان توی عصر اطلاعات، این دورهای که تو داری میبینی رو همه بهش دسترسی دارن. چه جوریه تو با دیدن یه دوره قراره پولدار بشی؟
این وسط اگه قرار باشه کسی پولدار بشه، همون کسیه که داره اون پکیج رو به تو میفروشه. ولی هیچ چیزی وجود نداره که با یه دوره پولدار شد. نمیشه واقعاً چون در دسترس همه هست. اگه قرار بود همه پولدار بشن، یهو ناگهان تعداد پولدارها خیلی زیاد میشد و نمیشه. پس لابد یه سری گیر و گور داره که تو الان ازش خبر نداری.
تلاش در مقیاس کوچک برای ارزیابی
امیر موسوی: دقیقاً و یه راه میتونه این باشه که تو برای فهمیدن اون گیر و گور توی اسکیل کوچیک برو تلاش کن، طی چند ماه. من بعد از یه دوره ۴-۵ ماهه، تقریباً دیگه به جمعبندی رسیدم واسه موضوع کشاورزی در آفریقا. برای شخص خود من، ممکن بود برای افراد دیگه به نتیجه دیگهای برسه، ولی برای شخص خود من دیگه پروندهاش بسته شد، تکلیفم روشن شد. ولی فکر کن این توی ذهن من میموند.
از اون موقع من هی هر کسی رو میدیدم میگفتم یه چیزی هست، چجوریه، هندوونه بکاری فلان میشه. بعد دیدی بعضیا میگن آقا من اگه پول داشتم، الان تو یه نفر رو پیدا کن ۱۰۰ هزار دلار به من بده، میرم اونجا چقدر هندوونه میکارم میفروشم، این ۱۰۰ هزار تا رو میکنم ۳۰۰ هزار تا. خیلی اوقات، شاید در ۹۹ درصد مواقع آدمایی که این حرف رو میزنن در واقع نمیدونن که چه چالشی داره و الا ببین سرمایهگذارها هم، یعنی آدمهایی که پول دارن و میخوان این پول رو بیشتر کنن، اونا هم خب معلومه دوست دارن یه همچین چیزی. ولی با یه حرف تو هیچوقت اون آدمخوام نمیشه. اون آدم اگر که انقدر زود باور بود که به این پول نمیرسید.
دو حالت: شدن یا نشدن
امیر موسوی: معلومه که اونم یه دقتی داره، حواسش هست به چالشهای مسیر، ۴ تا کار انجام داده قبلاً. پس اون به سادگی تو ممکن نیست که سریع بگه عه بریم ۱۰۰ هزار دلار رو بریزیم توی این کار. نه واقعاً به چالشها فکر میکنه و این خیلی خوبه واسه خود ماها. اگر که فکر میکنیم نقشه گنجی به قول تو داریم، بریم توی اسکیل کوچیک انجام بدیم. دو حالته، یا میشه که تو هی این رو بزرگتر میکنی، یا نمیشه مثل حالتی که برای من پیش اومد و منم الان نباید ناراحت باشم وقتی یا میشه یه سناریو عقلانیه. خب پس خوشحال باید باشم.
تست ایدهی کارآفرینی
امین آرامش: بالاخره همین که یه گزینه حذف میشه شاید در ظاهر اینجوری باشه که تو باخت دادی ولی اینم یه دستاورد بزرگه. تو یه چیزی که قرار بود مدتها توی ذهنت باشه، اگه اون کار رو بکنم عجب چیزیه، و تو وقتی یه دونه کار انجام نشده داری روی کیفیت زندگی الانات اثر میذاره. میدونی چرا؟ چون تو چیزی که الان داری رو ازش لذت کافی نمیبری. چون میگی اگه اون رو انجام میدادم، اون عجب چیزی بود در حالی که اون رو تست کردی به یه نه رسیدی. خود این نه خیلی ارزشمنده. خیلی ارزشمنده. منم یه همچین چیزی دارم.
حالا نمیدونم این رو برات تعریف کردم قبلاً یا نه. من یه برههای توی ذهنم این بود. من از دکترا خوندن خسته شده بودم. گفتم من که قرار نیست برم بشم استاد دانشگاه، خب چیکار کنم؟ مثلاً یه کار ارزش آفرین. ما یه دونه کلوچه سنتی داریم توی زاهدان که البته بهش میگن کلوچه زابلی چون از اونجا داره میاد، خواستگاه اصلیاش اونجاست. گفتم خب من یه تولیدی کلوچه راه میندازم توی زاهدان، کلی آدم براشون شغل ایجاد میکنم، اینو میارم یه دونه برند ثبت میکنم توی تهران و این رو میفروشم. اون موقع نمیدونم چرا ولی به ذهنم رسید که قبل از اینکه تولیدی راه بندازی برو از بهترین کلوچهفروشی زاهدان اون جنس رو بیار ببین اصلاً تو این رو میتونی توی تهران بفروشی؟
امیر موسوی: چه خوب که این به ذهنت رسیده.
آسون بودن شغلها از دور
امین آرامش: نمیدونم چرا به ذهنم رسید ولی واقعاً به ذهنم رسید و یه سفارشی دادم. یه ۲ تا کارتن موز رو پر کردن برام از کلوچه و با اتوبوس فرستادن از زاهدان. رفتم ترمینال جنوب تحویل گرفتم. توی اون پکیج بستهبندی که توی ذهنم بود بستهبندی کردم، یه دونه لوگو براش زدم و فلان و تاریخ انقضا و اینجور داستانا. حالا خلاصه بحثاش خیلی مفصله. بازاریابی کردم و دیدم که همین چیزی که تو میگی شاید بشه ولی این بازی من نیست.
این یک بخشاش اینه که آیا این بیزینس جواب میده؟ یه بخشاش اینه که آیا من آدم این بیزینس هستم؟ یعنی همین چیزی که داری میگی. من ۱۰ ساله اگه توی کار هندوونه وقت بذارم شاید بشه اما آیا من آدمیام که ۱۰ سال وقت بذارم؟ که برای تو جواباش نه هست. برای من جواباش این بود که نه واقعاً. یعنی من اصلاً آدم این کار نیستم. ضمن اینکه چه چالشهایی داره. از دور خیلی خوشگله. این کلوچه خیلی ارزونه، فلانه، اینجوری تمامه دیگه. یه دونه اکسل ضرب در دو میشه چقدر پول زیاد میشه. میری توی عمل میبینی نه واقعاً اینجوری کار نمیکنه.
بازگشت به تور لیدری: ترکیبی از عشق به سفر و معلمی
امیر موسوی: آفرین. دقیقاً همینه. من نتیجهگیریام این بود اون موقع چون قبلش خب تور برگزار کرده بودم، همین کار تولید محتوا در مورد سفر، ترول بلاگری کرده بودم. ولی چرا من تور رو روش تمرکز نکرده بودم؟ چون فکر میکردم که خب این یه درآمد آروم آرومی داره میده. درسته یه کاریه که الان برام خیلی واضحه، توش میتونم کار بکنم ولی خیلی آروم آرومه. بعد یه سری ریسکها داره، استرسها داره. توی اون تجربه فهمیدم که ریسک و استرس رو که همه چی داره. تو به جز کار کارمندی، اینکه بری صبح تا غروب سرکار و برگردی خونه، هر کاری بخوای بکنی، حتماً ریسک داره، حتماً استرس داره.
استرس یعنی که داری یه کاری میکنی دیگه. خب پس اون که هیچی، اون ذاتی این موضوعه. از اونور هم فهمیدم که اوکی اگه قراره که ۱۰ سال مشغول یه کاری باشم و بعد بخواد به نتایج خیلی خاصی برسه، تور لیدری میتونه واسه من اونجوری باشه. چون تور لیدری یعنی من دارم سفرهام رو میرم، کاری که دوست دارم رو انجام میدم، معلمیام رو دارم. من معلم بودم دیگه. سالیان سال معلم بودم.
تور لیدری یک نوعی از ادامه اون معلمی هم واسه من هست. حالا تو چیو داری به بقیه توضیح میدی، آموزش میدی؟ اینکه فرض کن کشورهای آفریقایی مثلاً استعمار آفریقا چهجور بوده، تاریخ بردهداری چی بوده، بعد از استقلالشون چیکار کردن. ۲ تا کتاب میخوندم میومدم تعریف میکردم. این رو دوست داشتم و بعد اونجا بود که با یه اطمینان بیشتری گفتم بیام برگردم به همون تور لیدری.
ترکیب علایق با حرفه برای خلق مسیر زندگی ایدهآل
امین آرامش: ببین این بازآفرینی یک مفهوم کلاسیک توی یک شغل دیگه خیلی چیز باحالیه که به ذهنت رسیده. این خیلی چیز ارزشمندیه. تو فهمیدی من معلمی رو دوست دارم، دیدن دنیا رو هم دوست دارم. خب من قبلش این بوده اون چیزی که توی ذهنت بوده، سناریو این بوده برم از یه سری راههایی که زود میشه پول دربیارم، دربیارم که بعد برم جهانگردی کنم.
حالا این به ذهنت رسیده که خب حالا یه شغلی پیدا کنم که هم بتونم باهاش دنیا رو ببینم، هم به معلمی علاقه دارم و اینکه این بازتعریف این شغل برای خودت خیلی چیز ارزشمندی بوده. یعنی این به نظرم اصلاً چیز کمی نیست.
منابع معتبر و صحت اطلاعات
امیر موسوی: ببین حتی بذار یه ذره من گسترشاش بدم. من یه دورهای کار روزنامهنگاری میکردم. بری از دل یه سری منابع معتبر محتوا رو بیرون بکشی و بتونی اینا رو ارائه بدی. توی همین کار مجدداً با این موضوع روبهروام. یعنی اینکه تو بتونی در مورد یه موضوعی چهجوری تحقیق کنی. یا همون دوران دانشگاه یکی از چیزهایی که در من از اون روزگار به یادگار مونده، اهمیت منبع معتبر واسه ارائه اطلاعات.
یعنی که فکر نکنیم که همینجوری بریم توی ویکیپدیا، اینور اونور یه چیزی بخونیم بگیم آقا معلمی دیگه ارائه بدیم. نه. چهجوری بتونیم درست و غلط رو بین اونا تشخیص بدیم. اصلاً این ویژگی که این موضوع مهمه، حساس باشیم. من فکر میکنم یکی از کارهایی که نهاد دانشگاه با ما میکنه، مستقل از اینکه رشتهمون چیه به ما میگه این موضوع انقدر مهم هست که تو روش حساس باشی. در حالی که شاید بدون اینکه تو یه تز دانشگاهی بنویسی، شاید یه جورایی بگه حالا چه فرقی داره دیگه.
حالا یه کسی گفته که اینو خیام درست کرده ولی یه منبع معتبر میگه نه این انتصاباش به خیام جزء غلطهای مصطلح است و تو اینجا میفهمی عه پس من دیگه مثل اون آدمی که بدون تحقیق میاد یه حرفی میزنه، اون حرف رو نزنم. کلیشه ما زیاد داریم در مورد خیلی جاها، خیلی بناهای دیدنی هست که ممکنه تو بری اونجا و ببینی ۹۰ درصد آدما دارن اونو میگن.
رستورانی روی خط استوا
امیر موسوی: مثالاش رو برات بزنم. روی خط استوا در کشور اوگاندا، اونجا یه آقایی اومده یه رستوران زده، یه رستورانه که در واقع یه شرکته. اسم شرکتاش هم گذاشته اکوایتور. بعد به نام شرکتاش گواهی صادر میکنه، یعنی میگه تو اومدی اینجا، گواهی اینکه تو روی خط استوا اومدی. حالا اینا بامزگیهاشه. توی رستوراناش یه میز گذاشته اینور، یه صندلی اونور، یه صندلی.
یه نفر در نیمکره شمالی میشینه، یه نفر در نیمکره جنوبی، با همدیگه قهوه میخورن. ولی یه کاری هم که اونجا میکنن اینه که یه سطل آب میارن، یه ذره اونورتر، یه ذره اینورتر، و روی خط. نشون میدن که این آب وقتی که از سوراخ میخواد بره پایین، اونور، ساعتگرد میچرخه، اینور پادساعتگرد، روی استوا هم صاف میره پایین. شاید همه حتی آژانسها و تورهایی که میرن اونجا هم این رو با آب و تاب میگن واسه مسافرا.
اون آقایی هم که اونجاست که داره از این راه پول درمیاره. ولی اگر که تو به عنوان یه آدمی که منبع معتبر میشناسه بری این رو سرچ بکنی، اثر نیروی کوریولیس در حدی نیست که توی چند متر اثر بذاره، بلکه توی ابعاد بزرگ، یعنی جریانهای جویه که خودش رو میتونه نشون بده. درسته یه همچین چیزی هست اصلش، ولی اون نمایش ساختگیه. بر اساس نمیدونم اینکه آب رو چهجوری بریزن، در واقع دارن گولات میزنن.
من وقتی که اونجا مسافرهایی رو میبردم اینو بهشون میگفتم یا حتی اون لینک رو میفرستم که آقا ببینید این اصلش توی اون ابعاد درسته ولی توی این فواصل نباید باشه. حتی با اون آقایی که خودش اومده بود یه بار بهش گفتم. فکر کن تو داری از یه راهی پول در میاری، یه نفر بیاد بگه از بیخ و بن رو هواست.
شکستهای پی در پی تا کشف مسیر درست
امیر موسوی: حالا خلاصه میخوام بگم همه اینا با همدیگه جمع میشه و توی اون شغل جدید برای من خودش نمود پیدا میکنه. همون زمان که دیگه من کلاً اون کار کشاورزی و قیر و همه این داستانا، دیگه پروندهاش داشت بسته میشد. خب من یه سری درخواست داشتم که ما میخوایم برنامه تور کنیا داشته باشیم، اوگاندا داشته باشیم، اتیوپی داشته باشیم. شروع کردم بعضی از اون برنامهها رو اجرا کردن.
امین آرامش: خب وایسا. الان پس تو یه آدمی هستی که میشه گفت کار اصلیات برگزاری توره. درسته؟
امیر موسوی: درسته.
امین آرامش: الان میتونیم بگیم که همه تجربههای قبلی قبل از برگزاری تورهات رو تعریف کردی و میتونیم ازشون رد شیم؟
برند شیخ علی میرزا
امیر موسوی: یه دونه دیگه بود که نگفتم. اونم شبیه همین کلوچههایی که تو گفتی. ما هم برای فروش شیره و کشمش ملایر در سطح ایران یه برندی رو طراحی کردیم به نام شیخ علی میرزا. بعد این شیخ علی میرزا اسم اولین حاکم ملایره. بعد دقیقاً لوگو و بستهبندی و اینجوری که هر بسته شیره یه دونه توضیحات ازش آویزون بود که یه طرفش در مورد اون محصول بود، یه طرفش در مورد یه قصه تاریخی. خیلی خلاصه و شیک.
امین آرامش: اینا رو من دیدم اتفاقاً. یعنی جزو همون اولین روزهایی که من با تو آشنا شدم، دیدم همچین چیزی هست.
امیر موسوی: این کار، خب ما برای برندسازیاش خیلی زحمت کشیدیم. سایت زدیم، نمیدونم پیج اینستاگراماش محتوا تولید کن، مهمون خارجی میاوریم توی اون فضا محصول رو معرفی کنیم. خیلی خلاصه ذوق و شوقاش رو داشتیم.
ایجاد یک برند و سایت موفق
امیر موسوی: ولی اونم من فهمیدم که برای اینکه تو محصولهای محدود بفروشی به صورت اینترنتی، وقتی میتونی از این راه پول خوبی به دست بیاری که هر سبد خریدت حالا با اسکیل الان بخوام بگم، برای تو ۵۰۰ هزار تومن سود داشته باشه. یعنی مشغول فروش یه چیزی باشی که هر سبد خریدت حداقل ۵۰۰ هزار تومن سود داشته باشه.
ولی اگر اینطوری نیست، که مثلاً شیره و کشمش اینجوری نیست، چون فضا خیلی رقابتیه. وقتی یه مقدار جزئیه، تو مگه چقدر میتونی در ماه شیره بفروشی؟ حالا ممکنه بعضیها فکر کنن اون ۵۰۰ هزار تومن چی میتونه باشه. یه نمونهاش میتونه محصولات آموزشی باشه. محصول آموزشی از محصولاتیه که حالا تو هرچقدر زحمت کشیدی، هر کاری کردی، یه دونه دوره آموزشی وقتی میفروشی.
اینکه خیلیا میخوان برن سراغ پکیج بیدلیل نیست. حالا خلاصه اینا هم یه درسهایی بود که از اون داستان. و یه چیزی هم که خیلی به نظرم مهمه سایت درست کردن واسه یه کاری. سایتت رو چهجوری سئو کنی، چه جوری بیای لوگو بسازی، برند بسازی، قصه داشته باشه برندت، چجوری بتونی محصولات و همون چیزی که آویزون میشه، توضیحات شیک و پیک ارائه بدی.
امین آرامش: و همه اینا رو توی اون کار انگار مجبور شدی در عمل یاد بگیری.
توجه به جزئیات و ارزشمندی مخاطب
امیر موسوی: من اینا رو وقتی که اومدم تور رو جدی بگیرم گفتم اوکی حالا من نمیخوام یه تور لیدر معمولی باشم، میخوام تور لیدری باشم که وقتی که میریم سفر، اونجا میام یه هدیه کوچیک میدم به همسفرها که روش یه جمله قشنگ نوشتیم. توی این سفر آخری که ما رفته بودیم، یه چیز جاسوئیچیمانند بود که یه طرفش یه آینه کوچیک بود، یه طرفش یه جملهای بود که این جمله رو من خیلی دوست داشتم و این رو همیشه همون موقع که داشتم میرفتم برای هندوونه و اینا تکرار میکردم.
حتی توی اینستاگرام یه پست گذاشتم در موردش. اینکه چشم از پنجره بردار منجی در آینه است. اینا کارای کوچیکیه که تو انجام میدی ولی میتونه اثرهای زیادی بذاره. یعنی با سلیقه بودن در هر کاری که تو میخوای انجام بدی. تو توی ذهنت بیار مثلاً رستوران، نمیدونم هر کاری. یه سری آدم اون کار رو انگار دارن کثیف و همینجوری انجام میدن، یه سری آدم انگار میبینی عه به اینم فکر کرده؟
مثلاً توی رستوران میخوای بری دستشویی میبینی جملهای که رو دستشویی نوشته نشون میده که این آدم به این هم فکر کرده. یعنی میبینی یه چیزاییه اون تابلوش، برندش، منویی که میاره. شاید این رو من توی همون شیخ علی میرزا تمرین کردم که وقتی حالا خواستم تور رو جدی بگیرم گفتم من برای برنامه سفری که میخوام برگزار کنم یه دفترچه آماده میکنم.
تشخیص زمان مناسب برای توقف یک کار
امین آرامش: خب وایسا وایسا. چون من راجع به تور میخوام شاید مفصل باهات حرف بزنم. چه مزیتهایی داری و فلان. فعلاً اینا رو نگو بذار این تیکه رو جمعبندی کنم. پس ما با یه آدمی طرفیم قبل از برگزاری تور به صورت کاملاً جدی، که رفته چیزهای مختلف رو تجربه کرده و همش هم رفته توی دیوار. یعنی رفته کشاورزی کرده، بز سعی کرده بفروشه، شیخ علی میرزا خواسته راه بندازه و هیچ کدوم جواب نداده. درسته؟ یعنی این اتفاقها افتاده.
امیر موسوی: درسته.
امین آرامش: یه سؤال. اینکه به این نتیجه برسی که این کاره نباید ادامه داده بشه و این رو باید شکستاش رو اعلام کنیم، معیارهای خاصی هست. چون همینجور که خودت گفتی بعضی از اون کارها رو اگه ادامه میدادی شاید یه اتفاق خوبی میافتاد. چیزی هست؟ چون به نظرم اینم خیلی توانایی مهمیه که تو بدونی کجا کرکره رو بکشی پایین.
امیر موسوی: دقیقاً آفرین.
امین آرامش: اینو چیزی میتونی بگی که چی یاد گرفتی؟ چون من این سؤال رو خیلی دیدم بچهها میپرسن که از کجا بفهمم که این کار رو دیگه نباید ادامه بدم؟
این گفتوگو هنوز تموم نشده. میتونید ادامه مسیر شغلی و ورود به حرفه تور لیدری امیر موسوی را در قسمت دوم این گفتوگو دنبال کنید. در ادامه گفتوگو، قراره کلی اطلاعات مفید درباره تور لیدر شدن یاد بگیرید. پس ما با همراه باشید.
بهت پیشنهاد میکنم ویدئوی این گفتوگوی جذاب و دیدنی رو حتماً در یوتیوب ببینی.
این گفتوگو را دوست داشتید؟ حتماً دیدگاهها و سوالات خود را با ما به اشتراک بگذارید.