در این مطلب، به محتوا و نکات گفتگوی امین آرامش و رامتین شهرت، بنیانگذار بومگردی نارتیتی، در اپیزود صد و بیست و یکم پادکست کارنکن پرداختیم.
گفتوگو با رامتین شهرت
امین آرامش: سلام رامتین شهرت عزیز. خیلی خوش اومدی به «کارنکن». از صبح یه عذاب وجدان کوچیکی دارم که چرا نگفتم با همسرت، تینا، بیای. چون تا جایی که میدونم شما «نارتیتی» رو با هم شروع کردید، درسته؟
رامتین شهرت: سلام امین جان. خیلی خوشحالم اینجام. بله، ما سال ۹۴، درست بعد از ازدواجمون، کار روی نارتیتی رو شروع کردیم و تا الان همهچیز با هم بوده. البته همیشه یه تیم خوب همراهمون بوده و همهمون با هم زحمت کشیدیم، ولی هستهی اصلی من و تینا بودیم.
امین آرامش: داستان یک زوج که با هم کسبوکار راه انداختن همیشه جذابه، مخصوصاً وقتی اون کسبوکار یه اقامتگاه بومگردی تو شهری دور از تهران باشه. تینا تهرانیه و تو اون رو با خودت به یزد بردی. این خودش شروع یه ماجرای بزرگه!
رامتین شهرت: دقیقاً! تینا نمیرانیان، تهرانیه و من اون رو از تهران بردم به تفت، یه شهر کوچیک نزدیک یزد. اون اوایل خیلیها بهمون انتقاد میکردن و سر اینکه ما چند ماه دوام میاریم شرطبندی میکردن! ولی خب، الان نزدیک به ده ساله که اونجاییم و دوام آوردیم.
امین آرامش: دوام آوردن شاید کلمهی درستی نباشه! شما اونقدر موفق شدید که پاتون به تلویزیون ملی باز شد و خیلی از آدمهای معروف مسیرشون رو کج میکنن که بیان و نارتیتی رو ببینن. این بیشتر شبیه پیشرفته تا دوام آوردن.
رامتین شهرت: لطف داری. ولی برای ما مهمترین بخش ماجرا اینه که زندگی خوبی داریم. سبک زندگیمون قشنگه. این از درخشان بودن کسبوکارمون هم برامون باارزشتره.
از دانشگاه تا یک خانهی کاهگلی در تفت
امین آرامش: پس بذار برگردیم به عقبتر. اصلاً چی شد که سر از رشته گردشگری درآوردی و ایده بومگردی به ذهنت رسید؟
رامتین شهرت: من با رتبهی کنکور خیلی خوب رفتم گردشگری دانشگاه علامه. اون موقع بابام یه هفته منو خونه راه نداد که چرا شریف نرفتم و رفتم سراغ این رشته! اون زمان واقعاً فکر میکردم کشور به نیروی متخصص گردشگری نیاز داره. مخصوصاً وقتی تو یزد زندگی کنی و این همه پتانسیل رو ببینی که داره هدر میره، زورت میاد. خلاصه لیسانس و ارشد رو گردشگری خوندم ولی کمکم از تهران خسته شدم. تهران برام شلوغ، گرون و غیرقابل تحمل شده بود.
امین آرامش: و راه فرار از تهران، برگشتن به یزد و راهاندازی نارتیتی بود؟
رامتین شهرت: دقیقاً. ما یه خونه پدربزرگی تو تفت داشتیم. فقط باید تینا رو راضی میکردم که از تهران بیاد یزد! جالبه که من وقتی رفتم خواستگاری، نه کار داشتم، نه سربازی رفته بودم و نه بابای پولداری داشتم. پدر تینا هم فقط یه شرط گذاشت: «دختر منو یزد نمیبری!» ولی خب، گذر زمان و لطف تینا باعث شد که راضی بشن و ما با پولی که برای عروسی کنار گذاشته بودیم، اون خونه رو مرمت کردیم و نارتیتی متولد شد.
امین آرامش: شما درست زمانی شروع کردید که موج جدید بومگردیها و سفر توریستهای خارجی راه افتاده بود. اولین مشتریها چطور پیداتون کردن؟
رامتین شهرت: من از طریق دوستای دانشگاهم که تو آژانسهای مسافرتی کار میکردن، چند تا مهمون اولیه پیدا کردم. توریستهای خارجی هم که میان ایران، معمولاً یه لوپ سفری مشخص دارن. وقتی از هم میپرسیدن کجا بودی و اسم نارتیتی رو میشنیدن، برای ما تبلیغ میشد. خیلی زود کارمون گرفت. اونقدر که اولین سالی که کتاب معروف «لونی پلنت» بعد از شروع کار ما چاپ شد، ما توش به عنوان یه پیشنهاد ویژه معرفی شدیم. فقط دو تا مکان تو کل ایران این امتیاز رو گرفته بودن.
امین آرامش: چی داشتید که اینقدر خاص بودید؟
رامتین شهرت: ما یه محصول دقیقاً فیت بازار خارجیها داشتیم. نارتیتی جایی بود که برخلاف همهجای ایران که باید بدو بدو کنی، میتونستی بیای و «هیچ کاری نکنی». ما باغ بزرگی داریم، فضا متنوعه و آدمها میتونستن انتخاب کنن که تو جمع باشن یا تو خلوت خودشون. غذاهای تینا فوقالعاده بود، زرتشتی بودن ما برای توریستها جذابیت فرهنگی داشت و از همه مهمتر، ما واقعاً مهموننواز بودیم. هر مهمون برامون مثل یه فامیل عزیز بود که از راه دور اومده.
امین آرامش: و این صمیمیت باعث میشد خود مهمونها هم با هم دوست بشن؟
رامتین شهرت: دقیقاً! ما آدمها رو با هم دوست میکردیم. سفرههای ناهار و شاممون جمعی بود، همیشه بازیهای رومیزی پهن بود و هر شب یه جمع خانوادگی گرم شکل میگرفت. این اتفاقی بود که جاهای دیگه کمتر میافتاد.
تولد دوباره نارتیتی
امین آرامش: همهچیز خوب پیش میرفت تا اینکه کرونا رسید و مرزها بسته شد.
رامتین شهرت: درسته. ولی راستش رو بخوای، چون ما کسی رو تو کرونا از دست ندادیم، اون دوره بهمون خیلی خوش گذشت. انگار یه کشتی بودیم که با تمام سرعت داشت حرکت میکرد و یهو ایستاد. ما از این توقف لذت بردیم. چون اجاره هم نمیدادیم و فقط من و تینا بودیم، خرج زیادی نداشتیم و یه جورایی با دعوت از دوستامون به نارتیتی، اموراتمون رو گذروندیم.
امین آرامش: و اتفاق بزرگ بعدی، حضورتون در برنامه «کتابباز» بود. اون ماجرا چطور پیش اومد؟
رامتین شهرت: اون برنامه واقعاً ما رو نجات داد. آبان ماه بود، دوباره محدودیتها برگشته بود و ما هیچ درآمدی نداشتیم. من هم وقتی پول درنمیارم، کلافه میشم. به دوستمون احسان عبدیپور پیام دادم که کی بیام پیشت درد و دل کنم؟ گفت بیا «کتابباز» یه برنامه ضبط میکنیم، شاید پخش شد! و پخش شد و بعد از چند سال، ما هنوز مهمون جدید از طرف اون برنامه داریم.
امین آرامش: بعد از اون برنامه، یه دسته جدیدی از مهمونهای ایرانی به سمت شما سرازیر شدن.
رامتین شهرت: بله. نارتیتی شد پناهگاهی برای آدمهایی که دلشون گرفته بود و دنبال یه جای دنج و صمیمی میگشتن. ما هم برای اینکه ارتباطمون رو با جامعه محلی بیشتر کنیم، رویدادهای مختلفی مثل «دوشنبههای قصهگویی»، «سمپوزیوم هنر محیطی» و رویداد «رخان» که شبیه تدکس بود رو برگزار میکردیم.
امین آرامش: این رویدادها اونقدر گرفت که به فکر توسعه افتادید.
رامتین شهرت: دقیقاً. ما خونهی روبهرویی رو با هزار مکافات خریدیم و مرمتش کردیم تا بشه «خانه فرهنگ نارتیتی». سه تا اتاق اقامتی و یک کافه اونجا راه انداختیم و رویدادها جون تازهای گرفت.
امین آرامش: ولی این سرعت زیاد، دردسرساز شد.
رامتین شهرت: بله. من آدم یواشی هستم ولی انگار برای اون محله هنوز سرعتم زیاد بود. توسعه گردشگری، تغییرات اجتماعی به همراه داره و این تغییرات باید آروم اتفاق بیفته. مشکل اصلی، جای پارک و شلوغی بود که همسایهها رو اذیت میکرد و باعث شد ما بعد از مدتی، کافه و رویدادهامون رو متوقف کنیم.
تجربههایی از راهاندازی بومگردی
امین آرامش: فرض کن الان با تجربه این ده سال، میخوای دوباره نارتیتی رو راه بندازی. چه اشتباهاتی رو تکرار نمیکنی؟
رامتین شهرت: سوال خیلی خوبیه. چند تا اشتباه بزرگ داشتیم.
- اشتباه اول: نارتیتی روی شونههای من و تینا سوار بود. این باعث میشد هم ما اسیر کار بشیم و هم کسبوکار قابل توسعه نباشه. اگه برمیگشتم عقب، از روز اول برای سیستمسازی و کم کردن وابستگی به خودم، هزینه و فکر بیشتری میذاشتم.
- اشتباه دوم: ما تو طراحی محصول خوب بودیم، ولی تو پروموت کردنش ضعیف عمل کردیم. رویدادها ناخواسته کار مارکتینگ رو برامون انجام میدادن. وقتی متوقف شدن، فهمیدیم که چقدر به یه استراتژی بازاریابی جدی نیاز داریم. الان تازه شروع کردیم به تبلیغات هدفمند.
- اشتباه سوم: ما دادههای مهمونها رو جمع میکردیم، ولی خیلی کم بهشون رجوع میکردیم. الان میفهمم که دونستن چهارتا عدد و رقم ساده چقدر میتونه تو تصمیمگیریهای بزرگ بهت جرئت و دید بده.
امین آرامش: خیلیها تصویر روشنی از بومگردی ندارن. از نظر تو، فرق اصلیش با هتل چیه؟
رامتین شهرت: بومگردی در اصل، یعنی انتقال یک تجربه بومی به مهمان. این تجربه میتونه از طریق غذا، فرهنگ، بازی، صنایع دستی و حتی نوع تفکر میزبان باشه. فرق اصلی یه بومگردی خوب با هتل، روح زندگی و عشقی هست که توش جریان داره. متاسفانه الان به هر خونه متروکهای که فقط تمیز شده، میگن بومگردی و این مفهوم رو کمرنگ کرده. اما یه بومگردی واقعی، جاییه که توش حس یه خونه گرم و صمیمی رو تجربه میکنی.
کلام آخر
امین آرامش: با تمام این چالشها، همچنان پر از ایده و انرژی هستی.
رامتین شهرت: من یه رسالتی برای خودم تعریف کردم که فقط به نارتیتی فکر نکنم، به کل این صنعت کمک کنم. صنعت بومگردی ایران الان از نظر کیفی و اعتبار دچار ضعفه. چند وقته خیلی جدی دارم فکر میکنم که یک مسابقه یا جایزه سالانه برای معرفی بهترین بومگردیهای ایران طراحی کنم. کاری که باعث بشه سطح کیفی همه بره بالا. این ایدهی خامیه که تازه تصمیم گرفتم مصمم دنبالش کنم.
امین آرامش: ایدهی فوقالعادهایه و امیدوارم عملی بشه. حرف آخر؟
رامتین شهرت: حرف آخرم اینه که گردشگری، گنج ایرانه. ولی یه سری سیاستگذاریها باعث شده ما نتونیم از این گنج استفاده کنیم. فکر کن اگه درهای کشور به روی توریستهای خارجی باز بود، همین نارتیتی و صدها کسبوکار مثل ما چه رونقی میگرفتن و چقدر پول وارد اقتصاد کشور میشد. این واقعاً زور داره… ولی با همه اینها، ما کارمون رو میکنیم. ما استاد این هستیم که هی یه کارت جدید رو کنیم و چرخمون رو بچرخونیم. و در آخر، شما رو دعوت میکنم به نارتیتی. قول میدم بهتون خوش بگذره!
امین آرامش: رامتین شهرت عزیز، ممنونم که داستان شنیدنی و پر از درس خودت رو با ما به اشتراک گذاشتی. دمت گرم.
پیشنهاد میکنیم تماشای این گفتگوی جذاب رو در یوتیوب از دست ندید:
اگر شما هم یک خانهی قدیمی و پدربزرگی داشتید، دوست داشتید اون رو به چه چیزی تبدیل کنید؟