karnakon.ir

گفت و گو با محسن وفانژاد | هم‌بنیان‌گذار ویجیاتو و ویجی‌لند

نام نویسنده: الناز یزدانی پرست

گفت و گو با محسن وفانژاد | هم‌بنیان‌گذار ویجیاتو و ویجی‌لند

Rate this post

محسن وفانژاد چهره‌ای شناخته‌شده در صنعت سرگرمی و رسانه، با مسیر حرفه‌ای پرفراز و نشیبی همراه بوده. از ورود به دنیای محتوا تا تأثیرگذاری در یوتیوب و فضای دیجیتال، او با چالش‌هایی روبه‌رو شده که در این گفت‌وگو به بررسی آن‌ها پرداخته‌ایم.

محسن وفانژاد: آقا، چرا یوتیوبتون این‌قدر دیده نمی‌شه؟ من تا حالا ندیده بودمش.

امین آرامش: آره، برام جالب بود که گفتی اصلاً در جریان نبودی ما ویدیو هم ضبط می‌کنیم.

محسن وفانژاد: آره، الان اومدم دیدم دوربین هست. فکر می‌کردم فقط صداست.

امین آرامش: من گاهی به بچه‌ها می‌گم ما تو کارِ «دادار دودور کردن» خوب نیستیم؛ اینکه بگیم آقا قسمت جدید داریم و معرفی‌اش کنیم و اینا… فکر کنم این نقطه ضعفمونه.

محسن وفانژاد: پادکستتون واقعاً خوبه، ولی من همیشه به بچه‌های تیم می‌گم: «ایده‌پردازی، ساخت، ادیت؛ همه‌ی این کارا تازه ۵۰ درصد راهه. ۵۰ درصد دیگه‌ش اینه که چطوری برسونیمش دست مخاطب.» و شاید باورت نشه، ولی فکر می‌کنم ما حتی تو این دومی هم ضعیفیم؛ تو همین اطلاع‌رسانی و تبلیغ کردنش. انگار ما ذاتاً این کاره نیستیم. کلاً انگار ایرانی‌ها یاد نگرفتن اون‌جوری که باید، چیزی که ساختن رو خوب معرفی و تبلیغ کنن. کلاً تو بحث تبلیغات…

امین آرامش: آره، شاید این برمی‌گرده به اون فرهنگ که می‌گه: «زیاد از کارت حرف نزن، از خودت تعریف نکن». تواضع همیشه تشویق شده. واسه همین، کسی که یه کم از کارش حرف می‌زنه، سریع می‌گن: «وای، این دیگه کیه!»

محسن وفانژاد: دقیقاً! منم بخاطر همین گفتم. فکر کنم ریشه‌ی فرهنگی داره. همین چند وقت پیش یه مثالی می‌زدم؛ می‌گفتم اپل یه قابلیت جدید به گوشیش اضافه می‌کنه، جوری نشونش می‌ده انگار تا حالا هیچ‌کس تو دنیا اینو نداشته! در صورتی که ۸ سال پیش همه‌ی گوشی‌های اندروید اینو داشتن. ولی اپل تو نشون دادن این کار واقعاً فوق‌العاده‌ست. برندهایی که واقعاً برند می‌شن و مردم دوستشون دارن، دقیقاً تو همین کار (معرفی و نمایش) عالین، نه لزوماً تو خلق کردن یه چیز جدید. به نظرم ما ایرانیا کلاً خالق‌های خوبی هستیم، چیزای خوبی می‌سازیم، ولی چون بلد نیستیم خوب نمایشش بدیم، شاید…

امین آرامش: آره، دقیقاً! خود استیو جابز خدابیامرز هم که دیگه استادِ «دادار دودور» بود! با اون کاریزمای عجیبش تو معرفی کردن…

محسن وفانژاد: من واقعاً آرزومه یه روزی بتونم یه چیز کوچیکی که ساختم رو اون شکلی نشون بدم. به نظرم نمایش دادن خیلی مهمه، واقعاً!

امین آرامش: البته منظور این نیست که پروداکت مهم نیست؛ چه پادکست باشه، چه ویدیوکست یا محصول فیزیکی. ولی اینکه بتونی خوب معرفیش کنی، دقیقاً همون‌طور که گفتی، انگار به‌اندازه‌ی خود محصول مهمه.

محسن وفانژاد: در مورد آیفون هم که گفتیم، منظور این نیست که خوب نیست. من خودم دوستش دارم و طرفدار اکوسیستمشم. ولی بحث دقیقاً اینه که چقدر تو نمایش دادنِ یه چیز خوب باشی؛ اگه تو این کار فوق‌العاده عمل کنی، خیلی تأثیرگذاره.

امین آرامش: اصلاً اسمت رو هم نگفتم! ما اینجا محسن وفانژاد رو داریم، مدیر تیم ویجی‌لند. من خودم فکر کنم شش‌هفت ماهی می‌شه کاراتون رو می‌بینم. اون روز هم به شوخی بهت گفتم: «لذت گناه‌آلودم (Guilty pleasure) اینه که بعضی قسمت‌هاتون رو نگاه می‌کنم.» آخه بعضی قسمت‌ها سرگرم‌کننده‌ست، ولی آدم روش نمی‌شه بگه اینو می‌بینه. من با این سن‌وسال، مثل بچه‌ها می‌شینم اینا رو نگاه می‌کنم. شاید یه کم این‌جوریه.

ببین، جای این بحث‌ها تو «کار نکن» خیلی خالی بود. نگاهم اینه که بعضی موضوعات هست که باید بهشون بپردازیم. یکیش همین صنعت سرگرمیه. به نظرم کانال یوتیوب ویجی‌لند (که البته فکر کنم برنامه‌ی توسعه‌ای غیر از یوتیوب هم براش دارید) یه مثال خیلی خوب از رشده که بر اساس کیفیت کار تو صنعت سرگرمی اتفاق افتاده. خوشحالم که قراره در موردش حرف بزنیم. بریم جلو ببینیم چی می‌شه.

داستان زندگی محسن وفانژاد

محسن وفانژاد: فقط قبلش یه چیزی بگم. «Guilty pleasure» معمولاً برای چیزیه که شاید خیلی باکلاس نباشه، ولی می‌فهمم چرا اینو می‌گید. در عین حال، اوایل رنج سنی مخاطب‌هامون پایین‌تر بود. بعد که کانال رو به ویجی‌لند ری‌برند کردیم، سعی کردیم اتفاقاً سنین بالاتر رو هم هدف بگیریم.

یه چیزی هم که اوایل خیلی در موردش حرف می‌زدیم این بود که ایرج طهماسب تو کلاه قرمزیِ جدید که بعد از سال‌ها تو تلویزیون نشون دادن، چیکار کرد؟ تقریباً یه برنامه‌ی کودک می‌ساخت که برای بزرگسال‌ها خیلی جالب بود. بزرگسال‌ها نکات ریزش رو می‌فهمیدن، ولی بچه‌ها اصلاً نمی‌فهمیدن چی می‌گه. فقط به نظرشون باحال بود.

ما هم سعی کردیم یه جاهایی همین کارو بکنیم؛ طوری که برای یه آدم ۳۰ ساله (خودم ۳۰ سالمه) یا حتی ۴۰ ساله هم جالب باشه. گاهی حتی وقتی خانواده دور هم نشستن، از مادربزرگ ۶۰-۷۰ ساله تا نوه‌ی ۱۰-۱۲ ساله براشون جالب باشه. و سعی کردیم این کارو بکنیم؛ یه جاهایی هم موفق بودیم.

امین آرامش: البته حرفم شامل همه‌ی ویدیوهاتون نمی‌شه. شما انگار چند سری برنامه دارید. این برنامه‌ی گل یا پوچتون چقدر خوب دراومده بود! واقعاً معلومه تیم به پختگی رسیده؛ چه تو ایده‌پردازی، چه فیلم‌برداری و چه ادیت. کار خیلی تمیزیه. حتی می‌شد از فیلیمو هم دیدش. به نظرم واقعاً از هر نظر کار خوبی بود.

محسن وفانژاد: کاری که تو گل یا پوچ کردیم این بود که… ما معمولاً سعی می‌کنیم از هرچی می‌سازیم یه نسخه‌ی یوتیوبی هم داشته باشیم. ولی تو گل یا پوچ این قاعده رو کنار گذاشتیم. گفتیم متفاوت عمل کنیم؛ این یکی وام‌دار برنامه‌ی اصلی باشه، خیلی شبیه بهش باشه و سعی کنیم با همون کیفیت، تا جای ممکن نزدیکش کنیم.

امین آرامش: یوتیوبیش کنی؟

محسن وفانژاد: منظورم از یوتیوبی اینه که سخت‌گیری نمی‌کنیم انگار قراره از تلویزیون پخش بشه یا خیلی رسمی باشه. راحت‌ترش می‌کنیم، با جمع و استودیوی خودمون سازگارش می‌کنیم، یه جورایی نسخه‌ی کم‌هزینه‌تر (لو-باجت) می‌سازیم. ولی تو این یکی این ملاحظات رو نداشتیم و گفتیم هزینه کنیم. مهم نبود برنامه سود می‌ده یا نه. می‌خواستیم چیزی بسازیم که توانمندی تیم فعلی‌مون رو بسنجیم و ببینیم چطور می‌تونیم بهتر بشیم.

مرحله به مرحله خودمون رو بهتر کنیم. بالاخره آینده‌ی تیم و مدل برنامه‌سازیمون مهمه. گاهی باید به گام بعدی فکر کنیم. یوتیوب عالیه، فوق‌العاده‌ست، تو هر شرایطی. ولی گام بعدی چیه؟ فکر کردن به همین گام بعدیه که باعث می‌شه گاهی تصمیم‌های کوچیکی بگیریم، تو تیم اجرا کنیم و نتیجه‌ش رو ببینیم. که خب فکر کنم نتیجه‌ش هم خوب بود.

امین آرامش: دقیقاً. فیدبکی هم از تیم سازنده‌ی اصلی یا از مهمون‌ها گرفتین؟ چون تو برنامه‌ی اصلی گل یا پوچ هم بودن دیگه.

محسن وفانژاد: آره، از خود کسایی که اومده بودن: عمو حسن، عمو رجب و آقای مسلم عزیز. من مسلم رو خیلی دوستش داشتم. فکر می‌کردم مسلم از اون کاراکترهای خیلی جالبه، ولی عمو حسن و عمو رجب هم کاراکتر خودشون رو دارن. اما وقتی مسلم رو دیدم و باهاش تعامل کردم، دنیای دیگری بود؛ آقا مسلم عزیز رو خیلی دوست داشتم.

امیرعلی هم که تو برنامه‌ی اول بهمون پیوست. هر چهار نفرشون، همون‌طور که تو برنامه می‌بینید چقدر بامرام و به‌اصطلاح مشتی‌ان، واقعاً همون‌طور بودن و خیلی همراهی می‌کردن. دل می‌دادن و می‌گفتن اگه می‌خواید این قسمت بهتر بشه، فلان کار رو بکنیم. واقعاً آدم‌های سالم و درستی بودن. چیزی که باعث شد خوشم بیاد و دلم بخواد ادامه بدم… من خودم اصلاً مخاطب اون برنامه نبودم؛ بچه‌ها می‌دیدن و دنبال می‌کردن، من معمولاً داشتم کار دیگه‌ای می‌کردم.

چیزی که واقعاً باهاش حال کردم، همون بحث مرام بینشون بود که فوق‌العاده‌ست. این رو خیلی دوست داشتم. خدا رو شکر فیدبک این آدم‌ها هم خوب بود. با کسایی که مستقیم‌تر تو خود برنامه دخیل بودن، ارتباطی نداشتیم؛ راستش سعی هم نکردیم ارتباط بگیریم. در همین حد که چون دیدیم کار باکیفیتی انجام شده، اول برنامه خیلی دلی از کسایی که زحمت کشیدن و این رو ساختن تشکر کردیم. یه چیز ایرانی و اصیله و چقدر خوبه که بتونیم چیزهایی از این جنس داشته باشیم و هی نشونش بدیم. اصلاً چیز خیلی ساده‌ایه ها، هیچ‌کس فکرش رو نمی‌کرد.

امین آرامش: ببین با هنر نیک یوسفی و تیم خلاقشه.

محسن وفانژاد: فوق‌العاده‌ان.

امین آرامش: من، برخلاف تو، مشتری جدی این برنامه بودم، چون تو بچگی گل یا پوچ بازی کرده بودیم. جدی! یه دایی داشتیم دقیقاً همین‌جوری تیممون می‌کرد و گل یا پوچ بازی می‌کردیم. اتفاقاً کلی هم تکنیک داره. برخلاف ظاهر ساده‌ش، اینکه اون لحظه که گل داری یا نداری چطور بازی کنی و… به نظرم…

محسن وفانژاد: اون بازی روانی که اتفاق می‌افته.

امین آرامش: دقیقاً. چیزای جالبی داره. یه گفتگوی خیلی خوب هست که دوست دارم بهش اشاره کنم: مصاحبه احسان منصوری با نیک یوسفی در مورد همین برنامه، که کامل توضیح می‌ده چی شد این برنامه رو ساخت. اگه کسی ندیده، حتماً ببینه. اصلاً خود احسان منصوری، اگه دنبالش نمی‌کنین، حتی اگه اهل فیلم و سریال نیستین، با معرفی‌های خوبش اهلش می‌شین.

محسن وفانژاد: واقعاً دوست‌داشتنی و بی‌نظیره. من خودم از اول مخاطب احسان منصوری بودم. ایشون بی‌نظیره. آره، قسمت‌هایی از مصاحبه‌ش با نیک یوسفی رو دیدم و واقعاً صادقانه ممنونم که این اتفاق افتاده. خیلی خوشحالم. اگه ما هم کاری روش انجام می‌دیم، دلیل بر کپی کردن نیست. واقعاً دوست داریم این فرهنگ گسترش پیدا کنه. همین.

امین آرامش: عالی. خیلی خب، بخش اول حرفمون چقدر طولانی شد! اگه کل گفتگو همین‌جوری باشه…

محسن وفانژاد: می‌تونم سه چهار ساعت برات حرف بزنم.

امین آرامش: منم دارم کیف می‌کنم. به نظرم جالب می‌شه. خب، روال ما اینه که بری و برگردی، از اول مسیر شغلی‌ت بگی که چیکار کردی تا برسیم به داستان ویجیاتو.

محسن وفانژاد: یه چیزی راجع به اسم پادکست بگم. من “کار نکن” رو چند ماهی بود شنیده بودم، ولی اپیزودهاش رو نه. فقط از روی اسمش، تصور خودم رو داشتم که چرا اسمش اینه.

امین آرامش: برام جالبه بدونم چی تو ذهنت بود؟

محسن وفانژاد: خب، تصور شما از “کار نکن” اینه که کسایی که عاشق شغلشونن، کار نمی‌کنن، بلکه دارن عشق و زندگی می‌کنن، که همینم هست، واقعاً برای منم همینه. اما من یه تصور دیگه‌ای هم از “کار نکن” دارم که اینو خیلی به بچه‌ها و مدیرای تیم می‌گم. می‌گم آقا کار نکنید! چرا فکر می‌کنید باید خیلی زیاد کار کنید یا نشون بدید کار فوق‌العاده‌ای داره می‌افته؟ اتفاقاً رشد یه تیم یا یه مجموعه به این نیست که تمام ۲۴ ساعت داری کار می‌کنی؛ به اینه که بسترسازی کنی برای اینکه فردا کار نکنی. نه اینکه بیکار باشی، بلکه این کارِ امروز رو دوباره فردا تکرار نکنی.

تو امروز یه کاری می‌کنی، یه بستری می‌سازی. چون فکر می‌کنم کشورمون و وضعیت اقتصادی‌مون تو مقطعیه که اول باید زیربنا بسازیم و بعد کم‌کم رشدش بدیم.

منم آدمی‌ام که نمی‌تونم بگم بیزینسمن خوبیم. شاید خالق اوکی‌ای باشم، ولی شاید نتونم یه چیزی رو خیلی خوب ادامه بدم. پس خیلی خوبه که با این دید پیش بریم که به‌جای اینکه من یه کار، حتی یه کار بدیهی و ابتدایی رو، هی فردا و پس‌فردها و سال‌های بعد تکرار کنم، به دو چیز فکر کنم:
یک، چطوری آدمای دیگه رو توانمند کنم که اونا ادامه‌ی کار من رو انجام بدن؟ (که این خودش می‌شه همون بحث امپاورمنت، کمک کردن به دیگران، کارآفرینی در ادامه‌ش و…).
دو، چطور تجربه رو درست منتقل کنم که آدم‌های بعد از من هم بدونن چی شده و همون رو ادامه بدن؟

یه جورایی مثل ساختن یه هرم بزرگه که پایه‌هاش رو محکم می‌سازی. نکته‌ی اصلیش دقیقاً همین بحث بسترسازیه؛ برای اینکه چیزی بسازی که بتونی توش پیشرفت کنی و بری جلو، بدون اینکه از تکرار یه ریتم خسته بشی و اون روند هر روز برات تکراری باشه.

همیشه مایندستم همینه و به بچه‌ها می‌گم وقتی یه مدت طولانی می‌گذره: واسه چی همچنان این کارو انجام می‌دین؟ چرا خودتون کاری که یه جونیور می‌تونه انجام بده رو انجام می‌دید؟ کار شما اتفاقاً اینه که بسترش رو بسازی.

امین آرامش: سیستم بسازی.

محسن وفانژاد: دقیقاً. اون سیستم‌سازی و فرایندها باید جوری اتفاق بیفته که تو لازم نباشه انجامش بدی؛ حتی دو نفر بعد از تو هم لازم نباشه انجامش بدن. این سیستمه که رشد می‌کنه، تعالی پیدا می‌کنه و خیلی سریع‌تر به اهداف بزرگ‌تر می‌رسه، و خودت هم از این مسئله خوشحال‌تر خواهی بود.

امین آرامش: تعبیر جالبیه. چیزی که من فهمیدم اینه که وقتی یه کاری می‌سازی، حواست باشه چطور تا جای ممکن براش سیستم درست کنی که مستقل از تو هم کار کنه. اینطوری ذهنت آزاد می‌شه که بری سیستم‌های جدید بسازی و خلق کنی.

محسن وفانژاد: دقیقاً همینه.

امین آرامش: این هم یه جورایی برخلاف اون بخش از فرهنگ کاری گذشته‌ است که توش سخت‌کوشی خیلی اهمیت داشت. در حالی‌که ما تو دنیایی زندگی می‌کنیم… یادمه تو چندتا گفتگو هم در این مورد حرف زدیم و به نظرم باز هم جا داره روش تاکید کنیم که سخت‌کوشی واقعاً اورریتد (Overrated) هست؛ یعنی بیش از حد بهش بها داده شده. چون تو با یه تصمیم درست (که اون تصمیم درست معمولاً وقتی به ذهنت می‌رسه که اتفاقاً سخت‌کوشی نکردی و ذهنت آزاد بوده) یه ایده‌ی خلاقانه پیدا می‌کنی و فرصت داری جدی‌ش بگیری. اون‌وقت همون یه تصمیم درست، یهو دستاورد ۱۰۰ بهت می‌ده، در حالی‌که سخت‌کوشی تو همون مسیر قبلی، هی دستاورد ده‌تا ده‌تا می‌داد.

محسن وفانژاد: دقیقاً همینه. ولی تو ذهن ما جا افتاده که: نه آقا، این چه حرفیه؟ ما باید کار کنیم، باید فلان کنیم، باید نشون بدیم. یه جاهایی کارامون زیادی حالت ریا پیدا می‌کنه؛ که فقط می‌خوایم یه چیزی رو نشون بدیم تا مثلاً اخراج نشیم یا حقوق بیشتر بگیریم. ولی اگه دقت کنی، اگر اون خروجی درست رو بدی، همونی که باعث رشد انفجاری می‌شه، اصلاً همه‌ی اون چیزای دیگه (مثل حقوق بیشتر و…) خودش به دنبالش میاد.

محسن وفانژاد: همه‌ی اون بونسا (bouns) که فکر می‌کنی با سخت‌کوشی به دست میاری، نه واقعاً. فکر کنم یه جمله از جف بزوس بود که می‌گفت: یه مدیر خوب کلاً در طول روز سه تا تصمیم می‌گیره، هیچ کار دیگه‌ای نباید بکنه. من هر وقت اینو به بچه‌ها می‌گفتم، مسخره می‌کردن، می‌خندیدن. گفتم نه، واقعاً همینه.

امین آرامش: می‌گن تنبلیش گرفته.

محسن وفانژاد: آره. می‌گن خودت نمی‌خوای کار کنی و اینا. می‌گم نه، واقعاً شاید من بعضی وقت‌ها سه ساعت بشینم رو صندلی و به زمین خیره بشم. اون سه ساعت شاید یه ترنزلیشن (translation) خوبی در آینده داشته باشه. این نیست که من حتماً تو اون سه ساعت دارم کلی کار می‌کنم. نه، دارم برای خودم فکر می‌کنم. به بچه‌ها می‌گم، من بعضی وقت‌ها نشستم دارم کال آف دیوتی (Call of Duty) بازی می‌کنم؛ سه چهار ساعت مولتی‌پلیر (multiplayer) می‌زنم. بعد که تموم می‌شه، یهو میام انفجاری چهار پنج تا کار می‌کنم. بعد همه می‌گن: تو که داشتی گیم می‌زدی، چی شد؟ چه اتفاقی تو ذهنت افتاد که یهو این حجم از اتفاقات داره می‌افته؟ خب، مدل کار کردن من شاید گاهی این شکلی باشه. ذهن ADHD هم گاهی به این مسائل کمک می‌کنه و بهش سرعت می‌ده.

امین آرامش: نمود بارزش همینه دیگه. فرهنگ کاری ما خیلی تابع فرهنگ کاری بخش دولتی و حاکمیتیه. چون بخش زیادی از اقتصاد و موقعیت‌های شغلی ما متأسفانه دست دولته، که اون هم کارمندی خودش رو داره. خیلی معمولیه که مدیر یا کارمند دولتی بگه: ببین من تا ساعت ۹ شب دارم کار می‌کنم. در حالی‌که کسی نمی‌پُرسه تو به عنوان مدیر چرا ساختاری درست نکردی که لازم نباشه خودت تا ۹ شب اونجا وایسی؟ مگه داری بیل می‌زنی؟ حالا این بحث مفصلیه، ولی این تیکه‌ای که گفتی بعد از بازی اتفاقایی می‌افته، اتفاقاً وقتی به بحث صنعت بازی برسیم، در موردش حرف می‌زنیم.

محسن وفانژاد: آره، حتماً.

امین آرامش: بازی این کارکردها رو هم داره.

محسن وفانژاد: آره، صددرصد. البته من تحلیل‌گر این حوزه نیستم. به نظرم متخصصین علوم شناختی (cognitive) یا روان‌شناس‌ها که دانشش رو دارن، باید خیلی بیشتر در مورد این‌ها حرف بزنن، چون تحقیقاتی هست که توضیح می‌ده دقیقاً چه اتفاقی می‌افته. من فقط می‌تونم تجربه خودم رو بگم. در مورد نکته‌ای که گفتین، اینکه فرایندسازی رو جوری انجام بدی که اگر تو یه روزی هم نبودی… این جمله‌ایه که شاید هفته‌ای یک بار به بچه‌های تیم می‌گم.

می‌گم بچه‌ها، من اگر یه روز نباشم (که خیلی هم پیش اومده، مثلاً تا ۶-۷ ماه پیش که سرباز بودم). وقتی سربازی، دو سه ماه اولش کلاً نیستی. بعدش هم که هستی، نصفه‌نیمه‌ای. اگه حالت خوب باشه یه تایمی هستی. اون‌جور که تو سربازی می‌گذره هم، معمولاً حالت خوب نیست. انقدر تحقیرت می‌کنن و می‌رن رو مخت.

خلاصه منم تو دو سال اخیر اونقدری نبودم و همیشه بهشون گفتم: بچه‌ها، یه مدیر خوب وقتی تیم می‌سازه، باید دقت کنه که تیم هیچ‌وقت بهش وابسته نباشه. نباید این‌طوری باشه که بگن فلانی نیست، چیکار کنیم؟ تیم باید مثل قطار روی ریل خودش باشه و کارش رو بدونه. تو به عنوان مدیر، از بالا با یه دید bird’s-eye view یا strategic view، می‌تونی بهترش کنی.

کارت اینه که همیشه بهترش کنی، نه اینکه کار تیم رو انجام بدی. تیم باید طبق برنامه‌ریزی، با حضور یا بدون حضور تو، کارش رو انجام بده و به سمت تارگت‌هاش حرکت کنه. حالا تویی که می‌تونی این سیستم رو و آدما رو بهتر کنی، بهشون قدرت بیشتری بدی، نیرو اضافه کنی، تارگت‌ها رو عوض کنی، مایندست خودت رو ارتقا بدی و… . اینا مسائل مهمیه که دقیقاً به قول شما underrated هست. اون سخت‌کوشی overrated بود و این رو همه به تنبلی نسبت می‌دن.

محسن وفانژاد: این قسمت رو همه به این نسبت می‌دن که آره، طرف مدیر می‌شه، می‌خواد کار نکنه و از زیر کار در بره. در صورتی که واقعاً این‌طور نیست. یه سری آدم‌ها تو سیستم‌ها باید تصمیم‌گیر و تصمیم‌ساز باشن و آدم تصمیم‌ساز نمی‌تونه لزوماً در لحظه هزار تا کار انجام بده. اتفاقاً باید ذهنش آزاد باشه؛ پاشه بره گیمش رو بزنه، یکی بره سفر، یکی بره قدم بزنه یا هر کار دیگه‌ای. فکر می‌کنم هر آدمی سیستم مغزی متفاوتی داره.

امین آرامش: از همه این‌ها مهم‌تر و پیش‌نیاز همه‌ی این‌ها اینه که این موضوع رو به رسمیت بشناسه. من چند جای دیگه هم از ناوال راوی کانت نقل کردم که می‌گفت: یه روز در هفته رو برنامه‌ریزی کنین که تقویمتون خالی باشه. می‌گفت حتی برای دو روز برنامه‌ریزی کنین. البته اون چون تو کار سرمایه‌گذاریه، داستان تصمیم‌گیری اونجا خیلی مهم‌تره؛ یهو یه تصمیم چند میلیون دلار می‌ارزه. ولی شما اصلاً یه نصف روز برنامه‌ریزی کن که هیچ تسکی نداشته باشی. تو ساعت چهارم و پنجمِ اون نصف روز، ایده‌هایی به ذهنت می‌رسه که تا وقتی این [اهمیتِ خالی بودن ذهن] رو به رسمیت نشناسی، اون ایده‌ها به ذهنت نمی‌رسه.

محسن وفانژاد: دقیقاً. یه جورایی تعریف دیپ ورک (Deep Work) هم می‌شه. ذهن هر کسی هم یه جور دیپ ورک می‌کنه. یکی با دو سه ساعت قدم زدن ذهنش باز می‌شه و درهای جدیدی به روش باز می‌شه. یکی دیگه چهار ساعت خودش رو تو اتاق حبس می‌کنه و این‌طوری ذهنش باز می‌شه.

امین آرامش: دقیقاً. هر کسی به شیوه‌ی خودش. ولی به نظرم به رسمیت شناختن این موضوع، پیش‌نیازه. خب آقا، برامون از اول مسیر تعریف کن.

محسن وفانژاد: از اولش بگم؟

امین آرامش: آره، از اول. از هر جا فکر می‌کنی به شغلت ربط داره برامون تعریف کن؛ از دانشگاه، قبلش، بعدش، هر جا.

محسن وفانژاد: اما خیلی قبل‌تر از دانشگاه. من خیلی از دانشگاه خوشم نمیاد. اوکی اینا رو بگم؟

امین آرامش: آره، هر چی دوست داری بگو. قرار نیست اینجا ما بگیم چی بگی یا نگی.

محسن وفانژاد: آره، البته اینا تجربه‌های شخصی منه، نمی‌خوام تعمیمش بدم. ولی برگردیم به قبل‌تر از دانشگاه. فکر کنم سیزده، چهارده یا پونزده سالم بود. خیلی نوشتن رو دوست داشتم. از بچگی با کتاب خوندن بزرگ شده بودم. یادمه هشت، نه سالم بود که بابام برای اولین بار منو برد کتابخونه و با یه دنیای عجیب و جالب روبه‌رو شدم. قفسه‌های کتاب که باید سرت رو بالا می‌گرفتی تا آخرشون رو ببینی. با هری پاتر (Harry Potter)، دارن شان (Darren Shan) و… تو همون دوره آشنا شدم و خوندمشون و از همون سن خیلی به کتاب خوندن و نوشتن علاقه‌مند شدم.

از طرفی، آدم خیال‌پردازی بودم و از بچگی تو دنیای خودم زندگی می‌کردم. اون ویژگی آدم‌های حواس‌پرت رو کامل داشتم؛ یه چیزی بهم می‌دادن، بعد می‌پرسیدن، می‌گفتم: ها؟ چی؟ یادم نبود. چون همیشه تو رویاها و دنیای خیالی خودم پرسه می‌زدم.

بخاطر همین به گیم هم علاقه‌مند شدم. جذب گیم و چیزای تخیلی شدم و خیلی زیاد گیم بازی می‌کردم. یادمه یه بار، فکر کنم همون سیزده، چهارده یا پونزده سالم بود، یه بازی رو انجام داده بودم و طبق عادتی که از خوندن مجله‌های بازی اون زمان داشتم، نشستم مشابه نقدهایی که می‌خوندم، در موردش تو دفترچه‌ی خودم نوشتم.

محسن وفانژاد: برادرم که چهار سال از من بزرگ‌تره، اون موقع تو هفته‌نامه‌ی «عصر ارتباط» کار می‌کرد. نوشته‌ی منو دید و گفت دوست داری معرفیت کنم یه جایی و این مطلب رو بدی بخونن؟ گفتم کجاست؟ نشون داد. گفتم آره، چقدر باحال می‌شه! گفت پس یه نمونه تو ورد (Word) بنویس، بهم بده. نوشتم و بهش دادم. فرستاد برای بچه‌های تحریریه‌ی اونجا. دیدن و خوششون اومد و گفتن یه روز که داری میای، محسن رو هم با خودت بیار.

امین آرامش: بعد تو چهارده، پونزده سالت بود اون موقع؟

محسن وفانژاد: آره، فکر کنم تابستون قبل از اول دبیرستان بودم.

امین آرامش: چه اتفاق جالبی برای اون سن!

محسن وفانژاد: فوق‌العاده بود. می‌خوام از همین بگم و برسم به اینکه چرا الان دارم یه سری تصمیمات در مورد بچه‌های همون سن‌وسال می‌گیرم. خلاصه، تابستون قبل از اول دبیرستان با برادرم رفتیم دفتر هفته‌نامه‌ی «عصر ارتباط». اونجا با آرش برهمند آشنا شدم. آرش اومد و توضیح داد چی به چیه. نشستیم حرف زدیم. ازم پرسید دوست داری چیکاره بشی؟ من اون موقع سریال فرینج (Fringe) می‌دیدم (نمی‌دونم دیدین یا نه؟ سریال علمی‌تخیلی جالبیه). تو خیالات خودم مثل شخصیت‌های اون سریال بودم. گفتم دوست دارم دانشمند بشم (چون واقعاً به علم، مخصوصاً زیست‌شناسی، خیلی علاقه داشتم و دارم). نشستیم گپ زدیم و منو شناخت. منم یه کم فضا رو شناختم. همین‌طوری افتادم تو اون روند و دیگه هر هفته می‌رفتم. یه جوری شد که من می‌رفتم و حمیدرضا، برادرم، کلاً اونجا رو ول کرد و من سفت‌وسخت موندم.

امین آرامش: مطالبت اونجا چاپ می‌شد؟

محسن وفانژاد: آره، فکر کنم از اوایل اول دبیرستان مطالبی که می‌نوشتم چاپ می‌شد. هر هفته یکشنبه‌ها بعد از مدرسه می‌اومدم می‌نشستم مطلب می‌رسوندم.

امین آرامش: چی بود اون مطالب؟ تحلیل یه بازی؟

محسن وفانژاد: دقیقاً تحلیل یه بازی بود. یه صفحه از هفته‌نامه رو من تحلیل بازی می‌نوشتم. به بهانه‌ی همین هم پولامو جمع کردم و رفتم ایکس‌باکس ۳۶۰ خریدم. چون مامان و بابام می‌گفتن: پولاتو جمع کن، چیزای دیگه بخر، این [بازی] چیه؟ خودتو درگیر چی می‌کنی؟ این مگه آینده می‌شه؟

امین آرامش: فضای خونه این‌جوری نبود که بازی چیه، تحلیلش دیگه چیه؟

محسن وفانژاد: اصلاً می‌گفتن بازی چیه؟ بزرگ شدی، بشین درست رو بخون. کنکور داری، چند سال دیگه باید دکتر و مهندس بشی. منم می‌گفتم باشه، باشه، ولی زیرزیرکی کار خودم رو می‌کردم. به بهانه‌ی کارم می‌گفتم: نه مامان، نگاه کن، این کار منه، باید حتماً کنسول بخرم. یادمه اون موقع دویست‌وده هزار تومن بود. ببین چقدر…

امین آرامش: چقدر قشنگ یادت مونده.

محسن وفانژاد: چقدرم عجیب! دویست‌وده هزار تومن! اون موقع فکر کنم هفته‌نامه صفحه‌ای بیست‌وپنج هزار تومن بهم می‌داد. این پولا رو دو ماه جمع کردم و شد همون دویست‌وده هزار تومن. برادر بزرگ‌ترم، احسان، هم یه کمکی کرد، یه خورده گذاشت روش و با هم رفتیم خریدیمش.

امین آرامش: چه حس خوبیه برای یه بچه تو اون سن که یه چیزی رو با دسترنج خودش بخره.

محسن وفانژاد: فوق‌العاده‌ست! حس عجیبی داشتم. شب که اومدیم خونه، مامانم نگاه می‌کرد که این چیه خریدین آوردین؟ ما رو بدبخت کردین، خودتونم بدبخت کردین. منم با یه فخرفروشی کودکانه‌ای می‌گفتم: با پول خودم خریدم! ببین، زحمت کشیدم، به دست آوردم و می‌خوام ازش لذت ببرم.

محسن وفانژاد: اونم اولش با نگاه مأیوسی نگاه کرد، ولی بعدش حالتی داشت که انگار می‌گفت: آفرین، خودش تلاش کرده به دست آورده، بذار دلش رو نشکنم. همین باعث شد من بیشتر تو این دنیا غرق بشم و بنویسم. حضور آرش کلاً تو زندگی من مثل یه منتور بود. همون معنی منتور که می‌گن کسیه که آدم رو بلند می‌کنه؛ آرش واقعاً تو همه‌ی این مراحل برای من همون بود و فوق‌العاده بود.

همیشه همه‌جا بهم کمک کرد و همیشه مدیونشم. خودم رو خیلی وام‌دار اون لحظات می‌دونم و سعی می‌کنم برای بچه‌هایی که مثل خودم علاقه‌مندن و دوست ندارن دکتر، مهندس بشن… شاید اگه وارد اون مسیر بشن، موفق هم بشن ها؛ شاید بتونن بترکونن و زندگی خوبی هم داشته باشن.

امین آرامش: آخه قرار نیست همه کپی هم بشن.

محسن وفانژاد: دقیقاً. بچه‌هایی که گاهی میان پیشم و می‌گن دوست داریم فلان کار رو بکنیم یا با تو کار کنیم، بهشون می‌گم اصلاً من مهم نیستم. اگه یه بار دیگه بگی فقط می‌خوای پیش من تو ویجیاتو کار کنی، می‌ری تو لیست سیاهم. بگو به چی عشق داری؟ چی باعث می‌شه صبح از خواب بیدار شی و بری دنبالش؟ اگه جوابت محسنه، که خب من خودم جای دیگه درگیرم. باید به یه چیزی عشق داشته باشی که بدونی بخاطرش از خواب بیدار می‌شی. اونو پیدا کن، بیا بهم بگو، منم کمکت می‌کنم بهش برسی.

امین آرامش: حرفت رو می‌فهمم که منطقش چیه و یه کم هم تواضع توشه. ولی واقعیت اینه که اون ارتباط انسانی مهمه. تمام دانش آرش برهمند به‌عنوان مثال کسی که تو زندگی تو مؤثر بوده رو بذار تو یه آدم دیگه، اما اگه اون کیفیت ارتباط انسانی و حس خوب رو ازش بگیری، کار پیش نمی‌ره. می‌دونی، یه جاهایی این رابطه‌ی احساسی معلم-شاگردی، منتور و منتی، خیلی مهمه.

محسن وفانژاد: خیلی مهمه. واقعاً باید این ویژگی رو تو خودت داشته باشی تا بتونی درست انجامش بدی. البته من خودم معتقدم معلم خوبی نیستم، چون آدم خوش‌اعصابی نیستم، تحمل ندارم و راحت از کوره در می‌رم. به همه، حتی آدمایی که باهاشون کار می‌کنم، می‌گم: ببین، اگه می‌خوای با من کار کنی باید حوصله داشته باشی، چون من خودم خیلی حوصله ندارم. بهتره تو در قبال من حوصله داشته باشی که حداقل تحملم کنی.

حتی تو مصاحبه‌های کاری، می‌گم تا جایی که می‌تونم می‌رم رو مخت تا ببینم طرف چقدر تحمل داره و پتانسیلش چیه. اگه اوکی بود، می‌گم حله، بیا. البته این اعتراف به ضعف‌های منه دیگه، نمی‌خوام ازشون تجلیل کنم. ولی آره، چیزی که می‌گی کاملاً درسته. اینکه آدم بتونه دقیقاً اون حس خوب و درست رو منتقل کنه، خیلی مهمه. نکته‌ی دیگه‌ای که به نظرم مهمه خارج از بحث تواضع، اینه که شخصیت آدم‌هایی که باهاشون کار می‌کنی هم اهمیت داره. اما برای اینکه بتونی به یه چیزی تداوم بدی و از دایره‌ی احساسات خارجش کنی، باید یه چیزی فراتر از صرفاً ارتباط انسانی وجود داشته باشه.

امین آرامش: این رو می‌فهمم، داستان عشقی که گفتی.

محسن وفانژاد: آره دقیقاً می‌دونی حتی وقتی عاشق یک کسی می‌شی دیگه فرای اینه که اون آدم اصلاً چیه، چه شکلیه، تو اصلاً اون آدم رو به شکل یک رابطه عادی نمی‌تونی بهش نگاه بکنی. می‌گن آن‌کاندیشنال لاو دیگه، تو بی‌قید و شرط عاشقی و اصلاً مهم نیست اگر اون آدم بدترین کار رو هم بکنه، تو باز می‌تونی پتانسیل قابلیت این رو داری که چشاتو ببندی و ازش رد بشی.

به‌خاطر همین دارم می‌گم تو باید با یه کانسپتی این لاو بشی، عاشقش بشی. وقتی می‌خوای کار نکنی که صبح که از خواب پا می‌شی اصلاً برات مهم نباشه این‌جوری باشی که آه پسر من باید الان پاشم برم دوش بگیرم، لباس بپوشم، برم سر کی حال داره اونو تحمل کنه، نمی‌دونم این کارو بکنه اون کارو، وای عجب روز خسته‌کننده‌ای!

امین آرامش: کار نمی‌کنه. این‌که کار نمی‌کنه واقعاً تو یه جایی دیگه می‌بری. واقعاً اگه این باشه بازی.

محسن وفانژاد: واقعاً هم همین‌طوره. فکر می‌کنم درصد زیادی از مردم تو جامعه‌ی ما همین‌طورن؛ مثل همین کارمندای دولتی که گفتی. کسی که شغلش رو دوست داشته باشه، مگه چقدر درب‌وداغونه که بخواد اون‌جوری با ارباب‌رجوع برخورد کنه؟ این چیزیه که تو ادارات دولتی می‌بینیم؛ تجربه‌ی همیشگیه. یا حتی تو بحث نظامی‌گری که خودم تو این دو سال اخیر دیدم، بازم همینه. این نظامی‌ها عمدتاً واقعاً با شغلشون حال نمی‌کنن.

یه فرمانده داشتم می‌گفت: کی جنگ می‌شه بریم شهید شیم؟ من این‌جوری بودم که: واقعاً داری به این فکر می‌کنی؟! گفت: آره، خسته شدم دیگه. گفتم: خب هدفت چیه از این قضیه که بری؟ گفت: حداقل تموم می‌شه!

امین آرامش: واقعاً؟!

محسن وفانژاد: آره، واقعاً همین بود. ببین، امید به زندگی و علاقه‌ش به کار اینه که تموم شه بره. خسته شدیم دیگه. و این برای یه جامعه خیلی تهدیدآمیزه. انگار ما رو لبه‌ی یه سقوط وحشتناک قرار می‌ده. من می‌شستم باهاش کلی حرف می‌زدم. تقریباً هم‌سن‌وسال خودم بود، لُر بود. من خیلی باهاش صحبت می‌کردم. گفتم آقا شما لُرها چرا همه‌تون می‌آید تو نظام؟ مگه شهرهای خودتون این‌همه پتانسیل نداره? این طبیعت بکر و فوق‌العاده‌ای که دارید، چرا همون‌جا کار نمی‌کنید? چرا یه چیزی تولید نمی‌کنید؟ خیلی کارا می‌تونید بکنید.

گفت چیکارا می‌شه کرد؟ پنج تا مثال زدم. گفتم من که اطلاعات ندارم، ولی از چیزایی که از خودتون شنیدم می‌گم این کارا می‌شه کرد. می‌گفت: برو بابا، کی حال داره این کارا رو بکنه؟

امین آرامش: نگاه کن، مسئله همینه. این مسیر آلترناتیو یه سری پیش‌نیاز داره که آدما ندارنش و اون مسیر روتین می‌شه تنها گزینه‌شون. پیش‌نیازهاش چیزای دست‌یافتنی هم هست. مثل اینکه طرف یه حدی تحمل ریسک داشته باشه، بتونه ابهام رو تحمل کنه، خلاق باشه تا ایده‌های جدید به ذهنش برسه، بتونه تیم‌سازی کنه و کلی چیزای دیگه که تو این مسیرهای غیرروتین لازمه. چون اینا نیست، آلترناتیو می‌شه یه جایی با حقوق ثابت و یه شرایط مشخص، روز رو شب کردن. متأسفانه تو فقط یه بار زندگی می‌کنی و کار بخش زیادی از عمرته. داداش، زندگی داره تموم می‌شه!

محسن وفانژاد: یه چیزی بگم، اواخر سربازیم داشتم از این بی‌مسئولیتی و راحتی خوشم می‌اومد. تهش اینه که یکی سرت داد می‌زنه، که اونم بعد یه مدت برات عادی می‌شه. اوایلش خیلی رو مخت می‌ره که: سر من داد نزن! می‌دونی من کی‌ام؟ مخصوصاً اگه با سن بالاتر بری. ولی بعد که می‌گذره، انواع روش‌های دورزدن رو یاد می‌گیری. ذهنت کاملاً برای این وضعیت مهندسی می‌شه. اواخرش یه زنگ خطری برام به صدا دراومد؛ فهمیدم چرا خیلی‌ها میان تو این کارا، گیر می‌کنن، می‌مونن و می‌ترسن از دستش بدن.

تو شغل‌های خودمون، اگه مثلاً رئیسم بگه از فردا نیا، خب خیلی ناراحت می‌شم، ولی برام آخر دنیا نیست؛ می‌دونم کارای دیگه‌ای می‌تونم بکنم. می‌رم سراغ کارای دیگه. ولی تو شغل اینا، اگه بشنون تو لیست اخراجی‌ها هستن، لرزه به تنشون می‌افته، حالشون بد می‌شه، تشنج می‌کنن. انگار چیزی از دست نمی‌دی که… البته نمی‌خوام بی‌احترامی کنم، خیلی‌ها هم هستن تو همین شغل‌ها که فوق‌العاده عمل می‌کنن و واقعاً زحمت می‌کشن.

محسن وفانژاد: می‌بینی که این کارمند با اون یکی کنارش چقدر فرق داره؛ اون واقعاً به کارش عشق داره، چون می‌دونه داره به مردم یا کسای دیگه خدمات می‌ده. ولی می‌خوام در مورد اون قشر بزرگ‌تری صحبت کنم که نه عشقی دارن، نه هیچی؛ فقط عادت کردن. قدرت عادت تو زندگی، یه جاهایی واقعاً مخرب و ویران‌کننده‌ست؛ نابودت می‌کنه.

امین آرامش: همینه. نسیم طالب یه جمله‌ای داره اگه اشتباه نکنم، نقل به مضمون می‌گم که می‌گه دو تا اعتیاد واقعاً زندگی رو نابود می‌کنه: یکی اعتیاد به مواد مخدر، یکی اعتیاد به کارمندی. واقعاً انگار از یه جایی به بعد همین‌طوری عمل می‌کنه.

محسن وفانژاد: من خودم اواخر سربازی واقعاً داشتم از اون وضعیت راحتی و بی‌مسئولیتی خوشم می‌اومد.

امین آرامش: آخه واقعیتش اینه که تمام این چیزایی که می‌گی ریسک‌پذیری و… باعث می‌شه هر روز حواست باشه کار رو یه قدم ببری جلو؛ چون اگه تو نبری، کار می‌مونه. و یه روزایی هم واقعاً حال نداری، ولی باید خودت رو بکِشی و بیاری سر کار. این همه ما از «کار نکن» و زندگی کردن با شغلت حرف می‌زنیم، ولی این‌جوری نیست که هر روز کیف کنی. تو، تو همون شغلی که عاشقشی هم، یه روزایی می‌گی: بابا اَه! این واقعاً هست!

محسن وفانژاد: امروز دوشنبه‌ست که داریم صحبت می‌کنیم. من شنبه نرفتم سر کار. اینو حالا به شما و خیلیای دیگه دارم می‌گم، ولی به کسی تو محل کار نگفتم. من شنبه حمله پانیک شدید داشتم و با خودم فکر می‌کردم دارم با زندگی خودم، با زندگی آدما و با این مسیر شغلی چیکار می‌کنم؟ داره چه اتفاقی می‌افته؟ چند ساعتی فقط خوابیدم؛ تنها کاری بود که می‌تونستم بکنم. حالم وحشتناک بد بود. اصلاً نمی‌دونستم تو درونم چی داره می‌گذره. بعضی روزاش این‌شکلیه.

امین آرامش: تمام این سختی‌ها هست؛ این‌جور نیست که همش گل و بلبل باشه.

محسن وفانژاد: من فرداش پا شدم رفتم سر کار، خیلی خوش و خرم!

امین آرامش: با این نگاه، شاید مسیر روتین و بدون ریسک، برای کسایی که نمی‌خوان وارد این بازی‌ها بشن، گزینه‌ی بدی نباشه.

محسن وفانژاد: فشارهای عصبی‌ای که بهت میاد… گاهی پیش خودت فکر می‌کنی: عجب آدم احمقی‌ام که تو این مملکت موندم و کار می‌کنم! می‌بینی فلانی و فلانی رفتن اون‌ور، کارمندی هم می‌کنن، ولی زندگی‌شون چقدر بهتر از منه. بعد دو تا تماس ناشناس از این‌ور و اون‌ور می‌گیری و پیش خودت می‌گی دیگه آخرشه، نمی‌تونم تحمل کنم. ولی باز می‌گی اوکی، به‌هرحال…

امین آرامش: به شما هم تماس ناشناس؟ کانال سرگرمیه دیگه! دست‌شون درد نکنه. واقعاً فکر نمی‌کردم سراغ شما هم بیان.

محسن وفانژاد: به‌هرحال سراغ همه کس می‌رن.

امین آرامش: ببین، به نظرم بحث جالبی شد. از خوبی‌ها و بدی‌های کارمندی گفتیم، از این طرف ماجرا و حتی از تصمیم مهاجرت هم گفتیم. به نظرم کاملاً طبیعیه که آدم‌ها با توجه به ترجیحات درونی متفاوتشون، تصمیم‌های متفاوتی بگیرن.

امین آرامش: ما قضاوتی نداریم که کدوم بهتره. طبیعتاً هر کسی فکر می‌کنه کار خودش درسته و شاید بهتر از کار بقیه‌ست. ولی به نظرم کلاً قضاوت کردن و قضاوت این موضوع بی‌مورده. نکته اینه که وقتی تصمیمی می‌گیری، باید پاش وایستی و عواقبش رو بپذیری. تیکه‌ی سختش اینه که مثلاً تصمیم گرفتی کارمند باشی، ولی دوستش نداری و نپذیرفتی که این انتخاب، یه سری چیزای دیگه هم با خودش داره و هر روز نق می‌زنی. یا تصمیم گرفتی تو ایران بمونی، ولی انگار نگرفتی! هر روز داری چک می‌کنی و به خودت می‌گی باید می‌رفتم یا نه. این فرآیند آدم رو مستهلک می‌کنه.

محسن وفانژاد: دقیقاً همون ماجرای یه خورده بی‌ادبی ولی ارّه‌ست که…

امین آرامش: دقیقاً همینه.

محسن وفانژاد: واقعاً باید بپذیری. یه جایی باید از این دوراهی بیای بیرون. مثلاً اگه موندی ایران، دیگه در مورد آب‌وهواش و… غر نزنی. البته یه روزایی هم روز غر زدنه؛ به نظرم اون روز فقط باید بریزی بیرون، چون جواب نمی‌ده.

امین آرامش: یه روزایی هم روز فحش دادنه، باید فحش بدی.

محسن وفانژاد: واقعاً فحشم باید بدی که بچسبه!

امین آرامش: آره، دقیقاً فحشی که یه سری حروف خاص توش باشه، وگرنه کار درنمیاد. منم دقیقاً باهات هم‌نظرم.

محسن وفانژاد: اون روزا رو بگذرونی و بعد دوباره با ذهنیت درست ادامه بدی. در اون صورت هم، هر انتخابی یه خروجی‌هایی داره دیگه.

امین آرامش: حالا برای اینکه این تیکه رو جمع کنیم و برگردیم به مسیر شغلیت، من اصطلاح «تصمیم زمان‌دار» رو پیشنهاد می‌کنم. حتی اگه فکر می‌کنی موندن تو ایران یا سر این شغل، برای کل زندگیت تصمیم درستی نیست، هر روز بهش فکر نکن. بگو: آقا من از الان تا شش ماه آینده تصمیمم اینه که اینجا بمونم و این وضعیت این خوبی‌ها و بدی‌ها رو داره. دیگه هر صبح بهش فکر نکن، چون این تو رو مستهلک می‌کنه.

محسن وفانژاد: دقیقاً. به این روند می‌گن خستگی تصمیم‌گیری؛ که هر روز برای ما پیش میاد. یه تحقیقی می‌خوندم اعداد دقیقش یادم نیست که می‌گفت از صبح تا شب، ما این تعداد تصمیم می‌گیریم. هرچی بتونی این تعداد رو محدود کنی و کمترش کنی، کمک می‌کنه تصمیم‌گیری‌هات در طول روز باکیفیت‌تر بشه و خستگیت هم بهتر کنترل بشه.

امین آرامش: اون حرف جف بزوس هم که نقل کردی، یه بخش جدیش همینه که یه مدیر سه تا تصمیم می‌تونه بگیره، پس حیفش نکن سر چیزایی که می‌تونی الان اون تصمیم رو نگیری. داستان زاکربرگ هم که لباس یکسان می‌پوشه تا اون تصمیم چی بپوشم رو حذف کنه، زیاد شنیدی.

محسن وفانژاد: آره، خیلیا فکر می‌کنن ادا و اطواره، می‌خوان ادای استیو جابز رو دربیارن.

امین آرامش: ولی واقعاً اینکه «چی بپوشم؟» یه تصمیمه و یه بخشی از ظرفیت شناختیت رو مصرف می‌کنه. واقعیت اینه که ظرفیت شناختی تو که بخش جدی‌ش صرف تصمیم‌گیری می‌شه در طول روز محدوده. اگه از صد واحد، پنجاه تاش رو صرف این کنی که چی بپوشم، چی بخورم و… دقیقاً همین می‌شه. من تو کافه‌ای که چیزی نمی‌شناسم چون آدم غذایی هم نیستم، می‌گم آقا یه چی انتخاب کنید من بخورم. منظورم اینه که خودت رو واقعاً درگیر تصمیم‌هایی که می‌شه درگیر نشی، نکن.

امین آرامش: آقا اون پسر نوجوونی که رفت و شروع کرد به نوشتن و ایکس‌باکس برای خودش خرید، بعدش چی شد؟

محسن وفانژاد: رسیدم به کنکور. تقریباً یک سال از کار فاصله گرفتم و گفتم می‌شینم کنکورم رو می‌خونم تا بتونم برم دانشگاه. اون موقع خیلی دوست داشتم زیست‌شناسی جانوری دانشگاه تهران قبول شم. اصلاً هیچ دید بیزینسی یا آینده‌نگرانه‌ای هم نسبت بهش نداشتم.

امین آرامش: قشنگه، زیست‌شناسی جانوری جالبه.

محسن وفانژاد: خیلی دوستش دارم، واقعاً. هنوز هم گاهی تو ویکی‌پدیا صفحات مربوط به یه موجود آبزی رو باز می‌کنم و می‌خونم؛ چیزی که قرار نیست به دردم بخوره، ولی دوستش دارم، به همین سادگی. این رو همیشه به آدمایی که برای مشاوره‌ی رشته می‌اومدن پیشم می‌گفتم هرچند فکر می‌کنم آدم اشتباهی برای این کار بودم: تنها چیزی که می‌تونم بگم اینه که اگه رشته‌ای مثل آبیاری گیاهان دریایی اگه وجود داشته باشه! از نظر بقیه بی‌اهمیت باشه، ولی تو دوستش داری و عاشقشی، همون رو برو بخون. چون عاشقشی، می‌تونی بعداً ازش پول دربیاری. حالا اگه دیگران بگن نه، نمی‌شه، [بدونید که] من تجربه‌ی زنده‌اش هستم؛ به منم گفتن نمی‌شه.
رفتم و شد. و کنار خودم، برای ده‌ها نفر دیگه هم شد که تونستم براشون کاری بکنم. اگه فقط یه الگوی موفق وجود داشته باشه، می‌شه ازش الگو گرفت و تکثیرش کرد.

محسن وفانژاد: خلاصه این اتفاق افتاد و رفتم سراغ درس خوندن. یه کم خوندم، بعد دیدم من اصلاً آدمش نیستم که بشینم ریاضی و دین و زندگی و… بخونم، تست بزنم، روش‌های تست‌زنی یاد بگیرم یا سر کلاس‌هایی بشینم که تکنیک یاد می‌دن. به نظرم همه‌شون بیهوده و مسخره بودن. خودِ علم و یادگیری رو دوست داشتم البته اینکه بعضی معلم‌ها باعث می‌شدن از یه سری درس‌ها زده بشی، یه بحث دیگه‌ست. ولی کلاً از این پروسه‌ی کنکور خوشم نیومد و از یه جایی به بعد رهاش کردم و اهمیتی ندادم. رفتم و فکر کنم رتبه‌م نزدیک بیست هزار شد، سال اولی که کنکور دادم. گفتم ولش کن، یه سال دیگه پشت کنکور می‌مونم؛ تو این یه سال خودم بیشتر می‌خونم از همون حرفایی که آدم برای گول زدن خودش می‌زنه.

دنبال فرصتی بودم که زندگی آزاد بعد از مدرسه رو هم تجربه کنم؛ ببینم چه شکلیه که مهر از خواب پاشی و لازم نباشه بری مدرسه. تو اون دوره خیلی کار کردم. اون دوره دقیقاً شروع رفتنم به تلویزیون بود؛ بازم با کمک آرش که منو برد تو برنامه‌ای به اسم «بر خط» اگه اشتباه نکنم، از شبکه چهار یا آموزش، یادم نیست.

امین آرامش: آره، منم دیدم تو یکی از برنامه‌ها که داشتم در موردت جستجو می‌کردم. داشتی در مورد یه بازی حرف می‌زدی، درسته؟

محسن وفانژاد: آره، دقیقاً همون روندی که داشتم رو اونجا ادامه دادم. تو اون دوره رفتم تلویزیون، تو روزنامه‌های دیگه نوشتم، با چند جای دیگه کار کردم. این باعث شد رشد بیشتری داشته باشم، ولی مطلقاً درس نخوندم. همون یه ذره‌ای هم که سال اول خونده بودم، سال دوم نخوندم و رتبه‌م شد فکر کنم بیست و نه هزار این حدودا.

ناامیدانه انتخاب رشته کردم و زیست‌شناسی سلولی مولکولی دانشگاه آزاد واحد علوم دارویی قلهک قبول شدم. ژنتیک رو هم خیلی دوست داشتم، به خاطر همین این رشته رو انتخاب کردم و تو اولویت گذاشتم.
رفتم و تقریباً چهار سال هم اونجا خودم رو علاف کردم. دو سه ترم خوب درس خوندم، دوست داشتم و برام جالب بود، ولی فضای دانشگاه باز ناامیدم کرد. می‌تونم بگم به اندازه‌ی انگشت‌های یه دست هم تو اون دوره، دوست و آدم باکیفیت و مناسب خودم پیدا نکردم. قطعاً آدم‌های باکیفیت زیادی اونجا بودن، ولی منظورم مناسب خودم بود.

امین آرامش: دوران دانشجویی کار هم می‌کردی؟

محسن وفانژاد: دقیقاً همین اتفاق افتاد. از ترم یک دانشگاهم بود که مانی قاسمی یه روز بهم پیام داد. من قبلش، تو همون یه سال فاصله‌ی بین دبیرستان و دانشگاه، تو «نارنجی» کار می‌کردم.
اگه شما و مخاطباتون «نارنجی» رو بشناسین، یکی از وبلاگ‌های خیلی محبوب حوزه‌ی تکنولوژی بود. واقعاً تک‌تک آدمایی که اونجا باهاشون کار کردم و تو اون بازه‌ی شش ماهه فرصت تعامل داشتم، آدم‌های باکیفیتی بودن؛ کیفیت ازشون می‌چکید، چقدر باسواد و بادانش. فرصت داشتم یه مدتی اونجا باهاشون کار کنم و دوران خیلی خوبی بود. از خود علی‌اصغر هنرمند، با تعامل کوتاهی که داشتم، خیلی چیزا یاد گرفتم. همین که طرز فکر آدما رو تو دو سه تا مکالمه بفهمی، تو اون سن خیلی به پخته‌تر شدنت کمک می‌کنه.
اونجا ارتباطم با مانی محکم‌تر و برقرارتر شد. بعد که اون اتفاق برای نارنجی افتاد، چند ماه گذشت و با مانی نشستیم در مورد طرح جدیدی صحبت کردیم. البته من بعداً بهش پیوستم و جزو بنیان‌گذار یا هم‌بنیان‌گذار دیجیاتو نبودم. ولی دیجیاتو اومد بالا و من به‌عنوان کارمند شماره یک، با مانی تو دیجیاتو شروع به کار کردم. اول بخش گیم، بعد اپلیکیشن و بعد هم تکنولوژی و همه‌چی رو دیگه یواش‌یواش اونجا یاد گرفتم و کار کردم.

امین آرامش: همه‌ش دوره کارشناسیه؟

محسن وفانژاد: آره، اینا دقیقاً تو همون نوزده تا بیست‌وسه، چهار سالگیه که دانشجو بودم.

امین آرامش: اوکی، پس تو کار مرتبط با رشته‌ت نکردی، درسته؟

محسن وفانژاد: کار مرتبط با رشته‌م رو هم دوست داشتم انجام بدم. اواخر دانشگاهم سعی کردم با چند تا از استادام ارتباط بگیرم و برم آزمایشگاه‌هاشون، ولی فضاش حداقل از نگاه من تو اون دوره به شدت فاسد بود و فضای سالمی ندیدم که بخوام ادامه بدم. پیش خودم گفتم اگه روزی خواستی این مسیر رو ادامه بدی، بهتره برای ادامه تحصیل بری خارج از ایران، یه دانشگاه خوب.

امین آرامش: بعدش دیگه ادامه تحصیل ندادی، نه؟

محسن وفانژاد: نه، فقط برای ام‌بی‌ای ثبت‌نام کردم که سربازی نرم؛ که چه اشتباهی کردم! کاش همون موقع رفته بودم سربازی که نخوره به بیست‌وهشت، نه سالگی. ثبت‌نام کردم و خورد به دوران کرونا و کلاً یادم رفت اصلاً سربازی یا دانشگاهی هست. به شدت درگیر کار و ویجیاتو بودم و غیبت سربازی هم برام ثبت شد. تو بیست‌وپنج سالگی درگیر ویجیاتو شدیم و با یه طرح جدید اومدیم جلو.

امین آرامش: بیست‌وپنج سالگی، سال چند می‌شه؟

محسن وفانژاد: می‌شه پنج سال پیش، نود‌وهفت.

امین آرامش: از روز اول دیجیاتو باهاشون بودی؟

محسن وفانژاد: از روز اول دیجیاتو من بودم.

امین آرامش: خب پس فکر کنم می‌تونیم از داستان دانشگاه رد شیم.

محسن وفانژاد: آره، منم دیگه رد شدم؛ چهار سال خوندم و تموم شد.

امین آرامش: مسیر اصلی شغلت این‌ور بوده دیگه. خب، تو دیجیاتو دقیقاً چیکار می‌کردی؟

محسن وفانژاد: من تو دیجیاتو اول به‌عنوان نویسنده‌ی بخش گیم شروع به کار کردم. بعد، چون هم خودم علاقه داشتم و هم تو یه فضای استارت‌آپی که راه می‌افته، همه باید آچارفرانسه باشن و همه‌کاری بکنن، شروع کردم به نوشتن در مورد اپلیکیشن‌ها. بعد اخبار تکنولوژی، موبایل و چیزایی که مخاطبای دیجیاتو دوست داشتن رو می‌نوشتیم. من تو اون بخش‌ها هم شروع به کار کردم. در نهایت، این مسیر رو ادامه دادم و شدم دبیر بخش گیم، بازی و اپلیکیشن و شروع کردم به تیم‌سازی.

تیم یواش‌یواش به حدود بیست نفر رسید، در حالی که شاید کل دیجیاتو ده نفر بود. یه لشکری برای خودم داشتم! یه جایی پیش خودم استاپ کردم و گفتم: دانشگاه که تموم شد، پاشو برو سربازی ببین آینده‌ت چی می‌شه.

این نسخه چطور است؟ به نظرتان بهتر شد؟

محسن وفانژاد: فکر کنم اردیبهشت سال نودوهفت بود. باید کنکور ارشد می‌دادم، ولی ندادم. یه روز رفتم دفتر و به مانی گفتم کنکور ندادم و می‌خوام این کارو بکنم [برم سربازی]. دو دستی زد تو سرش که: حاجی چرا؟ چی شد؟ چرا کنکور ندادی؟

براش توضیح دادم که تصمیمم اینه. مانی هم توضیح داد که ولی اون تصمیم گرفته یه سایت دیگه راه بندازیم، که بعداً شد ویجیاتو. یک سال بعدش، تو خرداد یا تیر نودوهشت، به طور رسمی راه‌اندازی شد و تو یه مهمونی هم عمومی‌تر معرفیش کردیم.

امین آرامش: چه سالی بود؟

محسن وفانژاد: سال نودوهشت، یک سال بعدش. عجب سالی بود! ببین، ما شروع کردیم، دوران خیلی سختی بود، یه چیز جدید بود که…

امین آرامش: اینترنت رو قطع کردن، کرونا اومد، هواپیما رو زدن… نودوهشت.

محسن وفانژاد: ببین، نمی‌تونستی نفس بکشی. نودوهشت، پاییز که شد، اون برف اومد و قطعی اینترنت، بعدش هواپیما، بعدش ماجرای بعدی و… . دی که گذشت، گفتیم خب، به نظر می‌رسه شرایط داره بهتر می‌شه، متمرکز شیم رو کار. یه دو ماه گذشت…

محسن وفانژاد: چهار اسفند بود که رفتیم سر کار و دیدیم شهر تو حالت وحشته؛ یه بیماری جدید اومده. می‌گفتن: چرا اومدین سر کار؟ همه برن خونه! ما هم پاشدیم رفتیم خونه و یه مدت خیلی طولانی نتونستیم بیایم سر کار.

امین آرامش: حالا یه پرانتز باز کنم؛ برای کسایی که شاید ویجیاتو رو نشناسن، خیلی کوتاه بگو که ویجیاتو اساساً چیکار می‌کنه و چطور پول درمی‌آره؟

محسن وفانژاد: حتماً. دیجیاتو یک رسانه‌ی حوزه‌ی تکنولوژیه و ویجیاتو، که می‌شه گفت وب‌سایت خواهر یا برادرِ دیجیاتوئه، تو حوزه‌ی گیم و سرگرمی فعالیت می‌کنه. این‌ها رسانه‌هایی هستن که رسمی کار می‌کنن و می‌شه گفت نودونه درصد تقریباً صددرصد درآمدشون از طریق تبلیغاته. چون ما مخاطبی رو جمع می‌کنیم که قرار نیست به‌طور مستقیم بابت سرویسی که می‌گیره پولی به ما بده برخلاف بعضی سایت‌ها که اشتراک می‌فروشن؛ ما تو دیجیاتو و ویجیاتو هیچ‌وقت این مدلی نداشتیم. خلاصه درآمدشون از تبلیغاته. دیگه گذشت و نودوهشت…

امین آرامش: قرار بود توی ویجیاتو سهام‌دار باشی؟

محسن وفانژاد: آره، به طور کلی تو کل مجموعه…

امین آرامش: چون تو دیجیاتو کارمند بودی، درسته؟ اونجا سهام‌دار یا کوفاندر نبودی. بعد که اومدی این‌ور [ویجیاتو]، دیگه کوفاندر بودی؟

محسن وفانژاد: تا اینکه بعداً شرکتی که دیجیاتو و ویجیاتو زیرمجموعه‌ش هستن به اسم پرتو رو ری‌برند کردیم و من یه قسمتی از سهام شرکت پرتو رو دارم.

امین آرامش: چه خوب. پس الان انگار تو خود ویجیاتو سهام داری؟

محسن وفانژاد: آره دیگه، یه جورایی تو کل مجموعه حساب می‌شه.

امین آرامش: خب، کار ویجیاتو فقط حوزه‌ی گیمه؟

محسن وفانژاد: فقط گیم و سرگرمی، که البته یه کم گسترده‌تر هم می‌دیدیمش؛ شامل سینما، کمیک‌بوک، و هر چیزی که سرگرمی حساب بشه. حتی اوایل، قبل کرونا، سرگرمی‌های فیزیکی رو هم پوشش می‌دادیم؛ کافه‌هایی که بُردگیم داشتن یا محفل آدمایی مثل خودمون بودن رو معرفی می‌کردیم. اسکیپ‌روم و این‌ها رو هم معرفی می‌کردیم. که دیگه خورد به کرونا و معرفی سرگرمی‌های فیزیکی و بیرون رفتن تقبیح می‌شد؛ می‌گفتن چقدر آدمای بدی هستین که دارید کافه معرفی می‌کنید! واقعاً این مسائل برامون مهم بود، برای همین یه مدتی اینا رو گذاشتیم کنار و بعداً هم دیگه خیلی سمتش نرفتیم. انگار خودمون هم یادمون رفت. الان که بیشتر بهش فکر می‌کنم، می‌گم چقدر حیف. جوون ایرانی که سرگرمی خاصی نداره، نباید همین چندتا چیزی هم که بود رو رها می‌کردیم.

محسن وفانژاد: خلاصه آره، گذشت و ویجیاتو رو رشد دادیم. کرونا واقعاً فاجعه‌ی خانمان‌سوزی بود. دوران کرونا باعث شد کلاً تو روند کاریمون بازنگری کنیم. خیلیا مشکل داشتن که کارمندشون تو خونه کار می‌کنه یا نه، خروجی می‌ده یا نمی‌ده. ما اومدیم کلاً سیستم رو بازنویسی و خیلی خروجی‌محورش کردیم.

گفتیم: به من ربطی نداره تو کی از خواب پا می‌شی یا کی کار می‌کنی. ما یه خروجی می‌خوایم و در ازای این خروجی به شما حقوق می‌دیم. می‌دونیم همه‌تون آدمای مورد اعتمادی هستین و برای یه هدف مشترک کار می‌کنیم. و واقعاً تونستیم دوباره خودمون رو بلند کنیم.
دقیقاً همون اسفند نودوهشت که کرونا شروع شد، بحث یوتیوب برای ما شروع شد. من تازه داشتم با مفهوم یوتیوب و اینکه چطور می‌شه ازش درآمد کسب کرد آشنا می‌شدم. اون موقع یه پیشنهادی به مانی دادم؛ گفتم: مانی، دو سه هفته بهم یه زمان مطالعاتی بده، می‌خوام بشینم تحقیق کنم. دو سه هفته بعد با دست پر میام پیشت. که همینم شد.
دو سه هفته بعد اومدم گفتم: آقا من می‌خوام این کارا رو بکنم. که ماحصلش شد این اتفاقات فعلی.

امین آرامش: کانال یوتیوب ویجیاتو رو راه انداختین؟

محسن وفانژاد: کانال یوتیوب ویجیاتو که الان به ویجی‌لند تغییر نام (ری‌برند) داده.

امین آرامش: آها، این همون کانال یوتیوبه دیگه؟

محسن وفانژاد: دقیقاً. فکر کنم همون حول‌وحوش اسفند نودوهشت یا فروردین نودونه بود که کارش رو جدی‌تر استارت زدیم و فهمیدیم چیه و باید چیکار کنیم.

امین آرامش: اوایل احتمالاً راجع به بازی بوده؟

محسن وفانژاد: دقیقاً، اسم کانال ویجیاتو بود. ما اردیبهشت پارسال یه مرزبندی بین ویجیاتو و ویجی‌لند انجام دادیم؛ این کانال رو تبدیل کردیم به ویجی‌لند. یه کانال دیگه داشتیم به اسم ویجیاتو پلاس، اون رو تبدیل کردیم به ویجیاتو. اوایل خودمون هم یه کم گیج بودیم که داریم چیکار می‌کنیم.

امین آرامش: چقدر این تصمیم مهمه! انگار کلی ظرفیت استفاده نشده‌ی تیم باز می‌شه وقتی می‌فهمه اسمش اینه و می‌تونه این کار رو بکنه.

محسن وفانژاد: دقیقاً، بخش جدیدی باز می‌شه که به آدما اجازه می‌ده یه جور دیگه کار کنن. ما یه سری آدما داریم… یه مثالی چند وقت پیش می‌زدم، خیلی واقعی بود: یه جلسه خیلی مهمی داشتم و با چند نفر آدم خیلی وزن‌دار صحبت می‌کردم. یهو یکی از بچه‌هامون با زیرشلواری و یه تیپ خیلی درب‌وداغون که برای ویدیو بود اومد تو. در زد و گفت: «من اینو از تو اتاق بردارم؟» برداشت و رفت. همه این‌جوری بودن که: این چی بود؟ این چه وضعیه؟

ولی با توجه به شناختی که از ویجی‌لند پیدا کرده بودن، براشون جالب بود. حتی سینا همون کسی که اومد رو هم شناختن و گفتن: چقدر باحاله!

می‌خواستم بگم محیط کار یهو این‌جوری تغییر کرد؛ می‌دیدی یکی با عجیب‌ترین ظاهر ممکن تو دفتر می‌چرخه و طبیعی بود.

امین آرامش: خب، برای خودت، محسن، تو این فرایند چی گذشت؟ چون گفتی فضای خانواده هم این‌طوری بوده که «اینا چیه بازی می‌کنین؟». حدسم اینه که از ماجرای ایکس‌باکس تا الان، شاید تو ذهن خودت هم این بوده که بالاخره ما داریم از بازی و به‌اصطلاح این مسخره‌بازی‌ها پول درمیاریم.

محسن وفانژاد: یا حتی دلقک‌بازی؟

امین آرامش: آره، شاید حتی تو ذهن خودت همچین چیزی بوده. حدسم درسته که انگار خودت هم به مرور از یه سری موانع ذهنی رد شدی و گفتی خب، حالا این ویدیو رو هم بسازیم، این کارم بکنیم؟ شاید قبلش می‌گفتی: نه، زشته، این کارو نکنیم! همچین چیزایی تو وجودت بود؟

محسن وفانژاد: آره، خب ما از یه قالب خیلی جدی اومده بودیم. حتی تو فضای ویجیاتو و دیجیاتو که رسانه‌های نسل نویی حساب می‌شن…

امین آرامش: سنگین‌رنگین‌ترن اونا.

محسن وفانژاد: آره. ولی یه پله جلوتر از صداوسیمای اون زمان بودن حالا الان که چیزی ازش نمونده، اون زمان باز یه چیزی بود. حتی از اون هم تو راحت بودن با مخاطب یه کم جلوتر بودن. پرشی که ما از دیجیاتو به ویجیاتو کردیم، باعث شد یه پله دیگه با مخاطب راحت‌تر بشیم. دلیل محبوبیت ویجیاتو قبل از ویجی‌لند هم همین بود که خیلی با مخاطبمون راحت بودیم. سعی نمی‌کردیم بشینیم بگیم: «سلام، در برنامه‌ی امروز…». همین‌جوری گپ می‌زدیم. از پشت صحنه یکی یه چیزی پرت می‌کرد یا می‌گفت، تو ادیت اصلاحمون می‌کرد. حتی سعی می‌کردیم اینا رو نشون بدیم که خیلی سخت نمی‌گیریم؛ دوست داشتیم یه مقدار کثیف و بی‌قالب باشه. همین‌ها ذره‌ذره باعث می‌شد [موانع ذهنی] من عقب‌نشینی کنه. ولی یه جاهایی بچه‌ها ایده می‌دادن و می‌گفتن فلان کار رو بکنیم، من می‌گفتم: نه دیگه، این یکی رو نگین!

امین آرامش: مثلاً به‌طور مشخص کدوم برنامه بود که اولش ردش کردی؟ فکر می‌کردی دو سال پیش یه همچین چیزی [مثل جوک‌های شوهرعمه] بسازی؟

محسن وفانژاد: ببین، جوک‌های شوهرعمه… صادقانه بگم، من خودم از این جنس شوخی‌های بی‌نمک خوشم میاد. ما اون زمان یه اچ‌آر (HR) داشتیم به اسم آقای سعادت چه صدای خوبی هم داره! امیدوارم کار خوانندگی رو جدی بگیره. این بنده خدا مصداق بارز یه شوهرعمه‌ی بی‌نمک بود که از این شوخی‌ها می‌کرد و من خیلی خوشم می‌اومد و حال می‌کردم. ولی بقیه یه جوری می‌شدن که چقدر بی‌نمکه، این چه شوخیه! یه شب، فکر کنم ساعت ۷-۸ بود، بعد از کار نشسته بودیم و داشتیم استراحت می‌کردیم. این بنده خدا داشت چند تا شوخی می‌کرد. من همین ایده رو گرفتم و با امین که کنارم نشسته بود، تو ذهنمون پختیمش. گفتم اصلاً بیا اینو تبدیل به ویدیو کنیم، چون اون زمان خودم هم خیلی از این جوک‌های بی‌نمک تعریف می‌کردم.

یه زمانی جوک‌های «ماهی‌ها» خیلی محبوب بود؛ می‌گفتن ماهی‌ها بعد از غذا چیکار می‌کنن؟ سفره‌ماهی جمع می‌کنن! حالا دیگه خیلی تکراری شده و بی‌نمکیش رو هم از دست داده، ولی اون موقع جالب بود و می‌شد باهاش یه مفهوم (کانسپت) جدید ساخت.

امین آرامش: کدوم برنامه بوده که اولش گفتی اینو دیگه نکنیم، ولی بعد خودت رو قانع کردی که انجامش بدیم؟

محسن وفانژاد: بیشتر موردی بوده. یه اتفاقی تو یه ویدیو افتاد. ما یه ویدیو در مورد فیلم جوکر ساخته بودیم اگه اشتباه نکنم، همون که سال ۲۰۱۹ اوم. یادمه یکی از بچه‌ها موقع اجراش (من سر اجرا نبودم، بعداً ویدیو رو دیدم) یه لفظی رو تو یکی از جملاتش به کار برده بود. چقدر هم بد دعواشون کردم سر این قضیه! مجبورشون کردم برن دوباره همون لوکیشن رو بگیرن و اون تیکه رو بدون اون کلمه اجرا کنن. الان که فکر می‌کنم، خیلی بی‌دلیل بود؛ الان خیلی بدتر از اون رو می‌گیم! ولی اون موقع یه گارد خیلی شدیدی گرفتم، یکی از بچه‌ها رو حتی جریمه مالی کردم و گفتم: چی باعث شده فکر کنی می‌تونیم همچین چیزی رو پخش کنیم و بگیم؟ بابت اون لحظات، گاهی خودم هم حس شرمندگی می‌کنم که چرا اون کارو کردم.

امین آرامش: خب، کسی از بیرون یا خودت، هیچ‌وقت فکر نکردی که…؟ ببین، منظورم قضاوت نیست، فقط دوست دارم روند فکری تو رو بفهمم. چرا اینو می‌گم؟ می‌خوام اینجا یه تشکر ویژه از رامبد جوان بکنم. به نظرم برنامه‌ی «خندوانه» خدمات زیادی کرد. یکیش استعدادیابی بود که یه سری آدم مثل ابوطالب حسینی و امیرحسین قیاسی (که ما هم تو «کار نکن» باهاشون حرف زدیم) رو معرفی کرد. یکی دیگه‌ش این بود که رامبد جوان اومد بازی رو آورد تو برنامه‌ش و نشون داد که عیبی نداره آدم بزرگ هم بشینه بازی کنه. اینکه دور هم جمع شیم بازی کنیم چیز بدی نیست. الان رو نبین؛ تا ۱۰ سال پیش، اگه بزرگ‌ترها جمع می‌شدن بازی کنن، دقیقاً همین تعبیر بود: مرد گنده داری بازی می‌کنی؟!

محسن وفانژاد: اصلاً کل زندگی بازیه!

امین آرامش: دقیقاً! انگار این هم یه بخش فرهنگیه که فکر می‌کنیم کل زندگی یه سری کار جدیه و اگه بازی کنی، داری زندگیت رو تلف می‌کنی. انگار تو بقیه‌ی ساعت‌ها داری کار خیلی مهمی می‌کنی! ولی واقعاً تحقیقات زیادی نشون می‌ده که بازی همون‌طور که خودت هم اشاره کردی چقدر رو کیفیت فکر کردن اثر می‌ذاره. این یک. دو، واقعاً باعث تحکیم روابط می‌شه؛ آدم‌ها و خانواده‌ها دور هم جمع می‌شن. به نظرم این تأثیر خیلی کلیدی‌ای بود که رامبد جوان داشت و بازی رو آورد تو خونه‌ها.

محسن وفانژاد: این که شما می‌گید، خیلی داخلی‌تره. می‌خوام به نمونه‌های بیرونی‌ترش هم اشاره کنم. تقریباً می‌تونم بگم ۸۰ درصد شبکه‌ی دوستانم تا ۲۰ سالگی، آدمایی بودن که هیچ‌وقت ندیده بودمشون؛ کسایی که برخط تو یه بازی، یه انجمن بازی یا جایی با هم تعامل داشتیم. و آدمای باکیفیتی بودن ها! آدمی که بهش زنگ می‌زدم می‌گفتم می‌خوام بیام رشت ببینمت، منو می‌برد خونش، هوامو داشت، می‌گردوند و با خانواده‌ش آشنام می‌کرد. می‌گفتم می‌خوام برم فلان شهر، می‌دونستم اونجا دوست دارم. تو ۱۸-۲۰ سالگی، چطور تو شهری که تا حالا نرفتی، دوست پیدا کردی؟ اینا چیزاییه که اگه بتونی کنترلش کنی و بلد باشی (حتی به‌عنوان پدر و مادر)، و به فرزندت کمک کنی درست یاد بگیره، خیلی می‌تونه کمک کنه.

البته منظورم این نیست که به هر کسی اعتماد کنی. بحث اینه که تو روی این فرایند سوار باشی و بدونی انتخاب درستی انجام می‌شه. فضای بازی واقعاً پر از آدمای باکیفیته. چون بازیکن‌ها (گیمرها) اصولاً آدمای خوبین (البته این بر اساس دانش نیست، تجربه‌ی خودمه). آدمایی‌ان که سرشون تو کار خودشونه. شاید نتونی ازشون یه تاجر موفق یا دکتر و مهندس دربیاری.

البته بینشون خیلی هم زیاده. من از همون دوستای ۱۵ سال پیشم، خیلیاشون الان آمریکا تو بهترین دانشگاه‌ها حتی تدریس می‌کنن؛ نه فقط درس خوندن، تدریس می‌کنن! خیلیاشون هم تو همین ایران تاجرهای موفقین و کارهای خوب و جالبی می‌کنن. پیش خودت می‌گی: ماشالله! واقعاً انتظار نداشتم فلانی که ۱۵ سال پیش با هم می‌شستیم بوردرلندز Borderlands بازی می‌کردیم، الان انقدر خفن شده باشه! اصلاً بهش نمی‌خورد.
می‌دونی، آدمای با بنیه‌ای هستن، چون مغزشون خوب کار می‌کنه. بازی کلاً باعث می‌شه مغزت خوب کار کنه. (باز لفظ علمیش رو به کار نمی‌برم که از اعتبار علمیش کم نشه، با همین لفظ خودمونی می‌گم). خیلی به بهتر شدن ساختارها و شبکه‌های ذهنی و استدلالت کمک می‌کنه؛ بتونی محیط و حتی روابط انسانی رو بهتر درک کنی.

محسن وفانژاد: خیلی‌ها خرده می‌گیرن و می‌گن گیمرها آدمای جامعه‌گریزن. تا حد زیادی قبول دارم که آدمایی که دوست دارن تو دنیای فانتزی خودشون باشن، احتمالاً یه تعدادیشون این‌طورن. ولی از طرف دیگه، اتفاقاً خیلی خوب بلدن روابط اجتماعی رو مدیریت کنن. شاید بخشی از این [به‌ظاهر] گریزون بودنشون هم بخاطر همینه که یه سری چیزا براشون قابل تحمل نیست.
به‌نظرم خیلی جذابه اگه کسایی تو این زمینه تحقیق می‌کنن، واقعاً روی این آدما کار کنن و تحقیق کنن. چون گیم تو زندگی انسان نهفته‌ست. از اول صبح، ما به نوعی درگیر گیم‌های مختلف هستیم؛ از اسنپ و تپسی که می‌گیری، اون امتیازی که بهت می‌ده یا اون پیام تخفیفی که برات میاد، همه‌شون مهندسی شدن. همه‌ی اینا چیزاییه که آدما نشستن بهش فکر کردن.
همون اینستاگرام که صبح باز می‌کنی، نیم ساعت توشی و بعد می‌گی چی شد من نیم ساعت اینجا بودم؟ اصلاً قرار نبود ۳۰۰ تا Reels ببینم و ۲۰ تاش رو هم برای این و اون بفرستم.

امین آرامش: فکر می‌کنم تو این سال‌ها، اینکه یه بازی مثل گل یا پوچ میاد و در موردش برنامه ساخته می‌شه، یا همین داستان مافیا که انقدر زیاد شده، نشون می‌ده فرهنگ یه کم منعطف‌تر شده. انگار نسل قبلی که معمولاً جلوی این تغییرات سفت وایمیسه، اونا هم یه جاهایی همراه شدن، که به نظرم جالبه.

محسن وفانژاد: اصلاً همین نسل قبلی‌ان که الان تو گل یا پوچ می‌بینیمشون.

امین آرامش: این خیلی جالبه. ولی تو این مسیر، خودت همچین فکرهایی به ذهنت نرسیده؟ یا کسی این‌جوری قضاوتت نکرده که: داری از این مسخره‌بازیا پول درمیاری؟

محسن وفانژاد: چرا، خیلی زیاد.

امین آرامش: خب، با اینا چطور برخورد کردی؟

محسن وفانژاد: ببین، از یه سری چیزا واقعاً باید رد شد. تو اجتماع ما، بحث کامنت‌های توهین‌آمیز خیلی پیش میاد. گاهی روانت اجازه نمی‌ده و تو هم شروع می‌کنی به جواب دادن یا حتی بدوبیراه گفتن، ولی اکثر مواقع واقعاً باید رد شی. بعضی آدم‌ها زندگی سختی دارن، حالشون خوب نیست و این حال بدشون رو ممکنه روی تو یا آدمای دیگه‌ای که یه کاری انجام دادن (حتی اگه کار کم‌کیفیتی باشه) خالی کنن.
سر همین جوک‌های «شوهر عمه» خیلی مسخره‌مون کردن. خیلی‌ها می‌گفتن این دلقکا چون از راه دیگه‌ای به پول نرسیدن، شروع کردن به دری‌و‌ری گفتن.

محسن وفانژاد: ببین، اصلاً انتظار نداشتیم اون ویدیو انقدر بترکونه و محبوب بشه. یادمه اون موقع سرباز بودم. یه روز صبح رفتم پادگان، دیدم همه منو می‌شناسن و جوکی که تو اون ویدیو گفته بودم رو تکرار می‌کنن. می‌گفتم شما از کجا می‌دونید؟ رفتم بیرون از پادگان، دیدم اون ویدیو که تو اینستاگرام پخش شده بود، ۵ میلیون بازدید خورده! این‌جوری بودم که یا حضرت عباس! چی شد؟ چه اتفاقی افتاد؟ یادمه رفته بودیم یه اتاق فرار، یارو منو شناخت و گفت: داداش، یه جوک راجع به اتاق فرار می‌گی؟ منم این‌جوری بودم که: من این‌همه سال تلاش کردم، این‌همه کار مختلف کردم که تو منو اینجا ببینی و بگی جوک راجع به اتاق فرار بگو؟!

امین آرامش: خب، تو ذهنت چه اتفاقی افتاد؟ حس درونیت چی بود؟

محسن وفانژاد: اوایل خیلی حس ناامیدی و یأس سراغم اومد. دقیقاً همین جمله رو گفتم: من این‌همه کار کردم، این‌همه کار ارزشمند مختلف کردم که جامعه البته نه همه، ولی عموم جامعه بهشون توجهی نداشته. حالا اومدم یه جا، تو یه قابی، دو تا جوک بی‌مزه که ته ذهنم بوده رو گفتم (که هر کس دیگه‌ای هم می‌تونست بگه و چیز خاصی هم نبود)، چی شد که این‌جوری شد؟ یه حس یأس و ناامیدی اینجا سراغم اومد که البته خیلی زود، شاید کمتر از یک ماه، ازش رد شدم.

امین آرامش: چی شد که رد شدی؟

محسن وفانژاد: ببین، بهش فکر کردم؛ به همه‌ی فکت‌ها و واقعیت‌ها. چی باعث می‌شه یه سری کارهایی که از نظر خودت خیلی ارزشمنده، کمتر استقبال بشه و یه سری چیزای این مدلی بیشتر دیده بشه؟ خب، جامعه اینو می‌پذیره؛ تو بخوای یا نخوای، جامعه در اون لحظه این رو دوست داشت. تو کار کثیفی نکردی، فسادی ایجاد نکردی. صرفاً در موقعیتی که شاید حال مردم خیلی خوب نبود، سرگرمشون کردی، خندوندیشون، حتی برای یک دقیقه. کار منم هیچ‌وقت خنده‌دار نبوده که بگم تخصصم اینه.

امین آرامش: سرگرم کردن آدم‌ها واقعاً کار ارزشمندیه. چرا فکر می‌کنین یه آدمیزاد قراره کل روزش فقط کارهای مفید بکنه؟ آقا، یه جاهایی باید بشینی سرگرم بشی و هیچ کار دیگه‌ای نکنی. کسی هم که این بستر رو فراهم می‌کنه، واقعاً دمش گرم. ببین، نمی‌گم قراره همه این کار رو بکنن. آره، یکی باید ماشین بسازه، یکی بره کارخونه کار کنه؛ همه‌ی اون‌ها هم سر جاش مهمه. ولی این سرگرمی یه نیاز واقعیه بشره. به نظرم یه جور تنزل جایگاه در موردش وجود داره که درست نیست.

محسن وفانژاد: حرف شما کاملاً صحیحه و جامعه باید به مرور زمان این رو بپذیره و حتی در موردش گفتگو کنه.

امین آرامش: آره، همین الان داریم حرف می‌زنیم. اتفاقاً یکی از چیزایی که تو ذهنم بود اینه که چون پادکست کار نکن، یه بار با یکی دیگه از دوستان حرف می‌زدم، گفتم اولاً فضای پادکست کار نکن خیلی پاستوریزه‌ست؛ شرایطی ایجاد شده که فعلاً نمی‌شه تغییرش داد. ولی این نکته که ما تو کار نکن انقدر در مورد ارزش‌آفرینی و کار جدی برای جامعه حرف زدیم، اتفاقاً دوست داشتم همون‌طور که اول صحبت گفتم، این بدهی رو ادا کنیم و در مورد این هم حرف بزنیم که آقا، اگه تو صنعت بازی یا سرگرمی هم کار می‌کنی، داری یه کار واقعی تو بازار آزاد انجام می‌دی و یه ارزشی خلق می‌کنی. آدم‌ها در ازای اون ارزش، یا توجهشون رو بهت می‌دن یا پولی پرداخت می‌کنن و این به نظرم کار ارزشمندیه.

محسن وفانژاد: حال خوب بخشی از زندگیه. باید حالت خوب باشه و این حال خوب رو می‌شه با چیزهای مختلف به دست آورد. هر کسی نیازش رو یه جوری برطرف می‌کنه. آره، خیلی سریع از این مسئله رد شدم و راحت تونستم فکر کنم و بگم: ببین، اوکی، کار تو هیچ‌وقت خندوندن نبوده. نه استندآپ کمدین بودی، نه کمدین به هیچ شکلی. اصلاً پتانسیلش رو هم ندارم.

من اصلاً تو این زمینه‌ها خوب نیستم و همیشه هم به آدما می‌گم که آدم طنازی نیستم؛ صرفاً تو انجام چندتا کار خاص خوبم. این اتفاق شانسی افتاد و هیچ‌وقت نمی‌خواستم این مسیر به شکل جدی برای خودم پیش بیاد. ولی خب، مسیری که رفتیم جلو دقیقاً همین بود که آقا، یه نیاز جدی وجود داره که حال آدما خوب باشه و محتوای سرگرم‌کننده ببینن.

امین آرامش: الان چند تا کانال دیگه داریم که این کار رو جدی انجام می‌دن؟ البته اگه بشه اسمشون رو رقیب گذاشت. به نظرم انقدر کار نکرده هست که کسی رقیب کسی محسوب نمی‌شه.

محسن وفانژاد: آره واقعاً. من تو فضای کاری خودمون تو ویجیاتو هم همیشه معتقد بودم که اگه سایت دیگه‌ای مثل زومجی وجود داره و من بتونم کمک کنم، باید کمک کنم. چون اونا هم باید به ما کمک کنن. چقدر می‌خوایم رقابت کنیم و تو سر هم بزنیم؟ ما باید باعث رشد همدیگه بشیم.

امین آرامش: سهممون از کل بازار دو سه درصده؟ حالا یک درصد تو داری، دو درصد من. بیا با هم کار کنیم همون سه درصد رو بکنیم پنج درصد.

محسن وفانژاد: صددرصد، دقیقاً.

امین آرامش: نگاه استراتژیک به نظرم هوشمندانه‌ست اگه این‌جوری نگاه کنی.

محسن وفانژاد: مثل ماجرای استراتژی ایلان ماسک در مورد باتری‌ها که اخیراً مقاله‌ای در موردش می‌خوندم. خیلی جالب بود که چطور یه نفر باید ذهنش انقدر درست کار کنه که تکنولوژی‌ای که ساخته رو به این راحتی در اختیار دیگران بذاره و با این کار، رشد خودش رو تضمین کنه. نه اینکه لزوماً فقط به رقیبش کمک کرده باشه؛ اون کار رو هم تا حدی کرده، ولی مهم‌تر اینکه خودش رو ارزشمندتر کرده. این نگاه خیلی درستیه.
من این رو به‌خصوص تو یوتیوب دیدم که این‌طوری ساخته شده. مثلاً اگه شما یه پادکست داری و با ۴ تا پادکست دیگه یه اتحادی تشکیل بدین و همدیگه رو معرفی کنین، هر ۵ تا پادکست می‌ترکونن و خیلی بهتر دیده می‌شن.
دقیقاً. اصلاً الگوریتم یوتیوب این‌طوریه که اگه کانال مشابه تو خوب دیده بشه، تو هم خوب دیده می‌شی، البته اگه کیفیت کارت خوب باشه، نه اینکه ضعیف‌تر باشی. این مسئله‌ی مهمیه‌ که به ما یاد می‌ده یه جایی دست هم رو بگیریم. ولی ما کلاً تو فرهنگمون کار تیمی‌مون ضعیفه.

امین آرامش: باز به نظرم یه دلیلش اینه که ما بازی‌های برد-برد رو کمتر تجربه کردیم. همیشه این‌جوری بوده که تو فلان اداره اگه اون رئیس بشه، من دیگه نمی‌تونم بشم. بازی، بازیِ برد-باخته؛ یا تو می‌بری یا من.

محسن وفانژاد: زیرآب تو رو بزنم که من موفق بشم.

امین آرامش: دقیقاً. ولی ما داریم راجع به حوزه‌ای حرف می‌زنیم، یه زمین بازی که توش هم تو می‌بری، هم من، هم اونی که ما رو می‌بینه، هم اونی که تبلیغ می‌ده؛ همه می‌برن. می‌دونی؟ و این یه دنیای نسبتاً جدیده که خیلی درک نشده. یه کم دیتا از ویجی‌لند بهمون می‌دی؟ مثلاً بیشترین بازدید کدوم ویدیو بوده یا هر چیز دیگه‌ای که فکر می‌کنی جالبه. اگه آمار مالی هم می‌تونی بگی، بگو.

محسن وفانژاد: آمار مالی رو ترجیحاً نگم بهتره. حدودی حالا یه چیزایی می‌تونم بگم. تو ویجی‌لند، اتفاقی که افتاد این بود که تو یه بازه‌ی زمانی خیلی کوتاه، رشد قابل توجهی داشتیم. اولین کانالمون ۱۰۰ هزار سابسکرایبر (subscriber) رو رد کرد.

امین آرامش: تو همین یه سال اخیر، درسته؟

محسن وفانژاد: تابستون پارسال بود. بعدش رشدش یه کم متوقف شد. کلاً تغییرات یوتیوب خیلی مؤثره تو اینکه سابسکرایبر بگیری یا نه. خود فیلتر بودن یوتیوب از یه طرف یه فرصت درآمدزایی خوب ایجاد کرده، ولی از طرف دیگه فرصت رشد رو خیلی محدود کرده.
اگه فیلتر برداشته بشه، فرصت درآمدزایی دلاری کم می‌شه، ولی فرصت رشد خیلی انفجاری زیاد می‌شه که به نظر من اتفاق خوبیه؛ چون کلی فرصت جدید پیش روی همه می‌ذاره. دومین کانالمون هم که کانال خود ویجیاتو هست، داره به ۱۰۰ هزار تا نزدیک می‌شه، الان فکر کنم ۹۲ هزار تا رو رد کرده. داریم روش کار می‌کنیم که تو دو سه ماه آینده اونم به ۱۰۰ هزار تا برسونیم. کلاً گرفتن اون لوح ۱۰۰ هزارتایی حال می‌ده دیگه، حس خوبیه.
تو ویجی‌لند، اولین ویدیوی یک میلیونی‌مون تو یوتیوب، همون ویدیوی دد جوکس (Dad Jokes) یا جوک شوهر عمه‌ای بود. گرچه تو اینستاگرام اعداد خیلی بالاتر بود؛ فکر کنم یه ویدیو داریم نزدیک ۳۰ میلیون بازدید داره که خیلی هم عجیبه.

امین آرامش: اینستاگرام چقدر توی رشد یوتیوب نقش داشته؟

محسن وفانژاد: به نظر من اینستاگرام خیلی روی رشد یوتیوب تأثیر نداره. اعتقادم اینه که اگه می‌خوای تو تلگرام رشد کنی، باید تو خود تلگرام کار کنی؛ اینستاگرام هم تو خود اینستاگرام و یوتیوب هم تو خود یوتیوب. پلتفرم‌های دیگه کمک می‌کنن، ولی به نظرم تأثیرشون زیر ده درصده. انرژی‌ای که تو خود اون پلتفرم می‌ذاری، خیلی مؤثرتره.

بنابراین، اگه می‌خوای یوتیوب موفقی داشته باشی، باید با همه‌ی ابعاد و ابزارهایی که در اختیارت می‌ذاره کار کنی، توش بهتر بشی و ببینی بقیه تو اون فضا چیکار می‌کنن. برو سراغ رقبا، چه خارجی چه داخلی، ببین دقیقاً چیکار می‌کنن که باعث رشدشون شده و سعی کن همونا رو رپلیکیت (replicate) کنی، حتی تا حد زیادی کپی کنی. کپی کردن هیچ ایرادی نداره. به نظر من اصلاً کپی کردن، گام اول شروع یه کاره.

اول کپی کن، بعد برو بهترش کن. شاید یه کم زشت به نظر برسه، ولی عیب نداره. شاید تو اون‌قدر تو یه چیزی متخصص نباشی که بتونی همون اول نوآوری رو به حد اعلی برسونی. مهم نیست. تو می‌خوای فقط یه کاری رو شروع کنی؛ شروعش می‌کنی، هی ذره‌ذره بهش تفاوت می‌دی و بهتر و بهترش می‌کنی.

امضای خودت رو پای کار میاری. خود ما هم همین‌طور بودیم. بعضی وقتا می‌گفتیم بریم کامل کپی کنیم، چون می‌خواستیم یه اتفاقی بیفته. بعد یواش‌یواش بهترش کردیم. اول با یه ایده‌ای اومدیم جلو، برنامه‌ی بعدی که نشستیم ضبط کنیم، گفتیم اینم اضافه کنیم، برنامه‌ی بعدی دو تا چیز دیگه اضافه کردیم. یه ماه دو ماه گذشت و دیدیم چیزی که الان داریم می‌سازیم، اصلاً شبیه اون چیزی نیست که اول می‌ساختیم. و این خیلی خوبه، چون پیشرفت ذره‌ذره حاصل می‌شه و می‌تونی خودت رو بهتر کنی.

امین آرامش: گفتی یه کانال نود و چند هزارتایی دارید. ویجی‌لند هم که انگار ۱۹۱ هزار ساب داره. امروز صبح که چک کردم، چند تا ویدیو با بازدید بالای یه میلیون تو یوتیوب ویجی‌لند دارید؟

محسن وفانژاد: تو یوتیوب، ویدیوهای بلند بالای یه میلیون بازدید الان فقط یکی دو تا داریم، چند تا دیگه هم نزدیک یه میلیونن. ولی ویدیوهای شورت (Shorts) تو خود یوتیوب و ریلز (Reels) تو اینستاگرام خیلی زیاد داریم. یه اتفاق جالب هم که اخیراً برای همین کانال ویجی‌لند افتاد، این بود که یه ویدیو قایم‌موشک ساختیم که خیلی مسخره بود! اصلاً قرار نبود ویدیو با کانسپت قایم‌موشک باشه، صرفاً یه تصویر جالب بود.

یهو این ویدیو رفت رو مُد! از ۳۰۰، ۴۰۰ هزار بازدیدی که موقع انتشار داشت تا چند ماه بعد، یهو تو یکی دو ماه اخیر رفت روی ۹، ۱۰ میلیون بازدید. اوایل که کامنت‌ها رو نگاه کردیم و متوجه شدیم، دیدیم اصلاً ایرانی نیستن و این جالب‌ترش کرد.

امین آرامش: مگه اون ویدیو صدا نداشت؟

محسن وفانژاد: نه، صدا نداشت. البته کپشن (caption) و یه چیزایی توش فارسی بود و معلوم بود کانال بین‌المللی نیست. ولی همین که الگوریتم یوتیوب به خاطر همچین محتوایی بهمون توجه کرد، درس‌های خیلی جالبی برای آینده بهمون داد.

امین آرامش: تجربه‌ی دیگه‌ای هم از این مدل اتفاقات داشتین؟

محسن وفانژاد: یه سری محتواهای بی‌ربط به موضوع کانال داشتیم که یهو بازدید انفجاری می‌گرفت. همین مسئله یکی از دلایلی بود که باعث شد تفاوت بین ویجی‌لند و ویجیاتو رو ایجاد کنیم، تا برای مخاطب هم واضح‌تر بشه. چون خیلی از مخاطبای ما اصلاً گیم رو نمی‌فهمن، گیمر نیستن که بشینن تحلیل من از فلان بازی رو گوش بدن.

امین آرامش: یعنی ویجیاتو گیمه، ویجی‌لند داستان سرگرمیه؟

محسن وفانژاد: آره، ویجی‌لند گیم هست، ولی ویدیو گیم نیست. ویجیاتو ویدیو گیمه. این‌ور ویجی‌لند گیم و سرگرمیه؛ هر چیزی که هر آدمی بتونه باهاش حال کنه.

امین آرامش: می‌تونی یه رِنج درآمدی بهمون بگی؟

محسن وفانژاد: دلاری؟ آخه چطور بگم؟

امین آرامش: نمی‌دونم، چند هزار دلار که احتمالاً هست، دو رقمی هزار دلار؟

محسن وفانژاد: بله.

امین آرامش: خب خداروشکر، خیلی خوبه، عالیه.

محسن وفانژاد: ببین، الان برم شرکت باید جواب پس بدم!

امین آرامش: ببین، این از این نظر خیلی خبر خوبیه. من تأکید دارم که حداقل یه عدد حدودی بگی، چون تو ذهنت داشته باش که اون صد هزار نفری که این گفتگو رو می‌شنون یا می‌بینن، ممکنه یکیشون دوست داشته باشه این مسیر رو بیاد. واقعیتش اینه که گفتن یه عدد، یه جور سیگنال (signal) می‌ده که آقا، از نظر مالی دارم راجع به چه اندازه‌ای حرف می‌زنم. به نظرم این خیلی بهشون کمک می‌کنه تصمیم بگیرن.

محسن وفانژاد: قطعاً اگه بتونید یه شوی (show) خوب بسازید… راه‌های مختلفی هم وجود داره، دیگه فقط بحث یوتیوب نیست. اگه انقدر با تجربه باشید و بتونید یه چیزی خوب بسازید، یا حداقل یه تیم خوب دور هم جمع کنید که برید با وی‌اودی‌ها (VOD) کار کنید، اونجا می‌تونید درآمد خیلی خوبی داشته باشید.

تو بحث یوتیوب، فقط درآمد دلاری خود یوتیوب مطرح نیست؛ بحث اینه که می‌تونید اسپانسر (sponsor) برای برنامه‌هاتون بگیرید. بعضی از اسپانسرینگ‌ها… حالا برنامه‌ی گل یا پوچ آخر ما رو دیدین یا نه؟

امین آرامش: کامل نه، ولی دیدم که اسپانسر هم دارید.

محسن وفانژاد: آره، این برنامه یه اسپانسر داشت که خیلی هم واضح نبود؛ هیچ جا ننوشتیم اسپانسر داره، ولی رقم خوبی هم بابت هزینه‌های ویدیو بهمون پرداخت کرد. همراه اول بود. فقط دوست داشتن چند جا تو ویدیو به محصولشون اشاره بشه.

امین آرامش: الان اونا میان سراغ شما برای اسپانسر یا شما بیشتر می‌رید سراغشون؟

محسن وفانژاد: ارتباط شبکه‌ایه، همیشه بوده و دو طرفه‌ست. یه سری جاها خودمون می‌شناسیمشون و می‌دونیم ویدیویی که داریم می‌سازیم خیلی به اون کسب‌وکار می‌خوره.

امین آرامش: این فرایند رو یه بار برام تعریف کن: از اینکه یه ایده به ذهنت می‌رسه تا مرحله‌ی اجرا و انتشارش. این وسط بعد از تولید، قطعاً فرایندی برای تدوین دارین. بعد برای انتشارش چه برنامه‌ای دارین؟ بحث مالی‌ش چیه؟ اینا رو چطور تو تیم مدیریت می‌کنین؟ می‌دونم این سوال خودش احتمالاً جواب خیلی طولانی داره، ولی به نظرم با توجه به تجربه‌ی شما می‌تونه خیلی آموزنده باشه.

محسن وفانژاد: حتماً. یه خلاصه و سریع بگم بهتره. از اولش می‌گم: من و تو الان نشستیم با هم صحبت می‌کنیم و به یه ایده‌ی باحال می‌رسیم؛ مثلاً می‌گیم بریم فلان کار رو بکنیم.

امین آرامش: فرض کن بریم جوک‌های شوهر عمه‌ای بگیم.

محسن وفانژاد: خب، آره! مثلاً بریم جوک‌های شوهر عمه‌ای بسازیم. در موردش صحبت می‌کنیم و… اول ایده باید خودمون رو قانع کنه. می‌شینیم روش حرف می‌زنیم، به نظرمون جالبه. یه کم که جلوتر رفت، یکی دو نفر دیگه رو هم وارد بحث می‌کنیم و نظرشون رو می‌پرسیم؛ هم نظرات منفی و هم مثبت رو می‌شنویم. بعدش یه اتاق فکر تشکیل می‌دیم که معمولاً جلسات هفتگی داره. تو اون اتاق فکر، می‌شینیم ایده رو حسابی بالا پایین می‌کنیم تا بهترین حالتش دربیاد و بهتر بشه. معمولاً یه مرحله «کرینج (cringe) زدایی» هم داریم؛ یعنی یه جوری نباشه که ضایع باشه و بگن: ای بابا، چه وضعیه! چرا این‌جورین؟

محسن وفانژاد: کرینج رو گفتم چون شاید بعضیا ترجمه‌ش رو ندونن؛ فارسی هم نداره دیگه! تقریباً می‌شه گفت «چندش». یه جور «چندش‌زدایی» در نظر می‌گیریم که ببینیم در سطح ما و کاری که می‌خوایم انجام بدیم هست یا نه. بعد از اون، می‌افته تو مراحلی شبیه ساخت فیلم. تیم فیلم‌برداری میاد نظرش رو می‌گه. مدیر فیلم‌برداری می‌گه چه وسایلی لازم داریم. از اون طرف، تدوینگر (ادیتور) قبل از اینکه کار به تدوین برسه، میاد می‌گه که فلان جاها رو این‌طوری برام بگیرید که بتونم چیزی که تو ذهنمه رو پیاده کنم. هم‌زمان، کارهای تجاری (بیزینسی) رو هم پیش می‌بریم. وقتی ایده به مرحله‌ای رسید که قابل شرح و تصویرسازیه، اون رو به کسب‌وکاری که به نظرمون مرتبطه و می‌تونه اسپانسر برنامه بشه، ارائه می‌دیم.

امین آرامش: قبل از ساخت می‌رید سراغ اسپانسر؟

محسن وفانژاد: صددرصد! آره، باید قبلش بدونیم، چون تو فرایند ضبط باید معرفیشون کنیم.

امین آرامش: خب بعد این‌ها یه مسئول داره که کل اینا رو می‌بره جلو یا هر بخش توسط یه نفره؟

محسن وفانژاد: ببین، مسئول کلی‌ش که خب خودمم، ولی باز…

امین آرامش: تک تک ویدیوها مسئول کلیش خودتی؟

محسن وفانژاد: نه، منظورم کل ویجیاتو و ویجی لند و اینا بود. ریز به ریز که می‌ره پایین‌تر، مسئول پیدا می‌کنه و هر ویدیو هم یک مسئول داره. ما اوایل از لفظ «گردن‌گیر» استفاده می‌کردیم، بعد یواش یواش بهبودش دادیم، کردیم «تهیه‌کننده». بعد حالا هی با این لفظ‌ها بازی کردیم.

امین آرامش: «گردن‌گیر» بهتره! اون «گردن‌گیر» انگار یه فهرست وظایف داره! ببخشید من هی دارم می‌پرم وسط حرفت، به‌خاطر اینکه می‌خوام قضیه شفاف بشه؛ اول برای خودم، بعد برای کسی که داره می‌بینه. انگار یه فهرست وظایف داره که دونه دونه باید تیک بزنه و بره جلو.

محسن وفانژاد: دقیقاً! وظیفه‌ی اونه که این ویدیو رو به نتیجه برسونه. اعتبارش هم مال اون فرده، اگر ویدیو به نتیجه برسه و تمام این مراحل طی بشه.

امین آرامش: اعتبار مالی هم هست؟

محسن وفانژاد: اعتبار مالی هم هست، صددرصد آره، اعتبار مالی هم هست.

امین آرامش: اون هم‌بنیان‌گذار تیم نیست، ولی تو اون ویدیو یه بخشی از درآمدش رو داره؟

محسن وفانژاد: به خاطر اثرگذاریش داره. دقیقاً، آره. حالا اینا به شکل پاداش‌های مقطعیه، چون بچه‌ها دارن حقوق ثابت می‌گیرن.

امین آرامش: ولی فکر می‌کنم تعریف این ساختار، که آدما به چه شیوه‌ای… چون ببین، چیزی که دیده می‌شه، یه تیم همدله که کار رو از خودشون می‌دونن. فکر می‌کنم پشت پرده‌ش حتماً این بوده که شما ساختارهای تیم رو، به‌طور مشخص ساختار مالی رو، طوری تعریف کردین که انگیزه‌ی آدما حفظ بشه.

محسن وفانژاد: صددرصد! اصلاً اگه این‌طور نباشه، نمی‌شه. اگه من نتونم فردی که تو تیمم خیلی اثرگذاره رو قانع کنم که بمونه، و اون پیش خودش فکر کنه که اگه جدا بشم می‌تونم بیشتر در بیارم… خب حق داره! اصلاً چرا من باید فقط به فکر نگه داشتن این آدم باشم؟ من راجع به خودم هم همین‌جوری فکر می‌کنم.

آقا من اگه جدا بشم و برم فلان کار رو بکنم، بهتر در نمیارم؟ شاید دربیارم، شاید نه. نمی‌دونم. گاهی دو دو تا چار تا می‌کنم و به یه نتیجه‌ای می‌رسم. همه آدما همینن. من وظیفه‌ی خودم می‌دونم که خیال آدما رو از نظر مالی راحت نگه دارم.

یه جاهایی شاید دستم بسته باشه و نتونم قولی بدم. یه جاهایی هم نه، می‌تونم و می‌گم: آقا بیا بگو درخواستت چیه. فکر می‌کنی چیکار کنیم بهتر می‌شه؟ من می‌خوام حالت خوب باشه. اگه حالت خوب باشه، می‌تونی حال دیگران رو هم خوب کنی.

امین آرامش: عالی. خب پس با اسپانسر هم حرف می‌زنی که ببینی داخل این ویدیو چه نکاتی رو می‌شه گنجوند… اگه برای اون ویدیو اسپانسر پیدا نکنید، کلاً سراغ ضبطش نمی‌رید؟

محسن وفانژاد: بستگی به مدل برنامه داره. یه سری برنامه‌ها خیلی نیازمند بودجه‌ان تا بشه ساختشون. همین ویدیوی گل یا پوچ آخر ما نزدیک ۱۰۰ میلیون تومن هزینه داشت که عدد کمی نیست.

شاید کسی که ویدیو رو می‌بینه، بگه ۱۰۰ میلیون تومن هزینه چی کردین؟ ما خیلی خسیسیم! نگران نباشید پول الکی ندادیم، واقعاً سعی کردیم درست خرج بشه. یه همچین ویدیویی طبیعتاً باید اسپانسر داشته باشه که بتونه بخشی از هزینه رو جبران کنه یا حتی سودی هم به ما برسونه. ولی اگه اسپانسر نداشته باشه، لزوماً لغوش نمی‌کنیم.

امین آرامش: بریم مرحله‌ی بعدی، خب بعد چی؟

محسن وفانژاد: این [هزینه کردن] رو شاید حتی به چشم سرمایه‌گذاری ببینیم. بگیم عیب نداره، این ویدیوها رو می‌سازیم، هزینه می‌کنیم. شاید درآمد دلاریش هم ما رو به اون عدد نرسونه، ولی سرمایه‌گذاریه تا بتونیم برند و کیفیت خودمون رو به نمایش بذاریم.

امین آرامش: چارچوب حسابداریت رو هم یادت باشه بعداً بهم بگی.

محسن وفانژاد: یه چارچوب کاملاً شرکتیه. دقیقاً مثل شرکتی که همه چیش باید مستقل باشه.

امین آرامش: شما هر دونه ویدیو رو یه محصول می‌بینید که سود و زیان هم…

محسن وفانژاد: هر کانال رو. هر کانال رو یه محصول به حساب میاریم که هزینه‌ها و درآمدش جداست و مشخصه. که آقا این کانال انقدر پول در میاره و انقدر هم روش هزینه می‌شه؛ هزینه کارمندش، هزینه جا و مکانش… خب ما یه مکان مشترک با چند تا تیم دیگه (ویجیاتو، دیجیاتو، ویجی‌لند) داریم. همه باید سهم خودشون رو مشخص کنن و بگن انقدر سهم اینه و به این نسبت هم ارتباط داره.

امین آرامش: حالا اسپانسر گیر اومد یا نیومد، بریم ضبط.

محسن وفانژاد: بریم ضبط. ضبط رو با بهترین انرژی و کیفیت ممکن انجام می‌دیم. تیم فیلم‌برداری طبق برنامه کار رو اجرا می‌کنه. بعضی ویدیوها واقعاً کار یه نفره؛ یه نفر همه کارها رو انجام می‌ده. اما یه سری ویدیوها نه؛ شش هفت نفر پشت صحنه تلاش می‌کنن، که من واقعاً از این بچه‌های پشت صحنه که دیده نمی‌شن تشکر می‌کنم. ماها معمولاً بیشتر دیده می‌شیم. این بچه‌های پشت صحنه واقعاً خیلی زحمت می‌کشن.

امین آرامش: چرا یه چیزی مثل تیتراژ پایانی نمی‌ذاری؟

محسن وفانژاد: داشتیم، هر از گاهی هم می‌ذاریم. و همیشه سعی کردیم به بچه‌های پشت صحنه شخصیت بدیم. یکی از کارهای جالبمون این بود که همیشه قاب رو می‌شکستیم. مثلاً فیلم‌بردارمون از پشت صحنه باهامون حرف می‌زد، وسط ویدیو می‌گفت یادت رفت اینو بگی. و اون فرد پشت دوربین شخصیت داشت. حتی تدوینگرهای ارشدمون هم تو ویدیوها شخصیت دارن.

محسن وفانژاد: اون سری ویدیوهای لتس پلی (Let’s Play) ماینکرفتی که یه زمانی می‌گرفتیم، تدوینگرش حجت بود؛ یه پسر خیلی باحال مشهدی که خودمم شاید کلاً چهار پنج بار دیدمش. این آدم فوق‌العاده شارپ (sharp) و مستعده. خودش از اول شروع کرد تو این لتس پلی‌ها شخصیت خودش رو به بازی و ویدیو اضافه کنه.

ما همیشه از این مسائل استقبال می‌کردیم که آدم‌های پشت صحنه هم دیده بشن و مردم دوستشون داشته باشن. یادمه یه جایی حجت انقدر بین مخاطب‌های ما محبوب شده بود که دیگه کسی با ما کاری نداشت، همه می‌گفتن: ایول حجت! در صورتی که اصلاً تو ویدیو نبود. من این رو خیلی دوست دارم که آدم‌ها بابت زحمتی که می‌کشن دیده بشن.

امین آرامش: خب می‌رید ضبط می‌کنید، فیلم‌برداری، بعد؟

محسن وفانژاد: فیلم‌برداری هم انجام می‌شه که خودش یه فرایند خیلی طولانیه.

امین آرامش: یه ویدیوی ۲۰ دقیقه‌ای چقدر طول می‌کشه؟ البته می‌دونم که فرق داره، ولی به‌طور میانگین چقدر طول می‌کشه؟

محسن وفانژاد: ببین، ویدیوهایی مثل گل یا پوچ…

امین آرامش: بذار حدس بزنم، سه، چهار ساعت؟

محسن وفانژاد: تقریباً.

امین آرامش: جوک‌های شوهر عمه‌ای احتمالاً دو برابرش طول می‌کشه، ها؟

محسن وفانژاد: نه، کمتر. اتفاقاً اونا راحت‌تره و دردسرش کمتره.

امین آرامش: ببین، اونا چون همون خنده رو می‌خواین اتفاقاً.

محسن وفانژاد: آره، خیلی طبیعی اتفاق می‌افته. ما جوک‌ها رو نمی‌دیم بچه‌های دیگه بخونن؛ واقعاً باید تو اون موقعیت قرار بگیرن. و چون ماها با هم کار می‌کنیم و رفیقیم، مسخره‌بازی‌های همدیگه رو هم تو اون فضا داریم. این‌طور نیست که من الکی بخوام بخندم؛ واقعاً قیافه‌ی اون رفیقم رو که می‌بینم داره سعی می‌کنه و می‌دونه چطور منو بخندونه، به اون مرحله می‌رسم.

امین آرامش: نمی‌شه ادا درآورد دیگه، نه؟

محسن وفانژاد: ادا دربیاری می‌فهمن. ما که ادا درآوردیم، آدما فهمیدن و گفتن فلان ویدیوتون معلوم بود اداست! خب راست می‌گن، واضحه دیگه. من چی بگم؟ تو خود مرحله‌ی ضبط، ما باز کار رو سه تیکه می‌کنیم: یکی پیش‌تولید، یکی تولید و یکی پس‌تولید. بعضی پروژه‌ها تو مرحله‌ی پیش‌تولید خیلی سنگینن، بعضی‌ها تو مرحله‌ی تولید. عمدتاً تو مرحله‌ی پس‌تولید کم پیش میاد حجم کار خیلی سنگین باشه، ولی اونجا تدوینگرها خیلی سنگین مشغول کارن و دارن، به قول امروزی‌ها، برای مخاطب «پخت‌وپز» می‌کنن.

ماهایی که بیشتر جلوی دوربینیم، تو همون مرحله‌ی پیش‌تولید و تولید درگیر خواهیم بود. این سه تا مرحله خیلی مهمن و اگه می‌خواین کار رو جدی انجام بدین، باید خیلی بهشون توجه کنید.

امین آرامش: همون تیمی که قراره بیاد جلوی دوربین، قبلش تو مرحله‌ی پیش‌تولید می‌شینه با هم همفکری می‌کنه؟

محسن وفانژاد: پیش‌تولید… باز پروژه به پروژه متفاوته. پیش‌تولید همین جوک‌های شوهرعمه‌ای، یا Dad Jokes، اینه که یه تیم نویسنده بیاد جوک‌هاش رو بنویسه. اوایل، تا قسمت‌های اول، دوم، سوم، فکر کنم خودمون جوک‌ها رو جستجو می‌کردیم یا یه چیزایی می‌نوشتیم، در همین حد بود.

از یه جا به بعد سعی کردیم بهترش کنیم. با چند تا نویسنده‌ای که تو این حوزه فعالن ارتباط گرفتیم و گفتیم برامون بنویسن. بعد اینکه چطور تقسیم بشه، چه جوکی به کی برسه… حتی بعضی جوک‌ها شخصی‌سازی می‌شد تا بیانش جالب‌تر باشه. مثلاً یه جوک از سمت یه نفر خاص به یه شخص خاص گفته می‌شد و مطمئن می‌شدیم به دست کس دیگه‌ای نمی‌رسه تا واقعاً یه واکنش صادقانه در لحظه باشه وقتی طرف جوک رو می‌شنوه.

آماده کردن صحنه و تنظیمات ویدیو، اینکه کجا باشه، چه شکلی باشه، همه این‌ها تو مرحله‌ی پیش‌تولید اتفاق می‌افته.

محسن وفانژاد: توی مرحله‌ی تولید، بیشتر همون تیم فیلم‌برداری، تیم صدا و تیم نور درگیرن. ماهایی که جلوی صحنه هستیم، معمولاً اونجا باید خیلی آروم و ساکت باشیم تا همه چیز آماده بشه و زمانی که نوبت ما شد، شروع به کار کنیم. ما هم تو اون مقطع واقعاً باید بهترین خودمون باشیم. اینکه من امروز از خواب پاشدم و حالم خوب نبوده…

امین آرامش: روز خاصی برای ضبط دارین؟

محسن وفانژاد: ما معمولاً یکشنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها ضبط می‌کنیم، ولی خب گاهی پیش میاد که روزش تغییر کنه.

امین آرامش: تولید چقدر از انتشار جلوتره؟ یعنی تا چند قسمت بعد رو آماده دارید یا برنامه‌ریزی کردید؟

محسن وفانژاد: ما معمولاً سعی می‌کنیم دو هفته جلو باشیم. گاهی اوقات نمی‌شه، گاهی اصلاً عقب می‌مونیم، حتی پیش میاد یکی دو هفته اصلاً انتشاری نداریم. داستان‌ها و اتفاقاتی پیش میاد. ولی در بیشتر مواقع سعی می‌کنیم حداقل یک تا دو هفته جلو باشیم. یه برنامه رو که ضبط می‌کنیم، برنامه‌ی انتشارش مشخصه. می‌رسه دست تدوینگر و اون می‌دونه چقدر زمان داره. ویجیاتو مثل یه شبکه‌ی تلویزیونیه؛ مشخصه سر چه ساعت‌هایی چه برنامه‌ای منتشر می‌شه.

امین آرامش: ساختار ویدیوهاش اونجا معلوم‌تره.

محسن وفانژاد: خیلی معلوم‌تره. چون بحث خلاقیت خیلی توش مطرح نیست. برنامه‌هاییه که مشخصه؛ مثلاً این هفته اخبار گیم رو مرور کردیم، هفته‌ی بعد هم همینه. برنامه‌ای نیست که بخوای هر هفته تغییرش بدی.

امین آرامش: ولی این‌ور ویجی‌لند عوامل متغیر خیلی بیشتره.

محسن وفانژاد: خیلی زیاد! حتی می‌تونه در لحظه‌ی ضبط عوض بشه. یهو یه ایده‌ای به ذهن یکی می‌رسه و می‌گه این کار رو این‌طوری بکنیم.

امین آرامش: ساختار تصمیم‌گیریتون چطوره اون لحظه که یکی ایده می‌ده؟ حرف آخر رو خودت می‌زنی یا اون گردن‌گیره؟

محسن وفانژاد: ببین، اولاً اون گردن‌گیره باید تصمیم بگیره. توی پروژه‌های فیلم‌برداری… بازم ما داریم تو این زمینه یاد می‌گیریم. می‌خوام بگم ما اون‌قدر هم خفن نیستیم که همه‌چیز رو مهندسی‌شده پیش ببریم.

توی کلیت تیم و روند کار، کلاً خیلی دوست ندارم تو تصمیم‌گیری‌ها دخالت خاصی داشته باشم، مگه اینکه مسئله‌ی خیلی مهمی باشه که حتماً من باید نظر بدم.

امین آرامش: دخالت رو وقتی کردی که تیم خوبی جمع کردی. دیگه از اینجا به بعد خودشون باید برن جلو.

محسن وفانژاد: آره، واقعاً همینه. چون تو به اون آدما اعتماد کردی و اونا هم بر اساس امتیازی که گرفتن و تو اون موقعیت قرار گرفتن، دوست دارن از کارشون لذت ببرن.

امین آرامش: اگه لازمه الان تو همه‌ی جزئیات درگیر بشی، پس تو مرحله‌ی انتخابت خوب عمل نکردی.

محسن وفانژاد: دقیقاً! و خب گاهی هم پیش میاد که این‌جوری بشه. مهره رو عوض می‌کنیم، فرد رو عوض می‌کنیم، برمی‌داریم و یه کار دیگه…

امین آرامش: خب بعد که کار پس‌تولید هم انجام شد، فرایند انتشار چطوره؟

محسن وفانژاد: فرایند انتشار هم این‌طوره که تاریخ و پلتفرم‌های انتشار مشخصه و می‌دونیم قراره چه اتفاقاتی بیفته.

امین آرامش: تا اینجا هم هنوز دست گردن‌گیره؟

محسن وفانژاد: داستان انتشار کلش دست گردن‌گیره؛ از نقطه‌ی شروع تا…

امین آرامش: اینی که من می‌پرسم… فکر کنم اول صحبتمون هم گفتیم. ما تو فرایند انتشار، از اون مرحله به بعدش خیلی ضعف داریم. و تو تیم خودمون خیلی داریم فکر می‌کنیم چه ساختاری بچینیم که «دادار دودورش» رو واقعاً خوب انجام بدیم.

محسن وفانژاد: اصلاً اون فردی که گردن‌گیر اون ویدیو می‌شه، خودش باید بدونه که الان چطور با ابزارهایی که دستشه، کار معرفی پروموت رو انجام بده. به عنوان مثال، همین گل یا پوچ رو که منتشر کردیم، بازدید انفجاری گرفت، خیلی ترکوند! حتی ۲۴ ساعت اولش از ۲۴ ساعت اول Dad Jokes شماره یکمون، که الان یه میلیونیه، خیلی بیشتر بود و ترکوند.

فوق‌العاده بود! ولی پنجشنبه جمعه شد و ما یه اختلال اینترنتی و اختلال وی‌پی‌ان تجربه کردیم. یهو نصف وی‌پی‌ان‌های ملت از کار افتاده بود و بازدید یه کم افتاد. چیزی که ما اونجا داشتیم تجربه می‌کردیم و مسئول اون ویدیو باید در نظر می‌گرفت، این بود که: آقا الان اصلاً معرفی نکنیم. ملت وی‌پی‌ان‌هاشون به هم ریخته، پنجشنبه جمعه هم هست، اوکی، ولی باز در هر صورت وی‌پی‌ان‌ها به هم ریخته، پس الان وقتش نیست این معرفی انجام بشه. می‌ذاریم سه چهار روز بگذره و شرایط رو بسنجیم. این از چیزای جالب زندگی تو ایرانه دیگه.

امین آرامش: آقا مسئله پیش اومده! وی‌پی‌ان‌های مردم رو قطع کنید!

محسن وفانژاد: واقعاً عجیبه! آدم فکر می‌کنه خنده‌ش می‌گیره.

امین آرامش: خنده و گریه همزمان!

محسن وفانژاد: گریه واقعاً! مثل محسن نامجو! من دیگه وقتی به این نقطه می‌رسم، حال ادامه دادن ندارم. این رو ما باید در نظر بگیریم.

امین آرامش: ببین من خودم اعتراف می‌کنم، ما تو «کارنکن» تو این زمینه تعطیلیم واقعاً. البته به اعتبار آدمایی که قبول زحمت کردن اومدن اینجا، چه محتواهای خوبی بوده که چون ما خوب بلد نبودیم پخشش کنیم… نمونه‌ش همین! تو که کارت تو یوتیوبه، اصلاً تا قبل این نمی‌دونستی ما یوتیوب داریم، در حالی که کانالمون ۱۵ هزار سابسکرایبر داره.

این رو اصلاً کسی از قبل نمی‌دونست. این مسئله واقعاً از سمت ماست. سر داستان معرفی، ما اصلاً تو توییتر نیستیم، تو اینستاگرام هم شُل هستیم. و واقعاً به نظرم یه ضعف جدیه برای ما. خب حالا اون داستان گردن‌گیره میاد و تصمیم می‌گیره که…

محسن وفانژاد: گردن‌گیر کاملاً مسئول تصمیم‌گیری‌های ویدیوئه تا بتونه همه چیز رو به نتیجه برسونه. ممکنه ایده‌پردازیش اصلاً مال اون نباشه یا کلاً ویدیو چیزی نباشه که تو ذهن نفر اول بوده، ولی ما برای هر پروژه یه نفر مسئول لازم داریم.

امین آرامش: سناریوی ویدیوهای کوتاه یوتیوب رو هم همون آدم می‌ده که کدوم تیکه رو ببُریم؟ یا بقیه‌ی اعضای تیم؟

محسن وفانژاد: نه لزوماً. ممکنه من بیام بگم این تیکه‌ش باحال می‌شه، به نظرم اینجا رو جدا کنیم. ولی تصمیم‌گیری نهایی رو می‌سپاریم به همون فرد. مهم‌ترین اتفاق اینه که طرف مسئول تصمیمات خودشه، ما هم بهش اعتماد کردیم، تو کارش دخالت نکردیم و این حس آزادی رو بهش دادیم که خودش می‌دونه چیکار کنه. اون می‌تونه از دل یه ایده و یه ویدیو، یه چیز خیلی موفق بسازه، یا می‌تونه یه ایده رو حیف کنه.

خیلی پیش میاد که ما یه ایده داشتیم، می‌دونستیم خیلی خفنه و خوب از آب درمیاد، ولی تو اون لحظه شاید تیمی که درگیرش بوده، نتونسته بهترین خودش رو ارائه بده. اشتباه واقعاً همیشه هست و نباید خیلی سخت گرفت. می‌ریم سراغ موقعیت بعدی.

امین آرامش: آره، به نظرم خیلی جالبه. ما در مورد انتشار محتوا حرف زدیم، ولی فکر می‌کنم تو هر حوزه‌ی دیگه‌ای هم می‌شه این رو تعمیم داد که یه بخش کار ما ساخت محصول خوبه، و یه بخش جدی دیگه‌ش، فکر کردن به نحوه‌ی رونمایی و ارائه‌ی اونه. این واقعاً می‌تونه کل بازی رو تغییر بده و روی دستاوردمون خیلی تأثیر بذاره.

محسن وفانژاد: دیدین گاهی تو اینستاگرام یه ریلز پخش می‌شه که شاید یه محصول خیلی احمقانه هم به نظر برسه، ولی یهو دو میلیون ویو خورده! بعد یارو می‌گه: دیگه نمی‌تونم تولید کنم! از این عروسک، از این قاب!

امین آرامش: جالبش اینه که تو دنیایی زندگی می‌کنی که همه‌ی تلاش‌های دیگه‌ت برای تولید خوب، برای خلاقیت و… یه سقفی برای دستاوردت داره. ولی این‌ور تو مارکتینگ، معنی داره وقت بذاری؛ یهو دستاوردت دو برابر، سه برابر می‌شه!

محسن وفانژاد: چند وقت پیش رفته بودم یه دستگاه قهوه برای شرکت بخریم. یه مغازه‌ای بود سمت همون قُلَک. آقایی که ازش خرید می‌کردیم، یه ریلز بهمون نشون داد از یه دستگاه فکر کنم از این آبمیوه‌سازهای دستی بود، دقیق یادم نیست. گفت من با این ریلز، صد تا از این رو تو یه هفته فروختم! این نکته‌ی خیلی مهمیه که یاد بگیریم چطور از ابزارهای مدرن امروزی استفاده کنیم تا محصول یا سرویسمون رو بفروشیم.

امین آرامش: نکته‌ی جالب! ما اینو گفتیم، دوباره هم تأکید می‌کنیم. فرق «کارنکن» اینه که این ابزارها در دسترس همه‌ست! درسته شاید بگی من این بازی رو دوست ندارم، اینستاگرام دلقک‌بازیه یا هرچی. ولی واقعیت اینه که تو می‌تونی تو فضای رقابتی، از نقطه‌ی شروع صفر با بقیه رقابت کنی؛ همه تو همون شرایطن. بری یاد بگیری و خودت مسئول فروش خودت باشی! این‌جوری نیست که نیاز به پارتی فلان حاجی آقا داشته باشی تا کارت بگیره. اینجا واقعاً می‌تونی نتیجه‌ی درست رو بگیری.

محسن وفانژاد: شاید یه بخشی از ترس اون دسته آدم‌هایی که گفتین، از فضای مجازی همینه؛ که این فضا یه مزیت [به افراد عادی] می‌ده. در صورتی که قبلاً این‌طوری بود که: من اگه اجازه بدم، تو می‌تونی پولدار شی. ولی الان نه.

امین آرامش: خب، در مورد داستان تولید تا انتشار، چیز دیگه‌ای باقی مونده یا نه؟

محسن وفانژاد: فقط همین که گفتم: بحث بعد از انتشارش هم خیلی مهمه که چطور این رو به دست مخاطبت برسونی.

امین آرامش: بعد، هر شبکه‌ی اجتماعی ادمین خودش رو داره؟ یا همون گردن‌گیره خودش می‌ره همه‌جا منتشر می‌کنه و دسترسی داره؟

محسن وفانژاد: نه، تو سیستم ما در حال حاضر این‌طوریه که شبکه‌های اجتماعی‌مون رو کلاً جدا کردیم و همه‌چیزمون رو دسته‌بندی جدا کردیم. اون گردن‌گیره با نفرات مرتبط می‌ره کار رو انجام می‌ده. آره، ما یه شبکه… نمی‌دونم، پیچیده هم نمی‌شه بهش گفت، چون به نظرم خیلی کارآمده.

امین آرامش: خیلی سر این قضیه تأکید می‌کنم، چون شاید این‌ها واقعاً نادیده گرفته شده باشه. نگاه کن، تمام کیفیت محتوا، خلاقیت، تولید و… یه طرف، ولی ساختار تیمی که تو تعریف کردی واقعاً یه طرف دیگه! این واقعاً اصطلاحاً Game Changer هست.

محسن وفانژاد: باز برمی‌گرده به همون صحبت اولم که گفتم: این چیزا رو ساختم که خودم درگیرش نباشم، نخوام هر لحظه تصمیم بگیرم. منم از این لفظ زیاد استفاده می‌کنم؛ می‌گم: آقا، کار رو هیئتی نکنین! کار هیئتی یه بار جوابه، دو بار جوابه، دفعه‌ی سوم می‌ترکه، جواب نمی‌ده.

امین آرامش: دقیقاً همینه. تو تیمتون فکر می‌کنم اختلاف سنی نسبتاً زیادی دارید، حداقل بین خودت و بقیه‌ی اعضای تیم. این چالش نداره براتون تو تعامل کردن؟ و کلاً دوست دارم یه کم در مورد داستان کار تیمی حرف بزنیم.

محسن وفانژاد: ببین، زمانی که خودم وارد همین تیم شدم و شروع کردیم به کار کردن، تا سال‌ها کم‌سن‌وسال‌ترین عضو تیم بودم. الان تو تیم خودمون فکر می‌کنم بزرگسال‌ترینشون من به حساب میام.

امین آرامش: متولد ۷۲؟

محسن وفانژاد: من ۷۳‌ام، تازگی ۳۰ سالگی رو رد کردم. عضو ۳۰ ساله‌ی دیگه‌ای تو تیممون، تو فضای ویجی‌لند و اینا، نداریم. اکثر بچه‌ها از اون نسلی‌ان که من شاید یه مقدار ازشون فاصله گرفتم و خیلی دقیق نفهممشون. ولی باز یه اشاره‌ای بکنیم به همین بحث جوک شوهرعمه‌ای.

دیدی با نسل جدید، با کسی که ۱۵ سال از خودت کوچیکتره یه شوخی می‌کنی، یه کم این‌جوری نگات می‌کنن و می‌گن: مسخره! چی می‌گی؟ بعد خودش می‌ره اون‌ورتر دو تا لفظی استفاده می‌کنه که تو می‌گی: چقدر این نسل جدید دری‌وری می‌گن! این چه حرفاییه؟ من خیلی سعی کردم تو همین بحث جوک شوهرعمه‌ای این رو تو خودم متوجه بشم که ببین، به هر حال دیگه بزرگ شدی و از اون ۱۸، ۱۹ سالگی رد شدی. الان ۳۰ سالته و این مسئله‌ی مهمیه که اول بپذیری تو دیگه لزوماً هم‌زبون اون آدم ۱۹، ۲۰، ۲۱ یا ۲۲ ساله نیستی. ولی در عین حال می‌تونی برای اون آدما دوست‌داشتنی باشی، به واسطه‌ی شرایط و چیزی که خودت هستی.

محسن وفانژاد: من فکر می‌کنم (حالا به عنوان کسی که تازه از اون فضای نوجوونی، جوونی، ۲۰ تا ۲۵ سالگی رد شده)، چیزی که همیشه خودم از آدمای بزرگتر انتظار داشتم این بوده که واقعاً چیزی بهم یاد بدن و کمکم کنن بهتر بشم. نه اینکه خودشون رو شبیه من کنن و به اصطلاح همون شوهرعمه‌های بی‌نمک باشن که می‌خوان با اون ادبیات خودشون رو به من نزدیک کنن.

سعی کردم همین اتفاق رو تو تیم رقم بزنم. اگه من آدم طنازی نیستم، لزومی نداره تلاش کنم مثل یه پسر یا دختر ۱۸، ۱۹ ساله بانمک باشم؛ انگار خودم رو پایین آوردم (Downgrade)، کوچیک کردم و خودم رو شبیه چیزی کردم که نیستم. نه به لحاظ سنی، منظورم اینه که اون چیزی که نیستم، دیگه وجود نداره! آره، اصیل نیستم، واقعاً خودم نیستم. در صورتی که من طبیعتاً یه سری ویژگی‌ها دارم. هر کسی یه سری ویژگی‌ها در درون خودش داره که می‌تونه همیشه بهبودشون بده و اون‌ها رو به آدم‌ها منتقل کنه. من در یک سری چیزها خوبم، در یک سری چیزها بدم.

امین آرامش: می‌شه گفت این داستان فاصله‌ی سنی انگار خیلی مسئله‌ی جدی نبوده؟ چون آخه این روزا خیلی این قضیه رو می‌گن. کمترین سن تو تیم شما چقدره؟

محسن وفانژاد: الان فکر کنم داریم عضو متولد ۸۴ می‌گیریم.

امین آرامش: ۱۹ سالشه. خب، اینکه می‌گن این نسل این‌جورین… به نظرم تو هر نسلی هستن! من حداقل فکر می‌کنم همچین قضاوتی شاید خیلی دقیق نباشه.

محسن وفانژاد: تحقیقی بود جدیداً اومده بود که می‌گفت این [نسل جدید] بیشترین آمار اخراج رو دارن و فلان. آره، از یه طرف من کاملاً این قضیه رو می‌فهمم و درک می‌کنم و به فضاهایی که نمی‌تونن این آدم‌ها رو بپذیرن حق می‌دم. از طرفی هم، چون خودم همیشه با این مدل آدما کار می‌کنم و کار کردم، فهمیدمشون. می‌فهمم جنس دغدغه‌ و حتی جنس احترامی که برای دیگران قائلن چیه.

چند وقت پیش با یکی صحبت می‌کردم، می‌گفتم: آقا احترام فلانی رو حفظ کن، این حرف رو بهش نزن، زشته؛ طرف پنج سال از تو بزرگتره. گفت: من زمانی احترام می‌ذارم که بهم احترام متقابل بذارن. سن و اینا اصلاً ملاک نیست. طرف ۳۰ سال هم از من بزرگتر باشه، بهم بی‌احترامی کنه، منم بی‌احترامی می‌کنم. حالا کاری به خوبی و بدی‌ش ندارم. می‌خوام بگم این نسل این‌طوری فکر می‌کنه که متفاوته. ما… حالا شما دهه شصتی به حساب میاین.

شماها می‌گفتین ما پامون رو جلوی بزرگتر دراز نمی‌کنیم. ما دهه هفتادیا اومدیم گفتیم: شما دیوونه‌اید! چرا پاتون رو جلو بزرگتر دراز نکنید؟ اگه خسته‌ای خب پات رو دراز کن خستگیت در بره. یه مقدار سعی کردیم منطقی‌تر ببینیم.

اینا دیگه نسل به نسل هی میان این تعاریف رو گسترده‌تر و بازتر می‌کنن. به نظر منم بد نیست! فقط بحث درک کردنه. اینکه من بفهمم اون آدم ۸۳، ۸۴ای رو که ۱۰ سال از من کوچیکتره. نمی‌تونم ازش انتظار داشته باشم که اون حتماً منو درک کنه. این یه توقع بیجاییه به نظر من. تا یه حدی‌ش خوبه، بد نیست.

امین آرامش: خب ببین، تو شرایط مملکت هم ماشاالله اخبار بد کم نیست! حدس می‌زنم این روی روحیه‌ی آدمای تیم هم اثر می‌ذاره. اینو چطور تو تیم مدیریت می‌کنین؟

محسن وفانژاد: ببین، سعی می‌کنیم محیطی بسازیم و ساختیم که آدما قبل از اینکه حس کار کردن بهشون دست بده، حس کنن انگار از تخت پا شدن و دوباره اومدن تو خونه‌ی خودشون؛ انگار مسیرها رو طی کردن و اومدن پیش آدمایی که باهاشون راحتن و حال خوب ازشون می‌گیرن. گاهی هم اختلافاتی پیش اومده و داستان‌هایی بوده که اون حس امنیت رو گرفته و حال آدما خوب نبوده. ولی همیشه سعی کردیم به اون نقطه برسونیم که: ببین، اینجا که میای، شرط اولش اینه که حالت خوب باشه. محیط باید این شرط اول رو برای تو فراهم کنه.

امین آرامش: شما قراره حال بقیه رو خوب کنید، اگه حال خودتون خوب نباشه، چطور می‌شه؟

محسن وفانژاد: دقیقاً! اصلاً نمی‌تونی! داری به چیزی می‌پردازی که تو هرم مازلو جزو اون طبقاتیه که لزوماً خیلی ضروری نیست، و تو باید در حالی باشی که وقتی این [حال خوب] رو منتقل می‌کنی، پسندیده باشه، آدما دوستش داشته باشن و ازش لذت ببرن.

این اتفاق برای ما خیلی جدیه. حتی یادمه سال ۱۴۰۱، فکر کنم یه بازه‌ی زمانی چهار ماهه همه‌چیز زیرورو بود و اوضاع خیلی عجیب بود. بچه‌ها می‌اومدن دفتر، شاید حتی چند ساعت کسی کار نمی‌کرد. فقط می‌نشستیم دور هم، حرف می‌زدیم، گپ می‌زدیم. فقط این امنیت روانی رو برای خودمون ایجاد می‌کردیم که اگه از این در بری بیرون، اوضاع خرابه، ولی اینجا محیط گرمه، حالمون خوبه و باید خودمون رو باانگیزه و سرحال نگه داریم.

امین آرامش: خب، خودت رو چطور سرپا نگه می‌داری محسن؟ خودتم روزایی می‌شه که احتمالاً حالت بد بشه دیگه.

محسن وفانژاد: یه سری کارها رو که نمی‌شه گفت! یه سری دیگه‌ش اینه که واقعاً من… هر کسی نقطه‌ی آرامش خودش رو پیدا می‌کنه و می‌دونه چطور خودش رو به اون لحظات برسونه و از اون مسیر سخت عبور بده.

امین آرامش: پیش هم میاد یه روزایی ناامید بشی؟

محسن وفانژاد: آره، مثال زدم دیگه، همین هفته برای خودم پیش اومده بود. خیلی زیاد هم! من خودم کلاً آدمی‌ام که افسردگی رو با عمق وجودم تجربه کردم. پدرم رو ۱۰ سالم بود از دست دادم و از اون سن همیشه خیلی مستعد بودم که زود ناراحت بشم، زود برم تو لاک خودم، یه گوشه‌ای بمونم و حتی از این تو کنج بودن لذت ببرم.

مطالعه کردن، روش‌های فکری بهتر برای بیرون کشیدن خودت از اون منجلاب، و تفریحاتی که بتونه بهم کمک کنه، خیلی مؤثرن. خیلی تأثیر می‌ذارن. خیلی آدم اجتماعی‌ای نیستم؛ شاید اگه اون حد و مرز بین درونگرا و برونگرا رو برام بزنن، واقعاً ۵۰-۵۰ باشم. گاهی اوقات اون اجتماعی بودن خیلی من رو به جلو هل داده.

از تنهایی لذت می‌برم. واقعاً دوست دارم تایم‌های زیادی رو تنها باشم. ولی یه وقت‌هایی برای اینکه بتونم باتری خودم رو شارژ نگه دارم، نیاز به تعاملات اجتماعی بوده. تعاملات اجتماعی، شنیدن حرف آدما، همیشه خیلی کمکم کرده؛ هم اینکه دغدغه‌ی واقعی رو بفهمم، و هم اینکه متوجه بشم چطور می‌تونم به کسی کمک کنم اگه در توانم باشه. و گاهی هم واقعاً شارژ کردن خودت با چیزایی که فکر می‌کنی کمکت می‌کنه… برای یکی می‌تونه سفر باشه.

امین آرامش: واقعاً زندگی کردن تو این تیکه از تاریخ و جغرافیا بالاخره سخته. داستان خشم داره، ولی خب دیگه باید سعی کنیم زنده بمونیم.

امین آرامش: محسن، اگر برگردی به دو سال پیش (یا این عدد رو خودت کم و زیاد کن)، چه چیزایی رو تو مدیریت تیم (تو جنبه‌های مختلفش) امروز یاد گرفتی که اون موقع بلد نبودی و تغییرشون می‌دادی؟ یا شاید بهتر باشه بپرسم: چی رو تو این سال‌ها یاد گرفتی که دوست داشتی زودتر یاد می‌گرفتی؟ شاید لازم باشه یه کم فکر کنی. اشکالی نداره، فکر کن.

محسن وفانژاد: شاید اساسی‌ترینش این باشه که سعی کنم آدم‌ها رو بهتر بفهمم و درکشون کنم. کرونا باعث شد من یه مقدار از نظر شبکه‌سازی گوشه‌گیرتر بشم و روی کار خودم متمرکز بشم. طبیعتاً اگه بتونی کار خودت رو پیش ببری عالیه.

ولی اگه برگردم عقب شبکه‌سازی رو جدی‌تر می‌گرفتم و به هم‌سن‌وسال‌های خودم و اونایی که از من کوچیکترن به‌شدت توصیه می‌کنم که شبکه‌سازی رو اصلاً دست‌کم نگیرن.

امین آرامش: دقیقاً چیکار می‌کردی که قبلاً نکردی؟

محسن وفانژاد: من خیلی جاهای مختلف دعوت می‌شم، سعی می‌کنم نرم. اولویتم اینه که کار دیگه‌ای دارم و… خیلی از تعاملات اجتماعی که ازشون فراری بودم، الان یه مقدار بهتر شده. قبلاً سعی نمی‌کردم خودم باعث جمع شدن آدما بشم؛ الان این رو خیلی سعی می‌کنم تسهیل کنم و یه مقدار بین‌المللی‌تر فکر می‌کنم.

امین آرامش: تا حالا به این فکر کردی که کانال انگلیسی داشته باشی؟

محسن وفانژاد: من آدمی‌ام که خودم اون کاره رو انجام نمی‌دم، سریع یکی رو پیدا می‌کنم و می‌گم بشینیم این کاره رو انجامش بدیم.

امین آرامش: پس دارید انجامش می‌دین، درسته؟

محسن وفانژاد: بله. و صرفاً یه کانال انگلیسی بین‌المللی نیست؛ بین‌المللی‌تر شدن تو همه‌ی ابعاد و معناهاشه. من یه عهدی با خودم بستم که اگه تو این فضا موندم و کار کردم، یکی اینکه هیچ‌وقت ازش خسته نشم، نگم همینه که هست و ادامه می‌دیم تا بمیریم. همیشه رو به جلو باشم؛ این می‌تونه موتور محرک من باشه. و اینکه تو همه‌ی ابعاد سرگرمی که می‌تونی، برو جلو و کارت رو بکن.

امین آرامش: برنامه‌ت برای آینده چیه؟ به این فکر کردین که داخل وی‌اودی‌ها هم برید، پروپوزال (proposal) بدید؟

محسن وفانژاد: پروپوزال تا حالا ندادیم. ولی به نظرم می‌تونه خیلی جذاب باشه، چون پلتفرمیه که مردم دوستش دارن و دنبالش می‌کنن.

امین آرامش: بیشتر از نظر درآمدی یا از نظر برندینگ؟ چون فکر کنم از نظر درآمدی شاید خیلی خوب نباشه؟

محسن وفانژاد: چرا اتفاقاً! طبق آماری که از این‌ور اون‌ور داریم، از نظر درآمدی هم بد نیست.

امین آرامش: بیزینس مدل (Business Model) شون چیه؟ کلاً حق مالکیتش رو می‌خره فیلیمو یا نه، روی تعداد بازدید درصد می‌ده؟

محسن وفانژاد: در مورد فیلیمو دقیق نمی‌دونم، ولی موارد مختلفی که بررسی کردم و شنیدم، مدل‌های مختلف داره. یه مدل دقیقاً همینه که شما می‌گی؛ یه حق آی‌پی (IP) داره که تحت هیچ شرایطی نمی‌ذاره محتوا از اون فضا خارج بشه. یه سری‌ها چنین سخت‌گیری‌ای ندارن و اوکی‌ان که [محتوا] راحت تو چندتا پلتفرم هم باشه. حتی دیدیم کار مشترک هم کردن؛ فیلیمو و نماوا کار مشترک کردن.

خیلی بستگی داره به تصمیم‌گیری‌هایی که تو فرایند انجام می‌شه و چیزی که تو بهشون ارائه می‌دی.

امین آرامش: هست تو برنامه‌تون، تو یه سال آینده‌تون، که برین سراغ وی‌اودی؟

محسن وفانژاد: هست، آره. اینکه تو یک سال آینده بریم یا نشه، نمی‌دونم. ولی خیلی بستگی به شرایط داره که ببینیم چطور جلو می‌ریم.

امین آرامش: یه خرده دست و پاتون بسته می‌شه احتمالاً، از این نظر که یه کم بعضی چیزا رو شاید خیلی یوتیوبی بگین. ولی به نظرم با توجه به گستردگی‌شون از سمت مخاطب، می‌تونه چیز جذابی باشه. راستش خیلی فکر کردم یه برنامه‌ی «کارنکن» داشته باشیم که تو یکی از این پلتفرم‌ها باشه.

امین آرامش: همیشه همین‌جوری بودم که برم نرم… چون بالاخره اونم داستان‌های خودشو داره؛ یه برنامه‌ی حرفه‌ای و فلان… تا این لحظه که نرفتم سمتش. ولی به نظرم خیلی از گفتگوهای ما هست که اصلاً… من به یه برنامه‌ی ترکیبی برای «کارنکن» فکر کردم که چندتا آیتم داره. یه آیتم همین داستان گفتگوئه. یه آیتم دیگه می‌تونه این باشه که تو یه قالب طنز، یه فرهنگ شغلی رو به سخره بکشی. مثلاً والدینی که به بچه‌شون بی‌خود گیر می‌دن می‌گن برو درس بخون، بعد بچه درس خونده و حالا بیکاره!

محسن وفانژاد: ما هم حتی اگه بخوایم وارد این فضاها بشیم، باید دقیقاً همچین فضای ترکیبی رو ببینیم.

امین آرامش: دقیقاً! تو ذهنم برنامه‌ی نوده. اگه نگاه کنی، چندتا آیتم ثابت تو همه‌ی برنامه‌هاش هست، ولی تو هر کدوم محتوای اون آیتم فرق می‌کنه. یه آیتم دیگه می‌تونه معرفی شغل باشه. به نظرم اگه بیایم تو ۱۰ دقیقه یه ربع یه شغل رو معرفی کنیم، واقعاً کمک می‌کنه! یا کتاب معرفی کنیم و کلی چیزای جالب دیگه. خب، برنامه برای آینده چیه؟

محسن وفانژاد: برای آینده، احتمالاً یه مقدار از فضای رسانه‌ایِ خودم فاصله بگیرم و ببینم دیگه چه کارایی می‌شه کرد. یکی از اصلی‌ترین چیزایی که برام خیلی جالبه، بحث بازی‌سازیه؛ تو ابعاد بزرگ و خوبی که بشه تأثیرگذاریش رو لمس کرد. چون همیشه معتقد بودم که: یک، آدم نباید کار احمقانه بکنه و فکر کنه یهو می‌تونه دنیا رو تکون بده، مگر اینکه ابزارش رو داشته باشه. دو، نباید کوچیک فکر کنه! یه ضرب‌المثل انگلیسی هست که می‌گه: حواست باشه آرزوی چه چیزی رو می‌کنی، چون ممکنه خیلی زود بهش برسی، یا اگه چیز جالبی نباشه، ممکنه برات بد تموم بشه.

من همیشه این رو هم ته ذهنم دارم که باید بزرگ فکر کنم و در راستای اون فکر بزرگ، گام‌های کوچیک بردارم.

امین آرامش: بازی بسازی، بازی بین‌المللی بسازی؟

محسن وفانژاد: به هر حال بریم تو این فضای بازی و ببینیم چی می‌شه. بهتره آدم راجع به چیزی که تو ذهنش داره، خیلی بلند بلند صحبت نکنه تا بتونه قدم‌هاش رو برداره. دوم اینکه، فضای سرگرمی رو به هر شکلی که بتونم لمس و در وهله‌ی اول تجاری‌سازی کنم. اگه بتونم تو ایران کمکی به این فضا بکنم و آدم‌ها رو تو این زمینه توانمند کنم… بالاخره یه پولی، یه ارتباطی، یه چیزی، همه‌ی اینا می‌تونه کنار هم جمع بشه و یه خدمتی رو برای یه قشری ایجاد کنه. حتی به بحث موزیک فکر کردم و با چندتا آرتیست در تماس و تعامل هستم که ببینیم چطور می‌تونیم تو اون فضا هم یه کاری بکنیم.

الان ذهنم یه مقدار دنبال اینه که گسترده‌تر و بازتر فکر کنم، ولی باکیفیت! اگه تا الان خیلی به کمیت اهمیت می‌دادم، الان به کیفیت مسائل اهمیت بدم و بتونم پایه‌گذار چیزهایی بشم که بتونن تغییر ایجاد کنن. این رو کلاً دوست دارم! این برام خیلی مسئله‌ی مهم و جذابیه.

امین آرامش: خیلی جای جذابیه دیگه! آدم تو ۳۰ سالگی تجربه‌های متنوعی داره؛ رسانه ساخته که هم می‌شه دور و بر خودش کلی کسب‌وکار دیگه راه انداخت، هم می‌شه با این تجربه کارهای دیگه‌ای کرد. و کلی کار نکرده هست. به نظرم این خلق کردن، بازی جذابیه.

محسن وفانژاد: اصلاً من با همین از خواب بیدار می‌شم! این لفظی که هی می‌گم «از خواب بیدار می‌شم» واقعاً همینه! باید با یه شوقی از خواب بیدار شی که حالت خوب باشه. و احتمالاً طی پنج، شش سال آینده، یه گریزی هم به همون بحث گذشته و دانشگاه و زیست‌شناسی بزنم؛ ایده‌های جالبی هم تو اون زمینه هست که روش کار کنیم. یه جمله‌ای از استیو جابز می‌خوندم، اگه درست یادم باشه، می‌گفت انقلاب بزرگ بعدی دنیا، تقاطع بین فناوری و زیست‌شناسی خواهد بود. خب حالا می‌بینی ایلان ماسک داره یه کارایی تو نورالینک انجام می‌ده.

امین آرامش: بذار یه پادکستی هم بهت معرفی کنم، فکر کنم احتمالاً اینو نشنیدی. یه گفتگوی اندرو هوبرمن داره با زاکربرگ و خانمش. خانمش متخصص قلبه، نمی‌دونم در جریانی یا نه. اینا یه شرکت نوپا (استارتاپ) راه انداختن؛ برو حتماً اون قسمتو ببین، حدس می‌زنم با چیزایی که می‌گی برات جذاب باشه. اینا می‌خوان رابطه‌ی بین سلول‌ها رو باهاش یه سیستم هوش مصنوعی آموزش بدن. وقتی حال آدم بد می‌شه، رابطه‌ی بین سلول‌ها یه تغییری می‌کنه.

حالا این که من می‌گم، تخصصی ندارم و خیلی وقت پیش شنیدم، دقیق تو ذهنم نیست. ولی اگه این اتفاق بیفته، می‌تونن این رو معکوس کنن و یه جایی مداخله کنن. تو مدل اولشون، یه تیکه از پوست رو انتخاب کردن و زاکربرگ می‌گفت ابرکامپیوتری گذاشتم که تو هیچ دانشگاهی نیست و داره تمام این داده‌ها رو از یه عالمه حسگر (سنسور) جمع می‌کنه تا این سیستم رو آموزش بدم و بعد یه جایی شاید بتونم مداخله کنم.

محسن وفانژاد: تا حدی متوجه مفهوم کلی شدم و خیلی جالبه! آره، تکنولوژی هم در خدمت علمه تا بتونه به کیفیت زندگی آدم کمک کنه. من این مباحث رو خیلی دوست دارم! به‌خصوص بحث آموزش هم برام خیلی جالبه. روی بحث‌های واقعیت افزوده و مجازی، واقعیت ترکیبی، واقعیت افزوده و واقعیت مجازی، که تا حدی رایج شدن ولی مونده تا به نقطه‌ای برسن که فراگیر بشن، خیلی دوست دارم کار بکنم. در مورد یه سری طرح‌های ابتدایی صحبت شده و تا حدی جلو بردمشون. ولی خب مقاطعی هست که معمولاً همه‌چیز رو می‌ذارم زمین و روی یه چیز متمرکز می‌شم؛ یه سال یه چیزی رو توسعه می‌دم.

امین آرامش: اینم بهم بگو. از بین کارهای مختلفی که می‌شه کرد، چطور تصمیم می‌گیری الان چیکار کنی؟ چون واقعیت اینه که صبح که پا می‌شی، ۵۰ تا کار مختلف می‌شه کرد. می‌شه روی این پروژه فکر کرد، روی ایده‌پردازی فکر کرد؟ اصلاً چطور زمانت رو تقسیم می‌کنی؟

محسن وفانژاد: ببین، من آزادی عمل خیلی بالایی برای انجام این کار لازم دارم. اولین چیزی که با دیگران، به‌خصوص بالادستی‌ها، شفاف می‌کنم اینه که لطفاً بهم اعتماد کنید و بذارید یه مدت بگذره. بعد از اون مقطع، با شما صحبت می‌کنم. و معمولاً بعد از اون مقطع، دست پر می‌رم. تو اون مقاطع اتفاقاً خیلی تصمیم‌گیری‌های مهمی می‌کنم. گاهی اوقات خودم رو کاملاً از حالت برنامه‌ریزی روزانه خارج می‌کنم. چون آدمی نیستم که بتونم تمام روز و هفته‌م خیلی برنامه‌پذیر باشم. گاهی اوقات باید رها باشم تا ذهنم بتونه درست کار کنه. نیاز دارم اون رهاشدگی رو لحظاتی تجربه کنم.

امین آرامش: چطور مدیریت می‌کنی که اون رهاشدگی باعث نشه هیچی تولید نشه؟

محسن وفانژاد: اون دیگه دقیقاً بر اساس میزان خروجی و شاخص‌ها (کی‌پی‌آی‌ها) هست.

امین آرامش: یعنی می‌گی من تو این هفته حدوداً این کار رو بکنم، دو روزش رو برای کارهای مشخص گذاشتم؟ بقیه‌ش هر طور شد، ولی ته هفته باید انجام شده باشه؟

محسن وفانژاد: خیلی برای خودم قانون سفت و سخت نمی‌ذارم که بگم از این ساعت تا اون ساعت باید روی فلان مسئله درگیر باشم. من می‌دونم که باید یه سری کارها رو انجام بدم و تحت هر شرایطی هم انجامشون می‌دم. منتها ممکنه همه‌شون رو تو یه روز انجام بدم، یا ممکنه امروز نصف روز روی یکی کار کنم، فردا روی بعدی، دو روز دیگه روی اون یکی. مدیریت کردن این‌ها… من خیلی هم آدم سنتی‌ای هستم. اصلاً نمی‌تونم از این ابزارهای مدیریتی استفاده کنم و خیلی رو دفترچه و کاغذ کار می‌کنم. من یه عالمه دفترچه تو خونه دارم که توشون نوشتم؛ تموم شدن و خط‌خطی هم هستن.

امین آرامش: اصلاً صبح که پا می‌شی دفترچه‌ت رو چک می‌کنی؟

محسن وفانژاد: آره، شاید باورتون نشه، ولی تو این زمینه مثل پیرمردها رفتار می‌کنم.

امین آرامش: اتفاقاً در ستایش سادگی ابزار مدیریت زمان می‌شه واقعاً دقایق طولانی حرف زد. آدم‌ها یادشون رفته که این ابزارهای مدیریت زمان فقط یه ابزارن. طرف می‌گه تو نوشن (Notion) یه دونه داشبورد (Dashboard) درست کردم. داداش، این‌طوری نمی‌شه کار کرد!

محسن وفانژاد: من باید یه هفته فقط بشینم یاد بگیرم!

امین آرامش: دقیقاً همینه! و نکته اینه که واقعاً تو طولانی‌مدت، معمولاً آدما به یه چیز پیچیده پایبند نمی‌مونن.

محسن وفانژاد: تو مدیریت پروژه برای تیم‌های بزرگ، این ابزارها خیلی خوب و لازمه. ولی برای مدیریت شخصی به نظر من خیلی بیش از حده.

امین آرامش: باهات هم‌نظرم. به عنوان آخرین سؤال، اگه بخوای با محسن ۱۸ ساله حرف بزنی، بهش چی می‌گی؟

محسن وفانژاد: دانشگاه نرو! جون مادرت! فریاد می‌زنم، می‌زنم تو گوشش، می‌گم غلط می‌کنی دانشگاه بری! چیز دیگه‌ای که بهش بگم اینه که… نمی‌دونم چی باید بگم، جز اینکه کمتر سخت بگیر، بیشتر یاد بگیر! اینکه می‌گم دانشگاه نرو هم منظورم این نیست که چیزی یاد نگیری؛ چون نکته‌م اینه که حداقل مسیری که من رفتم، چیزی بهم یاد نداد.

این «بیشتر یاد گرفتن» برام خیلی مسئله‌ست. الان به‌خصوص خیلی بیشتر به چشمم میاد که آدم به اندازه‌ای که می‌خواد خروجی داشته باشه، باید سعی کنه یه ورودی هم برای خودش در نظر بگیره. وقتی این تعادل از بین می‌ره، تو صرفاً تبدیل به یه ربات می‌شی که انگار هیچ چیز جدیدی برای ارائه نداره. خیلی بهش تأکید می‌کنم که حتماً مرتب چیزای مختلف یاد بگیر… حتی اگه فکر می‌کنی بی‌ربطه! اصلاً برو سفالگری یاد بگیر! همون هم شده، برو چندتا کلاس برو. این خیلی باعث می‌شه تعاملات اجتماعی مثبت‌تر و بهتری داشته باشی، آدم‌های بیشتری رو بشناسی، فارغ از هدفی که برای یادگیری داری. مرتب ورزش کن! مرتب ورزش کن!

امین آرامش: خودت مرتب ورزش می‌کنی؟

محسن وفانژاد: نه!

امین آرامش: خیلی خوب بود! من خیلی…

محسن وفانژاد: دویدن رو خیلی دوست دارم. فکر می‌کنم دویدن یکی از اون چیزاییه که ذهن آدم رو به پرواز درمیاره. نمی‌دونم چطور و چرا، ولی همین که بتونم یه عادت این‌شکلی برای خودم بسازم، الان یه مقدار سخته.

امین آرامش: به نظرم اون رو به عنوان یکی از پروژه‌ها، اتفاقاً با اولویت بالا، بیار تو برنامه‌ت. این کار رو بکن! من خودم یه آدمی‌ام که این کار رو کرد؛ حالا بعداً بهت می‌گم.

محسن وفانژاد: این ویدیوها رو دیدی مسخره می‌کنن می‌گن از سی که می‌گذری دیگه از مفاصلت صدا میاد؟

امین آرامش: دقیقاً همینه ها! واقعاً فکر کنم یکی از مهم‌ترین پروژه‌ها، شایدم مهم‌ترین پروژه‌ی یه سال گذشته‌ی من، همین بود. ما که عادت کردیم همه‌چیز رو پروژه‌ای ببینیم، واقعاً اینم باید مثل پروژه ببینیم. حالا بعداً در موردش حرف می‌زنیم.

محسن وفانژاد: الان داشتم فکر می‌کردم، دیدم چکیده‌ی همه‌ی توصیه‌هام بهش اینه که: روی خودت بیشتر وقت بذار! روی خودسازی، روی ورودی‌ای که برای خودت در نظر می‌گیری… چه از نظر فیزیکی، چه ذهنی، چه آموزش خودت. واقعاً تأکید می‌کنم یه برنامه‌ریزی خوب برای این قضیه داشته باش تا بتونی در طول زمان بگی من طی یه سال این‌قدر زبان یاد گرفتم. حتی اگه فکر می‌کنی تو ۴۰ سالگی چیپ‌هایی میاد که می‌ذاری تو مغزت و به همه‌ی زبون‌ها مسلط می‌شی، عیب نداره، تو ۲۰ سالگی یه ذره اسپانیایی یاد بگیر.

امین آرامش: خودِ یادگیرنده بودن، مستقل از خروجیش، یه دستاورد بسیار ارزشمنده.

محسن وفانژاد: ذهنت رو فعال نگه می‌داره و شبکه عصبی رو خیلی پخته می‌کنه؛ انگار بهش آموزش می‌ده.

امین آرامش: انگار یادگیری یه تأثیر جانبی دیگه‌ش حال خوبه! قرار نیست تو یاد بگیری و بگی اینی که یاد گرفتم چه استفاده‌ای داشت. حتی اگه هیچ استفاده‌ای نداشته باشه، حال خوب برات ایجاد می‌کنه.

محسن وفانژاد: دقیقاً! ورزش هم همینه! ورزش هم فارغ از هر چیزی، باز حالتو خوب می‌کنه.

امین آرامش: یه سؤال دیگه هم این وسط اضافه می‌کنم: فرض کن یه آدمی هست که تا الان هیچ شناختی از ویجی‌لند نداشته و الان بعد از این گفتگو می‌خواد بره یه ویدیو ببینه. چی بهش پیشنهاد می‌دی به عنوان اولین ویدیو؟

محسن وفانژاد: الان بهش می‌گم حتماً گل یا پوچ رو ببینه! اگه گل یا پوچ رو دوست نداشت، و اگه تو رنج سنی خود ماها یا پایین‌تره، توصیه می‌کنم لیست پخش گپ تایممون رو ببینه. چون گپ تایم یه حالت ویدیوکستیه که می‌شینیم بی‌هدف گپ می‌زنیم؛ اصلاً این‌طور نیست که موضوع یا دستورکار (اجندای) خاصی داشته باشه. واقعاً اکثر مواقع می‌شینیم ببینیم چی می‌شه! و چون جمع با هم تعامل داره، معمولاً خوب درمیاد و حس خوبی منتقل می‌کنه. گپ تایممون رو خودم خیلی دوست دارم. جز اونا، فکر کنم اگه از «جوک‌های شوهر عمه‌ای» رد شیم، دیگه اون خیلی واضح‌تره!

امین آرامش: بذار بهش انتخاب بیشتر ندیم! مرسی محسن. گفت‌وگو… من همه‌ی سوالام رو پرسیدم.

محسن وفانژاد: ببخشید اگه خیلی مفید نبودم یا چیز جالبی برای ارائه نداشتم! سعی کردم چیزی که هست رو تا حد خوبی منتقل کنم. هدفم هم این نیست که یه چهره‌ی خیلی خفنِ مدیرطور از خودم بسازم!

واقعاً دوست دارم آدما بدونن هر کسی تو هر شرایطی، اگه به چیزی که علاقه داره یه کم عشق داشته باشه، می‌تونه اون کار رو انجام بده، بهترین خودش باشه و از زندگی‌ش لذت ببره؛ فارغ از اینکه کجا زندگی می‌کنیم، تو چه زمانی هستیم و چه اتفاقاتی دور و برمون می‌افته. حتماً همه‌ی اینا مهمه، توجه کردن بهشون مهمه، ولی به قول شما یه بار زندگی می‌کنیم و باید سعی کنیم ازش لذت ببریم.

امین آرامش: دمت گرم! مرسی که اومدی به «کارنکن»! با این چیزایی که برای آینده شنیدم، مطمئنم نه چندان دور دوباره می‌شینیم و از چیزای جدیدی که خلق کردی برامون حرف می‌زنی و کلی خبر خوب داری! دمت گرم! خسته نباشی!

محسن وفانژاد: مچکرم! سلامت باشین! خدانگهدار!

گفت و گو با محسن وفانژاد | هم‌بنیان‌گذار ویجیاتو و ویجی‌لند

ویدیوی کامل این بحث رو در یوتیوب ببینید و اگر مفید بود، اون رو با دوستاتون به اشتراک بذارید. فراموش نکنید کانال رو سابسکرایب کنید تا محتوای ارزشمند بیشتری دریافت کنید.

شما چه تجربه‌ای در این زمینه دارید؟ نظرات و دیدگاه‌های ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بذارید.

آنچه در این مقاله میخوانیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تو ٣ دقیقه ببین در کدوم مهارت‌های شغلی‌ قوی هستی و کجاها میتونی بهتر بشی👇

انتخاب مسیر شغلی با ۷۰ درصد تخفیف!

همین حالا راه خود را پیدا کنید:

– شروع مسیر شغلی 🧑‍🎓

– درآمد مطمئن 💼

– شغل آزاد 💎

– پرطرفدارهای کارنکن 🚩