در این مطلب، به محتوا و نکات گفتگوی امین آرامش و ناصر غانمزاده، مدیر استارتاپ نیوُ و کوچ مدیران استارتاپ، در اپیزود سی و دوم پادکست کارنکن پرداختیم. این گفتگو در دو بخش منتشر شده و این قسمت دومه. اگر قسمت اول رو نخوندید، پیشنهاد میکنیم اول برید سراغ اون.
ادامه گفتگو با ناصر غانمزاده
امین آرامش: ناصر جان، بیا از یه درد مشترک شروع کنیم. کارآفرینها، شاید خودشون هم حواسشون نباشه، ولی به شدت در معرض فرسودگی و حتی خدای نکرده افسردگی هستن. این مسیر یه بالا و پایینهایی داره که خیلی هم تیزه! انگار آدم روی یه ترن هوایی وحشتناک نشسته. میخوام از همینجا بحث رو شروع کنیم و برسیم به یه مفهوم مهم.
میدونم که این روزها بخش زیادی از تمرکزت روی استارتاپ خودت یعنی «نیوُ» هست، ولی از طرفی هم میبینم که یه وقتی رو برای کمک و مشاوره به استارتاپهای دیگه میذاری. چرا اصلاً یه استارتاپ به یک «کوچ» یا «منتور» در کنار خودش نیاز داره؟ اصلاً فرق این دوتا چیه؟
چرا هر کارآفرینی به یک همراه نیاز دارد؟
ناصر غانمزاده: سوال خیلی خوبیه. ببین، هر دوتا واژه درستن، ولی کارکردهاشون فرق میکنه. خیلی ساده بخوام بگم:
- منتور کسیه که این مسیر رو قبل از تو رفته و تو اون حوزه تجربه داره. میاد و تجربیاتش رو به تو منتقل میکنه. تو نمیتونی کسی رو به عنوان منتور انتخاب کنی که تو حوزه تو تجربهای نداره.
- کوچ کارش یه چیز دیگهست. کوچ اصلاً لازم نیست تخصص فنی تو رو داشته باشه (البته اگه داشته باشه بهتره). کار کوچ اینه که تو رو توانمند کنه. کمک میکنه حال روحی و روانی تو به عنوان مدیر، خوب بمونه. چون تو دو نفری! یکی «ناصر غانمزاده» است، یکی «ناصر غانمزاده، مدیرعامل نیوُ».
امین آرامش: چه تفکیک جالبی!
ناصر غانمزاده: آره. من خودم کوچ مدیرعاملهای استارتاپ و شرکتهای فناورم. معمولاً هم با استارتاپهای خیلی نوپا و در مرحله ایده کار نمیکنم. بیشتر با مدیران عامل استارتاپهایی کار میکنم که مرحله «همخوانی محصول و بازار» رو رد کرده باشن.
از راجر فدرر تا استیو جابز: همه به کوچ نیاز دارند
امین آرامش: خب چرا یه مدیرعامل که کسبوکارش از آب و گل دراومده، باید کوچ داشته باشه؟ این ضعفش رو نشون نمیده؟
ناصر غانمزاده: اصلاً و ابداً! بذار یه مثال از ورزش بزنم. راجر فدرر، اسطوره تنیس. آیا کسی بهتر از اون میتونه تنیس بازی کنه؟ (به غیر از چندتا رقیبش). پس چرا کوچ داره؟
امین آرامش: دقیقاً! چرا؟
ناصر غانمزاده: چون وقتی تو درگیر بازی هستی، یه نفر باید از بیرون نگاه کنه. به حال روحیت، به تکنیکت، به جزئیاتی که از چشم خودت پنهون میمونه. اون بهش میگه: «ببین، اینجا رو اینجوری زدی، اونجا رو اون کارو کردی». هیچکس به اندازه یه ورزشکار حرفهای، ارزش کوچ رو نمیدونه. جالب اینجاست که کوچِ فدرر، قطعاً تنیسش به خوبی خود فدرر نیست، ولی فدرر کلی بهش پول میده و براش ارزش قائله. یا تو بسکتبال آمریکا، میبینی کوچ تیم قدش کوتاهه، ولی یه کوچ فوقالعادهست.
امین آرامش: مثال عالی بود. یعنی حتی استیو جابز هم با اون عظمتش…
ناصر غانمزاده: دقیقاً! استیو جابز که ازش بالاتر نداریم، کوچ داشته. کتاب فوقالعاده «کوچ تریلیون دلاری» رو اگه خونده باشی، در مورد «بیل کمبل» هست. آدمی که از دنیای کوچینگ ورزشی اومد، کوچ استیو جابز شد، کوچ اریک اشمیت شد و کلی آدم بزرگ دیگه. این نشون میده این قضیه ربطی به ضعف نداره، بلکه یه نیاز برای حرفهای بودنه.
کی به کوچ نیاز دارم و دنبال چه ویژگیهایی بگردم؟
امین آرامش: خیلی خوب بود. پس این باور که «من خودم از پسش برمیام» و «نیاز به کمک ندارم» میتونه خیلی خطرناک باشه. حالا یه کارآفرین از کجا بفهمه به کوچ نیاز داره و باید دنبال چه ویژگیهایی بگرده؟
ناصر غانمزاده: ببین، من توصیه میکنم آدما حتی وقتی حالشون خوبه، سراغ این چیزا برن. تو به عنوان کارآفرین، هم باید تراپیست داشته باشی، هم کوچ. خیلیا فکر میکنن فقط وقتی افسرده شدی باید بری پیش رواندرمانگر. نه! وقتی حالت عالیه برو تا حالت عالی بمونه. این بالا پایینهای تیزِ کارآفرینی، دهن آدم رو سرویس میکنه! در مورد پیدا کردن کوچ هم دو تا رویکرد اصلی وجود داره:
- کوچینگ محض: کوچ میگه من اصلاً لازم نیست تخصص تو رو داشته باشم و هیچ چیزی از سمت خودم به تو منتقل نمیکنم. فقط با سوال پرسیدن کمکت میکنم خودت به جواب برسی.
- رویکرد ترکیبی: این رویکرد الان خیلی رایج شده. طرف هم مدیرعامل موفقی بوده، هم رفته دورههای کوچینگ رو گذرونده. پس هم تجربه مرتبط داره و هم دانش کوچینگ. این مدل ترکیبی از کوچینگ، منتورینگ و مشاوره است.
امین آرامش: چقدر عالی. پس کمترین فایدهاش اینه که بفهمی آقا! تو تواناییهای محدودی داری و قرار نیست تنهایی دنیا رو فتح کنی. یه آدم از بیرون میتونه ظرفیتت رو چند برابر کنه.
کتاب: سوخت موشک کارآفرینی
امین آرامش: مرسی ناصر جان. این بحث خیلی کامل بود. اما یه سوال مهم: آیا داشتن کوچ و منتور، من رو از یادگیری و مطالعه بینیاز میکنه؟ میدونم که جواب این سوال منفیه، ولی میخوام این دریچهای باشه برای ورود به عشق مشترک من و تو: کتاب!
ناصر غانمزاده: دقیقاً! این یه دام خیلی بزرگه که بعضیا فکر میکنن چون کوچ یا مشاور دارن، دیگه نیازی به کتاب خوندن ندارن. اینا مکمل همن، نه جایگزین! دیشب داشتم یه کتابی میخوندم که میگفت متوسط کتابخوانی مردم عادی تو آمریکا سالی ۲ تا کتابه، ولی برای مدیرعاملها این عدد ۱۲ تاست! یعنی ۶ برابر! این برای مدیرعاملهای هر حوزهایه. تو حوزه تکنولوژی و استارتاپ این عدد دیوانهوار بالاتره.
امین آرامش: با وجود اینکه سرشون به شدت شلوغتره!
ناصر غانمزاده: دقیقاً! بعضی بچهها میگن «سرمون شلوغه، وقت نداریم». من میگم صبر کن ببینم! رقابت تو ایران سختتره یا تو سیلیکونولی؟ اونجا مدیرعاملها دیوانهوار کتاب میخونن. کسی رو میشناسم سالی ۱۰۰ تا کتاب میخونه! پس اگه یه کارآفرین ایرانی ماهی دوتا کتاب نخونه، به قول خودمون اوضاعش خیلی خیطه!
چطور کتاب خوب پیدا کنیم؟
امین آرامش: دقیقاً خیطه! خب تو خودت چطوری کتاب خوب پیدا میکنی؟ الان مشکل پیدا کردن کتاب خوب نیست، مشکل پیدا کردن زمانه.
ناصر غانمزاده: آره. من چندتا روش دارم. اول اینکه یه سری رول مدل دارم. آدمهایی که تو حوزه کارآفرینی، مدیریت و کوچینگ قبولشون دارم. تو توییتر، پادکستها و سخنرانیها دنبالشون میکنم ببینم چه کتابهایی معرفی میکنن. وقتی اسم یه کتاب چند بار تکرار میشه، میفهمم که کتاب مهمیه و میذارمش تو صف خوندن.
دوم اینکه تا جایی که بشه، کتابِ روز نمیخونم! به شدت از لیستهای پرفروش نیویورک تایمز و این چیزا دوری میکنم. میذارم یکی دو سال از تب و تاب و هایپ کتاب بگذره. اگه بعد از اون مدت هنوز بهش ارجاع داده میشد، یعنی واقعاً کتاب خوبیه. خیلی راحت میشه با بازاریابی خوب یه کتاب رو پرفروش کرد.
امین آرامش: تجربه خیلی جالبی بود. سه تا کتابی که این اواخر خیلی هدیه دادی یا توصیه کردی چی بوده؟
ناصر غانمزاده: یکی کتاب «فلسفه برای زندگی: رواقی زیستن در دنیای امروز» بود. یکی دیگه کتاب «صراحت تمامعیار» (Radical Candor) که به هر مدیری توصیهش میکنم. و سومی هم کتاب «سالنامه ناوال راویکانت» (The Almanack of Naval Ravikant) که اصلاً یه داستان دیگهست.
امین آرامش: اوه! رسیدیم به ناوال! میدونم چقدر این آدم رو دنبال میکنی و روش تاثیر گذاشته. فکر کنم زندگی خیلی از آدما به دو بخش تقسیم میشه: قبل از آشنایی با ناوال و بعدش.
ناصر غانمزاده: دقیقاً! البته اگه واقعاً بری و حرفهاشو عمیق بخونی. من بالای ۲۰ تا مصاحبه ازش دیدم. کتابش رو هم تا اومد خریدم. با اینکه نسخه رایگان هم داشت! این کتاب از اون کتابایی نیست که یه بار بخونی و بذاری کنار. من برای خودم یه برنامه ۶ ماهه گذاشتم که هر ۶ ماه یک بار بخونمش. اینقدر که چگالی حرفهای مفیدش بالاست، دلت نمیاد زیر جملههاش خط نکشی!
امین آرامش: واقعاً شخصیت عجیبیه. از دانشش ثروتمند شده، نه با رانت و خانواده پولدار.
ناصر غانمزاده: آره. یه مادر تنها با دوتا بچه از هند مهاجرت میکنن آمریکا و تو محلههای پایین شهر زندگی میکردن. مادرشون میگفته از مدرسه مستقیم برید کتابخونه چون خونه امن نیست. اینا به قول خودشون تو کتابخونه بزرگ شدن.
حفظ امید در روزهای سخت
امین آرامش: ناصر جان، یه الگویی که من دیدم اینه که آدمای کتابخون، خیلی تو تعاملات اجتماعی قوی نیستن. شاید درونگراتر میشن. ولی تو اینجوری نیستی و خیلی خوشمشربی. این رابطه انسانی چقدر در کنار کتابخون بودن مهمه؟
ناصر غانمزاده: حرفت درسته. خیلی از کتابخونا درونگران. چون آدمایی شبیه خودشون رو کمتر پیدا میکنن و حرف مشترکی با بقیه ندارن. منم به واسطه شغلم مجبورم برونگرا باشم. ولی نکته اینجاست که تو باید اجتماعت رو انتخاب کنی یا بسازی. لازم نیست با همه در مورد کتاب حرف بزنی. من خودم آدم شکموییام، میتونم ساعتها در مورد غذا و قهوه صحبت کنم! ولی از اون طرف هم باید حواست به خودت باشه و دورت رو با آدمهای نامربوط و اخبار منفی پر نکنی. من تلویزیون نمیبینم و کلی کلمه رو تو توییتر میوت کردم تا حالم خوب بمونه.
امین آرامش: دقیقاً! یه شعری از مولانا تو یکی از پستهات گذاشته بودی: «بعدِ نومیدی بسی امیدهاست / از پسِ ظلمت بسی خورشیدها». تو این روزهای سخت، ناصر غانمزاده چطور امیدش رو حفظ میکنه؟
ناصر غانمزاده: سوال سختیه. واقعیت اینه که امیدم میفته پایین، ولی دوباره یه راهی برای شارژ کردنش پیدا میکنم. یه سری تکنیک برای خودم دارم:
- دوری از منفیها: همونطور که گفتم، اخبار رو به کل حذف کردم. در مورد گرونی و قیمت دلار مطالعه نمیکنم. کنار کسی که فقط ناله میکنه نمیشینم.
- انجام کارهایی که حالم رو خوب میکنه: این خیلی مهمه. حالت خودبهخود خوب نمیشه، باید براش کاری کنی. من فیلم میبینم، کتاب میخونم، با همسرم قدم میزنم، غذای خوب میخورم، قهوه خوب مینوشم.
- داشتن یک چشمانداز: از خودم میپرسم خب که چی؟ بالاخره میخوای به یه جایی برسی یا نه؟ راهش چیه؟
امین آرامش: یه جایی از مصطفی کلامی پرسیدم چیکار میکنی که امیدواری؟ بلافاصله جواب داد: «اگه امیدوار نباشیم، چیکار کنیم؟ مگه چاره دیگهای هم داریم؟»
ناصر غانمزاده: دقیقاً! کارآفرینی یعنی بیزینس امید. تو داری ماست میریزی تو دریا به این امید که یه روزی دوغ بشه! هر کی از بیرون نگاه کنه میگه دیوانهست. ولی تمام کارهای بزرگ دنیا توسط همین دیوانهها انجام شده.
سخن پایانی
امین آرامش: عالی بود. به عنوان سوال آخر، اگه الان بتونی با ناصر ۲۰ ساله حرف بزنی، مهمترین چیزی که بهش میگی چیه؟
ناصر غانمزاده: بهش میگم: زودتر کتاب خوندنِ جدی رو شروع کن و زودتر زبانت رو قوی کن. من متاسفانه دیر شروع کردم. اگه از ۲۰ سالگی با نظم و پیوسته کتاب میخوندم، الان حداقل ۲۰۰-۳۰۰ تا کتاب جلوتر بودم. این رو از روی «منم منم کردن» نمیگم، چون واقعاً به این نتیجه رسیدم که بخش بزرگی از پیشرفتم به خاطر همین یادگیری و کنجکاوی بوده. هر ریالی که برای کتاب پول دادم، حداقل صدها برابرش بهم برگشته.
امین آرامش: و این دوتا، یعنی زبان و کتابخوانی، از جنس متااسکیل یا مهارتهای مادر هستن که راه رو برای یادگیری کلی مهارت دیگه باز میکنن. ناصر جان، نکتهای مونده که بخوایم در موردش حرف بزنیم؟
ناصر غانمزاده: نه ممنونم ازت. فقط امیدوارم همهمون راههایی پیدا کنیم که بهتر و بیشتر یاد بگیریم. تأثیر آموزش و یادگیری بلندمدته، ولی زندگی آدمها رو واقعاً تغییر میده.
امین آرامش: خیلی ازت ممنونم ناصر عزیز که به گفتگوی ما اومدی. بینهایت لذت بردم.
ناصر غانمزاده: افتخاری بود. مخلصم. خدانگهدار.
پیشنهاد میکنیم تماشای این گفتگوی جذاب رو در یوتیوب از دست ندید:
این هم از گفتگوی جذاب ما با ناصر غانمزاده عزیز. پر از نکتههای کاربردی بود، از اهمیت کوچینگ گرفته تا جادوی کتاب خوندن و روشهای حفظ امید. حالا نوبت شماست! شما برای حفظ امید و انگیزهتون تو روزهای سخت چیکار میکنید؟ بهترین کتابی که خوندید و روی شما تأثیر گذاشته چی بوده؟ برامون بنویسید.