در این مطلب گفت و گو با عبدالحسین جهانبخش بنیانگذار دایت آپ رو در قسمت یکصدو چهاردۀ پادکست کارنکن براتون بهصورت متن قرار دادیم.
داستان کشتیگیری که کارآفرین شد
امین آرامش: سلام یکی دیگه از شما اهالی کارنکن رو آوردیم جلوی دوربین کارنکن و قراره داستان کارنکنش رو بشنویم، عبدالحسین جهانبخش رو داریم، خیلی خوش اومدی به کارنکن.
عبدالحسین جهانبخش: قربونت امین جان، امین آرامش عزیز. خیلی ممنونم از دعوتت، خیلی خوشحالم که مهمون شما هستم، باعث افتخار منه.
امین آرامش: برای من هم همینطور، بسیار خوشبینم به این گفتگو. مثل رویکرد همیشگی من، من اینجوری نگاه میکنم که چه چیزهایی رو تو کارنکن حرف نزدیم راجعبهش و سعی میکنیم که به اونها هم بپردازیم. راجعبه ورزش قهرمانی یک بار حرف زدیم، البته اون موقع که ما حرف زدیم، ناهید کیانی مدال المپیک نگرفته بود، فقط طلای جهان داشت. ولی یک آدمی که ورزش قهرمانی رو رفته ولی بعد به دلایلی بیرون اومده حرف نزدیم و راجعبه جنبههای مثبت و منفی آدمی که بره سراغ ورزش قهرمانی حرف نزدیم که فکر میکنم تو گفتگو با تو میتونیم این کار رو بکنیم.
امین آرامش: قسمت جالب دیگهای که دوست دارم حتماً راجعبهش حرف بزنیم رشتههای به اصطلاح پیراپزشکیه، یعنی بهغیر از پزشکی و دندونپزشکی این همه آدم میرند کنکور تجربی بدند که دکتر بشند ولی عدهی خیلی زیادیشون این رشتهها رو قبول نمیشند. شما تغذیه خوندی و حالا داستان آدمهایی که یک همچین رشتههایی رو میخونند چیه و چطور فکر میکنند و چطور تو این حوزه میشه کسبوکار ایجاد کرد. به نظرم جفت اینها چیزهای خیلی جذابیاند البته کلی چیز جذاب دیگه هم هست. به نظرم از اینجا شروع کنیم بهمون بگو اصلاً امروز داری چیکار میکنی؟
پروژهی دایت آپ
عبدالحسین جهانبخش: قربونت! داستان من چیزهای مختلفی داره، یعنی یک ریتم مشخصی نسبت به روتین گفته شده در مورد زندگی نداشته باشه. حوزههای مختلفی رو امتحان کردم. ورزش حرفهای، تغذیه بعد کسبوکارهای حوزهی استارتاپ. در حال حاضر یک استارت آپ آموزشی دارم، در حقیقت داریم، یعنی یک تیمی هستیم با مدیریت منه. به نام “دایت آپ“، دایت آپ پروژهاش اینه که کارشناسان تغذیه رو توانمند کنه، حالا هم در فضای علمی هم در فضای کسبوکاریش. الان پروژههای مختلف دیگهای ایجاد میکنیم یا دوره برگزار میکنیم، ایونت برگزار میکنیم یا محتوای اختصاصی براشون تولید میکنیم. یک سری خلأهای محتوایی وجود داره، اون خلأی محتوایی رو پر میکنیم و یک سری کارهای دیگه که کم کم داریم ایجادش میکنیم میبریم جلو. تقریباً یه سه چهار سالی هست که شروع شده و الان کم کم به یک نوجوون تازه به بلوغ رسیدهای میرسه و کم کم رنگ و رو میگیره، شکل بهش میدیم که یک استارتاپ جونداری بشه.
امین آرامش: ببین من این رو درست فهمیدم، یک آدمی که توی دانشگاه تغذیه خونده برای اینکه از اون درسی که خونده به درآمد برسه یک سری چیزها لازم داره که شما اونها رو بهش میگید؟
عبدالحسین جهانبخش: دقیقاً.
امین آرامش: مثلاً چی؟
عبدالحسین جهانبخش: من الان براتون میگم. ما یک سری مسائل تو دانشگاه میخونیم که توی فضای کار و بازار به کارمون نمیاد، یک سری چیزها تو فضای کار و بازار نیاز داریم که اصلاً تو فضای دانشگاهی تدریس نمیشه یا آموزش داده نمیشه این موارد رو ما بیشتر پوشش میدیم، یعنی ۸۰ درصد مواردی که ما پوشش میدیم همین موارد هست. فرض کنید یکی از شاخههای شغلی که یک کارشناس تغذیه میتونه واردش بشه اینه که بره مطب بزنه که کارهای رژیم درمانی انجام میده، توی دانشگاه هیچ تدریسی و آموزشی در مورد اینکه مطب داری به چه شکله، چگونه باید مطب داشته باشم؟ فرایند صفر تا صدش به چه شکله، هیچ چیزی گفته نمیشه.
آموزش دانشگاه لزوماً همه جانبه نیست
عبدالحسین جهانبخش: یک آموزشی که ما داشتیم در مورد مطب داری بود، یا یک سری رژیمهای خاص هست فرض کنید رژیم فستینگ یا رژیم گیاهخواری یا هر چیز دیگری، یک سری مسائل هست یهو میبینید توی فضای جهانی ترند میشه ولی آموزشی که توی فضای دانشگاهی داده میشه مال ۱۰ سال، ۵ سال پیشه و تو اون لحظه باید سریع بیایی آموزشش رو برای اون کامیونیتی تغذیه ایجاد کنی، حالا آموزش یا هر چیز دیگری، اون خلأ رو پر کنی که بچهها با اون حوزه آشنا بشند. مواردی که بخوام واردش بشم خیلی گسترده میشه.
امین آرامش: اگر بخوایی اینجوری نگاه کنی که داستان بهطور مشخص مطب داری رو به کارشناس تغذیه آموزش ندادند اتفاقاً به کسی که مامایی هم خونده آموزش ندادند.
عبدالحسین جهانبخش: آره اون هم هست، این رو همه بهش آگاهیم که تو وقتی وارد بازار کار میشی یک سری مهارتها و یک سری دانشهایی رو لازم داری که اون در فضای دانشگاه آموزش داده نمیشه، حالا تو باید خودت میرفتی این رو کسب میکردی با آزمون و خطاهای خیلی زیاد. ما گفتیم آقا این گپی که وجود داره بین دانشگاه و فضای بازار، ما این گپ رو برای شما پر میکنیم.
عبدالحسین جهانبخش: اون گپه هم بیشتر از جنس دانشه و کم کم داریم به این سمت میریم که از جنس مهارت هم باشه یعنی اون کاری که ما داریم انجام میدیم یک مهارت عملی به اون فرد بده. همین اخیراً یک دوره برگزار کردیم که اولین دورهی حضوری ما بود، عملی بود یعنی یک سری دستگاهها وجود داره برای مطب داری، ما کار عملی اون دستگاه رو گذاشتیم که اون تو دانشگاه آموزش داده نمیشه. آره یک سری دستگاه تو مطب باید وجود داشته باشه کار عملی اون رو انجام دادیم، اون از جنس مهارته حالا بعد دانشی هم داره ولی اون بیشتر مهارته.
امین آرامش: فضای درآمدی چطوره؟
عبدالحسین جهانبخش: خوبه خدا رو شکر.
مسیر جایگزین
امین آرامش: یعنی اگه مسیر جایگزین مثلاً اگه میرفتی خودت مطب میزدی؟
عبدالحسین جهانبخش: بعضی موقعها پیش میاد برام که اگر فلان کار رو انجام میدادم خیلی بهتر بود یا مخصوصاً زمانی که کسبوکار به یک سدی میخوره یا یک ایدهای رو میخواهیم اجرایی کنیم با شکست مواجه میشه، معمولاً اونجا میگم چه کاری بود، من اون یکی کار رو انجام میدادم خیلی بهتر بود یا فلان مسیر رو میرفتم خیلی بهتر بود یعنی بارها شده به اطرافیانم غر میزنم که چرا این کار رو کردم. یک بار هم خیلی جدی اسفند سال قبل به پایانش فکر کردم، گفتم خب دیگه ولش کن، دیگه تمومش کنیم و یکی از دوستان بود که از اول مسیر با ما بود، یعنی از اول مسیر بهعنوان دوست من در کنارم بود بهم کمک میکرد مشاوره میداد حالا خودش هم تغذیهای بود آدم خیلی علمی، خیلی قوی محمدرضا جوشن حالا اسمش هم بیارم، خیلی کمکم کرد که وایستا. امسال یک رشد خیلی خوبی داشتیم یعنی یک رشد توی همه فاکتورهای مختلفی که استارتآپ میتونه داشته باشه کسبوکار آموزشی داشته باشه توی همه فاکتورهاش رشد داشتیم، رشدهای خیلی خوب رشدهای قابل توجه.
امین آرامش: خب به لحاظ عددی حالا اگه خود عدد نخوایی بگی بخوایی مقایسه بکنی، میرفتی استاد دانشگاه میشدی تو رشتهی تغذیه؟
عبدالحسین جهانبخش: نه استاد دانشگاه هیچوقت نمیشدم تو حوزهی تغذیه، جنس استاد دانشگاهی رو دوست نداشتم.
امین آرامش: مسیر جایگزین که بهش فکر میکردی؟
عبدالحسین جهانبخش: تو ایدههای استارتاپی بهشون فکر میکردم، ایدههایی که خیلی اسکیل میشدند، ایدههایی که من توی کامیونیتی کوچیکم مخاطبش شش، هفت هزار نفره، یک کسبوکاری که شش، هفت هزار نفر مخاطب داره، کل اون مخاطب بالقوهی من ده هزار نفره. یک سری ایدهها داشتم که مخاطب بالقوهاش یک میلیون نفر بود، ۲ میلیون نفر بود.
امین آرامش: تو همین حوزهی تغذیه؟
عبدالحسین جهانبخش: آره، تو میتونستی به عامهی مردم محتوای آموزشی در مورد تغذیه بدی.
امین آرامش: خب وایستا اینجا، اون لحظهای که مسیرهای جایگزینی که میتونستی سراغشون بری و نرفتی چون اون لحظهای که به قول خودت به یک مشکلی میخوری تو کار، اون لحظه یادت میفته وقتی که اوضاع خوبه یادش نمیفتی. اون لحظه اون گفتوگوی درونیت چیه؟ چون فکر میکنم این یک چیزیه که برای همه پیش میاد، یعنی تو یک جایی انتخاب میکنی مسیر الف رو میری، ولی تو مسیر الف میگی اگه ب رو میرفتم فلان بود که البته ممکنه قضاوت دقیقی نداشته باشی مغزت اون لحظه داره فقط خوبیهای اونجا رو برات میاره. تو چیکار میکنی اون لحظه؟
عبدالحسین جهانبخش: ببینید یک جورایی برای خودم اینجوری شده که تو یک پروژۀ عملی رو شروع کردی، حالا اسمش رو نمیخوام بذارم استارتاپ یا بیزینس، یک پروژه رو شروع کردی یک سری اهداف غیر مادی، نمیدونم کلید واژهش چی میشه؟ یک آرمان گونهای برای خودت داری. اون برای من رشد دادن یک کامیونیتی بود که توش بودم، یک جمعی بودیم که یک بر چسبی داشتیم به نام کارشناس تقسیم، این جمع قراره به عامهی مردم خدمات تغذیه بده، من اگر این جمع رو رشد بدم در حد توان خودم، یهو میبینی این خدمات تغذیه توی کشور یک جهش خیلی کلی میکنه. بعد میگفتم این پروژه، پروژهی یک ساله، دو ساله نیست که تو به این فکر کنی که آره من یک سال دو سال دارم شکست میخورم، ۱۰ سال، ۲۰ سال زمان لازمه که تو یک کامیونیتی رو رشد بدی. یک نفر نیست یا یک پروژۀ کوتاه مدت نیست ۲۰ سال باید زحمت بکشی تا یک جمعی رو رشد بدی، نفر نیست که بخوایی بگی یک سال من رو این کار میکنم این میگیره، میره.
هنر شکست خوردن
امین آرامش: پس ارجاع به اون اهداف رسالت گونهای که با خودت قائلی باعث میشه؟
عبدالحسین جهانبخش: آره اون نگه میداره.
امین آرامش: دیگه چیه؟ چیز دیگهای هم هست؟ چون این یک ور دیگهای هم داره اون هم اینه که تو شاید درشو باید ببندی شاید کرکره رو باید بکشی پایین و الکی داری وامیستی میدونی؟ یعنی اینجوری هم نیست که ادامه دادن همیشه چیز خوبی نیست، شاید تو یکی از این بزنگاههایی که به مشکل میخوری، البته هیچ چیزی رو نمیشه قطعی پیشبینی کرد که اگه این رو ادامه بدم یک سال بعد این اینه، ولی بالاخره با یک احتمالی، این هم یک هنره، هنر شکست خوردن که بگی آقا این رو دیگه درشو ببندی.
عبدالحسین جهانبخش: یک چیزی الان یادم اومد که خیلی بهم انگیزه میده، میگفتم آقا تو به هر دلیل یک روزی کارشناس تغذیه نبودی، تو خودت میگی من میخوام یک فردی باشم که بهعنوان کارآفرین یا کسی که یک کسبوکاری راهاندازی کرده یا شناخته بشه برام خیلی جالبه که بعداً برم تو یک جمعی بگم من اولین استارتاپی که راه انداختم موفق شد، در صورتیکه ۹۰ درصد استارتآپها شکست میخورند، من جز اون ۱۰ درصده بودم. این خیلی برام جذاب بود بعد میگند که ۹۰ درصدشون زیر ۵ سال شکست میخورند من خیلی برام هیجان انگیزه که این رو تا ۵ سال ادامه بدم، میگم من زیر ۵ سال شکست نخوردم و پروژهام رو تا یک زمانی هم خارج شدم یا سپردمش به دست یکی، بگم من تا یک جای خیلی خوبی رو جلو بردم ما شکست نخوردیم، پروژه یا ادغام شد با یک چیز دیگری یا اصلاً مسیرش متفاوت شد من دادم به یک کسی بعد خارج شدم و یک مسیر دیگه جلو رفتم.
شروع داستان از سالن کشتی
امین آرامش: به نظرم برای اون کاری که امروز میکنی در ابتدا آشنا بشیم کافیه، ولی کلی حرف به نظرم حولوحوش این میشه زد، از آدمهایی که میرند این رشتهها رو میخونند چطور فکر میکنند، شما احتمالاً که نه حدس میزنم اینجوری باشه که یک بخش زیادی از کار شما تغییر مایندست آدمهاست تو این حوزه، اونها چطور فکر میکنند، شما بهشون چی آموزش میدید ولی اینها رو بذار یک خرده جلوتر راجعبهش حرف میزنیم.
امین آرامش: برو از اول داستان مسیر شغلیت برامون تعریف کن تا برسیم به امروز و حالا اون لابهلا هم کلی حرف داریم.
عبدالحسین جهانبخش: آره، من از اینجا شروع کنم که رفتم کشتی، فکر میکنم از اونجا نقطهی مناسبی باشه. من اول راهنمایی بودم یک روز رفتم سالن کشتی، خونهمون نزدیکهای سالن کشتی بود، ۱۰ دقیقه پیادهروی داشت. با دو تا از دوستهام رفتیم اونجا و همینجوری روی سکو نشسته بودیم، داشتند تمرین کشتی میکردند، اون موقع من نمیدونستم کشتی فرنگی با آزاد چه فرقی داره بچه بودیم.
امین آرامش: چند سالت بود؟
عبدالحسین جهانبخش: ۱۱ سالم بود فکر کنم آره، بعد رفتیم روی سکو نشستیم، اونها کشتی میگرفتند، نگو تایم فرنگیه بعد ما اون موقع نمیدونستیم، فکر میکردیم همهی کشتیها اینجوریه که پاش رو باید بگیری، خب فرنگی نمیتونی پا بگیری. بعد یک پسربچه اونجا دیدم همسن خودم داشت کشتی میگرفت، پای طرف رو نمیگرفت. من از روی سکو اومدم نزدیک پسره اومدم تا نزدیکیهای تُشک بهش گفتم خب پاش رو بگیر دیگه. پسره برگشت یک حالت اینجوری که بچه برو، یک لفظ لری گفت اونجا که معنیش میشه “بیا برو تو چی میدونی.” من اونجا اینجوری که بهم برخورده باشه یا تو عالم کودکی که اینجوریه، گفتم من باید برم این رو بزنم آره من باید برم کشتی این رو بزنم. فردا یا یک هفته بعدش رفتم ثبتنام کردم کشتی و هدفم رو از ثبتنام تو اون تایم کشتی این بود که اون پسره رو بزنم یعنی اصلاً ذهنیتم این بود. حالا بعدش با همدیگه دوست شدیم و با همدیگه رفتیم مسابقه. اون تو یک وزن دیگه بود من تو یک وزن دیگه. داستان کشتی من شروع شد. یک ذره رفتم جلوتر…
خاطرۀ آقای امین آرامش از کشتی
امین آرامش: بذار من هم خاطرهی خودم رو بگم، چون الان که گفتی دیدم چه چیز مشترکی داریم. دقیقاً تو سن ۹ یا ۱۰ سالگی من، جام جهانی کشتی سال ۹۸ تو تهران بود. علیرضا دبیر امروز رو نبینید یعنی با اون زیر یه خمهایی که از مچ پا میگرفت ما عاشق کشتی شدیم. تو اون جام جهانی ایران قهرمان شد. علیرضا حیدری، علیرضا دبیر، عباس جدیدی، عباس حاج کناری که یک سبک خیلی خاصی هم داشت وقتی میومد تو تشک دست و پاش اینجوری از بغل میزد به هم. آقا رسول خادم که نزدیک ۲۰ کیلو وزنش کم بود و رفت مدال نقره هم گرفت. با دیدن اون کشتیها یادمه با پسرعمه و پسرداییم همش با همدیگه کشتی میگرفتیم، محسن و مصطفی یادش بخیر واقعاً. این داستان کشتی هم نقش خیلی پررنگی داشته که من خیلی دوست داشتم که باهات حرف بزنم چون من پیج تو رو، فکر کنم بهت هم گفتم دنبال میکنم از این تیکههای جالبی که از خود کشتی میزنی. حالا بگو ادامه بده.
عبدالحسن جهانبخش: این یادم اومد که بگم من با اون پسره تمرین کشتی میکردم یک ماه بعدش من رو انداختند با اون، حالا اون زودتر شروع کرده بود، یک سال زودتر از من کشتی رو شروع کرده بود، کشتیگیر با استعداد و خیلی خوبی هم بود. من ۶ ماه تمرین کشتی که اومدم هر سری من رو مینداختند با این، این من رو داغون میکرد حتی یک بار اینقدر روم فن زد بیهوش شدم یک حالت بیهوشی بهم دست داد، مربی اومد برگردوندم. بعد ۶ ماه یک روز گفتند این پسره بشینه خاک تو روش بارانداز بزنی، یادمه عید بود، طرفهای عید بود. مربی و ارشد و همهی اینها نشستند هی کوچینگ میکردند من رو، تو اینجوری کن اونجوری کن، آقا بعد از یک ساعت با بدبختی تمام یک نیمچه بارانداز به این زدم بعد از ۶ ماه. خلاصه یادمه اون صحنه که از باشگاه رفتم تا خونه چه شوقی چه ذوقی توم به وجود اومده بود که آره من بالاخره از این امتیاز گرفتم، با اینکه هنوز هم نمیتونستم بزنمش، ازش امتیاز گرفته بودم. من تمرین کشتی رو شروع کردم مربی خیلی خوبی داشتم، اون تایم دو تا مربی خیلی خوب داشتم. فضای خیلی خوبی اون تایم توی شهر یاسوج در مورد کشتی شکل گرفته بود. من ۸۶ کشتی رو شروع کردم ۹۰ قهرمان نوجوانان کشور شدم، رفتم تیم ملی نوجوانان. حتی اون موقع نونهالان بودم یعنی در حقیقت انتخاب تیم ملی اول شدم، اون موقعها یک انتخاب تیم ملی بود و یک کشوری بود اینها با هم فرق داشتند و نفرات اول تا سومش رو میاوردند اردوی تیم ملی.
امین آرامش: شما نفر اول انتخابی نوجوانان کشتی فرنگی شدید؟
عبدالحسین جهانبخش: آره رفتم اردوی تیم ملی بعدش رفتم یک مسابقهی بینالمللی که تو همین ایران برگزار میشد، اونجا مدال نیاوردم، اونجا هنوز نونهالان بودم. چند ماه بعدش من رسماً نوجوانانم شروع شده بود، رفتم مسابقه کشوری، این اصلیترین مسابقهایه که برگزار میشه. اونجا من مسابقهی کشوری اول شدم.
امین آرامش: از طرف تیم استان.
عبدالحسین جهانبخش: آره استان. تو هر وزن یک نفر میاد مسابقهی کشوری آدمهایی که تو اون وزن با همدیگه مسابقه میدند نفر اول تا سوم رو میارند اردوی تیم ملی. حالا اینجا چون میخوام داستان وار بگمش خیلی جالبه. این مسابقه من خیلی سخت رسیدم سر وزن، یعنی قشنگ یادمه پوست و استخونم رسید سر وزن. یک بار هم پست گذاشتم تو اینستاگرام که آقا من ۱۰ روز زیر ۵۰۰ کالری غذا میخوردم و ۳ روز آخر هیچی نخوردم، میگم هیچی واقعاً هیچی و پوست و استخونم رسید سر وزن.
امین آرامش: جونی میمونه راستی؟ همیشه سؤال بوده برای من. چون وزنکشی فکر کنم قبل روز مسابقهست.
عبدالحسین جهانبخش: الان شده همون روز مسابقه و دیگه کسی وزن کم نمیکنه. اون موقع خیلی چیز بدی تو کشتی بود. دم اونی گرم که گفت آقا وزنکشی بره صبح، یک دلیلی که من کشتیام خیلی زود عمرش تموم شد، همین بود وزن زیاد کم میکردم. حالا من سه، چهار کیلو وزن کم کرده بودم برای اون مسابقه ولی برای یک بدنی با درصد چربی خیلی پایین توی وزن ۴۲ کیلو سه، چهار کیلو خیلیه، کم نمیشه، بدن از چی کم کنه.
امین آرامش: عضله میرفت.
عبدالحسین جهانبخش: عضله میرفت، دیگه چیزی نبود که، من رفتم مسابقه، رفتم فینال. اون موقع فینال هم همون روز مسابقه بود، الان فینال یک روز بعده. یهو پسره رو نیمه نهایی دیدم گفتم خدایا این چقدر گنده است، خیلی گندهتر از من بود، اومدیم رو تشک، اونور تشک دیدمش خدایا این چقدر درشتتر از من میزنه، چقدر بزرگتر از منه. من کل تایم اولی که با این داشتم کشتی میگرفتم، اون موقع سه تا دو دقیقه بود، یک دقیقه و ۳۰ ثانیه سرپا، ۳۰ ثانیه خاک، اگه صفر صفر میشدند، یک تایم آبی مینشست خاک، یک تایم قرمز مینشست. یک دقیقه و ۳۰ ثانیه اول توی دلم صلوات میفرستادم فقط، از استرس زیاد و هیچ کاری و هیچ ذهنیتی نداشتم که چیکار کنم، فقط میگفتم سر پا بایستم بره خاک، من اون کشتی رو با خاک بردم، با بدبختی تمام. اینجوری چسبیده بودم به تشک فقط بارانداز نخورم، باراندازه نمیخوردم تایم رو میبردم، تایم رو بردم رفتیم تایم دوم. این پسره شگرد من رو توی بارانداز تو کشتی قبلی دیده بود بعد دفاعش رو اومد همون کارو انجام بده، اومد دفاعش رو انجام بده من یک حالت عقربک مانندی، یک ریزه کاری کشتی بود، اون رو زدم فنه رو خورد، کشتی رو بردم، اونجا اول شدم.
امین آرامش: قهرمان نوجوانان ایران شدی؟
عبدالحسین جهانبخش: آره قهرمان نوجوانان ایران شدم. این هم بهت بگم خیلی سخته یک شهرستانی بیاد تو مسابقات کشوری مدال بیاره، یعنی برای یک یاسوجی افتخار بزرگی بود.
امین آرامش: بنر زدند تو شهر؟
عبدالحسین جهانبخش: آره بنر زدند، فکر کنم دم در اداره ورزش جوانان زدند. بعدش من رفتم اردو تیم ملی و اردو شروع شد. اون سال من عضو تیم ملی بودم رفتم مسابقهی روسیه یک جام بینالمللی بود، اونجا دوم شدم، بعد رفتم ترکیه اون هم یک مسابقهی بینالمللی بود، اونجا دوم شدم بعد رفتم مسابقهی جهانی نوجوانان اونجا باختم. دیگه سال بعدش من افتادم تو آسیب یعنی احساس میکنم همون وزن کم کردن خیلی زیاد، من افتادم تو آسیب، کتفم در اومد، دستم انگشتم، پام نمیدونم رباطش فلان شد. من سال دوم نوجوانان رو از دست دادم.
عبدالحسین جهانبخش: اومدم کشوری سوم هم شدم، یادمه اون سکوی سومی عکسش رو دارم من و رضا گرایی با هم رو سکوی سومیم.
امین آرامش: رضا گرایی طلا گرفت؟
عبدالحسین جهانبخش: طلای المپیک داره آره، یک طلای جهان، یک نقرهی جهان، یک برنزه جهان و برنزه بازیهای آسیایی یا طلای بازیهای آسیایی.
امین آرامش: شیرازیه؟
عبدالحسین جهانبخش: آره شیرازیه، من چون نزدیک بودم به شیراز، یاسوج به شیراز نزدیک بود، میرفتم شیراز تمرین میکردم از همون بچگی با همدیگه رفاقتی شکل داده بود. خلاصه رفتیم جوانان، من جوانان یک سال انتخاب تیم ملی…
امین آرامش: از چند سالگی برای جوانان؟ ۱۸؟
“مصدومیت” دلیل تغییر مسیر زندگیام
عبدالحسین جهانبخش: از ۱۷ به بعد، ۱۷ تا ۲۰ جوانان. بعد رفتم جوانان و اردوی تیم ملی، تو اردوی تیم ملی هم خوب بودم، یعنی احساس میکنم به نسبت سنم به یک پختگی نصف نیمهای نسبت به جوانان رسیده بودم. بدنم هم پر شده بود، اومده بودم وزن بالاتر، وزن ۶۰، ۶۶ کیلو، اونجا بعد یک سال فیکس شدم که برم مسابقهی آسیایی-جهانی بعد گفتند معمولاً قبل از آسیایی-جهانی میبرند جام بینالمللی بهعنوان آماده سازی. ما قرار بود بریم قرقیزستان برای مسابقهی بینالمللی، مسابقهی بزرگسالان هم بود ولی تیم جوانان رو میخواستند بفرستند، تجربهی خوبی بود. یک هفته قبل از مسابقه لگنم آسیب دید، آسیب خیلی جدی یعنی نمیتونستم راه برم دیگه سرپرست گفت آقا ما ویزات رو گرفتیم ولی خودت واقعیت رو میبینی، نمیتونی راه بری. گفتم شما راست میگی بیام چیکار کنم.
عبدالحسین جهانبخش: تیم رفت و من نرفتم باهاشون دیگه اونها رفتند و برگشتند اومدند من خوب نشدم، خوب نشدم اون سال یک نفر دیگه رو از یک وزن بالاتر آوردند پایین و اون رفت آسیایی-جهانی. دقیقاً من یادمه ۶ ماه بعد از این اتفاق من افتادم توی یک آسیب جدی گردنم آسیب دید و تا همین اخیراً هم کسی نمیدونست من چرا کشتی رو ول کردم. من قشنگ یک سال، دو سال زمینگیر بودم، یعنی کارهای ساده رو نمیتونستم انجام بدم، گردنم آسیب جدی داشت و دیسک بود. میخوام در مورد این صحبت کنیم، اون لحظهای که یک ورزشکار حرفهای احساس میکنه که دیگه ورزش حرفهای نمیتونه بکنه.
امین آرامش: دنیا تموم میشه برات.
عبدالحسین جهانبخش: آره واقعاً دنیا تموم میشه، یعنی بهترین جملهای که میشه براش به کار برد اینه که دنیاش تموم میشه. ببین تو میایی توی سن نوجوانی کاملاً تخیل میکنی من میخوام قهرمان جهان بشم، قهرمان المپیک بشم، پرچم رو بچرخونم، بعد یک جا یهو میگند کل اونها پر.
امین آرامش: تازه تو این سن پایین.
عبدالحسین جهانبخش: آره، یک تایم ۶ ماهه من اصلاً نمیتونستم با خودم کنار بیام که این اتفاق افتاده. آسیب داشتم، درد داشتم میرفتم وزنهی سنگین میزدم، دوباره وزن سنگین میزدم دوباره درد آنچنانی. انگار از لحاظ ذهنی نمیتونستم بپذیرم که آقا تو آسیب دیدی دکتر میگه تمرین نکن. من یک ۶ ماهی اینجوری جلو رفتم بعد تو یک فضایی قرار گرفتم چون من دورۀ دانشآموزی درسم خوب بود، دانشآموز خوبی بودم.
با مصدومیت ادامه میدادم قطع نخاع میشدم
امین آرامش: یعنی این بین درس هم همون سر نظم میرفت جلو؟
عبدالحسین جهانبخش: درس رو میخوندم، تا سوم دبیرستان به بعد دیگه خیلی ضعیف شدم. اول دوم دبیرستان خوب بودم، معدلم بالا بود. خلاصهی ماجرا از یک جایی به بعد دیگه خیلی درگیر کشتی شدم.
امین آرامش: این داستان آسیبی که بهت گفتند دیگه کشتی نگیر؟
عبدالحسین جهانبخش: آره، ولی یه دو سه تا دکتر هم بودند، بهم گفتند میتونی کشتی بگیری. هنوز ناامید نشده بودم، میگفتم من میتونم کشتی بگیرم، یعنی همچنان توی ذهنم این چیز نشده بود. ولی گردن خیلی جای حساسیه، از این جهت که یک موقع شما کتفت آسیب میبینه، میری عمل میکنی، دوباره میایی کشتی میگیری دوباره کتفت خراب میشه دوباره میری عمل میکنی. گردن بار دوم تمومی، زمینگیری، یعنی ممکنه تو اصلاً تا آخر عمرت حالت قطع نخاع داشته باشی خیلی از عملکردهات تحت تأثیر نخاعات قرار بگیره. من دوستانم رو دیدم که دو بار پا عمل کردند همچنان کشتی میگیرند همچنان میرند مدال میارند ولی گردن نه، گردن چیزی نیست که تو بگی اگر بار دوم آسیب دیدم هم اشکال نداره، بار دوم آسیب دیدی زمین گیری.
امین آرامش: خود حسن یزدانی هم فکر کنم کتفش رو عمل کرده.
عبدالحسین جهانبخش: آره عمل کرد، دوباره میخواد برگرده دوباره هم کشتی بگیره. اینجا نقطهی مهمیه، من تو اون تایم به این فکر کردم، آقا یک ضرب المثلی هست توی لری توی فارسی هم هست، میگه «از یار فارغ شد و به دوست هم نرسید» یا برعکسش. گفتم ما درس نخوندیم دوستهام همه رفتند پزشکی قبول شدند و رشتههای خوب قبول شدند چون مدرسه خوبی بودیم اکثر بچهها رشتهی خوب قبول شدند. یک فضایی توی جمع و خانواده و و فامیلم پیش میاد که تو درس رو ول کردی، درست خیلی خوب بود. حالا کشتیام هیچی نشدی.
من هم میتونم رتبه برتر بشم
امین آرامش: سرزنش بود از سمت خانواده که چرا کشتی؟
عبدالحسین جهانبخش: نه، یک تایمی مقاومت نشون میدادند اون اوایل هنوز قهرمان کشور نشده بودم، نرفته بودم تیم ملی مقاومت نشون میدادند که تمرکز کن رو درست. از یک جایی به بعد دیگه همراه شدند و حمایت کردند ولی این لحظه برای خودم سخت بود که تو درس رو ول کردی، الان بگی من ورزش هم میخوام ول کنم خیلی صحنهی بدیه، خیلی فکر میکنم یک مسئولیتی روی دوش خودم احساس میکنم. تو این بین گردن آسیب دیده و داغون گفتم، میخوام بشینم برای کنکور بخونم، حالا من سه سال، چهار سال درس رو ول کرده بودم.
امین آرامش: الان سال پیش دانشگاهیه مثلاً؟
عبدالحسین جهانبخش: نه، الان دو سال، سه سال از دبیرستانم گذشته بود. من رفتم دانشگاه پیام نور همینجوری ثبتنام کردم که نرم سربازی. بعدش گفتم میخوام برای کنکور بخونم، حالا من هم گردنم خراب، ولی امین جان نشستم ۹ ماه به یک طرز عجیب و غریبی درس خوندم با انگیزه. جالبه برات بگم که من یک جاهایی تو اون درس خوندنه هدفم این نبود که پزشکی قبول بشم، به این فکر میکردم که رتبهی برتر بیارم بعد بگم من نمیرم پزشکی فقط میخواستم بهتون ثابت کنم من میتونم رتبه برتر بشم.
امین آرامش: انگار اون حس بازنده بودن سر کشتی تو یک بخشی از وجودت بوده.
عبدالحسین جهانبخش: دقیقاً.
امین آرامش: چهجوری رد شدی از اون مرحله؟ حدس میزنم یک دوران افسردگی طوری هم شاید داشتی.
عبدالحسین جهانبخش: آره دقیقاً، من کنکور رو دادم از بد روزگار کنکورم رو خراب کردم، کنکورم اون نتیجهای که دلم میخواست نگرفتم یعنی به اون میزان تلاشم نتیجه نگرفتم. یک دورهی یک ساله، بیشتر از یک سال، یک سال و ۶ ماه، ۲ سال واقعاً احساس میکنم که فشار عصبی آنچنانی روم بوده. شاید اون تایم نمیفهمیدم چه چیزی داره بهم فشار میاره و حجم فشار چقدر بوده ولی الان که بهش فکر میکنم اون تایم خیلی اذیت شدم.
اگه این نشد اون میشه
امین آرامش: چه چیزهایی تو ذهنت داشت مرور میشد که باعث بشه حالت بد باشه؟ یعنی اون موقع که احتمالاً خیلی آگاهانه نبوده اون افکار پس ذهنت ولی الان احتمالاً میدونی.
عبدالحسین جهانبخش: اون لحظه فکر میکردم که اوکی اگه این نشد یک چیزهای دیگه هم میتونم. اون تایم یادمه میگفتم که من ۱۰ تا، ۲۰ تا چیز دیگه هست که میتونم توشون موفق بشم. من میتونم یک عکاس خیلی خوب بشم، اون موقع خیلی به عکاسی علاقهمند بودم رفتم کلاس عکاسی، من عکاس خیلی خوبی میشم. یادمه موقعی تو کنکور داشتم میخوندم، گفتم میرم عکاس میشم بعد جایزهی نمیدونم واژهش رو درست میگم یا نه، پولیس یک چیز اینجوریه، یک جایزهی برتریه تو حوزهی عکاسی، میرم جایزهی پولیس میگیرم. میرم درس میخونم توی اون علمه خیلی آدم قوی میشم. یک چیز اینجوری توی ذهنم بوده تو اون تایم که اگر توی ورزش هیچی نشدم یا موفقیت مد نظرم رو به دست نیاوردم، ۱۰ تا چیز دیگه هست که میتونم توشون موفق بشم. احساس میکنم این خیلی تأثیر داشت.
عبدالحسین جهانبخش: یک چیز دیگه هم که احساس میکنم توش تأثیر داشت اینه که بچهی گوشهگیر و اینکه فشار زندگی یا فشار شکست من رو توی خودم ببره و از اون مسیر من رو حذف کنه نبودم از بچگی. از این بچههای غده بزنی پس کلش دوباره برگرده بگه دردم نگرفت و دعوا کن اینجوری بودم، الان آروم شدم. الان فامیلها میگند تو همونی بچهی فضول مثلاً بیاد شیشهمون و بشکونه، بچه رو بزنه.
شروع داستان تغذیه
عبدالحسین جهانبخش: آقا ما کنکور دادیم و تغذیه قبول شدیم حالا داستان تغذیه از اینجا شروع شد. یادمه اون موقع میخواستم برم تغذیه ثبتنام کنم یک درصد شغل درونم نبود که من میرم تغذیه میخونم.
امین آرامش: یعنی انگار این هم یک باخت محسوب میشده؟
عبدالحسین جهانبخش: یک جورایی.
امین آرامش: حتی شاید از نظر خانواده هم این بوده دیگه، اون از کشتیات این هم از اینکه دکتر نشدی.
عبدالحسین جهانبخش: نه، این رو اصلاً اون تایم بهم نمیگفتند، اصلاً همچین نگاهی رو نداشتند. میدونی خانوادهام یک نگاه اینجوری به من داشت که این گلیمش رو از آب در میاره، چندین بار هم این فیدبک رو به من دادند که تو اول و آخر گلیمت رو از آب در میاری، حالا تو این نه، تو این نه، تو یک چیز دیگه.
امین آرامش: چه خوب.
عبدالحسین جهانبخش: آره، این نگاه رو بهم داشتند.
امین آرامش: ولی تو ذهن خودت یک همچین مقایسهای بود که بقیه دکتر شدند من نشدم؟
عبدالحسین جهانبخش: تا یک حدودی، ولی چون به پزشکی علاقه نداشتم این مقایسه خیلی شکل نگرفت.
امین آرامش: پس چرا ذوق نداشتی برای تغذیه؟
عبدالحسین جهانبخش: خیلی عجیبه ها! من اون تایم با اینکه آزمون تجربی داده بودم، به علوم انسانی علاقهمند شده بودم و میگفتم باید میرفتم اقتصاد میخوندم.
امین آرامش: مثلاً ۲۰ سالت هم هست؟
عبدالحسین جهانبخش: ۲۰ سال، ۲۱ سال میرفتم یک رشتهی علوم انسانی میخوندم، نباید میومدم علوم تجربی. الان من چرا اومدم علوم تجربی، میرفتم علوم انسانی، اون خیلی اذیتم میکرد. یک موضوع دیگه اینکه من کنکور داده بودم که از یاسوج بیرون برم، برم تو یک شهر بزرگتری ولی همون یاسوج قبول شده بودم. این هم خیلی اذیتم میکرد که از قضا دوباره همون یاسوج قبول شده بودم. من تو کل اون ۱۵۰ تا گزینه، سه تا یاسوج زده بودم که دو تاش رو مطمئن بودم قبول نمیشدم، همونی که احتمال کوچیکی بود قبول شدم.
امین آرامش: همون برهه بود که دانشجو بودی من هم اومدم یاسوج؟
ترم یک دانشگاه یاسوج
عبدالحسین جهانبخش: نه یک سال، دو سال بعدش. ما رفتیم دانشگاه و اوایل دانشگاه خیلی علاقه نشون نمیدادم حتی به انصراف فکر میکردم، اومده بودم با خانوادهام صحبت کرده بودم که من به انصراف فکر میکنم. سر گردنم میخواستم معافیت پزشکی بگیرم، معافیت پزشکی من درست نشد ولی بهشون گفتم اگه من معافیت گرفتم انصراف میدم، گفتند باشه.
امین آرامش: که بری چیکار کنی؟ مثلاً انصراف میدم که…
عبدالحسین جهانبخش: میخواستم برم تو بیزینس، اینجوری تو ذهنم میگفتم من تو بازار برای خودم کار راه میندازم، یک همچین نگاهی اون تایم داشتم. آقا ما رفتیم رشتهی تغذیه و دانشگاه. اونجا با دوستهای خوبی آشنا شدم، دوستهای علمی داشتم، دوستهایی داشتم که تو فعالیتهای جانبی فعال بودند. دوستهایی که میرفتند کوه، یک سری از دوستهام برنامهی روتین کوه داشتند با اونها آشنا شدم. یک جمع دوستی خیلی خوبی تو دانشگاه همون ترم یک برای من شکل گرفت. آدمهای خیلی خوب و آدمهای خیلی حمایتگر، یکی از دوستهایی که داشتم سال آخر دندونپزشکیش بود خودش هم قبلش یک دورهی کارشناسی مهندسی گذرونده بود، خیلی آدم پختهای بود اون خیلی من رو راهنمایی کرد، خیلی کمکم کرد همچنان با همدیگه دوستیم.
اتفاقات دانشگاه
عبدالحسین جهانبخش: خلاصه ما تو دانشگاه موندیم. حالا میخوام این رو بهت بگم که دانشگاه چه اتفاقی برای من افتاد. دانشگاه برای من این داستان بود که، یک بار هم این رو استوری کردم که شبیهی یک آدمی که رفته عروسی بعد علاقه نداره که اومده تو این جمع عروسی، بعد یک گوشه نشسته بچهها میرقصند، اون گوشه نشسته نمیاد وسط، میرند دستش رو میگیرند بابا بیا وسط. میگه بابا ولم کن تو رو به قرآن چه کاریه. میگند بابا بیا. این هی مقاومت میکنه هی مقاومت میکنه، نهایتاً یکی دستش رو میگیره به زور میاره وسط این هم که اومد وسط میگه آقا ما که اومدیم وسط.
امین آرامش: دیگه ول کن نیست.
عبدالحسین جهانبخش: دیگه ول کن نیست، تا تهش رو میره. من اومدم دانشگاه ترم یک که گذشت گفتم آقا من دیگه اینجا موندگار شدم اون قضیهی انصراف من کنسله. هیچ جایی تو دانشگاه نبود که من تجربهاش نکرده باشم یعنی اینجوری شده بود که هر واحدی میرفتی هر نهادی، هر تشکلی، هر چیزی من یک دوری تو اون رفته بودم. حالا یا جزء اون گروه مرکزیش بودم یا فعالش بودم، از کانون و انجمن و تشکل و المپیاد، مثلاً المپیاد علمی و المپیاد ورزش، المپیاد هنری، هر چیزی که تو فکر کنی که تو دانشگاه هست.
امین آرامش: چقدر خوب واقعاً. چه فرصت جذابیه دانشگاه که واقعاً تو بتونی چیزهای مختلف رو تجربه کنی، هم خودت رو بشناسی هم اعتماد به نفست بیشتر بشه، هم کلی رابطهی خوب بسازی کلی چیز باحاله.
برگزاری دوره برای ترم یکیها
عبدالحسین جهانبخش: یعنی تو همین دایت آپ یک دورهای رو هر سال برای ترم یکیها برگزار میکنیم به نام دوران دانشجویی موفق برای ترم یکیها. یک سرفصل اونجا داره به نام فعالیت دانشجویی، اون سرفصل رو من معمولاً میرم برای بچهها ارائه میدم، دقیقاً همین رو میگم، چیزی که میتونید از دانشگاه کسب کنید ۲۰ درصدش تو اون علمشه، ۸۰ درصدش توی دوستها و تجربیاتیه که توی دانشگاه میتونید کسب کنید. اون رو اگه ول کردی، کل اون علمی هم که کسب کردی خیلی به کارت نمیاد، تهش اینه که یک کارمندی میشی، حالا نه که کارمندی بده میخوام بگم تهش همونه.
امین آرامش: تجربهی چیزهای مختلف توی دانشگاه.
عبدالحسین جهانبخش: آره، تجربهی دانشجویی مختلف، چیزهای مختلف رو تجربه کردم، تو اون تجربه کردنه مختلف، هی نوک به این بزن، نوک به این بزن، نوک به این بزن. آشنایی من با فضای استارتاپی اونجا بود که ترم یک، یک استارتاپ ویکندی برگزار شد توی دانشگاه علوم پزشکی شهرکرد، من هم بلند شدم تنهایی رفتم اونجا و با بچههای شهرکرد تیم شدم، استارتاپ ویکند برگزار شد. حالا یک مسابقهی نمادینه دیگه، اونجا تیممون سوم شد. اونجا با مفاهیم کسبوکار آشنا شدم. بعد کم کم اومدم المپیاد کارآفرینی شرکت کردم. یک المپیادی هست توی وزارت بهداشت هر سال ۵ تا، ۶ تا حیطه داره، قبلاً ۶ تا بود الان شده ۵ تا. یک حیطهاش کارآفرینیه، قبلاً کارآفرین در هزارۀ سوم اسمش بود الان شده کارآفرینی و هوش مصنوعی. من سه سال اون رو شرکت کردم و دو سال هم منتور تیم بودم. سه سال که شرکت کردم سال سوم هم انفرادی هم تیمی نقره گرفتم.
عبدالحسین جهانبخش: حالا داستان جالبی در مورد المپیاد برات بگم، ما سال سوم رفتم مرحلهی آخر گروهی، تو دانشگاه ایلام بود یک مکان سالن مانندی ما رو آوردند اونجا به هر تیم یک میز داده بودند، گفتند یک پروژه دارید رو این پروژه باید کار کنید، پروژه رو ارائه بدید عصر بریزید رو این فلش و به ما فلش رو بدید. من همین که وارد سالن شدم، خیلی تصویر جالبیه، وارد سالن که شدم یک لحظه اینجوری نگاه کردم. ببین تو اون سالن تو رتبههای برتر کنکور، رتبههای برتر ارشد، رتبهی دکترای، رتبهی رزیدنت، آدمهای گندهی دانشجویی علمی رو میبینی، من وارد شدم گفتم من کشتیگیر بین اینها، چه صنمی بین من و اینها وجود داره. حتی یک آدم متفاوتی هم میومد اینجا نگاه میکرد، میگفت این پسره قیافهش به اینها نمیخوره این متفاوته از لحاظ چهرهای و تیپی، حتی تو دانشگاه این فیدبک خیلی بهم میگند که آقا تو نمیخوره تیپت به این داستان، قیافهات نمیخوره. خلاصه رفتیم المپیاد، المپیاد خیلی تجربهی خوب و دلنشینی برای من شد، خیلی پروژه محور بود، کار تیمی یاد میگرفتی، مهارتهای مختلف یاد میگرفتی، در مورد کسبو کار خیلی مطالعه میکردی.
امین آرامش: همچین چیزی تو رشتههای مهندسی عجب چیز جالبیه.
دیدن جهان از عینک کارآفرینی حتی برای یک کارمند
عبدالحسین جهانبخش: آره الان توی رشتههای مهندسی المپیاد کارآفرین نیست، فکر کنم المپیاد اقتصاد تو وزارت علوم هست، المپیاد تو وزارتش خیلی فراینده جالب و جذابیه. همهی کسایی که تا حالا تو المپیاد شرکت کردند این رو میگند که المپیاد یهو یک افق جدیدی به روت باز میکنه، قشنگ یک افق جدید، انگار یک دریچههای جدیدی در دیدن جهان برای تو باز میشه. من المپیاد کارآفرینی بعد از چند دوره شرکت کردم همهی چیزهایی که اطرافم میبینم یک عینک کارآفرینی روی دیدم داره.
عبدالحسین جهانبخش: یک چیز دیگه هم تو اون تجربه برام جالب بود اسکیل کردن اثر گذاریه، یعنی چی؟ یعنی من اگر میخوام یک اثری بذارم تو فضای استارتاپی اگر میرم تو مطبم میشینم روزی ۱۰ تا کلاینت میبینم، من میتونم یک استارتاپی بزنم روزی ۳ هزار نفر، ۱۰ هزار نفر کلاینت بهشون سرویس بدم، این خیلی برای من جذاب بود. یعنی این مفهوم که توی فضای استارتاپی در مورد مقیاس پذیر بودن متوجه شدم بیزینسهایی که برای بچههای وزارت بهداشته اغلب اسکیل نیست، مقیاس پذیر نیست، حالا اگه این رو ادغام کنه با یک استارتآپ چقدر اسکیل میتونه بهش بده و چقدر نقطۀ اثرگذاری بزرگی میشه.
امین آرامش: یک چیز لابهلای حرفهات بود گفتی که بعد دیدن اون جنس آموزشها و دریافت اون دانش با یک عینک دیگهای به همهی پدیدهها نگاه میکردی، بعضی مفاهیم هست که به نظرم همه باید تا حدی ازش بدونند که حالا میشه چیزهای مختلفی رو لیست کرد یکیش به نظرم همین یک حداقلی از کسبوکاره، یک حداقلی از بیزینسه. چون ما تو دنیای امروز هر کسی واقعاً، تو حتی میخوایی بری کارمند بشی، مفهوم اینکه من خدمات خودم رو، چیزهایی که بلدم رو، مهارتهای خودم رو بهعنوان یک کسبوکار ببینم به این فکر کنم که من دارم خودم رو بازار یابی میکنم، باید بلد باشم اینها رو بفروشم. بازار بالقوه چیه بازار بالفعل چیه. یک همچین چیزهای اولیهای فکر میکنم برای همه لازمه و خیلی جاش خالیه. به نظرم یه سه واحد کسبوکار تو همۀ رشتهها بذارند.
عبدالحسین جهانبخش: دقیقاً چیزی بود که ما خیلی تلاش کردیم تو فضای دانشگاه ایجادش کنیم، یعنی تو دورۀ دانشجویی من خیلی تلاش کردم، یک چیزی که همون دورۀ دانشجویی خیلی تلاش کردیم و نشد از پروژهها بود، این بود که بچهها موقع وارد دانشگاه یک کورس یک سالهی کسبوکار بگذرونند توی مرکز رشد دانشگاه. یعنی همزمان با دانشگاه یک کورس یک سالهی کسبوکار هم بگذرونند و اگه دوست داشتند پایان یک سال با همدیگه تیم ایجاد کنند و یک کسبوکاری تو مرکز رشد راهاندازی کنند. حالا نشد و پروژه ناتمام ماند. در مورد این چیزی که گفتی یک کتابی هست از منابع المپیاد بود به نام کسبوکار شما. همین که گفتی اصلاً تو کارمندی، تو یک مغازهی فروشگاهی داری، هر کسبوکاری که داری، اون مدل کسبوکار رو باید بلد باشی، یعنی اون چهارچوبهایی که ۹ تا خونه هست رو باید بتونی تکمیل کنی.
حوزۀ تغذیه زمین بکری داره
امین آرامش: و این مفهوم اساسی که تو کار اصلیت اینه که خلق ارزش کنی و دنبال این باشی کجا یک نیاز برآورده نشده هست که من میتونم خلق ارزش کنم. خیلی چیز سادهایه ولی همین مایندست بسیار کوچیک و ساده رو اگه تو ذهن آدمها بذاری به قول تو با یک عینک دیگه به همه چی نگاه میکنند و کلی فرصت جدید براشون باز میشه، اینجا یک کار انجام نداده هست برم انجام بدم. شاید حتی یک بخش فرهنگیه یعنی یک جاییش اینجوریه که دولت برای ما یک کاری بکنه، یک شغلی بده من برم یک جایی بشینم برم پول دربیارم. یک جورایی نقطهی مقابل یک همچین نگاهیه که من کجا میتونم خلق ارزش کنم.
عبدالحسین جهانبخش: آره همین جا هم داشتم تو راه میومدم با همین دوستم که از اول دایت آپ با ما بود، دقیقاً همین جمله رو بهش گفتم که چرا بچهها مطالبهشون اینه که چرا دولت برای ما جایگاه اینکه ما بریم اونجا بهعنوان کارشناس تغذیه بشینیم، صرفاً به اون داره فکر میکنه بابا اصلاً یک زمین بکری داره استارتاپهای حوزهی تغذیه و غذا، یک زمین بکر یعنی شما الان اگه توی ایران بپرسی ۱۰ تا استارتآپ در حوزهی تغذیه و غذا که شناخته شدند رو نام ببر، نمیتونی ۱۰ تا نام ببری یعنی زمین بکره. تغذیه چیزیه که تا ۸۵ میلیون نفر مخاطبته، کدوم استارتاپ میتونه بگه ۸۵ میلیون مخاطب دارم. یعنی تو از بچهای که تازه به دنیا میاد مخاطبته تا لحظهای که یک فرد داره میمیره. تو ببین چقدر انواع کسبوکار میتونی بزنی، چقدر اون مدل کسبوکاره قابلیت اسکیل داره؟ این خیلی جالبه. میگفتم شما اون رو ول کردید اومدید میگید که…
امین آرامش: استخدامی کجا داره؟
عبدالحسین جهانبخش: آره چرا استخدامیها کمه تو ایران؟
امین آرامش: البته ما منکر این نمیشیم که دولت هم وظیفه…
عبدالحسین جهانبخش: اگه مخاطب من دولت باشه میگم آقا تو ۱۰۰ نفر، ۵۰۰ نفر دانشجو گرفتی باید برای ۵۰۰ نفرش فکر کرده باشی، میگه من ۵۰۰ نفر مرکز بهداشت جای کارشناس تغذیه دارم ولی اگه سرم رو برگردونم مخاطبم باشه میگم آقا به این اکتفا نکن، برو توی زمین بازی خیلی گندهای داری، برو رو اون تمرکز کن.
“تغییر ذهنیت” زمینهساز فرصتهای بسیار
امین آرامش: کلی کار نکرده هست که فاصلهی تو بین اون همه فرصت یک تغییر مایندسته. ببین به یک دانشجو برنامهنویسی یاد دادن پنج واحد سخته، هوش مصنوعی یاد دادن شش واحد سخته، سئو یاد دادن سه واحد سخته، دیزاین گرافیکی یاد دادن چهار واحد سخته ولی بهش یاد بدی که یک مایندست متفاوتی داشته باشه، باورهاش رو بخوایی تغییر بدی به جای چهار، پنج و شش، بیست واحد سخته. بسیار کار سختیه و از اون ور اثرگذاریش هم همین اهرم بزرگتر رو داره یعنی اگر تو به یک آدمی برنامهنویسی یاد بدی ده واحد فرصت براش باز میشه تا بتونه کاری بکنه تو بقیهی حوزهها هم همینجوری ده تا، نه تا، هشت تا ولی بهش یاد بدی یک جور دیگه فکر کنه یهو صد واحد فرصت براش باز میشه.
عبدالحسین جهانبخش: اینجا به نظرم چیز کلیدی اینه که آدمها اساساً به رسمیت بشناسند که من شیوهی فکر کردنم راجعبه موضوعات مختلف رو میتونم تغییر بدم و با موضوع مدل ذهنی آشنا بشند که لینکش رو اینجا گذاشتیم، حالا اینو بهعنوان شوخی میگم ولی دو تا موضوع هست که ما موضوعی حرف زدیم تو کارنکن یکیش مدل ذهنیه و یکی هم تفکر سیستمی از اون موضوعاتیه که آدمها نمیدونند و نمیدونند چه چیز مهمیه و نمیدونند! میدونی. اگه به طرف بگی تو الان راجعبه تغذیهات چیزی نمیدونی میگه آره تغذیه چیز مهمیه، ضرورتش رو یک درکی ازش داره ولی راجعبه ضرورت مدل ذهنی، چیه؟ چی میگه؟
عبدالحسین جهانبخش: یادمه از محمدرضا پرسیدی، محمدرضا شعبانعلی پرسیدی اگه تو این همه مطالعه و تجربهی دانش داشتی بخوایی دو تا چیز رو بچهها یاد بگیرند چیه؟ گفت تفکر سیستمی و تفکر استراتژی همین دو تا رو گفت.
امین آرامش: دقیقاً، آقا عالی. خب بریم در ادامه توی دورۀ دانشجویی.
عبدالحسین جهانبخش: دورۀ دانشجویی کارهای مختلفی انجام دادیم بعد المپیاد خیلی تجربهی جالبی شد بعد از المپیاد من دیگه منتور بچههای المپیاد سال بعد بودم.
امین آرامش: دیگه فارق تحصیل شدی؟
عبدالحسین جهانبخش: نه یک سال دیگه هم داشتم، دیگه سال آخر نیومدم المپیاد، مدال گرفته بودم.
کسب درآمد از طریق تدریس تندخوانی
امین آرامش: کار هم میکردی؟ کسب درآمد داشتی؟
عبدالحسین جهانبخش: یک مدتی میرفتم تدریس میکردم، چیزهای مختلف تدریس میکردم.
امین آرامش: چی درس میدادی؟
عبدالحسین جهانبخش: میرفتم تندخوانی درس میدادم. من از دورۀ راهنمایی تندخوان بودم. شب که مینشستم برای امتحان بخونم یهو ۵ دور کتاب رو میزدم. تو کنکور هم همین وضعیت رو داشتم، هیچوقت سر آزمونها وقت کم نمیآوردم، معمولاً اشتباه میکردم. خلاصه رفتم ساختار مشخص تندخوانی رو درآوردم، سر یک ساختار مشخصی دو دوره تدریس کردم، خیلی سریع هم ازش خارج شدم بعد به این نتیجه رسیدم که چه کاریه تندخوان بشیم. حالا همینجا بگم چه کاریه تندخوان باشی.
امین آرامش: در ستایش کندخوانی میشه حرف زد.
عبدالحسین جهانبخش: آره پست گذاشتم یک بار.
امین آرامش: جدی؟
عبدالحسین جهانبخش: آره گفتم کتاب باید به جانت بشینه. مگر اینکه یک جایی مجبور باشی.
امین آرامش: فکر کنم در مورد تندخوانی من هم کلی جاها حرف زدم. فکر کنم سر اون کلاسی هم که براتون اومدم یاسوج گذاشتم چون در مورد یادگیری بود فکر کنم راجعبه این هم حرف زدم چون تو بحث یادگیری این هست واقعاً.
عبدالحسین جهانبخش: ببین اونهایی که فکر میکنند تندخوانی خیلی مهمه به نظرم مسئلهی اشتباهی رو دارند حل میکنند. مسئلهی ما یادگیری مهارته، یادگیری یک مایندسته و فرایند یادگیری یک بخشیش دریافت دانشه تو با تندخوانی نهایتش دریافت دانش رو یک خرده سریعتر میکنی ولی یادگیری یعنی این بیاد، همین چیزی که الان شما گفتی، بیاد تو مغزت به جانت بشینه، کلی مصداق یابی کنی، مثلاً یک پاراگراف رو خوندی بری ببینی من کجا یکجور دیگه فکر میکردم الان با این پارگراف یک جور دیگه میتونم فکر کنم. یادداشت برداری کنی که عمیق بشه و حالا کلی چیزی که میشه از عینک نوروساینس هم در موردش حرف زد. رابطهای که تو مغز اتفاق میفته ولی خلاصه داستان اینه که تو قراره مهارت یاد بگیری و کل داستان اون نیست.
عبدالحسین جهانبخش: آره، الان یادم اومد یک کتابی هست چگونه کتاب بخوانیم اون رو معرفی میکنم، همهی این حرفها رو کامل و دقیق و علمی گفته.
امین آرامش: چقدر خوب.
عبدالحسین جهانبخش: آره و تهش هم اینه که آخر نوک هرم خوندن میشه خواندن انتقادی فکر کنم یا خواندن تطبیقی، این تطبیقی که چند تا چیز رو به همدیگه وصل کنند.
امین آرامش: همین مدل رو محمدرضا شعبانعلی هم تو کتابش میگه، تو کتاب “از کتاب” اون هم اتفاقاً به همین مدل اشاره میکنه، اون جایی که تو بتونی نقد کنی.
شروع کار آموزش
عبدالحسین جهانبخش: آره یک هرم میکشه و میگه برای خوندن، این هرمها رو باید رد کنی. بعد این کار رو میکردم کارها و پروژههای آموزشی و دیگه کم کم بعد از المپیاد رفتم یک شرکت آموزشی زدم تو مرکز رشد دانشگاه اونجا ساکن شدیم. حالا جالبه بهت بگم که تو اون مرکز رشد تنها کسی که دانشجو بود من بودم، همه استاد دانشگاه بودند یعنی اون شرکتهایی که اونجا بودند، رفتم اونجا شرکت رو زدم بعد با اساتید آشنا شده بودم از طریق شرکت با دانشگاه قرارداد بستم، گفتم شما یک کار آموزشی رو دارید انجام میدید یک بخشیش رو انجام نمیدید، این رو بدید من براتون انجام میدم، دیگه اونجا قرارداد بستم اون بخش رو من انجام میدادم. اون شروع کارهای آموزشی من بود.
عبدالحسین جهانبخش: حالا موازی با این من تو انجمن علمی و یک مرکز دیگه بود بنام مرکز توسعهی آموزش تو اینها فعال بودم، اونجا هم دوباره کارگاه و دوره برای بچهها برگزار کردم بعد اون کار رو شروع کردم شرکت رو بردم جلو، یک سالی که رفتیم جلو پروژهی دایت آپ شروع شد که دیگه اونجا دایت آپ از سر یک دغدغهی جمعی بین ما شکل گرفت، فرض کن الان تموم کردیم باید بریم طرح اصطلاحاً، حالا طرح چیه؟ اصلاً ما نمیدونیم طرح چیه، یک دانشجوی کارشناسی سال سه اصلاً نمیدونه طرح چیه، واقعاً چیزی نبود که بفهمیم طرح چیه و ما اونجا اومدیم با کسایی که طرح رفته بودند تو اینستاگرام لایو گرفتیم، شروع دایت آپ با همین بود. یا رشتهی تغذیهی بالینی تازه شروع شده بود، یک سال بود شروع شده بود اصلاً نمیدونستیم تغذیهی بالینی چیه با یکی از بچههایی که ارشد تغذیهی بالینی داشت لایو گرفتیم، اصلاً رشتۀ تغذیۀ بالینی چیست. اینها خلأ بودند بچهها نمیدونستند هیچ اطلاعاتی در موردش نداشتند.
با اطلاعات کم برای آیندۀ خود تصمیم نگیر
امین آرامش: چقدر جالب که همچین چیزهای بدیهی رو بچهها نمیدونستند، اینها درس میخونند. ببین تو اون روزی که کنکور میدی، تصمیم میگیری این راه رو برم این راه رو نرم، نکته اینه که این راه رو اصلاً نمیشناسی در این حد نمیشناسی که اصلاً نمیدونی بعدش طرح داره، خیلی فاجعه است بهش فکر کن. طرف یک رشتهای اومده حتی نمیدونه بعدش طرح داره. خیلیهاشون میخواستند دکتر بشند مثلاً نشدند، بعد اومدند تغذیه خوندند.
عبدالحسین جهانبخش: آره در مورد این هم بگم خوبه که یادآوری کردی. خیلی از بچههایی که میاند دانشگاه خصوصاً رشتههای پیرا، اطلاعاتشون در مورد اون رشتهها خیلی پایینه. یک جو کلی در جامعه هست که آقا فلان رشتهها خوب هستند فلان رشتهها بد هستند یک همچین چیزی وجود داره و براساس همون جو عمومی بچهها تصمیم زندگیشون رو میگیرند و خیلی بده.
عبدالحسین جهانبخش: برام تصمیم ترسناکیه که یک کسی ۱۸ سالگی تصمیم بگیره در اوج ابهام و در اوج اطلاعات کمش و بعد بگه من تا آخر عمر میخوام به اون تصمیم پایبند باشم. آقا شاید تو تو یک زمین بازی دیگهای غولی بشی، اصلاً یک چیز شگفتانگیزی بشی بعد بگی چون ۱۸ سالگی من یک امضایی کردم پای اون حضور در دانشگاه تا آخرش پای اون امضا خواهم ماند، چه کاریه نکن این کار رو. همین صحبت خودت معمولاً بچههای تغذیه کساییاند که برای رشتههای تاپ مثلاً پزشکی، دندون، دارو خوندند، حالا دو تا تست این درس کم زده و چهار تا تست اونجا کم زده با یک تراز ۵۰۰ تا کمتر یهو رشتهی تغذیه قبول شده رشتههای پیرا قبول شده.
امین آرامش: رشتههای پیراپزشکی.
جبران کردن حس شکست
عبدالحسین جهانبخش: آره پیراپزشکی مثلاً پرستاری و فیزیوتراپی و تغذیه و شنوایی سنجی و بینایی سنجی یه ۱۰، ۲۰ تا رشتهاند که به اینها میگند رشتههای پیراپزشکی. یک رشتهاش تغذیه است که اون هم رتبۀ خوبی میخواد برای قبول شدن. بچههایی که معمولاً میان رشتۀ تغذیه اکثرشون کساییاند که میتونستند رشتههای خوب قبول بشند ولی یک اشتباهی تو کنکور کردند و این یک حس بدی از اول دورۀ کارشناسی براشون ایجاد میکنه که من توی یک بازی، توی یک رقابتی شکست خوردم، این حس شکست درونش ولش نمیکنه و این حس شکست درونه پاسخهای اشتباهی بهش داده میشه.
امین آرامش: چی مثلاً؟
عبدالحسین جهانبخش: پاسخ یک من میخوام برم مثال میگم حالا نمیگم این کارها اشتباهه میخوام بگم که شاید برای تو اشتباهه اینجوری.
امین آرامش: نسخهی عمومی نیست.
عبدالحسین جهانبخش: آره، من برم تغذیهی بالینی بخونم که برم بالا سر بیمار که یک حس پزشک بودنی بهم دست بده.
امین آرامش: آهان، یعنی اون حس باخت رو تا حدی جبران کنم.
عبدالحسین جهانبخش: آره یا برم سمت گرایشها یا فیلدهایی که بیشتر با سمتوسوی بیمار مربوطه. من دوستهایی دارم که تو همین حوزه خیلی قویاند و آدم اون کارند، من اون رو کامل ستایش میکنم، ولی اگه کسی برای جواب دادن به اون حس شکستش یا مثلاً یک پاسخ دیگه اینه که خب من اومدم این رشته بذار برم دکتراش بگیرم، ۱۲ سال درس بخونم دکتراش بگیرم بهم بگند دکتر.
امین آرامش: این خیلی رایجه، من اینو خیلی دیدم. طرف رفته ژنتیک خونده حتی برای اینکه بیاد بگه نه آقا من یک رشتهای خوندم به اسم ژنتیک خلق ارزش می کنم کار جالبیه خیلی هم خوب. برای اینکه بیاد بگه من دارم کار خوبی میکنم میگه رشتهی من همون کاری رو میکنه که پزشکها هم میکنند. انگار سنگ محکش اینه.
جامعه مثل یک ساعته!
عبدالحسین جهانبخش: آره، در مورد این گزاره همیشه یک چیزی تو ذهنم هست اینه که اگر جامعه رو شبیه یک ساعت در نظر بگیریم یک سری چرخدنده این ساعت رو میگردونند هر یک از این چرخدندهها رو دربیاری این ساعت کار نمیکنه، حالا یک سری از چرخدندهها بزرگترند یک سری از چرخدندهها کوچیکترند ولی هر کدومش رو دربیاری خوب کار نمیکنه. این یک.
عبدالحسین جهانبخش: دو، هر کسی در هر رشتهای باشه میتونه یک نقطه اثرگذاری داشته باشه که خیلی بزرگ باشه، اینجوری تعریفش میکنم شاید پزشکی خوندن فرصتهای بیشتری به تو بده برای اینکه کارهای بزرگ بکنی به نسبت تغذیه، ولی تو تغذیه هم میشه کارهای بزرگی کرد، تو آدمی باش که تو تغذیه کارهای بزرگ میکنند.
امین آرامش: که کار نکرده هم زیاده.
عبدالحسین جهانبخش: آره خیلی زیاده، یک سری رشتهها هستند که خیلی خاصاند مثل تکنیسین رادیولوژی تو رشتههای پیرا که میخوایم بریم ام آر آی عکس بگیریم یک کارشناس هست میاد بهمون میگه چهجوری پوزیشن بگیریم. میخوام بگم اون شاید نتونه برای ۸۵ میلیون نفر یک کار بکنه ولی من میگم تو رشتهی تغذیه از اونجایی که انسان کاملاً با تغذیه در ارتباطه و زندگی روزمره ما با تغذیه در ارتباطه شما ببینید چه نقطه اثرگذاری میتونی داشته باشی و من خیلی دوست دارم بچهها حالا از همکارهام از این زاویه بهش نگاه کنند که ما یک جایی اومدیم که میتونیم روی زندگی حداقل ۸۵ میلیون، ۹۰ میلیون آدم اثر بذاریم. حالا چیکار میتونم بکنم روی ۹۰ میلیون آدم اثر بذارم؟
امین آرامش: اصلاً یکی از دلایلی که رشتههای پزشکی، دندونپزشکی الان خیلی انتخاب میشه یک بخشیش بهخاطر اینه که دستاوردهای مالی و جایگاهی زیاد داره. یک بخش دیگهاش بهخاطر نداشتن ابهامه، داستان معلومه آقا این کارها رو بکن بعد هم شغلت اینه. ولی این چیزهایی که میگی که یک سری فرصت هست، توش یک خرده ابهام داره. طرف باید این رو ببینه یعنی تمام حرفهات هست بهعلاوۀ اینکه ابهام توش هست، سعی کن ابهام رو بپذیری که بیایی این کارها رو بکنی.
عبدالحسین جهانبخش: آره این رو قبول دارم کاملاً، جالبیش اینه که پروژۀ دایت آپ یک بخشش ابهام زدایی از همینهاست، دقیقاً اینه که تو چه جایی میتونی اثر بذاری، چگونه اثری میتونی بذاری. من برداشتم اینه که اگر کسی توانمند باشه نقطه اثرگذاری رو میبینه.
برای اثرگذاری باید با دانش و با مهارت باشی
امین آرامش: توانمند باشه یعنی چی؟
عبدالحسین جهانبخش: دانش تخصصی خیلی خوبی داشته باشه مثلا تغذیه هست دانش تخصصی تغذیه داشته باشه، مهارتهای خیلی خوبی داشته باشه،
امین آرامش: چه مهارتهایی؟
عبدالحسین جهانبخش: مهارتهای جانبی، مدل کسبوکار رو بلد باشه، مهارتهای بیزینسی رو بلد باشه، مهارتهای توسعه فردی رو من جمله تفکر سیستمی، تفکر استراتژی، تفکر طراحانه، تفکر خلاقانه، انواع تفکر بلد باشه، تیمسازی رو بلد باشه، کار تیمی رو بلد باشه، -تیمسازی با کار تیمی متفاوته- پیدا کردن فرصت رو بلد باشه، همهی اینها رو باید یاد بگیره.
امین آرامش: یعنی اگه بخوایم یک چیزی رو اضافه کنیم به اینکه کلی کار نکرده هست تو حوزۀ تغذیه، اینجوری هم نیست که تو بگی اون کاره نکرده چیه بده من انجام بدم.
عبدالحسین جهانبخش: آره.
امین آرامش: بازی اینه که تو در طول اینکه دانشجو هستی در کنار اینکه واحدهات رو پاس میکنی کلی مهارت هم هست که نظام آموزش رسمی اساساً درکی از این نداره که اونها چیه؟ خودت وظیفه داری بری اونها رو یاد بگیری، هر جای ایران هم دسترسی داری به بهترین منابع که بری اینها رو یاد بگیری. کلی کاری نکرده است ولی از این منظر واقعاً اینجوریه، من هم خیلیها رو دیدم، اونهایی که پزشکی و دندون قبول نمیشند یک حس بازنده بودنی روز اول دارند. من فکر میکنم کنکور تجربی از یک منظر خط تولید ساخت لوزر از جوان ایرانیه.
عبدالحسین جهانبخش: دقیقاً.
امین آرامش: یعنی ۵۰۰ هزار فکر کنم رشتۀ تجربی کنکور میدند، ظرفیت پزشکی و دندون رو هم فکر کنم ۱۰، ۲۰ هزار تا بیشتر نیست.
عبدالحسین جهانبخش: الان با افزایش ظرفیتها دارو، دندون، پزشکی سرجمع ۳۰ هزار تاست.
امین آرامش: ۳۰ هزار نفره، ۵۰۰ هزار نفر شرکت میکنند، از این عدد ۵۰۰ هزار نفر، ۳۰۰ هزار تاشون امیدی ندارند که قبول بشند، ولی ۲۰۰ هزار نفر میخونند تو یک مسابقه خیلی به اون داستان کشتی ربط داره اون همه شرکت میکنند ولی فقط یک نفر میره و قهرمان میشه، بازی برنده و بازنده است، اینجا ۳۰ هزار نفر تو این بازی میبرند اون ۱۷۰ هزار تای دیگه از همون روز اول دانشجوییشون میگند ما باختیم و این باهاشون میمونه، میره جلو حتی طرف ممکنه سالهای سال رفته جلو.
عبدالحسین جهانبخش: اصلاً طرف میره تو رشتهاش موفق میشه، اون احساس شکسته عذابش میده، ۵۰، ۶۰ سالشه میگه اگه پزشک میشدم بهتر بود، بدترین لحظۀ زندگی یک انسان اینه که ۶۰ سالش بشه، ۷۰ سالش بشه برگرده بگه اگه ۱۹ سالم بود این کار رو میکردم.
امین آرامش: حالا خیلیهاش هم کاذبه واقعاً.
عبدالحسین جهانبخش: آره کاذبه، تو اگه میرفتی اونجا شاید هیچی نمیشدی.
امین آرامش: اینو چیکار میشه کرد؟
پذیرش شکست
عبدالحسین جهانبخش: من برداشتم اینه که یک آدمی اولین لحظهی بعد از کنکورش بگه ما رو از روی حالا هر چیزی انداختند تو یک مسابقهای، خواستند ۱۰ هزار نفرمون رو انتخاب کنند، حالا من جز اون ۱۰ هزار نفر نشدم. حالا چیکار میتونم بکنم، تموم شد آقا من تو این مسابقه باختم تمام.
امین آرامش: باریکلا. این حس پذیرشه. ببین کسی که توی کنکور تجربه پزشکی قبول نمیشه شبیهی عبدالحسینیه که تو کشتی اون چیزی که باید نمیشه. رد شدن از این به کلمه بسیار ساده است ولی در عمل بسیار کار سختیه. تو الان یک نکته گفتی که به نظرم خیلی میتونه کمک کنه، بپذیری که من این بازی رو باختم. یک چیزی داره نقی معمولی من باختم بدم باختم، این رو بپذیری که این رو باختم. همه هم قرار نبوده تو این دنیا همهی بازیهاشون رو ببرند، من اینجا باختم فدا سرم که باختم، و اینو بدونی که کلی زمین دیگه برای بازی کردن هست که میتونی بری اونجا ببری، البته اگه اون فاز پذیرشه رو نداشته باشی هیچ وقت سراغ اونها هم نمیری.
عبدالحسین جهانبخش: اون احساس شکست باشه آدم نمیره فعال بشه.
امین آرامش: اینجا به نظرم خانوادهها خیلی مهماند، یعنی نوع مواجهۀ خانواده با این باخت که الان بهعنوان باخت به رسمیت بشناسیمش، اینجا یک همچین مفاهیمی از جنس عزت نفس و اون داستان خود باوریه چقدر مهم میشه که تو این بازی رو باختی پسرم یا دخترم ولی تو به ذات موجود ارزشمندی هستی این یعنی تو یک کاری رو نتونستی انجام بدی اما از ارزش هویت تو کم نشده.
عبدالحسین جهانبخش: حالا امین جان من میخوام بگم اون مسابقهای هم که برای ما چیدند مسابقهای بود که یک مهارت انسانی بین هزاران مهارت انسانی رو میسنجید مهارت تست زدن.
امین آرامش: بله، بله.
اون ور داستان هم خبر خاصی نیست
عبدالحسین جهانبخش: اینکه که تو بتونی توی ۹ ماه این کتابها رو بخونی بعد اینها رو توی جلسۀ کنکور برگردونی تستش رو بزنی، یک مهارته واقعاً، یک مهارت پیچیدهای هم نیست توی مسابقه تستزنی تو باختی. هزاران مهارت دیگه هست که تو از اونها میتونی چه انسان شگفتانگیزی بسازی، حالا بیایی بگی من تو اون بازیه باختم، بازی رو بذارم کنار. یک وره دیگه هم بهت بگم، حالا آقای قربانی، دکتر قربانی یک بار مهمون شما بود سه سال پیش مهمون شما بود، این رو گفت که حالا اونور هم اگه میومدی خیلی آش دهنسوزی نبود، بچهها فکر نکنید حالا اونور آش دهنسوزی بود که بخواهید احساس شکست کنید.
امین آرامش: آره، ما با امیرمحمد قربانی عزیز که یک پزشکه حرف زدیم با علی حسنپور که دندونپزشکه حرف زدیم و با مصطفی قائمی هم که دندونپزشکه حرف زدیم در مورد واقعیتهای کمتر دیده شده از رشتۀ پزشکی و دندونپزشکی که اونها رو هم به نظرم حتماً آدمها گوش بدند.
عبدالحسین جهانبخش: آقای قربانی، دکتر قربانی خودش یک آدمی بود که گفته خب من اومدم تو این زمین بازی، حالا اون علاقه داشت خیلی نکته مهمیه، من اومدم تو این زمین بازی باید آدم مؤثری باشم، آدم موفقی باشم، آدم تأثیرگذار مثبتی باشم.
امین آرامش: دیدی الان داره چه کار ارزشمندی انجام میده؟
عبدالحسین جهانبخش: آره، تو کانالشون هستم،
امین آرامش: تو سایتش داره برای دانشجوهای پزشکی یک کار آنلاین…
عبدالحسین جهانبخش: کار ما و اونها شبیه هم هست، مخاطب اونها پزشکه، مخاطب ما تغذیه هست.
امین آرامش: آره واقعاً دمش گرم. ای کاش همهی پزشکها از جنس امیرمحمد بودند.
عبدالحسین جهانبخش: من میخوام بگم مسئله، مسئلهی رشته نیست، مسئله فردیه که اومده تو اون رشته. این تفاوت تفکری بچههایی که از کنکور رد میشند، قشنگ میتونه یک دنیای جدید براشون باز کنه.
امین آرامش: حالا من یک چیز دیگه هم بگم شاید طرف بگه بابا دلت خوشه این چیزهایی که میگی، رو من کار نمیکنه ولی اگر اون رو بپذیری به نظرم یک چیز دیگه هم هست اینکه تو الان حسرت رشتۀ پزشکی رو نمیخوری.
عبدالحسین جهانبخش: نه هیچوقت نخوردم.
امین آرامش: شاید یک بخشش اینه که تو مسیر جدید به دستاورد رسیدی یعنی اینکه تو توی اون مسیر جایگزین هم بگی من به یک جایی رسیدم.
تجربۀ امین آرامش از احساس شکست کاذب
امین آرامش: من هم یک همچین داستانی داشتم، کجا داشتم؟ من برای المپیاد میخوندم توی دوره دانشآموزی البته من که نمیخوندم چون که بلد نبودم بخونم، احساس میکنم تنبل بودم یا هرچی، واقعاً زورم نرسید که مرحلهی دوم المپیاد قبول شم من هم سال اول، هم سال دوم، هم سال سوم المپیاد دانشآموز اون موقع کلاس اول دبیرستان هم بود، مرحلۀ اول المپیاد ریاضی رو قبول شدم و یادمه سال دوم دبیرستان چون تو مرحلۀ دوم ۶ تا سؤاله و ۹ ساعت وقت داری، دو تا پارت چهار و نیم ساعته برگزار میشه، ۳ تا سؤاله چهار و نیم ساعت وقت داری باید بشینی اینها رو حل کنی، یادمه میگفتند اگه سه تا سؤال رو حل کنی مرحلۀ دوم هم قبول میشی، یادمه سه تارو هم حل کردم ولی انگار اون سال یک خرده آسونتر بود.
عبدالحسین جهانبخش: خلاصه من مرحله دوم المپیاد قبول نشدم. این احساس لوزر بودن بود با من اومدم اینجا دانشجو شدم یک سری دستاورد اینور رسیدم تازه اون کم کم از تو ذهنم پاک شد، دیدم اون کسی هم که مدال المپیاد داره، اومده دانشگاه امیرکبیر الان تو دورۀ دانشجویی من از اون یک خرده جلوترم، کم کم تو ذهنم رفت یعنی این هم دارم میگم من خودم یک همچین تجربهای داشتم و اون دست آورده باعث شد که اون یک خرده کمرنگتر بشه. شاید طرف بره تو کارش به یک درآمدی برسه یک خرده این قضیه چیز تر بشه.
عبدالحسین جهانبخش: جالبه این هم بهت بگم توی همین تغذیه، بعد بیزینسیش بخواهیم حساب کنیم الان کسایی که مطب خوب دارند درآمد خیلی خوبی دارند این رو اصلاً دست کم نگیریم، درآمدهای خیلی خوبی دارند حالا درسته درصدشون کمه من هم واقفم که درصدشون کمه ولی یک چیزیه کاملاً در دسترس یعنی چیزی نیست که وای نمیتونم فلان کار کنم، کاملاً در دسترسه.
امین آرامش: ای کاش یک روزی بشه که اینجوری باشه طرف کنکور تجربی میده ۲۰ تا انتخاب داره که خیلی وزنهاشون فرق نمیکنه پزشکی، دندون، تغذیه، پرستاری و براساس ترجیحهات درونی خودم و با آگاهی انتخاب میکنم، نه اینکه تو اینها باختم دیگه مجبورم برم سراغ این. یعنی الان از منظر مادی هم میگی واقعاً چیز معنی داریه.
عبدالحسین جهانبخش: آره من بهت میگم، هم از منظر اثرگذاری گفتم که خیلی جای خوبیه هم از منظر درآمدزایی، منی دارم این حرفها رو میزنم که خودم تا یک سال پیش میگفتم چه کاری بود شاید میرفتم فلان کار رو میکردم بهتر بود، شاید یک نفری بیاد بگه تو خودت حتماً موفق شدی که میایی اینجا همچین چیزهایی رو میگی ولی نه واقعاً از روی بیطرفی میگم.
شخصیت من تو کشتی ساخته شد
امین آرامش: اوکی، ورزش قهرمانی برات چی داشته؟ یعنی چیزی از اون دوران کشتی گرفتن تو ذهنیت امروزت اثر گذاشته؟
عبدالحسین جهانبخش: احساس میکنم تمام شخصیت من رو کشتی ساخت.
امین آرامش: یعنی چی، بهمون بگو.
عبدالحسین جهانبخش: کشتی از تو یک آدم آبدیدۀ سفت و سختی میسازه که تو بالا پایین زندگی توی چپ و راست زندگی سفتتر از حد معمول قرار میگیری. این یک ورزشیه که خیلی تنش جسمی داره، خیلی تنش روانی داره خیلی فشارهای مختلفی حین تمرین، حین مسابقه بهت میاد. یک بچه نوجوان ۱۰، ۱۲ ساله که تا ۲۰ سالگی کشتی میگرفته و حتی یک ذره جلوتر، اون آدمی که از اون دالان رد میشه خیلی متفاوته از بچهای که مدرسه میرفته بعد میومده مادرش براش غذا درست میکرده و میرفته درس میخونده. یعنی یک آدم سفته…
امین آرامش: حالا خوردم زمین دوباره پا میشم.
عبدالحسین جهانبخش: دقیقاً آدم چغر بد بدنی بشه که شاید توی حوزههای دیگه هم این شخصیت و این ذات توش باشه که بجنگه.
امین آرامش: چیز منفی چی؟
عبدالحسین جهانبخش: منفی توی شخصیتام شکل بگیره؟
امین آرامش: آره توی شخصیتت.
عبدالحسین جهانبخش: نه کشتی از ورزشهاییه که شخصیت رفتاری خیلی خوبی از تو میسازه تو لحظهای میری کشتی جلسۀ اول به تو میگند اینجا هر کسی یک روز از تو جلوتر اومده باید بهش احترام بذاری یک روز، ارشد باشگاه مثل استاد باهاش برخورد کن. وقتی میخوایی بیایی روی تشک از استاد اجازه میگیری تشک رو بوس میکنی، تشک مقدسه تشک رو بوس میکنی میایی داخل هر وقت هم اومدی داخل و هر کاری خواستی بکنی از استاد اجازه میگیری، یعنی ادب دارم به تو یاد میدم، یک آدابی داره اونجا که به تو یاد میدند اونجا نمیتونی هر جور دلت خواست رفتار کنی، بیادبی کنی با یکی دعوا کنی، اونجا مثل یک مکان مقدس تصور میشه که آقا اینجا یک آدابی داره آداب مشتیگری و لوتیگری و بامرامی داره باید اونو رعایت کنی.
امین آرامش: الان هنوز هم اینها هست؟
عبدالحسین جهانبخش: دقیقاً.
امین آرامش: تمام باشگاهها، تمام شهرهای ایران، تمام این آداب رو رعایت میکنند؟
عبدالحسین جهانبخش: ببین جنسش شاید به اون جنس سالهای قبلی نباشه.
امین آرامش: چون خیلی چیز ارزشمندیه، یعنی یک المان فرهنگی ارزشمنده.
تواضع رو از کشتی یاد گرفتم
عبدالحسین جهانبخش: آره، شاید به اون جنس سالهای قدیم ۵۰، ۶۰ سال، ۱۰۰ سال پیش نباشه ولی به نسبت حال حاضر و دیگر جاها بله همچین چیزی هست. حالا اگر تو بری توی جمع کشتیگیرها شاید یک احساس مرام و معرفت و دوستی و محبت و مشتیگری بین اون جمع کنی، قشنگ این رو بینشون میبینی. توی کشتی خیلی تواضع رو یاد میگیری خیلی جالبه ها! شما اونجا اینجوری نیست که بری یک موفقیتی کسب کنی هی بکنیش تو چشم بقیه. فضای استارتاپی اینجوریه، بازیش اینه، میدونی ذات اون زمین بازیه ولی زمین بازی کشتی اینجوریه که یارو میره قهرمان جهان میشه میاد سر تشک یکی میاد پیشش، مشتی ماشاالله قهرمان جهانی شما، باید هی تواضع کنه باید یاد بگیره تواضع کنه باید یاد بگیره که بگه ما یکی مثل شماییم، اومدیم تمرین کنیم.
عبدالحسین جهانبخش: تو میری اردوی تیم ملی میبینی آدمهایی که ۱۰ تا، ۵ تا مدال جهان و المپیک دارند موقعی که میبینیش احساس میکنی آدم معمولیه، آدم دوست داشتنی که خیلی نمیخواد بگه من قهرمان جهانم، من قهرمان المپیکم، حتی تو مصاحبههاشون هم میبینی کشتیگیر میره دوم میشه میگه مردم شرمنده من عذر میخوام ببخشید من شما رو ناراحت کردم، شما داشتید به من نگاه میکردید من باید شما رو شاد میکردم شما رو شاد نکردم، این کشتی ذاتیه.
امین آرامش: برند حسن یزدانی با همین پستهای اینستاگرامی شکل گرفت واقعاً، یعنی اونجا به نظرم دلربایی کرد از مردم ایران با همون پستهایی که بعدش میذاشت که به نظرم واقعاً باور شخصیش هم بود، اینجا به نظرم امیرحسین زارع یک مثال نقضی بود سر این قضیه.
عبدالحسین جهانبخش: آره.
امین آرامش: چقدر هم حیف شد تو اون بازی.
عبدالحسین جهانبخش: آره حیف شد، یک جورایی اومد نشون بده که من پادشاه جدید این وزنم، ببین بد هم نبود.
امین آرامش: آره، به نظرم نشست.
عبدالحسین جهانبخش: چیز بدی نبود، برگشتش بد بود.
امین آرامش: حالا انشاءاالله المپیک بعدی طلا میگیره.
ناامید نشدن رو از کشتی یاد گرفتم
عبدالحسین جهانبخش: انشاءالله، این یک چیز در مورد کشتی. بعد خیلی جالبه که من برای المپیاد میخوندم تو یک لحظهای قرار میگرفتیم میگفتم بچهها تو این لحظهی سخت من تو کشتی هم قرار گرفتم تو اون لحظه من این کار رو میکردم الان اینجا هم میتونیم این کار رو بکنیم. یک جاهایی از المپیاد ناامید میشدیم بعد میگفتم آقا من فلانی رو میدیدم توی کشتی که تا لحظهی آخر ناامید بوده بعد یهو اومده مدال المپیک گرفته، آسیب دیده، اومده مدال المپیک گرفته. اون کشتی این ذهنیت رو برای من ایجاد کرده بود و یک نزدیکی خیلی زیادی بین اتفاقات کشتی با دیگر اتفاقات زندگی روزمره میبینم.
امین آرامش: یعنی ظرف ۶ دقیقه انگار کل زندگی توش هست، زمین خوردن هست، دوباره باید بلند بشی هست.
عبدالحسین جهانبخش: آره دقیقاً، اون چیزی که در کشتی اتفاق میفته در زندگی روزمره هم اتفاق میفته، یعنی تو میبینی این لفظ تو ادبیات عامه هم داره پیش میاد که من با فلان چیز باید کشتی بگیرم، باید زمینش بزنم، نباید کم بیارم، نباید کوتاه بیام، اینها دیالوگهایه که توی کشتیام هست. خیلی از این منظر جالبه و داستان آدمها تو کشتی چیزیه که من استوری میزنم و برای تو هم جالبه.
امین آرامش: که چقدرم من دوست دارم واقعاً، داستان آدمها چه ایرانی چه غیرایرانی.
عبدالحسین جهانبخش: آره خارجیها هم میذارم.
امین آرامش: ولاسوف، درست میگم، از اون خیلی میذاری.
عبدالحسین جهانبخش: از کسایی که خیلی دوستش دارم ولاسوف و سوریان یک جورهایی اسطورههای مناند.
امین آرامش: آره، من اون داستان حمید سوریان رو کامل خوندم.
عبدالحسین جهانبخش: آره سوریان چه داستان شگفتانگیزی داره و داستانهای آدمهای…
امین آرامش: اینها رو میتونی کتابش هم بکنی.
الگوگیری از مسیر اسماعیلی برای زندگی
عبدالحسین جهانبخش: آره، مثلاً داستان اسماعیلی که سال قبل ۶۷ قهرمان المپیک شد، امسال تابستون ۲۰۲۴ قهرمان المپیک شد چه داستان شگفتانگیزیه. یک بچهی ۲۰ سالهای هفتخان رستم رو رد میکنه، واقعاً هفتخان من نوشتم پست گذاشتم که آقا برو فلان مسابقهی اولش رو بعد میبریم فلان مسابقه، اونجا هم باید اول بشی بعد میریم اونجا، اونجا باید اول بشی بعد میبریم اونجا، هفتخان گذاشتند براش تا انتخابش کنند، بعد از هفتخان که انتخاب شد، رفت المپیک و المپیک هم طلا گرفت.
عبدالحسین جهانبخش: بیین میتونی یک الگویی رو بگیری حالا بسطش بدی به همه چیز، اصلاً تو این رو به همه چیز بسط بده که آقا من میخوام یک چیزی رو کسب کنم حالا دستاورد علمی، دستاورد کسبوکاری، هر دستاورد دیگری هست، میبینی یک آدمی بوده که توی ۲۰ سالگی هفت مرحلهی سنگین رو رد کرده که انتخابش کنند بعد ببرنش المپیک تو ۲۰ سالگی قهران المپیک میشه، پس میشه من هم میتونم همچین کاری بکنم.عبدالحسین جهانبخش:
امین آرامش: بله، به نظرم تأثیرات انگیزشی خیلی خوبی…
عبدالحسین جهانبخش: میخواستم در مورد اون وجه که اول صحبتت گفتی که وجه منفیه ورزش قهرمانی، اگه میخوایی چیزی رو اضافه کنی یا من بگم.
امین آرامش: نه بگو.
عبدالحسین جهانبخش: ورزش قهرمانی برای آدمهایی که میبینند خیلی جالبه، من خودم الان بینندۀ ورزش قهرمانیام داستانش رو تعریف میکنم خیلی برام جالبه ولی برای اون قهرمان به این اندازه جالب نیست، مثل داستان گلادیاتورها که اونها رو مینداختند وسط که با یک شیری بجنگه یا با یک گلادیاتور دیگه بجنگه، ما که اون بالا روی سن نشسته بودیم، روی صندلی نشسته بودیم تشویق میکردیم خیلی برامون جالبه دو تا گلادیاتور با هم میجنگند ولی برای اون گلادیاتور شاید خیلی جالب نباشه، چرا چون میدونه که احتمال موفقیت من خیلی پایینه حتی با تلاش زیاد هم احتمال موفقیت من پایینه خصوصاً تو ورزشی مثل کشتی که ورزش رکوردی نیست اصطلاحاً.
عبدالحسین جهانبخش: شما پرتاب نیزهای رکوردت رو میرسونی به ۸۰، میدونی من همین ۸۰ رو الان برم تو مسابقۀ جهانی بزنم مدال میارم ولی تو کشتی نه، نهایت آمادگی ممکنه باشی بری تو مسابقه یکصدم ثانیه مدال المپیک رو از دست بدی یا یک اشتباه کوچیک مدال المپیک، مدال جهان رو از دست بدی. وجه اینوریش چی میشه؟ یک نفر از ۱۰۰۰ نفر برنده میشه ۹۹۹ نفر شکست میخورند، حالا نکته چیه؟ تو میبینی بین قهرمانهای جهان و المپیک چند درصدشون بچهشون اومده ورزش قهرمانی؟ چرا چون این دقیقاً قضیه رو خودش فهم کرده که من جزو اون ۱ درصده بودم چقدر احتمال داره بچهام جزو ۱ درصد باشه. حالا فضای علمی اون ۱ درصده خیلی بیشتره، حالا درصد رو حدسی میگم.
امین آرامش: آره.
عبدالحسین جهانبخش: به نظر من اگه تو علم کسی تلاش کنه قطعاً موفق میشه بیبروبَرگرد ولی سطحهای موفقیت متفاوته. ولی تو ورزش نه، ورزش ور اونوری هم داره که خانم کیانی میگفت من از المپیک که برگشتم میگفتم خدایا هواپیما سقوط کنه من نرسم خونهام، این وجهاش خیلی مهمه.
امین آرامش: بله بله.
عبدالحسین جهانبخش: من بهعنوان کسی که اون وجهاش رو تجربه کرده و شاید پیک موفقیت رو نزده جزء اون قشر…
امین آرامش: حسرتش رو میخوری؟
عبدالحسین جهانبخش: تا یک تایم زیادی آره.
امین آرامش: الان یعنی هنوز هم میخوری یا نه؟ پروندهاش بسته شده؟
عبدالحسین جهانبخش: خیلی کم شده.
امین آرامش: شده بگی ای کاش مثلاً من بودم اینجا؟
عبدالحسین جهانبخش: تا مدتهای زیاد خواب کشتی میدیدم که میرم مسابقه.
امین آرامش: الان چند سال گذشته از سن بیست سالگی؟
عبدالحسین جهانبخش: من ۹۵ دیگه کشتی نگرفتم.
امین آرامش: ۸ سال.
عبدالحسین جهانبخش: آره، تا همین سالهای اخیر شاید تا دو، سه سال اخیر برام بعد احساسی کاملی داشت. همین اخیر هم یک مستندی رو دیدم، سر سفره بودم غذا میخوردم یهو یک جملهای سر مستنده گفت، مستند در مورد یکی از ورزشکارها بود کشتیگیرها.
امین آرامش: چی گفت؟
عبدالحسین جهانبخش: یک لحظه لقمه تو دهنم وایستاد اصلاً یک لحظه کپ شدم، یک لحظه احساس کردم همهی اون بار روانی شدیدی که اون لحظه داشتم دوباره برگشت، اون لحظه احساسش کردم، حالا اون تایم خانمم پیشم بود باهام صحبت کرد یک ذره برگشتم. یک نقطههایی یهو یکی جملهای میگه یادم میاد ولی به طور کلی نه.
برای من حمید سوریان بهترین تاریخ کشتیه
امین آرامش: جای کی بودی یک فرنگی بگو، یک آزاد از جمیع جهات.
عبدالحسین جهانبخش: جاش بودم؟
امین آرامش: آره دقیقاً جای اون بودی.
عبدالحسین جهانبخش: فرنگی سوریان با اختلاف از کل تاریخ به نظر من.
امین آرامش: تاریخ کشتی ایران؟
عبدالحسین جهانبخش: تاریخ کشتی جهان.
امین آرامش: ولاسوف که بیشتره مدالهاش.
عبدالحسین جهانبخش: ولاسوف از لحاظ طلا دو تا طلای المپیک داره ولی از لحاظ تعداد طلای جهان سوریان بیشتره، سوریان ۶ تا طلای جهان داره ولاسوف فکر کنم چهار تا داره. سوریان جزء تاپ فایو هست، فکر کنم سه نفر جلوشه یا چهار نفر جلوشه از لحاظ طلا تو فرنگی تاریخ، از لحاظ طلا تو ایران یکه، رنک یکه. ۷ تا طلا رو داره.
عبدالحسین جهانبخش: حالا چرا میگم تاریخ؟ ببین سبک سوریان تو کشتی دریچهی جدیدی تو کشتی فرنگی باز کرد، مثل مسی تو فوتبال میدونی چی میگم مثلاً میگند مسی انگار چند تا چشم داره بازی رو هر لحظه آنالیز میکنه که میگه توپ اونور میاد من الان باید برم اون نقطه وایستم، سوریان دقیقاً همینجوری بود و من چون یک تایمی فرنگی تیم جوانان و با تیم بزرگسالان اردوشون رو همزمان کردند من این افتخار رو کسب کردم یک تایمی باهاش تمرین کشتی کردم.
امین آرامش: وزنتون هم نزدیک بوده.
عبدالحسین جهانبخش: آره دیگه من ۶۰ بودم اون هم ۶۰ بود. حالا ما که اصلاً قابل مقایسه با سوریان نبودیم میذاشتند باهاش تمرین کنیم، باهامون تمرین کنه تازه اون موقع فهمیدم سوریان کیه، سوریان تو چه لول فنی قرار داره و سوریان بدشانسی آورد که ۹ مدال طلا نداره یعنی سوریان یک بار دیسکالیفه شد سر یک اشتباهی که اینجوری سر خورد توی دماغ و سر حریف یا ابروی حریفش دیسکالیفهاش کردند وگرنه اونجا طلای جهان میگرفت یا یکی از المپیکهایی که طلا نگرفت اونجا هم راحت میتونست طلا بگیره. کشتیه دیگه.
امین آرامش: آره دقیقاً اون لحظه یادمه، تصویر از بالا اینجوری افتاده بود رو تشک، یکی اون صحنه قشنگ تو ذهنم هک شده یکی هم دو تا صحنه از حسن یزدانی، یکیش تو المپیک اول که طلا گرفت هیچی، توی دومی رفت و باخت، اونجوری که افتاده بود، جلو هم بود توی چند ثانیۀ آخر بازی رو باخت اینقدر من غصه خوردم یعنی یکی از غمانگیز لحظات… یکی اینجا قشنگ یادمه اون سمت مثبتش هم یادمه، یعنی بچههای من کمتر دیدن یا شاید اصلاً ندیدند که من اینجوری شادی کنم اون لحظه که تیلور رو برد، اینقدر من بالا و پایین پریدم.
عبدالحسین جهانبخش: من این همه کشتی دیدم دو بار کلاً گریه کردم برای بقیه، برای خودم باختم گریه کردم، دو بار کلاً از سر باخت بقیه گریه کردم دو باری که حسن یزدانی تو المپیک باخت. یکم اون جاهایی که خیلی شادی کردم اون باری بود که بعد المپیک دوباره با تیلور دو ماه بعدش دوباره کشتی گرفت و برد.
امین آرامش: اون که عجب چیزی بود، یادمه علی دایی هم براش پست گذاشت، همه پست گذاشتند که دل ما رو شاد کردی. انگار یک چیز ملی بود همه یک عقدهای داشتیم.
عبدالحسین جهانبخش: دقیقاً، من هم همون موقع یک پست گذاشتم گفتم انگار خواست جمعی ما رو نمایندگی میکرد.
امین آرامش: خیلی چیز عجیبیه واقعاً.
عبدالحسین جهانبخش: آره خیلی چیز عجیبیه. چی میتونه اینجوری دلها رو یک دست کنه؟
امین آرامش: ببین این دقیقاً همون چیزیه که اون آدمی که حالا از سر ناآگاهی میگه مگه ورزش چی داره، این مفهوم ملیت و تعلق خاطر یک جمعیت خیلی زیادی به یک موضوع رو اینقدر روی امنیت اجتماعی، روی اقتصاد میتونه اثر داشته باشه و یک چیزی مثل کشتی میاد همچین بستری رو فراهم میکنه، قطعاً چیز ارزشمندیه، قطعاً ورزش قهرمانی چیز مهمیه، ملت شکل گرفته حول یک همچین مفاهیمی و اینها حتماً چیزهای مهمیه.
عبدالحسین جهانبخش: آره، ببین جمع چهجوری شکل میگیره، چهجوری من و تو احساس میکنیم یک جمع هستیم، یک موضوعی باشه که من و تو سرش اشتراک داشته باشیم حالا اشتراک اینکه بگیم با همدیگه خوشحال میشیم با همدیگه غمگین میشیم با همدیگه خشمگین میشیم اون لحظهای که با همدیگه یک جمع یه حسی رو پیدا میکنند حس جمع پیدا میکنند. حالا فکر کن ملت باشه چهجوری ما احساس میکنیم یک ملتی با همدیگه سر یک موضوعی خوشحال میشیم با همدیگه سر یک موضوع ناراحت میشیم ورزش این سازوکارشه.
امین آرامش: حالا این هم جزو اون چیزهای مثل سلامتیه که تا وقتی داری قدرش رو نمیدونی. با سعید حسینزاده که تو پادکست هم با خودش یک بار حرف زدم هم با دو تا از بچههای مجموعهای که ایجاد کرده به اسم روبی کمپ باهاشون حرف زدم، به بچههای نوجوون آموزش میده، یک چیز جالب میگفت، تو همون آمریکا که زندگی میکنه میگفت ما برای بچههای افغانستانی میخواستیم یک کاری بکنیم و یک آدم افغانستانی هم اونجا بود گفتیم آقا تو بیا یک کمکی بکن، میگه خیلی حسی نداشت که اینها هموطناند یعنی این مفهوم ملیت توی این کشورهای تازه تأسیس مثل پاکستان، مثل افغانستان حتی مثل سوریه شاید نمیدونم اینهایی که مثلاً ۱۰۰ سال پیش آدمی نبوده که بگه من پاکستانیام این خیلی چیز جالبیه.
امین آرامش: این چیزیه که ما داریم و قدرش رو نمیدونیم یعنی تعلق خاطره نه از منظر اینه که وطن به ذات چیز ارزشمندیه حتی اگر تو بخوایی مسئلهی منفعت شخصی خودت رو حل کنی، مفهوم وطن میتونه بهت کمک کنه توی شکلگیری این همه آدم دور هم و بعدش امنیت و کلی چیز دیگر رو برات بیاره حتی از این منظر نگاه کنی تا وقتی داری قدرش رو نمیدونی، وقتی نداشته باشی تازه میفهمی عجب چیز ارزشمندی هست که نداشتی و چقدر خوب که ما ایران رو داریم.
عبدالحسین جهانبخش: دیروز پادکست رضا علیپور گوش میدادم رضا علیپور قهرمان جهان صخرهنوردی در مورد ایران میگفت که من ریشههام تو این خاکه و با اکسیژن این خاک بزرگ شدم. این جمله خیلی برای من کلیدی و جذاب بود، برای من یک جهان معنی داره. یک چیزی هست که ما از اونجا شروع میشیم. بنیانهای فکری و بنیانهای زندگیمون رو یک چیزی هست، جایی هست که روش بنشونیم توی خلأ که نمیتونه شکل بگیره. وطن یا ملیت یا ایرانی بودن یک جایی برای نشستن بنیانهای زندگی و فکری من باشه از این منظرم برای من جالبه.
امین آرامش: دقیقاً مرسی که این هم گفتی. فکر کنم کل داستان مسیر شغلیت رو گفتیم، چیز دیگهای باقی نمونده، راجعبه داستان دایت آپ چیزی هست که امروزش هم بخوایی بگی؟
عبدالحسین جهانبخش: نه.
امین آرامش: الان تیمتون چند نفره هست؟
عبدالحسین جهانبخش: الان چهار پنج نفریم تقریباً.
امین آرامش: سر به سر شدید به لحاظ مالی؟
عبدالحسین جهانبخش: آره خدا رو شکر.
قواعد کلی دانش تغذیه برای استفادۀ عموم جامعه
امین آرامش: یک چیز اولش گفتیم به نظرم راجعبه داستان کسبوکار میتونیم پرونده رو ببندیم من میخوام که یک استفادهای بکنم از حضورت اینجا اون هم اینه که چند تا موضوع تغذیهای هم راجع بهش حرف بزنیم، چون این هم از این موضوعاتیه که من نمیفهمم چرا یک آموزش عمومی در موردش نیست، یعنی تو بدونی این غذاهای مختلفی که میخوری چقدر روی کیفیت زندگیت اثر میذاره، خیلی به نظرم چیزهای مهمیه. اگر بخوایی چند تا نکته از جنس حالا نه مثلاً اگر بخوایی لاغر بشی فلان کار رو بکن چون اینها یک سری چیزهای جزئیات میشه، چند تا قاعدۀ کلی بهمون بگی چی میگی، قاعدههای کلی که آدمها نمیدونند.
امین آرامش: چون خودم هم ظرف یکی دو سال اخیر درگیر این موضوع بودم یک چیزی رو بگم که به نظر خودم این رو بهعنوان مثال اینکه آدمها بدونند که حجم غذایی که میخورند لزوماً روی چاقی و لاغریشون تأثیر نمیذاره که اون هم میذاره ولی بسیار مهمه تو چه نوع مادۀ غذایی میخوری اینکه کربوهیدرات بخوری، پروتئین بخوری یا چربی بخوری، اینها هر کدوم با چه مکانیزمی میره داخل بدن چه اتفاقی میفته. یک همچین چیزی به نظرم یک دانش عمومیه که همه باید بدونند با این توضیح که دونستن این از اونجا مهم میشه که تغذیه رو کیفیت فکر کردنت هم اثر میذاره.
راهاندازی پیج در مورد تغذیه
عبدالحسین جهابخش: رو همه چیز اثر میذاره. یک چیزی رو الان یادم اومد بگم من تا یک تایم خیلی زیادی شاید تا همین سال اخیر احساس اینکه من یک کارشناس تغذیه هستم رو نداشتم، با اینکه تغذیه خونده بودم، همچین حسی نداشتم با اینکه اون کسبوکاری که داشتیم خدمات میداد به کارشناسان تغذیه. یک جایی به بعد اومدم یک پیج اینستاگرامی زدم گفتم الان باورهای نادرست در مورد تغذیه خیلی زیاده توی ایران، من بیام در مورد این تولیدمحتوا کنم برای عموم جامعه بگم این فکری که شما میکنید یک قرصی هست بخوریش لاغر میشی، این اشتباهه حالا چرا اشتباهه رو توضیح میدم.
عبدالحسین جهانبخش: پیج رو زدم، جالبه که پیجم خیلی سریع رشد کرد حالا به اسم خودم است عبدالحسین جهانبخش بزنند میاد. خلاصه خیلی رشد کرد اونجا اومدم دقیقاً رو همین بیس تغذیه صحبت کردم که اصلاً کربوهیدرات چیه، پروتئین چیه، چربی چیه، چقدر باید چربی بخوریم، چقدر باید پروتئین بخوریم حالا چند تا نکته میخوام در موردش بگم، یکی اینکه سواد تغذیهای توی ایران و حتی توی جهان پایینه، سواد تغذیهای هم چرا مهمه؟ شما ۱۰ تا بیماری اصلی که آدمها رو میکشه رو نگاه کنی ۸ تاش مربوط به تغذیه است، من جمله بیماریهای قلبی من جمله دیابت، سرطان اینها همه اصلیترین عاملش تغذیه است.
اهمیت دونستن دانش تغذیه
امین آرامش: اصلاً جای تعجب داره دیگه، آدمها کلی علم لاینفع دارند که کلی چیز هست که واقعاً اونها رو یاد گرفتند ولی این موضوع در موردش هیچی یاد نگرفتند. حالا کسی بهت یاد نداد اوکی، الان چرا خودت نمیری یاد بگیری.
عبدالحسین جهانبخش: من میگم یک بخشش تو آموزش عمومی ما باید قرار بگیره، توی مدرسه آموزش بدند، توی رسانه آموزش بدند، رسانه خیلی ضعیف تو این حوزه کار میکنه، آقا بیا به مردم آموزش بدیم باورهای اشتباهی که در مورد تغذیه بهصورت عمومی شکل گرفته حداقل از بین بره، یه بخشیش اونه، یک بخشیش هم خود افراده به نظر من روی سواد تغذیهایشون در حد از چت جی پی تی بپرسند که چهار تا جمله در مورد سواد تغذیه به من بگو، چهار تا جمله بهت میگه پروتئین چیه همینجوری سرچ کن. این سواد تغذیه چون تأثیر میذاره روی تمامی ابعاد زندگیت من جمله سلامتیت، من جمله وضعیت سلامت روانت، من جمله میزان تواناییهای ذهن، من جمله میزان انرژیت، تو میخوایی کار کنی یک انرژی لازم داری، نکته کلیدی و حساس روی فرزندت، اصلاً خیلی تأثیرات عجیب و غریب از تغذیهی تو روی فرزندت ایجاد میشه.
امین آرامش: بهخاطر عادتهای تغذیهای که تو خونه هست و با اون هم میمونه.
عبدالحسین جهانبخش: علاوهبر این برای ژنتیکت، ما یک سری ژن داریم اینها تحت تأثیر تغذیه فعال میشند یا خاموش میشند، تو وقتی تغذیهی نادرستی داری یک ژنت فعال میشه همون ژنه به بچهات انتقال میدی. میگه اولیایی که چاقاند به میزان ۸۰ درصد احتمال چاقی فرزندشون بیشتره. غیر از عادتهای غذایی که توی تربیت شکل میگیره از اولش، این اهمیت سواد تغذیه هست که افراد باید در مورد تغذیه بدونند. اگه بخوام خیلی کلی در مورد اینکه آدمها برای اینکه تغذیهی سالمی داشته باشند چه کارهایی باید انجام بدند چند تا نکتهی کلی بگم.
نکات مهم در مورد تغذیه
امین آرامش: بگو.
عبدالحسین جهانبخش: یکی اینکه در مورد مواد غذایی آگاهی داشته باشید که کربوهیدرات چیست، همین الان تو گوگل سرچ کنم میبینم کربوهیدرات چیه، انواع کربوهیدرات چیه، برنجه، سیب زمینیه، ماکارونیه، یک بخشی از حبوباته، یک بخش از شیر کربوهیدرات توشه همون قند بعد انواع کربوهیدرات چیه، پروتئین چیه؟ گوشت پروتئینه، حبوبات پروتئینه یا ماهی پروتئینه و چربی چیه، انواع چربی، چربیای که توی آووکادوه، چربیای که توی انواع گوشته حالا اینها رو به چه نسبتی باید مصرف کنیم؟ یک نسبت کلی وجود داره.
عبدالحسین جهانبخش: من ۲۰ بار تا حالا تو پیجم این رو گفتم که ما بین ۴۵ تا نزدیکهای ۶۰، ۶۵ درصد کالری دریافتی از غذامون باید از کربوهیدرات باشه. بین تقریباً ۱۰ الی ۲۰ درصد مگر ورزشکار حرفهای حالا ۲۵ درصد باید از پروتئین مصرف کنیم، میزان کالری دریافتی روزانهمون باید از پروتئین باشه، حدود ۱۰ الی ۲۵، ۳۰ درصد هم این رنجها متفاوته بهخاطر اینکه آدمها متفاوتاند یا شرایط آدمها متفاوته. مثلاً من ورزشکارم با اون کسی که مادر بارداره متفاوته دیگه باید از چربیها استفاده کنید. بعد داستان کالری رو هم متوجه باشید اصلاً کالری چیه؟ کالری واحد انرژی دریافتی ماست.
امین آرامش: خب بذار یک کاری کنیم، بهصورت لیست وار بگو، خیلی وارد جزئیاتش نشو. یک بدونند انواع مواد غذایی چیه و درصدی که یک آدم نرمال داشته باشه، این یک.
عبدالحسین جهانبخش: کالری مواد هم بدونند که ۲۰۰ گرم، ۱۰۰ گرم برنج چقدر کالری داره، ۱۰۰ گرم گوشت چقدر کالری داره.
امین آرامش: کل داستان اضافه شدن و کاهش وزن یک بخش خیلی جدیش همینه.
عبدالحسین جهانبخش: آره و این رو گفتم کالری مواد رو هم همینجوری تو گوگل سرچ کنند کلی نگاه کنند میدونند مثلاً یک سیب چند کالری داره، یک پرتقال چند کالری داره. بعد یک اصل کلی رو بدونند، اگر میزان کالری دریافتی تو بیش از کالریه که مصرف میکنی چاق میشی اگر بیش از اینکه میخوری مصرف کنی لاغر میشی. به خدا همین ۵ دقیقه رو آدمها متوجه و بلد باشند بخش مهمی از مسیر تغذیهشونه.
داشتن رژیم غذایی مساوی با افزایش لذت زندگی
امین آرامش: یک چیز دیگه هم بگم من این رو دوست دارم اینجا اضافه کنم الان یادم اومد اینه که این داستان لذت بخشه که تو حواست به تغذیه باشه ولی لذتش دیرتر به دست میاد یعنی اون چیزی که من دیدم تو ذهن اکثر آدمهایی که حداقل من باهاشون تعامل داشتم اینجوریه که وقتی بهش میگی بیا یک خرده به غذا خوردنت فکر کن میگه نه رژیم یک کار سخته، رنجآوره.
امین آرامش: انگار تو میخوایی یک لذتی رو ازش بگیری که میگیری یعنی اون لحظه یک چیز شیرین خوردن دو واحد لذت بهت میده ولی چیزی که من میخوام بگم که ای کاش آدمها این رو هم از جنس مایندسته در نظر بگیرند اینه که این دو واحد رو از دست میدی ولی یک لذت ۲۰ واحدی هست که به دست میاری ده برابر اینه ولی اون رو امروز به دست نمیاری، بعد ۵ ماه، بعد ۶ ماه که احساس میکنی دیگه میلی به شیرینی هم نداری چون حذف کردی، احساس میکنی بدنت یک خرده فیت شده، سرحال شدی صبحها دیگه با کرختی از خواب بلند نمیشی. ببین داستان تغذیه به نظرم داستان افزایش لذت از زندگیه، نه داستان حذف کردن یک سری لذتها. این همون چیزیه که آدمها به موضوع بد نگاه میکنند.
عبدالحسین جهانبخش: دقیقاً، ببینید کلمهی رژیم…
امین آرامش: بار منفی داره تو ایران.
عبدالحسین جهانبخش: آره توی خارج بهش میگند دایت، دایت بار منفی برای آدمها نداره ولی رژیم توی ذهن ما اینه که من نباید غذا بخورم، نه غذا نباید بخورم چیه، همهی آدمها برای نیاز روزمرهشون به غذا نیاز دارند، تو فقط این تعادله رو رعایت میکنی بیش از نیازت نمیخوری به اندازۀ نیازت میخوری، این بدنه یک نیازی داره مثلاً ۲۰۰۰ کالری، ۰۰۰ ۳ کالری نیازه، به اندازهۀ نیازت میخوری حالا این نیازت هم گوشت میخوری هم برنج میخوری. مثلاً آدمها میخواند وزن کم کنند برنج رو حذف میکنند، نمیخواد حذف کنی، به اندازۀ نیازت بخور توی ذهنمون این متصور شده که اگه میخوام حواسم به غذام باشه باید کم بخورم نه متعادل میخوری تفاوتش اینه به اندازۀ نیازت میخوری و هیچ چیز سختی نیست. یک نکته که گفتی تو شادیات رو ۶ ماه دیگه اضافه میکنی، میخوام بهت بگم که اگر تغذیهات رو الان رعایت نکنی دو واحد لذت و ۱۰ واحد زجر هم اضافه میکنی ۲۰ سال آینده، ۱۰ سال آینده.
نتایج رعایت تغذیه در کوتاه و بلند مدت
امین آرامش: حالا اینجا میشینیم میگیم بابا ول کن دنیا دو روزه بذار بخوریم.
عبدالحسین جهانبخش: نه دنیا دو روز نیست. آدمهایی که میگند دنیا دو روزه یک روز برند توی بخش سرطان یا توی بخش بیماران قلبی یا با آدمهایی که چاق شدند و کیفیت زندگیشون اومده پایین یک صحبتی کنند ببینند دنیا دو روزه یا نه. دنیا دو روز نیست، این خیلی مهمه که تو تو شصت، هفتاد سالگی بیمار نباشی خیلی اهمیت داره.
امین آرامش: الان که روی چهله اصلاً.
عبدالحسین جهانبخش: آره، این بعد بلند مدتشه، بعد کوتاه مدتش آدمی که بدنش فیته کیفیت زندگیش چندین برابره آدمیه که فیت نیست، فیتام نه که سیکس پک داشته باشه در وزن نرمال، کیفیت زندگی من جمله خواب، من جمله وضعیت روانی، من جمله میزان انرژیش گفتی صبح بلند میشه انرژی نداره اینها خیلی مهمه، آقا من میخوام خوب زندگی کنم همین الان میخوام خوب زندگی کنم، حس خوب خوبی داشته باشم. جالبه بهت بگم رابطهی مستقیمی بین کیفیت غذاها و کیفیت منتال هلث (mental health) داریم.
تغذیه آگاهانه یک مسئلۀ توسعه فردیه
امین آرامش: دقیقاً و از این منظر به نظرم مسئلهی تغذیه آگاهانه یک مسئلهی توسعه فردیه، یعنی تو این همه درگیر اینی که من زمانم رو چهجوری مدیریت کنم، کل اینها اینه که تو بتونی به اهدافت برسی درحالیکه تو اون لحظه چون تغذیه آگاهانه نبوده و ضعف داشتی اون لحظه انرژی نداری، حتی اگر دنبال توسعه فردی هم هستی که الان تبش تو جامعه خیلی زیاد شده البته به نظرم تب خوبیه واقعاً، برم دنبال یادگیری، مسئله اون چند واحد آگاهی که گفتیم یک دو اونهایی که گفتی انواع غذاها رو بدونیم، کسب دانش تو این حوزه رو یک دانش در راستای توسعه فردی باید آدمها ببینند.
عبدالحسین جهانبخش: درود بر شما دقیقاً، من میخوام کیفیت زندگیام رو بهتر کنم پس باید در مورد تغذیه هم یک چیزی بدونم و رعایتش کنم.
امین آرامش: و تغذیهی آگاهانه یک لذتی قراره به زندگیام اضافه کنه.
عبدالحسین جهانبخش: دقیقاً، من این توصیف رو که رژیم قراره به من زجر بده رو اصلاً قبول ندارم.
امین آرامش: عالی، چیز دیگهای هم هست که بخوایی بگی در مورد تغذیه؟ آقا اینها رو با دقت گوش بدید.
عبدالحسین جهانبخش: من یک بعد کلینگری در مورد تغذیه بگم خیلی مسئلهی مهمیه شاید گوش دادنش حوصله سربر باشه، نرخ چاقی و اضافه وزن تو ایران رسیده به ۷۰، ۷۰ درصد آدمها اضافه وزن و چاقی دارند و تو ۲۰ سال آینده تصور کن آدمهایی که، -حالا نرخ هم داره رشد میکنه- ۶۰، ۷۰ درصد ما چاقیم، بعد تو ببین راندمان کاری ۶۰، ۷۰ درصد چقدر پایینه. یهو تو بعد جمعی انگار یک سقوطی از لحاظ راندمانی داریم، یک بعد فردی داره مسئله یک بعد جمعی وقتی راندمان همهمون میاد پایین، همهمون بهطور جمعی کیفیت زندگیمون میاد پایین.
امین آرامش: و حتی اون جمع رو اگه خانواده در نظر بگیری یعنی حتی تو اگه دلسوز بچههات هم هستی به فکر تقصیر خودت باش، تو مگه نمیگی من حاضرم برای بچههام همه کار بکنم، برای بچههات تغذیهات رو درست کن.
عبدالحسین جهانبخش: دقیقاً برای بچههات تغذیهات رو درست کن. رفتار مناسبی در مورد غذا خوردن داشته باش.
امین آرامش: به نظرم در مورد تغذیه به اندازهای که من فکر میکنم البته فقط یک گریزی زدیم حالا اگه چیز دیگهای هم به ذهنت میرسه.
عبدالحسین جهانبخش: همین چراغه توی ذهن آدمها روشن بشه به نظر من که در مورد اصول تغذیه دو ساعت سرچ کنند.
امین آرامش: آقا ۱۰ ساعت، ۲۰ تا نیم ساعت برای ۲۰ روز وقت بذارید آگاهی عمومیتون در مورد تغذیه رو تو همون چیزهایی که شما گفتی برید بیشتر کنید تمام شد و رفت.
داستان شلوار لی!
عبدالحسین جهانبخش: داستان شلوار لی رو به نظر من بگو؟
امین آرامش: چی؟
عبدالحسین جهانبخش: داستان شلوار لی.
امین آرامش: آره، آشنایی من با عبدالحسین برمیگرده به سال ۹۸ بود فکر میکنم، آره زمستون ۹۸ بود هنوز کرونا نیومده بود من برای یک کلاسی اومده بودم دانشگاه یاسوج، این داستان شلوار لی که میگی قبل ضبط داشتم میگفتم، من برای کلاس اومده بودم یاسوج که بعدش یک کلاسی هم سمنان داشتم اون کلاسه دیگه کنسل شد به خاطر کرونا.
امین آرامش: اون موقع شما یک پستی گذاشتی و یک لطفی داشتی به من حالا این رو میگم به این داستان تغذیه هم ربط داره یک چیزی رو اشاره کردی تو اون پست گفتی یک آدمی بود با یک شلوار لی سادهای اومده بود اونجا، من اون شلوار لیه رو چون که وزنم رفته بود بالا تا سالها نمیتونستم بپوشم، الان تو یک سال اخیر که وزنم اومده پایین اون شلوار لیه رو میتونم بپوشم کاملاً اتفاقی امروز همون شلوار لی سال ۹۸ پامه، این خیلی جالب بود.
عبدالحسین جهانبخش: اون موقعها شروشور اولی بود که تازه داشتم با جهان استارتآپ آشنا میشدم اونجا یک دورهای بود بنام دورۀ کیمیا فکر کنم؛ نه دورۀ کیمیا نه یک اسم دیگه داشت.
امین آرامش: توانا.
عبدالحسین جهانبخش: توانا آره، دورهی کیمیا دورهی دیگهای بود، دورۀ توانا.
آشنایی عبدالحسین جهانبخش با امین آرامش
امین آرامش: من چه کلاسی داشتم اونجا؟
عبدالحسین جهانبخش: یادگیریِ یادگیری فکر کنم.
امین آرامش: آره، یک همچین چیزی بود. بعد سر اون کلاس نزدیک صد نفر بودند احتمالاً تو اون سالن شما تو ذهنم موندی بهخاطر اینکه یک آدم بود که اونجا هی داشت سؤال خوب میپرسید، با بحث همراه بود.
عبدالحسین جهانبخش: تازه با فضای استارتآپ آشنا شده بودم برام جالب بود کلاسهای مختلف، آدمهای مختلفشون رو پیدا میکردم. بعد دیگه از اونجا با شما آشنا شدم.
امین آرامش: از کی کارنکن رو گوش میدی؟
عبدالحسین جهانبخش: فکر کنم از همون موقع، دیگه از همون موقع شما رو میشناختم، سایتتون چک کردم و پادکست رو گوش دادم.
امین آرامش: خیلی خوشحالم که امروز اومدی جلوی دوربین کارنکن نشستی.
عبدالحسین جهانبخش: سلامت باشی، عزیزی.
به عبدالحسین ۱۸ ساله چه توصیههایی میکنی؟
امین آرامش: بریم سراغ چند تا سؤال آخرمون، اول بگو اگه الان بخوایی با خود ۱۸ سالهات حرف بزنی بهش چی میگی؟
عبدالحسین جهانبخش: ۱۸ سالگی داشتم کشتی میگرفتم خیلی نکتهای نداشت، آهان به ۱۸ ساله میگم که برو شیراز زندگی کن.
امین آرامش: چرا؟
عبدالحسین جهانبخش: شیراز اون موقع خیلی بستر خوبی برای رشد تو کشتی بود، آدمهایی که تو اون تایم تو کشتی شیراز پا میگرفتند الان همهشون مدالدار جهان و المپیک شدند، یعنی اون دوستهایی که من اون زمان اونجا داشتم مثلاً گراییها قهرمان جهان و المپیکاند، میثم دلخوانی، محمدرضا مختاری هفت، هشت، ده تا از بچههای اون تایم که تازه هم سنهای من بودند اون تایم تو شیراز تمرین میکردند و همهشون قهرمان جهان و المپیک شدند، دو سه تا مربی خوب داشت شیراز.
امین آرامش: و تو میدونستی که اون جمع خوبیه؟
عبدالحسین جهانبخش: اصلاً میرفتم شیراز تمرین میکردم ولی باید میرفتم اونجا ساکن میشدم.
امین آرامش: پس اگه بخواییم این توصیهای که کردی رو یک خرده عمومیتر کنیم اینکه خودت رو تو جمع هایی قرار بده که جدیترند.
عبدالحسین جهانبخش: آره میخواستم بگم اگر تو میخوایی توی مسئلهای پیشرفت کنی برو تو اون جمعی که مطمئنی اینها پیشرفت میکنند.
توصیۀ اول: عجله نکن
امین آرامش: این یک دیگه چی؟
عبدالحسین جهانبخش: یک چیز دیگه هم به ۱۸ ساله میگم که عجله نکن، شاید یک دلیلی که خیلی کم میاد تو ذهنم، میگم شاید من یک ذره عجله کردم از کشتی خارج شدم، شاید عجله کردنم در روند تمرینات باعث شده آسیب ببینم، شاید اون حجم تمرین و فشار لازم نبود یا اینکه سریع برم بزرگسالان کشتی بگیرم، شاید نیاز بود خیلی آروم و با فشار متعادل و مورد نیازم برم جلو. خیلی سعی نکنی که سریع بری موفق بشی چون خیلی سریع هم سوخت میدی. بهخاطر همین آرومتر باش و کم کم جاتو پیدا کن.
عبدالحسین جهانبخش: آدمهایی هستند که توی ۳۲ سالگی قهرمان جهان و المپیک میشند. المپیک امسال یک مرده بود ۳۴ سالگی اومد فینال المپیک، نقرۀ المپیک گرفت. ۳۴ خیلی سن زیادیه کشتی، اومد نقرۀ المپیک گرفت. ببین یک مسیر ۲۰، ۲۵ ساله باید بهش نگاه کنی حتی بیشتر.
امین آرامش: دیگه چیزی هست که میخوایی بهش بگی؟
عبدالحسین جهانبخش: به هیجده ساله همون عوض کردن مکان برای تمرین و صبور بودنش.
امین آرامش: اوکی، ناامیدم میشی این روزها؟
عبدالحسین جهانبخش: خیلی کم، بعد فردی هیچوقت تو زندگیام ناامید نشدم مثلا ناامید بشم که بدبخت شدم، بیچاره شدم نه هیچوقت. امین جان یک تم معمولی زندگی کردن ته ذهنم هست، میگم آقا ته تهش میرم روستای بابابزرگم مرغ پرورش میدم، هیچ عیبی برام نداره توی ذهنم. به خدا میگم آقا ته تهش میرم اونجا بابا بزرگم چهجوری زندگی کرد، من هم همونجوری زندگی میکنم. هیچ دستاوردی هم تو زندگیام ندارم میرم اونجا درخت گردو پرورش میدم، مرغ پرورش میدم، گوسفند پرورش میدم و زمین کشاورزی.
عبدالحسین جهانبخش: برای همین هیچوقت تو ذهنم نمیگم وای اگه شکست خوردم در بعد فردی چه بلایی سرم میاد؟ اینجوری میشم و دیگه هیچی نمیشم، هیچوقت برام پیش نیومده ولی تو بعدهای جمعی آره شده، بعد جمعی تو ذهنم بولده گل درشته، حالا یک ذره شعارگونه میشه خدا کنه نشه تو ادامه میخوام بگم که ته ذهن همهمون این هست که ای کاش کشورمون، ملیتمون، همهمون با هم یهو رشد کنیم یک وضعیت خوبی داشته باشیم.
توصیۀ دوم: نقش خودت رو ایفا کن
امین آرامش: واقعیت اینه که الان اوضاع خوب نیست؟
عبدالحسین جهانبخش: آره این امکان هم از دست رفت، میگم خدایا چه روزنهای ممکنه که ما یک زندگی جمعی ۸۰ میلیون نفری راضی در حد متعادل راضی داشته باشیم، هر چی نگاه میکنم میگم خیلی سخته.
امین آرامش: چیکار میکنی همچین وقتهایی که این حس رو داری؟
عبدالحسین جهانبخش: نقش خودم رو ایفا کنم، میگم من الان چه نقشی دارم چیکار میتونم بکنم.
امین آرامش: از دست من چی برمیاد.
عبدالحسین جهانبخش: از دست من چی برمیاد اون رو انجام بدم.
امین آرامش: برنامهی آینده چیه؟
عبدالحسین جهانبخش: رشد دایت آپ از این منظر که خیلی برنامههای جالبی در موردش داریم سال بعد و سه چهار تا پروژه بهش اضافه شد همین دو سه ماه اخیر در حد کامینگ سون فعلاً در این حد هست.
امین آرامش: اصلاً نمیخوایی بیایی سراغ رشتههای دیگه؟ یعنی همین خلق ارزشی که داری برای تغذیه میکنی سیستمش ساخته بشه بیایی سراغ باقی حوزههای پیراپزشکی؟
عبدالحسین جهانبخش: تو حوزۀ آموزش برای دیگر پیراها بعید میدونم ولی برای عموم جامعه توزیع سواد تغذیه شاید این کار رو بکنیم، یکی از پروژهها اینه.
امین آرامش: آره واقعاً.
عبدالحسین جهانبخش: داشتیم بچهها رو تو حوزۀ تخصص خودشون میاوردیم بالا، حالا بیایم سواد تغذیهی مردم.
امین آرامش: دقیقاً همین چیزهایی که ما الان حرف زدیم.
عبدالحسین جهانبخش: این یکی از پروژههای دایت آپه و به نام دایت آپ کلینیک، هنوز شروع نشده این یک مورده، یک مورد هم تو بعد شخصی خودمه، من یک تغییر رشته دادم رفتم دانشگاه تهران ارشد کسبوکار میخونم، اون یک مسیر علمی جدیدی هم برای من باز کرد. حالا قبلش کتابهای کسبوکاری رو میخوندم اونجا رفتم گرایش کوچینگ، گرایش جالبیه برام، با رویکرد کوچینگ به مسائل نگاه کردن یک نگاه جدیدی بهم اضافه کرده. حالا یک ترم خوندم، ترم یک مبانی داشتیم یهو انگار یک دری روت باز میشه که یک چیزی هست بنام کوچینگ، یک روکردیه و اون رو دوست دارم ادامه بدم.
امین آرامش: ادامه به نظرم میتونه مکمل این داستان تغذیه هم باشه، یعنی آموزش در کنار کوچینگ باشه برای کسی که تو حوزۀ تغذیه میخواد بیاد کار کنه.
عبدالحسین جهانبخش: همچین چیزی رو میخوایم ایجاد کنیم توی ذهنمه. امین جان تو از یک شهر کوچیکی هستی، تو یک استان محرومی فکر میکنم از زابل.
امین آرامش: بله این هم توصیف درستیه.
عبدالحسین جهانبخش: من هم از یک شهر کوچیکیام، الان هر دوتامون هم تو اون شهرها زندگی نمیکنیم، خیلی دوست دارم یک کاری بکنم که اون بچههای کوچیک یک فضای رشدی براشون پیدا بشه، همینجوری توی پس ذهنم، میگم خدا اون آدمها امکان رشدشون خیلی کمتر از اون کسیه که توی شهر بزرگتر زندگی میکنه، چهجوری میشه اون امکانات رو برای اون بچهها ایجاد کرد.
عبدالحسین جهانبخش: همین بچههای روبیکمپ همین کار رو میکنند، آدمهایی هستند که کسبوکارهای اجتماعی دارند و وظیفهشون اینه که میرند روی قشر ضعیف و قشرهایی که امکانات پایین برای رشد دارند کار میکنند، اون چیزها خیلی برام جالبه هی تو ذهنم میپیچه، این رو چهجوری میشه وصل کرد به تغذیه، چون هر چی دهک میاد پایینتر و افراد از لحاظ دهکیشون ضعیفتر میشند تغذیهشون هم ضعیفتر میشه و اون تغذیه روی کل زندگیشون تأثیر میذاره، بعد اینها رو با هم میکس کنی یک کسبوکار اجتماعی که تغذیه رو هم در نظر میگیره چه چیز جالبی میشه.
جای کی تو کارنکن خالیه؟
امین آرامش: امیدوارم دو سه سال آینده بیایی هم از رشد دایت آپ بگی هم از کارهای جالبی که کردی تو این حوزه. یک سؤال آخرم هست که میخوام از این قسمت به بعد از همهی مهمانانم این رو بپرسم اگه یادم بمونه اینه که دو تا مهمان که فکر میکنی جاشون تو کارنکن خالیه کیهاست؟ بگو بهمون معرفی کن.
عبدالحسین جهانبخش: یکی ادریس میر ویسی دوست عزیزم.
امین آرامش: آره که ادریس دوست مشترکمون هم هست، دو بار بهش گفتم ولی دل نمیده به کارنکن بیاد.
عبدالحسین جهانبخش: ادریس بیا.
امین آرامش: ادریس بیا.
عبدالحسین جهانبخش: دوربین کجاست، ادریس بیا. ادریس خیلی آدم شگفتانگیزیه، جاهایی از مدل فکری رو لمس کرده توی فکر کردن که برای من خیلی جذاب بوده و شاید آشناییم با چیزهای مختلف فکری، ماجراجوهای فکری از سر نخ گرفتن از ادریس باشه.
امین آرامش: من لینک کانالش رو حتماً میذارم، ادیتور عزیزم حتماً یادت باشه لینک این رو از من بگیری که حتماً این رو بذاریم.
عبدالحسین جهانبخش: ادریس سرنخهای خیلی خوبی به من داده، کتابهای خیلی خوبی به معرفی کرد، آدمهای خیلی خوبی معرفی کرد. یک تایمی که من خیلی تنش اضطرابی داشتم مارک منسون رو بهم معرفی کرد، اون کتاب هنر ظریف بیخیالی حالا کتاب شاید خیلی علمی نباشه ولی یک دریچهای برام باز کرد.
امین آرامش: دیگه کی؟
اسمش رو نمیدونم ولی آدم جالبی بود!
عبدالحسین جهانبخش: ادریس و یک بنده خدا اسمش رو نمیدونم، رفته بودیم قشم یک ساحلیه کنارش بلندترین صخرۀ ساحلی ایرانه، توی هرمزه فکر کنم. آدمها میرند اونجا وایمیستند عکس میگیرند خیلی جای جالب و یک افق خیلی زیبایی داره و خیلی قشنگه، یک بنده خدایی اونجا دوربینش رو گذاشته بود از آدمها عکس میگرفت، بعد یک نقطهی عجیب و غریبی وایستاده بود این کار رو میکرد من رفتم پیشش گفتم که چه مدته اومدی اینجا زندگی میکنی؟ گفت ۵ ساله. گفتم قبلاً کجا بودی؟ گفت قبلاً جایی سکونت نداشتم توی سفر زندگی میکردم. گفتم چرا اومدی اینجا؟ گفت یک حس جدایی از جهان پرتنش و پراضطراب و بدو بدوی زندگی آدمهاست.
امین آرامش: آره آدم تو قشم این حس رو داره.
عبدالحسین جهانبخش: از اون جهان جدا شدم و اومدم یک جای آروم و رها که آدمها اومدند اینجا یک عکس خوشگلی بگیرند حالا توصیف خودمه، اومدم اینجا راحت عکسم رو میگیرم حالا یک درآمدی از این دارم به اندازهی خرج خونه و غذام رو بهم میده و یک اصطلاحهایی مثل افق اینجا رو هر روز میبینم، غروب خیلی خوشگلی داشت اونجا، غروب اینجا رو میبینم. حس آرامش عجیبی تو اون جزایر در جریانه، اون آرامشه رو توی زندگیش حس میکرد. خیلی دوست دارم آدمهای معمولی تریبون بگیرند، آدمهایی که معمولی زندگی میکنند ولی از بدو بدو و اضطرابهای ما خارج شدند، از اضطراب زندگی مدرن خارج شده و یک زندگی معمولی ولی به شدت پر آرامش و دلنشین رو تجربه میکنه.
امین آرامش: یک جملهی جالبی ناوال راویکانت داره تو همین موضوع میگه: «برندۀ بازی کسیه که بازی نمیکنه از بازی اومده بیرون» خیلی جملهی جالبیه. من بارها به اون کتابی که ناوال بهعنوان مهمان رفته و ازش کتاب درآوردند چند تا قسمتی رو قبلاً ارجاع دادم و الان هم ارجاع میدم.
عبدالحسین جهانبخش: کلاً ناوال آدم جالبیه.
امین آرامش: آره، برید حتماً در موردش گوگل بکنید. مرسی که این دو نفر رو پیشنهاد دادی. آقایی که توی قشم هستی و عکس میگیری اگه خودت این رو میبینی یا میشنوی یا کسی دسترسی داره وصل کنید. ادریس هم که دوباره یک زور دیگه میذارم، این هم حتما خود ادریس میبینه یا میشنوه اگر دوست داشتی بیا حرف بزنیم با هم. مرسی از تو که اومدی به کارنکن.
عبدالحسین جهانبخش: مرسی از شما که دعوت کردید.
امین آرامش: مخلصم، کیف کردم. ما دو ساعته داریم حرف میزنیم، بسیار کیف کردم مرسی از تو.
عبدالحسین جهانبخش: قربانت، خیلی خوشحالم و افتخار میکنم که این فرصت رو داشتم خدمت شما باشم و باعث خوشحالیمه. امیدوارم کسایی که گوش میدند یا حالا توی یوتیوب میبینند براشون جالب باشه، وقتشون تلف نشه و یک چیز جالبی دیده باشند.
امین آرامش: به نظرم که خیلی خوب بود، من یک خواهش هم بکنم تو انتها، ببین سعی ما تو کارنکن اینه که یک همچین آگاهیهای عمومی که کمتر راجع بهش تو رسانههای رسمی حرف زده شده رو توی کارنکن تولید کنیم یک همچین محتوایی و یک همچین آگاهیهایی رو بدیم چه در مورد رشتهی پیراپزشکی که اینجا حرف زدیم چه در مورد موضوعات دیگه، تولیدش با ماست اینکه به گوش بقیه برسونید دیگه با شماست یعنی فکر میکنید هر آدمی اگر هست چه اون کسی که درگیر کنکوره، یعنی تنش بسیار زیادی داره، خانوادهی اونی که میخواد بره رشتهی پزشکی و چقدر پول خرج میکنه چه اونی که قبول نمیشه. به نظرم شنیدن یک همچین گفتگوهایی بهشون کمک میکنه که از زوایای دیگهای هم به این موضوعات نگاه کنند و میتونه به کارشون بیاد، برسونید به دستشون دمتون گرم. مرسی از تو خدا نگهدار.
عبدالحسین جهانبخش: عزیزی خدانگهدارتون.
بعضی از آدمها علاوهبر خوندن متن گفتگو یا مصاحبه دوست دارند فیلمش رو هم ببیننند اگر شما هم جزء این گروه از افراد هستید پیشنهاد میکنم فیلم این گفتگو را از طریق لینک زیر از کانال کارنکن در یوتیوب ببینید.
لزوماً قرار نیست همون مسیر اولی که انتخاب کردیم رو تا تهش بریم جلو، شاید نیمۀ راه متوجه بشیم که این مسیر من نیست. آیا شما هم از این دست تجربهها در زندگی و کسبوکارتون دارید؟ چه چیزهایی باعث شده مسیرتون رو عوض کنید؟