هادی توکلی، کسی که با وجود شروع مسیرش در مهندسی مکانیک، تونسته با یادگیری مستمر و توسعه مهارتهای نرم، به درآمد دلاری برسه. این گفتگو الهامبخشه برای هر کسی که دنبال ساختن مسیر شغلی خودشه، مخصوصاً با تأکید بر مهارتهایی مثل تحمل ابهام، یادگیرنده بودن و پادشکنندگی.
مقدمهای بر داستان هادی توکلی: فراتر از ادیت ویدیو
امین آرامش: هادی توکلی رو تو کارنکن داریم. خیلی خوش اومدی.
هادی توکلی: سلام، سلامت باشین، ممنون. منم به همه دوستان سلام میکنم. امیدوارم که یه بحث جذابی با هم داشته باشیم.
امین آرامش: به نظر من که حتماً همینجوری میشه. یکی از گفتگوهای خیلی خوبمون تو کارنکن، همون قسمتی بود که با دو تا داداش دوقلوی کوچیکت صحبت کردیم درباره درآمد دلاری تو ۱۶ سالگی. خیلی هم بازخورد خوب گرفتیم و اونجا کاملاً محسوس بود که یه داداش بزرگی پشت این دو تا داداش کوچیکه. حالا رفتیم داداش بزرگه رو آوردیم تا داستان خودشو بشنویم.
البته داستان تو دو تا فرق جدی داره:
یکی اینکه علاوه بر ادیت ویدیو، از حوزههای دیگهای هم درآمد دلاری داشتی. این مهمه چون شاید گفته بشه که ما فقط داریم ادیت ویدیو رو تشویق میکنیم، در حالی که نه، راههای متعدد دیگهای هم هست که حالا مفصل در موردش حرف میزنیم.
دوم اینکه تو تجربه کارمندی هم داشتی. یعنی قبل از اینکه امروز کار فریلنسری کنی، خودت توی دنیای کارمندی بودی که شاید خیلی از شماها الان توی اون فضا باشین. این تغییر رو تجربه کردی؛ تغییر نحوه کار کردن. فکر کنم تغییر رشته هم داشتی؟ اون موقع کار فنی مهندسی مکانیک بود؟
از کارمندی تا تنوع حوزههای درآمد دلاری
هادی توکلی: آره، اون موقع ترکیبی بود. صبح تا عصر تو حوزه مکانیک و رباتیک کارمند بودم و شبها ادیت میکردم. کمکم دیگه کامل شیفت کردم روی ادیت.
امین آرامش: الان خیلی کوتاه بخوای بگی (چون جلوتر مفصل میگیم)، تو چه حوزههایی درآمد دلاری داشتی؟
هادی توکلی: من اولش تو حوزه تحصیلاتم بودم. مهندس مکانیکام، ارشد مکانیک از صنعتی اصفهان دارم. تو حوزه مکانیک کار میکردم، تو یه شرکت رباتیک که جزو مطرحترین شرکتهای تجهیز صنعت تو ایرانه و با اکثر شرکتهای بزرگ مثل زرماکارون و میهن کار کرده بودیم. براشون خط تولید رباتیک راه مینداختیم. یه کار خیلی جدید تو ایران بود؛ اتوماسیون کردن خطوط تولید با ربات به جای آدمها توی دنیا هم بحث داغی بود.
فریلنسری در رباتیک و مکانیک
هادی توکلی: تو همون حوزه رباتیک، شبیهسازی خط رباتیک رو برای شرکتهای آمریکایی به صورت فریلنسری انجام میدادم. چند تا کارم هم به ثبت اختراع آمریکا (US Patent) رسید.
تو حوزه مکانیک هم با همون شرکت، طراحی دستگاه انجام میدادم. چون شرکت رباتیک بود، هم شبیهسازی و طراحی خطوط رو انجام میدادم، هم طراحی دستگاههایی که تو اون خط تولید رباتیک نیاز بود، مثل نوار نقاله و چیزای دیگه. این دو تا حوزه، حوزههای داغی هم بودن.
الانم تو حوزه تدوین ویدیو (Video Editing) کار میکنم که میشه حوزه سوم. البته این حوزهها یه سری اشتراکهایی هم با هم دارن که توی بحث در موردش حرف میزنیم.
آغاز مسیر: زندگی و تحصیل در هلند
امین آرامش: من خیلی مشتاقم بشنوم. برو از اول مسیر شغلیت برامون تعریف کن ببینیم از کجا شروع شد.
هادی توکلی: من تقریباً اول راهنمایی بودم که پدرم برای دکترا بورسیه شد و ما رفتیم هلند. شش ماه اول خودمون نبودیم، بعدش کارها جور شد و همگی رفتیم؛ من و خواهرم و مادرم. پدرم ما رو گذاشت مدرسه بینالمللی (International). کار خیلی خوبی کرد. میتونست بذاره مدرسه هلندی که ارزونتر بود، ولی اونجا رو انتخاب کرد که غیرانتفاعیطور بود. با اینکه وقتی بورسیه هستی درآمد زیادی نداری، ولی خب یه سرمایهگذاری بزرگی روی ما، روی من، انجام شد.
یادگیری زبان انگلیسی در محیط
هادی توکلی: من اونجا تقریباً سه سال و خوردهای مدرسه انگلیسیزبان میرفتم. قبلش تو ایران فقط یه ماه کلاس زبان رفته بودم. اونجا دیگه یهو افتادم تو محیط و نمیدونم چه جوری یاد گرفتم!
امین آرامش: دوقلوها اون موقع نبودن؟
هادی توکلی: نه، بچهها شش ماه آخر به دنیا اومدن.
امین آرامش: اینو از این جهت میگم که شاید خیلیا… یادمه سر قسمت قبلی هم یه کامنت دیدم که یکی نوشته بود من این قسمتو گوش نمیدم چون میدونم اگه بشنوم ناامید میشم. انگار اینجور آدما خیلی دوست دارن دستاوردهای دیگران رو ربط بدن به چیزایی که اونا داشتن و خودشون ندارن. الان تو ذهنشون فعال شد که این دیگه از اولش خارج بوده و اینجوری زبان یاد گرفته، من که اینو ندارم، پس توجیه اینکه دستاورد ندارم همینه.
البته این به این معنی نیست که این چیزا تأثیر مثبت نداره، حتماً داره. ولی میخوام بگم داداشهای دوقلو که این شرایطو نداشتن حداقل.
هادی توکلی: نه، اونا هلند روتردام به دنیا اومدن. الانم تو شناسنامهشون هست. ولی عمرشون قد نداد، زودی برگشتیم.
نگاهی متفاوت به موفقیت دیگران: باور به “شدن”
تخصص من یه جورایی لینکدینه و به هزاران نفر لینکدین تدریس کردم، برای همین لینکدین رو دوست داشتم. من خودم شخصیتم اینجوریه که وقتی آدمای موفق رو میبینم، مثلاً میدیدم طرف میاد میگه من بعد از فلان مدت رفتم تو گوگل، این اتفاق تو زندگیم افتاد، میگم چه جالب! اگه برای اون اتفاق افتاد، چرا برای من نیفته؟ شدنیه پس! یا مثلاً تعریف میکنه میگه منم آدم خاصی نبودم، ۵۰ بار، ۶۰ بار، ۷۰ بار رزومه فرستادم تا شد. منم میگم پس میشه.
یه بار یادمه سنم پایینتر بود، دانشگاه کارشناسی بودم، تو میدون صفایی قم داشتم رد میشدم و ماشینا رو میدیدم. من اون موقع نه ماشین داشتم، نه زن، نه بچه، نه خونه. همینجور که ماشینا رد میشدن، گفتم خدایا این همه آدم به اینجا رسیدن! نمیشه گفت همهشون پدر پولدار داشتن یا ارث بهشون رسیده. گفتم پس میشه. یعنی اون “نشدنه” رو از ذهنم پاک کردم.
امین آرامش: بله، اگه اونا تونستن، منم میتونم. این باور که آدم میبینه بقیه رسیدن و میگه خب پس منم میتونم برسم خیلی مهمه.
حالا نکته اینه که واقعاً ممکنه تو تلاش کنی و نشه. شاید اون نشدنه تقصیر تو نباشه، چون دستاوردها فقط تابع تلاش تو نیستن؛ شانس و کلی عامل دیگه هم هست. ولی نکته اینه که اگه باور داشته باشی که این همه آدم تونستن، منم میتونم، احتمالش هست که به دستاورد برسی. جایگزینش چیه؟ اینا لابد رانتی داشتن که شده، پس من هیچ تلاشی نمیکنم. تو حالت اول شاید برسی، تو حالت دوم قطعاً نمیرسی. بنابراین بهتره اینجوری نگاه کنی، چون مفیدتره.
چالش کار با مشتریان آمریکایی
هادی توکلی: دقیقاً.من خودم تو مسیر فریلنسری خیلی به بنبست میخوردم چون همه مشتریهام تقریباً از آمریکا بودن. یعنی اوج تحریم! دیگه بدتر از این نمیشه. خیلی فریلنسرها دارن با اروپا کار میکنن، ما نه! هرچی گیرمون اومد آمریکا بود. انگار من تو قم نبودم، داشتم با لاسوگاس یا لسآنجلس کار میکردم! اینم یه بحثی بود که پیش اومد.
اهمیت زبان انگلیسی در مسیر فریلنسری
امین آرامش: عالی. خیلی خب، بعد که اونجا بودین و انگلیسی یاد گرفتی، چی شد؟
هادی توکلی: من اونجا انگلیسیم تقریباً خوب شد. مکالمهم اوکی بود، میتونستم حرف بزنم. الانم تو مکالمه مشکل ندارم، ولی خب شاید یه خرده کمتر شده و ضعیفتر. اون فراموشی تا حدودی هست. ولی این زبانه خیلی تو این مسیر بهم کمک کرد که بتونم وارد یه دنیای بزرگتری بشم و نترسم. چون الان خیلیا رو میبینی دارن محتوای فارسی تولید میکنن ولی میگن نکنه زبانم ضعیفه. من میدونستم زبانم قویه، پس بریم جلو.
تشویق پدر به وبلاگنویسی
هادی توکلی: ما توی هلند که بودیم، پدرم خیلی وبلاگنویسی میکرد و منم تشویق میکرد که بنویسم. من اونجا یه بازی میکردم به اسم RuneScape. اون موقع دو تا بازی آنلاین معروف بود، یکی World of Warcraft، یکی RuneScape. من دومی رو بازی میکردم، چون اولی انگار اشتراکش پولی بود. RuneScape هم رایگان داشت هم پولی. بابام بهم گفته بود اگه بنویسی و یه وبلاگ راه بندازی و خاطرات سفرایی که میریم رو بنویسی، برات اشتراک اونو میخرم.
پدرم از همون اوایل ما رو تشویق میکرد به نوشتن، که الان میفهمم چقدر این موضوع مهمه. برای دختر خودم هم اگه بخوام چیزی بگم، میگم این نوشتنه خیلی مهمه؛ زیبا نوشتن، ساده نوشتن. البته من با اون انشاهای ادبی مدرسه مشکل دارم. میگم اون خیلی تو فضای کسبوکاری جواب نمیده. باید بتونی ساده بنویسی و با مخاطب ارتباط برقرار کنی.
امین آرامش: غیر از این، توی دنیای امروز، اینکه بتونی خوب بنویسی خیلی کمک میکنه. من تو لینکدین میبینم یه آدمی میاد پیغام میده به من و از نوع صحبتش معلومه… حالا من به عنوان یه معلم مسیر شغلی به این موضوع نگاه میکنم، نمیخوام اون آدم رو مسخره کنم، دارم به این فکر میکنم که چقدر ماها کمکاری کردیم این چیزا رو نگفتیم. طرف میاد تو لینکدین میگه: “سلام من فلان کارو دارم”. تو با یه آدمی حرف میزنی که نمیشناستت، کلی کار دیگه هم داره. ارتباط برقرار کردن اصول داره. متأسفانه بچهها این بدیهیات رو بلد نیستن.
حالا به غیر از کمکهایی که تو کار میتونه بکنه، اینکه تو بتونی خوب بنویسی یه چیز جذاب دیگهش اینه که وقتی میتونی افکارت رو بیاری روی کاغذ و مکتوب کنی، بهتر هم میتونی فکر کنی.
هادی توکلی: آره، اصلاً یکی میگفت سعی کنید نویسندهها رو تو شرکت جذب کنید، اینا ذهنشون ساختارمندتر و منظمتره و خیلی به کسبوکارتون کمک میکنه.
کانال تلگرام و تقویت قلم
هادی توکلی: یه دلیلی که الان یه کانال تلگرام دارم و توش مینویسم همینه. اولاً کمک میکنه مطالبی که یاد گرفتم عمق پیدا کنه و منظم بشه، انگار میبری تو یه طبقه خاص میذاریش. دومم اینکه قلمم هی روزبهروز قویتر میشه. هی میبینم چه جوری بنویسم که بتونم با اون جامعه مخاطبی که دارم ارتباط بگیرم.
این داستانسرایی (Storytelling) هرچی تقویت بشه، تو کسبوکار خیلی مهمه. یعنی شاید بگم هادی توکلی یه داستانسرای قویه.
امین آرامش: ما هم میگیم: “داستانها میفروشن” (Stories Sell). با همین داستانها، روایت خوب و قشنگ و جذاب از اتفاقهاست که میتونی خودتو درست و حرفهای معرفی کنی و تبدیلش کنی به درآمد.
هادی توکلی: همینه و اینکه برای خوب نوشتن هم باید اول بد بنویسی. اینم من دوست دارم اضافه کنم. برای تمرین نوشتن، باید نوشت. یعنی برای یادگیری مهارت، برو یه کانال بزن، هرچی بلدی شروع کن به نوشتن، حتی اگه بده.
امین آرامش: (خطاب به مخاطب) لینک کانال هادی رو میذاریم. من خودم کانالش رو دارم، چیزای جذابی میگه. اسمش HD University.
بلندپروازی و نقش ذهنیت (Mindset)
هادی توکلی: من همیشه خیلی دوست دارم کار بزرگی بکنم. هر کاری رو شروع کردم، دوست داشتم اول باشم. خودم همیشه میگم اگرم اول نشدم، حالا سوم میشم، چهارم میشم. ولی اگه برای اول شدن نیام، شاید اصلاً تو لیست جایگاهی نداشته باشم. غیر اینکه حالا این یه بازی ذهنی هم هست. بحث ذهنیت (Mindset) خیلی میتونه تو مسیر شغلی و مسیر زندگی به آدم کمک کنه.
پس اینو همیشه به پدر و مادرا میگم یه توجه ویژه داشته باشن که فرزندانشون رو خیلی ترغیب کنن به نوشتن؛ اصلاً مهم نیست، ساده بنویسن. آقا یه تجربهای: من الان تو کانال خودمم میگم، یه تجربهای شما امروز به دست آوردی، مثلاً من الان با شما یه ارتباطی گرفتم، این حرکتت قشنگ بود یا به نظرم قشنگ نبود، اینو مکتوب کنید. شاید دو نفر از این تجربه شما استفاده کنن و زندگیشون عوض بشه. چرا این تجربهها رو نمینویسید؟ جایی مکتوب نشه؟ باید بمیرید و تجربهها با شما بره توی خاک؟
من همیشه اینو میگم. یعنی من الان تو ذهن خودم گفته بودم باید توی ۲۰۲۴ این پادکست اتفاق بیفته و خود آقای امین آرامش باید به من پیام بده. چون من آدم درونگراییام، اکثراً اینجوریام که مشتری باید بیاد سمتم. یه جوری تله رو میچینم و خود طرف میاد پیام میده! امروزم که روزای آخر ۲۰۲۴ هستش، این اتفاق افتاد. یعنی تو ذهنم همه اینا چیده شده بود و داره تو زمان خودش به لطف خدا اتفاق میافته.
تأثیر خانواده و بازگشت به ایران
هادی توکلی: خب خلاصه این شد که من از اون موقع که پدرمو میدیدم هی داره مینویسه، چون ما اون موقع سفر هم زیاد میرفتیم، از هلند با قطار میرفتی آلمان، میرفتی لوکزامبورگ و … خیلی کشور رفتیم، شاید الان بیشتر از شهرهای ایران، کشور رفته باشیم! اون موقع هزینهای هم نداشت، ارزون بود. هتلهای ارزون هم میرفتیم، ولی اهل سفر بودیم.
زندگی خیلی جذابتر بود اونجا. همش پارک میرفتیم، و… تو ایران یه خورده همه استرس و کار هست. اونجا تعادل به نظرم خیلی زیباتر و قشنگتر بود.
این شد که دیگه کارایی که پدرم میکرد همیشه برام الهامبخش بود. چه الان که صبحها زود بیدار میشه و شب زود میخوابه.
امین آرامش: برعکس این بچهها!
هادی توکلی: مثلاً بابا ساعت چهار پا میشه، میبینه بچهها هنوز بیدارن! میگه چه خبره؟ باید هفت برید مدرسه! منم یه جورایی اینا رو مدرسهگریز کردم و هی فحش میشنوم!
واقعاً پدر و مادر آدم تو آیندهای که براش رقم میخوره خیلی مهمن، چه با حرکتهای درست، چه با حرکتهای اشتباه. مثلاً بابا وقتایی که صبح میبینمش، قبل از اینکه بره، خیلی میگه: “امروز باید کار بزرگی انجام بدی”. یعنی امروز، اصلاً نگیم یه سال دیگه، باید الان، تو همین روز، یه کار بزرگی انجام بدی.
تجربه مدارس هلند و بازگشت به قم
امین آرامش: دمشون گرم. خب حالا از هلند بگذریم. اونجا سال آخر رفتی مدرسه هلندی؟
هادی توکلی: آره، سال آخرم رفتم مدرسه هلندی، چون هزینهش یه خورده زیاد بود و یه مسئله دیگه هم بود. هلندی دیگه اصلاً یادم نمونده، چون فقط یه سال بود. مدارسشون خیلی خوب بودن. اصلاً یادم نمیآد برای امتحان خونده باشم، اصلاً امتحان نبود! کتاب اصلاً خونه نمیبردیم! فقط یادمه میگفتن سال آخر دبیرستان تکلیف داریم، گفتم وای! یعنی چی تکلیف داریم؟! خیلی براشون عجیب بود. انقدر محیط حالت بازیطوری بود تو مدارس.
امین آرامش: تا چند سالگی اونجا بودین؟
هادی توکلی: سوم راهنمایی برگشتیم. برگشتیم همون قم. اونجا درس رو غیرحضوری میخوندم، بعد میرفتیم لاهه (اگه اشتباه نکنم) امتحانشو آخر سال میدادیم که مشکلی پیش نیاد. چون نمیتونستیم تو ایران ادامه بدیم، درسها فرق میکرد. این شد که دیگه برگشتیم.
بعضی از رفقای ایرانی که اونجا داشتیم، بعضیا برگشتن، بعضیا موندن (ه بورسیه بودن چه نبودن. ما برگشتیم.
واکنشها به بازگشت
هادی توکلی: شاید هنوزم که هنوزه خیلیا منو ببینن، با عبارتهای زشتتری میگن: دیوونه بودی برگشتی! آخه تو هلند رو ول کردی اومدی قم؟! حالا تهرانم نه، قم!. این اتفاقها برای ما افتاد.
امین آرامش: اینکه با خانواده بودی دیگه…
هادی توکلی: آره، باز میگفتن تو چرا اومدی؟ تو اونجا میموندی! حتی بودن افرادی که بچهشونو اونجا گذاشتن بمونه که تحصیلاتش بگذره و الانم همونجا موندن به خاطر آینده بچههاشون، گفتن نیان ایران خراب بشه.
دوران دبیرستان و اولین درآمد دلاری
امین آرامش: خب، قبل دانشگاه اینجا چه رشتهای خوندی تو دبیرستان؟
هادی توکلی: ریاضی خوندم. خیلی درسخون بودم، جزو سه تا شاگرد اول بودم، مثل برادرام. البته تا دو سال پیش! الان دیگه نه!پاس میکنن!
درسخون بودم. اینم بگم که من اولین درآمد دلاریمو توی همون هلند به دست آوردم. من اون بازی (RuneScape) رو خیلی خوب بازی میکردم. یعنی صدمو میذاشتم. شاید روزی چهار پنج ساعت. بازی اعتیادآوری بود، آنلاین بود و هی باید تایپ میکردی و با افراد ارتباط میگرفتی. خیلی خوب بود. انقدر تایپم قوی شده بود که اصلاً بدون نگاه میتونستم روون تایپ کنم. اونم یه برکتی داشت تو زندگیم.
اولین کسب درآمد یورویی
هادی توکلی: از اونجا بود که یکی گفت رو اکانت من کار کن، من بهت ۴۰ یورو میدم. یعنی اولین درآمد یورویی من تو همون بچگی بود. فکر کنم این خوی رقابتی هم از همون بازی یه جاهایی تأثیر داشته. خیلی برام جذاب بود، ولی خب ادامه دار نبود.
امین آرامش: این داستان رقابت، اون ساید منفیشو نداره؟ که یه جایی به یه چیزی نمیرسی یا در مقایسه با دیگران احساس میکنی رشد نکردی، آزاردهنده نمیشه؟
تمرکز بر اگر بشود چی؟
هادی توکلی: من همیشه میگم: اگه نرسیم که هیچی، ولی اگه برسیم چی میشه؟ مثلاً توی این مسیر فریلنسری، خیلی وقتا درآمدم قفل میشد، نمیتونستم بیارمش ایران، از آمریکا نمیتونست بیاد قم. هی همه میگفتن: “آقا دیوونهای! برای چی؟ اینکه آخرش فلانه!”. گفتم من صدمو میذارم، شاید شد! یعنی تو ذهنم درست کرده بودم که اگه بشه چی میشه. اگه پادکست ما اول بشه، خب ۲۰۰ هزار نفر اینو گوش میکنن، از این ۲۰۰ هزار نفر فرض کن ۲۰ هزار نفر زندگیشون عوض بشه. یعنی به اون قشنگیه نگاه میکردم.
الگوبرداری از مایکل جردن
هادی توکلی: یه پادکستی گوش میدادم، طرف داشت درباره مایکل جردن میگفت بازیکن افسانهای که درآمدش رو معادلسازی کرده بودن، هنوز رونالدو و مسی رو، رو هم بذاری میشه مایکل جردن!. میگفت چی شد که اینقدر بالا رسید؟ میگفت این همیشه تو ذهنش به این فکر میکرد که “توی این استادیوم چند نفر بچه هستن، خانوادههایی هستن که پول چندین ماهشونو ذخیره کردن که بیان بازی منو ببینن. من حق ندارم تو این بازی کم بذارم.” یعنی به خاطر اونم که شده، من باید صدمو بذارم.
من میگم آقا شاید یه بچه یتیمی هست که الان داره این صحبت ما رو میشنوه. من نمیتونم کم بذارم، حق ندارم. باید بهترینمو بذارم. و اگه بشه، چقدر میتونه این کار برای افراد دیگه الهامبخش باشه. الانم مثلاً طرف میگه آقا چه جالب! شاید همه میگن فقط باید تهران باشی تا موفق بشی. یکی میگه چه جالب، ما پادکست برادرا رو گوش دادیم، از قم! آخه از قم کسی میتونه با آمریکا کار کنه؟! یهو یه سری محدودیتهایی که توی ذهن افراده شکسته میشه و همین میتونه باعث یه اتفاق خوب بشه. ما همیشه داریم به اون قسمت “شدن” فکر میکنیم.
شکستن محدودیتهای ذهنی مقابله با ناامیدی زودهنگام
هادی توکلی: به اون “نشدن” هم الان بچههای امروزی (من با نسل نوجوان خیلی در تماسم)، مثلاً میگه ۶ ماه کار کردم نشد، میگم: “تو رو خدا نگو نشد!”. میگه: “عمرم از دست رفت!”. میگم: “این چه حرف چرتیه میزنی؟!”تو اصلاً ۶ ماه با این آشنا شدی، با پریمیر آشنا شدی، اصلاً میدونی مکالمههات با کارفرمای خارجی چیه. یعنی میگه عمرم از دست رفت به همین راحتی!
امین آرامش: دقیقاً! با اون ۶ ماه میخواستی چیکار کنی؟
خطر رشد کاریکاتوری
هادی توکلی: آره! طرف ناامید میشه، از هم میپاشه. این خیلی… من میگم که الان بچهها رو دارن سوسول بار میارن، با شکست آشناشون نکردن. نذاشتن بچه شکست بخوره. “بچه سرتو بنداز پایین کتاب بخون فقط. نمیخواد نه بیرون بیای نه تو جامعه بیای، فقط اینو بخون. پول خواستی، پول میریزیم به پات حال کنی.” انقدر! و میبینی طرف کاریکاتوری رشد کرده. این شاید تو هر خانوادهای باشه؛ افراد درسخونی میبینیم که یه جای دیگه از زندگیشون میلنگه. این رشد کاریکاتوری توی زندگی هست، توی کسبوکار هست که باید بهش پرداخته بشه. یه دلیل اصلی که خیلیا به درآمد خوب نمیرسن همین رشد کاریکاتوری افراده.
امین آرامش: یه سخنرانی بود (اگه لینکش باشه حتماً میذارم)، یه تیکه کلیپ ازش درومد خیلی وایرال شد، مدیرعامل انویدیا (اسمشم دقیق تو ذهنم نیست) دقیقاً همینو گفته بود.
گفته بود یکی از مهارتهایی که لازم داری اینه که بتونی شکست بخوری. یعنی بری انجام بدی و نشه و دوباره بلند شی. حالا اسمشو بذاریم تابآوری یا هر چیزی از این جنس.
یادگیری از شکستها
هادی توکلی: اون نگاه به شکست خیلی مهمه. مثلاً ما با شرکتی که کار میکردیم، میگفت اصلاً ما یه مسئول “خطا و شکست” داریم! به رسمیت میشناختن این شکست رو. میگفتن فقط برو کارای مختلف امتحان کن، شکست بخور. خب از تو همین شکسته… الان من کلی شکست خوردم. ۶ ماه شکست خوردم تا روش نقد کردن درآمد دلاری رو یاد بگیرم، ولی الان ۶ تا روش میدونم که اگه طرف ازم بپرسه، میدونم این روش شاید تو این شرایط جواب میده، توی فلان شرایط جواب میده.
گاهی اوقات خودم میگم این اصلاً روش تربیتی خدا هستش. شاید تو اون لحظه بهش فحش میدی، میگی چقدر تو نامردی! چرا حواست بهم نیست! ولی یه روش تربیتیه. روش تربیتی این نیست من دو دستی بیام بهت بدم. گاهی اوقات این خیانته. مثلاً میگی من رتبه کنکور شما رو میارم جلوتر. خب فکر میکنی داری به این لطف میکنی، نه، داری بهش خیانت میکنی.
امین آرامش: حالا با همه چیزایی که گفتی، این داستان مایندست (ذهنیت) خیلی اهمیتش بیشتره از اون داستان مهارتها. حالا نگیم خیلی بیشتره، یعنی مهارتهای تخصصی هم خیلی مهمن. اینکه تو هر زمینهای که هستی (ادیت ویدیو یا هرچیزی) اونو بلد باشی، اونا همه یه طرف؛ اینکه تو بتونی به شکست اون جوری که باید نگاه کنی، به مایندستت، واقعاً یه سری چیزها رو داشته باشی و یه جوری نگاه کنی، کلاً میتونه مسیر رو عوض کنه.
ورود به دانشگاه و چالشهای آن
امین آرامش: بریم سراغ دانشگاه؟ یا قبلش؟
هادی توکلی: من خیلی درس میخوندم، شاید روزی ۸، ۱۰ ساعت. خیلی پشیمونم! من به شدت مدرسهگریز و دانشگاهگریزم. یعنی اگه بخواید در این مورد حرف بزنم، میتونم کل سیستم مدرسه رو زیر سوال ببرم!
امین آرامش: (خنده) فحش یاد میدن!
هادی توکلی: آره. نباید چشمبسته به حرف همه گوش کرد. من کنکور دادم، فکر میکردم حتماً باید شریف مکانیک قبول بشم. تو فرم انتخاب رشته هم همینجور نوشته بودم. ولی کنکورم خیلی بد شد، با اینکه سال آخر پیشدانشگاهی معدلم ۱۹ و خوردهای بود.
امین آرامش: چه سالی؟
هادی توکلی: من الان ۲۹-۳۰ سالمه، فکر کنم ورودی ۹۲ دانشگاه بودم. کنکورم خیلی بد شد، رتبهم شد ۶ هزار. رفیقام که مثل هم بودیم، هزار و اینا آوردن و خواجه نصیر قبول شدن. من نشدم. یادمه وقتی رتبه کنکورم اومد، دنیا رو سرم خراب شد. رفتم زیرزمین گریه کردم، به شدت! آماده بودم رتبهم عالی بشه. وقتی درصدها اومد، فکر کنم ۹۰۰ تا تست رو اشتباه زده بودم!
ناامیدی کنکور تا انتخاب رشته عجیب و دانشگاه کاشان
هادی توکلی: گفتم خب، من ذهنمو برای شریف آماده کرده بودم، حالا میدیدم باید برم قم. خیلی برام سنگین بود. اونجا نشستم لیست کردم کدوم دانشگاه چند تا استاد تمام داره و… (الان که فکر میکنم چقدر مسخرهست! معمولاً همون استاد تمامها هیچ دردی رو دوا نمیکنن و اصلاً پیداشون نمیکنی! جوونترها خیلی بهترن). زدم شبانه کاشان!
امین آرامش: آخ آخ!
هادی توکلی: آره! قمو میآوردم روزانه مکانیک. انتخاب رشتهم هم چه جوری بود؟ اون وقتا میگفتن اگه فصل ۲ و ۴ فیزیک رو دوست داری برو برق، اگه ۳ و ۵ رو دوست داری برو مکانیک! همین! کلاً دو تا آپشن بود، بقیهش هیچی. الان بهش فکر میکنم چقدر خندهداره! همین بود دلیل انتخاب مکانیک، هیچ فلسفه خاصی پشتش نبود.
اهمیت خودشناسی قبل از انتخاب رشته
هادی توکلی: الان میفهمم چقدر مهمه که زود تصمیم نگیری. تو این دوره دو ماه وقت میدن، اکثراً هم مشاورها میگن فعلاً درستو بخون، رتبهت که اومد بشین فکر کن چه رشتهای بری. از قبل باید به یه خودشناسی رسیده باشی. دو ماه که کمه!
امین آرامش: نه آخه مسئله اینه که کلاً تو سن ۱۸ سالگی بخوای یه تصمیمی بگیری که تا آخر عمرت قراره باهاش زندگی کنی، خیلی ریسکش بالاست. میدونی؟ فرض کن رفتی یه سالم وقت گذاشتی، فهمیدی برق چیه، مکانیک چیه، صنایع چیه و… بعد چهار پنج سال گذشته و تو تغییر کردی.
نقد سیستم آموزشی و تصمیمگیری خام
هادی توکلی: من با تغییر مشکل ندارما، ولی دیگه اینقدر هم تصمیم خام نباشه که فقط فصل دو و سه فیزیک باشه! این دیگه خیلی خامه. من نمیگم یکی تو دو ماه بهش نمیرسه، ولی این فرایند باید زودتر شروع بشه. مثل برادرام که گفتم، از ۱۰ سالگی شروع شد و بعد از دو سه سال به علاقهشون رسیدن. اصلاً مدرسه قرار بود همین کارو بکنه که بچهها علاقهشونو پیدا کنن و یه جهتدهی بهشون بده، که نکرد.
مشکلات خوابگاه و کنکور دوباره
هادی توکلی: خلاصه رفتم مکانیک دانشگاه کاشان، شبانه. بهم خوابگاه ندادن چون شبانه بود. گفتن اگه به بقیه دادیم و چیزی تهش موند، با کلی منت به شما میدیم. رفتم یه خوابگاه خودگردان که اوضاع فرهنگیش خیلی بد و داغون بود، مثل زندون بود.
بعد دو سه ماه بهم یه خوابگاه دادن با دانشجوهای ارشد. یعنی اتاق به معنای واقعی کلمه ناجور بود! منی که یهو از یه خانواده و شهر مذهبی اومده بودم، افتادم اینجا که صدای آهنگ بلند بود و… خلاصه اونجا هم اذیت شدیم. خیلی اذیت شدم که گفتن ما تو رو با کارشناسیها نمیندازیم، با ارشدها میندازیم.
اونجا تصمیم گرفتم دوباره کنکور بدم. اون یه سال خیلی اذیت شدم، حس میکردم مثل آدم باهام رفتار نشد. گفتم دوباره کنکور میدم که روزانهش کنم. انگیزه زیادی برای خوندن نداشتم، ولی یه هفته قبل کنکور گفتم میخونم تا جایی که بشه. سه چهار روز خوندم، مثلاً دینی رو باز میکردم میگفتم ۲ ساعت میخونم، ۲ ساعت ریاضی، ۲ ساعت فلان، تمومش میکنم میرم سر جلسه. استرس خیلی کمی داشتم، گفتم چیزی برای از دست دادن ندارم. سر جلسه بقیه رو میدیدم خندهم میگرفت؛ طرف با زیرشلواری اومده بود میگفت اینجوری راحتترم مغزم کار میکنه! یکی میگفت من رفتم کلاس استاد فلانی ۱۰۰ میلیون پول دادم! گفتم من که هیچکدوم این کارا رو نکردم، کلاً چهار روز خوندم!
این دفعه خطاهام کمتر بود، با همون درسهایی که خونده بودم رتبهم شد ۳ هزار و خوردهای. روزانه همون کاشان قبول شدم.
امین آرامش: مگه میشد بعد یه سال دوباره کنکور بدی؟ زمان ما نمیشد حداقل.
عدم موفقیت در کنکور و درس گرفتن از آن
هادی توکلی: میشد. چون شبانه بودم، میتونستم دوباره برای روزانه کنکور بدم. روزانهها نمیتونستن. میگم، من تو مسیر تست و کنکور موفق نبودم، ولی تو مسیر کاری به نظرم موفق بودم. پس خیلی خودتونو سرزنش نکنید که اگه کنکور نشد، دنیا تموم شده. زندگی یه بازی طولانیمدته، یه جا میبازی، یه جا میبری، فرصت زیاده.
دوران کارشناسی و فعالیتهای دانشجویی
هادی توکلی: خلاصه من تو اون فاز باختم. دوباره ارشد هم دادم. توی دانشگاهم خیلی فعال بودم، تو نشریه مینوشتم، خودم طراحی میکردم، میدادم بیرون. کارهای ویدیویی هم میکردم، بیشتر کارگردانی بود در مورد موضوعات دانشگاه. یه جاهایی دیگه صدا رو تغییر میدادم و انتقادی کار میکردم، تا جایی که میخواستن پیدام کنن از دانشگاه بندازنم بیرون، چون داستان شده بود و صداش تا سطح کلان رسیده بود که تو این دانشگاه چه خبره!
خلاصه اون نوشتن رو تو دانشگاه ادامه دادم.
امین آرامش: ولی کار درآمدزا نمیکردی تو دوره کارشناسی؟
پروژه ناموفق کوادکوپتر
هادی توکلی: نه، صفر. تو حوزه کوادکوپتر (رباتهای پرنده) کار میکردم. میخواستیم یه کسبوکار راه بندازیم. یه سال و خوردهای با رفقا روش زمان گذاشتیم. موضوع پروژه کارشناسیمون هم همین بود. گفتیم یه شرکتی درست میکنیم، رباتهای کوچیک چهاردنده درست میکنیم برای بچهها، حالت آموزشی. رفتیم کلی تست کردیم و یه نمونه ساختیم. بعد یهو دلار رفت بالا. ما مثلاً قیمت تمامشده رو ۱۰۰ هزار تومن درآورده بودیم که بتونیم به تعداد بالا بفروشیم، ولی با گرون شدن دلار، کلاً بیزنس پلنمون شکست خورد و به هیچ نتیجهای نرسیدیم. کلی هم خرج کردیم، تابستونها دانشگاه موندیم، اتاق گرفتیم با رفقا… اونجا هم نشد. ولی چیزایی که یاد گرفتمو توی ارشد تدریس کردم و یه پولی از اونجا درآوردم. یه دورهای بود زیر نظر اتحادیه هوافضا برگزار کردم.
دوران ارشد، ازدواج و ورود به بازار کار
هادی توکلی: ارشد هم دانشگاه صنعتی اصفهان قبول شدم. رتبهم خوب نشد، هزار و خوردهای شد، ولی چون متقاضی کم بود، تونستم برم صنعتی اصفهان. بیشتر هم به خاطر این بود که سربازی رو عقب بندازم. تو ذهنم بود که وای زندگیم مشخص نیست.
اینجا بود که کارشناسیم تموم شد، مادرم گفت دیگه وقت ازدواجته، باید برات آستین بالا بزنیم! گفت تا کارشناسی تموم بشه میریم خواستگاری. اونجا عقد کردم، در حالی که هیچی! درآمد خیلی کمی داشتم. تو جلسه خواستگاری هم فقط داشتم از آینده میگفتم! گفتم سربازی رو اینجوری حل میکنم، دانشبنیان میرم، فلان میشه… اونجا نشون دادم که خودم میتونم. به این میگم هنر متقاعدسازی! الانم گاهی خانمم میگه نفهمیدم چی شد!
امین آرامش: (خنده)
جستجو برای کار و ایجاد فرصت
هادی توکلی: خلاصه ازدواج کردم و اون ازدواج یه جورایی نقطه پرش من شد. سال اول که عقد بودیم، میشد سال اول ارشدم. سال بعدش گفتن خب، قوم و خویش ما معمولاً بعد یه سال عروسی میکنن. باید عروسی کنی! خب پاشو برو دنبال کار، خونه نشستی که چی بشه!
رفتیم دنبال کار. چی بلد بودم؟ همین رباتهای پرنده. یه جستجویی کردم، دیدم یه مدرسه غیرانتفاعی هست که به بچههای پولدار این چیزا رو آموزش میدن، تقاضاش هم هست. رفتیم اونجا. جالب اینجاست که خیلی جاهایی که من وارد شدم، اون بستر رو خودم درست کردم. یعنی طرف آموزش رباتهای ماشینطور داشت با کیت آماده. گفتم نه، این چرا؟ چرا ربات پرنده نیست؟ دنیا داره میره سمت اون! اونجا هم متقاعدش کردم. گفت خب یه ماه اول کارآموزی کن، بعدش ساعتی ۷-۸ تومن بهت میدیم. یه ماه و خوردهای اونجا بودم.
ورود به شرکت رباتیک تجهیز صنعت
هادی توکلی: بعد یکی از استادای اونجا بهم گفت تو شرکتی که من کار میکنم، یه نیروی مکانیک میخوان. علاقه داری بیای؟ گفتم آره بریم. رفتم یه رزومه آماده کردم. من تو حوزه دینامیک، ارتعاشات و کنترل کار کرده بودم (موضوع کوادکوپتر). این شرکت تو حوزه طراحی و ساخت رباتیک بود؛ همون شرکت تجهیز صنعت که چهار پنج سال باهاشون ادامه دادم (اون موقع اسمش نیرو نوین بود، بعد شد تجهیز صنعت).
رفتم اونجا یه رزومه شیک درست کردم که چیکارا کردم. گفتم من تو این حوزه شما کار نکردم، ولی اگه رزومه منو نگاه کنید، میبینید آدم فعالی هستم و اگه بهم فرصت بدید، میتونم تو این حوزه جدید هم موفق بشم.
خطای استراتژیک و تغییر جهت
هادی توکلی: یکی از خطاهای استراتژیک من این بود: وقتی میخواستم برم سراغ حوزه کوادکوپتر، دیدم کارهاش تو تهرانه. تو قم اصلاً همچین کاری نبود و من نمیخواستم تهران زندگی کنم. روحیاتم نمیخورد، درآمدش هم به دردسرش نمیارزید. (بعضی از اقوام ما هر روز میرن تهران و برمیگردن، من اون سبک زندگی رو دوست ندارم). دیدم ۳ سال زحمت کشیده بودم توی جهت اشتباه! بعد دیدم نه، بازاری که الان هست، این حوزه دستگاهسازی و رباتیک، بازارش خوبه. وارد اون شرکت شدم.
از بیس، هیچکدوم از چیزایی که دانشگاه خونده بودم به دردم نخورد! همه غیرکاربردی بودن. من واقعاً خودم رو مدیون صنعت میدونم. هرچی دارم از صنعت دارم. با آدمهای بزرگی آشنا شدم. اونجا برای من یه دانشگاه به تمام معنا بود. از آدمهایی که باهاشون رفتوآمد داشتم، هر کدوم یه درسی گرفتم که تو زندگیم به کار اومد. اونجا بود که یه جورایی مسیری که میخواستم شروع شد.
ما خودمون وقتی بچهها از دانشگاه میاومدن شرکت، همون اول میفهمیدی چقدر شخصیت طرف خامه. کمکم تو فضای واقعی شکل میگرفت. فضا دیگه مصنوعی نبود.
بحران در شرکت و تصمیم به جدایی
امین آرامش: به عنوان یه مهندس مکانیک که درس خونده رفتی اونجا سر کار، ولی کلی چیز باید از بیس یاد میگرفتی. تا چند سال اونجا فقط کارمندی میکردی؟ از کی به فکر داستان درآمد دلاری یا کارای دیگه افتادی؟
هادی توکلی: من اونجا تو شرکت که کار میکردم، شرکت داشت دانشبنیان میشد. گفتم خب سربازیم اوکی میشه و خیلی خوشحال بودم.
اخراج مدیران و آینده نامعلوم
هادی توکلی: اونجا یه اتفاقی افتاد؛ مدیرعامل، مدیر اجرایی و مدیرای بخشها رو انداخت بیرون! یهو شب پیام داد که صبح نیاید! یه دعوایی بین سران قدرت شکل گرفت و نیروی اصلی شرکت و مدیرها رو انداختن بیرون. من جزو لیست اخراجی نبودم، ولی دیدم شرکت اینجوری دیگه فایده نداره و آیندهای توش نمیدیدم. نزدیک بود مدارکمو برای سربازی دانشبنیان بفرستم، دو سال سابقه بیمهم هم رد شده بود (برای سربازی دانشبنیان باید چند سال بیمه داشته باشی). رفیقم سربازیش اوکی شد، به من که رسید این اتفاق افتاد و کنسل شد.
بعد رفتم شرکت جدید. به شرکت قبلی به یه بهانهای گفتم میخوام برم روی پایاننامه ارشدم کار کنم و از اون شرکت اومدم بیرون. اون شرکت هم خیلی در حقم نامردی کرد، تحقیرم کردن. چون منو با اون تیمی که رفته بودن شرکت دیگه زده بودن، یکی میدونستن. داد و بیداد کردن که تو فلان کردی و… گفتم ارزش نداره. اومدم بیرون. یه دو ماهی با پولی که داشتم تونستم استراحت کنم.
اینجا بود که مدیرعامل اون شرکت جدیده (آقای بادپا) پیام داد که میای با ما همکاری کنی؟ رفتیم اون شرکت. اون شرکت هم خیلی سریع رشد کرد و الانم خیلی موفقه تو حوزه صنعتی. خیلی سریع از اون شرکت قبلی که ۲۰-۳۰ سال سابقه داشت، جلو زد. اونجا هم من به دانشبنیان شدنش نرسیدم، یعنی یکی دو ماه کم آوردم.
آشنایی با لینکدین و شروع فعالیت جدی
امین آرامش: و رفتی سربازی؟
هادی توکلی: رفتم سربازی. حالا یه نکته: توی شرکت قبلی، یه بار به ما گفته بودن همتون لینکدین نصب کنید، شرکت پست میذاره برید حمایت کنید، لایک کنید، کامنت بذارید، در راستای اهداف شرکت! من اونجا اسم لینکدین رو شنیده بودم، ولی گفتم من که چیز خاصی برای ارائه ندارم، بذار مهارتمو ببرم بالا، بعداً میام. اونجا بود که با لینکدین آشنا شدم. ببین همین شنیدنه چقدر مهمه! الان به یکی میگم لینکدین، میگه چیه؟ لینکچیچی؟! مثل اینستاگرامه؟! اصلاً اسمشم نمیدونه. ولی همین که بدونه همچین فضایی هست، خودش خیلی کمک میکنه.
شاید اون لحظه کاری نکردم، ولی مثلاً یه سال بعدش گفتم آقا من برم تو لینکدین، الان دیگه آمادهم. کلی نمونه کار زده بودم، با دستگاهها عکس گرفته بودم، الان بشینم پست کنم.
هدف بزرگ: تدریس در لینکدین لرنینگ
هادی توکلی: قبل عید بود، یه هدفی برای خودم تعیین کردم، دوباره از اون هدفهای بلندپروازانه. گفتم من تدریس رو دوست دارم (تو حوزه کوادکوپتر هم تدریس کرده بودم). معلمی رو دوست داشتم (نه معلمی کارمندی!). گفتم بیام مدرس بشم. تو چه حوزهای؟ تو مکانیک، حوزه پنوماتیک (که در مورد کاربرد باد تو صنعته) رو دوست داشتم. یه حوزه داغی بود. گفتم من میخوام تو این حوزه نفر اول بشم و تدریس کنم.
رفتم گشتم ببینم گندههای این حوزه کی هستن؟ اصلاً به ایران کاری نداشتم (فرادرس و اینا رو حساب نمیکردم). گفتم باید لینکدین (LinkedIn Learning) بیاد به من بگه بیا اینو تدریس کن! یعنی انقدر خفن بشم. اونا معمولاً با بهترینهای دنیا قرارداد میبستن، اونم تو خود آمریکا. عملاً غیرممکن بود! نمیدونم چرا همچین فکری میکردم، ولی خیلی جدی شروع کردم.
شروع تدریس از دانشگاه شریف
هادی توکلی: گفتم خب هدف بزرگ اینه: درسم باید تو لینکدین لرنینگ بیاد بیرون. حالا چیکار کنم؟ نشستم هدف رو خوردش کردم. گفتم اول باید خودمو بندازم تو دل کار، بعداً محتوا رو آماده میکنم. حس و حالش نبود که بخوام یه دوره ۶۰ ساعته آماده کنم.
زنگ زدم… رفتم سرچ کردم، گفتم خب حالا از جهان میایم پایین، میریم سراغ شریف! زدم انجمن علمی مکانیک شریف، کانال تلگرامشو پیدا کردم، به ادمینش پیام دادم گفتم من میخوام پنوماتیک تدریس کنم. گفت چی؟ ما اینا تو سیلابسهامون نیست! معمولاً سالیدورک و این نرمافزارهای طراحی رو تدریس میکنیم. شما میخوای کاربردی و صنعتی بیای بگی؟ اصلاً نداریم! گفتم نه، این خیلی مهمه! (همون بحث متقاعدسازی). گفتم اصلاً نمیدونم چرا تا حالا نداشتید! گفت بذار با بزرگامون مشورت کنیم ببینیم چی میگن. بعد گفت رفتیم مشورت کردیم، گفتن آره خوبه، وایسا…
غلبه بر موانع ذهنی و ترس از “نه” شنیدن
امین آرامش: اینجا چی به نظرت باعث میشه بری سراغ کاری که تا الان انجام نشده؟ ببین، خیلیا از رفتن تو مسیرهای جدید میترسن. اینکه به ذهنت برسه بری یه دورهای که نیست رو پیشنهاد بدی، طرف قبول کنه… کلی مانع ذهنی داره. تو اینا رو رد کردی. چی داشتی؟
دانش کاربردی و نگاه تحلیلی
هادی توکلی: من خب دیده بودم دانشی دارم که کاربردیه. دورههای موجود رو دیده بودم، میدونستم کاربردی نیستن. من تو صنعت بودم، کلی تجربه عملی داشتم. گفتم چرا اینا نباشه؟ کلاً زیاد نگاه تحلیلی به مسائل داشتم: چرا این نباشه؟ اگه اینا قبول نمیکردن چی؟ لیست درست کرده بودم؛ بعدش میرفتم دانشگاه تهران پیام میدادم، قبول نمیکردن میرفتم سراغ بعدی. همه دانشگاههای تهران رو تو لیستم داشتم.
امین آرامش: بسیار آدمهایی هستن که از ترس “نه” شنیدن هیچ کاری نمیکنن! چه بسا اگه بره، “نه” نشنوه. حتی اگرم “نه” بشنوه، فاجعهای اتفاق نیفتاده، میتونه بره سراغ گزینه بعدی. ولی میگه چون ممکنه بگه نه، اصلاً نمیرم!
متقاعدسازی و ارائه سرفصلها
هادی توکلی: دقیقاً. من فقط سرفصلها رو گفتم. گفت چی میخوای یاد بدی؟ کجا کار کردی؟ گفتم جایی نه، ولی این فرصتو شما از دست ندید، حیفه! سرفصلها رو براشون فرستادم.
امین آرامش: همون چیزایی بود که تو شرکت یاد گرفته بودی؟
هادی توکلی: آره، یه خورده نشستم فکر کردم، یه سرچی هم کردم که چه سرفصلهایی خوبه. مثلاً پنوماتیک تو دانشگاه جزو درسها هست، ولی تئوری آموزش داده میشه، طوری که وقتی میری تو عمل میگی این الان به چه دردی میخوره؟ انگار دانشگاه و صنعت دو تا دنیای جدا بودن. نمیدونم کی این سیستم رو طراحی کرده!
خلاصه قبول کردن. خیلی سختگیر بودن، جزو آدمایی بودن که سخت متقاعد میشدن، ولی بالاخره قبول کردن. من هنوز اسلاید و هیچی آماده نکرده بودم! گفتن کی دوره باشه؟ گفتم دو هفته دیگه، پونزدهم ماه.
به قول ریچارد برانسون بود فکر کنم که میگه اول کارو قبول کنید، بعد برید فکر کنید چجوری انجامش بدید! گفتم الان باید تا پونزدهم این دوره آماده بشه، راه دیگهای ندارم، خیلی ضایع میشه!
همونجور شد که آماده کردم. هدفم همین بود، گفتم باید یه چیزی باشه که مجبور بشم انجامش بدم. اگه میگفتم تا ۱۰ ماه دیگه آماده کنم، ذهنم قبول نمیکرد.
برگزاری دورههای آموزشی و افزایش اعتماد به نفس
هادی توکلی: دوره رو برگزار کردم. گفتن ساعتی چند میگیری؟ من اصلاً هنر مذاکره بلد نبودم! گفتم بقیه چند میگیرن؟ گفتن ۴۰ تومن. گفتم نه، این صنعتیه، ارزشش بیشتره، ۷۰ تومن! (بعداً فهمیدم ۵۰ تومن هم بالاتر گفته بودم!). گفتن باشه. بعداً گفتن چون از صنعت هم چند تا شرکت اومدن و تعداد بیشتر شد و سود کردیم، بهت بیشتر میدیم. یه ۲۰ تومنی روش گذاشتن. ولی کلاً درآمدش خیلی کم بود، اصلاً به دردسر حنجرهم نمیارزید. بیشتر داشتم به اون هدف بزرگتره فکر میکردم.
بعدش خیلی حال کردم! این حسرت شریف به دلم مونده بود، اما رفته بودم به دانشجوهای شریفی یاد میدادم! یه حس جالبی بود، اعتماد به نفسم رو برد بالا.
گسترش تدریس به دانشگاههای دیگر
هادی توکلی: بعد یکی پیام داد و گفت من پوستر شما رو دیدم، من از انجمن دانشگاه تهرانم (آقای مهندس اسدی بود). میشه تو دانشگاه ما هم برگزار کنی؟ گفتم آره. برای اینا دیگه نرخها رو پلهای بردم بالا. بعد نمیدونم، علم و صنعت پیام دادم. دوست داشتم اسم همه دانشگاههای تاپ تو لیستم باشه. امیرکبیر نشد، ادمینش جواب نمیداد. ولی فکر کنم هفت هشت بار این دوره رو برگزار کردم. هر باری که برگزار میکردم، تا قبلش (مثلاً دوره جمعه بود، از سهشنبه تا جمعه) مینشستم یه خورده کاملترش میکردم، ارتقاش میدادم. هی دوره داشت به بلوغ میرسید.
استفاده از لینکدین برای برندسازی شخصی
هادی توکلی: یه اصطلاحی هست میگه “Work in public”؛ یعنی هر کاری میکنی رو اعلام کن. منم همین کارو میکردم. مثلاً گفته بودم میخوام با امین آرامش پادکست داشته باشم! اینجا هم همین تکنیک رو به کار بردم.
میخواستم نظر لینکدینیها رو جلب کنم. گفته بودم چرا باید لینکدین یاد بگیرم؟ چون میخوام تو لینکدین لرنینگ تدریس کنم، پس باید تو همین فضا نظرشونو جلب کنم.
یه پست گذاشتم (عکسش هست اگه بخواید بذارید) از اون قسمتی که داشتم تدریس میکردم، لوگوی شریف بالا سرش بود. عکسو پست کردم که آره، تونستم تو شریف درس بدم و فلان.
امین آرامش: بعد تو این مدت همزمان کارمند اون شرکتم هستی، کار فنی مهندسی میکنی، ولی اینم به عنوان یه پروژه کناری داری که هی اعتماد به نفست داره زیاد و زیادتر میشه.
آموزش و بهینهسازی پروفایل لینکدین
هادی توکلی: آره، هی قیمتو میبردم بالا، میگفتن این خوبه، باز بالاتر… دیدم انگار یه فیلد جذابیه که کشش داره. دورههای صنعتی کاربردی. اونم راه انداختم و چند تا دوره دیگه هم گرفتم. خوب بود. کنارش بود، ولی پولاشو بیشتر خرج خود کار میکردم؛ میکروفون میخریدم، میخواستم کیفیت کار بالا باشه.
گفتم خب، الان باید برای لینکدین چیکار کنم؟ عید نشستم کل عید رو آموزش لینکدین دیدم. گفتم لینکدینم باید قوی باشه که بتونم نظر اینا رو جلب کنم. رفتم هرچی دوره بود دیدم؛ پرسونال برندینگ چیه؟ چجوری پروفایلم رو کامل کنم؟ دورههاشو میدیدم و اجرا میکردم. لینکدینمو پریمیوم کردم. بهترین منابع رو دانلود میکردم، میدیدم و اجرا میکردم رو صفحهم.
دعوت به کنفرانس بینالمللی
هادی توکلی: بعد دیدم تو این مسیر که دارم حرکت میکنم، یکی پیام داد تو لینکدین که ما یه کنفرانس “کارخونه نسل چهار” داریم تو آلمان (یا یه جای دیگه)، ازت میخوایم به عنوان سخنران بیای صحبت کنی. مجازی البته. رفتم چک کردم، برای ورودی اون کنفرانس باید ۵۰۰ یورو میدادی! به طرف گفتم داداش اشتباه گرفتی! من تو ایران بیام در مورد نسل چهار حرف بزنم؟! گفتم آقا بیخیال من شو! به رفیقم (آقای افشار) گفتم اینا چقدر نمیفهمن! به خاطر همون فعالیتها بود، همه پستهام انگلیسی بود طبیعتاً. میگفتن تو چرا انگلیسی میذاری؟
استفاده از فرصت برای برندسازی
هادی توکلی: بعد همون رفیقم گفت چرا رد کردی؟ قبول کن! رفتم دوباره به طرف پیام دادم گفتم ببخشید من اون موقع سرم شلوغ بود، نتونستم پیامتونو درست ببینم. گفتم به نظرم خیلی مناسب این کار نیستم! گفت باشه، بیا صحبت کن. تو اون کنفرانس هم صحبت کردم.
رفتم اسامی سخنرانها رو دیدم، مثلاً مدیرعامل زیمنس بود، مدیرعامل مارس بود… کلهگندهها بودن! گفتم خدایا اینا چیه! ولی یاد گرفته بودم که کارمو باید خوب پرزنت کنم. اون کنفرانس پوستر درست و حسابی نداشت، رفتم خودم یه پوستر طراحی کردم تو پاورپوینت، عکس اون آدما رو آوردم، عکس خودمم گذاشتم وسطشون! به عنوان یکی از سخنرانهای این کنفرانس! بعد همون مسئول برگزارکننده هم اینو پست کرد. یهو اسم من کنار اسم مدیرعامل لگو و …
امین آرامش: پله پله اعتماد به نفسه داره زیاد میشه!
هادی توکلی: آره! مادرم میگفت تو چجوری اینقدر اعتماد به نفست رفته بالا؟! ما اینجوری نبودیم!
امین آرامش: از کجا این اعتماد به نفس میومد که قبول کنی؟ اونا یه اشتباهی کردن پیشنهاد دادن، تو چرا قبول میکردی؟
پرزنت خلاقانه و هوشمندانه
هادی توکلی: دوست داشتم کار بزرگی انجام بدم. شاید سختکوشی پدرمو دیده بودم. گفتم خب، پست خوبی میشه! اینو پستش میکنم! بعد اون مسئول برگزارکننده گفت این چه پوستر جالبیه؟ کجا بوده من ندیدم؟ گفتم نمیدونم، یه جایی بود!
امین آرامش: یعنی خودت یه پوستر ساختی؟! عجب!
هادی توکلی: آره، خودم درست کردم اسممو گذاشتم بین اونا.
امین آرامش: خب، تو این سمینارها یه سری سخنران کلیدی دارن، یه سری هم کارگاههای جانبی. تو کدوم بودی؟
هادی توکلی: نه، جزو همون سخنرانهای اصلی بودم. مثلاً ۲۰ نفر بودن تو سه روز. همه قدر بودن، ولی خب همه که مدیرعامل زیمنس نبودن. من اسممو آوردم بین اینا.
امین آرامش: تو چیز اشتباهی نگفتی، دروغ نگفتی.
پست کردن پروژه نستله و چالشهای آن
هادی توکلی: دروغ نگفتم، ولی قضیه رو خوب پرزنت کردم! تو شرکت گفتن این چیه قضیهش؟ گفتم نه چیزی نیست، ذهنتو درگیر نکن!
هی داشتم از این کارا میکردم. بعد رفتم مثلاً پروژههای شرکت رو پست کردم. ما تو شرکت نستله یه پروژه انجام دادیم، یه خط رباتیک براشون راه انداختیم وقتی تو تجهیز صنعت بودم. اونو پست کردم. اینجا یاد گرفته بودم که برای برند شخصی باید عکس از خودت زیاد بذاری. خیلیا این کارو نمیکنن. اون شد نقطه عطف زندگیم.
پروژه که تموم شد، به رفیقم آقای افشار گفتم یه عکس از من با این دستگاه میگیری؟ اونم گرفت و من پستش کردم تو لینکدین. فرداش رفتم سر کار، مدیر زنگ زد گفت توکلی چیکار کردی؟! گفتم چیکار کردم؟ یه پست گذاشتم! گفت نستله زنگ زده که پستو بردار! نستله دیده بود! اینا انگار به بالا وصلن، نباید این چیزا بپیچه بیرون، براشون دردسر میشه. من تیتر زده بودم نستله، میخواستم نستله رو بلد کنم! گفتم پاک که نمیکنم، ولی اسم نستله رو پاک میکنم.
درونگرایی و ریسکپذیری کنترلشده
هادی توکلی: قبلاً من پستهای شرکت رو ریپست میکردم، ولی هیچوقت نمیگفتم من چه نقشی داشتم تو این پروژه، من کجای کار بودم. خیلیا الان تو شرکت کار میکنن، هیچ اثری از خودشون نیست. آقای ماهان تیموری هم اگه ببینی، میگه من اونجا اجازه گرفتم که تو اینستاگرام خودم بذارم. شاید اگه اون کارو نمیکرد، هیچکدوم از این اتفاقا براش نمیافتاد.
امین آرامش: بله.
هادی توکلی: منم درونگرا بودم، به شدت آدم محتاطی بودم، ریسک نمیکردم.
امین آرامش: تازه درونگرات این بوده که هی میرفتی به ملت پیغام میدادی!
هادی توکلی: نه، اونا پیغام میدادن! من به کسی پیغام نمیدادم! منظورم شریف بود به عنوان یه جای ایران).
خلاصه داشتم اینا رو میذاشتم و دیگه فهمیدم که باید اینجوری کار کنی. این اصلاً روال نبود تو شرکت. یعنی چی خودت؟! در راستای اهداف سازمان باید کار کنی! معمولاً همینه دیگه.
من داشتم پست میذاشتم، یه خورده تکرار شد، روم زوم شد تو شرکت که داری چیکار میکنی. حساسیت رفت بالا.
اولین پیشنهاد همکاری دلاری از آمریکا (آقای سایمون)
هادی توکلی: یکی اینجا پیام داد از آمریکا، آقای سایمون. گفت: “Nice work! Are you ready for collaboration? This is my email.” (کارت خوبه! برای همکاری آمادهای؟ این ایمیل منه).
گفتم ای جان، چه خوبه! باشه، آره. چه همکاریای؟ گفت میخوام برام یه نقشه بکشی. این خودش مدیر اون شرکت بود ولی نقشه کشیدن بلد نبود. شرکتشون به خاطر کرونا چند سالی انگار خوابیده بود، دوباره اومده بود احیاش کنه ولی تیم نداشت. منم دیده بود، گفته بود من الان چند تا نقشه رو روی کاغذ میکشم (مثل حاجیهای ایران که میرن پیش طراح سالیدورک!). گفت این چند تا نقشه رو برام میکشی؟ وقت داری؟ آماده همکاری هستی؟
رفتم بهش ایمیل دادم گفتم آره من پایهم. فکر کنم سال ۲۰۲۱ بود. (من سال ۲۰۱۸ هم توی حوزه کوادکوپتر با یه ایرانی تو آلمان کار کرده بودم. توی یه گروه تلگرامی کوادکوپتر یکی گفته بود پروژه داریم، من رفتم خصوصی گفتم باهاتون کار میکنم. کار کردم، ولی با ایرانیهای خارج کار نکنید، پول درست بهتون نمیدن! کل دو ماهی که کار کردم شاید ۶۰۰ تومن گرفتم! ولی خب اونم میگفتم من با آلمان کار کردم، یه رزومهای میشد. دوست داشتم تعداد کشورها زیاد بشه).
خلاصه، این آقای سایمون پیام داد. رفتیم مصاحبه کردیم. گفت قیمتت چجوریه؟ گفتم بقیه چقدر میگرفتن؟ گفت مثلاً هندیها ۱۳ دلار ساعتی میگیرن. گفتم نه، من فرق میکنم، تجربهم بیشتره، من ۱۸ دلار میخوام. یه خورده مِن و مِن کرد. گفتم شک داری؟ خب یه هفته من کار میکنم، ساعت و خروجی رو ببین، اگه اوکی بود همکاری میکنیم. دیگه شک نداره که! گفت باشه، ایده خوبیه.
گسترش خدمات و جلب رضایت مشتری
هادی توکلی: یه هفته کار کردم، گزارش زدم، ساعتمم کمتر زدم. اوایل کار سعی میکنم یه خورده حال اضافه بدم به طرف، چون شاید هنوز ساعت واقعی دستم نیومده و با اون حوزه آشنا نیستم. خیلی خوشش اومد. هی سعی کردم خودمو تو جاهای دیگه هم جا کنم. گفتم من طراحی هم میتونم برات بکنم. گفت میتونی؟ گفتم آره. (اولش فقط نقشه رو میکشیدم تو سالیدورک میدادم). بعد گفتم من رندر هم میتونم بگیرم، برای مشتریهات میتونی ارائه بدی، قشنگ مارکتینگ کنی روش. گفت اِ! گفتم نگاه کن، اگه خوبه اینم جزو خدمات. (یعنی اول خروجی رو آماده میدادم، میگفتم ببین اگه خوشت اومد، اینم اضافه میکنم).
رفت جلوتر، گفتم پروژه رباتیک دارید؟ اگه اینو شبیهسازی کنید توی نرمافزار به مشتری نشون بدید چقدر اثر داره! گفت آره. گفتم نگاه کن، این یه نمونهست که انجام دادم، اینجوری جذابه. رباتیک رو هم آوردم داخلش. گفت آره، ما تو صنعت تخممرغ (یه صنعت خیلی بزرگ و میلیارد دلاری تو آمریکا) کار میکنیم، میخوایم رباتیک رو واردش کنیم، ایدههایی دارم، تو طراحیشو انجام بده. من انجام دادم و چند تا US Patent شد.
چالش همزمانی با سربازی
هادی توکلی: همه چی داشت خوب پیش میرفت. ۱۸ دلار خیلی عدد جذابی بود. اینجا بود که سربازیم رسید!
امین آرامش: اصلاً مونده بودم بگم!
هادی توکلی: گفتم خدایا من الان چی بگم یه ماه نیستم! شرکت قبلی چون مهره کلیدی بودم، گفته بود آموزشی رو برو، بعد عصرا بیا شرکت. اون موقع آموزشی یه ماه بود فکر کنم، دوران کرونا بود.
رفتم سربازی، واقعاً احساس کردم چقدر بد موقع شد! تازه داشت کارم رو روال میافتاد!
چالش انتقال پول و یافتن راه حل خلاقانه
امین آرامش: خب عالی. پس انگار اون چیزی که تو ذهن من موند اینه که با یه هدف بزرگ (میخوام تو لینکدین آموزش بدم) شروع شد. اون پستهایی که میگفتی در مورد پنوماتیک تو شریف و جاهای دیگه آموزش دادی، باعث شد اولین پیشنهاد پروژه دلاری از طریق لینکدین از همین آقای سایمون آمریکایی بیاد، توی همون زمینهای که تخصص داشتی. درسته؟
هادی توکلی: آره.
امین آرامش: بعد این تا کجا پیش رفت؟
انعطافپذیری در مسیر شغلی
هادی توکلی: اینم نکتهشو داشته باشید که من اصلاً مسیرم یه چیز دیگه بود، ولی یهو یه سیگنال اومد، رفتم یه جای دیگه. یعنی خیلی هم ذهنتونو قفل نکنید.
امین آرامش: چقدر طول کشید از وقتی پست گذاشتی تا این اولین “Nice work” اومد؟
سرعت نتیجهگیری با پروفایل اصولی
هادی توکلی: خیلی کم، شاید چهار پنج تا پست. ولی پستهام اصولی بود، چون آموزش دیده بودم. قبلاً مثلاً میگفتم یه کتابی خوندم چقدر جذابه، ولی هیچوقت خودمو معرفی نکرده بودم که من چیکاره هستم، چی بلدم، چه کارایی کردم. وقتی این مشخص شد، خیلی سریع، شاید یکی دو ماهه، اون پیامه اومد. یهو دیدم این جذابتره، اون (هدف لینکدین لرنینگ) رو دیگه ولش کردم، کامل گذاشتمش کنار.
مشکل دریافت پول و ناامیدی اولیه
هادی توکلی: از سربازی برگشتم، بهش پیام دادم که ما هنوز هستیم، اومدیم! گفت آره بیا ادامه بدیم. یکی دو ماه قبل سربازی بود، بعدش ادامه دادم. ولی هنوز پول نگرفته بودم! گفته بود باید شماره حساب بدی. زنگ زدم به فامیلهایی که تو آمریکا داشتیم، ردیف کردم. گفتم آقا یه شماره حساب بدید، طرف میخواد دو سه هزار دلار برام بزنه. خیلیاشون اصلاً جواب نمیدادن! به پدرشون گفتم آقا بهش بگو جواب منو بده! بعد یکیشون جواب داد گفت اصلاً سر کاریه! گفت اینا کلاهبردارن، میان تو لینکدین پروژه میگیرن، میدن به یکی دیگه انجام میده، بعد یه ماه میرن سراغ یکی دیگه! کمکم دیگه داشت این صحبت پیش میومد که دیوانه، تو کلاً سر کاری!
من گفتم جذابه! اگرم اصلاً پول رو نگیرم، دارم با آمریکا کار میکنم، میتونم بگم این تجربه رو دارم و رو این خیلی مانور بدم. اینجا بود که گفتم خب، اگه بشه، خیلی زندگیم جذاب میشه.
جستجو برای روشهای انتقال پول
هادی توکلی: اینا میگفتن پول رو چجوری انتقال بدیم؟ من میرفتم سرچ میکردم، با ایرانیکارها حرف میزدم. یکی گفته بود این روش انتقال پول هست، به طرف گفتم. (ایرانیکاره گفته بود تا ۴۸ ساعت باید بزنه و اسم تو رو نیاره). طرف گفت عمراً من همچین کاری بکنم! مشکوک شد که چرا این چیزا رو میگی؟ حساب منو نبندن، برام دردسر نشه! گفت نه، یه فامیل یا دوستی پیدا کن.
من خب تو لینکدین خیلی فعال بودم، کامنتهای تخصصی میذاشتم زیر پست افراد. یه بار یه علی آقایی اومد خصوصی گفت یه پستی گذاشتی در مورد رباتیک، چرا اینو گفتی؟ منم خیلی دلسوزانه بهش توضیح دادم، گفتم من اصلاً یه دوره پنوماتیک دارم، میخوای برات بفرستم؟ گفت آره چه جذابه، بفرست. کلی براش توضیح دادم که چرا به نظرم راهکار پنوماتیکی اینجا بهتره.
بعد بهم گفت من یه پروژهای دارم تو کانادا… (یکی از بچههای شریف مکانیک بود، کلی جایزه بینالمللی و اختراع داشت). شرکت ما هم خیلی خوب داشت کار میکرد، مدیرعامل ذهنیتش درست بود، چیزای بهروز رو پیاده میکردیم، برای من عادی بود. ازم یه مشورت خواست، گفت اینجا رو چیکار میکنی؟ من فقط نظر نخواستم، رفتم اجراش کردم، یکی دو روز وقت گذاشتم، شبیهسازی کردم فرستادم. گفت اوه! دمت گرم! تو چقدر رفیق خوبی هستی! لطف تو رو چجوری جبران کنم؟
امین آرامش: گفتی یه شماره حساب بده!
محدودیتهای انتقال با رمزارز
هادی توکلی: نه! اصلاً اون موقع هنوز به ذهنم خطور نکرده بود! همه سایتها رو لیست میکردم، زنگ میزدم میگفتم آقا یه راهی بگید که طرف اذیت نشه.
امین آرامش: با بیتکوین نمیشد؟
هادی توکلی: نه، بیتکوین قبول نمیکنن معمولاً، چون رسمیت نداره، مگه اینکه شرکت تو حوزه کریپتو باشه. تو حسابهای مالیاتیشون نمیتونن وارد کنن، سفت و سخته.
آخرش به یه نتیجه رسیدم: تتر (USDT) بزنید برام، که رمز ارزه و معادل یک دلاره. گفتم رمز ارز بزنید. گفت من حالیم نمیشه بابا! هرچی کردم نشد. اونا هم (فامیلها) گفتن نمیشه. سایمون گفت باید یه راهکاری پیدا کنیم. من یه برادری تو مالزی دارم، اگه اون قبول کنه ما فاکتور شرکتی بدیم، بعد بدیم به اون، اون بده به شما… خلاصه نشد. اونم هی میگفت دارم سازوکارشو پیاده میکنم. من یه خورده اینجا دیگه واقعاً مشکوک شدم که نکنه سر کارم! هی دعا و التماس که خدایا یه راهی باز کن. قفل شده بود.
راه حل نهایی و کمک علی آقا
هادی توکلی: یهو به ذهنم رسید! گفتم این علی آقا که هی میگه چجوری لطفتو جبران کنم! گفتم آقا یه شماره حساب میدی من بدم به سایمون بزنه؟ گفت این چه حرفیه، بفرما! بهم داد. (حالا من بعدها فهمیدم این کار برای طرف دردسر مالیاتی داره، میره تو لیست درآمدش و باید یه جوری حلش کنه، ممکنه حسابش بسته بشه).
اون موقع جمع شده بود ۴۵۰۰ دلار. بهم گفتن تو چجوری داری به این اعتماد میکنی ۴۵۰۰ دلارو بدی به این طرف؟ گفتم دیگه راه دیگهای ندارم، چیکار کنم؟ توکل بر خدا! فوقش پول رو برمیداره میره! من طرف رو نمیشناختم، فقط تو لینکدین پیام داده بودیم و من کمکش کرده بودم، حالا میخواستم اون کمکم کنه.
انتقال موفق پول و چالشهای بعدی
هادی توکلی: شماره حسابه رو دادم، سایمون زد به حساب علی آقا.
علی آقا هم چون من خیلی بهش حال داده بودم، اونم اساسی بهم حال داد. میرفت صرافی ایرانی تو تورنتو پیدا میکرد، برام عکس میفرستاد که الان بستهس، این بهترین کارمزدش بود و… انجام داد. دو سه بار هی پول رو زد. سایمون هم میگفت چون این رفیقمه، اوکیه. میگفت اگه خودت نداری، یه رفیق یا فامیل پیدا کن که برای حساب ما مشکل پیش نیاد.دو سه بار زد. دفعه چهارم یه هزار دلار زده بود.
امین آرامش: هر بار مثلاً ۲۰۰۰ تا میزد؟
پایان کمک علی آقا و ماجرای ۱۰۰۰ دلار آخر
هادی توکلی: آره. بعد علی آقا بهم گفت دیگه داری اذیتم میکنی! (پیامش هست، اسکرین گرفتم). گفت: “برای چندمین بار عرض کردم و میکنم، بیشتر از این نمیتونم کمک کنم. خواستم که خودتون زحمت کاراتونو بکشید. به خاطر مسائلی که برام پیش اومد، شرمنده که بیشتر نمیتونم کمکت کنم.” گفت من دیگه نیستم! گفت به شما نگفته بودم ولی من باید مالیات این واریزیها رو پرداخت کنم که خودم پرداخت میکنم. (شاید ۲-۳ هزار دلار میشد سر جمع). گفتم باشه، ممنون.
امین آرامش: اون هزار دلار آخر چی شد؟
هادی توکلی: اون دیگه رفت! چیکار کنم؟ یه بار اینو به مادرم گفتم (اینجا دعای مادر رو پیدا کردم!). گفتم مادر این هزار دلاره گیر کرده، یه دعایی بکن. یه نذری کردم. تقریباً یه ماه گذشت و طرف نمیداد، دیگه جواب نمیداد، کامل بیخیال ما شد. (منم با اینکه کمکش میکردم، چیزی نمیگرفتم، پروژههاشو انجام میدادم، شبیهسازی میکردم).
میگم من کلاً با ایرانیا کار کردم، خیر مستقیم مالی خیلی بهت نمیرسه.
یه شب به مامانم گفتم، دم صبح علی آقا پیام داد گفت قوانین عوض شد، من برات این واریزی رو انجام دادم! هزار تا! من خیلی خوشحال شدم، خدا رو شکر کردم. ولی دیگه میدونستم این آخره آخرشه. خدا کارو درست کرد، رفتم برای خانمم یه چیزی گرفتم، خیلی حال کردن. اصلاً دیگه روش حساب نکرده بودم. گفتم این تموم شد. لحنی که با هم صحبت میکردیم یهو عوض شد.
کار همزمان در ایران و آمریکا و مدیریت سربازی
امین آرامش: خب تا کی تو اون شرکت آمریکاییه بودی؟ یه خورده اون مسیر شغلیتو بریم جلوتر.
هادی توکلی: تو شرکت ایرانی هم بودم.
امین آرامش: آها، چون درآمد دلاری هی داشت بیشتر میشد، شاید کار کردن تو شرکت ایرانی دیگه بیمعنی میشد؟
حفظ شغل ایرانی برای کسب تجربه
هادی توکلی: نه، به این عقیده داشتم که تجربیاتی که اونجا به دست میارم به دردم میخوره، در راستای هم بودن. مثلاً به سایمون یه نظر کارشناسی میدادم، میگفت تو اینو میدونی؟ میگفتم نه تنها میدونم، باهاش کارم کردم! اونم خیلی حال میکرد. گفتم من این کارو کنار کار عملی میخوام.
اون موقع اینجوری بود: صبح تا ظهر (یک و نیم، دو) میرفتم پادگان. بعد لباسمو عوض میکردم، تو مسیر شرکت، بغل میزدم نیم ساعت میخوابیدم (خیلی خسته بودم). بعد میرفتم شرکت، مثلاً سه میرسیدم تا شش هفت کار میکردم. (شرکتم گفته بود نسبتی بهت میدیم، اگه فولتایم بودی انقدر، الان پارهوقت اینقدر). هفت هشت میرسیدم خونه، یه دو ساعت میخوابیدم تا نه، نه و نیم. بعد کار میکردم تا یک، دو، سه، چهار صبح! بعد دوباره یکی دو ساعت میخوابیدم میرفتم سربازی! این بود داستان من!
تجربه متفاوت سربازی و یادگیری بلندر
هادی توکلی: سربازی رو هم خیلی سعی کردم از انواع کسریها استفاده کنم که کمتر بشه. سربازی جای خوبی افتادم (نمیتونم دقیق بگم کجا، ولی جام خوب بود، اذیتم نمیکردن، سپاه بودم ولی قسمتی که میخواستم). قبلش پیگیرش کرده بودم. یه بار مسئول سپاه استان اومد گفت من از این خوشم میاد، اینو برمیدارم! من میگفتم نذار منو ببره، اینجا جام خوبه، استراحت میکنم، به کارم میرسم! گفت نه، این گفته باید تو رو برداره! (سیستم سربازی مثل بردهداریه!). خلاصه زورش بیشتر بود، ما رو برداشت برد سپاه استان. اونجا رسمیتر بود، اصلاً تو کتم نمیرفت تفنگ دستم بگیرم، نگهبانی کنم.
اونجا رفتیم گفتن تخصصت چیه؟ منم با رویکرد تولید محتوا گفتم من شبیهسازی و انیمیشنسازی بلدم (شبیهسازی رباتیک بود، ربطی نداشت!). گفتن خب ما داریم موشنگرافیک میسازیم، میتونی کمک کنی؟ گفتم آره. گفتن این نرمافزار چیه؟ گفتم خیلی فرقی نمیکنه. گفتن برو با بلندر این تانکه رو بچرخون، یه خورده کارمون از دوبعدی بیاد سهبعدی بشه، قشنگ میشه. گفتم باشه. گفتن بلندر کار کردی؟ گفتم آره!
امین آرامش: کشیدی بلد نبودی!
تهیه سیستم قدرتمند با کمک سایمون
هادی توکلی: رفتم عصرش آموزششو دیدم، نصبش کردم. تنها چیزی که داشتم سیستمم بود که خیلی خوب بود.
امین آرامش: این مال چه سالیه؟ بچهها (برادرهات) دیگه شروع کرده بودن؟
هادی توکلی: نه هنوز. اینا مال دو سه سال پیشه. سیستمم قوی بود. با همون شرکتی که کار میکردم (سایمون)، دوباره مخشو زدم! گفتم کارایی که تو میگی خیلی سنگینه، این سیستمم جواب نمیده. گفت چی میخوای؟ رفتم سایت MSI، بهترین سیستمشو نگاه کردم، اون موقع گرافیک ۳۰۸۰ بود، سه هزار و خوردهای دلار قیمتش بود (الان اپلها هم انقدر نیستن!). گفتم این سیستم به درد کار شما میخوره اگه بخوام ارتقا بدم و این همه خطوط رو شبیهسازی کنم. گفت باشه، برات میگیریم!
امین آرامش: همون آقای سایمون؟!
هادی توکلی: آره! تو ایران که جرأت نداری اینو بگی، میزنن پس کلهت! ولی آدما خوبن.
امین آرامش: تو ایران نهایت میگن بعد یه سالم مالکیتش برا تو نیست!
مشکل دوباره انتقال پول و کارمزد بالا
هادی توکلی: آره.
امین آرامش: بعد اون داستان علی آقا که خط آوردن پول به ایران از بین رفت، بازم کار میکردی با سایمون؟
هادی توکلی: آره، پول رو میزد به حساب داداشش تو مالزی، اون میزد به من. دوباره یه خورده رفتیم جلو، داشت خوب پیش میرفت. میگم هر جا ما میرفتیم، یهو یه سنگ میافتاد وسط! تا میومد خیالم راحت بشه، یه مشکل جدید! یه بار طرف میخواست پرداخت کنه، گفت ۲۵٪ کارمزد میگیرم! سه هزار و خوردهای دلار یهو شد دو هزار و خوردهای! گفتم چه خبره؟! گفت این برای خرجای بانکیه! چهار تا آیتم گذاشت. گفتم قبلاً نبود! گفت اینه دیگه! گفتم خدایا این دیگه چیه!
بیماری و مشکلات سایمون و تاثیر جنگ اوکراین
هادی توکلی: بعد شد جنگ اوکراین. این سایمون نمایندگی یه شرکت اوکراینی رو داشت. جنگ که شد، اقتصادشون به هم ریخت. بعد خودش مریض شد، مشکل قلبی پیدا کرد. هی دیالیز میشد. مثلاً از رو تخت بیمارستان بهم زنگ میزد. مریضیش داشت بیشتر میشد. برام جالب بود که چرا تو آمریکا سیستم درمانی اینجوریه؟! (برای من مقدس بود!).
من تقریباً هر شب باهاش واتساپ تماس تصویری داشتم. ماهیت کار ما فیزیکی بود، من سعی میکردم اون نبود حضور فیزیکی رو جبران کنم. قطعات رو نشون میداد، میرفت تو کارخونه میچرخید نشونم میداد. طرفم میگفت من قبلاً ۱۰ تا نیرو داشتم، تو الان داری اندازه ۱۱ تا کار میکنی! خیلی راضی بود. کاره داشت میرفت جلو. ما بیزنسی که باهاش کار کردیم رو از کف با هم آوردیم بالا. فکر نکنید با شرکتهای بزرگ نمیشه کار کرد. اینا شرکتهایی بودن که با هم ساختیمش. اینجوری نبود که زمینه آماده باشه.
شرکت سایمون گفت سیستم بخریم برات. گفت چه مشخصاتی میخوای؟ من یه لیست کردم Core i9 و… اون موقع ۵-۶ هزار دلار میشد.
درآمد بالا در دوران سربازی
هادی توکلی: خلاصه من تو اون برهه خیلی از این کار درآوردم، زندگیم اوکی شد (ماشین، خونه…). همهش هم تقریباً دوران سربازی بود (یک سال و خوردهای).
امین آرامش: درآمدی که از طریق کار با سایمون داشتی، حتماً از حقوقت تو ایران بیشتر بوده دیگه؟
هادی توکلی: یه روزش معادل یک ماه اون بود!
امین آرامش: خب پس اینکه همچنان تو شرکت ایرانی بودی…
هادی توکلی: (ادامه صحبت سربازی) بعد اون داستان درست کردن انیمیشن با بلندر توی سپاه بهم پیشنهاد شد.
امین آرامش: نه، اینا دیگه قطع شده بود؟
هادی توکلی: نه، اینم بود. بهشون (سپاه) گفتم خب این سیستمش قویه، یا میذارید سیستممو بیارم اونجا، یا باید برم از خونه کار کنم. گفتن نه، مگه میشه؟! حفاظت اطلاعات و… گفتم خب این دو تا گزینه رو داری، یا اصلاً انجام نمیدم! گفتن نه نه، انجام بده، ما صحبت میکنیم، شما خونه انجام بده. گفتن سیستم امن باید باشه. گفتم این سیستم شما به درد خودتون میخوره، اینو اجرا نمیکنه! سیستم من فلانه.
خلاصه ما دورکار شدم! صبحها میخوابیدم، بعد کارا رو انجام میدادم. فشار کمتر شد، خیلی حال میداد! هر ۱۰ روز یه بار میرفتم گزارش میدادم که اینا رو درست کردم. موشنگرافیک میزدم. بلندر هم که بلد نبودم، مجبور شدم یاد بگیرم. اینم به رزومهم اضافه شد. گفتم خدایا این سربازیه نباید اذیتم کنه! دیگه بهشتطور بود! ولی به شرکت ایرانی نگفته بودم دورکار شدم! اگه میگفتم، میگفتن بیا شرکت!
امین آرامش: چقدر طول کشید سربازیت؟ یک سال و دو سه ماه با همین شرایط رفت یا اتفاق دیگهای هم افتاد؟
بهبود مستمر و اضافه کردن خدمات ویدیو
هادی توکلی: نه، خیلی خوب و شیک و مجلسی بود. هیچکس نفهمید!
امین آرامش: توش رفتی یه نرمافزار جدیدم یاد گرفتی، پروژه با سایمونم داشتی.
هادی توکلی: آره، سایمون رو هم داشتیم… میخواستم یه چیز دیگه به خدمات اضافه کنم. گفتم من الان شبیهسازی کردم، میخوای برات ویدیوش هم بکنم؟ ذهنم همش بهبود مستمر بود. سایتتونم مشکل داره، میخوای سایتو درست کنم؟ حسام برو یه وردپرس یاد بگیر ببین میشه یه چیزی غالب کرد یا نه!.
این ویدیو، میخوای ویدیو برات درست کنم؟ گفت چی هست؟ گفتم خب یه آهنگ میذاریم روش و اینا. گفتم بچهها (برادرهام)، میشه تا فردا یه ویدیو برای من بزنید؟ صحنههایی که درست کردم پشت هم بیارید، یه نوشته بیارید و…
امین آرامش: با چی؟
هادی توکلی: فکر کنم پریمیر انجام میدن. خب چیکار کنم؟ برید تو یوتیوب ببینید! تا فردا هم وقت دارید ها!
ورود برادران به حوزه ادیت ویدیو
هادی توکلی: اینجا دیگه جایی بود که اونا اومدن تو بازی. میگفتن اولین پروژههامون از داداشمون گرفتیم، اینا بود.
امین آرامش: آها! اینا بود!
هادی توکلی: گفتم بهتون ۵۰۰ تومن میدم (عدد قابل توجهی بود). تا فردا وقت دارید. اگه انجام دادید که دادید، ندادید میپره! خیلی هم باهاشون جدی بودم. گفتم فکر نکنید من مشکل مالی ندارم، انجام بدید، ندید میدم به یکی دیگه که کارش خوبه. فرداش انجام دادن، منم دادم به سایمون. گفت واو! چه خوشگل شده!
گفتم خب این الان آخرش لوگوموشن نداره، اینم میخوای؟ گفت ببینیم چی میشه. گفتم برید یه ویدیو ببینید سایمون بدبخت قبل مرگش هرچی بود ازش کندیم!
لوگوموشن میخوای؟ بچهها برید ببینید این آموزشهای لوگوموشنطور کدومش ویوش بالاتره، رو این اجرا کنید. حسام رفت یه آموزش دو ساعته دید، اجرا کرد. براش یه آموزشی که مثلاً دو سه میلیون بود رو عیناً روی لوگوی این اجرا کرد، کار خاصی نکرد. به سایمون نشون دادم، گفتم چطوره؟ گفت اوف! خیلی قشنگه! اصلاً شیک شده! (منم اونجا بهش میگفتم شما باید شرکتو خوب پرزنت کنی و…).
براش ۳۰۰ دلار فاکتور کردم! هنوز رکورده! برای کاری که دو سه ساعت بود ۳۰۰ دلار! بهش گفتم این خیلی برات مناسب حساب کردم! اینو دادم بهترینای ایران، قیمت این کار خیلی بالاست! برای شما قیمت همکاری حساب کردم!
امین آرامش: چک کردی که قیمتش چقدره یا همینجوری یه چیزی گفتی؟
رضایت مشتری و رشد کسبوکار
هادی توکلی: نه، همینجوری! میدیدم با عددهای بیشتر حال میکنن! از من راضی بودن. ماهی دو سه هزار تا که داشت بهم میداد، راضی بود. میگفت نیرویی که اینجا میگیرم چهار پنج هزار تا میگیره، هر کدوم یکی از این کارا رو انجام میدن، تو داری اندازه پنج شیش نفر نیرو کار میکنی! خیلی راضی بود. بیزنسی که ما باهاش کار کردیم، از کف با هم اومدیم بالا.
بچهها (برادرهام) اومدن، اونا رو هم ساعتی ۱۰ دلار اضافه کردم به فاکتور. سیستمم رو هم بهشون میدادم کار میکردن. کمکم، چهار پنج ماه شد، با پولش یه سیستم گرفتن. اولش یه مینیکیس بود که از شرکت گرفته بودم (گفتم با مینیکیس نمیشه این کارو کرد، کیس برام بخرید). مینیکیسه رو گفت برو بفروش. گفتم خودم برمیدارم، قسطی پولشو میدم. مینیکیسه رو دادم به داداشا، شد شروع کارشون. با بابا صحبت کردم که باید رو اینا سرمایهگذاری کنیم، پولش رو درمیارن. قسطی خریدیم. یه مانیتور مربعی هم از هلند آورده بودیم. بچهها همین ادیت و اینا رو با این انجام میدادن. خیلی هم درآمد نداشتن اولش.
سیستمشون کامل شد به مرور. اون مینیکیس ۷ میلیونی، شد کیس بدون کارت گرافیک، دوباره با پروژه از سایمون گرافیکش اومد و… یه سیستم کامل شد. یه سیستمم که من داشتم (همون MSI). با اینا کار میکردن.
پایان همکاری با سایمون و از دست دادن ۶۰۰۰ دلار
دیگه یه روز پیام دادم به سایمون، دیدم جواب نمیده. چند روز گذشت، نگران شدم. گفتم چی شده؟ بعد یه ماه، یکی دیگه از بچههای شرکت گفت تو در جریان نبودی؟ گفتم نه. گفت این بنده خدا مرده! توی نوبت پیوند قلب بود، هزینهش هم بالا بود، دیگه فرصت نشد.
امین آرامش: خب بعد اون دیگه چی؟
هادی توکلی: ۶ هزار دلارمم اینجا رفت! ولی خب انقدر از این کار بهم رسیده بود (ماشین، خونه…) اوکی شده بودم، دیگه خوب بود، راضی بودم. اصلاً ناراحت نشدم. اونم میگم، اقتصاد بدجور شده بود، کرونا بود، صنعت خوابیده بود، جنگ اوکراین هم قشنگ تأثیر گذاشته بود تو آمریکا. همه منتظر بودن جنگ تموم بشه، شرایط به ثبات برسه که سرمایهگذاری شروع کنن، خط جدید راه بندازن.
امین آرامش: پس اینکه حتی یه ۶ هزار دلار از دست دادن هم به صورت مقطعی شاید شکست محسوب بشه، ولی از اینم به سادگی میشد رد بشی، چون کلی چیزای دیگه به دست آوردی.
ورود جدی به حوزه ادیت ویدیو و تشکیل تیم
هادی توکلی: دقیقاً. رزومهم بزرگ شده بود. بعد دیگه سعی کردم تولید محتوا کنم که… شرکت (ایرانی) گفت چی داری میذاری؟ نکن! یه قفل شد اینجا. ابزارم همون پست گذاشتنم بود. حساسیت رفت بالا. من اونجا دیگه به ذهنم رسید گفتم بذار وارد یه حوزهای بشم که اصلاً به اینا هیچ ربطی نداره، مستقل باشه.
ایجاد انگیزه در برادران
هادی توکلی: تو این مسیر، هر وقت از شرکت میومدم، بچهها میگفتن نگاه کن چقدر جذابه! یه موس گرون میخریدم (خیلی تو این وادی نبودم، ولی مثلاً بهترین صندلی ریزر رو میگرفتم ۳۰ تومن!). میدادم بچهها آنباکسینگ میکردن. میخواستم به اون باوره برسن که این چقدر قشنگه. دو سه هفته میدادم دستشون استفاده کنن. موس لاجیتک امایکس مستر میگرفتم، میدادم دستشون باشه که حسش کنن. گفتم نگاه کنید چقدر قشنگه! اگه به اینجا برسید چی میشه! شما هم میرسید!
آزمون و خطا در حوزههای مختلف
هادی توکلی: گچند تا حوزه رو لیست کردم که یاد بگیریم، گفتم پول توش خوبه. یکی یکی انجام دادیم. اصلاً ادیت تو گزینهها نبود! طراحی کاراکتر سهبعدی بود. حسام انجام داد، خیلی کار سنگینی بود. یه پروژه هم اومد از یه کشور عجیب غریب، ۵۰۰۰ دلار! پروژه رو گرفتیم ولی حسام توش موند، نتونست، خیلی سنگینه. (یه نمونه کار زد، گفتم چهره پدربزرگمو طراحی کن). دیدم بچهها با این حوزه حال نمیکنن.
رفتیم حوزه بعد، طراحی سایت. چند تا سایت زدیم. اونم دیدم خیلی باهاش نگرفتن. (میگفت حال نمیکنم، هی خطا میده وردپرس).
رفتیم بعدی، بعدی… گفتیم بریم حالا ویدیو ادیتینگ رو شروع کنیم.
شروع آموزش زبان انگلیسی
هادی توکلی: گفتم خب نمونه کار بذار. من در حکم سوشال مدیا منجر بودم، قواعد رو میدونستم، ایدهها رو میدادم. گفتم بریم مشتری بگیریم. اون شد که دیگه… حالا یه تکنیکی هست که میگم. گفتم مشتری فرضی فرض کنیم، یه نمونه کار میزنیم، طرفو جذبش میکنیم. حالا تو قسمت دوم صحبتمون اینا رو کامل باز میکنم.
امین آرامش: آره، من تو پرانتز بگم که از هادی این قولو گرفتم که آموزش گرفتن پروژه دلاری از لینکدین رو زحمت کشیده، اسلاید درست کرده. در ادامه که این تیکه مسیر شغلیش تموم بشه، میریم اونو کامل توضیح میدیم با تصویر. اونو حتماً کامل ببینید.
هادی توکلی: آره، تو یوتیوب میاد. یوتیوب رو سابسکرایب کنید و آماده باشید. تجربه محور، تقریباً ۶ سال تجربه عملی من تو این حوزه رو پیادهسازی کردم، کامل سعی کردم از بیس تا انتها بیارم.
خب در ادامه ما رفتیم… من تو این مسیر به بچهها گفتم شما یک سال دیگه به درآمد دلاری میرسید. اون یک سال دیگه وقتی خواستیم با مشتری حرف بزنیم، چجوری میخواید حرف بزنید؟ من که نمیتونم به جای شما حرف بزنم. انگلیسی بلد نبودن، در حد مدرسه بلد بودن. گفتم خب، ما یه سال دیگه به پروژه میرسیم، انگلیسیتون رو باید قوی کنید. چیکار کنیم؟ من همکارم استاد زبانه، باهاش صحبت میکنم. با پدر مادرم صحبت کردم، گفتم یه سرمایهگذاریه، خیلی هم گرون نیست. استاد حسینی (که واقعاً رفیقمه و دوسش دارم) اومد هفتهای دو جلسه با بچهها کار میکنه. الان یک سال و خوردهای، دو سال شده داره میاد خونه با بچهها کار میکنه. گفتم با اینا مکالمه کار کن. به یک سال نکشید که پروژه اومد! من توی ذهنم همه چیز برام حل شده بود، گفتم اصلاً امکان نداره نشه!
شکستن قالبهای سنتی و باور به مسیر جدید
امین آرامش: خب اینکه با تو یه هدف بزرگ میذاری، میری براش تلاش میکنی، این وسط ناامید نمیشی، انگیزهت کم نمیشه؟
هادی توکلی: یه بازی بود توی ذهنم. میخواستم یه سری قفلها رو باز کنم. با خودم گفتم حالا من که به درآمد رسیدم، میشه مثلاً داداشم که الان ۱۶ سالشونه به درآمد برسه؟
گفتم آره، مگه چی داره؟ چه چیز عجیب غریبیه؟ حالا اینا رو شاید مینشستم تحلیل میکردم، ولی خب تو جامعه میگن اول باید بری دانشگاه، کنکور بدی، دانشگاه بری، درست که تموم شد تازه بیای کارآموزی کنی… من هرچی فکر کردم، این منطقی نیست، تو کت من نمیره، یه جای کار میلنگه. وقتی دیده بودم تو صنعت آدم چقدر یاد میگیره، گفتم شاید بشه بازی رو یه جور دیگه عوض کرد.
تلاش برای همکاری با اپل
هادی توکلی: گفتم ما میتونیم بریم بهترینشم بگیریم! یکِ این زمینه کیه؟ میریم یکه رو میگیریم! یه بار ما اپل رو خواستیم “پیچ” کنیم (یعنی نظرشون رو جلب کنیم)، هرچی کردیم نشد. من به بچهها گفته بودم کاری میکنیم که خود تیم کوک باید اسم ما رو بشنوه، بدونه ما هستیم، بچههای قم هستن! ولی نشد. افراد میگفتن بابا اصلاً این شرکت به این گندگی نمیتونه با شما کار کنه از لحاظ قانونی! (که من الان میگم حرف بیخودیه. نمیتونم مستقیم با اپل کار کنم، ولی میتونم با یه طراحی که داره فریلنسری با اپل کار میکنه، کار کنم).
ولی ما اونجا نرسیدیم. با چند تا از مهندسای گنده اپل رفیق شدیم، میگفتن دمتون گرم، چقدر خوبید. توصیه میکردن، میومدن خصوصی. یکیشون گفت خیلی مهمه کی رو میشناسی، نه اینکه چی بلدی (شبکهسازی بود). ولی به نتیجه نرسید.
ماجرای استیون بارتلت
هادی توکلی: میرفتیم برا بعدی. این نمیشد، میگفتیم بعدی. جدی میرفتیم. اون ویدیو برای استیون بارتلت مال بعد یه سال از این قضیهست احتمالاً. مثلاً تو حوزه پروداکت انیمیشن بود اپل. تو هر حوزهای یه مشتری تاپ تو ذهنمون میگرفتیم، میرفتیم که نظرشو جلب کنیم.
اون تکنیک به ذهنم رسید. یه آگهی شغلی دیدم که ۶ ماه ازش گذشته بود. به بچهها گفتم بیاید خلاقانه برای این اقدام کنید. آگهی بسته شده بود، آنسایت بود، یعنی هیچ شانسی نبود! گفتم ما میتونیم! فکر کنیم شما مهمان این برنامهاید و یه پادکست فرضی بین ماست. اونو زدیم، گرفت! طرف پیام داد، کارگردانش پیام داد، خود استیون بارتلت (دومین پادکستر بزرگ دنیا) پیام داد! همکاری شروع شد. کلی کامنت گذاشتن، با حمایت اونا یهو انگار ما رو به کل دنیا معرفی کردن که آقا اینا هستن و کارشون درسته.
یادگیری سریع حسام و نتیجه گرفتن
هادی توکلی: گفتم حسام تو اصلاً ادیت کار کردی؟ گفت خیلی کم. رو همین پروژه جدی کار کرد. یعنی یهو از صفر رفت روی لِوِل بالا! ولی خب استراتژی روش چیده بودیم. در حالی که از نظر همه داشتیم مسخرهبازی میکردیم. دور و بر حسام میگفتن دیوونهای! این چه کاریه؟! باید رزومه بفرستید، نه اینکه این دلقکبازیها رو در بیارید! ولی گرفت!
امین آرامش: بذار من یه توضیح بدم برا کسایی که شاید در جریان نباشن. یعنی به جای اینکه رزومه و نمونه کار بفرستید که ببینید من این کارا رو کردم بهم کار بده، فرض میکردید بهتون کار داده، یه پروژه براش میزدید، طرفو منشن میکردید. حالا یا طرف میدید… چند تا تیر هم زدین که به خطا رفته، ولی یکیش اینجوری گرفت.
ولی داستان خودت، دوران کارمندیت رو الان میتونیم ببندیم. کی از اون شرکت در اومدی؟
ترک کامل کارمندی و تمرکز بر فریلنسری
هادی توکلی: تو همین ماجرا بودیم که وقتی اون پست (استیون بارتلت) رو زدیم، یهو ۴۰-۵۰ تا پیشنهاد کاری از آمریکا، کره، فلان جا اومد.
امین آرامش: تو خودتم تو این برهه دیگه اون کارای مهندسی مکانیکی رو نمیکنی و میخوای تو همین حوزه ویدیو کار کنی؟
ورود هادی به ادیت ویدیو
هادی توکلی: نه، من اهنوز داشتم با شرکت (ایرانی) کار میکردم و دورههای آموزشی رو برگزار میکردم. درآمد دلاری (از اون کار مکانیک با سایمون) دیگه نداشتم.
اینکه پروژه بارتلت گرفت، حسام استخدام شد با یه حقوق خیلی بالا. بعد دیدیم هست، گفتیم حامدم بیاد. حامدم اومد. من دیدم این چقدر جذابه! منم روحیه هنری رو همیشه داشتم (تو سربازی کار کردم، حتی اون طراحی دستگاه مکانیکی رو هم دوست داشتم).
امین آرامش: همون طراحی پوستر برای شریف و اون کنفرانس آلمانیه…
هادی توکلی: آره، مثلاً توی دانشگاهم که طراحی میکردم، خوشگل طراحی میکردم، ولی با نرمافزار پیچیده نه، مثلاً پاورپوینت، ایلاستریتور ساده.
دیدم این موقعیت پیش اومده، گفتم حیفه از دست بره. یهو منم تصمیم گرفتم… اول مثلاً نمیدونستن منم هستم. بعد وسط کار با یه استودیو آمریکایی (یه آژانس آمریکایی)، به طرف گفتم آقا منم هستم، من اصلاً منیجر اینام! ( پشت صحنه بودم، مدیریت میکردم، مذاکرات و…).
اولین پروژه ادیت و یادگیری پریمیر
هادی توکلی: این شد که من خودمو یهو اینجا معرفی کردم. گفتم من اصلاً ادیتورم و بلدم. گفت واقعاً بلدی؟ گفتم آره. گفت خب یه پروژه داریم، ۲۰۰۰ دلار، ۲۰ تا ویدیو، بگیر انجام بده. گفتم باشه، بگیریم!پروژه رو گرفتم، رفتم پایین پیش حسام، گفتم حسام یه روزه به من پریمیر یاد بده من این پروژهها رو انجام بدم!
امین آرامش: خودتم بلد نبودی؟!
هادی توکلی: نه! اصلاً بلد نبودم! رفتم یاد گرفتم، با همون پروژهها رو انجام دادم.
اولویت مهارتهای نرم بر مهارت فنی
امین آرامش: ببین من باز دوباره تاکید کنم که اگر این یک طیف مهارتی ۱۰۰ واحدی باشه، داستان کار کردن با پریمیر انگار ۱۰-۲۰ واحدش بوده. اون ۸۰ واحد مهارتی (رفتی پروژه رو گرفتی به کمک شبکهسازی و ارتباطات و…) انگار مهمتر بوده. حالا بعد که پروژه رو گرفتی، گفتی حالا یاد بده!
هادی توکلی: همهش زندگیم همینجوری بود! میریم تو دل کار، یاد میگیریم دیگه! فوقش نمیشه، ضایع میشیم، طرف میپره، عیب نداره! تلاش میکنیم. گفتم چیز خیلی سختی هم نیست. انجام دادم.
تصمیم نهایی برای خروج از کارمندی
هادی توکلی: بعد گفتم من یک مقداری پول ذخیره کنم که بتونم اگه از شرکت زدن بیرون… (اینو قبلاً با مهندس رضوی مشورت کرده بودم، گفته بود ریسکو باید بیاری پایین، هر کسی باید به اندازه یک سال کار، یک ماه حقوق مازاد داشته باشه که تو بحرانها بالانس کنه). من اندازه ۴ ماه حقوقمو ذخیره کردم، گفتم اگر از اونجا زدم بیرون، ۴ ماهم طول کشید، زندگیم به هم نریزه. چون خب ازدواج کرده بودم (الان ۶ ساله)، بچهمونم داشت به دنیا میومد. خیلی شرایط ریسکی بود. دوباره از نظر همه این کار دیوونگی بود! من تازه اونجا مدیر مکانیک شده بودم، حقوقم رفته بود بالا، بهترین شرکت، با بهترین شرکتهای ایران داری کار میکنی… کجا میخوای بری؟!
اولویت زندگی شخصی و تعادل کار و زندگی
هادی توکلی: ولی دیگه دیدم الان موقعیت برای خروج خوبه که برم خودم ادیت ویدیو بکنم، کاملش کنم. (قبلش کنارش دو سه ماه انجام داده بودم که آشنا بشم و با ریسک پایینتر مطمئن بشم). گفتم الان اینجا میام… بذار دیگه بذارمش کنار. این اون زندگیایه که من بیشتر دوست دارم، کنترلش دست خودمه.
یه چیز اصلی هم این بود که بچه به دنیا اومده بود. گفتم این لحظات اوایل، لحظات شیرینیه، دوست ندارم از دست بدم. انقدر فشار روم باشه، شب بیام، دوباره شبم بخوام کار کنم… اصلاً عملیاتی هم نبود. بچه که بیاد، کامل ورک-لایف بالانس خودش ایجاد میشه! میاد موسو میگیره! مگه اینکه بخوای بیخیال زندگی بشی که اونم زندگی از هم میپاشه. بذار من یه خورده زندگی کنم دیگه. خیلی متراکم داشتم کار میکردم، نمیشه. دوست دارم این لحظات شیرین رو بیشتر پیش خونواده و دخترم باشم.
وضعیت فعلی، آینده و تمرکز بر بازار جهانی پادکست
امین آرامش: عالی. چند وقته از اون شرکت اومدی بیرون؟
هادی توکلی: از عید دیگه اومدم. تقریباً داره یک سال میشه.
امین آرامش: یک سال میشه که فقط داری همین کار ادیت ویدیو رو انجام میدی.
هادی توکلی: آره، الان ما با بچهها یه جوری تیم شدیم، خودمونم میگیم HD Team (حامد، حسام، هادی توکلی). پروژههای ادیت ویدیو قبول میکنیم. خیلی هم الان بازارش خوبه. من اون موقع شانسی یه جوری افتادیم توش، ولی خب یهو رفتیم صنعتی که انتخاب کردیم… خیلی جاها شاید شانسی بود، ولی خب باز چون داشتم تلاش میکردم، شانسم رفته بود بالاتر.
امین آرامش: دیگه کلی چیزم تست کردین، از طراحی کاراکتر و وردپرس و… تا تهش به اینجا رسیدین.
هادی توکلی: ولی اون نمونه کاری که برای استیون بارتلت زدیم، رفته بودیم تو حوزه پادکست. حوزه پادکست یهو اومد روی بورس. ما خوشموقع وارد شدیم. مثلاً الان تو انتخابات آمریکا میبینید پادکست چقدر تأثیر داشت. دونالد ترامپ میره پیش جو روگن، همشون دارن میرن. مثلاً پزشکیان رو برداریم ببریم بشینه! اصلاً چیز شد دیگه، کامل… کامالا هریس رفت پیش رُل ددی پادکست! گفتن ما باید از این استفاده کنیم، پادکست دیگه میترکونه! ما بهموقع وارد شدیم، هنوزم بازارش خوبه. رفتیم دست گذاشتیم روی بازار داغ جهانی، به خاطر همینم خیلی گرفت.
همکاری با آژانس آمریکایی و مشتریان بزرگ
امین آرامش: الان بیشتر با کیا کار میکنین؟ پروژههاتون بیشتر با کیاست؟
هادی توکلی: الان اصل کارمون با یه آژانسیه تو لسآنجلس، یه آژانس محتوای پریمیوم که با نویسندههای مطرح آمریکایی کار میکنه، مثل نِوال راویکانت، مارک منسون… (بقیشو خیلی نمیتونم بگم). اکثرشون مثلاً یه میلیون، دو میلیون دنبالکننده تو اینستاگرام دارن.
امین آرامش: یعنی اون آژانس میره سفارش ادیت ویدیو رو میگیره، تقسیم میکنه بین شماهایی که جاهای مختلف هستین؟
هادی توکلی: پروژههای اصلیشون با ماست. ما اونجا لید ادیتوریم. یعنی مشتری میخواد حتی “پیچ” کنه (نظرشو جلب کنه)، ما یا حامد و حسام (که الان خیلی قدر شدن) انجام میدن. مشتریهای بزرگ؛ نویسنده، پروفسور دانشگاه آمریکایی، چهار تا کتاب نیویورک تایمز بستسلر زده… یهو یه ویدیویی که میزنه ۱۰ میلیون ویو میخوره!
امین آرامش: اون آژانس استراتژی کلی سوشال مدیاشونو دست میگیره یا فقط ویدیو؟
تفاوت بازار ایران و جهان
هادی توکلی: کامل انجام میده. مثلاً ۱۰ هزار دلار میگیره، میگه سوشال مدیاتو بدید به من، براتون بهبود میدم.
امین آرامش: چقدر جای همچین چیزی تو ایران واقعاً کمه! (فکر کنم تو گفتگو با حامد و حسام به این نقطه رسیدیم).
هادی توکلی: آخه ایران اصلاً بازارش کوچیکه. اون بیزنس… مثلاً یکی از مشتریهایی که داریم، یه سخنرانی میره ۵۰ هزار دلار میگیره! یکی دیگهشون ۱۰۰ هزار دلار! بعد میگه باید دو ماه قبل نصفشو بدی، دو هفته قبلم اون یکی نصفشو. کل بلیت پرواز و هتل کادر ما رو هم جور میکنی! اینجوریه! اصلاً شما نمیتونی اینجا بگی کسی انقدر پول داره؟ اصلاً اونقدر درمیاره؟ گردش مالی خیلیبازار گستردهای نیست. ولی اونجا نه. استراتژی اون آژانس هم خیلی خوبه، دست گذاشته روی مشتریهای خاص، گرونقیمت، آدمای قدر. بازی برد-برده. برای اونم میصرفه، براشون پروموت میکنن.
یکی هم به ما تو این مسیر گفت اصلاً با آدمای کوچیک کار نکنید، اذیت میشید. با آدمای بزرگ پول بزرگتر میگیرید و حرفهایتر هم باهاتون رفتار میکنن.
بستن پرونده مسیر شغلی و نگاه به آینده
امین آرامش: خب پس الان پرونده مسیر شغلی رو فکر کنم کمکم میتونیم ببندیم.
هادی توکلی: آره دیگه. من الان تقریباً هفت هشت، ده ماهه کامل فریلنسرم، کامل از شرکت زدم بیرون. صبح ساعت ۱۰-۱۱ هر وقت بخوام پا میشم. اگه پروژه سریعتر باشه، بیشتر کار میکنم. ولی زندگیم کنترلش بیشتر دست خودمه. سفرمو زیاد کردم، گاهی میرم لپتاپمو میبندم میرم یه شهر دیگهای کار میکنم با خانواده. خیلی راضیم.
امین آرامش: برنامه آینده چیه؟
هدف بزرگ بعدی
هادی توکلی: به اون چیزایی که میخواستم رسیدم. حالا داشتم فکر میکردم یه چیز گندهتری…
امین آرامش: همین! بیانگیزه نشی مثلاً این روزا؟
هادی توکلی: نه. دوست داشتم یه کار بزرگ دیگه بکنم. مثلاً دوست دارم کسی دیگه مدرسه نره، دانشگاه تعطیل بشه! (خنده). یه کانال تلگرام الان یک سال و نیمه دارم میزنم، اسمشو گذاشتم HD University. یه دانشگاهی که از نظر خودم دانشگاه چجوری میتونه باشه. توش دارم تجربیاتمو مینویسم، به آدما کمک میکنم. کنار کارم دوست دارم هزار نفر رو کمک کنم اولین هزار دلارشونو به دست بیارن (که میشه یک میلیون دلار!). آموزش همه موارد رو دارم تو کانال تلگرام، تجربیاتمو مکتوب میکنم. خیلی دوست دارم این حرفا به جوون و نوجوونترا برسه.
میدونم حیفه. واقعاً دیدم تو بچهها این همه انرژی داره تو مسیر اشتباهی هدر میره. الان واقعاً میبینم طرف انقدی که برای کنکور میخونه (۸ سال!)، من میگم تو هر مهارتی ۳ سال اینجوری زمان بذاری، باید حقوقت ۴ هزار دلار باشه! دوست دارم این مسیرو عوضش کنم، این آگاهسازی شکل بگیره. چون برای بچههام (برادرهام) فقط همین مسیر بود که میتونستن به این درآمد برسن. ولی با این مسیر میشه خیلی زندگیها عوض بشه. فریلنسری…
امین آرامش: دمت گرم. من هرچی سؤال داشتم پرسیدم راجع به مسیر شغلی. اگر فکر میکنی چیز دیگهای باقی مونده، تو انتها بگو. الان میتونیم این تیکه رو پروندهشو ببندیم. بریم سراغ اون بخش بعدی که قرار شده بیای بهمون بگی. درآمد دلاری و گرفتن اولین پروژه از طریق لینکدین، اولین هزار دلار رو بخوایم دربیاریم باید چه مسیری طی کنیم.
عدم محدودیت سنی و تغییر استراتژیها
هادی توکلی: میگم من اصلاً سن برام معنی نداره. دختر خودم الان یه سالشه، نمیگم وایسه، میگم بابا یه حرکتی کن! اصلاً میگفت چهار پنج سالگی باید اشتغالزایی رو راه بندازی! به نظرم هیچ محدودیتی نداره. بعضیا فکر میکنن ما داریم فشار میاریم، بچهها بچگی نمیکنن. آقا! بچهها میرن مدرسه زجر میکشن! (البته الان خوابگاه شده براشون، میخوابن تو کلاس!). بعد که ظهر میان انرژی دارن.
برخورد خانوادهم سر این قضیه… آروم آروم بهتر شد. اولش… خب اون نسل، با درس خوندن به اینجا رسید (دکترا داره)، مادرمم ارشد دانشگاه تهران. من خودم هم ارشد صنعتی اصفهان. یهو الان تو این خانواده دنیا عوض شده! من مثلاً بهشون میگم آقا اون استراتژی اون موقع جواب میداد. الان بابام میگه دانشجوی دکترام داره اسنپ کار میکنه، تو یومیهش مونده! اون استراتژی که اون موقع جواب داد، چرا میگید الانم همون جواب میده؟
یه پادکستی میگفت مخصوصاً تو ایران خیلی باید داینامیک باشی، سریع بتونی عوض کنی نسبت به شرایط. الان برم این مسیر، عوض کنم برم فلان… خیلیا دارن میرن مسیری که مثلاً میگه میخونم استاد دانشگاه میشم. میگم آقا تو اصلاً رفتی تحقیق کنی ببینی الان دانشگاه استاد میگیره؟ اصلاً میدونی استاد دانشگاه چقدر پول میگیره؟ با یه استاد دانشگاه حرف زدی بدونی حقوقش چقدره؟ از کارش راضیه؟ خودتو تو اون موقعیت تصور کردی واقعاً همچین چیزی میخوای؟ نه! همینجوری با یه چیزای اولیه.
مدیریت انگیزه و رضایت از مسیر
امین آرامش: خب تو این بین ناامید نمیشی دیگه؟ یعنی بین کارات، این روزا، انگیزهت پایین نمیاد؟
هادی توکلی: یه وقتایی خب پایینتر میاد، کمتر کار میکنم، استراحت میکنم. چیز پیچیدهای نیست. من همش که اون صده نیستم. من همیشه میگم من هادی ادیتور خفنی نیستم، درآمدم خوبه، شاید تو ایران جزو یک درصدی باشم که بالا باشن، ولی تو خارج، این درآمد (مثلاً رنج فریلنسر ۱۰۰۰ تا ۳۰۰۰ دلار) میشه شوخی! هنوز به جایی نرسیدی. ولی خب تو ایران خوبه.
من کاریکاتوری رشد نکردم. خیلی از افرادی که الان دارن مینالند، به کشور و شرایط فحش میدن (که خب هست، فحشخور هست، جا داره بدی!)، ولی از فحش دادن چیزی گیرت نمیاد. من خودم یادمه تو اون شرایطی که بودم… دیدم رفیقم باباش کرونا گرفته بود و داشت تا حد مرگ میرفت، این نمیتونست کنار پدرش باشه، فقط تلفنی! گفتم خدایا من اینو دوست ندارم. پدر و مادرم انقدر برام زحمت کشیدن، الان فرصت معکوسشه، من باید پیششون باشم، کمک خواستن باید باشم. گفتم خدایا این راهو به من نشون بده که من تو ایرانم بتونم… تو زمانی که واقعاً همهچی قفل بود. حالا دارم این رو سعی میکنم آموزش بدم به مردم.
جمعبندی و اهمیت قدردانی
امین آرامش: دمت گرم. پس بریم تو بخش بعد راجع به اون بخش آموزش.
هادی توکلی: آره، توی بخش بعد دیگه من کامل میام از صفر تا صد که چه جوری شما علاقهتون رو پیدا کنید تا بتونید اون دلارای خوشگل رو بیارید تو حسابتون صحبت میکنیم.
امین آرامش: عالیه. اینو تأکید کرده هادی که من این رو حتماً باید بگم که سابسکرایب کنید! (از این چیزا گفتی باید بگم وسطش!). گفت ولی من اینو نمیگم!
هنر قدردانی و تاثیر آن
هادی توکلی: سراغ کانال یوتیوب برید، سابسکرایب کنید! آقا یعنی چی مثلاً؟! من میگم شما همین باعث میشه این بیشتر دیده بشه. همین که به شما گفتم.
امین آرامش: آره، سابسکرایب کنید، کامنت بذارید.
هادی توکلی: آره، مخصوصاً کامنت که میذارید… این حمایت، واقعاً الان شما کاری که دارید میکنید کار ارزشمندیه. یک نفری با همین یه تلنگری… چون من خودم پادکست زیاد گوش میدادم تو مسیر راه، همیشه پادکست گوش میدادم (شما و طبقه ۱۶). شما در واقع با این کارتون دارید یه قدردانی انجام میدید از زحمتی که کشیده شده. آقا شما خانواده داشتی، میتونستی بعد از ساعت کاری اونجا باشی… آقا یه… اصلاً اینو یاد بگیرید تو زندگیتون، نه اینو، حالا اصلاً نمیگم لایک بکنید، به من چیزی میرسه! نه! آقا اینو تو زندگیتون… من سعی میکنم اینو به خیلیا یاد بدم، این هنر قدردانی. آقا بهت یه خیری رسونده، کمترینش که میتونی… حالا این یه شما یه لذتی هم میبری، هم باعث میشه اون گسترش پیدا کنه، افراد بیشتری ببینن و شما با همین کار کوچیک ممکنه یهو زندگی یک نفر عوض بشه.
امین آرامش: دمتون گرم. پس لایک و کامنت و سابسکرایب یادتون نره. بریم تا قسمت بعدی. فعلاً خداحافظ.
هادی توکلی: سلامت باشید. خداحافظ شما.
اگر از خوندن متن این گفتگو برات نکاتی روشن شد، پیشنهاد میکنم حتماً نسخه ویدیویی کاملش رو هم در یوتیوب ببینی.
دیدن حالت گفتوگو، لحن، تکیهکلامها و فضای واقعی مکالمه، حس و عمق صحبتها رو خیلی بهتر منتقل میکنه مخصوصاً وقتی بحث از تجربه واقعی، مسیر شغلی و چالشهای فریلنسریه.
اگر تا انتها با من همراه بودی، حتماً برام بنویس کدوم بخش این گفتوگو بیشتر به کارت اومد یا باعث شد یه دید تازه نسبت به مسیرت پیدا کنی؟