در این مطلب به محتوا و نکات گفتگوی امین آرامش و علی حسنپور، دندانپزشک و یوتیوبر، در اپیزود هفتاد و نهم پادکست کارنکن پرداختیم.
از اکسپلور اینستاگرام تا گفتگوی صمیمانه
امین آرامش: سلام علی جان، خیلی خوش اومدی.
علی حسنپور: سلام امین جان. باعث افتخارمه که منو دعوت کردین. ممنونم و خوشحالم که الان اینجام. امیدوارم کسانی که این ویدیو رو میبینن یا این صدا رو از طریق پادکست میشنون، چیزی دستگیرشون بشه و استفاده کنن.
امین آرامش: حتماً همینطوره. الان چند هفته بیشتر نیست که میشناسمت، از طریق اکسپلور اینستاگرام پیدات کردم. ولی با دیدن چند تا ویدیو گفتم این همون آدمیه که حتماً باید باهاش حرف بزنیم تو پادکست؛ از اون آدمای اهل «کارنکن» با تعریفی که ما داریم. علی جان، برای آدمایی که تو رو نمیشناسن، خیلی کوتاه بگو که الان داری چیکار میکنی تا بعد برگردیم و در مورد مسیر شغلیت و باقی موضوعات حرف بزنیم.
علی حسنپور: باشه، حتماً. من خیلی کوتاه میگم. اسم من علی. سال ۹۴ توی کنکور تجربی رتبه خوبی گرفتم و دندانپزشکی دانشگاه شهید بهشتی قبول شدم. بعد از شش سال، چون ما روزانه بودیم، باید یک دوره طرح بگذرونیم تا خدماتی که رایگان گرفتیم رو یه جورایی پس بدیم. هر کس یه جایی رو انتخاب میکنه بسته به ضریب محرومیت اون منطقه، و مدت طرحش مشخص میشه. انتخاب من آبادان بود. برای همین، تا چهار ماه پیش تهرانی بودم، الان دیگه آبادانیام. یه دندانپزشک طرحی در آبادان. الان هم برای تعطیلات اومدم.
جرقههای یک علاقه از دوران دبیرستان
علی حسنپور: مدرسه من، بالای همین دانشگاه شهید بهشتی بود. دبیرستان علامه حلی، که استثنائاً همون سال اومد بالای همین دانشگاه. ما از همون ۱۵-۱۶ سالگی که مسیر سرویسمون یه ون بود و از بلوار دانشجو میرفت پایین، چشمم میافتاد به ساختمون دانشکده دندانپزشکی. اون بچههایی که باکلاس بودن و روپوش سفید دم درش بودن، دیگه برای من گاد بودن! دوتا چشم داشتم، چهار چشمی زل میزدم که آقا، من اگه به این برسم دیگه ته زندگیه. خب، تینیجر هم بودیم و حال و هوای اون دوران و رویاپردازیها. من خیلی هم اهل رویاپردازی هستم. همین شد که یه چیزی داشتم که آقا، من خیلی این رشته رو دوست دارم و به روحیاتم هم میخورد. چون دندانپزشکی تلفیقی از علم پزشکی، یه جورایی علم مهندسی و هنره. برای کسایی که میخوان توی این مثلث باشن که هر رأسش یکی از این سه تاست، جای خوبیه. نه اینقدر غرق تو پزشکیش، نه اینقدر مثلاً مهندسی یا کار هنری. این وسط یه جایی به اسم دندانپزشکی.
امین آرامش: اون چیزی که فکر میکردی بود دندانپزشکی؟ الان که این چند ماه رو گذروندی، و قبلش هم تو دوره دانشجویی یه خورده کار عملی میکردی، چه از اون موقع که اولین تجربیات رو داشتی چه الان، به همون جذابیتی که فکر میکردی بود؟ از جنبههای مختلف.
علی حسنپور: همینو میخواستم بگم. بستگی به این داره که شما با چه اولویتی وارد این رشته بشید. واقعاً برای من بود. یعنی اون چیزی که شما رو ترغیب میکنه که این رشته رو انتخاب کنی، نهایتاً همون تعیین میکنه که ده سال دیگه حست نسبت به این ماجرا چی باشه.
واقعیتهای اقتصادی رشته دندانپزشکی
علی حسنپور: دندانپزشکی هم مثل سایر شغلها و رشتهها دچار ضربههای اقتصادی خیلی زیادی شد. الان اصلاً دیگه درآمدش مثل قدیم نیست. اینو از دندانپزشکای جوانی که تازه فارغالتحصیل شدن بپرسین، کاملاً دلشون پره و حسابی میگن. برای من انگیزههای درونی بیشتر بود. گفتم، همین که یه جایی بود بین هنر و مهندسی و پزشکی، همین که کلاً حس خوبی بهم میداد. اینکه مثلاً یه کاری برای یکی بکنی. حالا ما الان تو این روستاهای طرح، طرف مثلاً یه خانم مسن دعا میکنه و فلان. اینجور چیزاش برای من وایب خوبی داشت. و چون به این هوا اومدم و همونم دارم دریافت میکنم، پس برای من جای درستی بود و الان ازش راضیم.
امین آرامش: خب تو با یه پسزمینه اومدی و الان اونی که فکر میکردی هست. در جریانم که کلی فعالیت هم برای بچههای کنکوری انجام میدی. گروه تلگرامی داری که با بچههای دیگه که رتبه خوب کنکور دارن، به رایگان به بقیه کمک میکنید. به نظرت بچههای کنکوری هم با واقعیتهای این رشته آشنا هستن؟
علی حسنپور: نه اصلاً. تو فضای کنکور مثل اینه که شما بخوای مهاجرت کنی بعد گیر چند تا آژانس مهاجرتی بیفتی. خیلی فرق داره با اینکه مثلاً چهار تا شهروند اون کشور بخوان بهت توصیه بدن. مثلاً آژانس مسافرتی هیچوقت نمیگه کانادا ۱۲ ماهش سرده. فضای کنکور انقدر مسموم شده و انقدر گردش مالی داره، خواه ناخواه یه سری اتفاقات بزرگ توش میافته که نتیجهاش این میشه که مثلاً همه فکر میکنن رشتههای پزشکی، دندانپزشکی و داروسازی ته آمال و آرزوهاست، کشکول پوله و فلان.
سراب پول و موفقیت در رشتههای علوم پزشکی
علی حسنپور: نیست! اون چیزی که از دور دیده میشه اینجوریه که من کافیه کنکورمو یه کاری کنم پزشکی یا دندون قبول شم، تموم! بعدش دیگه کلی پول و همهچی خوبه. اینجوری نیست واقعاً. نه تنها اینجوری نیست، بلکه وسط مسیر میبُری اگه فقط نگاهت اینجوری باشه. بچههای پزشکی بیشتر بهشون فشار میاد، چون خیلی سختتر دارن کار میکنن. وضعیت کشیکها، بیماریهای وحشتناک، طولانیمدت کار کردن، خستگی جسمی و روانی. اگه فقط نگاهت اون چیز مالی و ایناش باشه که اصلاً جا میزنی. بدتر اینجاست که میری تهش میبینی خب اون چیز مالی هم نیست! کلاً شک میکنی به اون مسیری که اومدی.
امین آرامش: میگی جامعه داره کلی دکتر پولدار میبینه، کلی آدم میبینه که پشت در مطبشون صف بستن و خیلی هم وضع مالیشون خوبه.
علی حسنپور: من کاملاً حق میدم. حتی این حق رو به مخاطب میدم که فکر کنه خب، این داره یه کاری میکنه دست زیاد نشه، خودشون کم بمونن و اینا. چون واقعاً چیزایی که ما باهاش مواجهیم در طول روز، با اینترنت و در حد خودم سعی میکنم روشن کنم. ببین، من متولد ۷۵ام. دندانپزشکی که متولد ۷۵ئه خیلی فرق داره با دندانپزشکی که سال ۷۵ جواز مطب گرفته. بله، اون دیگه بارش رو بسته. اون موقع مثلاً من یادمه سال ۸۰، یه پزشک اگه ماهی ۱۵ تا ۲۰ میلیون هم کار میکرد، سال هشتاد و یکی دو، با دلار هزار تومن، میشد ۲۰ هزار دلار. خب همین الان این عدد خیلی بزرگیه، تو خود آمریکا هم حتی. ولی الان جوری شده که این عددا رو وقتی به دلار تبدیل میکنی، اینقدر اومده پایین که میگی نه، مثل قدیم نیست.
تصویر کلیشهای پزشک موفق
علی حسنپور: بنابراین، همه ماها، کانسپتمون از رشتههای پزشکی همون چیزیه که شما میگید: یه آقای مسن عینکزده بدو بدو میاد تو مطب، جواب سلام یکی در میون میده، فقط میره میشینه، منشیش یه خانم بداخلاقه که این صف رو مدیریت میکنه، همه هم دارن التماس میکنن، آقا هم وقت نداره. ولی واقعاً اینجوری نیست. یعنی الان برای من که میخوام تازه یه کریر اینجوری شروع کنم، اینجوری نیست. چون میلیونها پول میخواد اجاره یه مطب. یه مطب بخوای داشته باشی برای خودت مثلاً تو یه شهر نسبتاً کوچیکی مثل آبادان که من هستم، شاید ۲ میلیارد پول بخواد. تجهیزات دندانپزشکی فوقالعاده گرون شده.
و مهمتر از همه اینا، توان خرید خدمات پزشکی از طرف مردم خیلی کم شده. عملاً تمام بیمارایی که شما داری، بیمارانیان که دیگه با درد و از سر ناچاری اومدن. هیچوقت هیچکی نمیاد مثلاً یه ترمیم کنه به حساب پیشگیری. بنابراین درآمدها هم خیلی اومدن پایین. بله، همین الانم مثل هر حرفه دیگه، شما کارت خوب باشه، اسمت در میره. شما دیزاینر استودیو هم باشی، خیلی کارت خوب باشه، به هر حال اون جامعه هدفتو پیدا میکنی. اما اینکه بگی دندانپزشکا الان بوگاتی سوارن و اینا، نیست واقعاً.
امین آرامش: این یه سرابیه که برامون درست میکنن. چون هرچقدر این بیزینس کنکور پررونقتر باشه، به هر حال پکیج فروش میره، دورهها فروش میره، کلاسای کنکور پرتر میشه.
روشنگری در فضای کنکور
علی حسنپور: ما خیلی این بحثو داریم، ماهایی که دیگه کار بیزینسی نمیکنیم تو کنکور، فقط هدفمون اینه که روشن شه قضیه برای کسایی که داوطلبن. یه روز پیش خودم نشستم گفتم واقعاً شاید این بچههای قبل کنکور باید برن ببینن تو بیمارستانها چجوریه و اینترنها چه معضلاتی دارن. یه ویدیو ضبط کردیم. خودم رفتم ساعت ۱۱ شب بیمارستان لقمان پیش دوستام. یه بیمارستان دولتی. رفتیم اونجا نشون دادم چه جوریه. کامل گفتن که آقا وضعیت ما اینجوریه، از شب تا صبح بیداریم، یه دفعه بیمار میاد. ببین، همه اینا رو تریس کنی برمیگرده واقعاً به مسائل اقتصادی.
مثلاً طرف میگه مردم و همراه بیمار اعصاب ندارن، فکر میکنن پزشکا دارن براشون کمکاری میکنن. پزشکا کمانگیزه شدن. همهی اینا ریشههاش برمیگرده به چیزای اقتصادی. و چون خیلیا نمیدونن اینا رو، من سعی میکنم دست بذارم رو همون قسمتایی که تاریک افتاده و به نفع خیلیا هم هست که بچههای مردم اینا رو ندونن، اونایی که دارن از کنکور کلی پول درمیارن.
امین آرامش: به نظرم اونایی که فحش میخوان بدن، همین الان که میشنون به این فکر کنن که این آدمی که داره اینا رو میگه، چه نفعی داره که غیرواقعی بگه؟ چون ظرفیت کنکور که دست تو نیست.
علی حسنپور: یه چیزی هست که میگن داره اینا رو میگه که دست زیاد نشه. من دوست دارم کسایی که واقعاً علاقه دارن بیان بشینن سر جای درستش. تا کسایی که علاقه ندارن و صرفاً با دید بیزینسی اومدن، اونا برن کنار. ولی واقعاً چون نگاه بیزینسی نیست، میگم ذینفع نیست کسی از این حرف.
امین آرامش: ببین، کل هدف ما همینه. اونایی که همراه قدیمی «کارنکن» باشن، احتمالاً این رو کامل میفهمن که هدف ما اینه که دیتای بیشتری در مورد واقعیتها بدیم. اصلاً به این معنی نیست که دندانپزشکی بده، اون خوبه یا هرچی. میگیم آقا، اگر تو میخوای تصمیم بگیری، بدون اینجوریه، بعدش تصمیمتو بگیر. حالا هر تصمیمی دوست داری بگیر. نه ما میگیم این خوبه، نه ما میگیم اون بده. ولی بدون اگه فکر میکنی صده، ۱۰۰ نیست، ۷۰ئه. بازم به نسبت میانگین جامعه، درآمد تضمینشدهتر و بهتریه واقعاً.
علی حسنپور: درسته. حرف من هم دقیقاً تو همین مسیره. ببین، شما فرض کن میخوای، باز همون مثال مهاجرت، به یه کشوری بری، مثلاً آمریکا. اگه هی بشینی از خوبیاش و پوینتهای مثبتش بشنوی، پای صحبت این آژانسای مهاجرتی، هی تو رو پُر کنن که آقا اینجا خیلی خوبه، این یه دید خیلی رویایی به تو میده. بعد ممکنه بری اونجا و بخوره تو ذوقت، سرخورده شی. چقدر کسایی هستن که میرن بعد برمیگردن، یا اصلاً رد میشن.
ولی وقتی با چند نفر صحبت کنی که مقیم اونجان و کامل به تو هم مثبتها رو بگه هم منفیها، بدون اینکه براش فرقی کنه تو کدومو انتخاب میکنی – همون چیزی که شما میگید – حالا تو اگر باز هم انتخابت اون ماجرا بود، دیگه چیزی شگفتزدهات نمیکنه، شوکهات نمیکنه. و اتفاقاً تو خیلی آدم پوستکلفتتری وارد اون ماجرا میشی. میگی که خب، الان مثلاً من آبادانم، به من گفتن که اینجا آدم تبخیر میشه تو تابستونش. خب من میدونم اینو. برای همین مرداد ماه یه دفعهای نمیگم وای، عجب غلطی کردم اومدم! نه، خب اینجوریه دیگه. خوبیاش اونه، مردمش، مسائل بافت جمعیتیش و اینا. بدیاشم یه قسمتیش اینه. حالا من با علم به اینکه جفتشون هستن این کارو بکنم، این انتخاب خیلی سفتتریه.
دنیای ذهنی یک کنکوری
امین آرامش: تو ذهن این بچههای کنکوری چی میگذره؟ باهاشون در ارتباطی.
علی حسنپور: خیلی خیلی فضای جالبیه کلاً. منم تو همون ۱۸-۱۹ سالگی قفل کردم. هرچی بزرگ شم، هی منو میبرن به همون دورانی که خودم شش هفت سال پیش، چه میدونم، شب، رویاپردازی میکردیم دیگه. روپوش سفید میخریدیم تنمون میکردیم، میگفتیم اگه دندون قبول شیم… من دندانپزشکی رو دوست داشتم، از دانشگاه شهید بهشتی هم فقط دوست داشتم. هرکی یه چیزی داره، هدفی داره. ولی نگاهشون وقتی اینجوریه، کار منم خیلی سختتر میکنه.
چون هم نباید تو ذوقشون بزنم که یه دفعهای چکشی تمام انگیزههاشون از بین بره، هم خیلی نرم باید اون واقعیتها رو تزریق کرد که فقط انتخابشون سفتتر شه. ببین، از جامعه هزار نفری، یه جوری الکشون کنه که اون ۳۰۰ نفری بمونن که واقعاً این قضیه رو دوست دارن. ۷۰۰ نفر دیگه، والا اگه برن توی حرفه یا شغل دیگهای یه کریر، یه فضای شغلی برای خودشون درست کنن، چهبسا موفقتر هم باشن. شما برو، اونیم که خیلی دندانپزشکی دوست داره، اونم بیاد، خوشامد میگیم بهش.
امین آرامش: باز دوباره همینه دیگه. نگاه کن، مسئله این نیست که دندانپزشکی خوبه یا بده، ولی اینکه این انتخابِ همه باشه، این قطعاً چیز خوبی نیست. از همون همنسلیها، از همون همورودیهای شما تو دانشکده، بودن کسایی که تو احساس کنی این آدم وسط راه فهمید اصلاً مال اینجا نیست؟
علی حسنپور: آره آره. یادمه که بچهها کلاً، نمیدونم این کلمه درسته یا نه، رد دادن! زد زیر میز! یعنی کلاً کافه رو به هم ریخت. به خاطر اینکه، میگم، اون انگیزهها، انگیزههای سفتی نیست. خیلی انگیزههای پوشالیه، توخالی، قبل کنکوری، از کسایی که ذینفع مالیان. اگه وارد این ماجرا شی، یه دفعه وسطش بخوره تو ذوقت، یه دفعه اون باده میترکه و تو خالی میشی و هیچ چیز واقعی دیگه برات نمیمونه. خیلیا بودن که اینجوری شدن، و خیلیا الان هستن که راضی نیستن از شغلشون. همون باعث میشه که همون نارضایتی رو تزریق میکنن به جامعه، به بیماراشون. دیگه خیلی خشک و سرد و… میدونی؟ چون در جایی نیستش که بهش تعلق داره، خواه ناخواه خودشو قربانی میبینه و دیگه انتقامشو متاسفانه از بقیه قسمتها میگیره.
تصمیم سرنوشتساز در ۱۸ سالگی
امین آرامش: این خیلی به نظرم فرایند منصفانهای نیست که تو، تو سن ۱۸ سالگی یه تصمیمی بگیری. ببین، مثل پزشکی، تو اون سن یه تصمیمی میگیری که تازه تصمیم رو تو خودت نمیگیری، فکر میکنی تو گرفتی، تحت جو خانوادهای، تحت جو جامعهای که میگن خوبه، بعد کل عمرتو با اون شغل زندگی کنی. خیلی سخته واقعاً.
علی حسنپور: افتضاحه! یعنی اصلاً خیلی افتضاحه. یعنی یه جلسه چهار ساعته – حالا الان یه خورده این سهمیهها و نمرهها فرق کرده، اونم خیلی حرف داره توش – ولی یه جلسه چهار ساعته تعیین کنه که شما تا آخر عمرت قراره چیکاره بشی. مثلاً همون جلسه، حالا من خیلی دندون بهشتی رو دوست داشتم، حالا اومدیم و اون روز مثلاً یه مریضی میگرفتم. آیا این واقعاً منصفانه بود منی که ۱۲ سال درس خوندم برای همون جلسهای که مثلاً شاید یه ارور کوچیکی توش داشته باشم، قرار باشه شغلم فرق کنه؟ برای همین یه دورهای جاش خالیه بین مدرسه و دانشگاه، همون کالج، که یه ذره آدم بگرده، ول بگرده، چیزای مختلفو تست کنه، شکست بخوره، ببینه چه چیزی براش مهمه. متاسفانه چون این نیست، سرخوردگی بعدش هم خیلی گریبان بچهها رو میگیره. اون احساس ناکافی بودن، اون احساسی که حالا من حتماً جزو اون قشر تیزهوش نیستم که تو کنکور نتونستم موفق بشم، اون افسردگی بعدش، اون چند سال پشت کنکور موندنها برای اینکه به اون بتی که ساختی برسی… همه اینا به خاطر اینه.
امین آرامش: خب الان اگه یه بچه نوجوان بخواد برای کنکورش انتخاب آگاهانهای داشته باشه، تو بهش میگی از چه سنی چه کارایی بکنه؟
علی حسنپور: فکر میکنم از مثلاً سن ۱۵-۱۶ به بعد، یه کانسپت کوچولو آدم میتونه بگیره که علاقهاش تو چه مسیریه. همون چیزی که شما گفتی، تو سن ۱۵-۱۶ جایی نیستش که حالا خیلی آدم بندِ مدرسه باشه. میتونه ول بگرده واقعاً. ورزشهای مختلف رو ببینه. حالا اگه لزوماً از کنکور بخواد بره اون یه بحثه، ولی کلاً من برای ساختن زندگیش میگم. میتونه هنرهای مختلف رو ببینه، میتونه حرفه پدرش، که الان احتمالاً پدرش توش خبره شده، اونو تست کنه. آقا اصلاً شاید پدرت یه بقالی داره ولی توش خیلی موفقه، شما برو یه ذره ببین، امتحانش کن حداقل. ببین شاید اصلاً همون کافی بود، لازم نیست یه دوره شش ساله دانشگاهی طی کنی تا برسی تهش به یه چیزی که تازه بخوای شروع کنی. شاید همون خوب بود. موسیقی ببینه، نمیدونم، کلاً جنبههای هنری. جنبههای درسی هم بله، ممکنه که مثلاً براش خوب باشه.
شناخت مسیر در آستانه کنکور
علی حسنپور: اگر بهش وارد شد، یواش یواش که سنش رسید به ۱۸ و نزدیک کنکور شد، باید بیاد این اولویتهاشو بچینه، مخصوصاً با شرایط اجتماعی اقتصادی الان. آقا من میخوام مهاجرت کنم، پس این گروه از رشتهها برام بهتره. من میخوام تو ایران بمونم، این گروه بهتره. من میخوام چه میدونم، کار تحقیقاتی کنم، من میخوام هرچی. بعد اون موقع دیگه یواش یواش با این گاید، دستش میاد بیفته توی مسیری که انتخاب کنه. که خیلی ارور داره، باز میگم، چون ۱۸ سنی نیست که مغز آدم کامل شده باشه. ۲۲ شاید خیلی بهتره، یه آدم دیگهایه به نسبت ۱۸ ساله. کاملاً یه آدم دیگه. من زورم نمیرسه که این بازی رو عوض کنم. میگم حداقل با همین بازی که هست، با همین دستی که داری، اینجوری بازی کن. و بعدم اگه رفتی جلوتر و نظرت عوض شد، اینم باز چیز بدی نیست. یه بار تو فکر میکردی تو ۱۸ سالگی فلان چیز خوبه، خیلی استرس نداشته باش که حالا بعداً عوض شد. یه هزینهای دادی، وسط مسیر تغییر میدی.
امین آرامش: و همین چیزی که میگی، بره چیزای مختلف تجربه کنه. دانشگاه یکی از مسیرهاست، کنکور یکی از درهاست. میتونی توش موفق شی، ولی ۹ تا در دیگه هم هست، اتفاقاً خیلی هم صف نیست جلوش. صف جلوی این درِ کنکوره.
علی حسنپور: شاید کلید اصلی اینه که خانواده خیلی اون نه تا درِ دیگه رو به رسمیت نمیشناسه.
امین آرامش: نمیشناسه واقعاً. اینقدر فضای رسانهای، تلویزیون، دارن نور میتابونن توی اون پشت، که اون در فقط وایسی که کنکور باشه.
دوران دانشجویی
امین آرامش: دانشجویی چیکار میکردی علی؟
علی حسنپور: دانشجویی واقعاً پرفکت گذشت به من. خیلی خوشحال بودم. فکر کن چه فکر اشتباهی بود که من داشتم! من میگفتم اگه دندون بهشتی قبول نشم، یه سال دیگه میمونم که فقط سال بعد دندون شهید بهشتی قبول شم. اگه مثلاً شیراز قبول شدم نمیرم، میمونم تا تهش. اومدم شش سال بعدش دیدم که اصلاً فرقی نداره اینا با همدیگه. در راستای همین که میگن مغز آدم کامل نیست، نمیتونه درست اولویت بچینه. ولی دوره دانشجویی برای من خیلی خوب بود. روز به روزش احساس میکردم که جای درستی هستم. بله، خب تو هر جایی مشکلاتی هست، بالا پایینی هست، ولی در انتهای روز میدیدی که خب اوکی، من جایی بودم که حتی سختیهاش هم تو جایی بودش که براش کلی جون کنده بودم.
امین آرامش: از اون بحثهای مربوط به رشتهت، دیگه چه کارهای دیگهای میکردی توی دوره دانشجویی؟ کار هم میکردی؟ یه ویدیو دیدم که تصمیم گرفتی مستقل باشی به لحاظ درآمدی.
علی حسنپور: بله. من هم مثل همه بچههایی که رتبه خوب گرفتن – صد و خوردهای شدم، حالا آنچنان خوب نبود نسبت به بقیه که مثلاً دو رقمی، یه رقمی میگیرن – ولی من هم رفتم تو فضای بیزینس کنکور. من هم نمیدونم، ساعتی، سال ۹۴، ساعتی ۷ هزار تومان میگرفتم توی حلی، سمت خیابون دماوند، رفع اشکال میکردیم. ته هرم. یواش یواش شروع کردم، خودمو یواش یواش سعی میکردم بیارم بالا. خلاصه پیچ خورده بودم تو همون ماجرا. یعنی منم تبدیل شده بودم به یکی از همینایی که منتقدشونم الان. میبرتت یه دفعهای مسیر، یه جوریه که میری به این سمت.
مثلاً احساس میکنی چون صندلی بغلیت، همدانشگاهیت، همکلاسیت دارن این کارو میکنن، انگار تو داری عقب میافتی. ولی از یه جایی به بعد دیگه دیدم که درست نیست این. احساس میکنم اون پوله نمیچسبه. نمیچسبه دیگه اصلاً اون پوله، هرچقدرم زیاد باشه. چون تو داری میبینی که پشتش استرس یه خانوادهست و نکنه من دارم این بچه رو قربانی میکنم، حالا برای اینکه خودم به پول برسم، خواه ناخواه دارم در این راستا هلش میدم که تو باید پزشکی، تو باید دندون، تو باید فلان.
از تدریس کنکور تا کار در اسنپ
علی حسنپور: کلاً بیخیال شدم. دانشگاه هم باعث شد که واحدهای عملیمون بیشتر شد و ما توی دوران دندانپزشکی، اون وسطهاش که توی پریکلینیک کار میکنیم – جایی هستش که شبیهسازی میکنن دهان آدمای واقعی رو، میگن اول بیاین رو این دندونای الکی کار کنین، خوب شدید برید رو کلینیک که میشه آدمای واقعی – اونجا دیگه اون کارایی که باید در طول روز بکنی زیاد میشه. تا شب، ساعت ۸ شب باید وایسی. این همزمان شد با اینکه بیخیال این قضیه شدم، این پول مال من نیست. بعد دیگه، چه میدونم، تابستون بود فکر کنم، یه روزی دیدیم که دیگه پول نداریم. و بعد یه تایمی هم که دیگه برای خودت پول درآورده باشی، هم گنگت میره بالا پیش خانواده، هم دیگه خیلی افت داره مثلاً به بابات بگی پول ندارم. خیلی زشته دیگه.
رفتم اسنپ. با همین ماشینی که الان اومدم. بعد دیگه یه ماه بودم، یه ترمم شروع شد، باز دوباره ترم سنگین بود، نشد کار کنیم. بعد دیگه یه تایم بعد، کارهای مختلف کردم. حالا همین وسط مسطا موزیک شروع کردم، سعی کردم گیتار یاد بگیرم. خب اینا همه فانتزیهای دوران تینیجری بود، حالا مثلاً گیتار بزنی چه خفن میشه و اینا. سعی میکردم حداقل یه تلاشی کنم برای ماجرا. اگه نشد، بگم حداقل من تلاشمو کردم. تلاش میکردم، میشد، بعد فیدبک مثبت میگرفتم، هی تشویق میشدم که برم جلو. یه ذره دیگه گذشت، رفتیم تو کار گرافیک و پست درست کردن و چیزای اینترنتی و اینستاگرامی.
بعد ترم ۹-۱۰ اینا بودیم، دیگه میشه سه سال پیش، دو سه سال پیش، گفتیم که خب خیلی خوبه من از این کارا بکنم. بعد دیگه شروع میکردم مثلاً کارهای رایگان، پروژه برای استادام درست میکردم، که اینا مثلاً تو اینستاگرامشون پست میکردن، منو تگ میکردن، که یه خرده مطرح شم تو این قضیه. اصلاً خودم نمیدونم برای چی اون کارو میکردم، در صورتی که من هیچ موقع قرار نبود یه طراح پست و چیزای اینستاگرام باشم، به عنوان یه چیز پارهوقت. بعد دیگه دیدیم خب خوبه، بریم ادمین صفحههای دندانپزشکی شیم. به فلان خانم دکتری که چه میدونم تو شهر ایلامه بگیم آقا ما فریلنسری برات کاراتو میکنیم، ماهی اینقدر وجه نقد به ما بده. یکی میگفت نه، دوتا میگفت آره. خلاصه همینجوری یه پولی به جیب میزدیم و میگذروندیم دیگه. خلاصه تا اینکه رسیدیم به ترم ۱۲.
کانال یوتیوب و ارتباط با مخاطب
امین آرامش: و دیگه کانال یوتیوب هست که راه انداختی.
علی حسنپور: من کانال یوتیوبمو دقیقاً فکر کنم سه چهار ماه قبل فارغالتحصیلی، یعنی این فروردین قبلی، راه انداختم. بچهها خیلی تحویلمون گرفتن، دمشون گرم. خیلی، مردم حس میکنن، واقعاً متوجه میشن که آقا این حرفی که داری میزنی پشتش چیه. یعنی الان به اون شعور اجتماعی رسیده جامعه اینترنت. قشنگ تشخیص میده که این واسه چی اینجاست، حرفش چیه. برای همین، اگه بدونن که قصد نداری که مثلاً تو یه جهت خاصی بهشون زاویه بدی که نهایتاً خودت ذینفع بشی، استقبال میکنن ازت.
امین آرامش: خیلی، یعنی الان فکر میکنم خیلی نیاز هست تو حوزههای مختلف.
علی حسنپور: آره خیلی. حالا من که رفتم یوتیوب به خاطر اینکه خیلی زمین بکری بود. هرکی بود توش داشت مثلاً چیزای، حالا پکیج میفروخت، خودشو پروموت میکرد، محصولشو پروموت میکرد. یه دفعه یه نفر بیاد خلاف رود شنا کنه، توجه رو جلب میکنه. منظورم اینه که اون جامعه هدف، زود دستشو میده به دستت اگر بفهمه که بابا این یارو داره یه حرفی میزنه که میخواد فقط ذهن من باز شه، فرقی هم براش نداره که من A رو انتخاب کنم یا B رو انتخاب کنم.
آبادان، انتخابی از سر عشق و منطق
امین آرامش: چی شد تصمیم گرفتی بری آبادان؟
علی حسنپور: آبادان که شهر خداست. دلایل هم درونی داشت، هم دلایل بیرونی. اصلاً اهل شعار دادن نیستم. دلایل درونیش ولی، کلاً ما کسایی که تو تهران زندگی کردیم یا جاهای دیگه، فکر کنم نظرشون در مورد مردم جنوب، آدمای خونگرم باشه، آدمای باحال، شوخ، آدمایی که جنگزدهان، آدمایی که اونقدری که باید به حقشون نرسیدن، تحویل گرفته نشدن. قدیمترها، واقعاً آبادان اولین کافیشاپو داشته، اولین سینماها رو داشته، خیلی برای خودش برو بیایی داشته، اصلاً خدایی میکرده. وقتی که اینجوری میشنوی، یه جذابیت اولیه برات داره دیگه. خواه ناخواه ذهنتو قلقلک میده که برم ببینم واقعیه یا نه.
من خودم قبلش خوزستان نرفته بودم. رفتم دیدم واقعاً واقعیه. آقا همه چیزایی که در مورد مردمش میگن درسته. همه جا خوب و بد داره، همه جا آدم عجیب غریب داره، ولی بیس کار، قالب جمعیتشون همون چیزیان که من و شما تو تلویزیون دیدیم، اون فیلمایی که در مورد جنگ هست، اون لهجههای بامزهای که از ترکیب فارسی و عربی رسیده به جنوبی. این جنوبی مثلاً هرمزگان، بوشهر، با اون عربی عراق و خوزستان وقتی میرسن به هم، یه زبون خیلی بامزه و خیلی لهجه جالبی میشه. میخوام بگم اون تصویرایی که ساخته شده برای ما از مردم جنوب، واقعاً تا حدود خیلی زیادی درسته. خب این میشه دلایل درونی.
مزایای طرح در مناطق محروم
علی حسنپور: دلایل بیرونیش هم اینکه، روستاهای محروم، خیلی محرومتر نسبت به جاهای دیگه، یک امتیاز دارن.
امین آرامش: آفرین، دقیقاً.
علی حسنپور: طول دوره طرحت میشکنه. مثلاً به جای اینکه ۲۴ ماه بری این سربازی، میشه ۱۴ ماه. یه کوچولو آبادتر باشه، میشه ۱۹ ماه. خب اینم میشه دلایل بیرونیش. در یک شهر کوچیک، بیزینس اگه خوب باشه، خیلی سریع رونق میگیره تا یک جای اشباعی مثل تهران. اینها هم دلایل بیرونیشه.
امین آرامش: و تو ذهنت اینه که بعداً همونجا بری و کار هم بکنی؟ بعد طرح؟
علی حسنپور: من فکر نمیکنم دیگه برگردم تهران. دیگه ۲۵ سال توش بودیم، مال شما.
امین آرامش: من اعتراض خودمم اینجا بگم به کل مردم ایران. وقتی میگی جنوب، یاد استان خوزستان میافتی، تهش مثلاً هرمزگان میافتی.
علی حسنپور: واقعاً راست میگی. من سیستان و بلوچستانم رفتم. زابل رفتم، چابهار رفتم. و چقدر آدمای خفن اونجا هستن که تو سایه افتادن. واقعاً درسته. من عذرخواهی میکنم خیلی زیاد.
امین آرامش: نه، چیز جالبی گفتی. توی زابل، اردوهای جهادی رفتی برای داستان دندانپزشکی؟
علی حسنپور: آره.
امین آرامش: اون چی بود فازش؟
علی حسنپور: نمیخوام حرفهام رنگ و بوی شعار بگیره، واقعاً هم قصد ندارم زیادی وارد جزئیات بشم، ولی واقعیت اینه که همون انگیزههایی که موقع کنکور داشتی، تا حدی میتونه نقش یه نقشه راه رو برات در مسیر دانشگاه ایفا کنه. من واقعاً دلم میخواست یه نفر بیاد و بگه “آقا خدا خیرت بده”، چون اون حس برام خیلی ارزشمند بود. محیط دانشگاه یه جای مناسب برای گرفتن همین بازخوردها بود، و واقعاً هم این بازخوردها رو میگرفتی. همین حس خوب باعث میشد هر سال دلم بخواد دوباره برگردم. مثلاً امسال عید، اولین سالی بود که خونه موندم و تهران بودم. وگرنه هر سال عید یه جایی میرفتیم. وقتی اون حس خوب رو تجربه میکردی، انگار کل زندگیات هم بهتر میشد، همه چیز برات جذابتر و دلچسبتر میشد.
زندگی در آبادان
امین آرامش: سخت نیست انگیزه داشتن توی آبادان با وضعیت آب، با اون وضعیت هوا؟
علی حسنپور: آره، سخت میگذره. یهدفعهای از یه جایی مثل تهران پاشی بری تو یه روستای خیلی محروم، که آب و گاز و برق و همهچیزش داستان داره. مثلاً ساعت یک میخوای یه دوش بگیری، میبینی آب نیست. بعدم که آب میاد، گِله!
دستگاه تصفیه آبتم باید هر هفته، دو هفته یه بار فیلترشو عوض کنی؛ حسابی گِل میبنده ها! یعنی آب که نیست، شوخیه! تو تهران، خونه ما حتی گازکشیام نداره. خیلی خندهداره اصلاً. میبینی مثلاً شهری که خاکش بوی نفت و گاز میده، یه سری روستاهاش گاز ندارن و باید با کپسول و اینا سر کنی… میخوام بگم سخته دیگه؛ ولی هم از یه جایی به بعد عادت میکنی، هم یه چیزایی میبینی که میگی: «اوکی، میارزه.»
امین آرامش: چی هستن اون چیزا که…
علی حسنپور: آخه باید خودت بیای از نزدیک ببینی چی میگم. ببین، من خیلی اهل این نیستم که بخوام حرفای قلمبه سلمبه بزنم، ولی مردمش واقعاً ماهن، باحالن، کیف میکنی. اگه بفهمن واقعاً داری براشون کاری میکنی، یا دلت براشون میسوزه – نمیدونم کلمهش درسته یا نه – مثلاً بهشون اهمیت میدی، اونام همونجوری باهات تا میکنن. یهو میبینی در خونهتو میزنن، غذا آوردن. یه روز یکی، یه روز دیگه یکی دیگه، یکی مثلاً یه روز شیرینی میاره. اینا رو که میبینی… اصلاً قیمت نداره.
امین آرامش: آدم چقدر باید پول دربیاره که همچین حسی رو تجربه کنه.
علی حسنپور: دقیقا! همینه. میگم اینجور جاهاست که باید آدمایی بیان تو این رشتهها که این چیزا براشون مهم باشه، قدرشو بدونن. اگه یکی فقط فکر پول و بیزینس باشه، خب اصلاً براش بیمعنیه. ولی نه، وقتی آدم این چیزا رو میبینه، میگه اوکی، میارزه. من اولین روزی که رفتم آبادان، یعنی یه وضعی بود! دوستایی که باهاشون بودم، ببخشیدا، پانسیونی که توش بودم عین طویله بود. یعنی اونجایی که برام مشخص کرده بودن که مثلاً اینجا محل زندگی پزشکه، یه طویله به تمام معنا بود. قشنگ معلوم بود سگ و گوسفند توش رفت و آمد داشتن، درش باز بوده، نمیدونم، افتضاح بود. طوری که مادرم بعد دو ماه اومد آبادان ببینه من چجوری زندگی میکنم، میخواست به زور منو برگردونه. میگفت جمع کن این مسخرهبازیارو. ولی خب، روز دوم از روز اول بهتره، روز سوم از روز دوم، هفته دوم یه کم از هفته اول بهتر میشه. آخرش هم تو عادت میکنی، هم اون چیزا، همون غذا و اون داستانا رو میبینی، اینا رو میذاری کنار هم، تهش میبینی نه، الان خوبه.
استقلال و رشد در تنهایی
امین آرامش: الان چند وقته اونجایی؟
علی حسنپور: تقریباً صد و چهل و دو روز.
امین آرامش: تو این چند ماه چی یاد گرفتی یا چه چیزایی از خودت دیدی که قبلاً ندیده بودی؟ چیزی هست که بخوای بگی؟ یعنی یه چیزی که یهو تو شخصیتت به چشم اومد، یا مثلاً بگی فلان چیزو اونجوری یاد گرفتم؟
علی حسنپور: ماهایی که دانشگاهمون تو شهر خودمون بوده، یه جورایی پسر مامانی یا دختر بابایی تحویل جامعه داده شدیم. از خونه پامونو بیرون نذاشتیم. یعنی میای خونه، غذا آمادهست، نمیدونم، داداشت هست یه ماساژی میده، تا لنگ ظهر عشقته بخوابی، میخوابی. یعنی کامل زیر سایه پدر و مادری. این برای اوناییه که دانشگاهشون شهر خودشون بوده. اونایی که خوابگاه میرن نه، اونا خیلی زودتر مستقل میشن.
واسه همین، این تنها زندگی کردنه، دیگه میفهمی غذا درست نکنی، گشنه میمونی. همین باعث میشه بری یاد بگیری آشپزی کنی. مثلاً من، نمیدونم، دکمه روپوشم افتاده، اگه یاد نگیرم نخ و سوزن دستم بگیرم، اون روپوشه همونجور بیدکمه میمونه. کسی نیست برات انجام بده. این زوریه که زندگی تنهایی بهت میاره و باعث میشه رشد کنی. اینجور چیزاش خیلی خوبه. یعنی مستقل زندگی کردن باعث میشه یه کم پختهتر بشی. اونایی هم که با خانواده زندگی میکنن، میتونم بهشون بگم زندگیای که دارین میکنین، یه زندگی خیلی راحتیه. خیلی نرم و راحتین الان. برین این چالش تنهایی رو تجربه کنین..
امین آرامش: چرا به اونجا میگی «خونه»؟ واقعاً خونهست؟ یعنی اون آدمایی که هستن…
علی حسنپور: خونه. آره، خیلی.
امین آرامش: ورزشگاهم میری و صنعت نفت؟ طرفدارشی؟
علی حسنپور: آره بابا، من از خودشونم آبادانیتر شدم! ببین، همون حسی که گفتم، به مردمش میدی، چند برابرشو بهت برمیگردونن. و ازشون حس خانواده میگیری. جایی هم که با خانوادهت زندگی میکنی، خونهست دیگه. برای همین تعریفش درسته. مردم خیلی با معرفتی بودن برای من. برای منی که اومده بودم واقعاً به یه عده کمک کنم، اونا هم اینو میدیدن و همون محبتو چند برابر بهم برمیگردوندن. واسه همینم یه سری سختیاش دیگه به چشمم نیومد.
گرفتار در شیوه حکمرانی نامناسب
امین آرامش: ببین، یه حرف تکراری هست که من هر جا تونستم علیهش حرف زدم. معمولاً هم از یه قشر خاصی میشنوی که میگن ما سیستم حکمرانی درستی نداریم، مسئولین خوبی نداریم، اینا هم از خود مردمن، چون مردم خوب نیستن، اینام خوب نیستن. به نظر من این حرف واقعاً چرت و پرته.
علی حسنپور: آره، منم شدیداً با این حرف مخالفم. یه مثال خیلی ساده که این ادعا رو رد میکنه، به نظرم همین کره شمالی و کره جنوبیئه دیگه. دو تا ملت که حتی بعضی خونوادههاشون با هم فامیلن، اما وقتی زیر دست دو تا حکومت مختلف قرار میگیرن، سرنوشت یکیشون میشه کره جنوبی که وسایل ساخت کشورش رو میز رئیسجمهورای گنده دنیا هم پیدا میشه، اون یکی هم میشه کره شمالی که دیگه وضعشو همه میدونن.
من فکر میکنم مردم نازنین ایران ما، گیر یه سیستم حکمرانی بد افتادن. یعنی اصلاً قبول ندارم، به نظرم خیلی بیانصافیه که بگیم چون مردم آگاهی ندارن وضع اینجوریه. آخه یه چیزایی هست که «عیان است چه حاجت به بیان». مخصوصاً وقتی میری یه جای دور از پایتخت زندگی میکنی، جایی که همه امکانات اونجا جمع شده، این چیزا بیشتر تو ذوق میزنه. یعنی من اونجا اینقدر صحنههایی دیدم که روانم به هم ریخت، واقعاً اذیت میشی. بیکاری، اعتیاد، چه میدونم، خیلی چیزای ناجور. خود مردم آبادان و خوزستانم واقعاً معتقدن حقشون این نیست. یه چیزی بین خودشون میگن «خوزستان ژتون نمیخواد، خودش صاحب میزه». یعنی واقعاً حقشون این نیست. همهشون از مسئولینشون شاکین، میگن براشون کاری انجام نمیشه، اونقدری که باید به حقشون نرسیدن. هی خودشونو با آبادان پنجاه شصت سال پیش مقایسه میکنن، هنوز عکساشو دارن. همین چیزایی که هست دیگه، لازم نیست کسی تأیید کنه، اگرم کسی بخواد انکار کنه، دیگه باید به عقلش شک کرد.
امین آرامش: یه کلیپ باحالم درست کرده بودی، فکر کنم بعد اینکه صنعت نفت تو لیگ موند، مردم ریختن تو خیابون شادی میکنن، نوشته بودی «چقدر شادی بهمون میاد».
علی حسنپور: واقعاً. همون دیگه، انگار منتظر اون روزیم که یه روزی همه مردممون خوشحال باشن، اون روز میاد. دقت کن، شاید به مردم یه کشور سردسیر که آدماش خیلی ماشینی با هم کار میکنن، شادی نیاد. ولی به ما واقعاً میاد. تو آبادان با اینکه اینقدر مشکلای اولیه دارن، یعنی زندگی کردن براشون سخته، اذیتن، ناراضیان، ولی کافیه یکی یه تمپو بگیره دستش…
امین آرامش: آدم میفهمه که اولش با خودش خوشحال میشه، ولی عمیقتر که نگاه میکنه میگه چرا هر روز اینجوری نباشه؟ وقتی این شادی تو ذات مردمه، انگار باید هر روز باشه. اگه غیر از این باشه، بهشون ظلم شده.
ظرفیتهای هدر رفته
علی حسنپور: ببین من حدود دو سه سال، از طرف شرکتی که کار میکردم، یه شرکت خصوصی، میرفتم سر دکل نفت تو همون استان خوزستان.
امین آرامش: خود آبادان نبودی؟
علی حسنپور: آبادان نه. یه دکلمون تو آغاجاری بود که یه بار رفتم. یکیشم یه دکل نزدیک اهواز بود، کنار کارون. قشنگ یادمه، منی که زابل به دنیا اومدم و بزرگ شدم، اونجا که رفتم دیدم، بابا من الان رو دکل نفتم، کنار کارونیم. خب زیر پام که نفته. اون طرفو نگاه میکنی رودخونه کارون، با اون عرض و طول. مثلاً زابل، نمیدونم چقدر خبر داری، سر قضیه طالبان و آب، خشک شده. اونور آب، اینور نفت. بعد اون طرفو نگاه میکنی، با چشم معمولی داری میبینی دیگه، گندمزار سبز. اینور سرتو میچرخونی، میبینی گله گاومیش اونجاست. ببین، این همه نعمت، این همه پتانسیل، ولی تهش میبینی تو همچین وضعیتی هستیم. یعنی واقعاً هنر میخواد اینجوری گند بزنی به همه چی.
امین آرامش: آره، دقیقاً همینه. دیگه خیلی شبیه این برنامههای سیاسی شد ولی…
علی حسنپور: آره دیگه، حرف آب زابل شد، دلم گرفت. واقعاً زندگیها نابود شده. طرف میومد میگفت من دامم، همه زندگیم، زمینام… الان باید چیکار کنم؟ ببین الان تو زابل، میگن تا دو سه ماه دیگه بیشتر آب نیست. آب شهر زابل از یه سری چاهنیمه میاد، یعنی چاههای دستساز. تالاب هامون خشک شده. خب این آب رو به جای اینکه ول کنن تبخیر شه، تو این چاهنیمهها ذخیره میکنن که آب شهر و کشاورزی اونجا تأمین بشه. ولی الان اینقدر سطح آب اومده پایین که میگن فقط تا دو سه ماه دیگه آب هست. بعدش دیگه آب به حدی میرسه که اصلاً نمیشه تصفیهش کرد که بفرستن تو لولهها. واقعاً تلخه. حالا برنامهشون چیه؟ هیچی. یعنی رسماً بنبست سر مسئله آب. آدم فقط از شنیدن اینا داغون میشه. بعضی وقتا، چه میدونم، چه تهران، چه همون آبادان، یه غذای خوب میخوای بخوری، یه روز که خوشحالی، حس میکنی خوب مریض دیدی، خوب کار کردی، تهش انگار به دلت نمیشینه. انگار عذاب وجدان داری که راحتی یا حالت خوبه.
امین آرامش: دقیقاً، دقیقاً.
دوراهی ماندن و رفتن
علی حسنپور: بعضی وقتا با همکارام که مثل من طرحیان میشینیم، هر کدوم یه روز میگیم، امیر، مهاجرت… چیکار کنیم؟ اصلاً بهش فکر کردی؟ بعد با خودمون کلنجار میریم. هی یه سری چیزا از مهاجرت، یه سری چیزا از ایران میذاریم تو دو کفه ترازو، و واقعاً گیر میکنیم. چون چیزایی که تو هر کدوم از این کفهها هست، به نوبه خودشون نقاط خیلی مهمیان که نمیدونی واقعاً باید چیکار کنی. اما تهش، مهاجرت یه چیز کاملاً شخصیه. من حتی همون ویدیو رو هم که گذاشتم، خیلیا تو اینستاگرام بهم پیام دادن که آقا من موافقم، من الان ۲۰ ساله کانادام، هنوز حس میکنم شهروند درجه دوم، هنوز فلانم.
یکی دیگه هم اومد گفت آقا ببخشید، چرت و پرت نگو، من شش ماهه آلمانم، دارم کیف دنیارو میکنم. یا همون کانادا هم عشق و حال میکنم. یکیشون گفت «خونهای که خرابه دیگه خونه نیست». این جمله از یکیشون تو ذهنم مونده. واسه همین، کاملاً شخصیه. نمیتونم به هیچکدوم بگم تو داری اشتباه میکنی. خیلی سلیقهایه و بستگی داره هر کسی با تجربههای خودش چه برداشتی از این قضیه داره. من از اینکه درو باز میکنم میرم بیرون، همه با هم فارسی حرف میزنن، خوشم میاد. اذیت میشم آقا… نمیدونم، شایدم چون اونجا نرفتم اینجوری میگم، شاید دارم الکی قمپز درمیکنم. والا خودم هم نمیدونم. اما خودمو تصور میکنم رفتم فلان جا، با یه درآمد دلاری خوب. ولی خب، بد نیست آدم فکر کنه.
مهاجرت، نه فضیلت است و نه رذیلت
امین آرامش: به نظر منم مسئله مهاجرت اصلاً یه مسئله اخلاقی نیست که بگیم اونی که مونده کار خیلی خفنی کرده، اونی که رفته نه. بچههای کنکوری هم فکر کنم اینجاها یه کم اطلاعاتشون کامل نیست. آدما بخشای خوب مهاجرت رو حتماً شنیدن، ولی خوبه اینارو هم بشنون. مثلاً من خودم واقعاً اینجوری بهش نگاه میکنم. همینی که تو گفتی. من تو یکی از بهترین دانشگاهها شاگرد اول بودم، دو تا رشته خوندم، بدون کنکور رفتم ارشد، کلی مقاله خوب داشتم همون سال. خیلی با خودم فکر کردم خب پا میشی میری، اونجا زندگی خیلی خوب، امکانات رفاهی عالی. منم پام از ایران بیرون نرفته. ولی میدونی، اون حسی که اینجا دارم یه تاثیری میذارم، یه پادکستی درست میکنم، چند ده هزار نفر گوش میدن، بهشون کمکی میکنه، این به زندگی من معنی میده.
شاید این چیزی باشه که کمتر جایی بتونم پیداش کنم. این یک. دو، اینکه بالاخره خونه اینجاست. یعنی واقعیت همینه. من فکر میکنم، حالا شاید بعداً به یه نتیجه دیگه برسم، ولی تو تا بری اونجا و با شرایطش کنار بیای، حداقل چند سالی طول میکشه. اینجا حداقل خونهمونه. این حس، این در و دیوار شهر، آدمای اینجا، من باهاشون حس دارم. من به آدمای اینجا حس دارم. این به نظرم خیلی چیز مهمیه. و اینکه یه آدمی رو میبینم حالش بده، حالم بد میشه. حالش خوبه، حالم خوب میشه. اینکه یه کار مثبتی میکنم، حال خودم خوب میشه. همین. من کاملاً اینجوری به این قضیه نگاه میکنم.
علی حسنپور: اینی که گفتی خیلی نکته مهمی بود. جمله خیلی خوبی بود واقعاً. نه رفتن کار خیلی شاخیه، نه موندن. یعنی هرکی باید برای خودش ببینه. آقا شما اینجا حالت خوب نیست، برو. اگه موفق شدی، چه بهتر. ببین، هر کدوم از اینا سختیای خودشو داره. خب وضع اقتصادی ایران داغونتر از داغونه، برای همه قشرا جز اونایی که رانت دارن. آره. واسه همین، هرکی میمونه باید دیگه پی اینو به تنش بماله که از نظر اقتصادی اذیت میشه. ولی خب اونی هم که میره، باید بدونه اونجام سختیای خودشو داره بالاخره.
امید به بازگشت و ساختن دوباره
امین آرامش: ببین، من الان بیشتر اینورش رو میشنوم. یعنی تا میای بگی آقا تو تصمیم مهاجرتت رو با فکر بیشتر بگیر، میگن شماهایی که نمیخواین برین، خیلی ببخشیدا، احمقین.
علی حسنپور: آره، هرکی مونده عقبموندهست.
امین آرامش: هرکی مونده آدم خیلی خاصیه، خیلی بااخلاقه. نه، واقعاً اینجوری نیست.
علی حسنپور: دقیقاً. همهش چرت و پرته. ببخشیدا. من خیلی خوشحالتر میشم، و مطمئنم این اتفاق میافته، اوضاع درست شه، به خدا همه اونایی که رفتن برمیگردن. یعنی من مطمئنم. کیف میکنی مثلاً میری از مغازهدار چیزی بخری، باهاش فارسی حرف میزنی. شب رفیقاتو جمع میکنی، میگین، میخندین. یکی از دوستام اخیراً رفته بود کانادا. رفته بود پیش عمهش مثلاً یه ۲۰ روزی بمونه. گفتم خب کیارش، چه خبر؟ چیکار میکنین؟ اونجا چطور بود؟ باحال بود؟ گفت خیلی باحال بود، خیلی پیشرفته بود. ولی انگار مردمش یه جوری شبیه ما نبودن.
گفتم یعنی چی کیارش؟ منظورت چیه؟ میگفت مثلاً میرفتی تو کافه با یکی مینشستی، انگار… چجوری بگم؟ ما ایرانیا یه حالت شوخ و شنگی تو خودمون داریم. شاید اونا نفهمن، براشون بیمعنی باشه. خیلی ماشینی مثلاً رفتار میکنن. نمیدونم، یه چیزایی که ما اینجا داریم، ولی برا اونا بیمعنیه. و یه جوری هم اونا هستن که برا ما خیلی بیمعنی و خشکه. البته که همه جا استثنا هست. ولی خب مثلاً همین دوست من میگفت حال نکردم راستش. حالا یه دوست دیگه هم دارم رفته اونجا، میگه آقا من خیلی راضیم، دوست دارم. خیلی شخصیه. اصلاً نمیشه گفت کی داره کار اشتباهی میکنه، اونی که میره، یا اونی که میمونه. ولی اگه همهچی درست شه، من مطمئنم همه برمیگردن.
امین آرامش: آره، تو قسمتای اخیر پادکست زیاد به این نتیجه میرسیم. با هرکی حرف زدیم، همینو گفته. من گریه آدمایی رو دیدم که وقتی خداحافظی میکردم، دوستام میرفتن. منتظر گریه شوقم وقتی همه برمیگردن. حالا شاید این خیلی قضاوت بشه، ولی من فکر میکنم این فاز که – به نظرم رسانه هم خیلی تاثیر داشته – که هرکی مونده عقلش کم بوده که مونده، و هرکی دستش میرسه باید بره، تو یه آدم بیعرضه و عقبموندهای هستی که فکر میکنی ایران جای خوبیه و فلان، اینا، یه عدهای هستن که دوست دارن خیلیا اینجوری فکر کنن. چرا؟ چون جای اونا تنگ میشه اگه آدمای بیشتری بمونن. خب این یک. دو اینکه، من معتقدم با در نظر گرفتن این واقعیت که… تو الان رفتی آبادان، یکی از چیزایی که شاید خودتم اینجوری بهش نگاه نکرده بودی، اینه که تو جزئی از یه جمع شدی، و این تو حال خوبت اثر داره.
میگی من اونجا خونمه، من جزو مردم آبادانم، میرم باهاشون فوتبال میبینم. آدمیزاد ذاتاً به این «جزو یه جمع بودن» نیاز داره. به هر حال خوبه. حالا این جزو یه جمع بودن، اونم جمعی مثل کشور ایران. ببین، همین الان اگه دو جمله دیگه اینجوری بگم، خودم ممکنه بغضم بگیره. واقعاً این حس خیلی خوبیه. این یه چیزیه که هست. جزئی از این جمع به اسم «وطن» بودن، خیلی چیز باارزشیه. اگه فقط منفعتطلبی رو بذاریم کنار، حال خوب رو… یه کار باحال بکنیم که بالاخره اینجام به سمت پیشرفت بره، یه اتفاق خوبی بیفته. اگه یه عده خیلی زیادی اینجوری فکر کنن، شاید بشه تو چند سال آینده ورق برگرده.
علی حسنپور: من واقعاً معتقدم ما تو یه پیچ تاریخی هستیم. چند سال پیشم ما فکر نمیکردیم این سیستم ناکارآمد یه روزی بیاد بگه آقا ببخشید، ما داشتیم شما رو اذیت میکردیم، از فردا همهچی خوب میشه، حالا ما میریم یا هرچی. یه دورهای باید اوضاع خیلی بد میشد – یعنی از قبل ما اینجوری فکر میکردیم – که این حجم از ناکارآمدی دیده بشه، هی دیده بشه، دیده بشه، که اوضاع خراب شه، که این شرایط باعث شه در نهایت یه اتفاق خوبی بیفته. ولی به نظرم الان تو همون داستان «سختیهای قبل از آسونی» هستیم.
امین آرامش: من اینطور فکر میکنم. من همیشه آدم خوشبینیام.
علی حسنپور: منم ترجیح میدم خوشبین بمونم. و به این قضیه امید داشته باشم. کیا حرف خوبی زد. همون گریههایی که تو فرودگاه موقع رفتن بوده، اینا یه زمانی خلاصه میرسه به بغل کردن موقع رسیدن و اشک شوق و اینا. و چه بهتر اگه اینجوری باشه که همون پیچ باشه، همون ایدهای که شما دارین، که خیلی عالیتره. خیلی بهتر میشه اگه اینجوری باشه.
از یوتیوب تا اینستاگرام
امین آرامش: از تجربههای بلاگریت بگو. در مورد اینستاگرام، فکر کنم ترکوندی دیگه.
علی حسنپور: من خودمو اگه بخوام یه جایی معرفی کنم، میگم یوتیوبرم. یه کم کلاسش بیشتره. دیدم روزا داره میگذره، منم تو یوتیوب فعالیتی ندارم، چون واقعاً وقت نیست. صبح تا ظهر که مریض میبینی، دیگه وقتی برای ادیت و اینا برای یوتیوب نمیمونه، مخصوصاً که الان بعد از ظهرم مشغولم. گفتم حداقل این روزا هدر نره، بیایم بگیم آقا این روزا اینجوری میگذره. و واقعاً هم هدفم این نبود که مثلاً بره تو اکسپلور.
هدفم این بود که بچههای دندونپزشکی که میخوان بدونن طرح چه شکلیه، ببینن که آقا این شکلیه، اینجوریه. مثلاً جایی که من رفتم اینجا محرومه. اگه فکر میکنی نمیتونی، نیا. برو همون نزدیک شهر، همون دو سالو وایسا مثلاً. یهو به خودم اومدم دیدم خیلی وایرال شد. خیلی چرخید. و مردمم خیلی محبت داشتن و اصلاً عجیب غریب لطف دارن. اولاً که سعی میکنم خودمو گم نکنم. یعنی یکی منو میبینه، خودم میگم آقا میشه یه عکس بگیریم؟ و بعدشم اینکه، سعی میکنم ظرفیتمو بالا ببرم که یادم نره همین کسایی که منو تو خیابون میبینن و بهم توجه کردن، باعث این اتفاق شدن. اینو همیشه گوشه ذهنم دارم که خدای نکرده آدم بیجنبهای نشم.
امین آرامش: برنامهات چیه برای یوتیوب، برای اینستاگرام؟ یعنی رویاپردازی کردی که بگی فلان کارو میکنم؟
علی حسنپور: ببین، برای یوتیوب چرا، ولی اینستاگرام رو نه اینکه بگم آقا من صد کا بشم، دیگه میزنم تو فلان کار. آخه من درآمدی از اینستاگرام ندارم. نه تبلیغی میکنم، نه هیچی. همین سرمایه اجتماعیش فقط برام مهمه. بقیه چیزاش اصلاً برام مهم نیست. و عملاً هم ورودی پولی از این قضیه ندارم.
امین آرامش: من یه چیزی هم اضافه کنم، حتی اون کلینیکی که بعد از ظهرا میره کار میکنه، آدرسشو نمیگه.
علی حسنپور: آره، از استفاده تبلیغاتی خوشم نمیاد. نمیخوام این نگاهی که مردم بهم دارن، جهتدار بشه. همینجوری که مردم حرف منو قبول میکنن، نمیخوام پشتش این باشه که این دنبال مریضه، دنبال اینه که خودشو معروف کنه که یکی بیاد رستورانش غذاشو براش بیاره، یکی روپوششو بده، یکی تجهیزات پزشکیشو. اینستاگرام که بیشتر دیده بشه، قطعاً کمک میکنه. ولی اصلاً من کل این ماجراهای ویدیوهام مال ۴۰ روز پیشه. دقیقاً ۴۰ روز پیش. قبلشم بیشتر موزیک و اینا بود. از بعد شهریور دیگه کامل روزانه شد. قبلشم موزیک و اینا، چون من گیتار کار میکردم.
ولی بعدش که دیگه این استوریها و ریلزهای مربوط به روزمرگیهای طرح و برای بچههای دندونپزشکی بود، یهو صبح پا شدم دیدم اوه! چه خبره! بازیگرا، فلان! معروف شدیم! ببین، اون کارایی که تو دوران دانشجویی میکردم، اینجا به دردم خورد. موزیکی که رفتم یاد گرفتم، اوایل خیلی به پیجم کمک کرد. مثلاً میرفتی یه بخشی از دانشگاه، میدیدی یه کم باهات بهتر برخورد میکنن. «بد نیستا! آقا گیتار میزنه، ویدیوشو میبینیم». یه ذره اونجوری، یه کاراکتری بهم داد. این از این. اون کارایی که میکردم، ادمین پیج فلانی بودم، پست براش میساختم، اینا باعث شد ادیت یاد بگیرم، پریمیر، افترافکت، فتوشاپ یاد گرفتم. بعد اومدم نرمافزارهای مشابهش تو گوشی رو یاد گرفتم. واسه همین دیگه به این و اون وابسته نیستم. یه تنه انجام میدم.
امین آرامش: دمت گرم. اگه بخوای با علیِ ۱۷ ساله حرف بزنی، بهش چی میگی؟
علی حسنپور: میگم آقا همین مسیر درسته، برو تا تهش که داری خوب میری.
امین آرامش: جدی؟
علی حسنپور: آره. میگم، من خیلی دیوانهوار دندونپزشکی رو دوست داشتم، دانشگاه بهشتی رو دوست داشتم. آقا باورت میشه ترم هفت هشت با بچهها ته بخش پروتز مینشستیم، میگفتیم فلانی، محمد، کجا میری طرح؟ اون میگفت من میرم آبادان. من میگفتم: «برو بابا! جنوبی! جنوب چه ربطی داره؟ چرت و پرت میگی. نمیری.» تا اینکه الان دیگه خودشون دارن میبینن. اون موقعها خیلی از اون مسائل بیرونی که توضیح دادم، خبر نداشتم. حالا چه از نظر کوتاهی دوره طرح و شروع بیزینس و درمان یا هرچی. ولی همون مردمش… مهمترین قسمت این قضیه، بالاتر از همه اینا این بود که من حس میکردم تا الان زندگی نکردم. وقتی غذای مامان آماده بوده، خونه، خونه نبوده. باید با یه همچین چالشی روبرو میشدم که یه ذره بفهمم دارم رشد میکنم.
خاطراتی از آبادان
امین آرامش: یکی دو تا خاطره از اونجا بگو، چه خوب چه بد. مثلاً یه چیزی که به نظرت خیلی جالب بوده.
علی حسنپور: بذار فکر کنم. خاطره… واقعاً هر روزش خاطره خوبه.
امین آرامش: اون داستان عقربه رو بگو. عقرب میومد یعنی؟
علی حسنپور: چجوری بگم؟ اینقدر که داخل پانسیون بود، تازه داخلش خوب شد. من که همون دو ماه بعد شروع طرح، مادرم اومد که کلاً میخواست منو منصرف کنه، دیگه دید من مقاومت میکنم، گفت پس کلاً اینجا رو میکوبیم از اول میسازیم. شیشهها رو مثلاً عوض کرد، فلان کارو کرد. یعنی یه خانم میخواست اونجا رو درست کنه. اگه به من بود، یا به شما، به ما مردهای مجرد باشه، خونه برامون فقط خوابگاهه، میریم کار میکنیم، برمیگردیم میخوابیم. آره، عقرب که خوبه، زیاد میومد. یه درز کوچولو بود. بعد دیگه قورباغه میاد. مارم همسایهمون پشت خونه تو پلاستیک گرفته بود. دیگه روباه و اینام که عادیه. شغال و اینجور چیزا. اینا هست.
امین آرامش: این چند ماهی که اونجا بودی، هیچوقت مثلاً نگفتی این چه جایی بود من اومدم؟ پشیمون نشدی؟
علی حسنپور: برای ما پشیمونی معنی نداره. راه داره. چون میگن آقا، توقف طرح، خدانگهدار. کسی پشیمون شده، میره نامه پر میکنه که من دیگه نمیخوام اینجا باشم، خداحافظ. میرم یه جای دیگه. مثلاً با همین شرایط، نزدیک فیروزکوه که دو ساعت تا اینجا راهه.
امین آرامش: دو ساعت تا خونه ما که شرق تهرانیم راهه.
علی حسنپور: آره، با همین امتیاز و شرایط بود. باید انگیزههات خیلی قویتر باشه که این چیزا رو دیدی، بیخیالش نشی.
امین آرامش: من همه سوالامو پرسیدم. اگه چیزی مونده…
علی حسنپور: منم فکر کنم دیگه وقت عزیزانی که دارن تو این شرایط اینترنت مصرف میکنن رو نگیریم. خیلی خوشحال شدم از آشنایی با شما. باعث افتخارم بود. همهچی عالی بود و ممنون که منو کنار بقیه مهموناتون قرار دادین.
امین آرامش: مرسی از تو علی جان. خسته نباشی.
علی حسنپور: سلامت باشید.
پیشنهاد میکنیم تماشای این گفتگوی جذاب رو در یوتیوب از دست ندید:
اگه شما هم تجربهای از طرح دارین، چه خوب چه سخت، خوشحال میشیم برامون بنویسین. حرفاتون میتونه به خیلی از بچههایی که هنوز تجربهش نکردن کمک کنه.