karnakon.ir

گفت و گو با امیرحسین ناطقی | بنیان‌گذار کوییز آف کینگز

نام نویسنده: زهرا پاکدل

گفت و گو با امیرحسین ناطقی | بنیان‌گذار کوییز آف کینگز

5/5 - (4 امتیاز)

در این مطلب به محتوا و نکات گفت و گوی امین آرامش و امیرحسین ناطقی، بنیان‌گذار کوییز آف کینگز، در اپیزود‌ صد و یکم پادکست کارنکن پرداختیم.

دغدغه کارآفرینی

امین آرامش: سلام. چطوری؟

امیرحسین ناطقی: مخلصم، قربون شما. خوبی؟

امین آرامش: مرسی مرسی، قربونت. قبل از ضبط، داشتی راجع به داستان کارآفرینی حرف می‌زدی.

امیرحسین ناطقی: آره. کارآفرینی رو داشتیم می‌گفتیم، دغدغه این روزای من اینجوریه که کارآفرینی سازمانی، کارآفرینی در داخل سازمان، یعنی مایندست کارآفرینی. خیلی دارم به این فکر می‌کنم.

من فکر می‌کردم که آدما خیلی اینجوریه که فرهنگ کارمندی حتی تو شرکت‌های خوب و بزرگ هم دیده میشه. نمی‌گم چیز بدیه ولی مثلا تو بیای یه کاری بکنی و صرفاً برای حقوق باشه و تموم بشه، بری خونه. اینو من احساس می‌کنم که یه چیزیه که کلاً در دنیا جا افتاده.

امیرحسین ناطقی: اصلاً نمی‌دونم که حالا شاید واقعاً یه جاهایی این اوکی باشه. ولی مایندست کارآفرینی می‌تونه یه کسی باشه که کارمند باشی ولی مایندست کارآفرینی داشته باشی و این یه چیزیه که چجوری میشه اینو جا انداخت، فرهنگ‌سازی کرد و روش کار کرد. یا اصلاً این چیز خوبیه یا بدیه؟ خیلی دارم این روزا بهش فکر می‌کنم. فکر می‌کنم که چیز مهمیه. یعنی باید حداقل یه تعدادی آدم با مایندست کارآفرینی در یک تیم یا در یک شرکت وجود داشته باشن. نه لزوماً کارآفرین باشن.

امین آرامش: همه که نمی‌تونن صاحب کسب و کار باشن.

امیرحسین ناطقی: لزوماً صاحب کسب‌وکار نباشن. اصلاً یعنی یکی باشه که مایندست کارآفرینی داشته باشه، ولی خودش هم توی شرکت کارمند باشه.

ابتدای مسیر شغلی

امین آرامش: فکر کنم کاری که الان داری انجام می‌دی، خیلی شبیه این داستانه. حالا اول بگو الان داری چیکار می‌کنی؟ فکر کنم بیشتر تو رو به بازی کوییز آف کینگز می‌شناسن. حالا به نظر من یه کم آمار از اون بده برای کسایی که حالا شاید اسم این بازی رو احیاناً نشنیده باشن.

امیرحسین ناطقی: کوییز آف کینگز رو تقریباً سال ۹۴ ما شروع کردیم. فکر کنم بیشتر از ۲۰ میلیون در کل تا الان دانلود داشته. الان در ماه نزدیک یک میلیون کاربر فعال داره. نزدیک ۱۰۰ و خورده‌ای هزارتا کاربر فعال در روز داره و تا الان هم فکر می‌کنم مثلاً دلاری حساب کنی، شاید ۴، ۵ میلیون دلار بیشتر، فروش داشته.

حالا به دلار زمانش حساب می‌کردم، ۱۰۰ و خورده‌ای میلیارد تومان. ولی زمانی که دار ارزون‌تر بوده. در کل فروش داشته و فراز و نشیب خیلی زیاد داشته.

امین آرامش: من دوست دارم که بهمون بگی. یعنی به نظرم، هم برای کسایی که به صنعت بازی به صورت ویژه علاقه‌مندن، احتمالاً از تجربه‌ی تو بشنون، کلی کیف می‌کنن و کلی چیزی یاد می‌گیرن. هم تو این تجربه‌ی جالب رو داری که یه بیزینسی ساختی از صفر و بعد ازش اومدی بیرون. فکر کنم سمت اجرایی نداری. الان داری چیکار می‌کنی؟

امیرحسین ناطقی: من الان تقریباً چهار، پنج ماهه که در واقع مدیرعامل کوییز آف کینگز دیگه نیستم و رئیس هیئت مدیره‌ام. در کوییز مدیرعامل جدید داریم.

تقریباً دو ماهه که ، در تیم کنار دیوار مشغولم. حالا می‌تونیم یه ذره جلوتر در موردش صحبت کنیم. در کنار دیوار، اِستیِل بهش می‌گن، ولی همه کار می‌کنن مثل توسعه‌ی کسب‌وکار، پروداکت، مارکتینگ.

امین آرامش: حالا اینم به نظرم حداقل برای خود من خیلی سؤاله که چی میشه که یک آدمی صاحب یه بیزینسه، بعد از اون میاد بیرون، میره یه جایی کارمندی میشه. به نظرم بریم از اول برامون تعریف کن، حالا تا بعد برسیم به داستان کوییز آف کینگز که اصلاً کی این بازی شروع شد، کی تموم شد، تا بعد برسیم به امروزت. یعنی از اول مسیر شغلیت. معمولاً تو کارنکن این کارو می‌کنیم.

امیرحسین ناطقی: پس یه ذره داستان بگم. از دبستان خیلی فن فوتبال بودم. راهنمایی خیلی جدی‌تر شده بود، آکادمی که می‌رفتیم. یه بار آخرای راهنمایی بهم پیشنهاد شد که دیگه الان می‌تونی بری تو لیگ دسته دو و دسته سه، بازی بکنی، مثلاً اسمش تیم شاهین بود و مربیش هم خداداد عزیزیه.

مربی من توی اون باشگاه گفت می‌خوام معرفیت بکنم به فلانی و فلانی. اوکی‌ای بری؟ فقط اینجوریه که دیگه مدرسه نمی‌تونی حالت عادی بری. باید بری اونجا، صبح تا عصر فوتباله و مدرسه‌ی شبانه. که اینو که رفتم خونه مطرح کردم، یه مخالفت سنگین شد و دیگه کلاً اینجا پرونده‌ی فوتبال بسته شد.

امین آرامش: پشیمونی؟

امیرحسین ناطقی: نه، پشیمون نیستم. یه جاهایی بوده فکر می‌کردم یه ذره بهش که آیا کار درستی بوده یا نه.

امین آرامش: چرا با قاطعیت گفتی؟ چون اون‌ور خیلی چیز جالبی نبود؟

امیرحسین ناطقی: نه، این‌ور فکر کنم جذاب‌تره. یعنی نگاه که می‌کنم، برای من جذاب‌تره. بعدش دیگه نشد و رفتم دبیرستان.

امیرحسین ناطقی: همون موقع‌ها، فکر کنم بعد از این داستان‌ها، یه سری کلاس‌های فوق‌برنامه‌ی المپیاد هم می‌رفتم. ولی دیگه کلاً نشد و رفتم دبیرستان. و تو دبیرستان، سال دوم، یکی از همین المپیاد کامپیوتر، فکر کنم المپیاد روبوکاپ بود. که اولش یه امتحانی داشت، رفتم شرکت کردیم و قبول شدیم. ولی خلاصه مسیرش برنامه‌نویسی بود. یعنی باید می‌رفتی برنامه‌نویسی یاد می‌گرفتی. نمی‌دونستیم چیه. رفتم برنامه‌نویسی رو شروع کردم اونجا یاد گرفتم.

بعد فهمیدم که کلاً دیگه وارد فضای روبوکاپ شدم. با برنامه‌نویسی رفتیم تو تیم‌های simulation 2D (شبیه‌ساز دوبعدی). دو سالی هم اونجا فعال بودیم و با برنامه‌نویسی دست‌وپا شکسته کم‌کم داشتیم یاد می‌گرفتیم، در کنارش مسابقات منطقه و استان  هم رفتیم. یه دونه فکر کنم تو استان مثلاً چهارم شدیم. بهترین افتخاره و اونم جذاب بود.

و تا زمان کنکور، یعنی کنکور اینجوری بود که دیگه حالا باید درس بخونی، بری کنکور بدی.

که اونجا دوباره متوقف شد و دیگه شروع کردم برای کنکور درس خوندن. خیلی هم اینجوری بودم که همش دروس تخصصی یعنی اونایی که دوست داشتم، مثلاً ریاضی و فیزیک رو دوست داشتم، بیشتر واسش می‌خوندم. بقیه رو هی سعی می‌کردم بپیچونم. تا قبل عید سال کنکورم همین‌جور بود. بیشتر تمرکزم روی ریاضی و فیزیک بود. تو رقابت‌های اون امتحان و آزمون، اونجا یه کل‌کلی با بچه‌ها داشتم.

امین آرامش: حالا در جریانی که توی کنکورهای امسال اصلاً درس عمومی دیگه نیست؟ دو سه ساله که دیگه نیست. یه کسی به شوخی توییت زده بود “یعنی ما مسخره پدرتون بودیم. نمیدونم عربی و دین و زندگی خوندیم.” آره والا! اصلاً دیگه نیست.

امیرحسین ناطقی: اینو شنیده بودم که حذف شده.

امین آرامش: آره، اصلاً شده دو تا کنکور. یه همچین مسخره‌بازی‌هایی شده. ولی اصلاً درس عمومی هم دیگه نیست. ما فقط باید اینا رو می‌خوندیم.

امیرحسین ناطقی: این خوبه. خیلی خبر خوبیه برای کنکوری‌های الان. دیگه من اینجوری بودم که نمی‌خوندم. عربی اون اولا منفی می‌زدم،  مثلاً منفی ۵ زده بودم. ولی ریاضی و فیزیکم خوب بود. توی اون با رقابت داخل مدرسه خوب پیش می‌رفت.

امین آرامش: خب نتیجه‌ی کنکور کدوم دانشگاه؟

امیرحسین ناطقی: من امیرکبیر قبول شدم. رتبه ۹۰۰. من با رتبه ۹۰۰ کامپیوتر امیرکبیر قبول شدم. الان فکر کنم با رتبه صد، صد و خورده‌ای هم نمیشه قبول شد.

امین آرامش: آره، اون سال‌ها خب انقدر چیز نبود.

امیرحسین ناطقی: حدود سال ۹۰ وارد دانشگاه شدم.

امین آرامش: یعنی حتی سال ۹۰ هنوز چیز بود.

امیرحسین ناطقی: نه فکر کنم تا ۹۲، ۹۳ هم این خبرا نبود. فکر کنم از ۹۴، ۹۵ دیگه داشت تغییر شروع می‌شد. اخیراً که دیگه اصلاً خیلی عجیب شد.

امین آرامش: حتی مثلاً رشته‌ی علوم کامپیوتر که کسی اصلاً اونا رو نمی‌زد، زود پر میشه.

امیرحسین ناطقی: دیگه به خاطر ترند کامپیوتر و این جذابیت‌هایی که الان وجود داره. ولی خلاصه، نرم‌افزار امیرکبیر من قبول شدم و دیگه وارد دانشگاه شدیم. تو دانشگاه هم سال اول اتفاقی با یکی از اولین دوستام، فراز شمشیردار بود، که الان یکی از Co-Founderهای کوییز آف کینگز هست، آشنا شدم. الان فکر کنم کاناداست، مطمئن نیستم رفت آمریکا یا نه.

ولی با من از طریق خوارزمی آشنا شد همون رباتیک رو ادامه داده بود، مقام آورده بود، بدون کنکور اومده بود. گپ و گفت می‌کردیم، می‌گفتم منم روبوکاپ بودم. بعد فهمیدم که فراز اینجوری اومده، گفتم دیگه این خدای این کاره. گفتم چیکار می‌کنی؟ گفت: «بیا، من اینجا آزمایشگاه رباتیک پیدا کردم. بیا بریم اینجا رباتیک کار کنیم». رفتیم اونجا شروع کردیم، تیم نائو. نائو، ربات‌های انسان‌نما هسستن که از پیش ساخته شدن و ربات‌های جالب وبامزه‌ای هستن.

روی hardware دیگه کاری نمی‌کنی، روی software فقط باید کار بکنی. اینا الان احتمالاً خیلی پیشرفت کردن. اون زمان یه سری فیلم‌های باحالی هم داریم ازش. خلاصه تو تیم اونجا رفتیم و شروع کردیم روی اونا کار کردن. و آخرای سال اول مسابقات جهانی توی مکزیک بود، که تیم‌مونو دانشگاه فرستاد مکزیک. رفتیم مکزیک، اونجا مسابقه دادیم. اونجام تو هشت‌تا رفتیم، ولی باز اتفاق عجیبی نیفتاد.

امین آرامش: ولی خب خیلی بازم، تجربه‌ی جالبی بود.

امیرحسین ناطقی: جالب بود دیگه. آره، چون شروع کردیم یه کاری کردن همین‌جوری.

امین آرامش: دانشجوی خوبی هم بودی؟ مثلاً درس خوب بود یا نبود؟

امیرحسین ناطقی:  درس نمی‌خوندم دیگه. من تقریباً هیچ وقت زیاد درس نمی‌خوندم. درسایی مثل برنامه‌نویسی، جلوتر از بقیه بودم. چون برنامه‌نویسی رو از قبل شروع کرده بودم. خیلی‌ها تازه داشتن یاد می‌گرفتن. یا مثلاً داشتم با برنامه‌نویسی یه کاری هم می‌کردم دیگه. برنامه‌نویسی‌ام خوب بود واقعاً.

امین آرامش: الان دارم فکر می‌کنم، تو مثلاً اگه دانشگاه نرفته بودی، حالا مثلاً نمی‌دونم، مستقل از شبکه‌ی ارتباطی و همه‌ی اینایی که حتماً دانشگاه برات داشته، به لحاظ دانش واقعاً اگه دانشگاه نمیرفتی، بازم کارایی که کردی می‌تونستی بکنی؟

امیرحسین ناطقی: ببین، خیلی سؤال جالبیه. یعنی من بهش فکر می‌کنم. تو کنکور، اصلاً رو انتخاب رشته چون می‌گفتم کامپیوتر دوست دارم. حالا اون موقع خانواده و اکثریت اینجوری بودن که آقا کامپیوتر می‌خوای بری، مثلاً ویندوز نصب کنی، چیکار می‌خوای بکنی؟

و انتخاب رشتم همین برق، مکانیک، عمران، کامپیوتر بود. یعنی هر کدوم از اینا رو ممکن بود مثلاً حالا شاید امیرکبیر قبول نمی‌شدم، یهو مثلاً مکانیک علم و صنعت قبول می‌شدم.

امین آرامش: یعنی تو با ۹۰۰ منطقه یک، نه دیگه برق و مکانیک نمیاوردی.

امیرحسین ناطقی: آره دیگه نمی‌شدم. دیگه مثلاً می‌رفتم فکر کنم مکانیک علم و صنعت، شاید یا مثلاً برق خواجه نصیر. یه چیز دیگه می‌شد. مثلاً ممکن بود اینجوری بشه. ولی واقعاً من فکر می‌کنم که کامپیوتر اون چیزی بود که من باید می‌رفتم و ادامش می‌دادم و خیلی رندوم این اتفاق افتاد. این اولین چیزیه که رندومه.

دومیش اینه که نتورکی واقعاً مهمه. یعنی مثلاً حالا می‌گم اتفاقات. مثلاً اگه با فراز آشنا نمی‌شدم که بریم رباتیک، یا بعدش با x و y و z، این یه مسیر واسه من ایجاد کرد. اگه مثلاً می‌رفتم یه جای دیگه با یه آدم دیگه آشنا می‌شدم، چی می‌شد؟ می‌دونی؟

امین آرامش: البته واقعاً نمیشه با قاطعیت بگی که اون مسیر خیلی بهتر بود. چون ما اینجور مواقع اینجوری‌ایم که، حالا در کل دارم می‌گم، نه مثلاً راجع به کیس تو. مثلاً طرف می‌گه اگه اون سال فلان کارو می‌کردم، خیلی خوب بود، خیلی قضیه بهتر می‌شد. در حالی که تو توی اون انتخاب کلی چیز دیگه هم تغییر می‌کرد. یعنی تمام چیزای خوب الانش رو طرف داره در نظر می‌گیره، اون چیز خوبه رو هم میذاره روش. اصلاً از کجا معلوم اون‌ور هم اتفاق می‌افتاد؟

امیرحسین ناطقی: آره دیگه، نمی‌دونی چی می‌شه. الان می‌گه آقا شاید راضی باشه آدم.

امین آرامش: ولی من الان جواب سؤالم رو نگرفتم. الان اصلاً به لحاظ دانشی، اگه تو دانشگاه نمی‌رفتی، بازم این کارا رو می‌تونستی بکنی؟ مستقل از شبکه ارتباطی.

امیرحسین ناطقی: رباتیک و اینا؟

امین آرامش: نه نه، کسب‌وکاری که راه انداختی، کاری که امروز داری انجام می‌دی.

امیرحسین ناطقی: ببین، این خیلی آخه وابسته به نتورکه. واقعاً مهم‌ترین چیز دانشگاهه به نظر من. شاید همین جوابش تو چیزایی بود که گفتم. یعنی ممکن بود یهو می‌رفتم تو مکانیک. یه جا علاقه‌مند می‌شدم. نمی‌دونم، چون فیزیکم خیلی دوست داشتم.

وقتی اومدم تو دانشگاه، فکر می‌کردم فیزیکم بهترین نمرمه، ولی فیزیکم بهترین نمرم نبود. خیلی اتفاقاً از بقیه هم کمتر بود. کامپیوتر و ریاضی بهتر بود. با اینکه فیزیک کنکورم رو ۸۰ و خورده‌ای زده بودم.

امین آرامش: ایول ایول. خب پایان سال اول و مسابقات مکزیک.

امیرحسین ناطقی: اون دیگه تموم شد و وقتی برگشتیم، یه ذره من تو این فاز رفته بودم، برداشت می‌کردم که از این فعالیت پول نمی‌تونم در بیارم و خیلی دنبال این افتاده بودم که بتونم استقلال مالی ایجاد کنم برای خودم. یعنی بتونم خودم پول دربیارم، یه ذره از نظر مالی از خانواده مستقل بشم.

امین آرامش: چرا دوست داشتی مستقل بشی؟

امیرحسین ناطقی: ببین، راستش یه ذره به نظرم تربیت خانواده‌ی اینجوری، یعنی پدرم به این سمت منو فرستاد که این اتفاق بیفته. یعنی یه ذره آزادی عمل‌ام از نظر اقتصادی کم بود. بعد این باعث یه فشاری روی من می‌شد که دوستش نداشتم و این واقعاً به نظرم از سمت پدرم برنامه‌ریزی شده بود. یعنی می‌خواست اینجوری تربیت کنه که وابسته نباشی.

امین آرامش: خب الان اینو داری به چشم موهبت می‌بینی؟

امیرحسین ناطقی: اون موقع خیلی اعصابم خورد بود. یادم می‌یاد یه زمان‌هایی بود که عذاب می‌کشیدم. اتفاقاً چند وقت پیشم داشتم با پدرم در موردش صحبت می‌کردم که به نظرم این یکی از واقعاً مهم‌ترین کارایی بوده که در حق من کرده که با یه انگیزه‌ی خیلی زیادی بخوام از این شرایط فاصله بگیرم. خودم دستم تو جیب خودم باشه. حداقل بدونم اونجوری که می‌خوام حداقل مدیریت بکنم. در حد لول خودم دیگه. نه حالا خیلی لاکچری و اینا فکر نمی‌کردم. حداقل وابسته به اون پول ماهانه‌ای که داری می‌گیری نباشی.

امین آرامش: این آخه کلی آورده‌ی جنبی شخصیتی داره. مستقل از اینی که پولت از کدوم جیب میاد، از جیب بابا میاد یا از جیب خودت میاد. یه پکیجه یعنی کلی چیز دیگه هم با خودش میاره در درون تو که یه چیزای بسیار ارزشمند‌تریه. انگار فقط تو این راه مثلاً داره به دست میاد.

امیرحسین ناطقی: آره دقیقاً و شروع مسیر درستیه. و چون این دغدغه‌ها رو داشتم، برداشتم این بود که آقا این از این رباتیکه پول در نمیاد.

امین آرامش: بازیه، بازی جذابی‌ایه. مکزیک برده ولی آره بازیه.

امیرحسین ناطقی: پول در نمیاد دیگه. بشینی تو آزمایشگاه مثلاً کار بکنی، فلان کنی، بری مسابقه، تهش می‌خوای مقام بیاری، جایزه‌ای بگیری. بعد جایزه باید بین n نفر پخش بشه. تو اینجا نمی‌تونی بری درآمدزایی بکنی. ریسرچ می‌کنی، بعد می‌تونی بری احتمالاً یه دانشگاه، یه رشته دیگه، دوباره ریسرچ بکنی. ریسرچه دیگه مسیره.

الان شاید خیلی تجاری‌تر شده باشه. خیلی دنبال نمی‌کنم الان مسیر رباتیک رو. و خلاصه اینجوری بودم که خیلی به فکر این بودم که چجوری پول دربیاد.

همزمان خب خیلی علاقه داشتم به استیو جابز که هنوز زنده بود. به اکوسیستم اپل و هی تو دانشکده هم خب با آدما ارتباط به نظرم خوبی داشتم. یعنی یکی از ویژگی‌های مثبتم احساس می‌کنم اینه که ارتباط مثبت می‌تونم بگیرم. یعنی آدما بهم این فیدبک رو می‌دن که انرژی مثبتی شاید ازت می‌گیریم. واسه همین می‌تونم ارتباط‌های مثبت بسازم.

امین آرامش: اصلاً واقعیتش هم اینه که حالا به نظرم تعبیر بچه خیلی تعبیر واقعاً دوری نیست. بچه مثلاً ۱۸، ۱۹ ساله برای سنین بالاترش چیزی غیر از این حالت مثبت نداره. چون آخه اینو من تو خیلیا دارم می‌بینم.

طرف اینجوریه که واقعاً از گفتگو باهاش لذت نمی‌بری و بعد می‌گی خب چرا من نمی‌تونم ارتباط برقرار کنم. قدم اولش اینه که آدم کیف کنه باهات حرف بزنه.

امیرحسین ناطقی: حرف بزنه آره درسته.

امین آرامش: شاید خیلی چیز ساده‌ای به نظر برسه. به نظر من خیلی چیز ارزشمندیه.

امیرحسین ناطقی: این که دارم میگم یه چیزی نبود که بگم من تلاش کردم که اینجوری باشه. یعنی یه نمیدونم تربیته، موهبته؟ راستش این فیدبک رو گرفتم و خب این به نظرم کمک می‌کنه که تو ارتباطات بتونم ارتباط ایجاد بکنم. و خب با بچه‌ها ارتباط داشتم مثلاً سال بالایی‌ها، ۸۶، ۸۷، ۸۸، و بچه‌های خودمون. یکی از بچه‌ها بود، ۸۸ای که خیلی باهاش رفیق بودیم و خونشون نزدیک بود و با هم برمیگشتیم و گپ می‌زدیم. خیلی در مورد این چیزا باهاش صحبت می‌کردم مثلاً هی در مورد اپل و نمی‌دونم جل بریک بکنین، اونجوری کنین، در مورد چیزای غیرتکنیکال عجیب غریب. خیلی در مورد تکنولوژی.

اونم می‌دید و یه روز بهم گفت یه سری بچه‌های ۸۵ هستن که سیبچه رو نوشتن. سیبچه، استور آیفون بود تو ایران اون موقع و کار جل بریک و اینا رو می‌کرد و خب همچین چیزی خیلی خفن بود. بچه‌های امیرکبیر ۸۵ از همین جاها شروع کرده بودن و دنبال کارآموزن. می‌خوای من معرفیت کنم بری اونجا.

منم با یکی دیگه از رفیق‌های هم‌ورودی‌م که الان رفیق صمیمی هستیم با همدیگه، نادر، اینجوری بود که گفتم آقا اینجوریه و اونم دوست داشت. گفت بریم و ببینیم چجوریه. امیرمحمد جذبی منو معرفی کرد به اون بچه‌ها، بچه‌های سیبچه. و اوکی دادن گفتن بیا کارآموزی و باید یه مک (لپ‌تاپ آیفون) داشته باشی برای کارآموزی آی‌اواس. دیگه این آخرین چیزی می‌خواستم باشه که از خانواده دارم طلب می‌کنم. خودم دوست داشتم اینجوری باشه. واقعاً هم شد. اینو گرفتیم و رفتم اونجا شروع کردم. سه چهار ماه مجانی کارآموزی بود و کار می‌کردیم. و بعدش گفت بیا دیگه شروع کن به عنوان جونیور دولوپر. ماهی ۴۰۰ هزار تومن فکر کنم اون موقع حقوق.

امین آرامش: اولین حقوقت بود؟

امیرحسین ناطقی: آره. سال ۹۱، ماهی فکر کنم ۳۸۰ هزار تومن همین حدود. ولی اون عددی بود که فکر کنم از پولی که می‌گرفتم از خانواده، یه ذره شاید بیشترم بود. یعنی اینجوری بودم که خب دیگه حداقل این دیگه وابستگی به کسی نداره. خودمم حالا میشه اینو بیشترش کرد احتمالاً دیگه.

و دیگه شروع کردیم و اولین کار من اونجا شروع شد توی شرکت سیبچه تاد فعلی. دیگه تو محصولای خود سیبچه کار کردم. رو محصولای مختلف آیفون آی او اس دولوپر شدم  در یک سال اول. بعد پروژه‌های بیرونی می‌گرفتم و پروژه می‌زدیم. اولین نسخه علی بابای فعلی رو آی‌اوسش رو، نیما قاضی با من تماس گرفت و من یه نسخه‌ای نوشتم. از اون واقعاً تو عمل استفاده نشد ولی اولین نسخه‌ای که اونا گفتن آقا ما اینیم. رفتم تو آژانس قیطریه، آژانس علی بابا.

امین آرامش: آره آره، داستان کاملشو تعریف کردی. نمی‌دونم گفتگو با نیما رو گوش دادی یا نه.

امیرحسین ناطقی: آره با نیما رو کامل گوش دادم. همون که در مورد آژانسی که صحبت می‌کرد گفتم این همونجا بود که من اومدم پروژه گرفتم. اونو مثلاً نوشته بود. اون موقع آخه علی بابا هم چیزی نبود، مثل یه پروژه بود. نیما گفت آقا ما یه پروژه داریم مثلاً انقدر می‌دیم بزن. منم زدم ولی داستان داشت دیگه. ولی خلاصه پروژه می‌گرفتم.

امیرحسین ناطقی: بعد یه سال و خورده‌ای بچه‌های تاد، تاد همون سیبچه، می‌خواستن برن وارد گیم بشن. یه ایده‌ای داشتن که رفتن خودشون یه ام‌وی‌پی زدن واسش توی یه هفته تو ویلای یکی از بچه‌ها. من نبودم. ولی زدن و بعد اومدن. سیب‌چه هم از این‌ور داشتن. تو سیپ‌چت گذاشتم، دیدن فیدبک خوب دارن می‌گیرن. گفتن آقا اینو می‌خوایم بسازیم.

بعد شروع کردن یه ذره تحقیق کردن گفتن می‌خوایم با این زبون بسازیم، با این انجین بازی‌سازی بسازیم. من گفتم می‌خوام تو این تیم باشم. یاد می‌گیرم مثل همون برنامه‌نویسیه حالا این زبونو بلدم، میرم اونم یاد می‌گیرم. گفتن بیا و من شدم دولوپر سمت کلاینت و انجین اسمش کرونا بود، زبان برنامه‌نویسیش هم لوآ.

یاد گرفتیم و شروع کردیم و برنامه رو زدیم و شد فروت کرفت. بازی فروت کرفت تقریباً جزو اولین بازی‌های مدل فریمیومه که بازی رایگانه و تو پرداخت درون برنامه‌ای داری، تو ایران آورد. همزمان کافه بازارم تازه رونق گرفت و بسترش نبود. یعنی بسترش کافه بازار بود که تو بذاری یه جا بری دانلود کنی مجانی بعد پول خرج کنی.

این اومد و سرصدا کرد. یعنی خیلی به نظرم الان موج بازی‌سازی فریمیوم که در ایران هست و نزدیک به صنعتی شکل گرفته، از موفقیت‌های اون موقع، یعنی به خاطر وجود کافه بازار و بعد بازی‌ای مثل فروت کرفت و خروس جنگی مدریک بود. که این اونجوری گرفت و من حالا دولوپرش بودم. یهو موفق شد و درآمد زیادی.

امین آرامش: بازی مال کی بود؟

امیرحسین ناطقی: برای استودیوی تاد میشه دیگه. استودیو تاد همون بچه‌های سیبچه‌ان. علاوه بر اینکه پلتفرم بودن گفتن بیایم بازی هم درست کنیم، پروژه هم می‌گرفتن. کارای مختلف می‌کردن. فقط اون نبود.

امین آرامش: الان اینکار بازارم می‌کنه؟ یعنی خودشم چیزی تولید می‌کنه؟ خود کافه بازار هم الان داره این کارو می‌کنه؟

امیرحسین ناطقی: بازار این کارو نکرده. تیم ما در تاد این کار رو انجام داد. بازار این کار رو تولید دیگه نمی‌کنه، جمع کردن. یه مدتی تمرکز کردن، خرابکاری هم کردن تو صنعت گیم. حالا وارد جزئیاتش نمی‌شم ولی الان بیشتر نشر می‌کنن. بازی‌های خارجی رو میارن تو ایران منتشر می‌کنن.

امین آرامش: خب اوکی. به صنعت بازی وارد شدی.

امیرحسین ناطقی: آره اینجوری به صنعت بازی به عنوان دولوپر وارد شدم.

امین آرامش: از همون جاها بود که داشتی فکر می‌کردی که حالا برم بازی خودمو بزنم؟

امیرحسین ناطقی: نه اونجا اصلاً فکر نمی‌کردم. بعدش یه بازی دوباره اونجا داشتیم کار می‌کردیم. بعد یه بازی دیگه بچه‌ها زدن، با یه انجین دیگه با یه زبون دیگه. دوباره من گفتم می‌خوام تو این بازی هم باشم.

اونو دیگه شروع کردم و اوایلش مثلاً سه چهار ماه رو اون بودم. همین حین بود با نادر صحبت کردیم که خارج شیم بریم بیزنس خودمونو داشته باشیم. به این فکر می‌کردیم. با بچه‌های اونرای اون شرکتم صحبت می‌کردیم. علی ناد علی‌زاده اگر بشناسین و سروش خدایی صحبت می‌کردیم. اونا هم حمایت می‌کردن که اوکی می‌خواین برین هم اگه رفتین ما هم کمکتون می‌کنیم.

خلاصه تصمیم گرفتیم که از شرکت خارج شیم بریم فکر کنیم، یه ایده خودمون بزنیم. خودمون بیزنس داشته باشیم. یه سه چهار ماهی خارج شدیم و درگیر یه ایده‌ای هم شدیم. یه سری کارا روش کردیم. بعد این حسو واقعاً داشتیم که آقا ما نمی‌تونیم، از پس این کارا بر نمیایم. برنامه‌نویس بودیم اونجا، حالا درگیر بودیم با یه سری فرایندهای دیگه که بچه‌ها داشتن.

واقعاً اون زمان می‌رفتیم انجام می‌دادیم، یعنی یاد می‌گرفتیم، حداقل یا می‌شنیدیم که چیکار می‌کنن. نمی‌دونم مثلاً متریک فلان چیز مهمه. این کار یاد می‌گرفتیم. ولی خب واقعاً دیدیم که نمی‌تونیم.

امین آرامش: بازی فکر کنم فقط برنامه‌نویسی هم نیست دیگه. چون ما با سروش شهبازی هم حرف زدیم و کلی چیزای دیگه گفت. مثلاً چه می‌دونم سناریو و فلان و اینا.

امیرحسین ناطقی: آره. بازی که خب خیلی بزرگ‌تره. ولی خب حالا اون بازی من بیشتر درگیر همین توسعه محصول و دیزاین بودم. گیم دیزاینر اون موقع پوزیشنی وجود نداشت، بگیم گیم دیزاینر هست. می‌نشستیم خودمون می‌گفتیم فرمولش اینجوری باشه، منطقیه، پس اینجوری کنیم. اینجوری باشه بهتره. خودمون فکر می‌کردیم، تحلیل می‌کردیم، فرمول می‌دادیم. اینجوری درگیر این چیزا بودیم.

ولی درگیر صفر تا صد یه جورایی انگار بودم. چون یه تیم فلتی هم بود که کلاً یه میز بود. ۱۰، ۱۲ نفر بودیم. مثلاً این‌وریا فروت کرفت رو کار می‌کردن، اون‌وریا یه پروژه دیگه کار می‌کردن. اینجوری بود فضای شرکت.

امین آرامش: یعنی حتی وقتی خواستین بازی خودتونو بزنین، همون تیم به شما اجازه داد که توی همون فضا این کارو بکنین؟

امیرحسین ناطقی: نه، نمی‌خواستیم. می‌خواستیم بیزینس خودمونو بزنیم. گفت ما کمکتون می‌کنیم، برید ایده بیارید.

امین آرامش: دمشون گرم.

امیرحسین ناطقی: آره. رفتیم که رو یه ایده کار بکنیم، دیدیم نشد. یعنی اینجوری بودیم آخراش که آقا ما این کاره نیستیم. بعد دیگه نمی‌دونستیم چیکار کنیم.

امیرحسین ناطقی: بعد یهو همین حین بود که یکی به من زنگ زد، شروع کرد انگلیسی صحبت کردن. منم انگلیسیم اون موقع خیلی خوب نبود. گفت ما یه شرکتی هستیم، اسممون راکت اینترنته. اومدیم ایران می‌خوایم استارت آپ بزنیم. نیرو می‌خوایم. بیا مصاحبه کن. گفتم باشه چجوری؟ گفت بیا هتل اوین مصاحبه کن. ما می‌خوایم آی‌او‌اس دولوپر بگیریم. منم گفتم اوکی و رفتم اونجا. دو نفر بودن. یکیشون انگلیسی صحبت می‌کرد، اون یکی فارسی ترجمه می‌کرد که قضیه چیه و چی می‌خوایم. خلاصه مدل هدهانت‌شون بود.

امین آرامش: برای خیلیا توی اون برهه این کارو کرد راکت اینترنت.

امیرحسین ناطقی: آره. و اون موقع یه حقوق خوبی هم پیشنهاد داد و رفتیم مصاحبه. این یعنی اوکی شده. گفتم اوکی  بریم مصاحبه. مصاحبه فنی رفتیم.نیرو می‌خواستن من نادر هم معرفی کردم. دوباره جفتمون اونجا اوکی شدیم با یه حقوق نسبتاً خوبی سال ۹۳ فکر کنم ، شاید ۳ میلیون تومن. نسبتاً عدد بالایی بود. نسبت به دو سه سال که کلاً کار کرده بودم. و دیگه اوکی شد.

من اون زمان رفتم توی بدو فود که الان اسنپ‌فوده. نادر رفت توی تاکسی‌یاب اون زمان که اسنپ الانه. آی‌او‌اس دولوپر شدیم و کار کردن رو شروع کردیم. و توی این جا، بچه‌های دانشگاهم، نادر رو گفتم. یه سری بچه‌های دیگه هم تو تاد آورده بودم. بعد تو همین اسنپم آوردمش. یه سریاشونو با همدیگه هم‌تیمی بودیم و کار می‌کردیم،  یه سری کلاینت.

ایده و داستان کوییز آف کینگز

امیرحسین ناطقی: استوری ما رو یکی از مدیرای اونجا شنید، یعنی فهمید که با گیم آشناایم. از آلمان اومده بود و یه ایده‌ای داشت. گفت بیاین این بازی رو تو ایران بزنیم. تو تایم خودتون بیاید اینو با همدیگه بزنیم. حالا اینجا استوریشو کوتاه می‌کنم.

گفتیم یه گیم استودیو بزنیم. ۱۵ نفر آدم من پیدا کردم، نادر هم توش بود و یه سری آدمای دیگه که بریم یه تعدادی بازی بزنیم. دو تا بازی گنده، چند تا بازی کوچیک. خلاصه که همه اون بازی‌ها رو بیخیال شدیم. زدیم ولی بیخیال شدیم. یه دونه کوییز آف کینگز موند با یه تیم ۶ نفره که ساختیم. یه ام‌وی‌پی زشت بود ولی کار می‌کرد.

ولی نکته‌‌اش این بود که هر اتاقی که آدما بازی می‌کردن، بقیه هم درگیر بازی می‌شدن. مثلاً 4 نفر بودن، یه نفر داشت بازی می‌کرد، ۳ نفر دیگه درگیر می‌شدن. چون این یه ذره سؤال رو بلند می‌خوند. اونا هم می‌گفتن چیه؟ بعد می‌خواستن جواب بدن. بعد درگیر می‌شدن و بعد کم‌کم می‌گفتن خب منم بریزم با تو بازی کنم. یعنی یه مدل وایرال شدن اینجوری داشت.

امین آرامش: یعنی یه چیز کپی شده از یه بازی خارجی اومد این‌ور و کار کرد.

امیرحسین ناطقی: آره و سر کانتنتش و ایناهم با بچه‌های دانشگاه گفتیم ما همچین چیزی ساختیم. بیاید سؤال واسمون طرح کنید. به ازای هر سؤال هم انقدر پول می‌دیم به دانشجوها. یه سری سؤال اولش اومد و  همچین چیزی ساخته شد. دیدیم فیدبک خوبه، تر تمیزترش کردیم، رو کافه بازار گذاشتیمش.

بیشتر پروموت کردیم و دیدیم دوباره یوزر داره بیشتر میاد. یوزر می‌اومد ولی پول در نمی‌آورد. حالا رفتیم یه مدتی کار کردیم. از این پروسه شروع بازی یه چند ماه که گذشت و بازی یه ذره بزرگتر شد، اینجوری بودم که من می‌خوام رو این متمرکز بشم دیگه. چون تو این تایم عملاً داشتم دو شیفت کار می‌کردم.

بعضی موقع‌ها ۱۴ ساعت، ۱۵ ساعت، ۱۶ ساعت داشتم تو روز کار می‌کردم. صبح اسنپ بودیم، بعد این‌ور بودیم. یا آخر هفته‌ها یعنی پنج‌شنبه، جمعه‌ها می‌اومدیم تو شرکت بدو فود ولی رو این کار می‌کردیم.

امین آرامش: بعد اون فردی که اینو به عنوان ایده داد، اونم سهم گرفت طبیعتاً؟

امیرحسین ناطقی: آره اون سهم زیاد داشت. حالا این دیگه داستان‌های جالبیه که توش هست دیگه، مثلاً از اشتباه‌ها، مدل دیل‌کردن. خب ما جوون بودیم. اینجوری بود که من پولم میدم ایده رو هم دادم، من ۵۸ درصد دارم، ما ۶ نفر بودیم، در مجموع ۴۲ درصد. اون موقع اولش خوب بود. با فرض اینکه آقا این مدیر ماست، سرمایه‌گذاری می‌کنه.

امین آرامش: حقوقم می‌داد بهتون برای کار؟

امیرحسین ناطقی: نه، بدون حقوق. سهم داد ،گفت سهم دارید، دو سه سال باید روی این سهمتون کار کنید .ولی من چون دوست داشتم اون کاره رو، گفتم که خب حالا اون کاری که می‌خواستم خودم بکنم، خب کار خودمونه دیگه. حالا من ۹ درصدشو دارم. اشکال نداره. بریم بزرگش بکنیم.

به یه جایی رسیده بودیم ۲۰، ۳۰ هزارتا کاربر فعال روزانه هم داشتیم. ولی بازی اونقدر پول در نمی‌آورد. یعنی اون سیستم‌های درآمدزاییش درست کار نمی‌کرد.

امین آرامش: بیزینس مدل داشتین و پول در نمی‌آورد؟

امیرحسین ناطقی: جای پول درآوردن داشت ولی خوب پیاده‌سازی نشده بود. ولی من اینجوری بودم که من نمی‌کشم و دوست دارم رو این تمرکز کنم. به نظرم این می‌گیره. من از اسنپ می‌خوام برم بیرون. و توی زیرزمین دانشگاه رفتیم. همون جایی که بچه‌های تاد هم دقیقاً قبلش بودن.

اونجا یه جایی گرفتیم و می‌رفتیم می‌نشستیم تو زیرزمین. مثلاً وقتی بچه‌ها دانشگاه بودن، زیر زمین،  اگر هم نبودن که هر جایی که بودن. ولی من همیشه دیگه اونجا بودم. همیشه یعنی موقع کار می‌رفتم تو اون زیرزمین دانشگاه. که خلاصه یه تایمی دیگه ناامید شده بودن بچه‌ها.

امین آرامش: چی دیده بودی توش که گفتی این؟

امیرحسین ناطقی: این همه آدم بازی می‌کرد. اون زمان فروت کرفت ۱۰ هزار تا یوزر داشت، ۱۰ برابر کوییز آف کینگز پول درمی‌آورد. همون زمانم با اینکه چند سال گذشته بود، ۱۰ هزارتا کاربر فعال داشت، ۳۰ میلیون ماهی درمی‌آورد. ما ۳۰ هزار تا داشتیم، ۳ میلیون درمی‌آورد و ۳ میلیون پولی نبود واسه تیمی که ۷ نفر آدم بودیم.

دو سه تا کارآموز هم تقریباً اخیراً گرفته بودیم از بچه‌های خود دانشگاه که به تیممون اضافه بکنه. چیزی نمی‌شد که ۹ درصد. اگه همش هم سود باشه که نیست. پولی نیست که بخوای اونجوری فکر کنی. یعنی استارت اپی هم خیلی فکر نمی‌کردیم که ارزش‌گذاری بشه. می‌گفتیم آقا این پوله چقدرش به ما می‌رسه اگه بخوایم تقسیم کنیم. انقدر می‌رسه. فایده نداره.

امین آرامش: پس انگیزه‌اش چی بود؟ 

امیرحسین ناطقی: این بود که خب این متریکاش خوبه. یوزر داره. این پتانسیل داره اگه روش کار کنیم پول درمیاره. یعنی من ذهنم این بود که آقا باید بریم این کارو کنیم. ولی خب به هر حال ناامیدی رو ایجاد می‌کرد دیگه. یعنی یه تایمی شد دیگه بچه‌ها واقعاً ناامید شده بودن.

اکثریت‌شون به خاطر سهامشون و میزان درآمدی که این نداشت. گفتم آقا ولش می‌کنیم دیگه. این نمیشه. اینم بگم، اینجوری شد که مدل تصمیم‌گیری همه جمعی با همدیگه مشورت می‌کردیم، رأی می‌دادیم یا نظر فلانی.

یه جایی بچه‌ها گفتن تیم باید یه مدیر داشته باشه و نمیشه. دوباره خودمون رأی‌گیری کردیم و گفتیم هر کی رأی بده که کی باشه مدیرمون. مثلاً بچه‌ها گفتن من. اون آدمه قرار بود باشه ولی دیگه نبود، یعنی اصلاً از این قضیه دور بود و صرفاً دستور می‌داد. یعنی یه سری دستورایی می‌داد که خودشم درگیرش نبود.

امین آرامش: ثبت کرده بودین چیزی به صورت مکتوب؟

امیرحسین ناطقی: نه ثبت نکرده بودیم. همین‌جوری توافق کرده بودیم.

امین آرامش: بعد اون چه ابزاری داشت؟ کدها هم که همه دست شما بود دیگه؟

امیرحسین ناطقی: درسته، کدها هم دست ما بود. کدها رو مثلاً می‌گفت به منم بده.

امین آرامش: مثلاً به فکر کودتا نیفتادین؟

امیرحسین ناطقی: نه، اون موقع خیلی بچه‌ها خوب بودن. از این کارا نکردیم. تا مدت‌ها از این کار نکردیم و اشتباه بود. یعنی راهش کودتا نیست. راهش دیالوگ کردن خیلی راحته که بلد نبودیم. یعنی دیل درست بستن. اینا درس‌های مهمیه.

امین آرامش: حالا از اون سن دیگه توقع بیشتر از این هم نبوده، ضمن اینکه شما جزو اولین‌ها بودی. این مفهوم که یه چیزی که وجود نداره، الان فقط رو کاغذ دو سه سال کار کنی، سهم چقدر مهمه.

امیرحسین ناطقی: تو ایران واقعاً جز اولین‌ها بودیم.

امین آرامش: آره دیگه. حالا الان تازه این مفاهیم اومده و وسیع شده.

امیرحسین ناطقی:  آره، قبل‌ترشم بود. یعنی آدم‌های متخصصی بودن که از خارج اومده بودن و می‌دونستن. ولی این داستانا همه واسه خارج بود که تازه داشت تو ایران می‌اومد. یعنی خود بهترینایی که می‌دونستن، همون اسنپ راکتی بودن که اومده بودن تو ایران و می‌دونستن. چون ۵ سال قبلش این کارا رو کرده بودن.

امین آرامش: آره، اونا حالا تا جایی که من می‌دونم اینجوریه که اصلاً همین بود مدلشون دیگه. یه چیزی که تو یه کشوری جواب داده بود، می‌بردن عیناً همونو چند جای دیگه.

امیرحسین ناطقی: بلد بودن آورده بودن اینجا داشتن پیاده‌سازی می‌کردن.

امین آرامش: چند سال داستان کوییز آف کینگز تا امروز طول کشیده؟ یعنی از اون روز که داری می‌گی.

امیرحسین ناطقی: اینجا هنوز ۹۴، آخرای ۹۴ که می‌گم این اتفاق افتاد. یعنی یه نقطه‌ی عطفی اینجاست که همه دیگه داشتیم بیخیال می‌شدیم. یعنی بچه‌ها ناامید شده بودن. گفتن آقا بیخیال بشیم. نشستیم من گفتم آقا ۶ ماه دیگه صبر کنیم تا تابستون. اول تابستون ۹۵. گفتیم دقیقاً تیر ۹۵ تصمیم می‌گیریم. نشد، دیگه بیخیال میشیم.

امین آرامش: خب پول از کجا در می‌آوردی تو این بازی؟

امیرحسین ناطقی: بهمون پول داده بود. ما که پول در نمی‌آوردیم. یعنی من خرج زندگیم از ذخیره‌ای بود که از کارم داشتم. خرج شرکتم تا اردر فکر کنم ۳۰ هزار دلار اون زمان، اینوستمنتی بود که اون در واقع انجل اینوستورمون یا اون کسی که ایده رو داشت و گذاشته بود که با اون در می‌اومد. کارایی که می‌کردیم و مارکتینگ بکنیم.

امین آرامش: ببین من فکر می‌کنم این داستان ۱0 ساله کوییز آف کینگز خیلی توش حرفه. نمی‌دونم یعنی کلشو بخوای تعریف کنی که خیلی میشه. نقاط عطفش رو بگو.

 امیرحسین ناطقی: دقیقاً نقاط عطفشو، من دوست دارم که توی دیالوگ دربیاد بیشتر. تا اینجا می‌خواستم بگم که این ۶ ماهه که گفتیم، رفتیم یه سری کارا کردیم و یهو تو یه ماه، خرداد ۹۵، دقیقاً یعنی یه ماه آخر ددلاین‌مون، تو یه ماه اون ۳۰ هزار تا دیلی اکتیو یوزر، شد ۳۰۰ هزار تا دیلی اکتیو یوزر. مسئله اصلاً عوض شد کلاً.

یعنی مسئله این بود که اصلاً هیچوقت فکرم نمی‌کردیم که بخوایم زیرساخت فنی داشته باشیم، بخوایم اسکیل کنیم. رفتیم تو یه بازی دیگه‌ای اصلاً. خب پولم دراومد. دیگه اصلاً موفق شد واقعاً کوییز آف کینگز تو یه ماه. ۳۰ هزار شد ۳۰۰ هزارتا. ۳۰ تومنه مثلاً این ۱۰ برابر شد، اون مثلاً ۲۰ برابر شد. نزدیک ۱۰۰ تومن. واقعاً داشتیم پول درمی‌آوردیم.

اون موقع که باز خوب پول خوبی بود. و دیگه رفتیم وارد بازی اینکه حالا شرکت شد. یعنی دیگه واقعاً مارکت فیتو پیدا کردی، گرفتی حالا شرکت بسازی، بزرگ کنی. می‌خواستم تا اینجا بگم که اینجوری شد. تا قبلش اینجوری بود که چند نفر بودیم دور همدیگه داشتیم تلاش می‌کردیم که یه چیزی بشه.

امین آرامش: ولی اوایل ۹۵ بعد از حدوداً یک سال و نیم انگار از شروعش تقریباً، کار اصلاً به درآمدی رسید که خب حالا بالاخره داره پولم در میاره. حالا بریم تیم رو بزرگ کنیم.

امیرحسین ناطقی: آره .دیگه مسئله‌های اسکیل و تکنولوژی و فنی که اینجوری تیم رو بزرگ کردن و دیگه اینا. یه دریائه.

امین آرامش: خب دوست دارید نمی‌دونم از کجاش بهم بگو. فکر کنم تیم رو اول شما خیلی بزرگ کردین توی یه برهه‌ای درسته؟ الان تیمش چند نفر نفره؟

امیرحسین ناطقی: آره. الان تیم سی و خورده‌ای نفر. سی و سه، چهار نفر.

امین آرامش: تا چند نفرم رفته بودین؟

امیرحسین ناطقی: تا ۸۵ نفرم رفته بودیم.

امین آرامش: چی شد که تصمیم گرفتی تیم رو بزرگ کنی؟ و چی شد که تصمیم گرفتی که دوباره تیم رو کوچیک کنی؟

امیرحسین ناطقی: ببین، کلاً کوییز آف کینگز برای من راستشو بخوام اینجوری بگم، تا یه مدت زیادی هم چون سهمم کم بود، یعنی اینجوری بودم که دوست داشتم خب پول دربیاریم ازش و یه حدی هم درآوردیم.

مدلمون هم تا یه زمان زیادی، تا زمانی که اون انجل اینوستورمون بود، خیلی اینجوری بود که از بیزنس پول بکشیم بیرون. یعنی خیلی کم برمی‌گردونیم تو بیزنس. یعنی اگزیت می‌کردیم. اونم خب ۵۸ درصدش، پول خوبی بهش می‌رسید. دلارم انقدر گرون نبود و خیلی خوشحال بود. حالا ما هم با پولامون یه سرمایه‌گذاری به هر حال کردیم.

امین آرامش: ولی خیلی کم بود.

امیرحسین ناطقی: آره دیگه کم بود. و واسه من واقعاً بیشترش یادگیری بود. یعنی زمین بازیه.

امیرحسین ناطقی: این کوییز آف کینگز یک زمین بازیه که توش تجربه‌های مختلف بکنیم که یاد بگیریم رشد کنیم. و خیلی چیزا رو سعی کردیم تجربه بکنیم. به خاطر این تجربه‌کردن یه مزیتش این بود که به نظر خودم زیاد یاد گرفتیم. و یکی از بیشترین چیزایی که راستش الان برمی‌گردم نگاه می‌کنم افتخار می‌کنم بهش، آدم خروجی‌های کوییز آف کینگزه یعنی آدم‌هایی که تو شرکت بدون اینکه هیچ تجربه کاری داشته باشن.

بچه‌های دانشگاه دوستامون بودن که فکر می‌کردیم می‌تونه بیاد یه جای کارو بگیره. گفتیم مثلاً رضا بیا مارکتینگ. می‌گفت مارکتینگ چیه؟ اینه. بیا یاد می‌گیری. الان رضا کجاست؟ مثلاً مدیر مارکتینگ اوکالا. در واقع مدیر مارکتینگ یه لول بالاتر، وی پی‌سی اونه تقریباً.

حمید بیا مثلاً اینو بیا یه فیچر بزنیم مثلاً بازی گروهی. حمید چرا بیاد؟ چون مثلاً ریاضیش خوبه. تراز تحلیلش خوبه. با همدیگه بازی می‌کردیم، یه سری چیزا هم تحلیل می‌کردیم. بازی گروهی رو زدیم و درآمد کوییز آف کینگز رو دو برابر کردیم. الان حمید کجاست؟ وی‌پی‌اف‌پروداکت علی بابا. مهشید بیا فلان کارو بکنیم وی‌پی‌اف‌پروداکت اسنپ ساپلای.


امین آرامش: نه بابا؟!

امیرحسین ناطقی: آره. یعنی این آدما واقعاً قبلشم سابقه کاری نداشتن. این بزرگ‌ترین افتخاره واسه من. و این اتفاق تا یه جایی بود. یعنی بیشترین خروجی‌هامون تا چهار پنج سال اول بود. یعنی تو چهار پنج سال دوم خیلی خروجی‌مون نسبت به این کمتر بود.

امین آرامش: چرا؟ چی فرق کرد که دیگه نداشت؟

امیرحسین ناطقی: ببین وقتی که این فضا از استارت اپی خارج شد و رفت حالت فرایندسازی و نمی‌دونم مثلاً مدل اینکه شرکت تو و حالا شرکت داری بکن و نمی‌دونم. خب تجربه هم نداشتیم دیگه. همه اینا رو با تجربه‌های مختلف می‌کردیم.

وقتی که مثلاً تو رشد سریع بودی و استارت اپی بود و اینا، آدما انگیزه داشتن.

خود ما تجربه‌مون کم بود. نمی‌تونستیم آدمی بیاریم که ۱۰ سال تجربه داره. خیلی نمی‌تونستیم این کارو بکنیم. بلدم نبودیم مدیریتش بکنیم. فکر هم نمی‌کردیم که خب حالا اوکی تو تا اینجا اومدی از اینجا بعد تو بلد نیستی بده یکی دیگه. خب یکی دیگه از به نظر من اشتباه‌های من اینه که من خودم چیزی که الان از خودم شناختم اینه که آقا من آدم مثلاً صفر تا شصت‌ام یا ۱0 تا ۶۰ یه کاری‌ام. رسید به 50، 60 ولش کن بذار بره بقیه بکنن.

امین آرامش: چرا؟ چه ویژگی مثلاً تو نداری که یکی دیگه داره؟

امیرحسین ناطقی: ببین من خیلی آدم اگزکیوتیوم. یعنی یه برم بسازم و تو اجرا. چون رشد به من خیلی دوپامین میده، انگیزه میده و دوستش دارم. اونجای ۱۰ تا ۶۰ استارت آپم خیلی انگیزه دارم. چون انگیزه دارم خب تو کار برمی‌گردونم. ولی اونجا که دیگه میاد فرایندسازی و فلان اینا خیلی کردم و به نظر خودم خیلی تجربه دارم. ولی حال نمی‌ده.

امین آرامش: یعنی مثلاً یه کار روتین بیا تعریف کنیم.

امیرحسین ناطقی: آره مثلاً اولشم باز باحاله‌ها. مثلاً بیایم تعریفش کنیم دیزاینش کنیم. ولی دیگه حالا اینو بیا اجرا کن. مثلاً این اینجوری بشه، یا اینو منتین کنیم، یا این تو این لول بمونه، این حال نمی‌ده به من.

امین آرامش: خلق کردن هست که برات خیلی جذابه.

امیرحسین ناطقی: آره خلق کردن و اون یهو اسکیل کردنه خیلی جذابه. اینکه زیرساخت‌هایی هم بسازی که بتونی اینو اسکیل کنی جذابه. ولی یه سری چیزا هست که دیگه اونجا جذاب نیست. یعنی مثلاً این می‌خواد بره توی مثلاً حالتی که دیگه پایداری داشته باشه و بخوای تو اینو پایدار نگهش داری، اونجا دیگه کار من به نظرم نیست.

ولی خب ما همه این کارا رو خودمون می‌کردیم. داشتم می‌گفتم دلیلش شاید اینه که اون اول، خودمون تجربه‌مون کم بود، آدما هم می‌اومدن با این هایپ و انرژی و انگیزه، همه همراه می‌شدیم، تلاش می‌کردیم کار رو بکنیم. آدما هم چون اینجوری نبودن که، ذهنیتی شکل نگرفته بود هنوز واسشون. ذهنیت می‌گم کارمند اینجوری بود که آقا مثلاً اینجوریه دیگه. کار انگار مثلاً همه هستیم شب می‌مونیم فلان. خب تو این فضا آدما رشد می‌کنن.

امین آرامش: چیز برا خلق کردن خیلی زیاد بود.

امیرحسین ناطقی: بود. آره انگیزه بود. آدما هم اینجوری بودن. مایندست هم شکل نگرفته بود. یعنی خمیری بود که انگار تو می‌تونستی تازه شکلش بدی. بعد تو اون فضا هیچ‌کدوم از اینا اینجوری نبود که بگم من از قبل رفتم مثلاً کتاب خوندم یاد گرفته باشم.

اینجوری بود که آقا این کارهست، می‌خوایم بزرگش کنیم، بیام بکنیم. مثلاً رضا تو مارکتینگ بگیر. اینجوریه. تا اینجا اینجوری بلدیم. بقیشو خودش می‌رفت می‌خوند یاد می‌گرفت. حمید تا اینجاشو یه صحبت می‌کردیم تا جایی که همدیگه بلد بودیم. بقیشو خودش می‌رفت یاد می‌گرفت.

امین آرامش: خب کسی بهتون نمی‌گفت که شما این کارا رو که بلد نیستین شاید جواب نده؟ یا من دنبال اینم که این داستان اعتماد به نفس از کجا اومده که این کاره می‌شه؟ می‌دونی خب شما داری می‌گی آقا اصلاً داستان مارکتینگ هیچی نبوده. حالا یکی رو بیار این کارو انجام بده. خب از کجا؟

امیرحسین ناطقی: دو دوتا چهار تا همون گروس هکینگ هست دیگه. مثلاً یه ذره پول می‌ریختیم تو این کاناله. می‌گفتیم پول می‌دیم به این مارکتینگ می‌کنه. یه دیتا رو نگاه می‌کردیم می‌گفتیم این انقدر زیاد میشه، خب پس این خوبه دیگه.

همینو ادامه می‌دادیم. همینو انقدر ادامه می‌دادیم تا می‌شد. حالا بعد یه جا می‌رسیم دیگه نمی‌شد. می‌گفتیم خب چیکار کنیم؟ بریم سرچ کنیم ببینیم بقیه تو ایران چیکار می‌کنن، اگه تو ایران بود. تو گیم، واقعاً من فکر می‌کنم که توی مارکتینگ خیلی از این مسیرا رو ما صاف کردیم.

یعنی یه کارایی کردیم که پشتمون خیلیا اومدن. چون نبود، بعد می‌رفتیم بنچمارک خارجی نگاه می‌کردیم. می‌گفتیم مثلاً کلش آف کلنز داره این کارو می‌کنه. ما هم به چه دردمون می‌خوره؟ یه آنالیزی می‌کردیم می‌گفتیم این به دردمون می‌خوره یا نمی‌خوره. حالا یه تحلیلی هم داشتیم.

امین آرامش: سمت اجراییت ظرف این سال‌ها چی بوده؟

امیرحسین ناطقی: مدیرعامل.

امین آرامش: کل این سال‌ها؟

امیرحسین ناطقی: کلش مدیرعامل بوده.

امین آرامش: خب ببین چند جنبه بهم بگو. یکی اون داستان ماجرای سهامو دوست دارم بهم بگی چون فکر می‌کنم یه تجربه جالبی باشه برای کسایی که احیاناً بخوان سرمایه بگیرن. یک سر داستان تیم‌داری اگه چیز دیگه‌ای به ذهنت می‌رسه یا هر چیز دیگه. یعنی حالا به نظرم بولت‌وار بگو که برسیم به همش.

امیرحسین ناطقی: آره ببین در مورد اون دیل کردن‌ها که خب خیلی مهمه که آدم اون اولش بتونی مشورت بگیری. کلاً مشکل اصلیمون اینه که مشورت زیاد نمی‌گرفتیم. یعنی اینجوری بود که کارا رو انجام می‌دادیم. ولی اگه آدم حواسش باشه که از آدمای درستش مشورت بگیره شاید بتونه تصمیم بهتر بگیره.

البته که آدم تو اون سن به نظرم غد بودن زیاده. شاید خیلی حرف بقیه رو گوش نکنی، مخصوصاً که اگه موفق هم شده باشی. اینجوریه که آقا من اینو ساختم شما چی می‌گی؟ یه همچین فازی آدم داره. ولی وقتی میری به در و دیوار می‌خوری تازه باید اون هامبل بودن رو یاد بگیری.

امین آرامش: چجوری ماجرا رو حلش کردی؟ الان تو چند درصد سهامو داری خودت؟

امیرحسین ناطقی: الان من ۶۷ درصد دارم. البته یه تغییر داره ایجاد میشه که بشه ۵۷ درصد.

امین آرامش: خب چیکار کردی؟

امیرحسین ناطقی: ببین اینو تا حالا جایی نگفتم ولی اینجوری بود که دیگه واقعاً خسته شده بودیم یه جایی. یعنی همه هم رفتن تقریباً. من دیگه تنها شدم، کم‌کم بچه‌ها رفتن، توی این سال‌ها دیگه.

امین آرامش: اونایی که درصدای پایین داشتن؟

امیرحسین ناطقی: آره. اکثرشون رفتن خارج.

امین آرامش: با وجود اینکه کار رشد کرده بود؟

امیرحسین ناطقی: آره. ولی خب آخه اونقدر واسشون چیز مهمی نبود دیگه. یعنی فشار کاری و اون سهم باهاشون نمی‌خورد و حق هم داشتن. دوست داشتن یا مهاجرت کنن یا برن یه تجربه دیگه‌ای داشته باشن. اینجوری بود دیگه. یه قسمتش هم شاید ضعف من بوده در حفظ اون تیم.

ضعف و اشتباهات در این مسیر

امیرحسین ناطقی: البته من به نظرم تا یه جای خیلی خوبی این تیم رو تونستم نگه‌دارم، ولی یه جاهایی دیگه نمی‌تونستم. یعنی بلد نبودم. ولی خب راستش اصلاً رفتن همون تیما و از دست دادن اون آدما خیلی مهمه. یعنی بعداً که می‌گم تنها شدم باید یه آدم تو اون لول جایگزین می‌کردم. این کارو نکردم.

این یکی از اشتباهاتم بود. حالا داریم خیلی پراکنده صحبت می‌کنم ولی یادم میاد می‌گم. که اگه یه آدم فنی با انگیزه بالایی تا یه زمانی داشتی که دل می‌سوزونده، اگه این نیست دیگه نمی‌تونی احتمالاً خیلی سخته که یه آدم معمولی بیاری بذاری بگی این کار اونو می‌کنه. باید می‌رفتم یه آدم قوی دیگه می‌آوردم می‌ذاشتم اون می‌کردم سهامدار جدید. ولی این کارا رو نکردم.

امین آرامش: وقتی می‌رفتن سهامشون چی می‌شد؟

امیرحسین ناطقی: سهامشون بود. آره. چون وست شد و وستینگ داشت و بوده دیگه. داشتم اون دیل رو می‌گفتم. گفتم مشورت نمی‌گرفتیم، خودمون می‌کردیم. می‌گفتیم حالا اوکی. یعنی همش اینجوری بود که دوست داشتیم یه کاری بکنیم تا یه مدت خیلی زیادی.

و یکی از انتقاداتی هم که بچه‌ها به من وارد می‌کردن این بود که آقا تو نمیری حق ما رو بگیری. چون دلیلم هم این بود که هی می‌گفتم این صحبت‌ها رو کردن ممکنه اون وحدت رو خراب کنه یا تمرکزمون رو ببره کنار. ما یه کیکیه، اوکی ۹ درصدشو داریم، اگه کیک رو 10 برابرش کنیم خب ۹ درصد جذاب میشه دیگه. همش با این فرمون. تا یه جایی هم جواب داد. ولی از یه جا به بعد دیگه جواب نمی‌داد.

امین آرامش: دل‌نگران اینم بودی که از اون گفتگوی دشواره ترس داشته باشی؟

امیرحسین ناطقی: فکر کنم بوده. این تو ویژگی من، یکی از نقطه ضعف‌های من اینه.

امین آرامش: منم همینم. منم از بچگی اصلاً از دعوا همیشه می‌ترسیدم.

امیرحسین ناطقی: واقعاً به نظرم بخوام بگم یه نقطه ضعف اصلیم چیه؟ به نظرم می‌گم همینه.

امین آرامش: در حالی که اون گفتگوی دشواره رو انجام نمیدی. از ترس اینه که نکنه دو واحد اذیت شی. ولی چون اونو انجام نمیدی تو لانگ ترم ۲۰ واحد اذیت می‌شی. در حالی که اگه اونجا می‌رفتی اون قرصه رو می‌خوردی واقعاً خیلی بهتر بود.

امیرحسین ناطقی: یعنی واقعا هم همینجوری بوده به هر حال. آدم به نظر من نمی‌تونه، باید یه راهی پیدا کنه. گفتگوی دشوار شاید راه درستش باشه. ولی من اینجوری بودم که ۱۰ تا راه میانبر سخت‌تر پیدا می‌کردم که اون چیزی که می‌خوام برسم ولی اون کارا رو نکنم.

همیشه همینجوری بودم. یعنی رفتم یه کار شاید خفن‌تر، سخت‌تر کردم که به اون هدفم برسم ولی هی این کارو نکردم. یعنی این بوده کلاً ایندست من.

امین آرامش: ببین حتی توی کیس زندگی روزمره اینجوری که چه‌می‌دونم در یه تعمیرگاه شاید به تور تو هم یه همچین آدمایی خورده باشن دیگه، دبه می‌کنه سر اینکه اولش یه قیمتی طی کردی بعد یه قیمت زیادی. من همیشه اینجور مواقع می‌گفتم حالا ولش کن. ولی برای خودم جالب بود.

یعنی انگار حالا نمی‌دونم چه اتفاقاتی افتاده. همین اخیراً سر یه موضوعی رفته بودم در تعمیرگاه. قشنگ از این آدم قالتاق‌هایی بود که من گفتم آقا تو که یه چیز دیگه گفتی. سریع صداشو برد بالا. ولی برا خودم جالب بود که منم صدامو بردم بالا. اولین بار تو زندگیم بود بعد از سی و مثلاً ۶ سال که منم صدامو بردم بالا و دیدم کار کرد. چه جالب… منم صدامو بردم بالا و قضیه خیلی خوب حل شد.

امیرحسین ناطقی: منم می‌بینم مثلاً ارگانیک یه سری تغییراتی ایجاد میشه واسه ما. ولی اینجوری هم که دقیقاً هنوز این مشکلو می‌بینم دیگه.

یعنی اون ردیکال کندر، اون کتابش رو نمی‌دونم خوندی یا نه، فکر کنم صراحت تمام عیار، کتابش اینه. کتاب جالبی هم هست. با اینکه کتاب رو خوندم و سعی‌ام کردم ولی هنوز اینجوری‌ام که این ویژگی‌ایه که من باید روش کار کنم.

امین آرامش: گاهی بخشی مال فرهنگ خانوادگی شاید هست.

امیرحسین ناطقی: ببین یه قسمت دیگه هم از این قضیه باز من بیشتر اشتباهات و ضعف‌ها رو دوست دارم بگم. کلیتش رو گفتم، کوییز آف کینگز این بود دیگه. حالا جاهای مثبتش اگه برسه می‌گم ولی بیشتر دوست دارم اونجاهایی که ازش درس گرفتم رو بگم که آوردش به نظر من خیلی بیشتره.

یه چیز دیگه‌ای که واقعاً من فکر می‌کنم که توی مسیر کوییز آف کینگز می‌تونسته خیلی بهتر باشه اگه اخلاق کمی فرق می‌کرده، یعنی به نظرم ادامة صراحت اینه که یه سری تصمیم‌ها سریع‌تر می‌تونی بگیری.

مثلاً با یه آدمی می‌خوای خداحافظی بکنی چون می‌ترسی از اینکه خداحافظی ممکنه فلان باشه، هی بازی در میاری، می‌پیچونی. یه فرایند می‌دونی تهش قرار نیست با این آدم کار کنی. دو ماه میشه یه سال.

امین آرامش: دقیقاً همین. دقیقاً من همین تجربه رو دارم. خیلی جالبه. یعنی اینجوریه که، چون اونم باز یه نوع از گفتگوی دشواره. باید بشینی با اون آدم حرف بزنی.می‌گی ولش کن حالا باشه بعداً، حالا باشه بعداً.

امیرحسین ناطقی: و این لول دشوارش فرق می‌کنه. مثلاً  با یه آدم لول بالاتر که بیشتر باهاش درگیری احتمالاً این کار سخت‌تریه، نسبت به آدمی که حالا یه ذره از تو فاصله‌اش بیشتره. احتمالاً من توی اونا راحت‌تر بودم. ولی این دیر تصمیم گرفتن ساید افکت‌های خیلی زیادی داره.

امین آرامش: یعنی باز دقیقاً همونه دیگه.

امیرحسین ناطقی: به نظر من ریشه‌اش ترسه. من خودم توی خودم اینو می‌بینم. یا توی همین ترسه، یه تصمیمی باید بگیری که آقا اصلاً این کارو کردید، مثلاً ۶ ماه زحمت کشیدی یه چیز باحال ساختی، به جای اینکه یه سال دیگه صبر کنی ببینی نمیشه، همین الان می‌دونی نمیشه.

همه چیزشو به جون بخواه بگو این نمیشه. خرابش کنید، یه چیز دیگه بسازید. این تصمیم رو باید بگیرم توی مسیره ولی این اون چیزیه که باید روش کار کنی. من هنوزم نمی‌تونم بگم این کارو می‌تونم بکنم. یعنی این چیزیه که واقعاً ترس نباشه.

حالا ترس از خراب شدن یه چیزیه که ساختی که زحمت کشیدی، آدما ناراحت بشن، یا ترس از یه صحبت. و واقعاً من شاید بهتره بگم که بیشترین نقطه ضعف رو، حالا نمی‌تونم بگم، یه جاهایی هم واقعاً ترسو نبودم. ولی این جنس ترسی که الان در موردش صحبت کردیم که آدم روش کار کنه.

امین آرامش: آره آره یعنی شاید تو از اینکه ریسک کنی تو کارت، بری توی شرایط ابهام، ترس نداری. شاید خیلیا این ترسو داشته باشن. ولی این داستان گفتگوهای انسانی اینجوریه.

امیرحسین ناطقی: یا یه سری تصمیم‌های دشوار. حالا گفتگوهای دشوار یه جاهایی هم تصمیم‌های دشواره. تو بتونی تصمیم بگیری که این تصمیم رو می‌گیریم دیگه. هی بخوایم اینجوری کنیم، اونجوری کنیم، حرف بزنیم، ۲۰ تا جلسه بذاریم. تموم شد گرفتم پی‌اش هم به تنم می‌مالم دیگه. تهش اشتباه کردم.

نحوه خرید سهام و خروج از شرکت

امین آرامش: حالا چجوری سهم رو گرفتی؟ اینو بگو.

امیرحسین ناطقی: این آخرا دو سال پیش فکر کنم بود. همه رفته بودن، خودم هم واقعاً خسته شده بودم.

امین آرامش: هنوز اون آدم ایران بود؟

امیرحسین ناطقی: نه اون آدم ۶ ماه بعد از شروع کوییز آف کینگز رفت. نکته اصلاً همین بود. یعنی کل فعالیتش ۶ ماه بود. ولی نکتش این بود که مثلاً ۷ سال، ۸ سال ۵۸ درصد داشت.

حالا واسه اون ۶ ماه اول به نظر من منطقی بود، با کارایی که کرده بود. ولی دیل دقیقاً ترمای دیل همینه دیگه، که تو بیای بگی اگه این کارا رو می‌کنی تا چند وقت می‌کنی. بخ ازای هر چقدرش انقدر می‌گیری. اگه نکنی چی میشه؟ ما چیکار باید بکنیم؟ تا چند وقت می‌کنیم؟ بعد اگه ما کارایی که باید می‌کردیم، کردیم تموم شد، دیل جدید چه شکلیه؟

دوباره که همون قبلی که نمی‌تونه باشه. اینا چیزاییه که آدم باید بهش فکر کنه.

امین آرامش: بعد چیزی هم مکتوب کرده بودین احتمالاً دیگه؟ مثلاً ظرف این سال‌ها.

امیرحسین ناطقی: هیچی مکتوب نبود.

امین آرامش: هنوز همون بود؟

امیرحسین ناطقی: آره. تازه یه سری دیلای عجیب غریب توی درآمد که حالا وارد جزئیاتش نمی‌شم، یعنی خیلی پول دادیم رفت.

امین آرامش: نوش جانش واقعاً. نه ولی کوفتش بشه.

امیرحسین ناطقی: می‌گم من اینا رو حالا نگفته بودم ولی دیگه گفتم بگم.

امین آرامش: الان قابل گفتنه که چجوری ازش گرفتی؟ خب بگو.

امیرحسین ناطقی: آره اوکیه. بعد اینجوری بود که دیگه من نمی‌تونم. یعنی منم واقعاً خسته شدم و واقعاً می‌خواستم برم.

بعد از سال‌ها یه مشورتی از نیما قاضی گرفتم. آدمایی که در گذشته تصویر داشتن، در آینده هم همینطور. نیما اینجوری بود که مشورت یا راهنمایی کردی، گفت یا ول کن برو یا برو واقعاً اینو بگیر. حرف بزن برو بگیر. یه سری مشورت گرفتم. خلاصه اینجوری شدم که من نمی‌تونم و من نیستم دیگه. چون تنها کسی که این بیزینس رو داشت مدیریت می‌کرد من بودم، کس دیگه‌ای نبود. من نیستم و بفروشیم.

می‌خواین همتونو برید آدم پیدا کنید سهم‌تون رو بخره. من دیگه می‌خوام برم یه کار دیگه بکنم و کلاً نیستم. بعد از طریق یه واسطی گفتم، یه مدت صبر کردم که ببینم چیکار می‌کنن. کاری نکردن. گفتم آقا فلانی با یه قیمت معقولی می‌خره. اگه می‌خواین بفروشین دیگه. گفت آره مثلاً من می‌فروشم، و گفتم اوکی فلانی و از طریق اون خریدیم و بعد منتقل شد.

امین آرامش: یعنی یکی رو فرستادی که انگار بره ازش سهم بخره.

امیرحسین ناطقی: یعنی توی ترما همه اوکی بود. ترما می‌گفت انقدر می‌خره اوکیه؟ آره اوکیه می‌خرم. خب بخر. نمی‌خواستم فقط اینجور باشه که من خودم دارم می‌خرم.

امین آرامش: آها آها. ایول ایول ایول. پس الان تو شصت و خرده‌ای درصد سهام رو داری. و بعد این دو سال چی؟ اصلاً چی شد که به این تصمیم رسیدی که حالا ازش بیای بیرون؟

امیرحسین ناطقی: ببین اصلی‌ترینش با زمان زیاد. من فکر می‌کنم که تصمیم درستم این بود که سه چهار سال پیش می‌اومدم. یعنی این کارا رو باید زودتر می‌کردم، از اون اول باید صحبت می‌کردیم. کم‌کم باید دیل نرمال می‌شد. نه اینکه برسه به یه حالتی که بخوای اینجوری باشه. نرمالش چیز دیگه‌ای بود. و باید چهار سال پیش به نظرم خارج می‌شدم.

دقیقاً به اون نقطه‌ای که دیگه رسیده بود، آدمایی که متخصص‌تر بودن واسه اون نقطه می‌اومدن اون کار رو می‌کردن. چند دلیل داشت. یک این بود که به نظرم دیگه واسه اون نقطه‌ای که بود من نمی‌تونستم به دلایل مختلف ولیو ایجاد کنم. هم انگیزه به خاطر طولانی شدن زمان، هم به خاطر شاید تخصص. اینکه آقا این وضعیت مثلاً که الان کوییز توش قرار داره رو چجوری باید من تو این استیج از لایف تایمش یه مدل دیگه‌ای شاید باید باهاش کار کرد که برای من اون مدل سینک نبود. و واقعاً می‌خواستم تجربه جدید بکنم.

یعنی من اینجوری‌ام که درسته الان هشت نه ساله توی گیم بودم، شاید خیلیا با گیم منو بشناسن، ولی از اولم من همیشه گفتم که جوری نیستم که بگم من دیوانة گیم‌ام که بخوام همه چیم توی گیم باشه. ولی گیم‌ام اینو واقعاً داره. یعنی من اینو می‌خوام به بچه‌هایی که توی گیم‌ان، می‌خوان بمونن و باشن، یه دیوانگی خاصی می‌خواد، یعنی عشق خاص. عشقی که نزدیک به جنون می‌خواد که تو توی گیم کار کنی.

امین آرامش: چرا؟

امیرحسین ناطقی: گیم واقعاً صنعت سختیه.

امین آرامش: چرا سخته؟

امیرحسین ناطقی: آدمایی که توی گیم آدمای موفقی میشن و کارایی می‌کنن، به نظرم خیلی جاهای دیگه هم می‌تونن موفق بشن. چونکه اولاً شرایط بسیار پرریسکی رو مدیریت می‌کنن. یعنی توی گیم ریسک‌ها به نظر من خیلی زیاده. چون خیلی چیزا غیرقابل‌پیش‌بینه.

یعنی اینجوریه که تو الان داری یه بازی می‌سازی واسه یه سری آدما، الان باهاش حال می‌کنن، ۶ ماه دیگه حال نمی‌کنن. ولی اسنپ و بیزینس اینجوری، بیزینس مدل مشخصی داره. این نیازه، اگر هم یه دیستراکشنی هم توش باشه، انقدر راحت و سریع اتفاق نمی‌افته. بعد گیم لولای بالای نیاز آدماست. یعنی توی هرم مازلو رو نگاه بکنی، راحت می‌تونه توی شرایطی مثل ایران، آدما بی‌خیالش بشن، برن به نیازهای اصلیشون بپردازن.

بعد تخصص‌های مولتی (چند وجهی) توش نیازه. تو بری از مهندس بیاری، از هنرمند بیاری، از نویسنده بیاری، از چیزهای مختلف برداری بیاری اینا رو با همدیگه ترکیب کنی بتونی یه کاری انجام بدی. بعد اینجوریه که ریتنشن آدما توی گیم که تو مشکلی واسه گیمت پیش بیاد، دو روز نباشه، می‌رن. ولی سرویس‌های دیگه اینجوریه که باید رقابت کنی. نباشی می‌رن از رقیب تو استفاده می‌کنن. ولی دوباره از تو هم ممکنه استفاده کنن.

می‌دونی ریسک زیاده، تخصصاش پیچیده‌اس. بعد اینا مارکتش حالا توی ایران اونقدر بزرگ نیست، توی ایران مخصوصاً سخت‌تر. و همه اینا با همدیگه یه بیزینس رو سخت می‌کنه. ولی از اون‌ور هم خب می‌تونه جذاب باشه. تو مارکت خارجی بری موفق بشی، اندازه بازار بزرگی داره.

امین آرامش: که داریم بازی‌های ایرانی توی خارج.

امیرحسین ناطقی: بازی‌های ایرانی که توی خارج موفقن، آره. خود کوییز آف کینگز هم الان بچه‌ها دارن روش کار می‌کنن که خارج ببریمش.

امین آرامش: عه؟ چه خفن.

امیرحسین ناطقی: یعنی نسخه‌اش آماده‌ست. نسخه انگلیسی و عربی‌اش آماده‌ست و انشاالله امسال ببینیم می‌تونیم لانچ موفقی بکنیم اونجا یا نه. ولی واقعاً بگی من دوست دارم که دارم بازی می‌سازم. عاشق اینم که دارم بازی می‌سازم.

امین آرامش: ولی کسی که می‌گی تو صنعت بازی بتونه کار رو در بیاره دیگه واقعاً آبدیده شده دیگه.

امیرحسین ناطقی: آره من بر این باورم واقعاً. یه دونه پست لینکدین‌ام رو ریپوست کرده بودم، یکی بود رو این رولر کسترا، یه پسر نشسته بود و توی این داشت می‌رفت، برگشته بود همینجوری دوربینو نگاه می‌کرد بدون اینکه هیچ قیافش تغییر بکنه. این هی می‌رفت بالا پایین می‌شد، این همینجوری نگاه می‌کرد. می‌گفت کار کردن توی صنعت گیم اینجوریه.

واقعاً هم من به نظرم اینجوریه. به نظرم کسی که می‌تونه کار بکنه و پلس حالا اینکه اینو دربیاره، به هر حال گیم یه بیزینسه. منم همیشه چون با نگاه بیزینسی بهش نگاه می‌کردم تا اینکه بگم آقا این گیمه. من خودم گیمر بودم از بچگی‌ام بازیم می‌کردم ولی اینجوری نبوده که بگم دیوانه گیم‌ام دیگه، تا آخر باید بازی‌ساز باشم. ولی نگاه بیزینسی هم داشته باشه، اون تجربه‌ها هم داشته باشه خیلی، می‌تونه از پس شرایط خیلی سخت‌تری بربیاد چون شرایط سخت رو تجربه کرده.

چیا یاد گرفتی توی این مسیر؟

امین آرامش: در مورد گردوندن تیم به عنوان یه مدیر عامل چی یاد گرفتی ظرف این سال‌ها؟ یعنی ظرف دو سه سال آخر چیا رو یاد گرفتی که دوست داشتی که تو همون سال‌های ابتدایی اونا رو بلد بودی؟

امیرحسین ناطقی: ببین در مورد تیم، یکیش در مورد مدل دلگیشن. یعنی من خودم اینجوری بودم که دو سال گذشته فکر می‌کردم که باید فاصله بگیرم و این دلگیشن رو، دلگیت کنی آدما انجام بدن. ولی این دلگیشن به نظرم خیلی مهمه که یعنی اینجوری نیست که اوکی دادی به یکی انجام بده.

یعنی یه جاهایی باید تو وارد بشی، واقعاً واقعاً وارد بشی، یه جاهای باید وارد جزئیات بشی. ولی اینکه همیشه سعی کنی چون مقالات کتاب‌ها رو می‌خونی، لیدرشیپ اینجوریه که از بیرون میاد کوچ می‌کنه، اینا درسته‌ها ولی اینا همه تریک داره.

مثلاً الان یه چیزی که من داشتم بهش فکر می‌کردم که واقعاً به نظرم توش رعایت می‌کنم از این به بعد حتماً، توی دلگیشن اینجوریه که زمان می‌گیرم. می‌گم آقا اوکی این کارا رو می‌خوایم انجام بدیم. بچه‌ها بگین که چجوریه تا فلان موقع انجام میشه. یا برنامه‌ریزی می‌کنیم، چک می‌کنیم، چرا اینجوریه اونجوریه، در میاد. خود بچه‌ها اون آدمه یا هر کسی می‌گه فلان موقع. دیگه می‌گه اوکی مسئولیت صفر تا صدش با تو. این حالا باز یه چیز فرهنگیه.


در مورد فرهنگ‌ام خیلی دوست دارم صحبت کنیم. فرهنگ مسئولیت‌پذیری. ارزش‌های فرهنگی توی سازمان به نظرم خیلی مهمه که چجوری جا می‌افته و این‌ها که میشه در موردش صحبت کرد. ولی فکر کن مسئولیت‌پذیری دارید، این الان آماده شد می‌گه هفته دیگه بیا.

می‌شینیم هفته دیگه صحبت می‌کنیم، این اتفاق زیاد میفته که یه چیزی اینجوری شد اونجوری شد. یه دلایلی میاد که نشده. بعد یهو این فرمون رو تو بگیری بگی حالا اوکی باشه نشد. دوباره می‌گی پس کی میشه؟ دوباره میری یهو می‌بینی ۶ ماهه داری هر هفته اینو تمدید می‌کنی. واقعاً این اتفاق واسه خود من می‌افته.

امین آرامش: الان اینجا نکته‌اش چیه؟

امیرحسین ناطقی: نکته‌اش اینه که من الان کاری که بکنم اینه که می‌گم اوکی ددلاین بده، ومنم مدیریت مدل مدیریتم هندزفریه. همه چی دست خودت. انتظار داریم که اینو صفر تا صد تموم کنی با هر مشقت و داستانی که داره. حالا یه بار هم ممکنه دو تا مشکل هم ممکنه واسش پیش بیاد. ولی از یه جا که دیگه رد شد، تمومه. دیگه من میکرومنج می‌کنم.

شاید اشتباه بکنم ولی این چیزی که الان بهش رسیدم اینه که تو دادی ددلاین، رسیدیم نشد. من میام وارد جزئیات، همه چی رو می‌پرسم که داریم چیکار می‌کنیم. چرا این نمیشه. چرا اون کار رو نمی‌کنیم. شاید اصلاً ازت چرت و پرت بپرسم. سؤال اشتباه بپرسم، ولی باید اینو جواب بدی که ببینم مشکل چیه. واقعاً آدم باید بره. یعنی من اینجوری‌ام الان که دارم بهش فکر می‌کنم.

امین آرامش: یه ور داستان شاید اینه که ظرف این سال‌های آخر، اون داستان گفتگوهای دشوار اینجام هست. نیست؟

امیرحسین ناطقی: 100 درصد هست.

امین آرامش: منم همینم. چه جالب باز دقیقاً منم همینم. یعنی اینجوریه که خب منم همیشه اینجوری بودم که حالا یک بخش این داستان تفویض اختیار، اینه که تو به یه آدم احترام می‌ذاری و کار رو بهش تفویض می‌کنی، داستان رهبریه با مدیریت فرق داره و کار خودش انجام بده.

یه ور دیگه اینه که دردسر خودت کمتره دیگه و می‌خوای زود کار راه بیفته. یه تسکه تو برو انجام بده دیگه. در حالی که اگه بالا سرش وایستی وارد جزئیات شی، زودتر راه می‌افته. بارها من این آسیب رو دیدم. یه آدم آوردم گفتم برو این کارو بکن ولی واقعاً کار درنیومد.

امیرحسین ناطقی: دقیقاً. ببین اصلاً یکی از دلایلم اینه که می‌گم شاید این مدله رو هنوز یاد نگرفتم. یک از دلایلم که می‌گم ۶۰ تا فلانو بلد نیستم، به خاطر اینه که، اینو باید یاد بگیری اونجا. یعنی کوچینگ موثر توی کار رو تو باید یاد بگیری که کوچینگ یعنی چی.

کوچینگ می‌خونی باید کوچینگ کنی، ولی خیلی تئوریه. تو کوچ می‌کنی بعدش چیکار می‌کنی؟ بعدش اگه هی کوچ کردی، هر جلسه کوچینگ هم همه به‌به چه‌چه و اینا اومدن بیرون ازش، بعدش دوباره همون روال بود. بعد ۶ ماه نگاه می‌کنی می‌بینی هیچی عوض نشده.

امین آرامش: بلدی بگی کارت بد بود؟ من اینو تازه یاد گرفتم. منم همیشه اینجوری بودم که می‌گفتم آفرین، عالی، خوبه، فلانه. ولی اینجاش اینجوریه. خب چه کاریه؟ خب بگو کارت بد بود.

امیرحسین ناطقی: آره. بعد مثلاً میری اونجا اونم می‌گه آره همه چیو قبول می‌کنه. بعدش چی شد؟ یعنی از روی این می‌خوام به این برسم که آقا اندازه‌گیری و یه اکشن متفاوت انجام دادن خیلی مهمه. که یه تایم می‌ذاری، اندازه‌گیری می‌کنی که موفق شد؟ نشد؟ با چه متریکی؟ اون باتلنکه چیه؟ باتلنکه رو چه‌جوری می‌خوایم رفع بکنیم؟ بعدش چیکار می‌کنی؟

این اتفاق که هی اینجوری باشه بعد ۶ ماه بیای از بیرون نگاه کنی ببینی واقعاً انگار هیچی نشد. ۶ ماه گذشته، اصلاً خیلی هم مشکل داشتیم اوکی. ولی از همة اون مشکلاتی که نمی‌ذاشت این کار رو بکنیم حداقل مشکلاتش حل شد؟ ۱۰ تا مشکل بود 5 تاش حل شد یا هیچی نشد؟ یعنی واقعاً این اتفاق ممکنه بیفته.

امین آرامش: حالا این اتفاقاً بر خلاف چیزی که ممکنه تو ظاهر به نظر برسه، یه خرده برخورد غیر آروم‌کردنه، حالا نه برخورد تند، یه خرده برخورد صریح‌تر به نفع خود اون آدم هم هست. یعنی شاید داستان یادگیری برای خودشم بیشتر باشه اگه صریحاً بگی آقا تو اینجا کارت بد بود، حداقل توی کسی که خودم اینو دیدم.

بعد اون آدمه رو یه جایی، حالا سر اون داستانی که گفتگوهای دشوار من بلد نبودم، حالا اسم نمی‌برم ولی احتمالاً خودش شاید این قسمت رو ببینه یا بشنوه، من یه سری آدم‌ها رو بزرگ کردم بیشتر از اون اندازه‌ای که توی اون برهه ظرفیت داشته. حتماً اون آدم بزرگی می‌تونسته بشه، ولی تو اون برهه نباید انقدر باد می‌شد و من بهش ظلم کردم.

امیرحسین ناطقی: این خیلی مهمه، خیلی مهمه. چه نکته خوبی، دارم فکر می‌کنم. یکی از چیزهایی که یاد گرفتم همینه، دقیقاً همین. من بهش می‌گم اسپویلش کردن. یعنی آدم رو اسپویلش می‌کنه.

امین آرامش: آره، آقا من یه اشتباهی کردم در مورد یه آدم. گفتم این چیزی که من دارم از تو می‌بینم، تو می‌تونی یه پروداکت منیجر خوبی بشی، مثلاً تو آینده. این از هفته بعد رفت تو تایتل لینکدین زد پروداکت منیجر. دیگه نمی‌شد باهاش حرف بزنی و منم دیگه بلد نبودم اون گفتگوی دشوار رو انجام بدم. این که می‌گم مال دو سه سال پیشه.

امیرحسین ناطقی: یکی از مهم‌ترین درس‌هایی که من یاد گرفتم اینه که چجوری آدما رو اسپویل نکنیم. به نظر خودم، من زیاد اسپویل کردم. اینم به نظر من توی نیمه دوم کوییز آف کینگز بیشتر اتفاق افتاده تا نیمه اول. هنوز راستشو بخوای نمی‌تونم بگم چرا.

این خروجی‌هایی که بهت گفتم حالا، اینا تو ایران بودن، یه سری هم تو خارج، آدمایی که تجربه اولشون تو کوییز آف کینگز بوده، تجربه اول کاریشون یا اصلی کاریشون توی کوییز بوده و الان در جایگاه‌های خیلی خوبی‌ان. اونا نشدن، ولی بعدش به نظر من یه سری آدمای دیگه اومدن و اسپویل شدن.

این خودش یه سؤاله، یعنی باید یه رفلکشن روش بکنم که ببینم واقعاً دلیل چیه. قبلش داشتیم چیو می‌گفتیم؟ گفتم یکی از چیزا هم اینه که بتونی اندازه‌گیری کنی. یعنی چیزی که نتونی اندازه‌گیری کنی رو نمی‌تونی مدیریت کنی. این یکی از مهم‌ترین درس‌هایی که گرفتم. و بعدش یه سازوکاری داشته باشه، بتونه یه تغییری ایجاد بشه، شاید یه جایی بتونی خودت وارد بشی و دلگیت کردن لزوماً به این معنی نیستش که حالا اینو دادم بقیه بکنن، کلاً خودتم خودتو بذاری کنار.

یه چیز دیگه‌ای هم، فیدبک زیاد می‌گرفتم، حالا اینم باز یه دوراهیه، الان دارم دوباره بهش فکر می‌کنم، جوابی واسش ندارم ولی جالبه بگم. من اینجوری بودم که همش دنبال چیز بعدی بودم. یعنی این کارو کردیم، بعدش چیکار کنیم؟ یه سری اومدن یه کاری کردن، می‌گفتم خب ایول، حالا بعدش چیکار کنیم؟ یعنی از این کاری که کرده بودن سریع به بعدی می‌گذشتم.

خب آدما حقم دارن، یه حسی می‌گیرن که کار دیده نشدن. خب ما این کارو کردیم، حالا می‌گه بریم بعدی رو بکنیم. و این فیدبک درستی بود. یه ذره از نظر انسانی که نگاه بکنی اینجوری بود که دیده بشه یه ذره و تقدیر بشه. ولی من اینجوری بودم که حالا بعدش چی؟ بزرگتر بشه؟ فیدبک رو زیاد گرفتم. اومدم اصلاحش کنم، به نظرم اشتباه اصلاحش کردم و تبدیل شدم به یه چیزی که احساس می‌کنم، اون مدل با بدی‌هایی که داشت، خیلی بهتر از این مدلی که تغییر کردم.

امین آرامش: یعنی الان چیکار می‌کنی؟

امیرحسین ناطقی: الان اینجوری بودم که حالا ول می‌کنم انگار. اینجوریه که حالا اوکی دستتون درد نکنه. زیاد اینجوری نیستم قفلی باشم که برم، الان نه، الانی که دارم صحبت می‌کنم نه، الان دارم دوباره تغییرش می‌دم. دو سال گذشته اینجوری بوده که قفلی نمی‌بودم.

می‌گفتم خب حالا اینجوری می‌گه دیگه. اوکی بذار اعتماد می‌کنیم به حرفش ببینیم کی درست می‌کنه. در حالی که به نظرم باید اینجوری نمی‌بود. یعنی باید اینجوری بود که ایول این کارو کردین، قدردانی رو بهتر بکنم، درستش اینه. ولی بعدی رو بشینیم حرف بزنیم. مدل کار کردن من اینجوریه و باید با آدمایی کار کنم که اینجوری‌ان. اگه کسی نمی‌تونه، نمی‌کشه بهتره که من باهاش کار نکنم یا اون با من کار نکنه به جای اینکه من بخوام خودمو عوض بکنم.

الان این بلا توی پوزیشن جدید چون سر خودم اومده، یعنی کسی که باهاش کار می‌کنم دقیقاً همون ویژگی خودم رو داره و من به بچه‌ها می‌گم مثل کارما شده واسه من. دارم می‌فهمم که چه‌جوریه. یعنی اینجوریه که همش بعدی. ولی اینجوری‌ام که ایول، جواب بهتری تو اون کار آدم می‌گیره. ببین حالا خیلی بحث‌ها اینجوری پیش میاد که ورک لایف بلنس چی میشه و زندگی خودمون چی میشه. بحثش جداست.

امیرحسین ناطقی

امیرحسین ناطقی: در موردش بخوایم صحبت کنیم مفصله. من خودم خیلی به ورک لایف بلنس برای خودم معتقد نیستم. خیلی بستگی داره که اولویت آدما چیه. بلنس اصلاً یعنی چی؟ یعنی ورک و لایف اصلاً از هم جداست که بخوای بلنس بکنی.

امین آرامش: نه دیگه. ما که می‌گیم کار نکن.

امیرحسین ناطقی: آره دقیقاً لایف شاید اگه باشه دیگه معنی نداره که ورک لایف بلنس که داری یکیه دیگه. یا بسته به آدم و هدفش و اینکه چی به چیه.

امین آرامش: حتی اون آدم تو چه شرایط زندگی‌ای هست.

امیرحسین ناطقی: دقیقاً. یه جا هست آدم واقعاً شرایطش یه جوریه که اصلاً کارشو باید خیلی کم کنه، به یه چیز دیگه خیلی بپردازه. یعنی بلنس اینا اصلاً من نمی‌فهمم این بلنس رو. واقعاً اینجوریه که تو باید بدونی اولویتت چیه الان، روش فوکس بکنی. زندگیه، رابطه‌ست، کاره.

امین آرامش: همینه. یعنی به نظرم اگه این تعبیر بشه که این داستان بالانس بین بخش‌های مختلف زندگی به معنای وقت مساوی گذاشتن بین ایناست که اینکه قطعاً غلطه. دو اینکه اینو باید به نظرم اینو قبول کنیم که تو همزمان نمی‌تونی مخصوصاً همه اینا رو با هم رشد بدی.

اگه برای یکی سیستمی ساختی، مثلاً دارم می‌گم، من خودم این شانس رو داشتم که ظرف ۶، ۷ ماه گذشته بالاخره من یه دونه روتین ورزشی آوردم تو زندگیم. هیچ وقت ظرف این سی و چند سال این کارو نکرده بودم. الان اون دیگه کار می‌کنه. یعنی هر اتفاق دیگه‌ای که توی زندگیم بیفته اون سر جاشه. یه وقت مشخصی با بچه‌ها اصلاً میریم باشگاه، اون سر جاش هست.

امیرحسین ناطقی: خیلی کار بزرگیه این.

امین آرامش: آره خیلی از این بابت واقعاً از خودم ممنونم این کارو کردم. ای کاش این کار رو زودتر انجام می‌دادم.

امیرحسین ناطقی: می‌خواستم بگم حالا در مورد یه کوتی از لکس فریدمن. حالا می‌گم شما بگو.

امین آرامش: آره. ولی اینکه من به خودم می‌گم من الان همزمان روتین باشگاه رو می‌سازم، همزمان از خودم توقع دارم پدر خوبی باشم، همسر خوبی باشم، همزمان تو کارم رشد کنم، همزمان حواسم باشه که با همه پرسنل‌ام خوب برخورد کنم، نمیشه کار نمی‌کنه.

یعنی تو یه جاهایی باید بگی، من توی این سه تا زمینه می‌خوام نمرم ۱۲ باشه از ۲۰ و تصمیم زمان‌دار البته. یعنی به اندازه‌ای هم نشه که دیگه غیر قابل برگشت بشه. چون آخه بعضی از زمینه‌ها اینجوریه که اگه توش گند بزنی دیگه خیلی سخته دیگه بعدا بخوای جمعش کنی. ولی واقعاً همزمان به نظرم نمیشه همه رو 20 گرفت. کار نمی‌کنه.

امیرحسین ناطقی: دقیقاً دقیقاً این درسته. ببین حالا من خودمم یه کانسپت سوئیچ کردن کانتکت سوئیچ حالا یا بگید ذهنتو بتونی سوئیچ کنی، یکی از چیزاییه که خیلی الان گذاشتم تو اولویتم که بتونم تمرین کنم، که بتونم این کارو بکنم.

یعنی از یه موضوعی که خیلی روش قفلی‌ام و دوسش دارم. چون من اینجوری‌ام که قفلی می‌زنم میرم تا ته. ولی اینجوریه که خب حالا ممکنه یه چیز دیگه هم بخوای در کنارش یه ذره بذاری تا هشتادش بیای بتونی سوئیچ کنی، ذهنتو عوض کنی.

امین آرامش: چجوری این کار رو می‌کنی؟

امیرحسین ناطقی: دارم واقعاً تمرین می‌کنم. حالا یه استوری داره پشتش.

امین آرامش: بگو.

امیرحسین ناطقی: بحثمون عوض میشه.

امین آرامش: ببین توی بستر روز داری میگی سوئیچ کردن یا نه؟

امیرحسین ناطقی: تو بستر روز.

امین آرامش: خیلی این چیز مهمیه.

امیرحسین ناطقی: خیلی کار سختیه و من اینجوری‌ام که 5 سال آینده رو گذاشتم بهش برسم. یعنی من می‌خوام 3 تا دوره 5 ساله می‌خوام بگم در زندگی خودم، که اون 5 سال سوم، اینه که ، یه بالانسی رو پیدا بکنم توی مایندست، نه توی ذهنم. یعنی ذهنم بتونه یه تعادلی داشته باشه بین یه سری چیزا که حالا در موردش صحبت می‌کنم. فقط می‌خواستم قبلی رو ببندم و بیام اینو بگم که قاطی نشه. چیو داشتم می‌گفتم؟

امین آرامش: حرفای جالبی می‌زنی. من اینو واقعاً دوست دارم، تو فکر کن در مورد چیزی که می‌خواستی بگی. ببین ما این همه تو کارنکن راجع به این حرف زدیم که با شغلت زندگی کن و رشد کن توی کسب و کار و همه این حرفا.

ولی من می‌گم تو اگه نتونی افکارت رو مدیریت کنی و توی لحظه حضور داشته باشی، هر چیز دیگه‌ای که داری به درد نمی‌خوره. بازم از زندگی نمی‌تونی عمیقاً لذت ببری. و یکی از اسکیل‌های توی لحظه بودن همینه که تو بتونی سوئیچ کنی.

امیرحسین ناطقی: دقیقاً. هدف ذهنی یا اسکیلی پنچ سال آینده من. قبلاً اینجوری بود که آقا بریم یاد بگیریم دیگه. ولی من دیگه به این رسیدم که این چیزای اینجوری به نظر من خیلی کار سختیه. تو اگه به این اسکیل برسی خیلی آدم خفنی هستی که بتونی این کارا رو بکنی.

امین آرامش: منم نمی‌گم الان توی این سطح عالی هستم، ولی یه کارایی کردم که فکر می‌کنم برام کار کرده. حالا اگه خواستی بعد منم اونا رو بگم.

امیرحسین ناطقی: حتماً اونو درموردش صحبت می‌کنیم. ببین کوت لکس فریدمن رو بگم چون یادم نمیاد قبلش چی بود. دو سه تا بحث با همدیگه یهو رفت. فقط اونو بگم. من چند تا کوت دارم که اینجوریه که مثلاً رول بوک زندگی. یکیش اینه که یه جا می‌گفت زندگی برای من رقص بین پشن و دیسیپلینه.

امین آرامش: یعنی چی؟

امیرحسین ناطقی: می‌گفت که تو با پشن‌ات درایو میشی، خیلی کارا رو می‌کنی، ولی پشن مثل یه شعله‌ای می‌مونه که همیشه شعله‌ور نیست. یعنی تو وقتی توی پشنی، تو فلویی، میری کار که همون قفلی‌ست واسه من، قفلی هستی که کار رو انجام بدی تا تهش رو دربیاری. اصلاً گذر زمانو احساس نمی‌کنی، داری حال می‌کنی. توی همچین چیزی که بالانس نداره که دیگه، داری حال می‌کنی.

امین آرامش: دقیقاً همینه.

امیرحسین ناطقی: ولی نکته اینه که تو زندگی همیشه اینجوری نیست که اون پشن، آتیشش اونجوری شعله‌ور باشه. یه زمانایی هم می‌خوابه. تو با اون رویا پا نمیشی، با اون پشن پا نمیشی و واقعاً این اتفاق‌ها می‌افته. من اینو بارها احساس کردم. یه جاهایی هست اینجوریه. خوشحالی گرمی حالیت نیست.

ولی همیشه اینجوری نیست. یه جاهایی می‌بینی دیگه اونجوری نیست، به هر دلیلی. شرایطی تو زندگی پیش اومده، نمی‌دونم هدفت یهو عوض شده، یه اتفاقی افتاده، هر چیزی. و اینجا اون دیسیپلین‌ست که میاد. تو باید بهش عادت بکنی داشته باشیش که اگه داشته باشیش می‌تونه کمک بکنه که این آتیشم بعداً دوباره شعله‌ور بشه.

دیسیپلین هم کاراییه که واقعاً دوست نداری بکنی ولی باید بکنی. یه فیلمی بود توی دون، فیلم دون رو فک کنم یه دیالوگش یارو با یکی می‌خواد تمرین شمشیربازی کنه. استادش یهو میاد شمشیر رو درمیاره می‌گه پاشو بیا. ولی می‌گه ول کن حال ندارم الان، بذار یه موقع دیگه. می‌گه یهو میاد می‌زنتش می‌گه توی جنگ حال ندارم نداریم که. باید بجنگی. شمشیر در بیار بجنگ یا می‌میری. و واقعاً دیسیپلین تعریفش اینجوریه به نظر من. یعنی اینجوریه که حال ندارم نداره، اگه می‌خوای بشه باید بکنی. باید بری باشگاه.

امین آرامش: حالا من یه چیزی دوست دارم اضافه کنم. که تو اگر مثلاً ۱0۰ واحد انرژی داره پشن اولیت، همه ۱0۰ واحد رو صرف انجام کار نکنی. ۳۰-۲۰ واحدش رو صرف ساخت دیسیپلین کنی. یعنی تا گرمی انرژی بذاری، یه سیستمی بسازی که اگرم نخوای اون کار انجام بشه.

تو کیس داستان باشگاه خودم اگه بگی این مثلاً چی بوده، آقا من با دو تا از رفقام قرار گذاشتم. با هم یه ساعت مشخص رو گذاشتیم، یه باشگاه نزدیک محل کار گذاشتیم. به اینا فکر کردم و اتفاقاً باشگاه وقتی ادامه پیدا می‌کنه که سر همون داستان مثال شمشیر، اون روزی که حالت بده بری و اون روزی که حالت بده، اگر فقط بخوای به زور انگیزه بری، به زور پشن بری، نمیری. باید به زور دیسیپلین بری. دیسیپلین چیه اینجا؟ اینه که اگه نری، جلسة بعد دوستات ایسگاتو می‌گیرن کلی بهت تیکه میندازن.

امیرحسین ناطقی: واسه خودت یه چیزی درست کردی که دوپامین سایکل رو بتونه توجیه کنه یه جورایی دیگه.

امین آرامش: یعنی بخشی از اون پشن رو صرف ساخت یه دیسیپلین بکنی.

امیرحسین ناطقی: حالا مطالعات خودم و برداشت‌هایی که داشتم شاید کاملاً غلط بگم و چیز علمی نباشه، ولی این کوت رو می‌گم چرا چه جوری کار می‌کنه؟ این دیسیپلین میاد اون چرخه دوپامین و اون دوپامین سیرکت رو به اصطلاح تنظیم می‌کنه.

تو وقتی دیسیپلین داشته باشی این تنظیم میشه و انگیزه از دوپامین میاد. یعنی اگه این سیستم دوپامین‌ات یه جاهایی هست، با اون هدف، با اون کاری که داری می‌کنی. اصلاً یهو ترشحش یه جوریه که دیگه کافیه. ولی یه جاهایی هست که این اتفاق نمی‌افته، مشکل پیش میاد. دیسیپلین کارش اینه که اینو تنظیم می‌کنه، اگه وجود داشته باشه. مثلاً از خواب که پا میشی رو تختت رو که مرتب می‌کنی اولین ریوارد رو می‌گیری به خودت. من یه کار مثبت کردم. دوپامین میاد بعد کار بعدی رو انجام میدی. یه لیوان آب می‌خوری. حالا بسته به دیسیپلین‌ات بعد میری باشگاه. این میاد و وقتی تکرار بشه، این تنظیم میشه. وقتی تنظیم میشه، اون پشن درست میشه.

واسه همینه که میاد می‌گه رقص بین این دو تاست. یعنی پشن خیلی خوبه و با پشن باید درایو بشی و کاری که می‌کنی براسا پشن‌ات باشه، ولی باید یه دیسیپلینی هم داشته باشی که شاید دوست نداشته باشی بری باشگاه ولی باید ورزش کنی. شاید دوست نداشته باشی که غذای سالم نخوری، ولی اگه بخوری این اتفاق میفته. x و y و z.

مدیتیشن فازشو نداری بگیری، ولی مدیتیشن تاثیرش اینه باید این تایمه رو بذاری بکنی. کتاب حال نداری بخونی ولی اگه بکنی اتفاق میفته. بعد این تنظیم میشه. حالا جدا از مزایای دیگه‌ای که اون دیسیپلین مثلاً ورزشه جدا از اینکه ورزشه، بالاخره تاثیرات دیگه هم داره، چرخة دوپامین‌ات رو تنظیم می‌کنه که وقتی دو ماه، سه ماه اینجوری بشه، یهو می‌بینی از یه حالت دانی یهو داری میای بالا، یهو می‌بینی انگیزه دوباره برگشت، برمی‌گردی به اون کار. این چیز خیلی جذابیه.

امین آرامش: آره آره آره. خب. خیلی واقعاً شاخه خورد بحث‌مون. بیا یه خرده برگردیم.

امیرحسین ناطقی: اون سه بازه رو آخر می‌گم. یادت باشه که در موردش صحبت کنیم.

امین آرامش: باشه باشه. من اینجا می‌نویسم 3 تا بازه 5 ساله که اینو یادت نره. ببین در مورد چیزهایی که تو بحث مدیریت نیروی انسانی یاد گرفتی ،که حرف زدیم. در مورد چیزایی که توی جنبه مارکتینگ یاد گرفتیم چی؟ اینم چیزی هست که بخوای بگی؟

امیرحسین ناطقی: ببین در مورد مدل انسانی خیلی میشه گفت. یعنی من حس می‌کنم که یه ذره اینجوریه که باید یه بار بشینه آدم تخصصی فقط اینا رو بشینیم بنویسیم و در موردش قبلش صحبت کرده باشیم، بعد واردش بشیم. خیلی کلی گفتم. یعنی می‌خوام بگم که اینا همه چیزایی که یاد گرفتم نبوده، خیلی تجربه‌ها متفاوت بوده، ولی حالا اینو خواستم بهش اشاره بکنم.

در مورد مارکتینگ، من اینجوری نیستم که بگم متخصص حوزه مارکتینگ‌ام. ولی خب به هر حال کار مارکتینگ زیاد انجام دادم. بیشترم البته جنس کار مارکتینگ که ما انجام دادیم پرفورمنسی بوده تو سال‌های اخیر. بریم اندازه‌گیری کنیم که این چقدر شد، چقدر میاره، چیکار کنیم بهتر بشه.

امین آرامش: یه کم این‌ور بسوزونیم، یه کم اون‌ور بسوزونیم.

امیرحسین ناطقی: همه چنل‌ها رو تست بکنیم، بهترینشو برداری. اسکیل بکنی تا جایی که میشه. یعنی این، اون فعالیت اصلی مارکت بوده. من فکر می‌کنم آدم‌هایی که تخصصشون واقعاً مارکتینگه، بهتر می‌تونن، صحبت کنن. ولی کلاً یه چیزی که جالبه اینه که هسته‌های دانشی که توی علم‌های مختلف وجود داره، یه جاهایی نزدیک به همه.

در مورد برند تو بحث مارکتینگ، بحث core value خیلی مهمه. یعنی ارزش‌ها چیست و اون ارزش‌ها چیست، توی بحث مدیریت منابع انسانی هم باز مهمه که ارزش‌های سازمان من چیه. حالا ممکنه ارزش برند با ارزش داخل سازمان یه جاهایی فرق بکنه ولی کانسپت جالبه که یکیه. کتاب Start with Why، سایمن سینک در مورد این چیزا صحبت می‌کنه. خیلی جاها توی مارکتینگ، اون core متن رو، به یه چیزی ریلیت می‌کنیم، یه جا تو مدیریت منابع انسانی به یه چیزی دیگه ریلیت می‌کنیم.

نقطه عطفت چی بود؟

امین آرامش: ایول. به غیر از داستان کوییز، نقطه عطف دیگه‌ای تو زندگیت بوده ظرف این سال‌ها که بخوای در موردش حرف بزنی؟ اصلاً کار دیگه‌ای کردی یا هر چیز دیگه‌ای؟

امیرحسین ناطقی: کار دیگه که کردم. کارا رو می‌تونم خلاصه در موردش بگم. ولی نقطه عطف‌ها شاید متفاوت بوده. الان یه کاری که دارم می‌کنم اینه که بیزنس پلن و فایننشال پلن می‌نویسم به زبان پروژه‌ای، اگه کسی بخواد براش می‌نویسم. حالا واسه مهاجرت یا واسه ثبت شرکت یا واسه یه بیزینس واقعی. اینو شخصی خودم دارم.

یه سایتی هم واسش دارم میارم. یه کار جالب دیگه که داریم می‌کنیم با یکی از دوستام که توی مایکروسافت، سنیور انجینیره، تو حوزه AI هم زیاد داره کار می‌کنه. چون مصطفی کانادائه و من ایران، یه جوری یه حالت اکسریشن طوری ایجاد کردیم.

امیرحسین ناطقی: یه کمپانی تو کانادا داریم که کارش اکسریشنه بیشتر. به این معنی که آدمی که تو ایران می‌خواد در دنیا بیزنس کنه ایبل کنی، چون محدودیت‌ها زیاده. ولی اون‌ور ما شرکت رو ثبت کنیم، امکانات بدیم، مشکلات لیگال و مالی و همه این داستاناشو خودمون ردیف بکنیم، اگه می‌خواد قراردادی ببنده خودمون، یعنی مصطفی درگیر میشه. تو ایران راحت بتونه بیزنس بکنه، انگار تو ایران نیست.

امین آرامش: تیم موفقی هم داشتیم توی این کار؟

امیرحسین ناطقی: آره. توی گیم یه تیمی داریم که عماد کار می‌کنه، الان یه کانترکت خوبی هم داره، داره بازی‌هاشو بزرگ می‌کنه. تو ایرانه ولی داره اونو می‌بره جاهای دیگه. اومدیم خودمون هم یه سری ایده دادیم، یه سری تیم دارن دولپ می‌کنن، یه سری اپلیکیشن داره تولید میشه. ولی core اینه و اینجوری‌ام که دوست داریم که با تیم‌های با کیفیت بتونیم ارتباط بگیریم که بگیم بیا ما می‌تونیم کمک کنیم، حالا این بیسیک‌شه. یه سری کمک‌های دیگه هم هست، یه سری ابزار در اختیارشون بذاریم.

امین آرامش: خب این رو یه لینکی چیزی بده که در مورد این قضیه کسی خواست همکاری کنه.

امیرحسین ناطقی: به خودم پیام بده شخصی، صحبت کنیم، توی لینکدین اوکی. مثلاً سرمایه‌گذاری هم حتی تا یه لولی ممکنه بکنیم روی یه سری تیم‌ها و این خیلی داره میره جلو و اون‌وره یعنی بیشتر بیزنس‌اش در خارجه.

پروژه هم که زیاد تو خود کوییز، ما توی اسنپ کیو رو اگه یادتون باشه، اون پروژه مدل کوییز لایو رو مشابه‌اش کویز شو رو، ما همزمان با اسنپ کیو شروع کردیم. اون پروژه جذابی بود که انگار یه آنتن زنده ساختی. یعنی سر یک ساعتی آفیش داشتیم، مجری می‌اومد اونجا لایو اجرا می‌کرد. یه سری ۱۵ هزار نفر تو پیک‌مون داشتن لایومون رو می‌دیدن، بعد تعامل می‌کردن، سؤال جواب می‌دادن. خیلی تجربه باحالی بود.

امیرحسین ناطقی: حالا بیزینسی نشد ولی خب، تجربه‌های اینجوری که زیاد داریم خود کوییز آف کینگز هم حالا اینو اشاره نکردم من بهش که ، کوییز آف کینگز الان فقط اون بازی کوییز آف کینگز نیست. کوییز آف کینگز دو تا لاین اصلیه.

یه لاین خود کوییز آف کینگزه که داره چند تا شاخه میشه. یکیش همون سازمان اینترنشناله که بهتون گفتم. یه شاخه سازمانی داره که یه نسخه متفاوت گیمیفیکیشن سازمانی بیایم برای آموزش تولید بکنیم به سازمان‌ها ارائه بدیم. اینو داریم کار می‌کنیم. کوییز میشه اینا. یه لاین نشر هم داریم که کلاً کمک می‌کنه بازی بازی‌سازها رو منتشر می‌کنیم.

امین آرامش: فکر کنم سروش شهبازی که ما توی پادکست باهاش حرف زدیم، با شما کار کرده.

امیرحسین ناطقی: الان داریم کار می‌کنیم با همدیگه یه بازی با سروش. و کارای اینجوری بوده.

امین آرامش: خیلی باحاله. الان برات جریان درآمدی ثابت یعنی یه چیزی هست که هر ماه برات بیاد دیگه از مجموعه کوییز به عنوان سهام‌دار؟

امیرحسین ناطقی: نه. عملاً کوییز آف کینگز داره ری‌اینوست میشه.

امین آرامش: آها یعنی هرچی درمیارین می‌ریزین توی خود کوییز آف کینگز، روی تمام پروژه‌های بعدی.

امیرحسین ناطقی: فعلاً اینجوری بوده آره.

امین آرامش: خیلی به نظرم جالبه که آدم همچین چیزی بسازه. حالا خودش داره رشد می‌کنه میره جلو تا ببینیم چی میشه.  نقطه عطف رو بهم بگو.

امیرحسین ناطقی: آها نقطه عطفه کجا بوده؟ ببین یکی از نقطه عطف‌ها اوایل کرونا. کرونا که شد دیگه همه چی ریموت شد و رفتیم و به نظرم همه چی تغییر کرد. یعنی باز یکی از تاثیرای اینکه اون اوایل کوییز فرق داشته با اواخرش، شاید اصلاً یکیش کرونا باشه، چون کالچری که اونجا هستی و حضور داری و خودت بالا سر کاری، با وقتی دیگه اینجوری میشه دیگه فرق می‌کنه.

ولی خب به هر حال خیلی از آدما من شنیدم که این اتفاق واسشون افتاد که رفتن یهو از اون فضاهای کاری و شلوغ، رفتن تو خلوت خودشون یهو. و واسه من هم اینجوری بود که حالا فکر کنم ۹۸ بود کرونا؟

امین آرامش: اسفند ۹۸.

امیرحسین ناطقی: ‌۲۶، ۲۷ سال‌ام بود دیگه. اون موقع اینجوری بودم که حالا با یه موفقیت‌هایی که بهش می‌گن موفقیت نسبیه اومدی. با اینا هستی و یه پولی هم درآوردی فعلاً. من هدفم این بود که یه چیز بزرگی بسازی که پول دربیاره، تا اون زمانا بیشتر اینجوری بود. حالا همه اینا که چی؟ به چه دردی می‌خوره؟ حالا این کار رو کردی، بازم بکنی، باز یه پول بیشتر دربیاری، که چی؟

سؤال که چیه معروفه، که واقعاً به نظرم یه مسیر جدیدی شروع کرد از نظر فکری برای من. که من اینجوری بودم که اون پنج ساله‌ها اینجاست. از اول که رفتم سرکار، شاید بیشتر از ۵ سال بود. ۶، ۷ سال اول خیلی با اون پشن و قفلی رو اینکه کار کنی و یه چیزی رو بزرگ کنی و رشد بدی و بدون اینکه زیاد معنیش مهم باشه واست. صرفاً همون کاه داره دوپامین رو ترشح می‌کنه واسه اینکه تو بری جلو و کافیه.

زیاد فکر نمی‌کنی به چیزای دیگه. پول درمیاری، کار می‌کنی. ولی بعد اینجوری بود که چی؟ که وارد یه مسیر طولانی شدم که به نظر من چهار پنج سال واقعاً طول کشید. که بری وارد بحث خودشناسی و معنا بشی که حالا جزئیات زیاد داره ولی خیلی مهمه که ویژن‌ات چیه. اصلاً ویژن چجوری تعریف می‌کنن؟ ارزش‌هات چیه؟ نقاط قوت‌ات چیه؟ نقاط خودتو بهتر بشناسی. کجا خوبی؟

امین آرامش: منبع خاصی بوده که این وسط بهت خیلی کمک کرده باشه؟ آدم خاصی که بخوای بگی؟ چون فکر می‌کنم بحث عمیق و خیلی مفصلیه که الان احتمالاً جاش نیست.

امیرحسین ناطقی: حالا اینا بعدش پیش اومد. ولی توی ویژن، بهترین مدل ویژن که من پیدا کردم، how to build company vision، یه چپتر کتاب Built to Last، ماندن برای ساختن جیم کالینزه و کتاب start with why. ترکیب این دو تا با همدیگه شده فریم‌ورک ویژن ساختن.

واسه خودم یه فریم‌ورک دارم که با بچه‌هام که صحبت می‌کنیم ولی منابعش اون بوده. ولی اینجوری بود که بیشتر چرا پرسیدن بوده بیشتر. یعنی تو چرا بپرسی و بیشتر مشاهده بکنی. یعنی وقتی توی مسیری هستی که داری با سرعت حرکت می‌کنی، توی مسیری و جلوت رو فقط داری می‌بینی. ولی این اسکیل اینکه بتونی یاد بگیری که وایستی، بیای بیرون ببینی اصلاً این مسیر چیه؟

امین آرامش: کجام؟ اینجا کجاست؟ اصلاً دارم میرم کجا؟ اگه این کارو نکنی یهو می‌بینی شده ۴۰ سال ۵۰ سال دویدی، خیلی هم خوب دویدی، ولی حالت خوب نیست.

امیرحسین ناطقی: دقیقاً. که این شروع مسیر بود که حالا هی بیای هی وایسی. یادداشت کردن خیلی به من کمک کرد که افکارمو بنویسم. یکی از چیزایی که به نظر من خیلی دوسش دارم اینه که زیاد نوشتم. یه جاهایی این کار رو نمی‌کنم، از خودم ناراحت میشم.

ولی خب به هر حال خیلی سعی کردم. به هر حال یه نوع از رفله کردن، یادداشت کردن‌ست دیگه. و کم‌کم ببینی اون انگیزه‌ات از کجا میاد؟ چی رو می‌بینی خیلی ذوق می‌کنی؟ چرا الان فلان مستند ایلان ماسک رو دیدی چرا ذوق کردی؟ چی بود توش که ذوق داشت؟ اون ریشه رو بگیری ببینی به این ربط داشت، دو تا چرایی بپرسی یهو برسی به ریشه چیزی. پس برای من این چیز خیلی مهمه.

امین آرامش: دقیقاً این همون چیزیه که ما سر داستان شناخت علاقه هم تو موضوع مسیر شغلی دقیقاً همین کار رو می‌کنیم. یعنی رجوع به تجارب گذشته و تحلیل بیشتر. حتی تو از آشپزی داری لذت می‌بری، دقیقاً چی آشپزی برات جذابه؟ اینکه داری خلق می‌کنی؟ اینکه داری برای کسایی که دوست داری یه چیز خوشمزه آماده می‌کنی؟

امیرحسین ناطقی: و رسیدن به جواب سؤال‌ها اصلاً راحت نیست.

امین آرامش: آفرین. مسئله اینه که تو این رو به رسمیت بشناسی که اینا سؤالات سختیه و سؤالات مهمیه. یه جاهایی خیلی از این مهم‌تره که من چیکار کنم الان درآمدم دو برابر بشه. یه جاهایی این از اونا مهم‌تره.

امیرحسین ناطقی: خیلی آره. حالا نکته‌ای که می‌خوام بگم الان می‌رسیم به اون جالبش. چی داشتم می‌گفتم؟ آها یه تکنیک 5 why. احتمالاً می‌دونی پنج تا چرا. یه چرا بپرسی، انقدر بپرسی تا دیگه تهش برسی، که پیدا کنی ریشه رو، چی داشتم می‌گفتم؟

امین آرامش: داشتی می‌گفتی اون داستان برنامه‌های پنج ساله.

امیرحسین ناطقی: آها آره. این شروع شد. یعنی انگار نقطه جدیدی شروع شد و دوباره من چون آدم قفلی‌ام، توی این قضیه خیلی دیپ داشتم می‌شدم. مثلاً من خیلی اینجوری دارم که آقا فلسفه چرته. اون زمان نمی‌فهمیدم چیه، خب ولی خب اینا همه فلسفه است دیگه. فلسفه یعنی چرایی به نظر من. چرا هستی؟ چرا؟ چرایی تو چیه، چرایی دنیا چیه، چرایی کار چیه؟

هی بری اینا رو پیدا کنی بگردی سؤال‌های که اصلاً نمی‌دونی جواب ممکنه داشته باشه. چی آشپزی واسم جذابه؟ می‌دونی اصلاً بهش فکر نمی‌کنم خیلی راحت. ولی می‌خوای جوابش رو بدی واقعاً کار سختیه. بگردی، تیز باشی، حواست باشه، بتونی مایندفول باشی. حالا دیگه وارد جزئیات نمی‌شم. ولی رفتم توی این  مسیر که این اتفاق بیفته و 4، 5 سال واقعاً توش غرق شدم به نظر خودم و از اون مسیر پرکتیکال دور شدم. چسبیدم به این چرایی و عملگرا دیگه نبودم. یه سری از مشکلاتی هم که توی خود مسیر کوییز آف کینگز بوده، اینجوری بوده.

و اون انگیزه‌ای که با انگیزه کار بکنی، بعدی رو بسازی، هی داشتیم می‌گفتیم حالا چرایی رو پیدا کنی، خودشناسی کنی، و چون می‌گم قفلی بودم رفتم اون‌ور. یعنی فکر کن یه مسیر این‌وری رفتی، بعد استپ کردی یهو رفتی این‌وری. حالا الان چیه؟ اینجوریه که اینم مهمه، فهمیدی ولی عملگرایی واسه من مهمه. یکی ممکنه بین این مسیرها اصلاً آگاه بشه به همش یکیش رو انتخاب کنه. بحث اینه که تو آگاه بشی یه مسیری انتخاب بکنی. دقیقاً نکته اینه. حالا من فکر می‌کنم که آگاهی نسبی پیش اومده ولی مسیر الان، که می‌گم پنج سال بعدی چیه، اینه که حالا این دو تا، اینو رفتی اینم رفتی دیدی چه‌جوری بود. ته‌اش هم که نه، حالا ۴، ۵ سال تجربه کردی، تا یه جاهایی رفتی. واسه من اینجوریه که این دو تا رو بالانس کن.

یعنی دقیقاً اون چیزی که داشتم می‌گفتم و می‌گم چرا ۵ سال، من چون آدم ایده‌آل‌گرایی‌ام اصلاً هیچی رو نمی‌گفتم مثلاً ۵ سال. اینجوری بودم که خب این کار رو بکنیم، زود بکنیم یاد بگیریم. ولی این رو چون دو تا ۵ سال تجربه کردم، می‌گم این حداقل ۵ سال طول می‌کشه که بتونی بالانس کنی که عملگرایی سر جای خودش، این یهو وایستادن سر یه مسیری، بیای بیرون رفلکت کنی، یه چیزی از توش بکشی بیرون یاد بگیری، یه لول خودتو بهتر بشناسی یه چیزی رو تغییر بدی در خودت که کار خیلی سختیه. اینم سر جای خودش.

حالا این رو می‌خوای با هم داشته باشی خیلی کار سختیه. نمی‌تونم بگم مثلاً یه سال دیگه من رسیدم به اون نقطه. پنج سال گذاشتم. مثلاً من تا ۳۶-۳۵ سالگی ببینم می‌تونم تو این مهارت بهتر بشم که مایندفول باشم به اضافه اینکه پرکتیکال هم باشم، به اضافه اینکه بتونم جاهایی که نیازه خودمم بهتر بشناسم. اونجایی که لازمه برم، اونجایی که لازم نیست تو مسیرم باشم. چون الان دوباره اومدم از این مسیر بیرون، الان توی پوزیشن جدید، دوباره رفتم تو حالت ۱. یعنی دوباره از ۱ اومدم ۲. این وسط وسط نیست الان هنوز.

امین آرامش: ولی به نظرم نقطه اوجش، یعنی اون حد لذت نهایی‌اش اینه که یه ترکیبی از اینا رو داری و معنا رو تو کارت داری.

امیرحسین ناطقی: و اینا رو با همدیگه مایندفولی روش و می‌تونی با همدیگه اینا رو کنترل کنی، بالانس کنی.

امین آرامش: حالا من اینو اصلاً یه تعبیری، بیشتر مال ادبیات دینیه ولی به نظرم خوبه که یه همچین چیز ترکیبی بگم. به یک مقامی برسی که استیو جابز توی مراسم فارغ‌اتحصیلی‌اش تو استنفورد می‌گه، آقا من هر صبح که پا می‌شدم تو آینه نگاه می‌کردم، اگه امروز روز آخر باشه مثلاً چیکار می‌کنی.

خیلی حرف کلیشه‌ای شده ولی به نظرم یه مقامه. یعنی اینجوری که تو یه جایی هستی که از جایی که هستی راضی هستی. تو از بودن خودت راضی هستی. و نکته اینه که از بودن خودت راضی بودن.

امیرحسین ناطقی: بودن یعنی چی اصلاً . یعنی چی هستی؟ کجا هستی؟ کی هستی؟

امین آرامش: ناگزیری که یه جایی وایستی فکر کنی، از بالا نگاه کنی، ناگزیری تعدادی مهارت داشته باشی. یه سری خرده مهارت حتی از این جنس که من بتونم فکرم رو جمع کنم، این پروژه رو ببندم، پروژه بعدی رو باز کنم. چون بالاخره زندگی واقعی کلی داستان دیگه داره. کم‌کم باید بری جلو. ولی به نظرم بحث جذابیه که خودش به نظرم خوراک مثلاً دو سه ساعته.

امیرحسین ناطقی: آره. یه کوت دیگه هم حالا یه ذره بی‌ربطه، ولی چون جایی چون شاید پیدا نکنم بگم، چون دوست دارم بگم، توی کتاب Principles از ری دالیو، یه جاییش هست می‌گه، من به یه جایی رسیدم در راستای همین خودشناسی این داستان رو می‌گم، اینجوری بودم که به دنیا که نگاه می‌کنم، اینجوری‌ام که هیچی نیستی واقعاً تو در مقابل این چند میلیارد سال تاریخ و این حجم بزرگ دنیا. هیچی نیستی.

ولی از اون‌ور که به خودت که نگاه می‌کنی واقعاً یک انسان اونقدری پتانسیل داره که واقعاً می‌تونه همه چیز باشه. و رسیدن به این نقطه که تو در عین اینکه هیچ چیز نیستی، همه چیز هستی، نگاه خیلی مهمیه. من اینو چرا گفتم؟ چون داشتم دوباره یه پادکستی گوش می‌دادم در مورد نئاندرتال‌ها اینا بود که چی شدن و چیه، بعد می‌گفت که، پادکست بی پلاس بود فکر کنم، گفتش که انسان نوین که الان هست، چند ۱۰ هزار سال سروایو کرده و مونده اون نئاندرتال‌ها چند میلیون سال تونستن.

درسته خوب اومدیم این مسیره رو ماها ولی در مقایسه با اون اگه هدف بقا باشه، چیزی نیستش. معلوم هم نیست با این روندی که داریم میریم، بزنیم همدیگه رو بترکونیم تموم شه بره. بعد که چی اصلاً ما داریم این کارا رو می‌کنیم. از اینجا اومدم بعد اینجوری بودم که آدم که خیلی زوم اوت می‌کنه، می‌بینی که تو با مثلاً ایلان ماسک، با یه آدمی که حالا شرایط خوبی نداره، با اون میمونه، خیلی فرقی هم نداری.

امین آرامش: دقیقاً به نظرم این تناقض عجیبیه ولی هندل کردنش خیلی کار سختیه.

امیرحسین ناطقی: ولی اگه بهش برسی یعنی خیلی چیزا رو فهمیدی. یعنی یه هامبلنسی اول بهت میده، که حالا هرچی هم شدی، تهش بیا بیرون ببین هیچی نیست.

ولی از اون‌ور می‌خواستم بگم، اون معنی که پیدا کردم الان اینه، من بر این باورم که انسان همون خداست به نظر من، اگر که زمانش بی‌نهایت بود. اون تایم بی‌نهایت نیست، تا یه حدی می‌تونه پتانسیل‌اش رو آزاد کنه از اون خدا بودنه. یعنی انقدر آدم پتانسیل داره و معنی واسه من اینه که تا جایی که می‌تونی این پتانسیل رو در طول زندگیت آزاد کنی از خودت یعنی به هدر ندی اون ظرفیت رو، در خودم و در دیگران. این اون معنیه. وقتی اینجوری نگاه می‌کنی، این همه به اندازه خدا پتانسیل داری، پس همه چیز هستی، ولی از اون‌ور هم هیچی نیستی. آدم اگه بتونه اینو پیدا بکنه، خیلی دوست دارم که به اون نقطه برسم واقعاً. آدم می‌گه، حرف زدن، با درک کردن، با باور داشتن، با اجرا کردن همه اینا فرق داره.

امین آرامش: ولی به نظرم رضایت عمیق از این مسیر می‌گذره، حالا نگیم که برای همه، ولی برای خیلی‌ها به نظرم اینجوریه یعنی شاید تو کلی دستاورد بیرونی مادی دیگه داشته باشی، ولی اینجوری اگه تو خودت عمیق نشی بازم نمی‌تونی اون حس رضایت رو تجربه کنی. می‌تونیم پرونده کوییز رو ببندیم احتمالاً. درسته؟ من برم سراغ چند تا سؤال پایانی.

امیرحسین ناطقی: آره بریم. من که اینجوری‌ام که دوست دارم هر کدوم از اینا رو باز کنیم.

با دانش امروزت چه کارهایی رو زودتر انجام می‌دادی؟

امین آرامش: شاید اصلاً یه بار دیگه قرار گذاشتیم، اومدی بشینیم حرف بزنیم. فرض کن با دانش امروزت یعنی توی شرایط خیلی فانتزی، دانش امروزت رو داری ولی تازه الان ترم یک کامپیوتر امیر کبیری. چیکار می‌کنی؟ یا با خودت اگه بخوای حرف بزنی بهش چی می‌گی؟

امیرحسین ناطقی: به خودم چی می‌گم؟ خیلی چیزاست. یکیش که همین صحبتی که داشتیم با همدیگه می‌کردیم، که زودتر برم دنبالش یعنی زودتر اون چرایی رو سعی کنم پیدا بکنم. البته شاید مسیرش واقعاً همین باشه که بری، انقدر تند بری بخوری به یه دیواری که بتونی بهتر بری. ولی دوست داشتم که این مسئله رو تندتر شروع کنم.

زبان که قطعاً خیلی مهمه الان. ولی بچه‌های الان فکر کنم زبان‌شون خیلی بهتر از نسل ما باشه. ولی خب زبان خیلی مهمه به نظر من. دیگه باید شروع بکنن و روش کار بکنن. یه بحث دیگه این که نگاه ایده‌آل‌گراییه. بازم بچه‌هایی که مخصوصاً باهوش‌تر، ولی همه این هست، پرفکشن اسم رو دارن که همه چی کامل باشه و خیلی این می‌تونه سم بشه یه جاهایی واسه اینکه آدما حرکت نکنن. چون نمی‌تونن اون چیزی که الان توی ذهنشونه رو داشته باشن و پرفکت واسش الان داشته باشن، حرکت نمی‌کنن.

امیرحسین ناطقی: ولی نکته خیلی از همه این چیزایی که گفتیم اینه که شروع بکنی بری بخوری به در و دیوار. یعنی بری اون فضای مه‌آلود، هیچی معلوم نیست توش، یعنی انتظار نداشته باش همه چی رو بدونی که مسیر رو انتخاب کنی. برو ببین اینجا مسیر بود دوست داشتی یا نداشتی، برو اکسپلور کن و برو بخور تو دیوار و از این چیزا نترس، از اینکه نمی‌دونی چی میشه. ولی برو شروع کن و بیخیال اون پروگرس یعنی پرفکشن باش.

پروگرس کن، یه قدم برو جلو توش، یاد می‌گیری. اگه به دیوارم بخوری باز یاد می‌گیری. مخصوصاً توی این سن. یعنی من تا همین الان هم اینجوری می‌دونم خودم رو. یعنی راستش شاید ۳، ۴ سال دیگه هم اینجوری باشه که هنوزم فرصت در و دیوار زدنه. راستش یعنی بری اکسپلور کنی.

امین آرامش:البته انقدر ما تو کارنکن، در ستایش تجربه حرف زدیم که واقعاً اگه کسی کارنکن رو می‌بینه و می‌شنوه و اهل تجربه کردن نیست که واقعاً وای بر اون.

امیرحسین ناطقی: آره دیگه، برو شروع کن، کوچیک انجامش بده. این خیلی مهمه. یه داستان دیگه در مورد این ناراحتی خارج شدن از سیف زون رو آدم بپذیره. که واقعاً اینم خیلی مهمه. یعنی یه جا که تو میری، اوکی میشی و آداپته میشی دیگه سیف زونه میشه و خیلی سخت ممکنه اینجور باشه که چنج ایجاد بشه.

ولی خیلی وقت‌هاست که توی اون چنج‌هاست که تو دوباره نقطه عطفی واست ایجاد میشه. یکی از دلایلی هم که گفتم الان من دارم تغییر می‌کنم، یکیش این بود که دیگه به نظرم کوییز من رو توی جایی نگه می‌داشت، ولی نیاز داشتم که بعد نزدیک ۱۰ سال یه چنجی اتفاق بیفته، یه فضای جدید، یه مارکت جدید.

امین آرامش:من این کار رو دوست داشتم ازت بپرسم، ولی یادم رفت. ولی الان بذار اصلاً همینجا می‌پرسم. ببین، از صاحب کسب و کار، تبدیل شدن به یه کارمند توی مجموعه‌ای، این چیز اذیت کننده‌ای برات نبود؟ یعنی یه دانگرید مثلاً به نظر خودت نبود؟ یه همچین چیزی.

امیرحسین ناطقی: ببین، آخه خیلی بستگی داره که چه کاری باشه، چه فضایی باشه.

امین آرامش: می‌خوای اصلاً الان بگو داری چیکار می‌کنی؟ اصلاً به همین بهانه.

امیرحسین ناطقی: کار که یه استارت اپی در دیوار ایجاد شده، یعنی جزوی از دیواره که خیلی جذابه. نزدیک یه سال و خورده‌ای به اسم کنار دیوار. کارم اینه که کلاً دیوار قبلاً یه سری ورتیکال داشت تا جایی که می‌دونید، مثلاً ورتیکال خودرو، مسکن، چیزهای مختلف و اینجوری. از اون‌ور هم موازی باهاش جوانه رو داشت که سرمایه‌گذاری می‌کرد.

بعد جوانه تبدیل شد به سیزی دیوار، یعنی روی بیزینس‌هایی فقط سرمایه‌گذاری کنه که در راستای ولیوچین دیوارن فقط. و بعد این نشد. حالا به دلایل مختلف اینا نشد و بعد تصمیم بر این شد که کلاً همزمان با تغییر ساختار دیوار، دیوار همه ورتیکال‌هاشو جمع کرد، همه تیم‌ها متمرکز شدن روی هسته اصلی دیوار و گفتن ما امکانات دیگه که تو ولیوچین دیواره رو، میام از طریق یه سیستمی که کنار دیوار هست که الان توضیح میدم، قابلیتش رو ایجاد کنیم که بقیه بیان سرویس بدن، یعنی سرویس دهنده‌های دیگه بیان سرویس‌هایی دولپ بکنن که اون ولوشن رو کامل بکنن به جای اینکه ما خودمون بکنیم از طریق دیوار.

حالا ما هم واسط اینجاییم. یه واسط هستیم در این بین. و اومدم یه پلتفرمی درست کردم به اسم کنار دیوار که یه پنل توسعه‌دهندگانی داره که شما می‌تونید بیاید توش پنل اکانت توسعه‌دهنده بسازی، به یه سری از ای‌پی‌آی‌های دیوار دسترسی داری، داکیومنتشن بخونی، بگی من می‌تونم چه خدمتی بدم، بیام رو آگهی یه چیزی بچسبونم، تو چت دیوار یه کاری بکنم، آگهی رو ادیت بکنم.

امین آرامش: فکر کنم کار نکرده هم خیلی زیاده الان. با توجه به یوزر خیلی خوب دیوار.

امیرحسین ناطقی: آره، خیلی کارا میشه کرد که تو بیای خدمات مختلف تعریف کنی. دیوار اومده دو نفر رو به هم وصل کرده واسه یه معامله، توی حوزه‌های مختلف، این همه دسته مختلف. حالا این قبل معامله. حین معامله، بعد معامله کلی کار میشه خدمت میشه به این‌ها داد. تو بیا از این امکانات استفاده کن، ایده بده، یه چیزی رو ببین.

امین آرامش: این فکر می‌کنم بحث‌اش خیلی مفصله. به نظرم همینجوری که تیتر گفتیم خوبه. یه زحمتی بکش، لینکشو بده، حتماً بذاریم. نمیدونم لینک خاصی که هست. دو اینکه این قول رو بهمون بده اگه کسی سؤال داشته باشه، توی لینکدین می‌تونه بیاد ازت بپرسه، مثلاً ایده خاصی داشته باشه بتونه بیاد از اونجا استفاده کنه. یه مثالش احتمالاً اینه که تو توی کتگوری مسکن دیوار میگی، من میخوام یه سرویسی بدم بهشون.

امیرحسین ناطقی: مثلاً تور مجازی می‌سازم میدم.

امین آرامش: میتونی بیای اونجا و از یوزر آماده استفاده کنی. خیلی به نظرم چیز جالبیه.

امیرحسین ناطقی: وسعت‌اش هم زیاده. خیلی کارها میشه کرد. همین الان فکر کنم ۴۰، ۵۰ تا سرویس هستن که الان روی دیوار فعال هستن، کنار دیوار.

امین آرامش: چند تا یوزر داره دیوار؟ اینم بگو.

امیرحسین ناطقی: دیوار کلاً فکر کنم ۵۶ میلیون کاربر فعال داره در سال، در ماه هم ۱۸ میلیونه اوردرش. ولی یه سری سختی‌هایی به هر حال داره. نمیتونم بگم نداره . ولی دوست داشتم تجربش بکنم. من ویژن کاری‌ام اینه که توی ۲۰، ۳۵ اینا، توی اون رنج، یه یونیکورن داشته باشم. یعنی خودم جزو مهمی از اون بیزینس باشم.

در راستای همین فکر می‌کردم که حالا که دارم یه چنج ایجاد می‌کنم، خوبه که برم در یه شرکتی که اسکیل‌اش هم بزرگتره، اسکیل درآمدی، اسکیل سازمان‌اش و ساختارش و اینا رو تجربه بکنم، ببینم که فرایندها به چه شکله و ساختار چه‌جوریه، روش مدیریت از اون یاد بگیرم. با این توجیه برای من منطقیه که یه زمانی رو بتونم اینا رو یاد بگیرم، ببینم واقعا فرق‌ها چیه با اون چیزایی که فکر می‌کردم، چه چیزایی متفاوته.

امین آرامش: من اگه واقعا خودم به لحاظ سنی و به لحاظ شرایط خانوادگی هم یه همچین چیزی داشتم، واقعا اصلا دوست داشتم. مخصوصاً به عنوان پروداکت منیجر توی یکی از این مجموعه‌ها. به نظرم ۲ سال کار کنی کلی چیز یاد میگیری.

امین آرامش: به چی تو مسیری که اومدی افتخار می‌کنی؟

امیرحسین ناطقی: گفتم یکیش بچه‌هایی که اومدن و در کنار ما رشد کردن. یکی دیگه‌اش خود کوییز آف کینگز افتخار می‌کنم بهش راستش. چون به نظرم پلتفرمی بوده که یک عالمه ایرانی ازش استفاده کردن و می‌کنن و توش خاطره ساختن، زندگی ساختن، دوست پیدا کردن، سرگرم شدن.

خیلی خاطره‌های عجیب و غریب داریم از یوزرهای کوییز آف کینگز که واقعاً یه جایی اشک آدم در میاد. که اون آدمه با کوییز آف کینگز چه شرایط سختی رو مثلا رد کرده و کوییز آف کینگز چه معنی‌ای واسه‌اش داره. این خیلی ارزشه به نظر من. اون زمانی که مخصوصاً، معنایی هم که نگاه می‌کنی تأثیر داره. خود کوییز آف کینگز اون افتخاره‌ست.

اون سرمایه‌گذاری‌هایی که روی خودم کردم، من نگاه می‌کنم دوست دارم واقعاً. یه جاهایی که میگم نگاه کردم به کوییز به چشم زمین بازی، احساس می‌کنم که منو ساخته. آها یه نکته‌ای که می‌خواستم به اون ۱۸ ساله بگم، اینه که روی خودت سرمایه‌گذاری کن. یعنی تجربیات رو به چشم این ببین که داری رو خودت سرمایه‌گذاری می‌کنی. یعنی اینوست این یور سلف، دوباره یکی دیگه از اون کوت‌هاییه که واسه من خیلی مهمه.

تو یه کمپانی می‌سازی ولوشن داره، زیاد می‌کنی. خود آدم یه بیزینسیه به نظر من و تو می‌تونی با اینوست‌های مختلف روی خودت از نتورکینگ گرفته، از یاد گرفتن گرفته، از تجربه کردن گرفته، از چیزهای مختلف گرفته، ارزش خودت رو بیشتر بکنی. و این ارزش تو چیزی نیستش که راحت دیگه از دست بره. هر موقع از صفر هم میخوای شروع کنی با این ارزش‌ات می‌تونی از صفر هم شروع کنی.

امین آرامش: چرا از ایران نرفتی؟

امیرحسین ناطقی: راستش توی یه پروسه‌ای هستم برای مهاجرت. ولی توی یک سال گذشته خیلی جدی‌تر بودم. تو یک سال اخیر نظرم دوباره داره عوض میشه که احساس می‌کنم اینجا خیلی فرصت می‌بینم. یعنی باز توی یه باکسی بودم الان اومدم بیرون دارم یه ذره وسیع‌تر نگاه می‌کنم، حس می‌کنم توی ایران خیلی کار نکرده وجود داره که میشه ارزش خلق کرد و مسئله حل کرد و حال خوب ایجاد کرد. یه ذره اینجوری‌ام که الان دو به شک، به سمت موندن بیشتر هستم. حالا شاید اینجوری باشه که رفت و آمدی بشم، مثلاً یه مدت ۳، ۴ ماه نباشم، ۸ ماه باشم.

امین آرامش: ایول. کلی کتاب معرفی کردی ولی به غیر از اونا، کتاب یا آدم تاثیرگذاری هست تو زندگی‌ات که بخوای بگی؟ 

امیرحسین ناطقی: خب ایلان ماسک که یه حالت رول مدل طوری داره چون که اون معنی زندگی پتانسیل آزاد کردن، بیشترین کسی که الان پتانسیل‌اش رو آزاد کرده در دنیا، ایلان ماسکه واسه همین رول مدله. در مورد کتاب هم چند تا گفتم. بیزینسی بگم یا شخصی؟

امین آرامش: هرچی دوست داری.

امیرحسین ناطقی: بیزینسی که کتاب scaling up واسه وقتی که مارکت فیتو پیدا کردی و می‌خوای واقعاً بزرگ کنی، واسه من بهترین مدلی بود که تونستم شرکت رو مپ کنم. می‌گه 4 تا فیلد اصلی وجود داره که باید روش فوکس بکنی: کش، پیپل، استراتژی، اگزکیوشن. تو باید این 4 تا رو به عنوان یک مدیرعامل داشته باشی. و وارد جزئیات‌اش دیگه نمی‌شم.

کتاب Built to Last و start with why و Good to great جیم کالینز و کتاب‌های جذابی بودن. کتابخانه نیمه شب، حالا بخوام این‌وری بگم، اخیراً خوندم جالب بود. Principles که گفتم جذاب بود. حالا هست بازم یادم نمیاد.

امین آرامش: ناامیدم میشی؟ این روزها چیکار می‌کنی وقتی ناامید میشی؟

امیرحسین ناطقی: ناامید که آدم میشه دیگه، ولی خب نمیدونم. ببین، اون پشن و دیسیپلین‌ست دیگه. اگه ناامید بشم، باید بگردم یه چیزی پیدا کنم که پشن رو دوباره روشن کنه واسم، که کار سخت‌تریه وقتی ناامید میشی ، چون ناامید شدن به نظر من نقطه سیاهیه. و کار راحتی نیست باید واسش تلاش کنی.

راه حل درست‌اش هم همون دیسیپلین‌ست که برای من واقعاً سخته. هی من می‌سازم ولی یهو ۶ ماه می‌بینی هست دوباره خراب میشه. و آدما که مشورت می‌کنم اینجوری‌ام که می‌گم چرا اینجوری میشه؟ بهم می‌گن ببین تا آخر اون اینجوریه، همینه، زیاد فکر نکن. همینه باید هی تلاش کنی. ولی وقتی اون دیسیپلین ساخته میشه، یه ذره اون داستان امیده و اینا هم به نظرم روش تاثیر می‌ذاره.

حرف آخر

امین آرامش: همینه. من همه سوال‌هام رو پرسیدم. اگه چیزی باقی مونده در انتها بگو.

امیرحسین ناطقی: دم شما گرم، خیلی ممنون. خیلی خیلی حال داد گفتگو کردیم. حالا حرف نگفته که به نظر من زیاده ولی امیدوارم که حالا همین جذاب باشه و فیدبک‌های خوب داشته باشه. بعداً دوباره می‌تونیم بشینیم موضوعات دیگه بیشتر گپ بزنیم. خیلی خوشحال شدم که صحبت کردیم.

امین آرامش: مرسی. منم کیف کردم. حالا یه قول ازت می‌گیریم، چون من فکر کنم خیلی سؤالات دیگه اصلاً میشد ازت بپرسیم. سؤالاتی که از تو هست رو همه رو جمع کنیم، بعد یه دونه اپیزود جدا باید ضبط کنیم.

امیرحسین ناطقی: اگه واقعاً انقدر سوال بود آره.

امین آرامش: دمت گرم. مرسی. خسته نباشی.

امیرحسین ناطقی: خسته نباشید.

بهت پیشنهاد می‌کنم بعد از خوندن مطلب، این گفت و گوی جذاب رو توی یوتیوب ببینی و از دستش ندی.

امیدوارم از این گفت‌وگو لذت برده باشید.
شما هم به گیم علاقه دارین؟ اگه تجربه یا علاقه‌ای در زمینه گیم و بازی‌سازی دارید، حتما نظرتون رو برای ما بنویسید.

آنچه در این مقاله میخوانیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *