karnakon.ir

عابد ناصری | برنامه نویس و یوتیوبر

نام نویسنده: نازنین احمدی

عابد ناصری | برنامه نویس و یوتیوبر

5/5 - (1 امتیاز)
عابد ناصری

عابد ناصری با روایت مهاجرت، فعالیت در یوتیوب و تصمیم جسورانه برای ترک شغل و راه‌اندازی استارتاپ، مسیری متفاوت و الهام‌بخشی را طی کرده است. در این گفت‌وگو نگاهی داریم به تجربه‌ها و چالش‌هایی که او را به این نقطه رسانده.

معرفی عابد ناصری و فعالیت‌هایش

امین آرامش: سلام عابد، خیلی خوش اومدی به کارنکن!

عابد ناصری: سلام، مرسی از دعوتت و ممنونم. خوشحالم که اینجا هستم.

امین آرامش: آره، برای من هم واقعاً باعث خوشحالیه. فکر کنم الان چند ماهی می‌شه که دارم دنبالت می‌کنم و راجع به خیلی چیزا می‌شه باهات حرف زد. هم اینکه کانال یوتیوبت ظرف چند وقت اخیر خیلی خوب داره رشد می‌کنه و یوتیوبر خیلی خوبی هستی – فکر کنم بالای صد هزار سابسکرایبر داری؟

عابد ناصری: مرسی.

امین آرامش: هم اینکه رفتی آلمان و یه زندگی برای خودت اونجا ساختی، چند سال اونجا کار کردی و کلی تجربه این‌جوری داری که احتمالاً برای مخاطبین «کارنکن» می‌تونه جذاب باشه. هم اینکه اخیراً یه تصمیم سخت گرفتی و از کار دائمت به عنوان یک کارمند استعفا دادی و داری روی بیزینس خودت کار می‌کنی. یعنی کلی چیز باحال هست که می‌تونیم در موردش حرف بزنیم. از این جهت من خیلی خیلی مشتاقم که در مورد همه اینا تا جایی که می‌شه صحبت کنیم.

فرآیند استعفا از کارمندی

امین آرامش: برای شروع، اگر موافقی، از وضعیت امروزت بگو. یعنی از همین تصمیم آخرت که از اون کاری که به‌عنوان یک کارمند داشتی استعفا دادی. یه خورده در موردش حرف بزنیم تا بعدش برگردیم به گذشته.

عابد ناصری: اوکی. خب، فکر می‌کنم شروع [این مسیر جدید] خیلی سخت هست، ولی جالبه و دوست دارم راجع بهش حرف بزنم. حسی که دارم اینه که تصمیم خیلی سختی بود، به‌خاطر اینکه مخصوصاً من توی زمینه IT کار می‌کنم – یعنی می‌کردم – و IT درآمدش واقعاً خوبه. یعنی اینجا مثل ایران، که IT خوبه، [اینجا هم خوبه]. همین باعث شده بود که خیلی سخت بشه که من بخوام بیام بیرون.

چون من مثلاً طی سال‌های گذشته، هر سال که می‌گذشت می‌دیدم که حقوقم اضافه می‌شه و اگر شرکت عوض می‌کردم، می‌تونستم باز درخواست حقوق بیشتر بکنم. خلاصه یه جورایی من رو داشت تنبل می‌کرد که [در کارمندی] بمونم، چون درآمد خوبی داشتم. ولی از طرفی، دوست داشتم بیام کارهای خودم رو بکنم و خیلی سخت بود، یعنی واقعاً تصمیم سختی بود.

امین آرامش: عابد، بگو دقیقاً تو چه موقعیتی بودی؟ مثلاً بگو من به عنوان فلان [پوزیشن]، چند سال داشتم کار می‌کردم که بچه‌ها بدونن دقیقاً چی بوده. چون مثلاً اونایی که تو رو نمی‌شناسن احتمالاً اصلاً راجع به این‌ها اطلاعی ندارن.

عابد ناصری: اوکی، یعنی یه فلش‌بک بزنم به قبل؟

امین آرامش: نه، همینطور که وضعیت امروز رو می‌گی، بگو. تو به عنوان Back-end developer کار می‌کردی یا Front-end بودی؟

عابد ناصری: Front-end بودم.

امین آرمش: خب، Front-end بودی. مثلاً برای چند سال داشتی توی آلمان کار می‌کردی؟

عابد ناصری: برای بچه‌هایی که من رو نمی‌شناسن، من اینجا Front-end developer بودم، برای حدوداً سه سال و خرده‌ای به صورت فول‌تایم. سابقه کارم یه جورایی از توی ایران شروع می‌شه، ولی خب اون زمان دانشجویی کار می‌کردم و در کنارش به عنوان فریلنسر برای شرکت‌های مختلف وب‌سایت می‌زدم.

از یه شرکتی هم کارآموزی کردم. اونجا شروع کردم یکم یاد گرفتم وب‌سایت درست کردن رو، چون راستش رو بخواین، توی دانشگاه هیچی از وب‌سایت درست کردن یاد نگرفتم، با اینکه رشته‌م بود! ولی خب توی شرکت کار کردم، یکم یاد گرفتم و کنارش شروع کردم فریلنسری. برای چند تا شرکت کار کردم و خلاصه در حدی که بتونم زندگیم رو بگذرونم کار می‌کردم. همیشه هم پروژه نبود، بعضی وقتا سخت می‌شد.

ولی خب، از ایران اومدم آلمان. بعد دیدم اون چیزی که من کار می‌کردم، Drupal، اصلاً اینجا کسی نمی‌خوادش! تکنولوژی‌هایی که می‌خوان چیز دیگه‌ایه. خلاصه من باید یه جوری از صفر شروع می‌کردم و خودم رو وفق می‌دادم (adapt می‌کردم) با چیزی که اینجا نیاز بود.

من شروع کردم کورس آنلاین گرفتن، چیز یاد گرفتن، برنامه‌نویسی چیزی که اون‌ها نیاز داشتن و چیزی که خودم هم علاقه داشتم: برنامه‌نویسی iOS بود که بتونم اپ درست کنم.

خلاصه یه کورس گرفتم، شروع کردم اپ درست کردن، کلی اپ کوچیک درست کردم. اولین کار دانشجوییم رو به عنوان APP Developer گرفتم و اونجا دیگه کم‌کم زندگیم راه افتاد، چون اولین شغلم بود، تونستم درآمد داشته باشم. خلاصه یکم وضعم بهتر شد (جون گرفتم). یکی دو سال تقریباً به عنوان برنامه‌نویس اپ کار کردم. بعد هم اندروید اضافه شد (Native کار می‌کردم).

همین‌جوری گذشت و خلاصه بعد دوباره اومدم سمت وب‌سایت، یعنی برگشتم دوباره به سمت وب‌سایت که تو ایران کار می‌کردم. یکم با React کار کردم و دیگه همین ادامه پیدا کرد. درسم تموم شد و دیگه فول‌تایم اومدم به عنوان [توسعه‌دهنده] React کار کردم. خلاصه دو سه سال، یعنی سه سال و خورده‌ای فول‌تایم کار کردم.

من همیشه، از همون اول هم که دانشجو بودم، دلم می‌خواست برای خودم کار کنم. ولی خب، به‌خاطر قوانینی که اینجا داره، شما نمی‌تونی بلافاصله بعد از دانشجویی بیای برای خودت کار کنی، چون به‌خاطر نوع ویزا باید حتماً کارمند باشی و نمی‌تونی مستقیم برای خودت کار کنی. همچین امکانی وجود نداره مگه اینکه سرمایه خیلی زیادی داشته باشی که بگی من می‌تونم از پس زندگی بربیام. ولی خب کی بعد از دانشجویی سرمایه بزرگ داره؟

خلاصه، دو سه سال باید کارمندی می‌کردم تا اقامت دائم بگیرم. تازه بعد از اقامت دائم اجازه داری که برای خودت کار کنی. من اقامت دائم رو گرفتم با هدف اینکه بلافاصله بعد از اقامت دائم بیام بیرون [و برای خودم کار کنم]. ولی دوباره دلم خواست یه کاری برای خودم انجام بدم، اونم خرید خونه بود.

چون اینجا خرید خونه وقتی کارمند باشی خیلی راحت‌تره، به‌خاطر وامی که می‌دن. چون می‌بینن شما هر ماه مثلاً ثابت انقدر حقوق داری که به‌حسابت میاد و اخراج شدنت…

امین آرامش: اعتبار داری.

عابد ناصری: دقیقاً، اون اعتباره هست. خلاصه گفتم خب حالا که این‌جوریه، پس وایمیستم دوباره تا هم بیشتر پول جمع کنم و یه خونه بخرم. خونه رو خریدیم. اول تو فکرم این بود که تا خونه رو خریدم و وام رو گرفتم، میام بیرون برای خودم کار می‌کنم. بعد که خونه رو خریدیم، دوباره گفتم خب الان ریسکه، ما کلی قسط سنگین داریم، من بیام بیرون خطرناکه.

دوباره یک سال موندم و دیدم هر چی می‌گذره، ریسک‌پذیریم کمتر می‌شه. یهو می‌گم خب نه، حالا خونه داریم، قسط باید پرداخت کنم، اگه بیام بیرون خطرناکه و…

امین آرامش: نسیم طالب یه جمله جالب داره – نمی‌دونم اصلاً این آدم رو می‌شناسی یا اصلاً چیزی شنیدی در موردش؟ آدم باحالیه، نویسنده کتاب‌های «قوی سیاه» و «پادشکننده» (Anti-fragile) و این‌ها رو نوشته، شاید اصلاً اسم این کتاب‌ها رو شنیده باشی. می‌گه دو تا اعتیاده که ترک کردنش خیلی سخته: یکی اعتیاد به مواد مخدر، یکی اعتیاد به حقوق ماهانه (کارمند بودن). یعنی اصلاً این یه چیز مصطلحه واقعاً.

عابد ناصری: دقیقاً، دقیقاً! من اصلاً می‌گم توی زمینه IT واقعاً خیلی راحت می‌شه پول درآورد در حد کارمندی. یعنی واقعاً کار ساده‌ایه، مثلاً Home Office بکنی. به نظرم خیلی راحت بود. یعنی هنوز هم با اینکه این تصمیم رو گرفتم، واقعاً مطمئن نیستم.

امین آرامش: چند وقت پیش استعفا دادی ؟

عابد ناصری: یک ماه پیش… از این یک ماه، شاید بیست و دو سه روز پیش.

امین آرامش: خب. ببین عابد، توی فکر کنم نزدیک چهار پنج دقیقه، یک زندگی چند ساله رو تعریف کردی! ولی قرار نیست این‌جوری رد شیم از این موضوع. بسیار مفصل حرف می‌زنیم در موردش که چه چیزهایی بوده.

فعلاً پس الان کسایی که تا اینجا با ما همراهن می‌دونن با یه آدمی طرفیم که مهاجرت کرده، اومده اینجا، از کارهای کم‌کم به عنوان برنامه‌نویس شروع کرده، این وسط حالا مثلاً یه سری تغییرات داده، بعد رفته برای خودش خونه خریده و الان از اون کار اومده بیرون و می‌خواد بیزینس خودش رو راه بندازه.

خب، به نظر الان اوضاع خوب می‌رسه دیگه، درسته؟ یه خورده ابهام داره، درسته یه خورده بعضی چیزا معلوم نیست و یک میزانی از ریسک رو حتماً همراه خودش داره، ولی آدمی که صاحب‌خونه شده تو آلمان، اقامت دائم داره و الان هم یه دونه کانال یوتیوب داره که بالای صد هزار سابسکرایبر داره و روی بیزنس خودش داره کار می‌کنه، یک حدی از امنیت شغلی رو داره که اصلاً می‌تونه به این چیزا فکر کنه. به نظر اوضاع خوبه.

داستان مهاجرت و چالش‌های آن

امین آرامش: اما آیا از روز اولی که تو مهاجرت کردی همین‌جوری اوضاع خوب بوده؟ یعنی دوست دارم یه خرده بیشتر در مورد اون جزئیات حرف بزنیم. از همون روزهای اولی که اومدی به آلمان. آیا واقعاً همین‌جوری اوضاع مالی از روز اول اینقدر خوب بوده؟ یادمه اون روز حرف می‌زدیم می‌گفتی که نه، مثلاً روزهای سختی هم بوده این وسط.

عابد ناصری: صد درصد.

امین آرامش: بگو، یه خورده با جزئیات بیشتر برامون بگو. از تجربه مهاجرتت، یا حتماً اگه احساس کردی لازمه برگرد مثلاً به تحصیلات دانشگاهیت توی ایران. نمی‌دونم، از هر جایی که احساس می‌کنی لازمه بگو. اون پروسه مهاجرت هم برای من خیلی جالبه که اصلاً چرا این تصمیم رو گرفتی. اگر موافقی، اصلاً برگردیم به عقب‌تر، یعنی از اون اولین تجربیات شغلی توی ایران شروع کن که تصمیم گرفتی از ایران بیای. از اونجا هم به نظرم بگی خوبه.

عابد ناصری: من اتفاقاً مخصوصاً اون اواخر [قبل از] مهاجرتم یعنی من هم توی یک سال اول مهاجرتم شرایط مالی بدی داشتم و هم قبلش یادمه یک مدتی بود که من دیگه هیچ پروژه‌ای نمی‌تونستم بگیرم، حالا توی همون زمینه وب‌سایت درست کردن توی ایران. و اینکه من هم واقعاً دوست نداشتم از پدر و مادرم درخواست پول کنم.

یادمه رفتم یه بار پرینت بگیرم، بعد پول کافی توی جیبم نبود. یعنی واقعاً پول نداشتم دیگه. من واقعاً صفر شده بودم. بعد این پرینت‌هایی که می‌خواستم بگیرم برای همین مهاجرتم بود، یعنی داشتم این مدارک رو آماده می‌کردم و اینا.

بعد رفتم اونجا پرینت بگیرم، پول توی جیبم واقعاً کم بود، و این کل پولم بود، من واقعاً پول دیگه‌ای نداشتم. و من چون خیلی خجالت کشیدم، الکی گفتم کیف پولم رو جا گذاشتم! چون اونجا چند تا آدم دیگه هم بودن. من مثلاً پولی که داشتم [کم بود]، گفتم کیف پولم رو جا گذاشتم، برم بیارم. و اون خیلی حس بدی برای من بود.

من اون لحظه رو واقعاً فراموش نمی‌کنم. من تقریباً دیگه می‌خواستم گریه کنم. این چیزیه که من تا الان به هیچ‌کس نگفته بودم. این چیزی که الان گفتم… واقعاً اون لحظه برای من خیلی سخت بود و هیچ‌وقت اون رو فراموش نمی‌کنم.

با اینکه می‌گم، من خیلی سعی کردم اون اواخر کاری کنم که درآمد داشته باشم. مثلاً من آموزش زبان انگلیسی گذاشتم. چون زبانم حالا اوکی بود، دوست ندارم بگم خوب بود، ولی خب من کلاس گذاشتم آموزش زبان انگلیسی برای آیلتس. چون خودم – حالا شاید بعضی‌ها بدونن – من برای آیلتسم خودم خوندم، فقط کتاب‌هاش رو خریدم و خوندم و آیلتس آکادمیک ۷ گرفتم. یعنی چیزی که حالا خیلی‌ها هم می‌رن [کلاس]. و من همیشه بر این باورم که خودت هم می‌تونی انجام بدی، لازم نیست حتماً کلاس بری براش.

خلاصه من آیلتس ۷ رو که گرفتم و واقعاً به پول نیاز داشتم دیگه، اومدم کلاس گذاشتم توی سایت دیوار و اینا آگهی کردم، یه جا اجاره کردم و خلاصه اومدم به چند نفر آموزش دادم که یکم پول دستم بیاد. خلاصه این یه فلش‌بک به قبل از مهاجرتم، آخر روزهایی که من داشتم می‌اومدم.

امین آرامش: عابد، چی خوندی توی دانشگاه توی ایران؟

عابد ناصری: من مهندسی فناوری اطلاعات (IT).

امین آرامش: IT دیگه، آره. توی کدوم دانشگاه؟

عابد ناصری: دانشگاه که نمی‌شه بهش گفت مؤسسه غیرانتفاعی بود. من توی سپاهان.

امین آرامش: توی کدوم شهر؟

عابد ناصری: توی سپاهان‌ شهر اصفهان.

امین آرامش: دانشجوی خوبی بودی؟ یعنی مثلاً توی اون سال‌ها تو اون دانشگاه خودتون؟

عابد ناصری: راستش نه.

امین آرامش: کار می‌کردی دوره دانشجویی؟

عابد ناصری: یکم همین کار وب‌سایت رو انجام می‌دادم و… نه، همین وب‌سایت بود. قبل‌ترش یه کار دیگه انجام می‌دادم ولی خب همون وب‌سایت بود. ولی دانشجوی خوبی هم نبودم، نه. چون بعضی‌ها فکر می‌کنن من چون اینجا مهاجرت کردم، الان مثلاً با تمام نمرات عالی‌ام اصلاً این‌جوری نبود. من از درس متنفر و فراری بودم همیشه.

امین آرامش: خلاصه چی شد که تصمیم مهاجرت گرفتی؟ چجوری اومدی؟ این تیکه رو باز کن چون فکر کنم این سوال خیلی‌هاست، مسئله خیلی‌ها هم از این جنسه. چی شد که تصمیم گرفتی مهاجرت کنی؟ و اصلاً چطور مهاجرت کردی؟ ویزای کاری یا تحصیلی یا چی؟

عابد ناصری: خب، مهاجرت، شاید چون همه‌ش توی ایران همه راجع بهش صحبت می‌کنن و اینکه بری خارج و از این حرف‌ها، شاید این‌جوری بیشتر بهم الهام شده بود. از بچگی دوست داشتم همچین کاری بکنم. حالا اصلاً اون موقع نمی‌دونستم چی به چیه.

ولی خب دیگه گذشت و بعد، دوران زمان کنکور شد. شنیدم IT اگه قبول شی، از طریق نمراتت می‌تونی پذیرش بگیری برای ایتالیا. خلاصه یکم تمرکزمون رفت روی ایتالیا، ولی خب متوجه شدم که خیلی پول می‌خواد و ما پول نداشتیم برای اون.

بعد اومدیم سراغ آمریکا، چون آمریکا هم خیلی باحاله، بریم آمریکا! بعد من کلی تحقیق کردم حالا دیگه چند سال گذشته بود و دوران دانشجویی بود. این چند سال رو تحقیق کردم؛ دونه دونه ایالت‌ها رو بررسی می‌کردم ببینم شهرها و دانشگاه‌هاشون چطور هستن.

بعد مستقیماً با خود دانشگاه‌ها تماس می‌گرفتم (کانتکت می‌کردم). به نظرم این کاریه که خیلی‌ها که قصد مهاجرت دارن انجام نمیدن؛ فقط می‌گن «می‌خوام مهاجرت کنم» ولی هیچ عملی براش انجام نمی‌دن. من اما دونه دونه [دانشگاه‌ها رو بررسی می‌کردم]. واقعاً سخت بود اول پیداشون کنی، بعد تمام سایتشون رو می‌خوندم، شرایطی که دارن، چه معدلی می‌خوان، چه چیزهایی… تمام این اطلاعات رو من می‌خوندم و این خیلی وقت‌گیر بود و انرژی می‌خواست. بعد باهاشون تماس می‌گرفتم، ایمیل می‌دادم و می‌گفتم که من دوست دارم [برای تحصیل بیام]. خلاصه خیلی تماس گرفتم و بررسی کردم.

تهشو بخوام بگم دیدم آمریکا برای من شدنی نیست، چون که خیلی گرونه و اگه بخوای فاند بگیری، باید دانشجوی خیلی خوبی باشی، نمراتت خیلی عالی باشه، که من این شرایط رو نداشتم. دیدم اصلاً به درد من نمی‌خوره. دیدم آمریکا نمی‌شه.

امین ارامش: فقط تحصیلی می‌خواستی اقدام کنی؟

عابد ناصری: آره، اون موقع فقط مسیر تحصیلی برای من ممکن بود، چون من خدمت سربازی داشتم و فقط می‌تونستم از راه تحصیلی برم. اگه بخوای کاری بری، باید پاسپورت داشته باشی، ولی برای تحصیل می‌شد پاسپورت دانشجویی گرفت. خلاصه تنها راهش برای من همین بود.

سوال خوبی بود، چون من خودم بهش فکر نکرده بودم که چرا فقط تحصیلی؛ برای من متأسفانه فقط همین راه ممکن بود. به هر حال، با دوستان صحبت کردم و بعد از چند سال، دوباره بحث برگشت به ایتالیا. دوستم ایتالیا بود و گفت: «تو که زبانت خوبه، یه آیلتس بگیر. اینجا اصلاً [شرایط] سختی نداره، فقط با یه آیلتس می‌تونی بیای.» خیلی راحت پذیرش گرفتم و خود ایتالیا هم خیلی حمایت می‌کنه.

خلاصه شروع کردم به تحقیق کردن راجع به دانشگاه‌های ایتالیا، خوندن سایت‌هاشون و… آنلاین می‌خوندم چجوری می‌شه رفت. بعد داداشم اومد – داداش من بزرگتره و یه جورایی عاقل خونه‌مونه – اومد و دید من چند روزه خیلی دارم تحقیق می‌کنم. گفت: «تو که اینقدر جدی هستی راجع بهش و می‌خوای بری اروپا، چرا آلمان نمیری؟ آلمان اقتصادش بهتره، سیستم تحصیلش بهتره، برای مهاجرت بهتره.» گفتم: «آخه من نمی‌خوام آلمانی یاد بگیرم!» (حالا این که دارم تعریف می‌کنم خیلی خنده‌دار می‌شه وقتی برای آلمانی‌ها تعریف می‌کنم، چون به آلمانی بهشون می‌گم که اون موقع نمی‌خواستم آلمانی یاد بگیرم!) خلاصه به داداشم گفتم نمی‌خوام آلمانی یاد بگیرم، می‌خوام انگلیسی بخونم، راحت‌تره.

گفت: «نه، انگلیسی هم می‌شه. پسر دوستم رفته و می‌تونی بری.»

خلاصه، کانتکت اون رو گرفتیم و ازش پرسیدیم چجوری رفته. اون هم دو تا وب‌سایت بهمون نشون داد: یونی‌اسیست (Uni-assist) و یه وب‌سایت دیگه (احتمالاً DAAD یا مشابه آن) که از این طریق می‌تونی دانشگاه‌ها رو پیدا کنی و با اون یکی می‌تونی اپلای کنی.

دیگه شروع کردم و دقیقاً یک سال بعد از این صحبت، من بلیت برای آلمان داشتم.

امین آرامش: چند سال بعد از پایان لیسانست این کار رو کردی؟ مثلاً ۲۲-۲۳ سالگی درست تموم شده درسته؟

عابد ناصری: بله، ۲۲-۲۳ سالگی

امین آرامش: چند سال بعدش تو ایران کار کردی؟

عابد ناصری: هیچی! ببین مشکل خدمت من… اگه من توی اون فرجه یک ساله بعد از لیسانس اقدام نمی‌کردم، مشمول می‌شدم. چون فقط یک سال فرجه داری. من اصلاً نمی‌خواستم به دوره خدمت سربازی بخورم. برای همین، الان یادم اومد، یکی از درس‌هام، یکی دو واحد رو نگه داشتم که دانشجو بمونم و مشمول نشم. دقیقاً انداختمش ترم بعد که [فرصت داشته باشم]

امین آرامش: پس یعنی بلافاصله بعد از پایان مقطعی که لیسانس گرفتی، ۲۲ سالگی، مهاجرت کردی به آلمان درسته؟

عابد ناصری: دقیقاً، دقیقاً.

امین آرامش: فاند گرفتی از این دانشگاه آلمانی؟

عابد ناصری: نه اصلاً. اون موقع ما یه زمین داشتیم، پدر و مادرم فروختن و پولش رو، که اون موقع حدود هشت هزار یورو بود، نصفش رو دادن به من. آره… بعد من خیلی می‌ترسیدم. اصلاً یادمه دامادمون بهم گفت: «ببین، اینا زمین رو فروختن، باید اونجا واقعاً تلاش کنی.» و من خیلی می‌ترسیدم، چون اصلاً تا حالا خارج نرفته بودم و نمی‌دونستم می‌تونم موفق بشم یا نه. ترسم زیاد بود واقعاً. اولین بار بود که از ایران داشتم می‌اومدم بیرون. اولین بارم بود، کاملاً. اولین پروازم بود! حتی پرواز داخلی هم نکرده بودم. خیلی جالب بود، و ترسناک. همه‌چی برام جدید بود.

امین آرامش: خیلی جالبه یه خورده از حست تو اون لحظه‌ای که داشتی مهاجرت می‌کردی بگو. چون ببین، تصمیم آسونی نیست دیگه. یعنی تو هم کلی به بی‌‌پولی خوردی تو اون فرایندی که تعریف می‌کردی. یه خورده از اون گفتگوهای ذهنی‌ت دوست دارم بشنوم.

عابد ناصری: ببین، همه‌چی برام خیلی گنگ بود.

امین آرامش: پشیمون نمیشدی مثلاً وسط کار؟

عابد ناصری: نه نه نه، من خیلی جدی بودم براش. من یعنی صد درصد می‌خواستم برم و اتفاقا خیلی خوشحال بودم که داره این اتفاق می‌افته و دارم می‌رم. خیلی هیجان داشتم. من اصلاً اون روزی که رفتم، کامل نخوابیدم. پرواز طولانی‌ای بود، چون پروازم اول رفت قطر یا ابوظبی فکر کنم، بعد از اونجا رفتیم آلمان.

با الاتحاد ایرویز بود و پرواز خیلی طولانی بود. من انقدر هیجان داشتم که کل پرواز بیدار بودم! یعنی مثلاً مردم خوابیده بودن (پروازمون صبح زود بود)، من بیدار بودم، بیرون رو نگاه می‌کردم، منتظر طلوع خورشید بودم! خلاصه من کل راه بیدار بودم و این خیلی خسته‌م کرد. وقتی رسیدم دیگه نا نداشتم. ولی خب چون خیلی هیجان داشتم، با اینکه روز اول خیلی خسته شدم… نگران دلتنگی هم بودم، چون نمی‌دونستم که سریع می‌تونم برگردم یا نه. (حالا اون موقع‌ها با ویزای دانشجویی خیلی راحت‌تر می‌تونستیم برگردیم). از این لحاظ خیلی نگران بودم که دلم تنگ بشه.

امین آرامش: چند سال گذشته از اون وقت مهاجرتت؟

عابد ناصری: بیش از هفت سال.

امین آرامش: یعنی الان نزدیک سی سالته؟

عابد ناصری: سی و یک سالمه، آره.

امین آرامش: خب اون لحظه اولی که برای اولین بار سوار هواپیما شدی، برای اولین بار از مرزهای ایران خارج شدی و الان رسیدی به آلمان… خب از اون چند روز اول، ماه‌های اول برامون بگو… و یک بار بزرگی که من با شناختی که ازت دارم، آدم بسیار مسئولیت‌پذیری هستی.

حالت عادی که آدم یه همچین باری روی شونه‌هاش حس می‌کنه، برای تو احتمالاً خیلی هم بیشتر بوده. خانواده یه دونه زمین فروخته به من داده و من باید موفق بشم. یه خورده راجع به اون دوره دانشجوییت بگو، برای دوره ارشدت چی پذیرش گرفتی؟

عابد ناصری: اسمش وب ساینس بود، رشته همون [حوزه خودم]، ولی خب یه رشته خیلی جدید بود و هست که بیشتر راجع به یه جورایی عمق زیرساخت‌های IT هست که چجوری نتورک‌ها کار می‌کنن، نمی‌دونم گوگل چجوری مثلاً آنالیز می‌کنه… چیزای اینجوری بود بیشتر.

امین آرامش: به زبان انگلیسی بود؟

عابد ناصری: انگلیسی‌زبان بود، بله.


امین آرامش: خب خب، چطور بود روزهای اول مهاجرت؟

عابد ناصری: روزهای اول، حالا چون گفتی انگلیسی‌زبان بود و راجع به درس پرسیدی، یادم اومد که خیلی سخت بود. چون هم باید به زندگی اونجا عادت می‌کردی… بعضی‌ها هستن که میان اینجا، اول یه دوره آلمانی می‌خونن و بعد تازه دانشجو می‌شن. ما از روز اول که اومدیم دانشجو بودیم و رفتیم سر کلاس. بعد دو تا فشار رو همزمان داشتیم: یکی عادت کردن و یاد گرفتن قوانین اینجا (نمی‌دونم، کارهای اداری و قانونی که باید انجام بدی، ثبت خونه‌ت، فلان…) تمام این کارها رو داشتیم، در کنارش درس‌ها.

امین آرامش: درس‌خون نبودی ؟ خیلی درس‌دوست نبودی؟

عابد ناصری: کلاً، آره. ولی متوجه شدیم که برای همه سخت بود، مخصوصاً حالا ایرانی‌ها. مثلاً کسایی که هندی بودن، بیشتر توی درس‌هاشون انگلیسی داشتن و راحت‌تر بودن. ولی ماها که مثلاً فارسی خوندیم، فرض کن کلمه «مشتق»… خب ریاضی هم داشتیم دیگه. این‌ها رو باید کلی تلاش می‌کردیم بفهمیم راجع به چی صحبت می‌کنن، تا بگیم آهان، این همون مشتق خودمونه! خلاصه این بخشش خیلی سخت بود که کلماتی که توی درس استفاده می‌شد رو ما اصلاً متوجه نمی‌شدیم. این خیلی اذیت می‌کرد. مثلاً «اکسپوننشیال» (Exponential) یادمه، یعنی «تصاعدی».

من اینو نمی‌دونستم اون موقع، با اینکه مثلاً آیلتس ۷ گرفته بودم. ولی خب توی آیلتس که راجع به ریاضیات تخصصی سؤال نمی‌کنند. دقیقاً… خلاصه خیلی چیزهای اینجوری بود که سختش می‌کرد.

ولی خب کلاً اون ماه‌های اول سخت بود، چون ما هیچ‌کدوم از قوانین آلمان رو بلد نبودیم. من فکر می‌کنم الان شرایط برای کسی که می‌خواد مهاجرت کنه خیلی بهتره، چون خیلی‌ها هستن (مثلاً خود من یکی) که ویدئو درست می‌کنن، تو اینستاگرام کلی پست می‌ذارن، راجع به آلمان صحبت می‌کنن. ما اصلاً همچین چیزی ندیده بودیم اون موقع. اون موقع اینستاگرام مثلاً ویدئو ماکسیمم ۱۵ ثانیه می‌تونستی بذاری! خلاصه هیچ اطلاعاتی ما واقعاً نداشتیم. اصلاً نمی‌دونستیم آلمان چجوریه، چه شکلیه، قراره چیکار کنیم.

هیچی نمی‌دونستیم! سوپرمارکت‌ها اسمشون چیه؟ کجا مثلاً چی رو می‌فروشن؟ این چیزها… بعضی وقتا چیزهای خیلی ساده، مثلاً می‌خوای دمپایی بخری، بعد نمی‌دونی کجا باید دمپایی بخری؟ از کدوم فروشگاه؟ نمی‌دونم، یا وسایل نقاشی اگه بخوای بخری، کجا باید بری؟ خلاصه همین‌قدر چیزهای کوچیک، تا قوانین بزرگتر.

مثلاً اگه توی پارک، حتی توی فضای باز، حتی لب آب، کباب درست کنی و زغال روشن کنی، ۵۰ یورو جریمه می‌شی! ما این رو هم نمی‌دونستیم. می‌گفتیم بابا لب آب بزرگه، آب خاموشش می‌کنه دیگه! ولی این‌ها قوانینی دارن برای محافظت از طبیعت و اینا، که جای مخصوص برای کباب کردن هست و هر جایی اجازه نداری زغال روشن کنی. این چیزها رو اول کار نمی‌دونستیم.

امین آرامش: ببین از روز اولی که اومدی اونجا مشغول به کار شدی؟ یعنی بغیر از خود خرجی مثلاً دانشگاه؟ یعنی تو تا چند وقت فقط دانشجو بودی؟


عابد ناصری: نه، من که از خدام بود که از روز اول کار کنم و خب سرچ هم می‌کردیم با بچه‌ها که چجوریه، مثلاً چیکار کنیم. من ایده‌ای که از ایران داشتم این بود که حالا من میرم اونجا و برای شرکت‌های کوچیک و فلان، میام وب‌سایت درست می‌کنم! بدون اینکه هیچ ایده‌ای داشته باشم که اصلاً بیزینس‌های اینجا خیلی متفاوت‌تر از ایران کار می‌کنن.

اینجوری نیست که یه نفر بیاد همینجوری بگه من برات وب‌سایت درست می‌کنم، اونم بگه باشه! اصلاً همچین چیزی نیست. بعداً فهمیدم که خیلی پیچیده‌تره، مجوزهای خاصی می‌خواد و اکثر اون شرکت‌ها شاید حاضر نباشن با یه شخص اینجوری کار کنن، به خاطر مزایایی که کار کردن با یه شرکت درست و حسابی و ثابت داره. من اینو نمی‌دونستم. گفتم خب الان می‌ریم اونجا، سایت می‌زنیم و یه درآمدی کسب می‌کنیم. این ایده اصلاً شدنی نبود و کار نکرد. واقعاً باید کارمند می‌شدم.

من یک سال اول کلاً با اون پولی که آورده بودم، اون هشت هزار یورو، داشتم خرجم رو می‌دادم و زندگی می‌کردم. آخر کار هم خیلی توی تنگنا قرار گرفتم، یعنی این پوله کم اومد یه جورایی. دقیقاً وقتی که این پوله داشت تقریباً صفر می‌شد، کار پیدا کردم! قشنگ اینجوری شد که پول تموم شد، من کار پیدا کردم که حقوق بگیرم.

امین آرامش: چی بود اولین کارت اونجا؟

عابد ناصری: من اولین کارم به عنوان دانشجوی برنامه‌نویس آیفون بود، یعنی iOS Developer. برای یه شرکتی اپلیکیشن iOS درست می‌کردم. آره.


امین آرامش: به نظرم تا این حدش اوکیه. یعنی اینکه یه نزدیک شش سال پیش انگار اولین کار جدیت توی آلمان شروع شده درسته؟


عابد ناصری: دقیقاً.

امین آرامش: خب بعدش چند وقت اونجا بودی؟ از، نمی‌دونم، محیط کاری اونجا بگو. مثلاً به چه مشکلاتی خوردی؟ از این تجربیات اولیه‌ت مثلاً در روزهای کاری بگو توی کشور جدید، از اینها بگو یه خورده برام. یعنی مثلاً چه فرقی می‌کرد با کاری که توی ایران مثلاً معمولاً دیده بودی؟


عابد ناصری: راستش رو بخوای، خیلی برای من سخته که بخوام بگم با ایران چه فرقی می‌کرد، چون من ایران واقعاً درسته، سابقه کارمندی نداشتم. یعنی خیلی کوتاه یه جا بودم، ولی اون هم پیش آشنا بود و نمی‌تونم خوب مقایسه کنم با ایران. چون می‌گم کار نکردم [به عنوان کارمند رسمی].

توی ایران تقریباً همیشه برای خودم مثلاً یه کاری راه انداختم و بعد یک کم پول درآوردم، اینجور بوده. ولی چیزی که به نظر من اینجا خیلی فرق می‌کنه، یکی اینه که خب به نظر من اینجا سخت‌تر اخراج می‌شی. یه دوره اول داری، معمولاً 6 ماه، که بهش می‌گن دوره آزمایشی (Probezeit). تو اون 6 ماه، هر وقت دلشون بخواد، هم کارمند می‌تونه استعفا بده، هم صاحب‌کار می‌تونه خیلی راحت اخراج کنه، یعنی بدون آوردن هیچ دلیلی.

ولی این شش ماه که گذشت، همه‌چی خیلی سخت‌تر می‌شه، مخصوصاً برای کارفرما. کارفرما دیگه نمی‌تونه راحت اخراج کنه، مگه اینکه واقعاً گند بزنی، خیلی تو کارت بد باشی و اصلاً هیچ کاری نکنی، یا مثلاً مستقیم به رئیس‌ات فحش بدی! چیزای اینجوری. وگرنه در حالت عادی اصلاً به این راحتی نمی‌شه. خلاصه، به نظرم فرقش اینه که اینجوری نیست که هر وقت دلشون خواست بگن خب تو دیگه از فردا نیا سر کار. این به نظرم متفاوته. یه امنیت شغلی در واقع…

امین آرامش: قوانینی دارن که این داستان امنیت شغلیه رو بالاخره تا حدی بتونن تضمین کنن.

عابد ناصری: دقیقاً، دقیقاً.

ورود به دنیای یوتیوب و تولید محتوا

امین آرامش: خیلی جالبه. کانال یوتیوبت رو کی راه انداختی؟


عابد ناصری: کانال یوتیوبم رو فکر می‌کنم حدود سه سال پیش. یعنی اینکه ویدئو بذارم و اینا، حدود سه سال پیش شروع کردم.


امین آرامش: چی شد که به ذهنت رسید؟

عابد ناصری: چی شد که به ذهنم رسید؟ راستش رو بخوای، من اصلاً فکر نمی‌کردم یوتیوب بگیره، چون اصلاً اون موقع نمی‌دونستم که یوتیوبرهای ایرانی وجود دارن که دارن فعالیت می‌کنن. من اصلاً توی یوتیوب فعال نبودم و نمی‌دونستم که مثلاً کلی آدم الان کلی فالوور دارن، کلی سابسکرایبر دارن.

فکر می‌کردم که یوتیوب توی ایران فیلتره، اصلاً کی استفاده می‌کنه و فلان. بعد من خب اینستاگرام رو که شروع کرده بودم، اولش شاید نمی‌دونم، هزار تا یا ده هزار تا… یادم نیست راستش، فرض کنیم هزار تا شده بود. بعد یکی از دوستان بود که مال نیوزیلند بود، ایرانی هم نبود، و این خیلی دوست داشت توی یوتیوب فعالیت کنه. همه‌ش می‌دیدم که این مثلاً پست می‌ذاره و فلان.

بعد یک بار، فکر کنم توی یکی از بلاگ‌هاش بود، یه دونه اسکرین‌شات استوری کرد که یک سنت، نمی‌دونم دو سنت، چقدر از گوگل ادز گرفته! یه همچین چیزی. من دیدم گفتم: «اِه! بذار ما هم امتحانش کنیم!» همون شب، همین‌جوری یهو موتیویتم کرد (انگیزه داد)، همون موقع یه دونه کانال درست کردم و اون ویدئویی که برای اینستاگرام درست کرده بودم (راجع به آلمان بود)، همون رو پست کردم داخل یوتیوبم. خلاصه هر ویدئویی که برای اینستاگرام درست می‌کردم، اونجا هم پست می‌کردم.

دومیه گرفت! دومیه راجع به این بود که توی آلمان چجوری خونه بگیریم و اینجا خونه گرفتن خیلی سخته. بعد دومیه گرفت، یهو [تعداد] سابسکرایبرم رفت بالا. من بعدش یهو شروع کردم، یه ویدیو گذاشتم و خلاصه هی رشد کرد.

امین آرامش: بعد از چقدر سابسکرایبر، عدد درآمدیش معنی‌دار شد؟ حالا دنبال خود عدد درآمدی نیستیم چون این چیزی کاملاً شخصیه، ولی این بعد از چقدر یه خرده بازی جدی‌تر شد برات؟ یعنی مثلاً می‌شد دیگه رو درآمدش تا حدی حساب کرد؟

عابد ناصری: راستشو بخواهی من اصلاً نمی‌دونم دقیقاً از چه تعداد سابسکرایبر بودم که مثلاً دیدم درآمدش خوب می‌تونه باشه. ولی خب اینم خیلی نسبیه دیگه. من می‌گم نسبت به [کار] آی‌تی من، هیچ وقت مثلاً درآمد یوتیوب نتونست آی‌تی رو شکست بده. صددرصد؟ نه! درآمدی که توی آی‌تی داشتم خیلی بیشتر از اونِ یوتیوب است.

یعنی من می‌گم این ریسک بوده و چیزی که من از دست دادم این بود، چون من یک درآمد ثابت بزرگ رو داشتم بعد قیدش رو می‌زدم که بیام سمت مثلاً اون پول کمی که [از یوتیوب] دارم. خلاصه این… ولی خب برخلاف تصور خیلی‌ها است دیگه. خیلی‌ها می‌گن یوتیوب پول خیلی خوبی می‌ده.

شاید چون توی ایرانن فکر می‌کنن درآمد دلاریه، ولی خب نمی‌دونن که اون درآمد دلاری یا یورویی که من از آی‌تی دارم خیلی بیشتر بود. به هر حال فکر می‌کنم، مطمئن نیستم ولی، شاید از ۲۰-۳۰ هزارتا سابسکرایبر به بعد بود. ولی باز [فقط] به تعداد سابسکرایبر بستگی نداره، به تعداد ویوها مهمتره در واقع.

امین آرامش: دیدم کلی اصلاً ویدیوی باحال هم در مورد ماشینت می‌گیری. یه ماشین تسلا خریده بودی، کلی در مورد اینا حرف زدی .فکر کنم به مرور دست اومده که چی درست کنی تا مخاطب دوست داشته باشه. مثلاً ویدیوهایی درست کنی که مخاطب ایرانی دنبالشونه و براشون جذابه.

عابد ناصری: تقریباً بعضی وقت‌ها اینجوریه. بعضی وقت‌ها واقعاً سخت می‌شه و واقعاً خودم هم نمی‌دونم دیگه مثلاً چی تولید کنم. یعنی بعضی وقت‌ها خودم هم می‌مونم. مثلاً کلی حالا ایده می‌نویسم و اینا، ولی خب بعضی وقت‌ها مثلاً یه ایده دارم، می‌گم «این فکر کنم بترکونه!»، بعد درستش می‌کنم، بعد اون بازخورد رو نمی‌گیرم. اصلاً خیلی سخته.

امین آرامش: چه قید و قواعدی برای خودت داری؟ یعنی مثلاً می‌گی اینقدر تعداد ویدیو در طول هفته می‌ذارم؟ مثلاً یه روال ثابتی داری برای خودت که مثلاً طبق اون پیش بری؟ یعنی به این چشم بهش نگاه می‌کنی؟

عابد ناصری: قبلاً آره. قبلاً گفتم هفته‌ای دو تا ویدیو باید بذارم. و خب کنار کارمندی واقعاً بیشتر از این هم ممکن نبود برام که بخوام بیشتر از دو تا تولید کنم. الان، با اینکه از کارمندی اومدم بیرون، ولی خب من حالا روی استارتاپم هم دارم کار می‌کنم.

یعنی دوباره من تایم رو ۵۰-۵۰ گذاشتم دقیقاً. من توی الان کلندرم (تقویمم) هم اگه چک کنم، اومدم یک روز در میون بوک کردم: یک روز برای این شرکتی که، استارتاپی که دارم روش کار می‌کنم، یک روز یوتیوب. و فوکسم رو اینجوری گذاشتم.

و با این وجود، من الان دارم سعی می‌کنم حتی کیفیت ویدیوها رو بهتر کنم. برای همین نمی‌خوام که حتماً دو تا در هفته باشه. دارم به این فکر می‌کنم، ولی هنوز در حد ایده است… حتی اگه یک ویدیو در ماه بشه، می‌خوام یکی باشه که خیلی خوبه. ولی ریسک بزرگیه.

امین آرامش: ینی به این نتیجه رسیدی که مثلاً اگه یه ویدیوی عالی باشه بهتر از چهار تا معمولیه؟

عابد ناصری: دقیقاً فکر می‌کنم اینجوری خوب باشه، ولی خب مطمئن نیستم. و از طرفی هم من کمال‌گرا هم هستم و دوست ندارم که این کمال‌گراییه اولاً بخواد مثلاً غلبه کنه، چون شاید اصلاً خوب نباشه. چون بعضی وقتا می‌گن که مثلاً مرتب پست کردن بهتر از اینه که به کیفیت بالا گیر بدی. چون می‌گم بعضی وقتا کلی روی کیفیت کار می‌کنی، یه چیز خیلی خفن می‌خوای در بیاری، بازخورد خوب نمی‌گیری یا کلی هزینه می‌کنی. اینم ریسکاییه که داره دیگه.

امین آرامش: خب این یه مرزی داره دیگه. اینو از کجا تصمیم می‌گیری؟ چون فکر می‌کنم هر آدمی که توی فضای سوشال داره محتوا درست می‌کنه همیشه درگیر این چالش بوده که آیا این به اندازه کافی کیفیت داره یا نه؟ که اگه خیلی روی این سوال بمونه «آیا به اندازه کافی؟ آیا به اندازه کافی؟»، سه ماه گذشته و دنبال کیفیت عالیه و هیچی منتشر نکرده.

و از اون طرف هم، اگه بگه حالا ول کن کیفیت رو و تعداد زیاد، اونم باز بالاخره آسیب‌های خودشو داره در طول زمان. چی یاد گرفتی در مورد این؟ یعنی مثلاً کی تصمیم می‌گیری الان دیگه این حد از کیفیت بسه؟ یا مثلاً کجاها رفتی مچ خودتو گرفتی که «اینجا داری یه حدی از کمال‌گرایی رو داری که دیگه افراطیه، دیگه اینقدر مثلاً نباشه»؟ تجربه‌ای داری در این مورد که مثلاً بگی؟

عابد ناصری: نه، یعنی تجربه‌ای که دارم… می‌گم این چیزی که می‌خوام الان پیاده کنم، با زمان طولانی… حالا مثلاً من هیچ وقت چیزی نبوده که بگم سه ماه نگه دارم که بگم پرفکت بشه. نبوده. من یعنی ویدیوهایی که مثلاً برای خرید خونه و اینا بوده، چون پروسه‌ش طول کشیده و من معمولاً از اون اول ضبط می‌کنم و این همه رو نگه می‌دارم تا لحظه‌ای که مثلاً کلید خونه رو تحویل می‌گیرم. مثلاً ویدیوهای طولانی اینجوریه. بعد مثلاً غیر از اینا هیچ ویدیوی دیگه‌ای نداشتم که مثلاً واقعاً بگم سه ماه دارم روش کار می‌کنم تا مثلاً خیلی پرفکت بشه.نه.

اینم که می‌گم مثلاً [برای ویدیوی] خونه، تمام کلیپ‌ها رو گرفتم، آخر کار مثلاً توی یک هفته می‌شینم ادیتش می‌کنم، حالا یا می‌دم ادیتور یا خودم ادیت [می‌کنم]. ولی اینجوری تست نکردم تا حالا. حالا چیزی که تست کردم توی بازه زمانی خیلی کم بوده. مثلاً من وقتم محدوده و می‌خوام ادیت کنم، بقیه دارم روی فونت‌ها کار می‌کنم، دارم روی یه چیزی کار می‌کنم، بعد خودم می‌بینم که دارم بیش از حد روش وقت می‌ذارم، می‌گم ولش کن! همینجا اوکیه، کافیه. نگهش دار و پستش می‌کنم. مثلاً اینجوریه.

امین آرامش: چقدر طول می‌کشه؟ مثلاً یه دونه ویدیویی که از این‌هایی که مثلاً یه روزی می‌ری بیرون و از یه جاهایی ویدیو می‌گیری، یا مثلاً ماشینتو می‌بری برای سرویس و برمی‌گردونی، کل این پروسه مثلاً چقدر ازت وقت می‌گیره؟ از خود ضبطش تا بعدش مثلاً داستان ادیتش و اینا.

عابد ناصری: خیلی فرق داره، بستگی داره. اولاً که من این رو بگم، من نزدیک یک سال و نیم، دو ساله که دیگه ادیتور گرفتم و توی ایران یک ادیتور برام ادیت می‌کنه. مگه اینکه مریض باشه، سرما خورده باشه یا مشکلی باشه، پس من خودم ادیت می‌کنم. مثلاً این اواخر پیش اومد، یکی از ویدیوهایی که اون اواخر پست کردم خودم ادیتش کردم. در غیر اون صورت تقریباً تمام ویدیوها رو ادیتور انجام می‌ده.

ولی باز سوالتون خیلی بستگی داره به نوع ویدیو. چون بعضی از ویدیوها مثلاً یک کار می‌کنیم، توی یه صحنه شاید دو ساعت ویدیو ضبط می‌شه و تمام اون چیزایی که آماده کردنش و اینا… و شاید بازخورد خیلی عالی بگیره. حالا می‌گم ریکوردش توی دو ساعت شاید تموم بشه و بعد می‌دم ادیتور، ادیتورم شاید یکی دو روز روش کار کنه، فیدبک و اینجور داستان‌ها، و ویدیو مثلاً فاینال می‌شه و پستش می‌کنیم] و مثلاً شاید بازخورد خیلی خوب بگیره. و بعضی وقتا یه ویدیو ضبطش دو روز طول می‌کشه، یا یک روز کامل مثلاً طول می‌کشه. بازخورد آنچنانی نداره، خیلی متفاوته.

امین آرامش: یعنی مثلاً یه جاهایی واقعاً همین که داری می‌گی دیگه، مثلاً در مورد محتوا آدم خودش، یعنی بعد از این همه وقت هم می‌گی یه جاهایی خوب مثلاً نمی‌شه پیش‌بینی کرد. فکر می‌کنی خوبه ولی اونقدر که فکر می‌کنی، از دید مخاطب خوب نیست دیگه.

عابد ناصری: دقیقاً! یکی از ویدیوهایی که اینجوری بود، ویدیوی تست DNA بود که ما یه دونه تست DNA انجام دادیم، هم من هم دوست دخترم که آلمانیه (حالا کسی نمی‌شناستش!). بعد جفتمون تست انجام دادیم ببینیم که مثلاً اجدادمون کجایی هستن. بعد این ویدیو مثلاً ضبطش واقعاً ساده بود.

حالا ما این کیت رو سفارش دادیم اومد خونمون، ضبطش مثلاً شاید کلاً دو ساعت و نیم طول کشید. بعد ویدیو واقعاً خیلی خوب بود، یعنی خیلی دوست داشتن همه. این مثلاً یک نوع ویدیویی بود که مثلاً ضبطش، می‌گم، خیلی ساده بود و خیلی بازخورد خوبی داشت. ولی بعضی‌ها هم اصلاً خیلی سخته.

امین آرامش: جایی داری که مثلاً لیست ایده ثبت کنی؟ یعنی می‌خوام بدونم مثلاً این فرایندی که داری تولید می‌کنی، همون لحظه ایده‌ای به ذهنت می‌رسه همون رو ثبت می‌کنی، می‌ری جلو؟ یا نه، یه مثلاً مجموعه‌ای از ایده‌ها داری؟ یا مثلاً در طول زمان یه حالت بهینه‌ای در مورد این [پروسه ایده‌یابی] به ذهنت نرسیده که مثلاً اگه از قبلش ایده بنویسم بهتره یا…اینکه جایی داری [که بگی] مثلاً «بانک ایده‌ها برای ضبط ویدیو»؟

عابد ناصری: صد در صد! من توی گوگل داکس فکر کنم ثبت می‌کنم. یه دونه لیست دارم از ویدیوهایی که می‌خوام انجام بدم، ایده‌هایی که دارم. بعد مثلاً روی اون کار می‌کنم.

امین آرامش: وقتی تصمیم می‌گیری ویدیو بگیری، از اون ایده‌ها رو برمی‌داری، شروع می‌کنی و بسم‌الله ضبط می‌کنی و باقی دیگه.

عابد ناصری: دقیقا!

امین آرامش: ماهم همینیم دیگه توی کارمون. چون این کار کاملاً دلی پیش نمی‌ره، این بخشی از سیستمی کردن کاره دیگه. تو مثلاً یه سیستمی درست می‌کنی، یه جایی ایده‌ها هست و به وقتش میری سراغش.

انجام دو کار با بازده بالا

امین آرامش: به چیز دیگه هم اشاره کردی که تو الان داری زمانت رو به صورت مساوی بین دو تا کار مختلف داری تقسیم می‌کنی، زوج و فردش کردی اصطلاحاً.

و فکر می‌کنم احتمالاً برای چند سالی که داری این کارو می‌کنی، یعنی دقیقاً از وقتی که کانال یوتیوب داشتی، شاید همیشه درگیر این بودی. حالا شاید اینجوری زوج و فرد نبوده دیگه، یعنی بالاخره یا کانال یوتیوب داشتی در کنارش یه جایی کارمند بودی، یا الان که داری روی استارتاپ خودت کار می‌کنی، در کنارش یوتیوب داری این دو تا کار همزمان انجام دادن، دو تا پروژه جدی تو زندگی داشتن، به اضافه بخش‌های زندگی غیرکاریت یعنی بالاخره تو کارای دیگه هم هست که باید انجام بدی، مسائل غیرکاریت، اینا رو چجوری هندل می‌کنی و چی شده که به این نتیجه رسیدی که این حالت زوج و فرد، حالت بهینه‌ایه؟

عابد ناصری: اینکه… خب این که راجع به زوج و فرد رو همین اول جواب بدم. من همین اخیراً خب این کار رو شروع کردم که مثلاً برای خودم کار کنم و یه جورایی فول تایم (Full time) وقت داشته باشم که خودم بتونم برنامه‌ریزی کنم. روزای اول شروع کردم اینجوری بود که هر روز جفتش رو انجام می‌دادم. یعنی مثلاً صبح تا ظهر فرض کن استارتاپ رو کار می‌کردم، بعد ظهر تا شب مثلاً روی یوتیوب کار می‌کردم.

بعد دیدم بازخوردم، دیدم خوب نیست. دیدم مثلاً اینکه تمرکزه یکم سخت بود و مثلاً معمولاً برای کار بعدی خیلی خسته بودم. مثلاً شاید یه جا تمرکز نداشتم، مثلاً یه ایمیل می‌خواسم بنویسم… بعد یهو یه فکری می‌اومد… خدا رو شکر الان حدود یک هفته است که شروع کردم که یک روز کامل فوکوس بذارم روی این یکی و روز بعد روی اون یکی. و اینو می‌بینم که بهتره برام. خیلی خسته‌کننده‌تره چون فقط روی یه چیز فوکوس می‌کنم، ولی به نظرم داره بهتر کار می‌کنه. یعنی بهتره.

امین آرامش: به این هم فکر کردی که مثلاً ظرف یه هفته چند تا ویدیو بگیری که برای مثلاً دو سه هفته آینده داشته باشی، بعد مثلاً بری ظرف دو هفته فقط روی استارتاپت کار کنی؟ اینم تست کن به نظرم. توی دوره‌ای شاید این هم برای تو باحال باشه.

چون من هم همیشه این داستان رو داشتم دیگه؛ همیشه پادکست بوده، ضبط دوره بوده، پروژه سئو بوده، فلان هم بوده. مثلاً این کار که الان برم چند قسمت پادکست داخل استودیو ضبط کنم تا مثلاً یه ماه آینده هر چی قول دادیم به اسپانسرها، اونا رو داشته باشیم که حالا اون هست دیگه، می‌ره مثلاً توی روالش بقیه میان و همکارها سر کارهای دیگه‌ش رو انجام می‌دن. بعد حالا می‌رم سر بقیه کارا. این رو به مرور زمان دیدم برا من این هم خوبه.

عابد ناصری: فکر می‌کنم برای من این یک کوچولو شاید سخت باشه، چون استارتاپه رو من یه جوری روش استرس دارم و باید هلش بدم و اگه یه هفته روش کار نکنم، فکر می‌کنم خیلی عقب افتادم. چون در واقع دلیل بزرگی که من استعفا دادم استارتاپه هست و برام ترسناکه که بخوام کلاً روش کار نکنم. مخصوصاً اینکه تصمیمش با خودمه

امین آرامش: ، زمان داره دیگه. می‌گی من تا یه هفته کار نمی‌کنم ولی بعدش مثلاً تا سه هفته فرصت دارم.

عابد ناصری: آره اینم خوبه.

امین آرامش: ببین، هر چقدر این باکس زمانی بزرگتر باشه بهتره، ببین من خودم حداقل مثلاً اینجوریم؛ ببین تو وقتی با یه موضوع شب می‌خوابی، مثلاً این اصطلاح «شب خوابیدن» اینجوریه که تو با اون ایده داری زندگی می‌کنی و مثلاً تو زیر دوش یه ایده‌ای به ذهنت می‌رسه، ولی این ایده زیر دوش وقتی به ذهنت می‌رسه که تو دو روز با اون موضوع داری زندگی می‌کنی. یعنی تو باید دو روز درگیرش باشی تا اونجا فلان ایده به ذهنت برسه. و هر چقدر این باکس زمانی طولانی‌تر باشه، احتمال اینکه ایده خلاقانه به ذهنت برسه بیشتره چون توی کار، اون چیزی که ارزشمند می‌کنه کارا رو، همون ایده‌های خلاقانه است دیگه.

عابد ناصری: از این دفعه سعی می‌کنم امتحان کنم، جدی! چون منطقیه، جالبه. خوشحال می‌شم که همچین چیزی داشته باشم که من به اندازه مثلاً فرضاً یک ماه ویدیو ضبط کرده باشم که بتونم با تناسب پیش برم.

امین آرامش: ببین، دیگه مثلاً با این ایده که داری می‌گی که داستان کیفیت مهمتره، اگه تو ماه مثلاً دو تا ویدیو هم باشه، مثلاً دو تاشو ضبط کن، خیالتو راحت کن. و بعد مثلاً این چیز دیگه هم بگم؛ ببین تو یک بخش زیادی از ظرفیت پردازشی ذهنت همیشه درگیره.

وقتی اینکه توی استارتاپ هستی، تو اون روزِ استارتاپت هستی، درسته کار مستقیمی برای یوتیوب نداری، اما ناخودآگاه یک ده درصد CPUـت مشغوله اینه که تسک‌های اون [یوتیوب] داره ران می‌شه.

عابد ناصری: صد درصد!

امین آرامش: ولی وقتی اونا رو کلاً پاکش کنی برای مثلاً یک ماه آینده، تو اون کار، ظرفیت ذهنی بیشتری می‌ره برای استارتاپ. حالا اینو از من داشته باش، بیا تستی بکن، شاید کار کرد برات.

عابد ناصری: نه نه حتماً! به نظر من اگه بتونم مثلاً توی یک هفته دو تا ویدیوی واقعاً چیزی که می‌دونم مثلاً شاید خیلی خوب جواب بده درست کنم، واقعاً شاید شانس این که یک ماه از یوتیوب ویدیو مرخصی بگیرم رو داشته باشم. که بتونم… چون من کارمند یوتیوبم از این لحاظ! چون باید براش ویدیو درست کنم،در غیر این صورت کانالم می‌اد پایین و از طرفی من کارمندی برای یوتیوب هستم هنوز.

امین آرامش: چه تعبیر بجایی به کار بردی ها! یعنی اون چیزی که شاید دیده نمی‌شه از بیرون اینه که طرف داره مثلاً عشق و حال می‌کنه، ویدیو ضبط می‌کنه، پولم داره در میاره، ولی واقعاً از یه جایی به بعد آدم کارمند یوتیوب می‌شه.

عابد ناصری: دقیقا. چی درست کنی، چجوری بذاریش و خیلی

امین آرامش: چه بسا اگه مثلا اینجوری نگاه نکنی، تو نمیتونی به صورت مستمر مثلا محتوا درست کنی. و اتفاقا دستاوردها تو همین مستمر کار کردنه دیگه. اگه این نباشه کار نمی‌کنه اصلا.

عابد ناصری: دقیقا.

امین آرامش: ببین یه سوال دیگه هم داستان یوتیوب و هم داستان استارتاپ خودت، مسئله اینه که تو هیچ فرس [force] بیرونی مستقیمی نداری برای انجامش. یعنی تو وقتی یه جایی کارمندی، یک نفری داری که مدیر مستقیمته، باید بهش گزارش بدی. بالاخره یه فردی هست که تو رو پیگیری میکنه. چیکار میکنی که برای این دو تا پروژه جدی که صاحب پروژه خودتی، کارمند پروژه هم خودتی، یعنی فقط به خودت باید جوابگو باشی، چیکار میکنی که انگیزت حفظ بشه؟ چیکار میکنی که یه روزت رو کلن از بین نبری؟ تنبلی نکنی؟

عابد ناصری: بذار من یکم فلش‌بک بزنم به زمانی که من کارمند بودم. چون اون موقع من یک درآمد خیلی مطمئن داشتم. حالا من میگم خیلی مطمئن، منظورم اینه که بعضی فکر نکنن که من مثلا خیلی… حالا اوکی بود یعنی با استاندارد های آلمان درآمد خوبی بود. ولی خب میخوام بگم که من اون موقع درآمد مثلا خوب داشتم، بعد کنارش یوتیوب رو داشتم. حالا من چه انگیزه دارم که بخوام یوتیوب رو هل بدم؟ خب قاعدتا یک درآمد اضافه است و کیفیت زندگیم رو بهتر میکنه صد درصد. از طرفی خب دوست داشتم که اینو رشدش بدم .

امین آرامش: پول خیلی چیز خوبیه.

عابد ناصری: اره و خب این رشدی که میبینم خب انگیزه میده به آدم.

امین آرامش: دقیقا دقیقا.

عابد ناصری: ولی الان که در واقع اومدم بیرون، یه جورایی منبع درآمد اصلیم شده این و من باید هلش بدم. یعنی الان هم علاقه هست بهش، ولی از طرفی اینکه اینو باید انجام بدهم.

استارتاپ رو هم در واقع چون که به نظرم خیلی استارتاپ باحالیه و اینکه من عاشق اینم که بیزنس راه بندازم، یعنی یه چیزی شروع کنم از صفر و هلش بدم و اینو من خیلی دوست دارم، برای همین انگیزه دارم که اینو مثلا انجام بدهم. و امیدوارم که بگیره. استارتاپ بچه‌ها فکر نکنین راه بندازی، میگیره. استارتاپ تا پنج سال اولش ریسک شکست داره. پنج سال گذروندی تازه میشه، اشکف که موفق بوده.

امین آرامش: کوفاندر هم داری یا خودت تنهایی؟

عابد ناصری: متاسفانه فعلا تنهام.

امین آرامش: خیلی به نظرم کارو سخت‌تر میکنه دیگه. یعنی آدم قرار باشه برای بازه زمانی طولانی مدت روی ایده‌ای بمونه و کار کنه، اون ایده‌ای که هیچی هم معلوم نباشه که چطور قراره بشه.

در مورد جزئیاتش فکر کنم نمیتونی حرف بزنی.

عابد ناصری: فعلا نه، ولی هیچ ربطی به آی‌تی نداره. فقط اینو میتونم بگم. یه زمینه کلن جدیده که من مثلا تا حالا کار نکردم ولی خب همین چالش بزرگیه.

امین آرامش: جالب شد. ببین این هم اون داستان دو تا کار رو به صورت همزمان انجام دادن، هم این که چطور انگیزه خودتو حفظ میکنی، اصلا به صورت مصداقی در مورد مسئله کارهایتو حرف زدیم، ولی فکر میکنم مسئله خیلی ها هست که الان دارن کار نکن رو می شنون.

خیلی ها اینجورین که من الان در کنار کاری که اینجا کارمند هستم، حتی در کنار اینکه دانشجوام بخوام فلان کار رو بکنم. و این داستان مدیریت زمان بین این دوتا و همچنین مدیریت انگیزه، یعنی همینکه انگیزت حفظ بشه هم اینکه بتونی به لحاظ زمانی مدیریت کنی، خیلی مسئله مهمیه. به این خاطر خیلی خوشحالم که این رو مثلا یه خرده حرف زدیم در موردش… چیزی دیگه‌ای هست که در مورد این قضیه بخوای اضافه کنی یا پرونده این تیکه رو ببندیم؟ در مورد اینکه داری چند تا کار با هم دیگه انجام میدی و انگیزات چه جوری هست که تنبلی نکنی؟

عابد ناصری: آم، باز برمیگرده به اینکه من پول خیلی دوست دارم بچه‌ها. این همین اول کار مشخص احتمالا. من پول خیلی دوست دارم و از این هم خجالت نمی‌کشم که بگم از پول بدم میاد. دوست دارم پول رو. چیزی که میخوام بگم که واقعا به من انگیزه میده این روزها، وقتی که من یکم تمرکزم به هم میریزه و مثلا فرض کن میام توی اینستاگرام یا شروع میکنم به اسکرول کردن، یا به خودم میگم: عابد تو استعفا ندادی که بشینی پای اینستاگرام! این خیلی توی ذهنم میاد. چون واقعا من شرایط کاریم، میگم واقعا خوب بود. یعنی من توی آی‌تی، حالا توی ویدیو یوتوبم که گرفتم، هم گفتم من هنوز ترس دارم.

چون وقتی که از آی‌تی بیایی بیرون، از اون کاری که یه جور تخصصت هم بوده اومدی بیرون، من دو سال دیگه فراموش کردم، خیلی از چیزهای برنامه‌نویسی رو فراموش کردم و یه جور سخته برگشتنم. و برای همین من از این نگرانم و راهی جز این ندارم که هل بدم. یعنی واقعاً باید پوست بکنم. و واقعا خیلی این فکر میاد تو سرم که میگم: از اون کار خوبی که داشتی استعفا ندادی که بشینی پای اینستاگرام و نمیدونم بخوای اسکرول کنی! خلاصه این خیلی توی ذهنم میاد.

امین آرامش: همین چجور مدیریت میکنی همین موضوع رو؟ فکر میکنم که الان بلای اصلی برای اتلاف وقت اکثر آدم ها، نه تو ایران، تو همه جای دنیا همین شبکه‌های اجتماعی و همین گوشی موبایله. یعنی همین گوشی موبایل فکر می کنم عامل اصلی حواس‌پرتی و اهمال کاری آدم‌هاست. چه قواعدی را رعایت می کنی؟ چه جوری زمان رو مدیریت می کنی؟ مخصوصا تو که این یه جورایی ابزار کارت هم هست.

شاید اگه مثلا برای خیلی ها فقط ابزار سرگرمی باشه، برای تو مثلا ابزار کار هم هست. همزمان میتونه ابزار سرگرمی هم باشه. چه کار می کنی که خیلی وقتت تو این قضیه هدر نره؟ چه قواعدی را رعایت می‌کنی؟ مثلا من از تجربه خودم می گم، مثلا من خودم سعی می کنم تا جای ممکن یک باکس زمانی مشخص را تعریف کنم. بگم آقا در طول روز فقط ساعت ۷ تا ۸ شب می‌تونی از گوشی موبایل برای سرگرمی استفاده کنی، توییتر بری. و هر وقتی که به همین یه دونه قاعده پایبند نبودم، گند خورده به بهره‌وریم. واقعا این خیلی خیلی چیز مهمی بوده برای من. تو چی رعایت میکنی؟

عابد ناصری: یکی اینکه من دقیقا همون محدودیت زمانی رو دارم. من روی اینستاگرامم، حالا باید دوباره بگم دوست دخترم برام بذاره چون غیرفعالش کرد چند روز پیش. ولی گوشی خودمه ها! گوشی خودم رو دادم بهش، گفتم بیا برا من اپ لیمیت بذار که برا بچه‌ها میذارن. پسوردش رو اون بلده، من ندارم پسوردش رو دیگه دست خودشه.

روزی حالا روی ۴۵ دقیقه ست، ولی خب کمه مثلا همانطور بهش میگم ۱۵ دقیقه اضافه کن میشه یه ربع دیگه؟ تو رو خدا یه ذره بیشتر! خلاصه من بعضی وقت‌ها تریکی میزنم مثلا از برازر میام توی اینستاگرام بعضی وقتا. مثلا چون چت کردن رو یه جور حسابش نمی‌کنم. وقتی میخوام که پست‌ها رو ببینم، میام توی برازر لپتاپ. اونجور خب دیگه اون تایمه حساب نمیشه. ولی خب معمولا این چیزه رو دارم و بعضی وقتا متاسفانه باز یکم بیشتر استفاده میکنم با اون پرمیشنی که بهم میده. ولی خب اون خیلی کمک میکنه یعنی من حتماً لیمیت رو توصیه میکنم.

امین آرامش: چه نکته درستی! که ببین تو چندین کتاب توسعه فردی درست حسابی که من خوندم، خیلی روی این قضیه تاکید شده که تو روی انگیزه و اراده خودت نباید حساب کنی، باید تا جای ممکن توسط عوامل بیرونی کنترل کنی.

خیلی جالبه، چون اخه واقعا تو اون لحظه اینقدر زور اون هوسه و اون دوپامینی که تو بهش معتاد شدی، که در لحظه واقعا اون رو باید بری و دریافت کنی، اینقدر اون میزان عطش در تو زیاده که اگه قرار باشه اون لحظه منطقی بگی که نه عابد تو الان نباید این کار رو بکنی! این وقت‌ها کار نمی کنه واقعا. ولی یه عامل بیرونی مثلا داره کنترل می کنه و اون عامل رو هم خودت تعریف کردی دیگه. خودت گفتی بیا اینو بذار ولی در شرایط صلح.

در شرایط صلح، در شرایطی که تو تحت چیزی نیستی که کلی داره عطش میده بهت. من هم یه چیزی دارم روی نسخه دسکتاپ که یه سری لیست مثلا تو بهش میدی و اونا رو بهت اصلا کلا اجازه نمی‌ده. یعنی اگه خواستی از طریق نمیدونم، برازر دسکتاپ هم بری همچین کاری بکنی، این اجازه رو نداری.

یه چیزی به اسم Cold Turkey اگه درست تلفظ کنم، که میاد اون مثلا این کار v, میکنه. یه لیست سایت بهش میدی و میگی مثلا برای ۲۴ ساعت آینده فقط توی این بازه‌های زمانی مشخص مثلا به من اجازه بده برم تو این سایت‌ها. و تو اصلا غیرفعالش هم نمیتونی بکنی. یا یه دونه اکستنشن رو کروم میاد و نصب میکنه، تو میری اکستنشن رو غیرفعال کنی، بهت اجازه نمیده میگه نه تو اصلا اجازه نداری این کار رو بکنی.

عاید ناصری: شاید باید همچین کاری هم بکنم.

امین آرامش: آره آره به نظرم این هم هست. چیز دیگه هم هست که مثلا میخوایی رعایت کنی در مورد این داستان مدیریت زمان و انگیزه؟

عابد ناصری: آم، راستشو بخوای بعضی وقتا توی خود همون ویدیوهایی که دارم میبینم توی اینستا هست اسکرول می کنم ، بعد یهو بعضی وقتا یهو یچیزی می‌بینم که انقدر چرت و پرته! بعد یهو واقعا به خودم میام میگم: نشستی داری زندگیت رو پای چی میذاری مثلا؟ این چرت و پرتا! واقعا بعضی از این ویدیوهایی که میبینیم واقعا وقت تلف کردنه. هیچی هم بهت اضافه نمی کنه.

امین آرامش: بله، چرا باید اینو بدونم؟

عابد ناصری: دقیقا. بعد واقعا اصلا دیوانه میشم میگم من چرا دارم این کار رو میکنم؟ بعد میام بیرون اصلا کلوز می‌کنم اینستاگرام رو. برو بابا! خلاصه بعضی وقت هم اینجوری موتیویت میشم کلا میزارمش کنار.

چیزی که هست اینه که من حالا یه تایم‌های فوکسی دارم برای خودم میزارم که من کلا یه جورایی حداقل ۴ تا ۱ ساعت و نیم در روز باید فوکس داشته باشم و این فوکسه خیلی برام مهمه.

امین آرامش: پشت سر هم ۱ ساعت و نیم؟

عابد ناصری: نه نه نه. مثلا من یه دونه… بهش میگن پومودورو. چیزم داره حتی اکستنشن کروم. من با اکستنشن پومودورو ۹۰ دقیقه میذارم و توی این ۹۰ دقیقه مثلا گوشی‌ رو میذارم کنار، حتی نرم افزار ایمیل هم رو میبندم که مثلا ایمیل میاد نخوام بخونمش.

تمرکزم رو از همه چیز برمی دارم. و فوکسه هم میذارم روی اون کاری که باید انجام بدم دیگه. فقط این وسطا مثلا آب خوردن و گلاب به روتون توالت رفتن دیگه مثلا اوکیه. این دوتا قابل قبوله. البته خب بازم اونجا بازم بعضی وقت‌ها تمرکزم به هم می‌ریزه و همیشه اینجوری نیست که بچه‌ها فکر کنن چه آدم پرفکتیه که میتونه اینجوری باشه نه من مثلا گول میخورم یا یه کار دیگه میکنم. ولی تمام تلاشم میکنم که اون چهارتار رو داشته باشم در طول روز و اون بهترینه. حالا بعضی ها ممکنه فکر کنن چهارتا یک ساعت و نیم خیلی کمه.

امین آرامش: نه خیلی زیاده!

عابد ناصری: آره خیلی زیاده. اینقدرکه آخرش خسته میشم اینقدر ذهنت خسته میشه ولی خیلی پرباره.

امین آرامش: بله. تو این کتاب دیپ ورک…

عابد ناصری: دقیقا دیپ ورک.

امین آرامش: همون الان این داستان لبخنده من به این خاطر بود که منم چندین ساله با سازوکار پومودورو دارم زندگی می کنم. اگه پومودورو رو از من بگیری بخش زیادی از عملکردم ظرف این سال‌ها اصلا وجود نداشته واقعا.

اون همینو میگه اصلا. میگه معمولا آدما از چهار پنج ساعت کار عمیق بیشتر نمیتونن در طول روز داشته باشن. این جنس کاری که اینقدر با تمرکزه، مغز دیگه خسته میشه واقعا. و تو بعد از چند ماه همین پنج ساعت هم کار کنی میترکونی. خیلی به نظرم خودش خیلی دستاورد بزرگیه.

واقعا دمت گرم. عالی. چه خوب شد اینها رو گفتیم. به نظرم خیلی خیلی نکات مهمی هست. و تمامی عوامل حواس پرتی هم حذف میکنی. اصلا گوشی موبایل رو هم یه جایی میذاری که نبینی. این هم به نظرم خیلی خیلی به نظرم نکته مهمیه. چون اگه رو میز باشه بیشتر حواست پرت میشه. دقیقا. باید یه جایی باشه که اصلا نبینی.

عابد ناصری: دقیقا من سعی میکنم بذارمش یه جای خیلی دور که اینترنت و اینا خاموش و یه جای خیلی دور که اینجوری نباشه مثلا من دارم کارم رو می‌کنم و بعد گوشی رو وردارم بخواهم نگاه کنم. اینجوری خیلی بده.

امین آرامش: خب چه اتفاقی ممکنه بیفته که این داستان بازدهی عملکردت افت کنه ؟ یعنی مثلا چه اشتباهاتی کردی ظرف این سال‌ها که الان که نگاه میکنی مثلا میبینی که این اشتباه هست، چیزی هست که مثلا بخوایی بگی؟ مثلا اشتباهاتی که قبلا می کردی و الان یاد گرفتی مثلا این اشتباه رو نکنی؟

مثلا من خودم خب این که مثلا جلسات کاریم رو توی نیمه اول روز بذارم یه اشتباهی بود که ظرف مثلا سالهای گذشته می کردم. یا این که توی روزهای مختلف چند تا جلسه بذارم. اینم مثلا یه اشتباه بود. چون شما وقتی بعد از ظهرم یه دونه جلسه داری، از صبح ذهن درگیر اون جلسه بعد از ظهریه که قراره با یه آدم دیگه جلسه بذاری. چیزهایی از این جنس هست که مثلا بخوایی بگی که مثلا در طول این سالها یاد گرفتی؟

عابد ناصری: یه بار دیگه سوالتو فرمولیت میکنی؟

امین آرامش: ببین، عابد سه چهار سال پیش از جهت استفاده درست از زمانش چه اشتباهات رو می‌کرده که امروز نمی‌کنه؟

عابد ناصری: فکر میکنم این که من یه مدت اومده بودم و یه سری بازه‌ی زمانی خاص رو… یعنی می گفتم حتما باید از ساعت مثلا ۷ تا ۸ من باید حتما این کار رو بکنم. حتما اینم خوبی‌های خودش رو داشت ولی خب یه جورایی خودشم استرس بهم می داد و اگه که رد می کردم می‌گفتم خب نه دیگه گذشت،دیگه انجام نمیدم. الان سعی می کنم با خودم یکم فلکسیبل تر باشم، انعطاف پذیر تر باشم.

امین آرامش: با خودت مهربون‌تری.

عابد ناصری: دقیقا. می گم اگه الان نشد، نیم ساعت دیگه انجامش بده، فلان. ولی اخیرن دارم سعی میکنم که دیگه ساعت مثلا هفت شب که شد، دیگه واقعا سعی میکنم اصلا کار نکنم و فقط زمانم برای استراحت باشه. قدیم، قدیم یعنی که یک ماه پیش که من هنوز کارمند بودم، اینو من نگفتم هنوز راجب کارمندی من اصلا یکی از بزرگترین دلایلی که اومدم بیرون، فشار روحی زیادی بود که داشتم. مخصوصا این که ببینید من داشتم سه تاکار رو هم‌زمان هندل می‌کردم.یکی فول تایم کارکردن بود، یکی یوتیوب بود و آخریش هم این استارت آپ.

و انقدر فشار زیاد بود، که من تا 9 شب 10شب باید کار می‌کردم. و من یه حس خیلی بدی توی صورتم داشتم که استرس بود، حس می‌کردم پوستم کشیده است

عابد ناصری: در اینجا یک حسی می‌کردم که توضیحش هم حتی سخته و من این رو چند روز داشتم. یعنی حتی اگه یک روز کامل استراحت می‌کردم برنمی‌گشت، خیلی بیشتر نیاز داشتم. از زمانی که من استعفا دادم، حالا دو سه روز اول هنوز داشتمش ولی گذشت و الان توی این مدت بیش از 20 روزی که گذشته، اون حس دیگه اصلا نیومده.

می‌گم یه فشار خیلی بدی بود و قشنگ می‌دونستم که یا من رو می‌کشه یا من رو مثلاً سکته می‌ده. می‌دونستم که اصلاً سالم نیست و اصلاً خوب نیست. برای همین گفتم برای چیته که مثلاً حالا درسته پول خوبی اونجا داری درمیاری، چه ارزشی داره که من بخوام این‌جور خودم رو اینقدر مثلاً پیر کنم؟ و این شد که من دیگه گفتم بی‌خیال، میام بیرون و تمرکزم رو میذارم اینجا. خلاصه چیزی که هست این بود که اون‌وقت من شب‌ها هم کار می‌کردم، الان دارم سعی می‌کنم که واقعاً فقط صبح‌ها تا تقریباً عصر رو کار کنم و بعدش سعی می‌کنم کار نکنم، اینجوریه.

امین آرامش: منم فقط همینو بگم و بعد از این تیکه رد شیم چون خیلی به نظرم بحث مهمی باز شد. همین داستان تصمیمی که اومدی بیرون رو دوست دارم مفصل حرف بزنیم. منم متوجه این موضوع شدم که هر جایی تایم غیرکاری رو به رسمیت نشناختم، روی پرفرمنسم تو تایم کاری هم اثر منفی گذاشته.

یعنی تو وقتی زمان غیرکاری با کیفیتی نداشته باشی، خوب تفریح نکنی، خوب پیش خانواده وقت نذاری، یعنی شاید در ظاهر اینجوریه که تا وقت خوابم فقط کار کنم، باز دوباره کار کنم… این تا یه جایی به بعد تو دیگه اصطلاحاً دود می‌کنه مغزت. از یه جایی به بعد واقعاً وقتی از خواب بلند میشی خیلی ذهنت آماده نیست.

چون تو دیگه بیل نمی‌زنی که بگی فقط اون تعداد زمانی که می‌ذارم مهمه. تو یک ذهن آروم می‌خوای چون همه ما اصطلاحا نالج ورکر هستیم و اون کیفیت زمانی که داریم می‌ذاریم خیلی مهمه علاوه برا اون کمیّت، و اون تایم غیرکاری مهمه.

پروسه تصمیم‌گیری برای استعفا

امین آرامش: اوکی، از این تیکه رد شیم. می‌دونم که تو آدم دقیقی هستی، یعنی از برنامه‌هات کامل معلومه که برای هر چیزی می‌شینی و حساب کتاب می‌کنی. این عابد که آدم دقیقیه، چیا رو محاسبه کرد؟ چه نکاتی رو در نظر گرفت که تهش به این تصمیم رسید که استعفا بده؟ حالا یکیش که می‌گی یه همچین فشار روانی روت بود، احساس می‌کردی که خیلی داره بهت فشار میاد. چیا رو محاسبه کردی؟ چون باز اینم خیلی تصمیم مهمیه دیگه که یه آدم از کارش بیاد بیرون. چه‌جوری تحلیل کردی؟ در مورد پروسه تصمیم‌گیریت می‌خوایم حرف بزنیم و اینکه چه نکاتی رو در نظر گرفتی؟

عابد ناصری: بزرگترین تحلیل و حساب کتابی که کردم قاعدتاً پول بود دیگه. من اومدم یه Worst case scenario (بدترین سناریو) انتخاب کردم و یه دونه مثلاً Best case (بهترین سناریو) رو نمی‌تونستم تقریباً دقیق بگم ولی خب مثلاً یه دونه نزدیک به Best case رو تقریباً حساب کردم. چون من این overview (دید کلی) روی تمام هزینه‌های زندگی‌م رو دارم، من دقیقاً می‌دونم که مثلاً ماهانه من چقدر خرج ثابت دارم و مثلاً اگه یه خرجی هست که flexible (انعطاف‌پذیر) ممکنه باشه، مثلاً پول تو جیبی اینا… ولی خب من می‌دونم دقیقاً مثلاً اینقدر برای فلان چیز من ماهانه می‌دم، اینقدر مثلاً فرض کن باشگاهه، حالا مثلاً قسط خونه داریم می‌دیم، مثلاً اینقدر برای خوراکه، فلان… اینو مثلاً دقیقاً می‌دونم.

بله خب قاعدتاً من باید حساب می‌کردم ببینم که آیا به این خرجه می‌رسه یا نه. یعنی اون درآمدی که خواهم داشت بدون اون کار اصلی که داشتم تا الان، آیا به این درآمد خواهد رسید یا نه. و خب قاعدتاً پیچیده‌ترین چیز اینجا، برای آلمان منظورمه، این قوانین خیلی… بذار بگم مسخره‌ و سختی هست که دارن برای کسی که بخواد برای خودش کار کنه. چون کسی که برای خودش کار می‌کنه باید یه سری بیمه‌ها رو بیشتر بده، تقریباً دو برابر پرداخت می‌کنه و این بزرگترین ریسک بود در این مورد، یعنی دو برابر پولی که می‌دیدم. و خلاصه من خیلی حساب کتاب‌هام روی این بود که من چقدر اونجا باید پول بیمه‌هام رو بدم و چقدر آخر کار برام خواهد موند. من این حساب کتاب‌ها رو خیلی انجام دادم و خب چون من یک بیزنس دارم، یه سری مالیات‌های اضافه‌تر به بیزنس‌ها می‌خوره، حالا اینجا بهش می‌گن Gewerbesteuer یا مثلاً اینجوری Business Tax یا چی بهش می‌گن…

امین آرامش: مگه برای استارت‌آپی که درآمد نداره هم باید بیمه بدی؟


عابد ناصری: شما همیشه وقتی که درآمد داری، ولی خب من راجع به یوتیوب هم صحبت می‌کنم، چون وقتی که اونجا درآمد رو می‌بینن بالا، هرچی درآمد بره بالا این مالیات هم تصاعدی می‌ره بالا و این پیچیده‌ش می‌کنه.

و خلاصه این چیزهایی بود که من باید حساب کتاب می‌کردم. من قشنگ این رو اکسل باز کردم، گفتم اصلاً اگه من اینقدر درآمد داشته باشم، فلان مالیات رو بدم، اینقدر بیمه بدم و دقیقاً تمام اون خرج‌هایی که از لحاظ قانونی دولت از من می‌گیره، چیزی که تو جیب من نمی‌ره، تمام این رو اومدم حساب کردم با worst case scenario و best case scenario و دیدم که مثلاً worst case scenario اینجوریه، اینقدر می‌مونه برام. خیلی نزدیک می‌شه.

یعنی من همین الان شاید بگم من یک مقداری پول ذخیره کردم برای یک سال و نیم، چون که درآمد یوتیوبم با استاندارد زندگی که الان دارم سازگار نیست. مثلاً استاندارد زندگی‌م اینجاست، درآمد یوتیوب اینجاست.(اختلاف وجود داره.) چون من می‌گم خونه خریدیم و قسط دادنش خیلی سنگینه و من خب روی تسلا هنوز دارم قسط می‌دم و این یه چیزیه که مثلاً اگه خونه نخریده بودیم، مثلاً شاید مساوی بود چون فقط یه اجاره خونه بود.

خلاصه اینو می‌خوام بگم که من یکم پول ذخیره کردم که خودم تزریق بکنم اینجا اضافه‌تر به این درآمد یوتیوبه که [درآمد کل] بالا و مساوی بشه [با هزینه‌ها]. خب من سر عدد یک سال و نیم این ریسک رو کردم و در واقع اون پول ذخیره‌م رو می‌خوام استفاده کنم تا ببینم که چجوریه. و این بزرگترین چیزها بود. من باید محاسبه می‌کردم چقدر پول ذخیره دارم، برای چند ماه کافی خواهد بود.

امین آرامش: و در آخر، بدترین حالتش هم اینه که تو اون worst case scenario که این قضیه جواب نداد، بدترین حالت اینجوریه اون پوله رو می‌ذارم [کنار]، خیلی هم که داغون بشم می‌رم دوباره جایی کارمند می‌شم دیگه، اینجوری بدترین حالتشه.

عابد ناصری: دقیقاً من حرفی که زدم، من به دوست دخترم گفتم، چون دوست دخترم خیلی نگرانم بود، خیلی آدمیه که مطمئن هست، خیلی کم ریسک می‌کنه، ریسک‌پذیر نیست در واقع. بعد از من پرسید، گفتم که ببین فوقش اینه که من می‌رم توی مک‌دونالد، همبرگر سرخ می‌کنم. گفتم اینو که کاریه که دیگه می‌تونم بکنم، گفتم فوقش می‌رم اونجا. خندید گفت مثل باب اسفنجی. گفتم آره مثل باب اسفنجی می‌رم اونجا.

امین آرامش: خیلی خیلی به نظرم همینه نکته‌ش دیگه. وقتی برای بدترین حالت آماده باشی و بدونی تو اون شرایط هم هنوز نمی‌میری و اتفاق عجیب غریبی قرار نیست بیافته، می‌گی خب انجامش بدم دیگه. به خاطر اینکه همین یک بار زندگی کردن، ارزش اینو داره که یک ایده‌ای که چشمت براش برق می‌زنه بری و اجرایش کنی.

عابد ناصری: دقیقاً. چون گفتم اگه الان انجام ندم شاید دیگه هیچوقت نتونم. چون واقعاً تجربه خودم داشت نشون می‌داد که هر چی سنم می‌رفت بالاتر ریسک‌پذیریم کمتر می‌شد. می‌گفتم خب بذارم یک زندگی مطمئن داشته باشیم. و گفتم اگه من بخوام این‌جور ادامه بدم شاید 5-6 سال دیگه، شاید 10 سال دیگه واقعاً خیلی سخت بشه [این تصمیم رو گرفتن]، یعنی شاید غیرممکن بشه. مخصوصاً اگه بچه‌دار بشی، گفتم اگه بچه‌دار بشم، دیگه می‌گم نه بچه باید یه زندگی مطمئن داشته باشه.

امین آرامش: الان مسئولیت داریم بالاخره،

عابد ناصری: دقیقاً دقیقاً.

تفاوت فرهنگی از نگاه عابد ناصری

امین آرامش: عالی عالی. خب من سوالاتم در مورد شغل و اینا تقریباً تمومه. خب می‌خوام برم سراغ یک تیپ سوالات دیگه. ببین من با اون ویدیویی که برای خونه‌تون داشتی، تعدادی از تعمیرات رو خودت انجام می‌دادی و برای چند روز اصلاً با دوست دخترت خودتون می‌رفتین رنگ می‌کردین، همه‌جا رو خودتون می‌رفتین خرید می‌کردین و اینا… من از اونجا باهات آشنا شدم و فکر می‌کنم و بعد دیدم که اصلاً با خودم حرف می‌زدم، اینو گفتی که یک تعدادی هم اومدن کامنت دادن، من رفتم دیدم که این تعداد کامنت هست که “داداش مگه خودت پول نداری؟ این گدابازی‌ها چیه؟ چرا اینقدر داری خودت داری همه کارا رو انجام می‌دی؟” و اینا. این توی فرهنگ اونجایی که داری زندگی می‌کنی، اونقدی که اینجا [ایران] شاید خیلی چیز مطلوبی نیست، اونجا هم چیز مطلوبی نیست؟ یا چی؟ این وسط یه دونه تفاوت فرهنگی وجود داره؟ یه کم در مورد این برامون حرف می‌زنی؟

عابد ناصری: همم همم حتماً. یکی اینکه من اینجا… چند تا نکته وجود داره که ما چرا تمام این کارا رو خودمون انجام دادیم. اولین و مهم‌ترین نکته‌ش، به نظرم… نه، دو تا از مهم‌ترین‌ها هست. یکیش پوله، چون خیلی گرونن اینجا، بهش می‌گن Handwerker یا اون کسی که مثلاً این کارای تکنیکال رو برات انجام بده. خیلی گرون شدن.

امین آرامش: بعد درآمد این آدم‌ها از یه برنامه‌نویس بیشتره یا کمتره؟ به نظر خودت تا الان مثلاً اینجا مقایسه کردی؟

عابد ناصری: ببین نسبت به ساعتی اگه بخوای حساب کنی کمتره، ولی اونا وقتی که میان توی یک روز، مثلاً یک روز کار می‌کنه، ۱۰۰۰ یورو می‌گیره. برنامه‌نویس، ما داریم راجع به کارمند صحبت می‌کنیم اینجا درسته؟ اگه برنامه‌نویس یک روز بخواد در یه شرکت کار کنه، شاید بیشتر بگیره، برنامه‌نویس خیلی خوب باشه.

امین آرامش: نه نه، ولی توی ماه مگه بیشتر از پنج تا شیش تا هفت تا هشت تا مثلاً می‌گیرن [برنامه‌نویس‌ها] یا مثلاً خیلی خیلی بیشتر می‌گیرن یا چی؟ نمی‌دونم تو چه محدوده‌ای هست؟ توی ماه چقدر حقوق یک برنامه‌نویسی که دو سال سابقه داره توی آلمان هست؟

عابد ناصری: توی ماه برنامه‌نویس بستگی داره و بستگی داره کجا باشه. مثلاً می‌تونه… آره Average (میانگین)، معمولاً ۵-۶ هزار یورو.

امین آرامش: همینو دارم می‌گم، پس خیلی مثلاً پرت نگفتم. ۵-۶ هزار تا مثلاً داره می‌گیره ولی اون [استادکار] با این کار یدی شاید بتونه توی یه روز هم مثلاً هزار تا بگیره، آره؟

عابد ناصری: آره، ولی خب دقیقاً… داریم راجع به کارگر صحبت نمی‌کنیم، راجع به متخصص صحبت می‌کنیم. مثلاً یه نفر میاد اینجا یک کار روی برق انجام می‌ده. چون اینجا مخصوصاً توی آلمان اجازه نداری کار برق رو خودت انجام بدی، اجازه نداری دستکاری کنی زیاد. خیلی کارها رو اینجا مثلاً خودت اجازه نداری انجام بدی چون که اگه بعداً یه اتفاقی پیش بیاد، بیمه خونه مسئولیت قبول نمی‌کنه، می‌گه تو خودت انجام دادی خرابش کردی. پس ما برای همین مثلاً مجوریم که بدیم بیرون.

خلاصه بخوام بگم، یکیش پوله که خیلی گرون می‌گیرن. دومش این بود که ما عجله داشتیم. ما می‌خواستیم… چون خونه‌ای که ما خریدیم سه‌واحده در واقع، ما یه واحدش خودمون داریم می‌شینیم، دوتاش رو اجاره دادیم. بعد یه چیزی که برای ما خیلی مهم بود این بود که این دوتا رو هر چی سریع‌تر اجاره بدیم، یعنی آماده‌شون کنیم اجاره بدیم که در واقع پول بیاد که ما بتونیم قسط‌ها رو سریع‌تر پرداخت کنیم.

و اینجا برخلاف ایران، اینجور نیست که مثلاً بری سر خیابون، سر کوچه مثلاً فرض کن دو تا کارگر بگیری بگی بیا مثلاً همین الان بیا بریم رو خونه کار کن. اصلاً همچین چیزی وجود نداره. اصلاً کارگر، چیزی به اسم کارگر من ندیدم تا الان. معمولاً این استادکارها مستقیم قرار می‌ذارن می‌گه فلان روز ساعت ۹ صبح مثلاً میام اونجا.

امین آرامش: دقیقن.

عابد ناصری: بعد سر ساعت میاد. خیلی جالبه، سر اون ساعت حالا بعضی ی کم دیر می‌کنن زنگ می‌زنن می‌گن مثلاً دو ساعت دیگه میام اونجا گیر کردیم، ولی من چند تا تجربه داشتم، مثلاً ما سه هفته قبلش صحبت کرده بودیم، گفته بود من جمعه ساعت ۹ صبح اونجام. و ما تو این سه هفته اینجوری نیست که مثلاً آخر کار زنگ بزنی “آقا فردا میاید دیگه؟” مثلاً اینجوری… اصلاً همچین چیزی وجود نداره. وقتی که بگه، ثبت می‌کنه و اون تاریخ، دقیقاً ساعت ۹ صبح اومد زنگ خونه ما رو زد.

و می‌خوام بگم اینجوریه که مثلاً شما باید نوبت بگیری و این اصلاً هماهنگ کردنش و نوبت بخوای بگیری، این نفر بخواد بیاد چک کنه اینا خیلی طول می‌کشه. اینم بگم که ما همه کارهای خودمون رو انجام ندادیم. مثلاً کارهایی که مربوط به سیستم گرمایش خونه هست که مرکزی هست، مثلاً من خودم اصلاً سر در نمیارم چجور کار می‌کنه و مثلاً اینکه گرمایش از کف داریم، من اصلاً نمی‌دونم چجور سیستمش کار می‌کنه… مثلاً بخاری نیست که مثلاً بخوام خودم چیز کنم.

خب اصلاً اینجور چیزها رو ما دادیم متخصص انجام بده و خب پولش هم گرفت. ولی کلاً یکی پوله که خیلی گرون می‌گیرن معمولاً و یکی اون زمانی بهت میدن مثلاً اگه ما می‌خواستیم برای هر کدوم از این کارهای کوچیک یه نفر بیاد، به ما می‌گفت مثلاً یک ماه دیگه میام، دو هفته دیگه میام. بعد می‌خواستیم اینا رو با هم هماهنگ کنیم، نمی‌شد. کلی وقتمون گرفته می‌شد.

امین آرامش: خب اصلاً خیلی جالبه. ولی اینم بود که در نهایت هم پول توش درآوردی، رفتی ازش ویدیو گرفتی و این کار رو انجام دادی و این اصلاً کار بدی هم محسوب نمی‌شد که خودت بری و یه کار یدی بکنی؟

عابد ناصری: نه اصلاً. خیلی اتفاقاً جالب بود که خودت انجام بدی. تازه کلی هم یاد می‌گیری. یعنی من مثلاً یه دونه شوفاژ رو عوض کردم. تا الان شوفاژ عوض نکرده بودم. بعد دیدم کلی زنگ زده بود، اینو عوضش کردم. خیلی خسته کننده بود، کلی یوتیوب نگاه کردم اینا… بعضی چیزا مثلاً نمی‌خورد مثلاً من ابزار مخصوص می‌خواستم. خلاصه طول کشید ولی خب کلی یاد گرفتم دیگه سیستمش اینجوری کار می‌کنه، شوفاژ رو کجا می‌بندیش… آدم کلی چیز یاد می‌گیره.

امین آرامش: ایول عالی. ببین خیلی این حرف رو من شنیدم این‌ور اون‌ور که ته این تحلیل که چرا مثلاً ما تو ایران اوضاعمون خوب نیست و این وضعیت امروز رو داریم و اینا، به این نتیجه می‌رسن که نه کلاً ایرانی‌ها فرهنگشون اینه، مثلاً ایرانی‌ها کلاً اینجوری هستن یا یه همچین برچسب‌های منفی‌ای که ایرانی‌هایی کلاً به لحاظ فرهنگی مثلاً عقب‌ترن یا بهتر نیستن. من خودم خیلی قائل به این نیستم واقعیتش. حالا می‌خوام بدونم که نظر تو چیه؟ اینکه آیا واقعاً مثلاً آدم‌های آلمانی به ذات یه سری آدم‌های خیلی خفن و بانظم هستن و آدم‌های ایرانی به ذات یه سری آدم‌هایی هستن که بلد نیستن؟

عابد ناصری: اصلاً نه ببین به نظرم واقعاً همه‌چی از اون سیستم شروع می‌شه، کجا شما بزرگ می‌شی. من راستش رو بخوای فکر نمی‌کنم.مثلاً ۴۰-۵۰ سال پیش ایران، یا مثلاً اون چیزهای بدی که ما الان داریم، خیلی اخلاق‌های بدی که داریم، فکر نمی‌کنم مثلاً قبلاً هم اینجوری بوده و هنوز داریمش.

قاعدتاً یک سری چیزها هست که آدم مثلاً کم کم بهتر میشه. مثلاً میگم ۴۰-۵۰ سال پیش یا حتی ۲۰ سال پیش، مثلاً گوشت‌خواری رایج بود یا گیاه‌خواری مثلاً چیزی [به این شکل] وجود نداشت توی ایران شاید. ولی خب این کم کم میاد و خب یه فرهنگی میشه. این حالا یک مثال خیلی پرت بود. مثلاً یک سری چیزها هست که خب قاعدتاً به مرور زمان بهتر میشه. مثلاً خشونت علیه کودکان. اما ما مثلاً مدرسه می‌رفتیم با چوب می‌زدنمون. الان معلما مثلاً خیلی مهربون‌ترن شاید. نمی‌دونم، ولی خب این‌ها تغییر می‌کنه دیگه، درسته؟ ولی در یک سری از این چیزا فکر می‌کنم بدتر شدیم و این تقصیر ما نیست، به نظرم تقصیر سیستمه.

همین کار رو بخواهم با آلمان مقایسه کنم، من فکر نمی‌کنم یعنی بچه‌ای که به دنیا میاد [، تا به دنیا میاد مثلاً قوانین آلمان رو می‌دونه که مثلاً من ساعت ۱۰ شب به بعد نباید مثلاً موزیکم رو زیاد کنم، نباید مثلاً همسایه رو اذیت کنم. یه سری قوانینه که کم کم یاد می‌گیرن و سعی می‌کنن رعایت کنن و یسری هم رعایت نمی‌کنن.

اوایل من اومده بودم و خب نمی‌دونستم دیگه یکشنبه داشتم با اره برقی چوب می‌بریدم توی حیاط، بعد همسایه‌مون اومد داد و بیداد که یکشنبه هست چی کار می‌کنی، داشت گله می‌کرد. بعد یهو اون صاحب‌خونه اومد گفت که راست میگه، یکشنبه هست، یکشنبه اجازه نداری سر و صدا کنی. توی یکشنبه چون یه جوری میشه جمعه ما دیگه و روز استراحته و هیچ ابزار پر سر و صدایی نباید استفاده کنی. مثلاً با اره دستی می‌تونی اره کنی ولی اره برقی و نمی‌دونم دریل و اینا اجازه نداری.

خب اصلاً چیزاییه که سیستمه به نظرم. یک سری قوانین میذاره و شما کم کم یاد می‌گیرید، رعایت می‌کنید. خانواده‌ها رعایت می‌کنند و بهت یاد میدن. به نظرم اون یه جوری… پس نمیشه گفت که ما چون ایرانی هستیم مثلاً از وقتی به دنیا آمدیم مثلاً قانون‌گریز بودن.

امین آرامش: من مثلاً با این خودزنی خیلی خیلی مخالفم. واقعاً ما اتفاقاً بسیار مردمان مهربونی داریم، بسیار مردم‌های دوست داشتنی داریم. مسئله اینه که ما گرفتار یه سیستم به شدت ناکارآمدیم.

عابد ناصری: متاسفانه… بله آره آره.

امین آرامش: و من به نظرم همینه دیگه. یعنی سر داستان تحلیل‌ها اینجوریه که توجیهشون مثلاً برای داستان دیدم دیگه می‌خوان بگن اوضاع خرابه بخاطر اینکه مردم کلاً اینجوری‌ان. داداش، بابا با این همه ظرفیت خوب توی ایران، وقتی اینجوریه، سیستم اینقدر باگ داره، تو چرا همش میگی [تقصیر] مردمه؟

واقعاً درسته یک تعدادی از فرهنگ‌های بد هست، ولی وقتی سیستم سالم داشته باشی.و بعد هم اگه اینجوری باشه تازه می‌تونی شکایت کنی، در حالی که ما اون رو برای سال‌ها بوده که نداشتیم.

روبرویی با عابد گذشته!

امین آرامش: اگه بخوای با عابد پنج سال پیش حرف بزنی و بهش فقط دو تا چیز بگی که رعایت کنه، یعنی یک کارهایی که می‌کرده رو نکنه یا یک کارهایی که نمی‌کرده بکنه، بهش چی میگی؟ چه از بعد مهارتی، چه از بعد شخصیتی، هرچی؟

عابد ناصری: به نظرم بهش می‌گفتم از اینکه حرف دلت رو بزنی نترس و هر جا احساس کردی حقت رو می‌خورن خیلی سخت وایسا. چون من اون موقع، مخصوصاً به نظرم خیلی، مخصوصاً که مهاجرت کردم، شاید اوایل خیلی اعتماد به نفس نداشتم اینجا.

الان قوانین رو یاد گرفتم و خیلی چیزا می‌دونم و الان کسی، مثلاً یکی آلمانی بخواد به من یه چیز بگه، من خیلی سفتم تو روش و وایمیستم چون خیلی چیزا یاد گرفتم. ولی اون موقع مثلاً شاید می‌تونستن یکم بهم زور بگن. اینجوری بگم. و متاسفانه اون موقع مثلاً اون روی الان رو نداشتم و البته اون موقع زبانم هم خوب نبود، من نمی‌تونستم خوب مثلاً از خودم دفاع کنم به انگلیسی که مثلاً نمی‌تونستم وایستم، خلاصه اگه می‌تونستم برگردم میگم که سفت از حقت دفاع کن و از هیچی نترس. این یکی از چیزایی که می‌تونم به خودم بگم.

دومین چیز اینه که واقعاً سعی کن از هر لحظه زندگی لذت ببری. چون به نظرم، یعنی این چیزی که سعی می‌کنم من همیشه به خودم حالا اخیراً یادآوری کنم، دارم متوجه میشم که زمان خیلی سریع داره می‌گذره و خیلی سریع من از اون دوره ۲۰ سالگی بودن گذشتم و حس می‌کنم دارم کم کم پیر میشم و واقعاً دارم می‌بینم که چقدر سریع چند سال می‌گذره. ده سال مثلاً خیلی سریع می‌گذره. اصلاً باورم نمیشه که چه مسیری تا الان اومدم.

یعنی بعضی وقتا ما خیلی تمرکز می‌کنیم روی آینده و میگیم که مثلاً بهتر کنیم زندگیمون و فلان، فراموش می‌کنیم چه جای خوبی قرار داریم که شاید واقعاً خیلیا آرزوشون بود که اونجا باشن.

امین آرامش: این حتی چند سال پیش آرزوی خودت هم بود که اینجا باشی، صد درصد. و این باعث میشه نتونی توی لحظه زندگی کنی و تمام داشته ما توی دنیا همین لحظه‌ست اصلاً.

عابد ناصری: دقیقاً دقیقاً دقیقاً. این خیلی مهمه. حتی انقدر مهمه که من ببین قاب گوشیم رو نشون بدم. من شعر خیام رو گذاشتم اینجا لیزر کردم. حالا فوکسم اگه کار کنه، شعر خیام رو من لیزر کردم که میگه:
“از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن / فردا که نیامده است فریاد مکن / بر نامده و گذشته بنیاد مکن / حالی خوش باش و عمر بر باد مکن”
خلاصه این چیزیه که من سعی می‌کنم، به خودم یادآور بشم و سعی کنم واقعاً از لحظه لذت ببرم.

معرفی کتاب‌‌های اثرگذار از نگاه عابد ناصری

امین آرامش: دمت گرم، دمت گرم. خیلی نکات خوبی بود. کتاب یا فیلم خوبی هست که بخوای معرفی کنی که بگی روی زندگی تو یه اثر خوب گذاشته یا ازش یه چیز باحال یاد گرفتی؟

عابد ناصری: چون شاید تازگی راجبش صحبت کرده باشم، من “Deep Work” رو دوست داشتم. یه چیزی بود راجب “Habit” بود

امین آرامش: کلمه فارسیش “کار عمیق” ترجمه شده، نشر نوین هم چاپ کرده.

عابد ناصری: اوکی مرسی. دو تا کتاب بود راجب عادت بود، یادم نیستش. یکی‌ش “Atomic Habits” بود. آره الان یادم آمد. اون یکی هم…

امین آرامش: که کلیر نوشته، اونم نشر نوین چاپ کرده.

عابد ناصری: اون یکی همیشه اسمش یادم میره، یکی دیگه هم بود که راجع به عادت بود ولی اسمش یادم نیست…

امین آرامش:Power of Habit” رو احتمالاً میگی که Charles Duhigg نوشته. اونم نشر نوین چاپ کرده.

عابد ناصری: آفرین دقیقاً. خب من اصلاً کتاب‌هام رو آوردم و می‌خوام چند تا از بهترین کتاب‌هایی که مطالعه کردم بخونم. و یکی از کتاب‌هایی دیدم که خیلی ازش بدم اومد و خیلی ازش تعریف شده بود، کلی ریویوی خوب داشت، گفتم اونم نشون بدم آخر کار.

امین آرامش: بگو .

عابد ناصری: اون کتابی که اولش یادم نمیومد “The Monk Who Sold His Ferrari“. نمی‌دونم فارسی‌ش دقیقاً چی میشه. “راهبی که فراری‌اش را فروخت”؟


امین آرامش: چی میشه؟


عابد ناصری: موضوعشم اینه که یک Monk، میشه راهب؟ کسی که توی کلیساها هستن


امین آرامش: کشیش یعنی؟


عابد ناصری: راهب مانند، مثل کشیش ولی کشیش هم نیست. ولی کسی که مثلاً خیلی پولدار بوده و مثلاً فراری داشته و اینا، ولی لایف استایل خوبی نداشته، یعنی زندگیش پر استرس بوده و اینا. و بعد میره کلاً توی تبت و نمی‌دونم مدیتیشن و از این کارها می‌کنه. البته فیکشنال هست و واقعی نیست. ای کاش این واقعی بود و من خیلی بیشتر ازش لذت می‌بردم. ولی خب مثلاً خیلی کتاب جالبیه و لایف استایلشو بهتر می‌کنه و قیافه‌اش کلاً تغییر می‌کنه به خاطر اینکه استرسش [کم میشه]. خب اصلاً این کتاب رو من خیلی دوست داشتم و این خیلی به من کمک کرد که یکم استرسم رو کم کنم و کارهایی بکنم که فقط کار نیست.

یکی دیگه کتاب رو که دوست داشتم “The Richest Man in Babylon” (ثروتمندترین مرد بابل). آره احتمال زیاد این هم ترجمه شده.


“Zero to One”، این هم خیلی مشهوره ولی خیلی سخته برای خووندنش این کتاب.

امین آرامش: آره این هم به فارسی “صفر به یک” هم نشر نوین چاپ کرده. این هم خیلی دوست داشتم.


عابد ناصری:The Millionaire Fastlane” یا مثلاً “لاین سرعت میلیونرها” یا هرچی برای میلیونرها. این هم خیلی جالب بود چون این نفر که خودش میلیونر شده بود راجع بهش صحبت کرده بود که چجوری تونست به این برسه و میگه که خیلی از این نکته‌هایی که شعار میدن و میگن همه‌ش الکیه و قشنگ میگه که مثلاً چی مهمه و همه‌ش هم منطقیه. خلاصه خیلی برام جالب بود این کتاب.

این هم جالبه کسی که علاقه دارن به استارتاپ و اینا اسمش هست “One Hundred Dollar Startup”. ولی اون رو هم به فارسی ترجمه کردن، میگن “استارتاپ صد دلاری“.


امین آرامش: جالبه اینکه نسخه انگلیسی این کتاب رو من دارم، یعنی همین کتاب رو. خیلی جالبه چقدر اشتراک داریم پس!

عابد ناصری: خوبه کتاب‌های مشترک می‌خونیم. یکی از کتاب‌هایی که خیلی بدم اومد “Make Your Bed”.


امین آرامش: فکر کنم به فارسی “رختخوابت را مرتب کن” ترجمه شده. خیلی هم معروف شده یعنی خیلی جهانی شده.


عابد ناصری: دقیقاً خیلی ریویوهای خوبی هم داره ولی خیلی سطحیه کتاب به نظرم. اصلاً علمی نیست. فقط همینجوری بر اساس حسش، یه آدمی که مثلاً توی ارتش امریکا بوده اومده و صحبت گفته که فلان کن و بهمان کن و کلی مثلاً از حرف‌های مثبت فقط زده و هیچ‌کدومش علمی نیست. برخلاف اون کتاب “Atomic Habits” رو حالا اونم حس شد که من این تأکید بیشتری روش نکنم.

امین آرامش: من به خیلی از آدم‌ها میگم اگه یک کتاب فقط می‌خوای بخونی، فقط همین یک کتاب رو بخون. مخصوصاً آدم‌هایی که اهل کتاب خوندن نیستن. چون خیلی مهمه که چند تا کتاب به آدم‌ها پیشنهاد ندی به خاطر اینکه هیچ کدوم رو انجام نمیدن و تا وقتی یه پیشنهاد بهش میدی به نظرم خیلی بهتره.

چون این مثلاً، این جیمز کلیر رو از زمانی که هنوز این کتاب رو ننوشته بود من بلاگشو می‌خوندم. بلاگر خیلی خفنی هست. نمی‌دونم بلاگشو خوندی یا نه؟ از سال نود و شش هفت. اون موقع یه دونه کورس آنلاین هم داشت تو حوزه عادت. اون کورسش هم من دیدم همون سال. یادمه دویست دلار بود و اون موقع دلار چهار هزار تومان بود.

ببینم کورسشو خریدم اون موقع ببینم این مثلاً داره چه چیز اضافه‌تری میگه. بلاگر بسیار خوبیه با یه نظم خیلی خوبی. بعد یه دونه خبرنامه ایمیلی خیلی خفن و با نظم هم داشت. همیشه با یه نظمی اون‌ها رو می‌فرستاد. من تازه اول کارم بود این کتاب “عادت‌های اتمی” از اون کتاب‌هایی که تو باید زندگیش کنی.

یعنی جوری نیست که فقط کتاب رو بخونی تموم شه. کلی چیزهایی که داره میگه رو در عمل باید بکار بگیری و تو وقتی عادت‌هات رو تغییر میدی، اون موقع‌ست که کل زندگیت رو تازه می‌تونی عوض کنی. یعنی این داستان‌های انگیزشی که در لحظه عوض کنم نیست تهش تو همون عادت‌هات میشی. و این خیلی خوب داره دستورالعملش رو میگه جیمز کلیر.

عابد ناصری: دقیقاً. ببین مثالی که می‌خوام بگیرم براش اینه که از این کتاب‌ها میاد. توی همون “Atomic Habits” انقدر مثال علمی رو آورده و گفته بخاطر این، بخاطر این، این تست‌ها رو انجام دادن، همه‌ش ساینتیفیکه، همه‌ش علمیه. ولی این [Make Your Bed] همه‌ش احساسات خودشه. دقیقاً از این نظر که همینجوری فقط حرف مثبت بزنی و خیلی هم شاید بگیرن خوششون بیاد چون که اون لحظه مثلاً میگن آه چقدر خوب، اما میرن موفق میشم ولی چرندترین کتابی بود که تا الان من خریده بودم. برخلافش من کتاب‌هایی که بر اساس علمه و آقا میگه که مثلاً این نورون‌ها توی ذهنت مثلاً به خاطر این هورمون‌ها چطور تغییر می‌کنه، این چیزهایی که صحبت‌هایی اینجوری بکنه که واقعاً پشتوانه علمی داشته باشه و اثبات شده باشه، من اینا رو دوست دارم. یعنی فکر می‌کنم اینا منطقی هست که آدم مثلاً روش رو بخواد تمرکز کنه، نه اینکه [نویسنده] احساساتش رو کتاب کرده باشه.

اختلاف باورها و عقاید

امین آرامش: دمت گرم، دمت گرم. مرسی از کتاب‌های خوبی که معرفی کردی. ببین یه پست یا استوری هم بود من توی اینستاگرام ازت دیدم که فکر می‌کنم پدر و مادرت اومده بودن آلمان و در مورد اختلاف باورهای اونا داشتی می‌گفتی. خیلی دوست دارم در موردش حرف بزنیم. اول بگو داستانشو البته اگر که قابل گفتنه. فکر می‌کنم اتفاقاً تو پیجت گفتی، پس حالا تو فضای پابلیک هم می‌تونیم بگیم.

عابد ناصری: نه چیزی که هست اینه که من مادرم نمازخونه و مثلاً روزه می‌گیره. البته خیلی آدم ذهن‌بازیه، یعنی مثلاً مخالف جمهوری اسلامیه. ولی مادرم کلاً آدم با ذهن‌بازیه و حتی با حجاب اجباری مخالفه با اینکه خودش حجاب داره. من از این لحاظ خیلی بهش افتخار می‌کنم. خیلی مثلاً فکرش [بازه]. بابام مثلاً نه نمازه نه روزه.

یه مثالی که زده بودم این بود که من اینو خیلی دوست دارم که این دو تا اینقدر خوب با همدیگه کنار هم زندگی می‌کنن و همدیگه رو دوست دارن. در حالی که من مثلاً بابام اونجا آبجو می‌خوردیم با همدیگه، مثلاً مشکلی نداره که آبجو بخوره ولی خب میگم مامانم مثلاً کلاً حال و هوای اسلامی داره و این دوتا خیلی خوب کنار هم زندگی می‌کنن.

مثال این بود که مثلاً اگه جامعه ما همچین چیزی بشه که بتونیم یه جوری خوب کنار هم زندگی کنیم، خیلی خوب میشه. آقا کسی که دین‌داری، برای خودت باشه، برای خودت نگهش‌دار، به کسی القا نکن، زور نکن کسی رو. اون کسی هم که بی‌دینه باز به همین صورت، نباید به اعتقادات [دیگران] توهین بکنی،هر کسی برای خودش اون کاری که دوست داره بکنه، به همدیگه صدمه نزنن، می‌تونن کنار هم خیلی خوب زندگی کنن. خلاصه مثال من کلاً این بود.

امین آرامش: دقیقاً. من یادمه اونجا که چه حسرتی داشتیم که ای کاش واقعاً ما مردم ایران با این تکثر و تنوع خیلی زیادی که آدم‌ها دارن، چیزهای مختلف رو باور دارن توی ایران، حالا یه تعدادی آدم یه سبک زندگی رو دوست دارن بقیه یه سبک دیگه رو، ای کاش برسه اون روزی که بتونیم با روا داری، و خب تا مادامی که نه اون به من آسیبی می‌زنه نه من به اون فرقی نداره که ما به چه چیزی باور و اعتقاد داریم و هممون آدمیم و اینجا هم خونمونه ای کاش یه روزی برسه که اینطور نگاه کنیم، و نگاه از بالا به پایین از هیچ سمتی نباشه. خواستم اینو به ی بهونه ای بگم.

امین آرامش: دلت برای ایران تنگ نمی‌شه عابد؟

عابد ناصری: چرا، خیلی سخت‌تر می‌شه، ولی خب یه جوری هم عادت می‌شه دیگه. باز به نظرم الان خوبه که مثلاً می‌تونید مکالمه تصویری داشته باشین. ولی خب اینکه اونجا باشی باز یه چیز دیگه ست. اینکه واقعاً من اخیراً خیلی اذیت‌ام با این اینترنت ایران. یه مکالمه تصویری من مثلاً با بعضی از فامیل‌هام نمی‌تونم داشته باشم، چون نمی‌دونم اینترنتشون بده یا چون فیلترشکن هم باید روشن کنن، انقدر سخته. حالا شما اینترنت الان خیلی خوبه، ما می‌تونیم راحت تصویری داشته باشیم، ولی خب بعضی‌ها نمی‌دونم حالا منطقه‌ای که هستن یا هرچی، خیلی سخته.

امین آرامش: تو اون داستان سربازی اینا رو راستی چیکار کردی؟ یعنی چون ویزای تحصیلی گرفتی… یعنی الان مثلاً می‌تونی به ایران بیایی و برگردی؟ چیکار کردی سربازی‌تو در نهایت؟

عابد ناصری: می‌تونم قانوناً بیام. یادم نیست دقیقاً چون خیلی وقت پیش این کار رو انجام دادم. شما وقتی درست تموم بشه، بعد می‌تونی، به اصطلاح، اگه کار بگیری، ویزات به ویزای کار تغییر می‌کنه دیگه، دانشجویی نیست. و وقتی که ویزای کار داری، می‌تونی بری سفارت و یه سری کارها انجام می‌دی، اون وثیقه‌ای که گذاشته بودم برای سربازی‌ام رو ضبط کردن در واقع.

و چیزی هم نبود حالا… اون موقع ارزشش کمتر بود، الان گرون‌تر شده! اون موقع پونزده میلیون بود. البته زمانی که یورو سه هزار و خرده‌ای بود. بعد این ضبط شده در واقع. و بعد از اون، شما یک مهر ویژه می‌گیری توی پاسپورتت. آهان، محل صدور پاسپورتت می‌شه آلمان یا کشور خارج از ایران. و بعد از اون شما می‌تونی یک مهر ویژه بگیری که با اون می‌تونی فکر کنم دو بار در سال بیای ایران.

امین آرامش: می‌بینی روزی رو که شاید مثلاً اگر شرایط جور باشه بیشتر برگردی ایران؟ یعنی الان فکر می‌کنی که دوست داری تا آخر عمرت همین‌جا آلمان زندگی کنی؟

عابد ناصری: من خیلی دوست دارم بتونم بیام هر از گاهی اونجا زندگی کنم، ولی شرایط زندگی متأسفانه اجازه نمی‌ده. چون من اگه شاید سینگل بودم یا مثلاً نمی‌دونم، خانومم ایرانی بود و یه شغلی داشت که می‌تونستیم با همدیگه مثلاً راحت بیایم اونجا اتفاقاً دوست داشتم که بیام زندگی کنم، مثلاً چه می‌دونم، حداقل یکی دو ماه همین‌جور بمونم حال کنم. ولی واقعاً به خاطر شرایط زندگی کاری نمی‌شه. مثلاً دوست دخترم کلی مرخصی باید بگیره… و من بیزنسی که دارم جوریه که من باید اینجا باشم براش. متأسفانه آنلاین نیست. آنلاین هست نسبی، ولی خب باید کارهای اینجا رو انجام بدم. خلاصه اگه برام امکانش باشه حتماً دوست دارم این کار رو بکنم.

امین آرامش: در حالت کلی، من سوال‌هام تموم شد. اگر که نکته‌ای باقی مونده و احساس می‌کنی چیزی بود که باید در موردش حرف می‌زدیم ولی حرف نزدیم، بهم بگو.

عابد ناصری: چرا، من یه چیزی دوست دارم راجع بهش صحبت کنم. چون مخصوصاً بچه‌هایی که حالا یا مهاجرت کردن یا توی شرایط مالی خوبی نیستن چون بعضی‌ها رو دیدم، وقتی بعضی از کامنت‌ها رو دیدم یا نمی‌شناسن یا هرچی، فکر می‌کنن مثلاً زمانی که تسلا خریدم، این‌جور کامنت‌ها خیلی اومد که این آقازاده است و نمی‌دونم،یا خیلی‌ها پرسیده بودن که خانواده‌ات برات پول می‌فرستن؟

و این خیلی برای من سنگین بود، چون واقعاً ما این‌جوری نیستیم، مثلاً خانواده خیلی پولداری باشیم و اصلاً بخوان حمایت مالی من رو بکنن. لطف بزرگی که به من کردن اینه که من رو فرستادن [اینجا]، ولی خب این پول اولیه رو [هم] من [با سختی فراهم کردم]. ولی این‌جور نیست که مثلاً من بخوام وابسته باشم، خدا رو شکر. و خودم هم دوست ندارم اصلاً بخوام پول بگیرم، با این اختلاف نرخ ارز مخصوصاً… دوست دارم چیزی که بگم [این بود که] یکی برای تسلا بود، یکی برای خرید خونه، که خیلی کامنت‌هایی اومد که آقازاده است و نمی‌دونم از این حرف‌ها. و دوباره سوال‌هایی که آیا از ایران خانواده پول فرستادن برای این خریدها؟


من یک زمانی توی آلمان، قبل از اینکه اون اولین شغلم رو بگیرم، شرایط مالی‌م مثلاً یکی دو ماه آخر که دیدم واقعاً پولم کم داره می‌شه و من هم اجاره خونه باید می‌دادم. با این تفاوت که به نظرم توی ایران مثلاً شما اگه کم‌پول بشی می‌ری پیش خانواده، با خانواده زندگی می‌کنی. ولی اینجا تو حداقل اون اجاره خونه‌تو باید بدی، یا بیمه مثلاً دانشجویی می‌دادیم، بیمه مثلاً پرداخت می‌کردیم، هشتاد یورو اون موقع… خلاصه، یکی دو ماه شد که واقعاً شرایط سخت شد. و من دیگه… اینو من تا به حال جایی صحبت نکردم ازش، دوست نداشتم خانواده‌م هم حتی بدونن که خیلی ناراحت بشن.

یکی دو ماه آخر، من ارزون‌ترین نون رو می‌خریدم توی آلمان. یه نون خیلی بدمزه درشت بود که کل نونش می‌شد هشتاد سنت، یه انقدری بود. و من اینو چند روز داشتم. من اصلاً این نون رو دوست نداشتم، فقط بخاطر اینکه پولم کم بود و بتونم خودم رو سیر کنم، این نون رو می‌خریدم. یک ماه تا دو ماه آخر، هویج می‌خوردم به عنوان سبزیجات، چون هویج ارزون‌ترین بود اینجا. و مثلاً دو کیلو یک‌جا می‌گرفتم. بعد توی دانشگاه، خیلی‌ها دیگه فکر می‌کردن من هویج دوست دارم، چون من همه‌ش هویج به عنوان خوراکی داشتم می‌خوردم. اینا فکر می‌کردن من… می‌گفتن عابد هویج دوست داره، چون من همه‌ش هویج داشتم! بعدش، فقط بخاطر اینکه ارزون‌ترین بود من اینو داشتم. و یادمه ماست فقط می‌خوردم به عنوان کلسیم و اینا… نون برای سیر کردن.

و قشنگ یک تا دو ماه شد که من اصلاً دیگه مرغ و اینا رو دیگه نتونستم بخرم. کم‌کم پولم کم شد، اومدم سمت رون مرغ چون رون خیلی ارزون‌تره. و دیگه رون هم حذف شد، فقط شد تُخم‌مرغ. خلاصه، اون اواخر واقعاً خیلی بهم فشار اومد. من تولد دعوت می‌شدم، نمی‌رفتم چون پول نداشتم هدیه بخرم. واقعاً این‌جوری بود دیگه. مثلاً هیچ‌جا نمی‌رفتم دیگه، فقط چون که باید اون پولی که داشتم، می‌تونستم اجاره خونه بدم و پول شهریه که قرار بود [بدم]… خلاصه یکی دو ماه آخر من این‌جوری خیلی اذیت شدم. و حتی اولین شغلی هم که پیدا کردم، پولم دیگه صفر شده بود و باید اون ماه هم اجاره‌مو می‌دادم و هم شهریه، ۵۰۰ یورو می‌شد با هم دیگه. از یکی از دوستای نزدیکم قرض کردم. گفتم من تازه کار گرفتم، می‌رم سر کار، یک ماه دیگه بهت پولو می‌دم. خلاصه مجبور شدم اونجا ازش قرض بگیرم تا این مرحله رو رد کردم.

خلاصه خواستم بگم که همیشه اون قشنگی‌ها رو نداره و این شرایط بی‌پولی رو هم گذروندیم. الان خیلی چیز دیگه هم یادم اومد: من پول کفش هم… زمستون شده بود، پول کفش نداشتم، کفش زمستونی نداشتم. کفش‌های تابستونی داشتم از پرایمارک، یه مارکی که ارزونه، و ارزون‌ترین کفشش هم داشتم. تابستونی بود، طوسی بودن، از این‌ها که خیس بشه مشخص می‌شه که خیس شده، دیدی لکه طوسیه؟ بعد این کفش‌ها رو من توی برف اومده بود… بعد توی برف پوشیدم و چون برف مثلاً آب شده بود، خیس شده بود، جلوش خیلی تابلو بود که [خیسه]… اصلاً خیلی… بعد یه حس خیلی بدی بود، هم پام خیس بود و سرد بود، هم اینکه این‌جوری مشخصه که این کفش تابستونیه و من وسط برف با اونم. خیلی ازش واقعاً خجالت می‌کشیدم. و این حس خیلی بدی بود چون من واقعاً پول نداشتم که بخوام [کفش بخرم]… یعنی پول داشتم توی حسابم، ولی خب نباید خرج کفش می‌کردم چون باید خرج غذا می‌شد… خلاصه می‌خوام بگم که این شرایط رو من گذروندم، اون یک سال اول تا کاره رو پیدا کردم. و اون موقع دیگه کم‌کم شروع شد مثلاً که یکم زندگی‌م بهتر بشه.

این هم مثلاً چیزیه که هیچ‌وقت نگفتم و خیلی‌ها فکر می‌کنن که من تو پول بودم همش حمایت می‌شدم البته اگه به خانوادام می‌گفتم کم نمی‌ذاشتنا و هروقت هم می‌پرسیدن می‌گفتم آره پول دارم و همه چیز ردیفه و نگران نباشید ولی وضعیت زندگیم این بود، بعدش که فهمیده بودن ناراحت بودن از اینکه بهشون نگفته بودم و اگر می‌گفتم به هر حال حمایت میکردن ولی خب من دوست نداشتم. خلاصه من آقازاده نیستم.

امین آرامش: خیلی دمت گرم که از سختی‌هات هم گفتی من مطمئنم با شناختی که ازت دارم تا یکی دوسال دیگه می‌آی تو کارنکن و درمورد استارت‌آپت صحبت می‌کنی با جزئیات بیشتر. و کلی اتفاقات باحال افتاده برات بعد از دوسال و کارت حسابی رشد کرده چون می‌دونم آدم به شدت پرتلاشی هستی و بهش می‌رسی دمت هم گرم.

عابد ناصری: مرسی ممنونم امیدوارم من البته قبلا هم توی استارت‌آپ و اینا بودم حتی اگر شکست هم بخوره اشکال نداره چون ذاتا استارت‌آپ اینطوریه ممکنه که شکست هم بخوره البته من تمام تلاشم رو می‌کنم و نمی‌خوام انرژی منفی بدم ولی اگر اینطور هم شد اشکالی نداره چون من یه عالمه چیز یادگرفتم.

امین آرامش: و این وسط هم زندگی کردی اون چیزی که فک می‌کردی درسته رو انجام دادی و این کار از هر محافظ کاری قشنگ تره دمت هم گرم مرسی.

عابد ناصری: فدات بشم مرسی از دعوتت.

(بیشتر از یک سال هست که از این گفت و گو می‌گذره و شما می‌تونید نتیجه‌ی کار عابد ناصری، wow-sites رو ببینید.)

اگه خوندن این گفت‌وگو برات جذاب بود، دیدن ویدیوش با انرژی و شوق عابد ناصری می‌تونه تجربه‌ی کامل‌تری برات بسازه.

اگه تو موقعیت عابد ناصری بودی، می‌رفتی دنبال رؤیات یا می‌چسبیدی به شغل مطمئن؟ کامنتا جای اعترافه، نترس و حرف دلتو بزن!

آنچه در این مقاله میخوانیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *