در این مطلب، به محتوا و نکات گفتگوی امین آرامش و پیمان فخاریان، همبنیانگذار یکتانت، در اپیزود بیست و چهارم پادکست کارنکن میپردازیم.
گفتگو با پیمان فخاریان
امین آرامش: پیمان جان، خیلی خوش اومدی به رادیو کارنکن. کلی حرفای باحال برای زدن داریم!
پیمان فخاریان: سلام امین جان. منم خوشحالم که اینجام و در خدمت تو و شنوندههای عزیزتون هستم.
امین آرامش: دمت گرم. بیا بدون مقدمههای کلیشهای بریم سر اصل مطلب. یه بحثی که همیشه داغه و تو هم تو توییتر بهش اشاره کردی، داستان دانشگاهه. این روزا خیلی مُد شده، مخصوصاً بین کسایی که پکیج آموزشی میفروشن، که بگن «دانشگاه به درد نمیخوره، بیاید پکیج ما رو بخرید!» نظر تو چیه؟ بالاخره این دانشگاه رفتن خوبه یا بده؟
پیمان فخاریان: دقیقاً! من یه بار یه جا سخنرانی داشتم و خیلی به دانشگاه حمله کردم، اما بعدش دیدم یه سوءتفاهمی پیش اومد. بعضیا فکر کردن من که خودم دانشگاه خوب درس خوندم، دارم نسخه برای بقیه میپیچم. اما توییتی که زدم اتفاقاً در حمایت از دانشگاه بود. بذار قضیه رو باز کنم.
محیط، مهمتر از درس
پیمان فخاریان: ببین، دو تا بحث جدا داریم. یکی اینه که آیا درسهایی که تو دانشگاه یاد میگیریم مستقیماً تو بازار کار به دردمون میخوره؟ که خب بحثش جداست. اما یه بحث مهمتر وجود داره: محیط دانشگاه.
تو وارد یه محیطی میشی که دورت پر از آدمای مختلفه. از اونا یاد میگیری، باهاشون تیم میشی، پروژه میزنی، بیرون میری، کافه میری و در کل رشد میکنی. من اعتقاد دارم دانشگاهی مثل شریف، به خاطر دانشجوهاشه که شریفه، نه لزوماً اساتیدش. وقتی تو وارد محیطی میشی که همه خوبن، تو هم خودتو میکشی بالا. اتوماتیکوار وارد یه جریان فکری و کاری میشی که مجبورت میکنه بهتر بشی. برای همین من اصلاً قبول ندارم که دانشگاه بیفایدهست.
امین آرامش: یعنی یه تفاوت واقعی بین خروجی مثلاً شریف و امیرکبیر با یه دانشگاه سطح متوسط وجود داره؟ تو اینو به چشم دیدی؟ چون الان با تیم بزرگی که داری، جامعه آماری خوبی جلو چشمته.
پیمان فخاریان: آره، یه تفاوت فاحش وجود داره. این فقط به خاطر هوش اولیهی بچهها نیست. ما تو شریف دانشجوی پردیس داریم که با پول یا سهمیه اومده، یعنی شاید در حالت عادی نباید اونجا باشه. ولی همین آدم وقتی کنار بقیهی بچهها قرار میگیره، قشنگ خودشو میکشه بالا و بهتر میشه. این یعنی تأثیر مستقیم محیط. برعکسش هم هست؛ کلی آدم باهوش میشناسم که چون وارد محیط دانشگاهی خوبی نشدن، اونجوری که باید ازشون خروجی خوبی درنیومد.
البته این یه حرف آماریه. معنیش این نیست که اگه دانشگاه خوب قبول نشدی، کارت تمومه. کلی آدم خفن داریم که دانشگاههای عالی نرفتن ولی کارهای بزرگی کردن. مثلاً محمد قائمپناه، فاندر «کشمون»، دانشگاه آزاد مشهد فیزیک خونده و ۷ ساله تموم کرده! پس این تنها فاکتور نیست، ولی یه فاکتور خیلی مهمه.
امین آرامش: من میخوام از یه زاویه دیگه هم بهش نگاه کنم. برای منی که تو زابل به دنیا اومدم و زاهدان بزرگ شدم، یه دانشگاه خوب تو تهران حکم یه نردبون بزرگ رو داشت. هرچقدر هم بگیم مهم نیست کجایی، واقعیت اینه که زندگی من اگه تو همون زاهدان دانشگاه میرفتم، زمین تا آسمون با الان فرق داشت. زندگی تو خوابگاه، بودن تو یه شهر بزرگ و فرصتهاش، اینا چیزاییه که نباید نادیده گرفت.
پیمان فخاریان: صددرصد موافقم.
از میوهفروشی تا برنامهنویسی در شریف
امین آرامش: خب حالا که بحث دانشگاه داغه، خودت چند چند بودی با دانشگاه؟ رتبهت چند شد و چی شد که سر از کار کردن درآوردی؟
پیمان فخاریان: من کنکور ۹۰ شرکت کردم، رتبهم حدود ۶۰-۷۰ شد. اول مثل همه رتبه خوبا زدم برق شریف! ولی دیدم دوست ندارم و تغییر رشته دادم به کامپیوتر. از همون سال اول هم شروع کردم به کار کردن. یه وقتایی ماهی ۷۰-۸۰ ساعت کار میکردم، یه وقتایی هم ماهی ۳۰۰-۴۰۰ ساعت کار میکردم و تقریباً دانشگاه نمیرفتم! ولی خب میگذروندم دیگه. معدل لیسانسمم بد نبود، ۱۷ و خوردهای شد.
امین آرامش: چی شد که یه دانشجوی ترم یکی دو شریف تصمیم گرفت بره سر کار؟ اون موقع مثل الان خیلی رایج نبود.
پیمان فخاریان: آره، سال ۹۰ اصلاً رایج نبود، ولی الان تو رشته کامپیوتر کاملاً عادیه. ما خودمون تو شرکت از ورودی ۹۸ شریف، یعنی بچههای ترم ۵ و ۶، چند نفر رو داریم. اما دلیل من دوتا چیز بود. یکی نیاز مالی بود. یکی دیگهش یه دلیل روانشناسی بود که تا حالا جایی نگفتم! من تو اصفهان و مدرسه خودمون شاگرد اول بودم و یه حس «من خفنم» داشتم. وقتی اومدم شریف دیدم اینجا همه خفنن! بعضیا خیلی خفنتر از من. کار کردن یه زمین بازی جدید بهم داد که بتونم تو اونم خودمو نشون بدم و بگم منم هستم!
امین آرامش: قبل دانشگاه هم تجربه کار داشتی؟
پیمان فخاریان: آره، مجبور بودم کار کنم. دوره راهنمایی تو میوهفروشی کار میکردم. ساعت سه و نیم صبح پا میشدم میرفتیم میدون ترهبار، بار میزدیم، میآوردیم، میفروختیم و بعدش صاف ساعت ۸ میرفتم سر کلاس مدرسه!
چرا استارتاپهای اولم شکست خورد؟
امین آرامش: بعد از کارمندی تو دوره دانشجویی، رفتی سراغ استارتاپ. دوتا هم راه انداختی که گفتی شکست خوردن. دلیل اصلیش چی بود؟
پیمان فخاریان: دلیل اصلی، «تیم» بود. یه مشکل این بود که من ماهی ۳۰۰ ساعت وقت میذاشتم، ولی بقیه تیمم زیر ۱۰۰ ساعت. اونا مجبور بودن جای دیگه هم کار کنن تا پول در بیارن. اوایل درک میکنی، ولی وقتی میره جلو، این اختلاف سطح انرژی کار رو خراب میکنه.
اما مشکل بزرگتر این بود که ما مهارتهای مکمل نداشتیم. معمولاً ما با رفیقهامون تیم میشیم. رفیقهای ما هم شبیه خودمونن. من مهندس نرمافزارم، دوستامم مهندس نرمافزارن. نتیجهش میشه سه تا مهندس نرمافزار که میشینن با هم یه تیم استارتاپی تشکیل میدن! خب ما سه تا کد رو خوب میزنیم، ولی کی قراره بره محصول رو بفروشه؟ کی بلده مذاکره کنه؟ کی مارکت رو میشناسه؟
امین آرامش: یه مثال خوب از این نشناختن مارکت داری؟
پیمان فخاریان: آره، یکی از دوستای ما که دولوپر فوقالعادهایه، یه ایدهای داشت که یه ابزار هوش مصنوعی بسازه و تمام مکانیکیهای کشور رو به هم وصل کنه! ایدهش رو از یه مقاله پژوهشی تو MIT برداشته بود که شاید سال ۲۰۳۰ تو آمریکا عملی بشه! بهش گفتم بابا برو با دوتا مکانیک حرف بزن ببین اصلاً فازشون چیه. یارو نمیفهمه هوش مصنوعی چیه، میگه من یه شاگرد میگیرم کارمو راه میندازه! این درک نکردن بازار، بلای جون تیمهای فنیه.
حلقه گمشده آدمهای بااستعداد، شاگردی نکردنه
امین آرامش: این حرفت منو یاد یه چیزی انداخت. اینکه طرف بره یه مدت تو بازار واقعی کار کنه، فضولی کنه، ببینه بقیه واحدها مثل فروش و بازاریابی دارن چیکار میکنن، این خودش یه کلاس درسه.
پیمان فخاریان: دقیقاً! امین، به نظر من حلقه گمشده آدمهای بااستعداد توی ایران، «شاگردی» نکردنه. نسل جدید، دهه هفتادی و هشتادی، خیلی باهوشترن، دسترسیشون به اطلاعات بیشتره، ولی خیلی هم عجولن. سریع میخوان به نتیجه برسن. طرف ۲۰ سالشه میخواد مثل مارک زاکربرگ بشه، ولی نمیدونه اون یه استثنا در میلیونها شکسته.
ما فرهنگ شاگردی رو از دست دادیم. تو هنر، طرف با افتخار میگه من شاگرد فلانی بودم. تو ورزش همینطور. ولی تو بیزینس و کار ما، انگار شاگردی کردن یه جورایی اُفت کلاس داره! طرف میخواد بعد ۶ ماه بشه مدیر مارکتینگ، ولی هنوز الفبای کار رو یاد نگرفته. این عجله باعث میشه یه توهمی پیدا کنه که من خودم استادم و نیازی به شاگردی ندارم.
بذار یه چیز عجیب بهت بگم. من، با همین موقعیت الانم تو یکتانت، همین تابستون داشتم خیلی جدی فکر میکردم که یه مقدماتی فراهم کنم و سه روز در هفته رو برم پیش یکی از این تاجرهای سنتی و موفق بازار، مثلاً از خاندان عسگراولادی یا خسروشاهی، شاگردی کنم. بهشون بگم آقا منو به عنوان شاگرد قبول کنید، پولم نمیخوام! فقط بذارید کنارتون بشینم و ببینم شما چطور تصمیم میگیرید، چطور فکر میکنید. این یه حرکت لوکس نیست، یه سرمایهگذاری بلندمدت روی خودمه.
امین آرامش: فوقالعادهست! این دقیقاً همون روحیهست. اتفاقاً مهمون قبلی ما میگفت تو آمریکا تو یه دوره کارآموزی شرکت کرده و دیده یه آدم ۵۰ ساله که خودش بیزینس داشته، اومده بوده کارآموزی کنه! چون میدونست تو این زمینه جدیده و باید از صفر یاد بگیره. مشکل اینجاست که سیستم فرهنگی و خانوادههای ما اینو تشویق نمیکنن. اگه بگی رفتم کارآموزی، میگن «خاک تو سرت، پول بهت نمیدن؟» ولی اگه بگی بعد ۶ ماه شدم مدیر، تشویقت میکنن!
یکتانت
امین آرامش: خب برسیم به یکتانت. داستان از کجا شروع شد؟
پیمان فخاریان: داستان یکتانت خیلی دلی شروع شد. من یه گروه داشتم و دنبال پروژه بودیم. علیرضا آقامیری یه آگهی برای پوزیشن CTO گذاشته بود. من برای گرفتن اون پروژه رفتم جلو، ولی بعد از چند جلسه صحبت، انقدر از شخصیت و مدل فکریش خوشم اومد که تصمیم گرفتم به تیمشون اضافه بشم. چیزی که برام جذاب بود، همین مهارتهای مکمل بود. من فنی بودم، اون بیزینس و مالی کار کرده بود و بقیه هم همینطور. اصلاً فکر نمیکردیم قراره یه چیز خفنی بشه. ولی کمکم بزرگ شد و دیدیم یه شرکت خفن داریم میسازیم.
امین آرامش: پس شانس هم دخیل بود.
پیمان فخاریان: امین، بذار یه چیزی بگم. عامل اصلی در موفقیت شما شانسه. اگه شانس داشته باشی و یه سری چیزای دیگه مثل تیم خوب، موفق میشی. اگه شانس نداشته باشی، با بهترین تیم هم شکست میخوری. ما آدما عادت داریم موفقیتها رو به نبوغ خودمون ربط بدیم و شکستها رو به عوامل بیرونی.
امین آرامش: من با این حرفت موافقم، ولی میخوام شانس رو یه جور دیگه تعریف کنم. شانس به معنی یه اتفاق کاملاً تصادفی نیست. تو با دیدن اون آگهی و رفتن به اون جلسه، خودت رو در معرض اون فرصت قرار دادی.
پیمان فخاریان: دقیقاً!
امین آرامش: جمعبندی من اینه: شانس این نیست که تو یه تیر شلیک کنی و شانسی بخوره به هدف. شانس یعنی تو اینقدر آماده باشی و اینقدر تیر شلیک کنی، که بالاخره یکیش به هدف بخوره.
پیمان فخاریان: کاملاً درسته. بهترین تعبیر همینه.
پیشنهاد میکنیم تماشای این گفتگو رو در یوتیوب از دست ندید:
نظر شما در مورد «شاگردی کردن» چیه؟ منتظر خوندن نظرات و تجربههای شما هستیم.